در این مختصر نمی خواهم به این مسئله بپردازم که این سیستم چگونه بر دروغ بنیاد گرفته است. صاحب این قلم در دو مقاله مختصر که در سایت گویا منتشر شده و سپس در سایتهای دیگر انتشار پیدا کرد، بخشی پایه ای از سیتمی که بر دروغ بنیاد گرفته است را توضیح داده ام (۱) و نیز دروغ بودن سیستم ولایت و ولایت مطلقۀ فقیه، از زوایای مختلف درون دینی را در کتاب « ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت بنام دین» مفصل شرح داده ام.
اما نظر به اینکه این روزها در تلویزیون های جمهوری ولایت مطلقۀ فقیه فیلم سریال گونه ای بنام «روح الله » که بر پایه دروغ ساخته شده در جریان است، هدفم در این نوشتار نشان دادن دروغهای این سریال نیست، چرا که اگر کسی بخواهد همۀ دروغهایش را روشن کند، خود کتاب قطوری خواهد شد و در این مقال نمی گنجد. اما از آنجا که آقای محسن رضائی، هاشمی رفسنجانی، دری نجف آبادی و… در این سریال دست به دروغهای فاحشی زده اند، و دورغ هایشان متوجه جبهه ملی، نهضت آزادی، و آقایان مهندس بازرگان، قطب زاده، دکتر یزدی، و بویژه بنی صدر است. سعی می شود که اجمالاٌ به یکی از دروغهای فاحش که عبارت از «جاسوس سیا بودنِ» بنی صدر است را برای خوانندگان محترم روشن سازم. گرچه من در کتاب «گروگان گیری و جانشینان انقلاب» و « پاسخ به نقد دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران به مدیریت آقای عباس سلیمی نمین در باره کتاب گروگانگیری و جانشینان انقلاب» (۲) به این مسئله مشروح پرداخته ام. ولی در اینجا و به مناسبت پخش سریال مملو از دروغ « روح الله » به گوشه هائی از مسئله پرداخته می شود.
ابتدا، خانم معصومه ابتکار، که یکی از گروگانگیرها است، در سال ۲۰۰۰ میلادی کتابی در بارۀ تسخیر سفارت آمریکا تحت عنوان «تیک اُور این تهران» ( take over in tehran)که توسط انتشارات «تالون بوکز» در کانادا به چاپ رسید و ترجمه فارسی این کتاب بنام « تسخیر » نیز در سال ۱۳۷۹ در تهران توسط انتشارات اطلاعات چاپ شد.
باید عرض کنم نه تنها کتاب خانم معصومه ابتکار و سایر مطالب عنوان شده از جانب رهبران آشکار گروگان گیری نظیر آقایان موسوی خوئینیها، عباس عبدی، ابراهیم اصغرزاده، محسن میردامادی و… در مورد گروگان گیری و عواقب خفت بار و زیانباری که برای ملت ایران در پی داشته و همچنان دارد لب از لب نگشوده و پیوسته در نوشتارها یا مصاحبه ها یا خاطراتشان به مسائل حاشیه ای که فقط به درد توجیه اعمال خلاف قانون و اخلاق خود و دیگران فریبی می خورد پرداخته اند، لازم دیدم نکاتی را که خود از نزدیک شاهد بوده ام یا تحقیقاً به آن رسیده ام تحریر کنم.
تا آنجا که من مطالعه کرده ام هیچکدام از گروگان گیرها به موضوعات سرنوشت ساز زیر توجه نکرده اند: موضوعاتی از قبیل بلوکه کردن دارائی های کشور، تحریم اقتصادی و نظامی، انزوا ی کامل سیاسی ایران، تعللهای عمدی در آزادی گروگانها، معامله بر سرآزادی گروگانها با ریگانیان و جمهوریخواهان آمریکا، چگونگی حکمیت و پذیرفتن آن یا نقض استقلال قوۀ قضائیه، صرفنظر کردن از حق اصل دفاع از مصونیت دولتهای خارجی یا نقض استقلال بانک مرکزی ایران در برابر آمریکا، امضای قرارداد یکطرفۀ الجزایرکه بنا بگفتۀ رئیس هیئت داوران ایرانی آقای سید محمود کاشانی نوع جدیدی از قرار داد “کاپیتولایسیون” است و امضاء کننده آن بیانیه و قرارداد ننگین الجزایر آقای بهزاد نبوی نیز خود معترف بوده که در آینده خواهند گفت که نوعی از قرار داد وثوق الدوله را امضاء کرده است، خسارتهای عظیم اقتصادی و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، کنارگذاشتن عمدی کارشناسان حقوقی و اقتصادی و بانکی از این جریان چرا که ملی و وطندوست بودند و مشکلات و مصائب بسیار دیگری که گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا برای ملت و انقلاب تاریخی اش با خود بهمراه آورد.
دیگر زعمای جمهوری اسلامی نیز هر وقت در طول ۳۰ سال گذشته صحبتی از مسئلۀ گروگانگیری به میان آمده از کنار آن گذشته و به رجز خوانی و شعار دادن هایی مانند تعبیر آقای بهزاد نبوی که “به زیرکشیدن جناح خاصی از قدرت” تصریح می کند یا این حرف واقعاً خنده آور که “بیانیه الجزایر از نظر سیاسی یک مجموعه افتخار آفرین برای جمهوری اسلامی است” ویا “ما پوزه آمریکا را در رابطه با گروگانگیری به خاک مالیدیم.” و نظائر آن و به تعبیر آقای سید محمد خاتمی، کاری که برای خنثی کردن توطئه “وحشتناک آمریکا در مراکز بالای تصمیم گیری و اجرائی جمهوری” لازم بود ویا شعار آقای رجائی که “ما موفق شدیم به یاری خدا و همت هموطنان، بزرگترین مسئله تاریخی را حل کنیم.” یا این ادعا که “ما با گروگان گیری به بزرگترین دست آوردهای سیاسی در تاریخ اجتماعی بشر دسترسی پیدا کردیم و موفق شدیم بزرگترین قدرتهای طاغوتی را به زانو در آوریم.” از این نوع خالی بندیهای مبتذل ما در این سال ها زیاد شنیده ایم.
در این جا توضیح کوتاه در باره وضعیت خانم ابتکار که تا اشغال سفارت آمریکا و تخصص و اشراف وی بر امور داخلی و بینالمللی داشته است، بعضی از ناگفته ها را آشکار می کند:
نیلوفر ابتکار در زمان اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری کارکنان سفارت ۲۱ ساله و دانشجوی سال دوم شیمی در دانشگاه پلی تکنیک (امیرکبیر فعلی) بود. نیلوفر تا سن سه سالگی در تهران بوده و سپس چون پدرش برای ادامۀ تحصیل در دورۀ دکترا به آمریکا سفر می کند به اتفاق خانواده به آمریکا رفته و در ایالت پنسیلوانیا زندگی می کند و مدت شش سال ابتدائی را در مدرسۀ “هایلند پارک” شهر لوئیس تاون ایالت پنسیلوانیا میگذراند.
وی نامش در آمریکا “مری- یا همان مریم- ابتکار” بود.
پس از بازگشت به تهران در مدرسۀ بین المللی تهران که با زبان انگلیسی تدریس می شد به ادامه تحصیل پرداخته و پس از گرفتن دیپلم در دانشگاه پلی تکنیک در رشتۀ شیمی تحصیل دانشگاهی خود را شروع می کند. بنابراین وی به هنگام گروگان گیری ۲۱ ساله و دانشجوی سال دوم شیمی بود.
تا زمان گروگانگیری او ” نیلوفر ابتکار” نامیده می شد.
بعد از پیروزی انقلاب و گروگانگیری نام وی به “معصومه ابتکار” نامی که هم اکنون نیز بدان نامیده می شود، تغییر پیدا کرد.
ملاحظه می کنید که خانم ابتکاردر هر دوره ای از زندگی خویش متناسب با اوضاع و احوال زمان تغییرات لازم را داشته است. فکر نکنید که خانم ابتکار در این دگردیسی هم در نام و هم در روش، تنها است. در جمهوری اسلامی از این قماش دگردیسی ها فراوان یافت میشود و من یک نمونۀ از این قبیل دگردیسی ها را در ۵ خرداد ۱۳۶۰، که در آن آقای “عین الله صادقی نیارکی” به “حسین صادقی نیارکی” تبدیل شده بود و به دلیل توطئه ای که مرتکب شده بود، ما آنرا با اسناد و مدارک تحت گزارشی با عنوان” بنام سرقت اسناد و مکتبی” در روزنامه انقلاب اسلامی فاش کردیم، چنان این مسئله بر آقای خمینی گران آمد که یک روز بعد از انتشار آن، در سخنرانی ۶ خرداد ۱۳۶۰ خود، غیر مستقیم ما را مورد حمله قرار داد و گفت:”… تا گفته می شود مکتبی آقایان مسخره می کنند، مکتبی یعنی اسلامی، آنکه مکتبی را مسخره می کند اگر متعمد باشد مرتد فطری است و زنش بر او حرام است، مالش باید به ورثه اش داده شود، خودش هم باید مقتول باشد…” (۳)
این عمل دانشجویان به غیر از خسارت عظیم و جبران ناپذیری که برای ملت ایران و سودهای کلانی که برای آمریکا و غرب در بر داشت که در تاریخ روابط بین الملل کمتر نمونه دارد، چیز دیگری بود؟ اگر این عمل فقط به وسیلۀ تعدادی دانشجو (۴۰۰-۵۰۰ نفر)، انجام شد و تداوم یافت، نباید بگوئید چگونه ممکن بود این تعداد دانشجو بدون داشتن امکانات مالی و لجستیکی و به ویژه نیروهای مسلح (سپاه پاسداران و کمیته ها و سازمان مسلح مجاهدین انقلاب اسلامی) مدت ۴۴۴ روز گروگانهای خود را در “خانه های امنی” که در نقاط مختلف قرار داشت در اختیار داشته باشند؟
دانشجویان و اسناد سفارت:
در یکی از مهمترین فرازهای کتاب « تسخیر » از خانم ابتکار آمده است: “یکی از عواملی که موجب شد دانشجویان در سفارت حضور طولانی مدت پیدا کنند توفیق آنان در دستیابی به برخی اسناد بود که بعد از خراب شدن دستگاه کاغذ خردکن، مأمورین سیا موفق به نابودی آنها نشده بودند. همچنین دانشجویان به سرعت دریافتند که میتوانند برخی اوراق رشته رشته شده را به هم بچسبانند. خانم ابتکار در این زمینه مینویسد: سپس در انتهای کریدور، در فولادی قفل شده دیگری پیدا کردند. آنها بالاخره به قلب ساختمان مرکزی رسیده و به زودی دریافتند در پشت آن در، ستاد جاسوسی سازمان سیا قرار دارد. جایی که هنوز چند نفر در آنجا پنهان شده و به سرعت سرگرم نابودی هزاران سند بودند. اسنادی که دخالت آمریکاییها را در امور ایران برملا میکرد. با وجود این که مأموران امنیتی در آن اتاق تا ساعت دو بعدازظهر مقاومت کرده و حجم زیادی از اسناد را از میان بردند، وقتی بالاخره دانشجویان موفق به ورود شدند فایلها و گاوصندوقهای دست نخورده به آنها اطمینان خاطر داد. ملت ایران هنوز به هزاران پرونده دست نخورده دسترسی داشت و به زودی مشخص شد بسیاری از این پروندهها مدرک جرم هستند.»(همان، ص۸۹)…اسناد به دست آمده موجب شد تا دانشجویان در مقام استفاده از کارمندان سفارت برای گویا سازی آنها برآیند زیرا این اسناد توسط کسانی تهیه شده بود که اکنون عمدتاً در اختیار دانشجویان قرار داشتند: «تا پایان هفته، سیستم بایگانی نسبتاً منظمی ایجاد کرده بودیم که حاوی زندگینامه و شرح وظایف هر یک از گروگانها بود. این پروندهها را با اطلاعاتی که از سفارتخانه یا صحبتها و مصاحبههای غیررسمی با گروگانها به دست میآوردیم، روزآمد میکردیم. در حالی که برخی از آنها از دادن اطلاعات درباره سمت خود در سفارت اکراه داشتند، برخی دیگر مشتاقانه همکاری و مسایل را برای ما روشن میکردند.»(همان، ص ۱۱۷).
در فراز فوق یکی از علل طولانی شدن گروگانگیری و ماندن دانشجویان در سفارت و حل نشدن این معضل به زعم دانشجویان دسترسی پیدا کردن به مدارک جرم عنوان شده است. در این باره اما گفتنی است:
در این رابطه یک مطلب مهم دیگر هم وجود دارد که چون در کتاب نیامده است مایلم در این فرصت بیان کنم چرا که به نظرم چه بسا در کشف ابعاد تازه تری از موضوع گروگانگیری کمک کند. از دید من، اگر آقای سعید حجاریان که ارتشیان را در رابطه با اسناد سفارت مورد بازجوئی قرار می داده است، لب بگشاید، شاید بعضی از مسائل روشن تر شود. آقای حجاریان در گفت و گویی با عمادالدین باقی در پاسخ به این سئوال که “پس شما هیچ وقت در کار بازجوئی نبودید؟” پاسخ می دهد”…بعد از اشغال لانه جاسوسی هم مسئولیت پرونده های نظامیانی که با سرویسهای اطلاعاتی آمریکا مرتبط بودند یا با بخش سفارت آمریکا همکاری داشتند، یا عناصری که از درون نیروهای مسلح با سازمان سیا مرتبط بودند بر عهده من بود.”(۴) و یا در رابطه با این پرسش که وی چه نقشی در جریان اشغال سفارت داشته است او جواب می دهد:
“در این مورد کسی تشکیک و ابهامی نکرده! کسی روی اینها ابهام ندارد. آن مواردی را که مکشوف شده (!) و روی آن “ان قُلت” گذاشته اند، بپرسید!”
باقی: “بالاخره اشغال سفارت هم کم کم دارد برای نسل جدید تبدیل به یک مسئله می شود.”
“سعید حجاریان: حالا اگر این موضوع وقتی عَلَم شد و در روزنامه های راست علیه ما در این مورد چیزی نوشتند، آن وقت جواب می دهیم.”(۵)
از فراز فوق معلوم می شود که آقای حجاریان در جریان اشغال سفارت و پرونده نظامیان نقش مهمی داشته است. بر ایشان است که حداقل نقش خود را در این رابطه برای ملت ایران که صاحب اصلی حق مطلع شدن ازآن هستند، توضیح دهند.
چون گروگان های آمریکائی در اختیار و در حقیقت زندانی آنان بوده اند، با مطرح ساختن اینکه شما آمریکائیان در کشور ما جاسوسی می کرده اید و جاسوس هستید و ما شما را به جرم جاسوسی محاکمه و زندانی ویا اعدام می کنیم، ترس و وحشت به جان آنان انداخته اند واز همان روشهائی که در زندانهای جمهوری اسلامی برای به خدمت گرفتن زندانیان بکار می برده اند و من در جلد دوم کتاب اوین، جامعه شناسی زندانی و زندانبان این شیوه های ارعاب زندانی را یک به یک بر شمرده ام. در مورد گروگانها نیز این روشهای غیر انسانی را به کار می برده اند و بدین طریق در واقع می کوشیدند گروگان ها را به خدمت خود در آوردند و امروز روشن می شود که چرا نمی گذاشتند که گروه تحقیق و یا گروههای دیگر با همۀ گرو گان ها و یا بهتر بگویم زندانیان ملاقات کنند.
معمولاً در بین کارکنان سفارتخانه ها، مأموران اطلاعاتی نیز هستند و بنا به اطلاعاتی که توسط آقای قطب زاده و دیگران منتشر گردید، در بین ۵۲ گروگان امریکائی۶-۷، نفر مأمور “سیا” وجود داشت. همه می دانیم که مأموران اطلاعاتی آموزش دیده و امتحان داده شده اند که در هر موقعیتی که پیش می آید، چگونه می شود تفرقه بیندازند ودست افراد سرشناس، وطن دوست، آزادیخواه و مستقل و دموکرات منش را بدست خودی ها از دخالت در امور کشور کوتاه کنند. اگر غیر از این بود، جای این سئوال باقی است که چگونه مأموران “سیا” و از جمله آقای “تامس آهرن” جاسوس حاضر شده اند، اسناد را برای شما گویا کنند؟
خانم ابتکار در زمینه اسناد موجود در سفارت، خود معترف است که «برنامهای که در سفارت مورد استفاده قرار میگرفت اسناد را به «دسترسی رسمی محدود»، «محرمانه»، «سری»، «فقط برای رؤیت» و «فوق سری» تقسیمبندی میکرد. در چند ساعت نخست اشغال آمریکاییها توانسته بودند بیشتر اسناد فوق سری و برخی از اسناد سری را نابود کنند. بنابر این اسناد باقی مانده، اسناد درجه دوم بوده که بدست گروگانگیرها افتاده است و آنچه در مورد ایرانیانی که با سفارت کم و زیاد رابطه ای داشته اند، به عنوان افشاگری انتشار پیدا کرد، غالباً بیوگرافی افراد، بعضی نظرات مأموران نسبت به فرد و یا افراد و یا احزاب و دستجات و یا استنباط مأموران از گفتگوهای خویش با افراد را در بر می گرفته است. سئوال این است که مگر در یک نظام عادلانه دادگستری کسی با اینگونه اسناد و استنباطات مأموران اطلاعاتی، جاسوس می شود آن هم بدون مراجعه به دادگاه صالحه؟
اگر بتوان با اینگونه اسناد کسی را جاسوس اعلام کرد، باید گفت که غالب کارکنان سفارت خانه ها در کشور، جاسوس هستند زیرا بخشی از اعمال سفارتخانه ها شناسائی افراد سرشناس، گروهها و احزاب، گروههای فشار، سیاسیون موافق و مخالف، روحیات و روش ومنش آنها و…است.
حتماً می دانید که در کشورهای غربی و آمریکا، بالاترین گناه نزد ملت و دولت آنها، فاش کردن اطلاعات سری و فوق سری آنان است، مگر اینکه زمان انتشار آنها فرا رسیده باشد که در این حالت هم دولت خود از کانال رسمی منتشر می کند. مأموران اطلاعاتی که اسناد جدی کشورشان را در هر شرایطی افشا بکنند، اگر به کشور خویش برگردند، آن ها را از حیّز انتفاع ساقط می کنند. به این علت است که مأموران اطلاعاتی که اطلاعات کشور خود را افشاء می کنند، دیگر به کشور خویش بر نمی گردند. بر این اساس، اگر اسناد فاش شده و گویا شده بوسیله مأموران “سیا” برای گروگانگیرهای خود، اسناد حساس و اساسی برای آمریکا می بود، وقتی آنها به آمریکا باز گشتند، مورد استقبال رئیس جمهور و ملتشان واقع نمی شدند و همه نوع امکانات برایشان فراهم نمی کردند.
آمریکایی ها نیک می دانستند که از طریق این اسناد و آب نبات وخروس قندی و قاقالی دادن به دانشجویان آلت دست شده آنها که مانع آزادی به موقع آنان شدند، چه منافع عظیمی برای کشور خود به ارمغان آوردند.
موافق آنچه در بالا گفته شد، آقای هاشمی رفسنجانی در کتاب “پیروزی و انقلاب” که در سال ۱۳۸۳ آن را منتشر کرده است اعتراف می کند که اولاً با همآهنگی دادستان انقلاب و دانشجویان، آقای امیر انتظام که سفیر جمهوری ایران در سوئد بود به ایران فرا خوانده شد و ثانیاً اسناد منتشره نشان دهنده جاسوسی امر انتظام نبوده است. وی در ص ۳۹۹ می نویسد: “شاید یکی از پر سرو صداترین افشاگریهای دانشجویان، انتشار اسناد مربوط به جاسوسی عباس امیر انتظام بود که بر مبنای آن دانشجویان او را به جاسوسی برای سازمان سیا، سازمان امنیت آمریکاCIA ، متهم کردند و با همآهنگی دادستان انقلاب وی را که سفیر ایران در استکهلم بود در تاریخ ۲۹ آذر ۱۳۵۸ به ایران فراخوانده شده بود دستگیر و رهسپار زندان کردند…در این مورد بخصوص نظر برخی از ما این بود که اسناد فاش شده تا آن زمان، نشان دهنده جاسوسی امیر انتظام نبود و در این زمینه حرفهای آقای بازرگان را که ایشان را جاسوس نمی دانست، تأیید می کردیم. البته نمی خواستیم بگوئیم که دانشجویان دروغ می گویند، بلکه معتقد بودیم اسنادی که آنها ا فشا کرده اند، نشان دهنده جاسوسی نیست.”این حرف را امروزبعد از ۲۳ سال (= با زمان انتشار کتاب پیروزی و انقلاب ) کسی می زند که در آن زمان بر کرسی ریاست مجلس نشسته و کل قوه مقننه را در اختیار داشت و عضو مؤسس در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود که آقای بهشتی دبیرکل حزب، همزمان ریاست قوه قضائیه را در اختیار خود داشت و همان قوه به استناد همین اسناد به عنوان جاسوس آقای امیر انتظام را به حبس ابد غیر قابل تغییر محکوم کرد.
زعمای جمهوری ولایت مطلقۀ فقیه و غالب گروگانگیرهای اصلی کوشش کرده اند که وانمود کنند که دلیل مخالفت آقای بنی صدر با عمل دانشجویان به علت پیدا شدن چند سند از ایشان در سفارت آمریکا و ترس از افشا شدن آن به وسیله دانشجویان بوده است. برای روشن شدن ذهن خوانندگان محترم و تمام کسانی که مطالب زعمای جمهوری اسلامی و عاملان اصلی گروگانگیری و نگهداری آن را مطالعه کرده اند در زیر مایلم به کم و کیف اسناد سفارت در باره آقای بنی صدر بپردازم. اما ابتدا به مطالب کتاب خانم ابتکار دراین مورد می پردازم. وی می نویسد: “در فروردین ماه ۱۳۵۹ آنها به اسنادی دست یافتند که دلایل تلاش آقای بنیصدر برای خارج ساختن دانشجویان از سفارت و تحویل اسناد به دولت را مشخص میساخت: «در اوایل فروردین فرایند بازسازی اسناد بیشتری را بر ملا ساخت. نخستین سند، گزارش ملاقات رادزفورد باSD LURE در تاریخ ۲۹ آگوست در خانه وی بود. در این ملاقات بنیصدر ضمن ابراز نگرانیهای خود، شورای ۱۵ نفره انقلاب را به دلیل ناکارآمدی مورد انتقاد قرار داده و همچنین مخالفتهایی را با امام ابراز داشته بود. سند دوم شرح ملاقات رادزفورد با تامس آهرن بود. چهارمین سند شرح ملاقات وی با بنیصدر بشمار میرفت. سند پنجم، ارزیابی رادزفورد/ کاسین درباره ملاقاتهایش با او و خلاصهای از نقاط ضعف و قوت وی بود: «او که جاه طلب و سیاستمداری زیرک است، ظاهراً با احتیاط و با توجه به روزی که (امام) خمینی از صحنه خارج شود نقش خود را بازی میکند… او که توطئهگری کهنه کار است میتواند در آینده در صورتی که حس کند انقلاب از اهدافش دور میشود یا برای وی منافعی وجود دارد، علیه انقلاب توطئه کند… میداند که باید با اطرافیان خود رفتار محتاطانهای داشته باشد… این تردید احتمالاً باعث خواهد شد همه پلها را پشت سر خود خراب نکند»… وقتی مجموعه کامل اسناد SD LURD تکمیل شد، آنها را به تامس آهرن نشان دادیم تا درباره آن نظر دهد. آهرن تائید کرد که یکی از برنامههای دولت آمریکا به ویژه سازمان سیا، تماس با شخصیتهای ذینفوذ در جنبش انقلابی بود. وقتی امام خمینی در پاریس حضور داشتند، به یکی از افسران بازنشسته سازمان سیا دستور داده شد به فرانسه برود و با بنیصدر دیدار کند. وی خود را نماینده یک شرکت آمریکایی معرفی و ابراز تمایل کرده بود تا با او درباره چشماندازهای روابط اقتصادی با غرب صحبت کند. بنیصدر نیز موافقت کرده بود. آهرن افزود وقتی بنیصدر به ایران آمد «ستاد سازمان سیا» تمایل داشت موضوع را دنبال کند و مسئولیت این پروژه به من سپرده شد. هدف نهایی ما استخدام بنیصدر بود، ولی برای رسیدن به این هدف مراحل مختلفی باید طی میشد. در مرحله نخست، وی مستقیماً از قضیه آگاه نبود. او تنها به عنوان یک مشاور مالی که درباره مسایل سیاسی نیز توصیههایی دارد، خدمت میکرد. در مراحل بعد درباره مسائل مهمتر و حساستر مورد مشورت قرار گرفته و توصیههایی به او میشد. آهرن به ما گفت که بنیصدر موافقت کرده در ازای دستمزد ۱۰۰۰ دلار در ماه به عنوان مشاور خدمت کند. ولی هیچ وقت پولی دریافت نکرد.» (تسخیر، صص۴-۱۵۲)
و امّا چند توضیح در ابن باره:
۱- تامس آهرن کیست؟ بنا به گفتۀ گروگانگیرها، وی مقام اطلاعاتی ورئیس ایستگاه سیا در تهران، جاسوس سازمان “سیا” است.
۲- بعد از کودتا علیه ریاست جمهوری منتخب ملت ایران در خرداد ۱۳۶۰، دانشجویان پیرو خط امام، جزوه ای تحت نام “اسناد لانه جاسوسی شماره (۹)” بعنوان سند علیه آقای بنی صدر منتشر کردند. در این جزوه دانشجویان به حساب خود ۱۲ سند در رابطه با آقای بنی صدرآورده اند. در مقدمه جزوه ذکر کرده اند:
” الف- اسناد اول تا هفتم این مجموعه در حدود دیماه ۱۳۵۸بدست آمد، یعنی قبل ازانتخابات ریاست جمهوری. در آن زمان این مسئله مسکوت ماند تا اینکه در اوایل اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ اسناد شماره ۸و۹و۱۰و۱۱ از میان اسناد رشته شده بدست آمد و البته با توجه به شواهد موجود در همین اسناد، اسناد دیگری نیز باید در همین رابطه وجود داشته باشد، که هنوز آن ها را بدست نیاوردیم. با بدست آمدن این اسناد و با توجه به عملکردها و سخنان آقای بنی صدر، لازم بود که امام امت در جریان امر قرار بگیرند. این اسناد به اطلاع ایشان رسید و ایشان فرمودند که اسناد فعلاً محفوظ بماند و همچنان مطابق امر امام عمل شد. بعد از اینکه مسئله عدم کفایت سیاسی آقای بنی صدر در مجلس مطرح شد، طی تماسی که با امام امت گرفته شد دیگر از جانب ایشان اصراری برای حفظ اسناد در میان نبود و اسناد برای طرح در مجلس در اختیار آقای موسوی خوئینیها قرار گرفت. لیکن متأسفانه به علت کمی وقت، اسناد مورد بحث آنچنانکه باید و شاید مطرح نشد. لذا همانطور که در مجلس قول داده شده، ما این اسناد را برای امت قهرمان در اختیار روزنامه ها قرار می دهیم و در آینده طی جزوه مستقلی جداگانه آنرا به انتشار خواهیم رساند،…” ( ص۱و۳ جزوه)
۳- سندی که به عنوان سند ۱۲ در جزوه آورده اند، سئوال و پرسش از تامس آهرن، رئیس ایستگاه سیا در تهران، جاسوس سازمان “سیا” است که در زمان پرسش و پاسخ، گروگان و زندانی گروگان گیرها، به عنوان جاسوس بوده است. توضیح بیشتر کمی بعد خواهد آمد.
۴ – سندهای ۱تا ۱۰ دانشجویان جز چند حرف معمولی مثل این که کسی با دیدن کسی چیزی به ذهنش برسد هیچ چیز دیگری برای گفتن در بر ندارد. کسانی که مایل باشند می توانند بدانها مراجعه کنند.
۵- تاریخ سند شماره ۸، ۸ شهریور ۱۳۵۸،است. در نکته هشتم این سند آمده است: “۸- او همچنین خاطر نشان کرد که دارد روزنامه انقلاب اسلامی را انتشار می دهد. او ادعا می کند که روزانه صد هزار نسخه به چاپ میرساند.”
در مورد روزنامه آقای بنی صدر، در سند شماره ۱۱ که تاریخ آن ۱۸ شهریور است، چنین آمده است: ” تجربه سالیان دراز بر این نکته تأکید دارد که ناشرین روزنامه ها به خودخواهی متمایلند و اغلب غیر قابل اعتماد هستند. تصمیم او که یک روزنامه راه بیاندازد شاید حاکی از این باشد که تنها به آینده سیاسی خودش علاقه مند است و قصد ندارد با ما در خطهایی که ما در نظر داریم همکاری کند.” ( ص۴۴ جزوه )
در سند شماره ۱۱ که تاریخ آن ۱۸ شهریور ۱۳۵۸ است، در مورد آقای بنی صدر آمده: ” اگر چه او احتمالاً در حال حاضر هیچ مشکل مالی ندارد، اما باید در نظر داشته باشد که ممکن است با یک تذکر کوتاه به خارج تبعید شود و در آن زمان می تواند از کمک مالی ما استفاده نماید.”(ص۴۳ جزوه)
در تاریخ ۱۶ شهریور ۵۸ که مأمور سیا با آقای بنی صدر تماس می گیرد، یعنی در زمانی که آقای بنی صدر در داخل روز به روز بر محبوبیت اش افزوده می شود او از کجا می دانست که ایشان به خارج تبعید می شود؟ و چرا نگفت که مثلاً علیه آقای خمینی عمل می شود و یا دیگر زعمای جمهوری اسلامی به خارج تبعید می شوند و این « پیش بینی » فقط برای آقای بنی صدر تحقق خواهد یافت؟ اما این سند، یک سند افتخار است. زیرا مجموع نکات مثبت و منفی که مأمور سیا در باره آقای بنی صدر بر شمرده است، گویای استواری او بر اصول استقلال و آزادی هستند. اما از همه طرفه تر این که گفتگو با تامس آهرن، سر جاسوس امریکائی در تهران، به دنبال سند شماره ۱۱ آورده شده است بی توجه به این که خود سند شماره ۱۱ از آغاز تا پایان تکذیب قولی است که «گروگانگیران» بعد از کودتای خرداد ۶۰ و تحت عنوان “پرسش از تامس آهرن” به او نسبت داده اند:
“شنبه ۸/ دی / ۵۸ – جلسه هشتم
موضوع: پرسش از تامس آهرن
………در آخرین جلسه بنی صدر موافقت نمود که به عنوان مشاور اقتصادی قابل اطمینان این کمپانی فعالیت نماید و پیشنهاد حقوق ماهیانه ۱۰۰۰دلار را نیز پذیرفت.”
این مطلب با آنچه که خانم ابتکار گفته است که “آهرن به ما گفت بنیصدر موافقت کرده در ازای دستمزد ۱۰۰۰ دلار در ماه به عنوان مشاور خدمت کند ولی هیچ وقت پولی دریافت نکرد.» یکی است. اما بند ۱ سند شماره ۱۱ (اگر احساس کند رژیم از اهداف انقلابی خود دور می شود … بر ضد آن بر می خیزد) و بند ۲ ( در حال حاضر هیچ مشکل مالی ندارد اما ممکن … به خارج تبعید شود و در آن زمان می تواند از کمک مالی ما استفاده کند – که البته این ترجمه نادرست است و ترجمه برابر متن این است که؛ «در آن زمان می باید از حمایت مالی استفاده کند» و هر ایرانی می داند چرا تقلب در ترجمه شده است) از جمله ملاحظات مثبتی است که حتی از دید جزوه نویسان در مورد بنی صدر ذکر شده است (ص ۴۳ جزوه) برای مثال بند ۱ که می گوید: «… در حال حاضر واقعا به ما احتیاجی ندارد» و بند ۳ که می گوید «… قصد ندارد با ما در خط هائی که ما در نظر داریم همکاری کند » و بند ۴ که بیان می کند؛«هرچند اظهارات شخص مورد نظر علیه شرکتهای امریکائی که در امور داخلی ایران دخالت می کنند ممکن است نشانه این باشد که او نمی خواهد سر و کاری با حکومت امریکا داشته باشد». اما هم ملاحظات دیگر (یعنی آنچه در ص۴۴ جزوه آمده است) و نیز خود این توصیه مأمور سیا برای برقراری تماس با او دو تا سه ماه بعد که بیانگر شکست خود او است، تکذیب بی خدشه این قول نسبت داده شده به تامس آهرن است که “آقای بنی صدر موافقت کرد با گرفتن ماهی ۱۰۰۰ دلار مشاور شرکت بشود”. چگونه ممکن است مأموری که نزد آقای بنی صدر رفته است گزارش کند که نتوانسته است او را بخرد و تامس آهرن از قول او به بازجویان خود گفته باشد بنی صدر پذیرفت با دریافت ماهی ۱۰۰۰ دلار مشاور شرکت بشود؟ شرکتی که به قول مأمور سیا، آقای بنی صدر با اصل وجودش مخالفت کرده است!
در حقیقت این احتمال بسیار قوی است که گروگان گیرها این مطلب را ازتامس آهرن که در دست آنها به عنوان جاسوس و رئیس ایستگاه سیا در تهران، زندانی بوده خواسته اند و گفتن چنین چیزی از او که جاسوسی حرفه ای بود، در اهدافش که خریدن بنی صدر بوده، شکست خورده است، نه تنها چیزی کم نمی کرد بلکه چون به تخریب اولین منتخب ملت ایران کمک می کرد با توجه به شناختی که او از رویکردهای ضد امپریالیستی بنی صدر داشت مطابق میلش هم بود.
به احتمال قوی این سند که جزو سندهای سفارت نیست و فقط یک پرسش و پاسخ بین دانشجویان خط امام و تامس آهرن در بازداشتگاه است، متعلق به زمانی است که زعمای جمهوری اسلامی تمام کوشش خود را بر حذف آقای بنی صدر بکار می بردند و این هم بعد از سخنرانی ایشان در روز عاشورا در تاریخ ۲۵ آبان ۱۳۵۹ به بعد است و اگر تاریخ آن را بجای ۸ دی ۵۸ ، ۸ دی ۵۹ بگیریم، پازل حل می شود و اصل قضیه آفتابی می شود. جالب این است که در سند ذکر شده هم به هیچ وجه دانشجویان مشخص نکرده اند که در چه تاریخی با آهرن پرسش و پاسخ داشته اند.
این بود کم و کیف اسنادی که گروگان گیرها و در حقیقت روحانیت حاکم برای ملکوک کردن شخصیت آقای بنی صدر و مستحکم کردن پایه های استبداد ولایت فقیه، بدست گروگانگیرها ساخته و پرداخته شده است.
و اما در رابطه با تماس تاجر جاسوس آمریکائی و کم وکیف آن از خود آقای بنی صدر جریان را جویا شدم و ایشان چنین پاسخ دادند:
“حقیقت اینست که آقای خسرو قشقائی در پاریس به من مراجعه کرد و گفت، که کارتر می خواهد یک “مأمور عالی رتبه” را نزد آقای خمینی بفرستد. من موضوع را با آقای خمینی در میان گذاشتم و آقای خمینی با آمدن مقام امریکائی موافقت کرد. مأمور فوق در کاشان ( منطقه ای حومه پاریس ) نزد من آمد. بار اول، به خاطر حضور فراوان دوستان و همکاران در خانه، آنجا را شلوغ توصیف کرد و رفت و گفت می روم و فردا می آیم. فردا آمد و دوباره همان وضعیت را مشاهده کرد. به او گفتم که به من گفته اند که شما از طرف کارتر پیامی برای آقای خمینی دارید. اگر این طور است، به نوفل لوشاتو بروید!. او هم رفت و دیگر او را ندیدم تا اینکه در تهران و پس از برگشت از فرانسه، آقای خسرو قشقائی دوباره به من مراجعه کرد و گفت: آن «مأمور عالی رتبه» آن وقت در پاریس موقعیت را مناسب ندیده است و الان می خواهد برای دادن پیام به تهران بیاید. بار دیگر، من از آقای خمینی پرسیدم، موافق است یا خیر؟ و او با آمدنش موافقت کرد. اما آن شخص باز وقتی آمد، خود را نماینده یک شرکت تجاری معرفی کرد و همچنانکه در سند شماره ۱۰ آمده است “۱۰ نفر از اعضای خانواده و دوستانش (بنی صدر) در بخش عمده آنشب حضور داشتند.” (ص۳۸ جزوه) و باز در همان جلسه از وی پرسیده شد” که او در دولت است یا در تجارت..” او گفت :” که در دومی است.” یعنی در بخش تجارت است. من هم همانطوریکه او گفته است مخالفت خودم را با شرکتهای آمریکائی ابراز داشتم.
الف- گروگانگیری و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران،
ب- دولت و سند افتخار؟ ذکر شود.
زمانی که عراق به ایران حمله کرد تمام شرایط جهانی علیه ایران آماده بود. در بین تمام کشورهای روی زمین تنها کشور آلبانی در سازمان ملل از عمل گروگانگیری ایران حمایت کرد. بنا بر این، آن دسته از کسانی که می گویند آمریکا دشمن انقلاب اسلامی و در صدد از بین بردن آن بود، در صورتی که حق را به آن ها بدهیم و بپذیریم که آمریکا چنین قصد و نیتی داشت آیا بر ما نبود که تمام بهانه های لازم را از او سلب کنیم و بهانه ای بدستش ندهیم و یا اینکه بدست خودمان بهانه لازم را در اختیارش بگذاریم و خالق اجماع جهانی علیه خود باشیم؟
طبیعی است که در چنین حالتی عقل سلیم روش خود را بر ندادن بهانه و گرفتن بهانه از دست دشمن استوار می کند. آیا باید در عقل گردانندگان رژیم شک کنیم یا بگوییم نه آنها عقل داشتند اما عقلی فایده گرا که در این قضیه منافع خاصی را در تقابل با حقوق ملی در پشت پرده مد نظر داشتند؟
در چنین شرایطی لازم نبود که آمریکا خود طراح جنگ باشد، کافی بود که چراغ سبز به عراق داده شود و شوروی نیز جبهه مخالف نگیرد و این هر دو با بحران گروگانگیری حاصل شد و باعث خوشحالی صدام گردید.
رابطه مستقیم میان تحریک صدام برای شروع جنگ و گروگانگیری امر پوشیده ای نیست. الان که در دوران پس از صدام بسر می بریم در این باره تا بخواهی از خود آمریکایی ها سند منتشر شده است. بر هر کسی که منصفانه تاریخ پس از انقلاب را مطالعه کند و منابع مختلف را ببیند به راحتی روشن خواهد شد که ریشه اصلی حمله عراق به ایران در اشغال سفارت آمریکا و بحران گروگانگیری نهفته است و خسارت جنگ، خسارتی است که در اثر بحران گروگانگیری به کشور وارد شده است.
در آن زمان نظر همۀ سران کشور در مورد ارزیابی پدیده جنگ این بود که همه بالاتفاق جنگ عراق علیه ایران را جنگ آمریکا علیه ایران می دانستند و من در کتاب گروگانگیری در ص ۲۹۲-۲۹۵، نظرات همه را آورده ام. برای اطاله کلام از ذکر مجدد آن در می گذرم و تنها به دو داده از آقای هاشمی رفسنجانی که بعد از ۲۵ سال آن را آشکار کرده است، اکتفا می کنم: آقای هاشمی رفسنجانی در کتاب خود بنام “بسوی سرنوشت” که کارنامه سال ۱۳۶۳ است چنین می گوید: “ابو خالد فرستاده ویژه یاسر عرفات آمد و نامه ای از عرفات آورده بود و جنگ تحمیلی را جنگ آمریکا علیه ایران دانسته بود(ص۱۲۹ کتاب)
آقای هاشمی رفسنجانی در اینجا پاسخ خود به یاسر عرفات به تاریخ ۱۶/۳/۱۳۶۳، را می آورد:
“برادر گرامی جناب آفای یاسر عرفات ریاست سازمان آزادی بخش فلسطین
…اینکه فرموده اید برای شما روشن شده که حزب بعث و شخص صدام به نیابت از آمریکا جنگ را علیه انقلاب اسلامی ایران آغاز کرده است و ادامه می دهد، کشف و اظهار این مطلب مایه امید است ولی دیر فهمیدن یا دیر گفتن شما مایه تأسف. (همان سند، ص ۵۶۵)
مجدداً آقای هاشمی رفسنجانی در یادداشت جمعه ۱۱ آبان ۱۳۶۳، می نویسد: ” در منزل بودم …در این روز شبکه تلویزیونی ABC ایالات متحده، برنامه خود را موسوم به “نایت لاین” را به موضوع اشغال سفارت آمریکا در تهران به دست دانشجویان مسلمان پیرو خط امام اختصاص داده بود. در این برنامه آقای سعید رجائی خراسانی نماینده دائم ایران در سازمان ملل، حسین شیخ الاسلام معاون سیاسی وزارت امور خارجه، جودی پاول سخنگوی کاخ سفید در دوره کارتر، ابو الحسن بنی صدر رئیس جمهور مخلوع ایران و دو تن از گروگانها بنامهای مورهندکندی و باری روزن شرکت داشتند. مهمترین موضوع حاصل از این برنامه، اظهارات سخنگوی کاخ سفید در دوره کارتر و اعتراف به نقش آمریکا در وقوع جنگ تحمیلی بود. جودی پاول در پاسخ به اظهارات شیخ الاسلام که خود از دانشجویان تسخیر کننده سفارت آمریکا بود، اعلام داشت:
” نتیجه مشهود و آشکار گروگانگیری، جنگ ایران و عراق می باشد و بدون گروگانگیری، این جنگ به وقوع نمی پیوست.” وی در باره سخنان شیخ الاسلام در باره اهمیت تسخیر لانه جاسوسی گفت: ” وقتی ایشان از افتخار آنچه انجام داده اند، به خود می بالند، بهتر است کمی مکث کنند و فهرست تلفات را مطالعه بفرمایند که دهها هزار از هموطنان ایشان کشته شده اند. بعد از ذکر نام هر یک از آنها، وی می تواند بگوید که آنها به خاطر حماقت من کشته شده اند.” (همان سند ص۳۶۳-۳۶۴)
و راست این است که همۀ اینها جزئی از حقیقت غم انگیزی است که در کشور ما و بدست خودی ها به وقوع پیوسته است ولی با کمال تاسف ملت هنوز پس از سه دهه باید در سانسور باقی بماند و نداند چه بلایی و به واسطه چه کسانی بر سرش فرود آمده است.
هر انسان شرافتمند و آزاد اندیشی وقتی به عمل گروگانگیری و نتایج اسف انگیز آن که برای ملت ایران به ارمغان آورد، می نگرد، نمی تواند بی تفاوت باقی بماند و اظهار تأسف نکند و به دنبال علل و جستجوی انگیزه پنهان این عمل بر نیاید. عملی که البته آقای خمینی آن را “انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول” نامید و با آلت دست قرار گرفتن تعدادی دانشجو و غیر دانشجو، از آن برای خود و کسانی که به دنبال انحصار قدرت و دیکتاتوری بودند، به عنوان آتویی علیه آزادی و حقوق ملت بهره گرفتند.
آقای بهزاد نبوی که مدعی است: “بیانیه الجزایر از نظر سیاسی یک مجموعه افتخار آفرین برای جمهوری اسلامی است”(۶) ویا ” ما پوزه آمریکا را در رابطه با گروگان گیری به خاک مالیدیم.”(۷)
و آقای رجائی نخست وزیر که می گوید: “ما موفق شدیم به یاری خدا و همت هموطنان بزرگترین مسئله تاریخی را حل نمائیم”(۸) و یا در جایی دیگر: “ما یک بار دیگر نشان دادیم که قادریم بزرگترین مسئله تاریخ را حل کنیم و به دنیا ثابت کنیم که یک کشور انقلابی و مکتبی به اتکاء به ایدئولوژی خود می تواند در مقبل ابر قدرتها باستد. ما با گروگان گیری به بزرگترین دست آوردهای سیاسی در تاریخ اجتماعی بشر دسترسی پیدا کردیم و موفق شدیم بزرگترین قدرتهای طاغوتی را به زانو در آوریم.”(۹)
آیا انسان ایرانی هم آنروز و هم امروز حق ندارد از آنها و از خودش بپرسد: بهتر نبوده و نیست که به جای رجز خوانی و ادعای قهرمان سازی، مجموعه عمل را در معرض افکار عمومی قرار می دادید و می گفتید: ای ملت این سند افتخاری است که برای شما به ارمغان آورده ایم. مگر نه این است که معمولاً قهرمانان نظامی، سیاسی، اقتصادی، و… وقتی برای ملت خود افتخار می آفرینند، آن افتخار را در معرض دید عموم قرار می دهند و با تشریح جزئیات عمل انجام شده، ملت را با خود به صحنه های مختلف نبرد برده تا ملت از مشاهده صحنه های قهرمانانه و افتخار آفرین آنها به وجد و شادی در آید.
در حقیقت سند افتخار مورد بحث، مجموعه بیانیه الجزایر و ضمائم و اسناد و مدارک حکمیت و دیوان مرضی الطرفین لاهه است که میدان نبرد شما با آمریکائیان به حساب می آید. انتشار این مجموعه، نشان دهنده عمل قهرمانانه و افتخار آفرین و چگونگی حل پیچیده ترین، مشکل تاریخ است که نه تنها در ۳۱ سال قبل، به هنگام امضای قرارداد الجزایر و اجرای آن شهامت و جرأت پیدا نشد که آن را برای اطلاع عموم منتشر سازند، حتی امروز نیز از انشار درست و کامل آن ترس دارند و مردم را تا به امروز از این حق خدادادی خویش سانسور کرده اند. مجموعه بیانیه الجزایر و ضمائم آن که صحنه عمل قهرمانانه شماست، همچنان سری و جزء اسرار دولتی به شمار می آید. این هم نوع جدیدی از خلق قهرمانان سری و پنهانی ویژه جمهوری اسلامی است!
اگر این مجموعه انتشار پیدا کرده بود، دیگر لازم به رجز خوانی و ادعا نبود. متخصصان و پژوهشگران و حقوقدانان با در دست داشتن اسناد و مدارک، جزئیات آن را ترسیم کرده، و هنرمندانی پیدا می شدند که نظیر فیلمهای مستند تاریخی و… آن را به معرض تماشای عموم قرار دهند.
تا بحال دیده نشده است که اعمال افتخار آفرین و قهرمانانه را از دیدعموم مکتوم نگه دارند. اما در عوض همیشه این گونه بوده است که قریب به تمام اعمال خائنانه، سعی شده است از دیدها مخفی بماند، مگر اینکه به نحوی مطلعین در زمانهای دیگر آن را فاش کرده باشند.
آیا می شود، از دست سردمداران سیستمی که بر پایه دروغ بنیاد گرفته و با امکانات و منابع کشور به چپاول و تخریب ملت می پردازد، و از دروغ ، افتراء، سند سازی، جعل و… هیچ ابائی به خود راه
نمی دهند، امید اصلاح داشت؟
محمد جعفری ۱۶خرداد ۱۳۹۰ mbarzavand@yahoo.com
نمایه:
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/05/140486.php -۱
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/05/140894.php
۳- توضیح کامل آن را در کتاب “تقابل دو خط یا کودتای خرداد ۱۳۶۰ “ص۳۹۷-۴۰۱ و۵۶۶-۵۷۱ مطالعه بفرمائید.
۴- گفت و گو با سعید حجاریان برای تاریخ ، از عمادالدین باقی، چاپ سوم۱۳۷۹، ص۵۱.
۵- همان، ص ۵۶.
۶- کیهان، ۲۵ دیماه ۵۹،شماره۱۱۱۹۲، ص۱۰ مذاکرات مجلس.
۷- همان سند.
۸- انقلاب اسلامی، پنجشنبه ۲ بهمن ۵۹، شماره۴۵۶ ص ۲ ، بخشی از سخنان آقای رجائی با گروهی از اعضای انجمنهای اسلامی شهرستان آمل.
۹- همان سند.