بسیاری از کسان و نسلهایی که دوران انقلاب و حتی چند سال بعد از پیروز انقلاب را خود درک نکره و یا حتی در آن دوران جوان و یا نوجوان بوده و از جریانهای آن دوران بدور بوده اند. امروز که به مسائل آن دوان می نگرند، در ذهنشان ممکن است سئوالها مختلفی و بویژه در رابطه با ریاست جمهوری بنی صدر و کودتایی که علیه وی واقع شد مطرح شود. اینجانب اهم سئوالهای مطروحه را جمعبندی کرده و کوشش می شود که تا جایی که اطلاعاتم اجازه می دهد، و خود به دلیل حرفه و مسئولیتی که آن زمان داشتم، بدانها روشنایی انداخته و پاسخ گویم. اما قبل از طرح سوال و جواب ها یک نکته را خاطر نشان خوانندگان علاقه مند کنم و آن اینکه:
پاسخ ها منحصراً تا یکم تیرماه ۱۳۶۰ که پرده آخر کودتا به صحنه آمد و درمجلس غیر قانونی و بنا به فرمان، طرح عدم کفایت سیاسی وی از ریاست جمهوری به تصویب رسید (و حتی تا هفتم تیر)، را در بر می گیرد. گرچه مسائلی هم که بعد از آن تاریخ گذشته در جای خود مهم هستند، اما در حال حاضر و در این پاسخ ها مطمح نظر نیستند و باید در موقعیت دیگر و جای خود و مورد بحث قرار بگیرد.
اهم سئوال های مطرح شده به شرح زیر است
۱-چرا با وجود آن قانون اساسی آقای بنی صدر ریاست جمهوری را پذیرفت؟
۲- دعوای بنی صدر با حزب جمهوری اسلامی و روحانیت، دعوا بر سر قدرت بوده است؟
۳- چرا بنی صدر با آن ها سازش، مماشات و بر اساس توازن قوا عمل نکرد؟ که اگر کرده بود، احتمالاً جنایات بعدی واقع نمی شود؟و پس در جنایاتی که واقع شده بنی صدر هم مقصر بوده است؟
۴- بنی صدر به نصایح خمینی گوش فرا نمی داد و علیه او عمل می کرد؟ چرا بنی صدر سخنان ناصحان و علاقه مندان را نمی شنید و با آنها توجه نمی کرد؟
۵- انتقاد می کنند که چرا بنی صدرنقش اپوزسیون را در حکومت ایفاء کرد؟
۶- آیا به نظر شما آقای بنی صدر هیچ اشتباه و خطایی نداشت؟
۷- بنی صدر آدم مغروری است وکسی را به خود راه نمی داد و یا همکاری نمی کرد؟
۸- بنی صدر چرا به افشگریهای غالبا بی حاصل و گاه مضر دست می زد؟
۹- رأی هایی که به بنی صدر داده شد، رأی عاریتی بود.
۱۰- در آن زمان نه خمینی سمبل استبداد بود و نه بنی صدر تندیس آزادی و دموکراسی.
۱۱- در مجلس آن طور که بنی صدر می گوید، تقلب واقع نشده است؟
۱۲- می گویند بنی صدر در ۱۴ اسفند ۵۹ با مجاهدین ائتلاف کرده بود؟
۱۳- چرا بنی صدر با مجاهدین اتحاد و سرانجام گریختن به خارج از کشور گریخت.
پاسخ به سئوال های مطروحه:
۱-چرا با وجود آن قانون اساسی آقای بنی صدر ریاست جمهوری را پذیرفت؟
ج۱- بنی صدر که مخالف ولایت فقیه بود، و در قانون اساسی سال ۵۸ ولایت فقیه تصویب شده بود، با وجود این که ماهیت قانون اساسی برای بنی صدر روشن بود، پس چرا وارد این میدان شد، خود را برای ریاست جمهوری آماده کرد و انتخاب شد؟؟ این سئوال مهمی است.
۱-قبل از اینکه آقای بنیصدر رسماً خود را نامزد شرکت در انتخابات ریاست جمهوری بکند، در جلسهای که اینجانب نیز در آن شرکت داشتم و مسئله شرکت کردن یا نکردن آقای بنیصدر با حضور خودشان به بحث گذاشته شد و جوانب مختلف مسئله مورد بحث و بررسی قرار گرفت و تا جائیکه حافظهام یاری میدهد، حاضرین در جلسه بالاتفاق موافق نامزد شدن وی بودند. جو غالب این بود که با توجه، به قانون اساسی، اگر ایشان شرکت نکند، زمینه خالی است و از همان ابتداء در کشور دیکتاتوری شرعی قانونی برقرار خواهد شد و اساس جمهوری و آزادیها و حقوق فردی و اجتماعی از ریشه نابود میشود. امّا با شرکت ایشان که امید به پیروزی فوقالعاده بالاست، ممکن است با کوشش و تلاش جلو دیکتاتوری قانونی و شرعی گرفته شود.
۲- در قانون اساسی مصوب ۲۸ مرداد ۵۸ در آن ولایت فقیه با اختیارات مشخص گنجانده شده، هنوز امکان باز گشت به آزادی و حقوقمداری وجود داشت. و با قانون بازنگری شده بعد از فوت آقای خمینی در سال ۶۸ تفاوت های فاحشی وجود دارد. یادآور شوم که آقای خمینی حدود دو ماه پس از تشکیل مجلس خبرگان برای اولین بار دم از ولایت فقیه به معنای نظریه سیاسی توتالیترشان برای حاکمیت پس از انقلاب زد. قبل از آن، نه در پاریس و نه وقتی به ایران آمد، تا ۳۰ شهریور ۵۸ سخنی از ولایت فقیه به این معنا به میان نیاورده بود. فکر میکنید اگر آقای خمینی در پاریس و یا وقتی به تهران آمد می گفت من می خواهم ولایت فقیهی که «مانند جعل قیم برای صغار و محجورین» است برای شما پیاده کنم، مردم دیوانه بودند که قیام کنند و رهبری چنین شخصی را بپذیرند؟ با مقایسه این دو قانون از منظر نظریه ولایت فقیه به چندین تفاوت مهم بین آنها میرسیم:
ولایت فقیه ۱۱ آذر ۱۳۵۸ | ولایت مطلقۀ فقیه سال ۶۸ |
شرط مرجعیت برای ولی فقیه | حذف شرط مرجعیت از ولی فقیه |
رئیس جمهور همآهنگ کننده سه قوه | ولی مطلقه فقیه همآهنگ کننده سه قوه |
رئیس جمهورمسئول اجرای قانون اساسی | ولی مطلقۀ فقیه مسئول اجرای قانون اساسی |
ارتباط میان سه قوه از طریق رئیس جمهور | ارتباط میان سه قوه از طریق رهبر |
تعیین فرماندهان عالی نیروهای سه گانه به پیشنهاد شورای عالی دفاع | حذف شورای عالی دفاع و تعیین همه فرماندهان به فرمان رهبر |
صدا و سیما زیر نظر مشترک سه قوه | صدا و سیما زیر نظر رهبر
|
وجود شورای عالی قضایی که نصب رئیس دیوان عالی و دادستان کل-با مشورت قضات دیوان عالی کشور- را بر عهده دارد | حذف شورای عالی قضایی و انتصاب رئیس قوه قضائیه از سوی رهبر |
هدایت قوه قضائیه بوسیله شورای عالی قضائی | هدایت قوه قضائیه با رئیس انتصابی قوه |
مجمعی به نام مصلحت نظام وجود ندارد | تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام که به جز پنج تن از اعضای حقوقی، رئیس و اعضای آن با حکم رهبر تعیین میشوند |
سیاستهای کلی هر قوه با همان قوه | سیاستهای کلی قوا در دست رهبر |
ملاحظه شد که دو قانون اساسی با هم تفاوتهایی عمیق دارند و لذا مسئولیت پذیرفتن در آن قانون با قانون بازنگری شده بعد از فوت آقای خمینی در سال ۶۸ یکسان نیست و از زمین تا آسمان تفاوت دارد.
اگر بنی صدر ریاست جمهوری را نمی پذیرفت، بلافاصله با لباس قانونی و شرعی دیکتاتوری صلحا ی آقای بهشتی حاکم می گشت.و جامعه در خفقان فرو می رفت، اما با پذیرش ریاست جمهوری امکان باز گشت به اهداف انقلاب بود. و اگر هم جلو دیکتاتوری گرفته نمی شد، چهره آن فاش می شد و دریچه امیدی برای جامعه باز می گشت. اما
با وجود چنین قانون اساسی، چون در آن قانون رئیس جمهور بعد از رهبری بالاترین مقام رسمی کشور مسئول اجرای قانون اساسی وتنظیم روابط قوای سه گانه و ریاست قوه مجریه، به عهده داشت و بعد ، امضاء مصوبات مجلس یا نتیجه همه پرسی، نامزد کردن نخست وزیر و و موافقت کردن با وزای نخست وزیر و سپس صادر کردن حکم نخست وزیر، عزل و نصب وزار با تصویب رئیس جمهور بود، امضای عهد نامه ها، مقوله نامه، قراداده های دولتی با سایر دولتها، تصویبنامه و آئینامه های دولت، امضای استوارنامه سفیران و قبول استوارنامه سفیران کشورهای دیگر، اعطای نشان های دولتی نیز با رئیس جمهور بود و در صورت لزوم تشکیل جلسه هیئت وزیران به ریاست وی تشکیل می شد، ( ۱) آن را نتوانستند تحمل کنند و وقتی طاقتشان طاق شد، برای حذف بنی صدر از ریاست جمهوری دست به کودتا زدند. ناگفته نماند که آقای خمینی به هیچ قانونی گردن نمی گذاشت و پای بند نبود. همچنانکه شاه می گفت: «حرف ما و شهبانو فوق قانون است» در ذهن و نظر او قانون اسلام بود و اسلام هم آن چیزی بود که او می گفت و لا غیر و در بعضی از موارد هم فهم خود را از اسلام فوق فهم و دریافت پیامبر و امام علی می دانست. همچنانکه او گفت: امام علی و پیامبر نتوانستند حکومت اسلام را پیاده کنند و نگهدارند و ما توانسته ایم (نقل به مضمون و از حافظه) و بر اساس همین گفته خمینی روزنامه جمهوری اسلامی مقاله ای تحت عنوان «اشتباهات! امیرالمؤمنین» نوشت«اگر روزهای اول بجای این همه تند روی قدری ” دور اندیشی” می داشت هرگز چنین نمی شد…آخراین چه شوخی بود؟آیا اگر عقیل او را ترک کرده و نزد معاویه صاحب جود و سخا رفته باشد ذی حق نبوده؟ …چرا علی ننشست و با خود حساب نکرد که در مقابل این همه شهید چه به دست آورده است؟! و… » (۲) وی تا در قید حیات بود بیش از صد بار همین قانون اساسی که خودش آن را تأیید، تصویب و امضاء کرده بود را نقض کرده است.
آقای هاشمی رفسنجانی و شرکاء هم این ترس خود را عیان می کردند. وی در نامه ایکه در تاریخ ۲۵/۱۱/۵۹ به آقای خمینی نوشته در بند ۳ و ۵ آن این ترس خود را آشکار کرده است:« … شما از ورود افراد تارک الصلوه یا متظاهر به فسق را در کارهای مهم نمی دادید، شما روزنامه آیندگان و… را تحریم می کردید، شما از حضور زنان بی حجاب در ادارات مانع بودید، شما از وجود موسیقی و زن بی حجاب در رادید تلویزیون جلو گیری می کردید؟ همین ها موارد اختلاف ما با آنها است. آیا روا است به خاطر اجرای نظرات جنابعالی ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالی در مقابل اینها موضع بی طرف بگیرید؟ …. قبل از انتخابات ریاست جمهوری، به شما عرض کردیم که بینش اقای بنی صدر مخالف بینش اسلام فقاهتی است که ما برای آن تلاش می کنیم و اکنون بر همان نظر هستیم و شما فرمودید ریاست جمهوری مقام سیاسی است و کاری دستش نیست؛ امروز ملاحظه می فرمائید که چگونه در کار کابینه و… می تواند کارشکنی کند و چگونه با استفاده از مقام، مجلس و دولت و نهادهای انقلابی را تضعیف کند…اختلافِ دو بینش است که یک طرف مصداق اسلامش غضنفرپور و سلامتیان و سعید سنجابی و طرف دیگر رجائی و گنابادی و منافی و موسوی و.. است» (۳) با وجود همه اینها باید افزود:
بعد از اینکه قانون اساسی جمهوری اسلامی از تصویب نهایی مجلس خبرگان گذشت و برای اظهار نظر در جراید انتشار پیدا کرد. متخصصین، کارشناسان، احزاب، گروهها، مراجع و علما نظر خود را در مورد آن اعلام داشتند و به بعضی از مواد آن ایراد وارد گردیده بود. آیتالله سیدکاظم شریعتمداری بویژه به اصل ۵ و ۵۷ و تضاد آن با اصل ۱۱۰، اعتراض داشت.
برای خوابانیدن اعتراضها گفته شد، اشکالات موجود در متممی که در نظر گرفته میشود رفع خواهد شد. آقای خمینی در تاریخ ۷ آذر ۵۸ طی پیامی از مردم خواست که به حوزهها بروند و به قانون اساسی رأی بدهند و اگر اشکالی هم داشت در متمم آن برطرف خواهد شد: «اسلام بزرگتر از آنست که به واسطه یک اشکالی قابل رفع از اساس آن صرفنظر نمائید. اگر اشکالی باشد ممکن است در متمم که در نظر گرفتهاند رفع شود. » (۴)
با وجود این آیتالله شریعتمداری که بیش از دیگران همصنفان خود را میشناخت حاضر به تأیید و امضای آن نبود. سرانجام با گفتگو با ایشان و قول تدوین متمم قانون اساسی اطلاعیه مشروطی داد. بیاد دارم که روزنامه آماده چاپ بود. از قم خبرنگار ما آقای حاجی باشی تلفن کرد و گفت کمی دست نگهدارید، دارند با آقا صحبت میکنند که اعلامیهای بدهد. بالاخره ساعتی بعد تلفنی اطلاعیه وی را برای انتشار در روزنامه برای ما قرائت کرد متن اطلاعیه به قرار زیر است:
بسمالله الرحمن الرحیم
«به دنبال مراجعات مکرر طبقات و گروههای مختلف مردم درباره نظریه اینجانب نسبت به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بدینوسیله اعلام میدارد. در حلول دوران مجلس خبرگان ما بارها طی مصاحبههایی نظریات خود را در خصوص لزوم تصحیح و تکمیل پارهای از مواد تذکر دادهایم و اینک مجدداً اعلام میداریم که حفظ ارکان حاکمیت ملی در چهارچوب تعالیم عالیه اسلام ضرور و واجب است و اگر تضاد دو اصل ۶ و ۵۶ (۵) که حاکمیت ملی را تصریح میکند با اصل ۱۱۰ و بعضی از اصول دیگر آن اصلاح و حل گردد، بقیه مواد قانون اساسی بلامانع است: و السلام علی عبادالله الصالحین ۱۰ شهر محرم ۱۴۰۰ » (۶) چون بنی صدر برای کشور احساس خطر می کرد و می دیدید که استبداد در کمین است، با وجود آن قانون اساسی خطر را پذیرفت و وارد این میدان شد.
۲- دعوای بنی صدر با حزب جمهوری اسلامی و روحانیت، دعوا بر سر قدرت بوده است؟
و یا می گویند دعوای بنی صدر با حزب جمهوری اسلامی و روحانیت، دعوا بر سر قدرت بوده است؟
ج۲- کسانی که این ادعا را دارند از قواعد قدرت بی اطلاع هستند
اولا بنی صدر در آن ایام تمام قدرت را بعد از رهبری بر عهده داشت. رئیس جمهوری بود و هم فرمانده کل قوا و هم بنا به روایت رفسنجانی در نامه مشترکی که سران حزب به خمینی مینویسند، بیشترین نفوذ را هم در خانواده خمینی و هم برروی شخص خمینی داشت. اما مدعیان این نظر نمیپرسند که چرا شخصی مانند بنی صدر با این همه قدرت، نخواست با مماشات کردن و یا با کنار آمدن با خمینی، حداقل به شکل تاکتیکی، دل و اندیشه خمینی را علیه مخالفان خود، به سود خود برگرداند؟ از این قاعده بی اطلاع هستند که یکی از ویژگیهای قدرت سازش کردن و فرعی و اصلی کردن قدرت، در بزنگاه بحرانهاست؟ از خود نمیپرسند که چرا بنی صدر عطای همه قدرت را به لقایش بخشید؟ و حتی وقتی سران نظامی به او پیشنهاد اقدام نظامی را دادند، او به آنها گفت جز از راه مردم عمل نمی کند. نمی پرسند که چرا بنی صدر این همه موقعیت را، به وضعیتی رها کرد که حتی در معرض اعدام شدن و مخفی شدن قرار گیرد؟ به علاوه مدعیان این نظر از قواعد قدرت بی اطلاع هستند. یکی از قواعد قدرت حرکتهای زیگزاگی است. همان چیزی که اصطلاحا به عنوان یک گام به پس و دو گام به پیش نامیده اند. و امروز آقای خامنه ای به عنوان مظهر قدرت از آن به عنوان نرمش قهرمانانه یاد کرد. اما بنی صدر روی خط خودش و روی فکر و اصول و پرنسیپهای خودش اندکی کوتاه نیامد. خوب ممکن است امروز ما انتقاد کنیم و مخالفان و منتقدین انتقاد کنند که چرا بنی صدر اینقدر یکدنده فقط یک خط را ادامه داد و تا امروز حتی یک ارزن این ور و آن ور نرفت. و حتی ممکن است عده ای از دوستان بنی صدر به او انتقاد کنند که روش تنزه گرایی افراطی او صحیح نبوده است، اما چه این انتقادها درست باشند و یا غلط روش او را که به هیچ رو در قواعد قدرت مداری نمیگنجند به اثبات میرسانند.
۳- سومین مسئله مهم این است که اصلاح طلبان امروز که دیروز و در دهه ۶۰ با بنی صدر مخالفت میکردند اولا از این حقیت مهم غفلت میکنند که رویارویی بنی صدر و حزب جمهوری اسلامی، همانگونه که آقای رفسنجانی در کتاب عبور از بحران و در نامههای رهبران حزب به خمینی اعتراف میکند، رویارویی میان دو اسلام بود. اگر دیروز برای بسیاری از اصلاح طلبان و ملی مذهبی ها و دیگران روشن نبود ، اما همان روزها برای رفسنجانی و خامنه ای و بهشتی روشن بود که دعوا میان دو اسلام است. به قول رفسنجانی یکی اسلام غرب زده و یکی اسلام فقاهتی و حوزوی. خوب اسلام حوزی و فقاهتی هم آن زمان روشن بود، و هم این زمان روشن تر، که چه اسلامی است. اما منظور از اسلام غرب زده، همین اسلام روشنفکری است که امروز بعضی ها از آن دفاع میکند. یعنی رفسنجانی و خامنه ای در نامه خود یک حقیقت بزرگ را برملا کردند و آن رویارویی دو اسلام آزادی و اسلام قدرت است. آنها یک دروغ بزرگ را هم خواستند به مردم و به خمینی القا کنند، و آن اینکه اسلام آزادی و روشنفکری را اسلام غرب زده بخوانند. در اثبات این دروغ چه کسی تردید دارد که بنی صدر یکی از بزرگترین منتقدین فرهنگ و فلسفه غربی است؟ آیا آنها از خود نمیپرسد که وقتی در مقابل بنی صدر ایستادند، آب به آسیاب چه کسانی ریختند؟ اساسا فهرست کسانی که رویاروی او بودند، مانند: لاجوردی ها، گیلانیها، محمد یزدیها، جنتیها، خامنه ایها، آیتها، موتلفه ایها، خزئلیها بهزاد نبوی ها و مجاهدین انقلاب اسلامی و لیست صدها نفری که یا جنایتکار بودند و یا عقب مانده، مگر نیازی به زحمت زیادی داشت که امروز ما باید درباره آنها بحث کنیم؟ اقای رفسنجانی هم در نامه به آقای خمینی در سال ۵۹ و هم در خطبه نماز جمعه تیرماه ۶۱ فاش کرد و که دعوای ما با آنها دعوای دو اسلام است: اسلام فقاهتی و رساله ای و اسلام لیبرالی
«اسلام فقاهتی که خطّ امام روی آن تکیه میکندو همان اسلام رسالهای که ما میخواهیم و همین حوزه علمیّه و همین وضع، اینها مایه است.» (۷)
۳- چرا بنی صدر با آن ها سازش، مماشات و بر اساس توازن قوا عمل نکرد؟ که اگر کرده بود، احتمالاً جنایات بعدی واقع نمی شود؟ و لذا و در جنایاتی که واقع شده بنی صدر هم مقصر بوده است؟
ج۳- دقیقاً چنان سیاستی از معاویه سرچشمه گرفته است و کسانی هم که چنین نظری دارند، چه آگاه و چه ناآگاه پیرو آن سیاست هستند. توضیح اینکه: اصحاب پیامبر از دو لب آن حضرت شنیده بودند که فرموده بود: «ای عمار ترا گروه یاغی می کشند تقتل عماراً الفئه الباغیه » وقتی در جنگ صفین عمار به دست لشکر معاویه کشته شد، به یاد فرمودۀ رسول خدا افتادند و فریاد کشیدند : صحابی رسول خدا به دست گروه یاغی کشته شده. عده ای از کسانی هم که در لشکر معاویه علیه امام می جنگیدند، به یاد آن فرمودۀ حضرت رسول افتادند و لذا به قول امروزی ها مسئله دار شدند، و معاویه برای اینکه از تفرقه افتادن در لشکر خود جلوگیری کند و در لشکر امام هم تفرقه ایجاد شود. چون نمی توانست اصل فرموده را تکذیب کند، گفت: «عمار را ما نکشته ایم، عمار را کسی کشت که آوردش به جنگ» (۸) یعنی اینکه امام علی او را کشته است. و با این سیاست کسانی که پیرو سیاست سازش، مماشات و توازن قوا بودند، مانع شدند که جانب حق را بگیرند و با ناحق بجنگند. مگر انها که پیرو مرحوم منتظری هستند از ایشان نشنیده و یا نخوانده اند، که به مر حوم منتظری به عنوان گفتند که حالا شما چند صباحی صبر کنید و از گفتن حقایق و انتقاد دست بردارید و عنقریب که به زودی رهبر شدید، آنوقت هر طور که خواستید عمل کنید؟ ایشان در پاسخ فرمودند: که من از کجا می دانم که کی خواهم مرد و ثانیاً پاسخ این جنایاتی که در این دوران واقع شده است را چه کسی خواهد داد. « در همان اواخر حیات مرحوم امام که بیماری ایشان مشهود و انتقادهای من موجب حساسیت معظم له می شد، برخی به من سفارش می کردند که شما فعلاً کوتاه بیائید صبر کنید تا وقتی قدرت را کاملاً در اختیار گرفتید، با سرعت و قاطعیت اهداف خود را جامۀ عمل بپوشانید. اما من به هیچ وجه این روش را نمی پسندیدم. آنوقت در مقابل تضییع حقوق انسانها هر چند با من و امثال من مخالف بودند ولی بنام اسلام و انقلاب به آنان ظلم شده و حقشان پایمال شده بود، چه پاسخی در مقابل خداوند داشتم.» (۹)
۴- چرا بنی صدر به نصایح خمینی و سخنان ناصحان گوش فرا نمی داد و یا نمی شنید و به آنها توجه نمی کرد؟ و علیه او عمل می کرد؟
ج۴- حال به ایران ۳۵ سال پیش برگردیم: کمتر از دو سال و نیم از انقلاب می گذرد. روحانیت بتدریج دولت را در انحصار خود در آورده است. هدفشان همانگونه که آیت الله بهشتی، رهبر حزب جمهوری اسلامی، بیان کرد استقرار “دیکتاتوری صلحا” بود. تنها مانع باقیمانده برای انحصار کامل قدرت، مقام ریاست جمهوری است که ابوالحسن بنی صدر اخیرا به آن مقام انتخاب شد. بنی صدر بر دفاع از هدفهای انقلاب اصرار میورزد، هر چند که به او پیشنهاد می شود که اگر او آن هدفها را نادیده بگیرد به وی قدرت بیشتری داده می شود. و اقای خمینی هدفش را بر استقرار دیکتاتوری فقیه قرار داده است. در آن روزهای آخر آقای خمینی در کرمانشاه پیامی به بنیصدر داده بود که مضمون آن این بود:
«من همواره کوشیدهام شما را در مقام ریاست جمهوری و فرماندهی کل قوا که خود من به شما تفویض کردهام، حفظ کنم. امّا خود شما مانع این کار میشوید. حالا هم میخواهم شما را حفظ کنم، به شرط اینکه اطرافیان خود را دور کنید. این روزنامه شما را بباد داد. گروههای فاسد را طرد کنید. شما باید دولت را قبول کنید، شورایعالی قضایی را قبول کنید. مجلس و شورای نگهبان را قبول کنید.» و آقای بنی صدر پاسخ می دهد که:
«شما نمیخواهید قانون اساسی اجراء گردد. در مسائل اساسی کشور طرز عمل شما چنان است که کشور را با خطر نابودی مواجه کرده است. شما یک رئیسجمهوری ضعیف، یک دولت ناتوان، یک مجلس مطیع، یک دستگاه قضایی وسیله تهدید و نابودی مخالفان میخواهید. بخلاف گفته شما این حزب جمهوری است که دین و ملت شما را بباد میدهد و شما رهبری ملتی را به ریاست حزب مشتی قدرت طلب فاسد فروختهاید. بسیار کوشیدم و هنوز نیز میکوشم رهبری این انقلاب صدمه نبیند امّا شما خودکشی تدریجی کردید بیان انقلاب را از بین بردید. با برقراری سانسور کامل، حضور مردم را در صحنه سیاسی کشور غیرممکن ساختید و اینک میخواهید نیمه جان را نیز بستانید... اما بر من آشکار گشت که شما کسی را نمیخواهید که بر پایه عقیده عمل کند بلکه یک عروسک میخواهید. ریاست جمهوری مقامی نیست که به خاطر آن اصول و ارزشهایم را زیر پا بگذارم. آگر نتوانم خدمت کنم دیگر این مقامها جذابیتی برای من نخواهند داشت. اگر به دنبال ابزار دست میگردید از من چنین انتظاری نداشته باشید؛ بسیاری دیگر هستند. ما نظام سلطنتی را واژگون نکردیم تا نظامی بدتر از آن را جایگرین کنیم… از ابتداء گفتهام این مقامها را برای حداکثر تلاش بخاطر نجات کشور و انقلاب میپذیرم و هنوز نیز باید تکرار کنم که مرا بدانها دلبستگی نیست. » (۱۰)
پس در مقابل تهدیدهای خمینی سر خم نکرد و به مردم درباره کودتائی که در حال اجرا بود هشدار می داد و آنها را به مقاومت فرا میخواند. و در حالی که بنی صدر هنوز رئیس جمهور است، ایت الله گیلانی ، رئیس دادگاههای انقلاب، طی فتوا ئی حکم هفت بار اعدام بنی صدر را صادر میکند.
بنی صدر سخنان ناصحان و علاقه مندان را نمی شنید و با آنها توجه نمی کرد؟ و اما اینکه
سئوال کننده باید روشن کند که چه کسانی نصیحت کردند و نصایح آن ها کدام ها بوده است؟ حق بوده است و یا ناحق؟ و… من هم که شاهد و ناظر و درگیر مسائل آن دوران بودم و تا به امروز هم آن را تعقیب کرده ام خیلی ممنون می شوم که مطلب را روشن بگویند تا من هم بهره ببرم. اگر منظورشان کنار آمدن با قدرت طلبان بوده، آن حرف دیگری است و یعنی اینکه او هم با قدرت طلبان کنار بیاید و با آنها عجین شود. که در این صورت او هم می شد شخصی نظیر،رفسنجانی، روحانی، خاتمی و…
اگر کسی روی آزادی و حقوق مردم ایستاد و حرفهای حقی زد و کسانی به او توصیه کردند که از حرف خود بگذرد و از آن عدول کند و او چنین حرفی را قبول نکرد، به او نمی گویند که حرف ناصحان را نپذیرفته است. به جای اینکه هم اکنون که همه چیز آشکار گشته به او جایزه بدهند، باز هم در صدد خلاف حق بر آمدن نه دینی، اخلاقی و عرفی و نه ملی و نه بزرگ منشانه است. که چنین موضعی قدرتگرایانه و ضد تمامی ارزشهای دینی، ملی و اخلاقی است.
۵- انتقاد می کنند که چرا بنی صدرنقش اپوزسیون را در حکومت ایفاء کرد.
ج۵- وقتی بنی صدری که می دید روحانیت در صدد است که هر چه سریع تر تمامی قدرت را یک کاسه و قبضه کند و دیکتاتوری صالح و یا فقیه را حاکم گرداند. و این آخرین سنگر یعنی ریاست جمهوری را هم به رئیس جمهور تشریفاتی و به ماشین امضای خود تبدیل گرداند، چه امکان دیگری جز مراجعه به ملت وجود داشت اولاً این مردم بودند که برای اجرای قانون اساسی و از حقوق و آزادی خود، او را به ریاست جمهوری رسانده بودند و می بایستی که از حقوق آنها دفاع کند و آنها را از حقایق به موقع مطلع گرداند و ثانیاً از آنها کمک بخواهد که مانع استقرار دیکتاتوری بشوند.؟ و ثالثاً جز مردم چه امکان دیگری برای اجرای قانون اساسی و آزادی و حقوق مردم وجود داشت و او از آن کمک نخواست؟ و رابعاً صاحبان اصلی حقوق مردم بودند و نه گروه خاصی پس باید مردم را مطلع می کرد و از آنان کمک می خواست. افزون بر این
بله بنی صدر نقش اپوزسیون را ایفاء کرد. و من همینجا اعلام میکنم که حتی اگر هیچ تردیدی نداشته باشیم و همین الان وحی بیاید که حکومت امام زمان تشکیل شده است و بر سبیل اتفاق اگر من و یا ما هم شدیم رئیس جمهور آن نظام، باید در آن حکومت هم نقش اپوزیسیون را ایفا کنیم و دائم حکومت خود را باید نقد کرد. و این به دو دلیل است دلیل اول این است که من و یا ما به عنوان یک روشنفکر و یک کنش گر اخلاقی و مدافع حقوق انسان آن مسئولیت فرضی را، میپذیریم نه به عنوان متعارف سیاستمداری که جز کسب قدرت و تصرف قدرت هدفی در ذهن ندارد. یک روشنفکر در هر وضعیت و در هر مقامی که هست نباید از مسئولیت خود و از رسالت واقعی خود امتناع کند، و ذره ای کوتاه بیاید. مهمترین نقش و مسئولیت یک روشنفکر بیان حقیقت و روشنگری است، و این بیان جز از راه ایفاء مهمترین مسئولیت او یعنی نقد ونقد و نقد بدست نمیآید. بنابراین یک روشنفکر و یک کنشگر اخلاقی از موضع تعهد به حقیقت و از موضع نقد قدرت، مسئولیت میپذیرد. دلیل دوم طبیعت دولت است. که در یک تعریف، دولت چیزی جز سازمان یافته ترین شکل قدرت نیست. بنابراین دولت حتی اگر دولت امام زمانی هم باشد، اگر در درون خود مورد نقدهای محکم قرار نگیرد، به یک دولت فاسد تبدیل میشود. همانگونه که جمهوری اسلامی شده است.
۶- آیا به نظر شما آقای بنی صدر هیچ اشتباه و خطایی نداشت؟
ج۶-چرا هیچکس عاری از خطا و اشتباه نیست و من در کتاب «تقابل دو خط » جای جای اشتباه خومان را هم ذکر کرده ام. اما از نظر من، برای مثال، پذیرش رجائی از جانب ایشان به نخست وزیری، قبول حکمیت، مطلق کردن آقای خمینی و اینکه هرچه گرفتاری هست از آقای بهشتی است از بزرگترین خطاهای ایشان بوده است. اما به نظر من مادرِ همۀ اشتباهات چیزی است که خود بارها آن را گفته و نوشته و آن اینکه به آقای خمینی عشق می ورزیده و به عبارت دیگر او را مطلق کرده بوده است. و سایر اشتباهات از این اشتباه بزرگ سرچشمه گرفته است. اما با وجود این اشتباهات نه تنها دستش به خون، مال و جان کسی آلوده نشده است بلکه هیچ نقشی در بستن روزنامه و قطع افکار مردم را نداشته و تا توانسته از سانسور و بستن روزنامه ها جلوگیری کرده است. اما از همۀ این اشتباهات، و سرچشمۀ اشتباهات، پذیرش و مطرح شدن حکومت اسلامی از جانب، نهضتی ها، بنی صدریها و ملیون است، زیرا وقتی حکومت اسلامی مطرح می شود، کباده کش اسلام همین فقها هستند و نه مثلاً مرحوم بازرگان و یا بنی صدر. مردم بازرگان و بنی صدر را مسلمان متعهد و سیاسی می دانستند، اما کلید بهشت و جهنم خود را در دست کسانی امثال خمینی می دانسته و همچنان کم و زیاد می دانند. و وقتی حکومت اسلامی مطرح می شود، روحانیون و فقها در صدر آن قرار می گیرند.
۷-بنی صدر آدم مغروری است وکسی را به خود راه نمی داد و یا همکاری نمی کرد؟
ج۷- فرض می کنیم که آدم مغروری بوده و حق با شما باشد. اما بین خود و خدا بفرمائید کدام یک از روشنفکران، چه دینی و چه غیر دینی، به صرف چند جلد کتاب و یا مقاله و سخنرانی فکر و اندیشه خود را نه تنها راه حل مضلات کشور بلکه جهان هم می دانند و تا کجا قدرت طلب هستند. اگر با این نگاه و ترازو که به همه نگاه می کنیم، بنی صدر را هم در آن ترازو بگذاریم و به او نگاه کنیم می بینیم که بسیار هم فروتن است.
مشکل این است که ما با دو ترازو اعمال را می سنجیم. اگر با خودمان کنار بیائیم و اعمال همه را در یک ترازو بگذاریم. آن وقت می نینیم که این قضاوت ما در مورد بنی صدر ، قضاوت درستی نمی تواند باشد. کسانی که چنین قضاوتی می کنند نباید بگویند که چه کسانی آمدند که در راه احقاق حقوق مردم، اجرای عدالت و تأمین آزادی ها با بنی صدر همکاری کنند و او دست رد بر سینه اشان زده است؟
۸- بنی صدر چرا به افشگریهای غالبا بی حاصل و گاه مضر دست می زد؟ و یا توهین و تحقیر مخالفان و مجلسیان و…
ج۸- نیک می دانید که اگر کسی افشاگری کرد، و مطلبی را آشکار کرد، به خاطر آشکار کردن مطلبی او را محکوم نمی کنند، مگر اینکه آن افشاگری دروغ و یا تهمتی باشد. معمولاً در این گونه مواقع حق این است که اگر افشاگری درست بوده، به کمک مظلوم شتافت و نه اینکه حمایت از ظالم کرد ولو به اندازۀ سر سوزنی. باز به لحاظ حقوقی با توهین هم کسی محکوم نمی شود مگر اینکه توهین واجد وصف کیفری مثل عناوین قانون جزایی شود. آیا در همان دوران کم به بنی صدر در جرایدشان و در نمازهای جمعه و جماعات توهین می شد و آیا شما از آن ها خبر ندارید؟ اما از نظر من توهین به دشمن هم باطل است و امام به کسانی که به معاویه فحش می دادند، فرمود : “دوست نمی دارم که شما فحاش باشید” روزها بر رئیس جمهور چه می گذرد ۶ جلد است که نزد من موجود است. من در آن ها فحشها و توهین های جزایی نیافه ام. ولی برای هرچه نزدیکتر شدن به هم، واقعاً برایم جالب است که دقیق بگوئید کدام مطلبهای نشر یافته در روزنامه انقلاب اسلامی یا سخنان آقای بنی صدر نادرست و یا خلاف واقع و یا توهین نزد آن ها تلقی شده است. مگر اینکه معتقد باشید که اصل انتشار آن در آن موقع نا صحیح بوده است که آن مطلب دیگری است. سخنرانی ۱۴اسفند هم خوشبختانه موجود است. لطفا با جزئیات بگوئید چه دروغ، تهمت، خلاف حقیقت، توهینی را بر کسی زده است تا مطلب روشن شود و حق ادا شود؟ و بدین گونه به گرد ظن و گمان نرویم که بساری از ظن و گمانها گناه است.
۹- رأی هایی که به بنی صدر داده شد، رأی عاریتی بود.
ج۹- فرض می کنیم کسانی که این حرف را می زنند، حرف شان صحیح و درست باشد، اگر رأی ایشان عاریتی بود و اگر با همان انصاف که خود ذکر کرده اند، به مسئله بنگرند، آن تنها انتخابات آزاد تاریخ ایران بود که با شرکت صد و چند نامزد غیر فعال و ۸ نامزد فعال که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران استفاده قانونی کردند انجام پذیرفت، نظارت استصوابی هم نداشت و تا حد امکان صحیح انجام گرفته و از تقلب و سلب حقوق مابقی نامزدها به دور بود. اگر این رأی هم عاریتی بوده، ممکن است بفرمائید کدامیک از انتخابات بعدی و رأی های گرفته شده در مقیاس دموکراسی ها غیرعاریتی نبوده است؟ واقعاً انسان ماتش می برد از اینکه همین کسان انتخابات مهندسی شده را آنتخاباتی آزاد می پندارند و لی اولین انتخابات ریاست جمهوری که آزاد ترین انتخابات در جمهوری اسلامی است و بدون نظارت و برگزاری شورای نکهبان و نظارت استصوابی و با شرکت صد و چند نامزد برگزار شده را عاریتی می دانند، ولی از آنجا که حق سرانجام روشن و فاش خواهد شد، اکنون بعضی از منصفان اذعان کرده اند که آزادترین انتخابات در جمهوری اسلامی، انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری بوده است.
اما من همانگونه که بارها قبلاً هم یاد آوری کرده ام هرچند بنی صدر در این موضوع نقش تاریخی دارد اما ذات مسئله، بسیار فراتر از شخص بنی صدر است. مساله سال های آغازین انقلاب هرچند به دعوای میان بنی صدر و حزب جمهوری نیز می شود کاهش یابد اما در حقیقت به تعبیر آقای رفسنجانی، در نامه اشان به آقای خمینی در بهمن ۵۹ و نیز به شهادت آقای مجتهد شبستری در مقدمه کتاب نقد قرائت رسمی از دین، دعوای اسلام فقاهتی با اسلام آزادی بود. مسئله اصلی به گمان من این است که ما دین داران ایرانی در برهه تاریخی سالهای آغازین انقلاب چه درکی از اسلام و انقلاب و آزادی و استقلال داشته ایم و این درک و فهم چه پیامدهای نظری و عملی برای خود ما و هموطنانمان داشته است؟ یا به عبارت دیگر ما چه تفسیری از دو گرایش اصلی در باره دین و آزادی در سالهای آغازین انقلاب داریم؟ آیا اسلام را بیان (گفتمان) آزادی، بیان قدرت و یا التقاطی از این دو می دانیم؟
۱۰- در آن زمان نه خمینی سمبل استبداد بود و نه بنی صدر تندیس آزادی و دموکراسی.
ج۱۰-در این مورد، این سئوال برایم مطرح است که آیا کسانی که چنی نظری دارند، سخنرانی آقای خمینی در ششم خرداد ۶۰ را به یاد دارند که گفت: “اگر همه مردم بگویند آری من می گویم نه” و باز در ۲۵ خرداد نگفت: “سی میلیون بگویند آری، من می گویم نه” و البته در همان ۲۵ خرداد خود وی به تحریف تاریخ پرداخت و برای کوبیدن بنی صدر از امام علی ع نیز مایه گذاشت؟ شاید شما دقیق یاد نداشته باشید، من عین گفته آقای خمینی را می آورم. آقای خمینی کسی است که برای پیشبرد مقاصد خود از هیچ دروغی ابایی ندارد. و حتی جاسوسی وشرب خمر و دروغ را برای حفظ حکومت واجب می داند.
«اینجا آمدید [یعنی بنی صدر] و قرار دادید به اینکه، یعنی می خواستید به جنگ بروید، به این منتهی شد که یک هیئت سه نفره ای باشد، یک نفر از طرف آقای رئیس جمهور، یک نفر هم از طرف آن آقایان و یکی هم من تعیین کنم، اینها حکم باشند بعد از اینکه حکم رفته است و دیده است و موارد خلاف را دیده و یک جائی صحبت کرده است، در روزنامه هایشان بود که این حکمیت مثل ابو موسی اشعری است، یعنی این سه نفری که یکی اش را خود ایشان تعیین کرده و آن دو نفر دیگر یعنی رئیس مجلس و آن دوتای دیگر و یکی اش را هم من تعیین کردم و اینها حکمیت کردند، نظیر آن حکمیتی است که ابو موسی اشعری بر خلاف حضرت امیر رأی داده، من فرض می کنم که اینها که حکمیتی که کردند، مثل حکمیت ابو موسی، … خوب، بیائید مثل حضرت امیر عمل کنند. حضرت امیر در عین حالی که در فشار ابو موسی را تعیین کرد، نمی خواست تعیین کند، .. خوب حضرت ابو موسی را تعیین کرد، بعد که ابو موسی آن حکمیت را کرد، همین دوستها می خواستند نقض کنند، حضرت امیر مقاومت کرد و گفت حالا که حَکَم، حُکم کرده بودند بر ضد حضرت امیر، یعنی حضرت را از خلافت به حسب این حکمیت خلع کردند و معاویه را نصب کردند، حضرت امیر فرمود: که این حکمیت بوده است و ما باید به آن احترام قائل بشویم، در صورتی که بر ضد او بود. خوب، شما هم که اینقدر دعوا دارید، خوب، مثل حضرت امیر بشوید.موقعی که بگوئید خوب، یک اشتباه کردم، دیگر نمی کنم.»(۱۱) آقای خمینی تمام کتب تاریخ موجود در این مورد متفق الاقول هستنند که حضرت امیر بعد از رأی خلاف قرآن حکمین، بدون درنگ، رأی حکمین را نپذیرفت و بلافاصله فرمان جهاد علیه معاویه را صادر کردند. «این دو خطا کار که بعنوان حکم بر گزیدید حکم خدا را رها کردند و بی دلیل و به نا حق و مطابق دلخواه خود حکم کردند و حکم خدا را رعایت نکردند و بخلاف قرآن رأی دادند و خدا و پیامبر و مؤمنان پارسا از آنها بیزارند برای جهاد آماده شوید و مهیّای حرکت باشید و به اردوگاهای خودتان بروید.» (۱۲) چون حکمها بر خلاف قرآن حکم صادر کردند، حضرت آن را نپذیرفت و بلافاصله آنرا اعلام نمود که چون اینها بر خلاف قرآن رأی داده اند، رأیشان باطل است و به لشگریان خود فرمان بسیج داد و گفت: برای جنگ و جهاد با معاویه آماده شوید. این ها را هم زمانی می گوید که روزنامه ها فله ای بسته شده اند و دفتر و محل سکونت ریاست جمهوری را سپاه پاسداران و کمیته های تحت فرمان محاصره کرده بودند و رئیس جمهور بعلت نداشتن امنیت و تأمین جانی مخفی شده بود بیان می کند. آیا شما فکر نمی کنید که خمینی تنها برای تحمیق تودۀ مردم و مشروعیت دادن به عمل غیر قانونیش در آن روزاز حضرت علی(ع) مایه گذاشت؟ بگذرم از اینکه در آن روز حکم ارتداد جبهه ملی و مسلمان نبودن مرحوم دکتر مصدق را صادر کرد. بر چه اساسی، خدا داند؟
چه انتظار می رود از کسی که می گوید:
«من ممکن است دیروز حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم.» (۱۳)
یا«اگر یک در میلیون احتمال، یک احتمال بدهیم که حیثیت اسلام با بودن فلان آدم یا فلان قشر در خطر است، ما مأموریم که جلویش را بگیریم، تا آن قدری که میتوانیم هر چه میخواهند به ما بگویند که کشور ملایان حکومت آخوندیسم و از این حرفهایی که میزنند، و البته این هم یک حربهای است برای اینکه ما را از میدان به در کنند، ما نه، از میدان بیرون نمیرویم.» (۱۴) و یا کسی که بگوید:
وقتی که اسلام در خطر است، همه شما موظفید که با جاسوسی حفظ بکنید اسلام را. وقتی که حفظ دماء مسلمین بر همه واجب باشد، اگر- فرض کنید که- حفظ جان یک نفر مسلمانی، حفظ جانش وابسته [به] این است که شما شرب خمر کنید، واجب است بر شما. واجب است بر شما دروغ بگویید،… این حرف های احمقانهای است که از همین گروه ها القا می شود که خوب، جاسوسی که خوب نیست! جاسوسی، جاسوسی فاسد خوب نیست، اما برای حفظ اسلام و برای حفظ نفوس مسلمین واجب است، دروغ گفتن هم واجب است، شراب خمر هم واجب است» (۱۵)
بازهم آقای خمینی سمبل استبداد نبود؟ و شما ها متوجه نشدید؟!
یا وقتی ۸ نماینده مجلس شورای اسلامی که بنا به گفته خودش عصارۀ ملت هستند از وزیر امورخارجه میخواهند که بیاید در مجلس و در مورد سفر مک فارلین توضیح بدهد، آنها را از هستی ساقط و خفه میکند و میگوید: «من هیچ توقعی نداشتم از بعضی این اشخاص، ولو بعضیشان در نظر من پوچند لکن بعضی از این اشخاص که سابقه دارند هیچ توقع نداشتم… لحن شما در آن چیزی که به مجلس دادید، از لحن اسرائیل تندتر است، از لحن کاخ نشینان آن جا تندتر است.»؟ چه کسی به خاطر رضای خداوند، حکم قتل فلهای هزاران زندانی را صادر میکند و بدست سه جنایتکار میدهد که آنها را مانند برگ خزان به گورستان بفرستند؟
آیا باز هم متوجه نشدید که مسئله چیست؟ و آیا اگر کس و کسانی در همان زمان مطلع شدند و تا توانستند از خودشان و هستی اشان مایه گذاشتند، باید آن را هم در همان کاسه ریخت؟ و یا باید از آن ها به خاطر این ایستادگی در مقابل دیکتاتوری تقویر و تشویق کرد؟
۱۱- در مجلس آن طور که بنی صدر می گوید، تقلب واقع نشده است؟
ج۱۱- زعمای حزب جمهوری اسلامی که بعد از بازنده شدن در انتخابات ریاست جمهوری، سخت نگران موقعیت خود (تحت عنوان حافظان اسلام فقاهتی) در ساختار قدرت شده بودند- بطوریکه آقای جلالالدین فارسی گزارش میکند- نگرانی خودشان را با آقای خمینی در میان میگذارند و آقای خمینی به آنها میگوید، « حال که ریاست جمهوری را از دست دادهاید، سعی کنید در انتخابات مجلس برنده شوید.» (۱۶) و باز خود آقای هاشمی در کتاب عبور از بحران خود در اولین نامه پنج نفره ای (۱۷) که سران حزب جمهوری اسلامی به آقای خمینی مینویسند ونگرانی خود را نسبت به از دست دادن قدرت به آقای خمینی گوشزد میکنند، در پایان نامه اینگونه اسرار هویدا میکنند: «خوشبختانه جنابعالی بر خلاف انتظار دشمنان و خیلی زود از بیماری نجات یافتید و هدایتها و راهنمائیهایتان به تشکیل مجلس شورای اسلامی قابل اعتماد و دولت مکتبی کمک کرد و بخشی از نگرانیها را رفع گردید» (۱۸) کسانی که زبان قدرت را میدانند معنای این جمله که «راهنمائیهایتان به تشکیل مجلس شورای اسلامی قابل اعتماد » و یا همان چیزی که بعدها آقای جلال الدین فارسی «سعی کنید در انتخابات مجلس برنده شوید » بیان می کند را هم احتمالا می توانند بفهمند. بنابر گزارش بعدی هیئت ۷ نفره، از ۱۴۸ حوزه انتخابیه، از ۱۲۷ حوزه شکایت رسیده بود و تا زمان انحلال این هیئت، از حدود سی و چند حوزهای که رسیدگی کرده بود، برای۲۴ حوزه و از جمله تهران حکم به تقلب اساسی و ابطال داده بود. حتی آقای رفسنجانی درخطبه های نماز حمعه تیر ماه سال ۱۳۶۱ فاش کرد که «در یکی از جلساتی که برای شِکْوه، در قم خدمت امام رفته بودیم، یک راهنمایی بهما کردند، فرمودند: ” شماها بروید دنبال مجلس “! همینطور کوتاه و موجز. » (۱۹)
۱۲- می گویند بنی صدر در ۱۴ اسفند ۵۹ با مجاهدین ائتلاف کرده بود؟
ج۱۲- آیا از نظر شما و ملت ایران، مجاهدین خلق آن زمان و یا فرزندان مرحوم آیت الله طالقانی که پدر طالقانی گفته می شد ، همین مجاهدین خلق بعد از رفتن به عراق هستند، ؟ دوستان عزیز، نقطه نزاع و بحران اصلی میان مجاهدین و روحانیون قدرتمدار وهواداران خشونت گرای آنها مثل لاجوردی را نباید از یاد برد؛ مسئله اصلی این بود است که گروه «سپاس» یعنی کسانی که در زمان شاه با گفتن سپاس از زندان آزاد شدند و گروه مجاهدین علیه هم در زندان خط و نشان کشیده بودند و حالا که فرصت به دست آورده بودند، می خواستند که با یکدیگر تسویه حساب کنند. در دوران بنی صدر مخالفین مجاهدین (مؤتلفه و سران حزب جمهوری) از طریق آقای خمینی عمل می کردند و می خواستند دست به کشتار آنها بزنند. آقای خمینی به بنی صدر پیغام داد که اینها را محکوم کنید. بنی صدر هم به پیغام آورنده گفت: به آقا بفرمائید شما نمی خواهید که من آنها را برانم و محکوم کنم، شما می خواهید که مجوز قتل آن ها را از من بگیرید، چرا من دست به چنین کاری بزنم، اگر می خواهید بکشید، خودتان دست به کار شوید. من چنین کاری نخواهم کرد. و دیدیم که علاوه برکشتار سال ۶۰ وبعد از آن، وقتی آقای خمینی در سال ۶۷ فرصت پیدا کرد، تحت نام منافقین دستور کشتان فله ای آنان را صادر کرد و ۲۸۰۰ و یا ۳۸۰۰ نفر زندانی در فاصله کوتاهی قتل عام کردند که چنین جنایتی در تاریخ سابقه نداشته است.
و از همه اینها مهمتر کتاب «غائله ۱۴ اسفند ۱۳۵۹» است که از سوی شورایعالی قضائی به ریاست موسوی اردبیلی در سال ۱۳۶۴ منتشر شده است. محتوای این کتاب کاملاً نشان می دهد که از قبل سپاه و کمیته برای چماقداری و بلوا آماده شده بودند. به صفحات ۴۸۸ و به بعد توجه کنید: «گروه عظیمی از حزب الله از صبح روز ۱۴ اسفند در دانشگاه فعلانه حضور داشتند. دسته ای که از همه فعالتر بودن به سردستگی حاجی ع.ع….صرفنظر از این عده، مأمورین کمیته ها به خصوص از کمیته منطقه ۱۱، کمیته ولی عصر، کمیته مستقر در خیابان انقلاب جنب دانشگاه و چند کمیته دیگر در سطح دانشگاه، آن ورز علیه بنی صدر فعالانه در تکاپو بودند و تعدادی از پاسداران نیز که در آن روز در دانشگاه کلاس داشتند به این جمع پیوشتند. حتی جهت یاری به پاسداران، یک مینی بوس پاسدار نیز از کمیته قزوین اعزام گردیده بودند و علاوه بر اینها گروهی از مأمورین سویل شهربانی وابسته به امور اجتماعی و ادارۀ ارشاد و بازرسی عملاً جانب حزب الله را داشتند. و همین پاسدارها بودند که در قطع سیم بلندگو ها شرکت داشتند و… » (۲۰) مشروح عملیات از پیش تدارک دیده شده سپاه و کمیته ها و… درص ۵۰۰-۴۸۸ قابل مطالعه است.
به نظر من اگر آقاى بنىصدر دهها کتاب مىنوشت و پولها خرج مىکرد که در رابطه با “چهارده اسفند” و مسائلى که منجر به سقوط او گردید، مردم را از واقعیات آن روز آگاه کند و هدف کلى رژیم را که استقرار دیکتاتورى ولایت فقیه بود بیان کند، بنحوى که این کتاب بیان کرده ممکن نبود. این کتاب یکی از منابع مهم این مسئله است. تمامی اسناد واقعه ۱۴ اسفند در آن کتاب و جراید روز کشور و منابع دیگر افشا شده است نشان می دهد که در واقعه ۱۴ اسفند ائتلافی در کار نبوده است و این فقط یک اتهام است.
۱۳- چرا بنی صدر با مجاهدین اتحاد و سرانجام به خارج از کشور گریخت:
ج۱۳- این سئوال مبهم است و باید روشن شود یعنی اینکه باید دید “اتحاد با مجاهدین”کی و در چه زمانی اتفاق افتاده است؟ آیا به زعم شماها در زمانی که ایشان در مسند ریاست جمهوری بود و تا زمانی که به اجبار او را وادار به مخفی شدن کردند و آقای گیلانی او را باغی با غین اعلام و حکم اعدام او را صادر و اعلام کرد، با مجاهدین وارد ائتلاف و یا اتحادی شده بود؟ در این صورت با شما است که مستندات خود را ذکر کنید. و اگر بعد از آن زمان ائتلاف و یا اتحاد صورت گرفته است آن مسئله دیگری است که در جای خود باید موردبحث و بررسی قرار بگیرد. اینجانب چون ساعت ۵ صبح روز ۲۱ خرداد ۶۰ دستگیر و زندانی شدم. بعد از آزادی از محبس ولایت فقیه تمام کوشش خود را بکار بردم که بفهمم آقای بنی صدر کی نزد مجاهدین رفته و کی با آنها به زعم شما اتحاد بسته است.؟ تحقیقاتم که همه مستند هستند نشان می دهد که تا روز ۷ تیر ایشان پیش مجاهدین نرفته و با آنها اتحادی نیز نداشته است. حتی اطلاع دقیق دارم که از ۲۱ خرداد تا ۳۰ خرداد در منزل چه کسانی مخفی بوده است که متأسفانه چند نفر از آنها به همین جرم جا دادن به رئیس جمهوری که هنوز به زعم شما هم قانونی است اعدام شدند و یک نفر هم حبس ابد گرفت که بعداً آزاد شد و با من هم مدتی هم سلول بود.
اما بحث اصلی آقای بنی صدر با مجاهدین دو قسمت دارد: الف- تا قبل از ۱ تیر ماه سال ۶۰ که حد اقل تا آن زمان رئیس جمهور قانونی کشور بوده است. ب- بعد از این تاریخ به بعد که به زعم شما مجلس رأی به عدم کفایت سیاسی ایشان داده است. حال قانونی بوده ونبوده به آن هم فعلاً کاری ندارم.
آیا تا به امروز مدرکی یا سندی پیدا شده است که بنی صدر تا ۸ تیر یعنی یک روز بعد از انفجار حزب جمهوری اسلامی با آنها قرار و مداری گذاشته باشد و یا پیش آنها رفته باشد؟
بنا بر دهها سند و گواهی، بنی صدر تا ۸ تیر با آنها هیچ رابطه ای نداشته زیرا چند نفری که بنی صدر حتی تا زمانی که هنوز به زعم شما رئیس جمهور قانونی بود، جا داده بودند و همه را هم اعدام کردند از جمله آقای لقائی که به این جرم در سال ۶۰ اعدام شد، اسامی کسانی که آقای بنی صدر در منزل آنها تا ۸ تیر در منزل آنها مخفی شده است که هیچکدام از آن ها جزو مجاهدین نبوده اند عبارتند از: اخوان طباطبائی یزدی، قائمی، اصغر لقائی و اکبر ملکیان.
قائمی، اصغر لقائی و ملکیان هر سه اعدام شدند. و اخوان طباطبائی یزدی هم حبس ابد گرفت که با من هم مدتی هم سلول بود و بعد آزاد شد. وقتی اصغر لقائی را اعدام کردند پدرش هم از غصه اعدام فرزند تاب نیاورد و بوسیلۀ اسلحه کمری که داشت خود کشی کرد. این افراد هیچ کدام ربطی به مجاهدین خلق نداشتند. این اطلاعات در دادستانی و درجاهای دیگر موجود است.
اگر بنی صدر در خرداد ۶۰ با مجاهدین ائتلاف و یا اتحاد کرده بود می بایستی یکی دو روز بعد از عزل از فرماهی کل قوا، مستقیم به خانه امن تیمی آنها می رفت و بنابراین دیگر نیازی نبود که در منزل افراد ملی کشور مخفی شود که چند نفر آنها را به این جرم اعدام کنند، و به یکی هم که حبس ابد داده بودند و از اتفاق مدتی با من هم سلول شد و بعد هم آزاد گردید.
اگر گروهائی برای انجام خواسته ای به رئیس جمهوری مراجعه کنند این را نمی گویند «اتحاد» و اگر به زعم بعضی ها این اتحاد صورت گرفته بود دیگر لازم نمی آمد که بنی صدر از ۲۵ خرداد ۶۰ در منزل افرادی پنهان شود که بعداً چند نفر از آن ها به همین جرم اعدام شدند. از همان اول می رفت و در پناهگاهای آن ها مخفی می شد. یک روز بعد از ۷ تیر است که آنها به پیش بنی صدر رفته و از آن زمان است که آنها محافظت از بنی صدر را تا وقت خروج از کشور انجام می دهند.
گویا بعضی ها نظرشان این است که در مواردی نفس رابطه رئیس جمهور با گروه یا گروهایی در جامعه خلاف عرف و شرع و حق است؟ سئوال من این است که اگر رئیس جمهوری این حق را هم نداشته باشد که گروهائی او را ببینند و حرفشان را گوش کند ولو صد در صد آن گروه بر باطل باشد، آیا چنین رئیس جمهوری حقا شایسته این مقام است؟ و اگر به زعم شما نفس رابطه داشتن عیب است، آیا این افراد نمی دانند که آقای کیانوری با آقای دکتر بهشتی و بعضی دیگر از مقامات کشور رابطه مستمر داشت؟ آیا نمی دانند که حزب توده و چریکهای فدائی اکثریت با بعضی از زعمای جمهوری اسلامی رابطه داشتند و در حذف نهضت آزادی و سایر ملیون به آنها کمک می کردند؟
محمد جعفری ۶ تیر ۹۶
یادداشت و نمایه:
۱- اصول ۱۱۳، ۱۲۳، ۱۲۴، ۱۲۵، ۱۲۶، ۱۲۷، ۱۲۸، ۱۲۹، ۱۳۰و ۱۳۶، قاندن اساسی مصوب ۱۳۵۸.
۲-مقاله نامبرده به امضای فردی به نام سید حسن میردامادی است و در ۲۰ رمضان ۱۴۰۹- شماره ۲۸۷۵- سال دهم روزنامه، این مقاله منتشر شده است.
۳- عبور از بحران،هاشمی رفسنجانی، از نامه مرخ۲۵/۱۱/۵۹ مندرج در صفحه های اول کتاب.
۴-اطلاعات، شنبه ۱۰ آذر ۱۳۵۸، شماره ۱۶۰۱۵، ص ۴ پیام امام در مورد همهپرسی قانون اساسی.
۵-اصل ۶ و ۵۶ به قرار زیر است: «اصل ۶ در جمهوری اسلامی ایران امور کشور باید به اتکاء آراء عمومی اداره شود، از راه انتخابات، انتخابات رئیسجمهور، نمایندگان مجلس شورای ملی، اعضای شوراها و نظائر اینها، یا از راه همهپرسی در مواردی که در اصول دیگر این قانون معیّن میگردد.»
اصل ۵۶ـ «حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خدا است و هم او، انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است. هیچکس نمیتواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد و ملت این حق خدا داد را از طرقی که در اصول بعد میآید، اعمال میکند» این دو اصل با اصل یکصد و ده قانون اساسی در تضاد است.
۶- انقلاب اسلامی، شنبه ۱۰ آذر ۵۸، شماره ۱۳۱، ص ۹
۷-
۸-ترجمه تاریخ طبری، ج ۶، ص ۲۵۵۴-۲۵۵۵ + ترجمه تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۸۹.
۹-(انتقاد از خود یا عبرت و وصیت، ص ۱۸۵و۱۸۶)
۱۰-( تقابل دو خط ، ص ۴۲۳- ۴۲۰ )
۱۱- تقابل دو خط ، ص ۳۹۲-۳۹۱، به نقل از: صحیفه نور، ج ۱۵، ص ۱۴ـ۱۳، سخنرانی ۲۵/۳/۱۳۶۰.
۱۲- همان سند، ص۳۹۲، به نقل از: مُرّوج الذّهب و معاون الجواهر، ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، جلد اول، ص ۷۶۱؛ تاریخ طبری، ج ششم، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص ۲۵۸۵ و قریب به همین مضمون در تاریخ یعقوبی، جلد دوم، ترجمه دکتر ابراهیم آیتی، ص ۹۱ و سایر تواریخ آمده است.
۱۳– تقابل دو خط ، ص ۳۹۸، به نقل از: صحیفه نور، ج ۱۸، ص ۱۷۸.
۱۴- تقابل دو خط ، ص ۳۹۰، به نقل از: صحیفه نور، ج ۱۶ ص ۲۱۱ ـ ۲۱۲.
۱۵– صحیفه امام ، ۲۴ جلدی، جلد ۱۵ ، سخنرانی ۲۷ مرداد ۱۳۶۰.
۱۶-به کتاب زوایای تاریک، خاطرات جلالالدین فارسی مراجعه شود.
۱۷-محمد حسینی بهشتی، عبدالکریم موسوی اردبیلی، سید علی خامنه ای، محمد جواد با هنر، اکبر هاشمی.
۱۸– عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، از نامه مورخ ۲۸/۱۱/۵۸ که حسب گفته آقای رفسنجانی آن را به آقای خمینی نداده بودند ولی بعدا به همراه با نامه مورخ ۲۵/۱۱/۵۹ به آقای خمینی داده شد.
۱۹- هاشمی رفسنجانی نماز حمعه تیر ماه سال ۱۳۶۱؛
۲۰-غائله ۱۴ اسفند ۱۳۵۹، شورایعالی قضائی به ریاست موسوی اردبیلی، چاپ ۱۳۶۴،ص ۴۸۸و۴۸۹.