” با توجه به مدارک و اطلاعاتی که از آن دوران دارم، از گستره بی انصافی و خصومت آفرینی گنجی در شگفت ماندم. بی اخلاقی و دروغگویی شگفت انگیز موجود در نوشتار آقای گنجی در جهت دادن روایتی دلبخواهی از دوران اولین ر ئیس جمهور ایران، برایم تکان دهنده است… مساوی دانستن خمینی و بنی صدر یک توهین به حرمت و کرامت شخص بنی صدر نیست، در حد خیانت به آرمان انقلاب ۵۷ و وفاداران واقعی به آن است. آیا می شد تصور کرد که دراین اوضاعی که همه دارند ارمانهای انقلاب بزرگ ملت ایران را، از هر سو تحریف می کنند بدون شاهدی زنده و توانا و ژرفنگر مانند بنی صدر برای نسل جوان توضیح داد؟ و خدا از درون قلبها آگاه است.”
بخش اول: بررسی اجمالی
پیش درآمد
چند هفته پیش، یکی از نواندیشان دینی نشانیِ ۱۴ مقاله جدید به نام آقای اکبر گنجی در باره آقای بنی صدر تحت عنوان “والله من به بنی صدر رأی ندادم” را به اطلاع من رساند و درخواست کرد با توجه به اینکه اینجانب در متن وقایع آن زمان بوده ام در باره پاره ای از ایرادت وارده اظهار نظر کنم. از آنجا که به عنوان یک مسلمان به این آموزه قرآنی باورمندم که کتمان شهادتِ به حق، معصیت است، بر خود فرض دانستم پس از مطالعه مقالات آقای گنجی، و در پیوند با مطالبی که وی در این مقالات ابراز کرده است، دانسته ها و مشاهدات خویش، هم از دوران زندان دهه ۶۰ و هم در دوارن خارج از کشور را بیان کنم.
از سوی دیگر، با توجه به شناخت دورا دوری که از آثار آقای گنجی داشتم و او را به عنوان پژوهشگری فوق العاده پرکار و توانمند یافته بودم مشتاق شدم ببینم چه نکات تازه ای می توانم از این سلسله مقالات- که دقیقا در مسیر مطالعاتی خود من می باشند- بیاموزم. به هر حال بی درنگ مقالات آقای گنجی را از روی سایت میهن ذخیره کرده و با دقت مطالعه کردم.
این نکته را همین جا خوب است بیفزایم که خود من یکی از قربانیان مستقیم همین موضوع مورد بررسی آقای گنجی بوده ام و بیش از پنج سال از بهترین دوران عمرم از خرداد ۶۰ تا پاییز ۶۵ را به اتهام مدیر مسئول بودن در روزنامه ای که صاحب امتیاز آن رئیس جمهور منتخب اکثریت ملت ایران بود در پشت میله های زندانهای اوین، کمیته مشترک (کمیته توحید) و قزلحصار گذرانده ام، و اتفاقا بر اساس همین تجربه عینی زندان و بازنگری انتقادی نسبت به دوران اولین ریاست جمهوری، نقدهایی نیز بر روش های آقای بنی صدر داشته ام و آنها را هم نشر داده ام که در مجموعه ای پنج جلدی در دسترس عموم است.
چند دریافت کلی
در این نوشتار تلاش دارم از دید کسی که در آن دوران شاهد نزدیک ماجرا بوده است به بررسی سلسله مقالات آقای گنجی بپردازم و تمام کوششم بر این است که از جاده انصاف خارج نشوم. چه آنکه در روز حساب نه آقای گنجی و نه آقای بنی صدر هیچ یک برای عاقبت ما سودی ندارند. پس امیدوارم از خط اعتدال خارج نشوم.
از آنجا که چه بسا بسیاری از هموطنان در این روزگار انفجار اطلاعات، نه فرصت و نه حوصله مطالعه مطالب طولانی را آنهم روی اینترنت ندارند، لازم می بینم فشرده دریافتهای کلی خود را پس از مطالعه مقالات در همین آغازین بخش این بررسی بیان کنم. این چند نکته بیشتر نظر به روش کار آقای گنجی دارد. بی شک به منظور فهم دقیق تر این یافته های کلی، همه خوانندگان محترم را دعوت می کنم کل بررسی را از آغاز تا پایان مطالعه کنند و از این طریق درک و برداشت تفصیلی تری از موضوعات مورد بحث به دست آورند.
نکته اول این که بی تعارف بگویم پس از خواندن کامل مقالات آقای گنجی، نخستین احساسی که پیدا کردم این بود که وی در این مقالات به گونه ای “سیستماتیک” به تحریف رویدادها و دستبرد در بافت و زمینه واقعی (context) آنها پرداخته است. او که جدیدا در مقالات دین شناسانه اش بر متون شناسان سنتی می تازد که چرا متن دینی را بی توجه به شأن نزول آن تفسیر می کنند، خودش در این سلسله مقالات نعل وارونه می زند. نه تنها بستر و زمینه را ندیده است بلکه دست به تحریف اصل متن می زند. کار وی از تفسیر به رای گذشته است و در موارد عدیده ای نشان می دهد به هر روش ممکن سعی دارد آنچه را خود می خواهد بر متون مورد رجوعش بار کند.
دوم آنکه وی برای رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده ای که در سر پرورانده است نه تنها مرتکب بی انصافیهای متعددی شده اند که کاری نااخلاقی است، بلکه در پاره ای از موارد او با شگردهای نخ نمای روزنامه نگارانه ی بی پرنسیب، به نحوی جاعلانه و بی پروایانه دست به تحریف و تغییر در متون و اسناد و مآخذ برده است. راستش پس از رسیدن به این نکته احساس تلخی به من دست داد و مبهوت ماندم از اینهمه بی پروایی در عدم رعایت اصول اولیه اخلاق تحقیق. با توجه به مدارک و اطلاعاتی که از آن دوران دارم، از گستره بی انصافی و خصومت آفرینی وی در شگفت ماندم. بی اخلاقی و دروغگویی شگفت انگیز موجود در نوشتار آقای گنجی در جهت دادن روایتی دلبخواهی از دوران اولین ر ئیس جمهور ایران، برایم تکان دهنده است. زیرا خود وی بیش از ما رنج و دردی را که بازجوهای نظام ولایی از طریق سرهم کردن راست و دروغ و با استفاده از تکنیک گفتن نیمی از حقیقت و پنهان کردن عمدی بقیه آن، بر سر مخالفان سیاسی اشان می آورند، خوب می شناسد.
آقای گنجی در نقل قول های گوناگونی که آورده است به طرز عجیبی با توسل به سانسور و انواع حیله های نوشتاری وحذف و اضافات عمدی و گاه طولانی در متون مورد ارجاع خویش، به خصوص با توسل به روش معهود جداکردن متن از زمینه و بستر رویدادها (out of context) و آنگاه معنای دلخواه به آن دادن، تلاش می کند معنا و مفهوم خاصی را که خود از قبل تصمیم گرفته است به وقایع بدهد.
سوم، رفتارها و گفتارهای آدمی را در یک تقسیم بندی کلی می توان به دو دسته تقسیم کرد؛ آن دسته که فی المجموع معطوف به حقیقت اند، مصلحتی جز بیان حق نمی فهمند و در فکر آباد کردن اند. این دسته کردارها و گفتارها هرچند ممکن است در پاره ای مصادیق ناخودآگاه به خطا بروند ولی غالبا هوادار اصل حقوق ذاتی انسانها و کرامتندی انسان اند. در مقابل، دسته ای دیگر وجود دارد که جا به جا به قدرت و زور اصالت می دهند و حق و راستی و کرامت ذاتی انسان برایشان در حد یک وسیله است که هرجا اقتضا کرد می توان آنها را کنار گذاشت تا به هدف رسید. البته گفتم فی المجموع معطوف به حقیقت زیرا شکی نیست که گفتار صد در صد حق، مال خداست. با این مقدمه باید بگویم از دید من نوشته آقای گنجی فی المجموع بر محور حقیقت طلبی و حفاظت از حقوق و آزادی ها نیست. از نظر محتوای فکری و اندیشه راهنما همچنان به سیاق ۳۰ سال گذشته خود در بند خشونت و تقدیس قدرت است. یکی از علائم خشونت ورزی این است که او همه را از یک کرباس تصویر می کند و حکم می دهد که فرقی بین خمینی و کسانی که به دستور خمینی سرکوب شده اند نیست. او به گونه ای بحث می کند که بیش از ۴۰ سال مبارزه بنی صدر و همفکرانش در داخل و خارج در مبارزه با سانسور و ترور و تلاش همزمان و گسترده این گروه، در وضعیتی که با خطر ترور و حتی فقر مالی مواجه بوده اند، برای ارائه اسلام به مثابه بیان آزادی، از همان جنس خشونت ورزان پیرو خط امامی بوده و هست. این را هم همزمان باید افزود که نه نفس زندان رفتن و زجر کشیدن به معنای حقانیت سخن یا رفتاری است و نه زندان نرفتن به معنای ناحق و باطل بودن. ای بسا کسانی در تقابل با قدرت حاکم به زندان می افتند و حتی جان عزیزشان را هم بر سر آن می گذارند، اما چون بر همان روش و منش قدرت حاکم عمل می کنند، به کجراهه می روند و آب به آسیاب ظالمان می ریزند. وقتی دو گروه و یا دو دسته هرچند به ظاهر در تضاد با یکدیگر در اعمال خود روش یکسانی برای موفقیت و حاکمیت خود بکار می برند، نمی توان گفت این دو گروه و یا دسته در بن مایه فکری و مرامی خویش با یکدیگر تفاوت ماهوی دارند. در واقع اینها از جهت اندیشه راهنما از یک جنس اند. در این شرایط است که قدرت حاکم چون امکانات و وسایل بیشتری و قوی تری در اختیار دارد، حاکم است، اما از آنجا که روش و منش حاکمیت و این گونه از مخالفانش از یک جنس است، جامعه دچار تاریکی می شود و امکان انتخاب بین جبهه استبدادیان و آزادی خواهان واقعی را پیدا نمی کند و لذا ترجیح می دهد که با همان رژیم سر کند و به قول معروف بسوزد و بسازد اما ریسک بی چشم اندازی نکند. در حقیقت در چنین جوی، افراد جامعه در عین حالی که جانشان از نظام به لب رسیده است به حرکت همگانی برا ی آزادی و باز یافت حقوق ذاتی و خدادی خویش بر نمی خیزند چون می بینند که دعوای میان نظام حاکم و مخالفانش، در تعبیر آقای گنجی نزاع سلطان و مخالفان سلطان، نه بر سر حقوق و آزادی، که بر سر قدرت است. از این دید به نظر می رسد آقای گنجی، خواسته یا ناخواسته، دست کم در سطح این سلسله مقالات، در جهت بقای نظام ظلم در کشور ما گام بر می دارد.
چهارم، تحولات خرداد ۶۰ و کودتا ویا عزل و سپس تهدید به مرگ و آنگاه خروج آقای بنی صدر از کشور و تداوم ناسزاگویی ها و تهمتها و جعلیات در باره آقای بنی صدر و شخصیت وی از سوی رژیم سلطانی توتالیتر در این سی ساله نشان می دهد که آقای بنی صدر از جنس رژیم استبدادی حاکم نبوده است و گرنه او این اندازه هوش و استعداد داشت که بتواند جای پای خود را در رژیم محکم کند مگر نه آنکه به قول آقای گنجی خمینی نیز او را نمی خواست از دست بدهد. آقای بنی صدر در زمان زندانی شدن گنجی اعلامیه در ستایش مبارزه او با استبداد می دهد و از نهادهای بین المللی می خواهد از حقوق و کرامت او پاسداری کنند. اما در مورد روش آقای گنجی در برابر بنی صدر چه می توان گفت؟ از حضور عینی او در صف اول حامیان ولایت فقیه و چه بسا شرکت در سرکوبهای سالهای دهه ۶۰ سخنی نمی گوییم. اما حال که وی صاحب چندین جایزه معتبر حقوق بشری در سطح جهان هستند آیا می توان گفت او دیگر از جنس آزادی خواهان عالم شده است؟ آیا به جز سلطان خطاب کردن آقای خامنه ای نشانه های قوی از جنس اندیشه راهنمای آزادی دال بر این تحول در آثار وی دیده می شود؟ از این منظر، بررسی سلسله مقالات وی در باره بنی صدر شاید بتواند محک خوبی برای ردیابی این تحول/عدم تحول باشد.
پنجم، هرکسی با نوع و سبک نوشتارها و بیانیه ها و تحلیلهای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی آشنا باشد و از سابقه ضدیت آنها به شخص بنی صدر که تا امروز نیز علیرغم مغضوب شدن این سازمان نزد نظام ولایت فقیه ادامه دارد، می تواند شک کند که باید رابطه ای باشد بین این سلسله مقالات و آن سازمان. البته این یک حدس روزنامه نگارانه است و آرزو می کنم آقای گنجی خودش در این باره حقیقت را بیشتر بکاوند.
بخش دوم: بررسی تفصیلی
آقای گنجی در این رشته مقالات با تتبعی خارق العاده- که با توجه به تجربه شخصی بعید می دانم کار یک تن به تنهایی باشد- دهها عیب و ایراد بر آقای بنی صدر وارد ساخته است، از روش سیاسی تا زندگی خصوصی و ازدواج و طلاق دخترش تا ویژگی های معاشرتی او. برای ایراد یابی نیز برایش فرقی نمی کند که راوی بنیادگرای خشونت طلبی مانند جلال الدین فارسی باشد یا یک خشونت گرای دیگر. من در اینجا قصد ندارم به بررسی تک تک این ایرادات بپردازم. در اینجا فقط آنچه را که به مسائل سیاسی بر می گردد و خود به عینه شاهد بوده ا م و در مقالات گنجی نیز بعضا به آثار خود من ارجاع داده شده است بررسی می کنم.
آقای گنجی در قسمت اول مقاله خود کوشش کرده است با آوردن دو نقل قول از یکی از بخشهای کتاب اینجانب تحت عنوان “ده سال با اتحادیه” و البته به شیوه معهودی قیاس گران صوری و استفاده از مغالطه اشتراک در لفظ، آنچه را که آقای بنی صدر برای اولین بار در زمستان سال ۵۱ و در خارج با عنوان حکومت اسلامی مطرح کرده بود، را با حکومت اسلامی مورد نظر و عمل آقای خمینی یعنی ولایت فقیه، یکی یا همسو به حساب آورد تا اثبات کرده باشد که بنی صدر هم در همان زمانها به ولایت فقیه معتقد بوده و برایش کتاب هم نوشته است و از این رو نمی توان گفت او در برابر اندیشه ولایت فقیه قرار داشته است. اما وی در اینجا به طرز ناشیانه ای خود را لو می دهد. توجه کنید، گنجی بر مبنای نوشته اینجانب از بنی صدر این چنین نقل می کند:
“… اما البته ما مسلمانها باید متحد بشویم و بدون این که اندیشه حکومت اسلامی را باور کنیم نخواهیم توانست در چهارچوب امکاناتی که جبهه در دسترس قرار می دهد مردم را برای حکومت اسلامی بسیج کنیم” [۲](۱)
و بعد خود او بر آن می افزاید که: “مطابق سندی که در صفحه ی ۳۶۶ همین کتاب آمده است، در شماره ی اول خبرنامه ی جبهه ملی ایران در اردیبهشت ۱۳۴۷ در خارج از کشور، از دو عنوان “استقلال، آزادی، حکومت اسلامی” و “استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی” یاد شده است. سابقه ی فعالیت های بنی صدر و نظراتش، دور از چشم آیت الله خمینی نبود.”(۲)
او در همین یک پاراگراف دو تحریف عمده، یکی شکلی و دیگری محتوایی، انجام می دهد. تحریف شکلی این است که شعار حکومت اسلامی نه در شماره اول خبرنامه (منتشره در سال ۱۳۴۷) که در شماره ۵۶، به تاریخ بهمن ۵۷ یعنی در آخرین شماره آمده است.(۳) اما تحریف محتوایی وی از این موضوع هم مهمتراست؛ با وجود این که آقای گنجی ظاهراً کتاب اینجانب را در هنگام تدوین این سلسله مقالات در اختیار داشته است، باید گفت بنابراین نمی خواسته است محققانه به محتوای نظر و تعریف آقای بنی صدر در مورد حکومت اسلامی توجه کند. به قول مولانا تو گویی شیر نوشیدنی و شیردرنده هر دو از دید وی یک معنا دارند. من در همان کتابِ مورد اشاره آقای گنجی در رابطه با سانسور خبرنامه و همچنین بافت و زمینه واقعی این سخن آقای بنی صدر با اسناد داده ام و بیان کرده ام که چگونه دانشجویان ملی مذهبی خارج از کشور، شماره ۵۵ خبرنامه جبهه ملی سوم را که در اردیبهشت ۱۳۵۷ منتشر شده بود، به علت سرمقاله “جای استقلال در مبارزه” که به قلم آقای بنی صدر بود و وی در آنجا از حکومت ملی یاد کرده بود، مسکوت گذاشتند، چراکه از دید این دانشجویان اندیشه مطرح شده در مقاله بنی صدر با حکومت اسلامی مورد نظر آقای خمینی سازگار نبود. در کتاب به طور مشروح گزارش شده است که مسئولان انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در آمریکا و کانادا طی بخشنامه شماره ۴۷ خود مورخ ۱۵ ژوئن ۷۸ دستور منع پخش خبرنامه را صادر کردند.(۴-سند را در پایان همین مقاله ببینید)
مسئولان انجمن اسلامی در اطلاعیه خود راجع به این ممنوعیت آورده بودند: “در سر مقاله زیر عنوان “جای استقلال در مبارزه” کوشش شده که با استفاده از بعضی از قسمتهای برخی از فتاوی امام خمینی موضوع “حکومت ملی” را به صورت یک جبهه واحد در شرایط کنونی توجیه کنند، ولی گویا فراموش کرده اند که امام خمینی در بیانیه ها و فتواهای خویش شعار “اسلام و احکام قرآنی” و “حکومت اسلامی” را از مردم خواسته است. .. امید است که در نشر و پخش نکردن کلیه مطالب و نشریاتی که با مواضع و فتاوی رهبر عالیقدر حضرت امام خمینی سازگار نیست کوشا باشید.” (۵)
بعد از اینکه خبر صدور بخشنامه به وسیله انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا در اروپا مبنی برعدم نشر خبرنامه، منتشر شد، بنی صدر در واکنش به آن و در عریضه ای مشروح و عمومی خطاب به مسئولین انجمن در ۱۱ صفحه مواضع فکری و اندیشگی خود را در این باره برای هیأت مدیره انجمن اسلامی آمریکا و کانادا می نویسد که قسمتهائی از آن به نقل از کتاب چنین است:
“این عریضه خصوصی نیست:
هیأت مدیره محترم انجمن های اسلامی و مسئولین و اعضاء واحدهای انجمن اسلامی در آمریکا
امروز اطلاع رسید که شما طی بخشنامه ای پخش خبرنامه را ممنوع کرده اید و این بدو دلیل:
۱- در سرمقاله با حکومت اسلامی مخالفت شده است:
“کوشیده شده با استفاده از بعضی قسمتهای برخی از فتاوی امام خمینی موضوع ( حکومت ملی ) را بصورت لزوم یک جبهه واحد در شرایط کنونی توجیه کند…..” ۲. در فهرست کشته شدگان نام دو تن آمده است که از دین خود بیرون رفته بوده اند. کار شما مخالف صریح و آشکار با حکومت اسلامی دارد و این بدو دلیل: اول: اساس حکومت اسلامی را مبارزه با سانسور تشکیل می دهد که فرمود: بشارت باد بکسانی که قول ها را می شنوند و بهترین آنها را بر می گزینند… پس فرق این حکومت با حکومت شاه در چیست؟ مگر سانسور خوب و سانسور بد وجود دارد؟ … در کجای آن مقاله، موضوع “حاکمیت ملی” را به صورت لزوم جبهه واحد در شرایط کنونی توجیه شده است؟ و اصلاً معنی این جمله چیست؟ چگونه می توان موضوع “حکومت ملی” ( شعار) را به صورت ضرورت یک جبهه (سازمان) توجیه کرد؟ تناقض حکومت ملی با اسلام چیست؟ … حکومت ملی یعنی حکومت مستقل از سلطه بیگانه و متکی باراده مردم، آیا این حکومت اساسی ترین قدم باستقرار حکومت اسلامی نیست؟ … از چه وقت شعار استقلال و حکومت ملی مخالف و متضاد حکومت اسلامی شده است؟ … در آن مقاله گفته شده است که حکومت اسلامی بدون قید ملی یعنی وجه المصالحه کردن اسلام… “(۶ )
بنابر این اگر آقای بنی صدر همان حکومت اسلامی آقای خمینی را مطرح کرده بود، دیگر نیازی به سانسور خبرنامه به دلیل طرح حکومت ملی نبود.
بر خلاف ادعای آقای گنجی، در شماره ی اول خبرنامه ی جبهه ملی ایران در اردیبهشت ۱۳۴۷ در خارج از کشور که تصویر آن را هم در زیر می بینید و همین هم مرجع آقای گنجی است هیچ ذکری از “استقلال، آزادی، حکومت اسلامی” و “استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی” نیست. به اصل سند در زیر توجه کنید. واقعا مایلم بفهمم این جعل آشکار به چه قصدی صورت گرفته است؟
سند شماره -۶-اولین شماره اردیبهشت ۴۷
شایان ذکر است افزودن “شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی خواست ملت ایران است “، در شماره ۵۶، یعنی در آخرین شماره و دو هفته نزدیک به پرواز انقلاب در پاریس و به علت فشار آقای خمینی به شعار شماره های قبل یعنی “حکومت ملی هدف جبهه ملی ایران است ” افزوده شده بود. من زمینه این اختلافات را به تفصیل در “کتاب پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد” آورده ام.(۷) حال آیا جای تعجب ندارد که بپرسیم به چه هدفی او همه این زمینه های عینی و مستند را نادیده می گیرد و فقط با نقل قول چند جمله از متن می خواهد اثبات کند حکومت اسلامی در نظر بنی صدر همردیف حکومت اسلامی آقای خمینی بوده است؟
خوب است اینجا یکبار دیگر آن وضعیت خاص سال ۵۷ را توضیح دهم تا حقیقت روشنتر شود؛ آقای خمینی گاهى با ایما و اشاره و گاهى با کنایه و غیر مستقیم و زمانى هم آشکار و مستقیم به مصدق حمله کرده بود، و البته اینها به غیر از نظراتى بود که در جمع خودىها عنوان مىکرد یا حتى دیگران را تحت فشار قرار مىداد که شعار حکومت ملى و این قبیل مسائل را رها کنند. در آخرین روزهایى که در پاریس بود، با فشار وى و دیگران شعار خبرنامه جبهه ملى سوم که عبارت بود از: استقرار حکومت ملى هدف جبهه ملى ایران است” در آخرین شماره این چنین تغییر پیدا کرد “استقرار حکومت ملى هدف جبهه ملى ایران است و حکومت اسلامى خواست ملت ایران است”. پس این تغییر شعار و اضافه کردن این شعار که “حکومت اسلامى خواست ملت ایران است” تحت فشار آقاى خمینى و دیگران بوده است. حقا جفا به آقای بنی صدر است که در آن جوّی که غالب اعضای اتحادیه انجمنهاى اسلامى اروپا، آمریکا و کانادا در مورد شعار جبهه ملى سوم که “استقرار حکومت ملى هدف جبهه ملى ایران است”، شروع کرده بودند به انتقاد از بنی صدر و به او اعتراض می کردند که حال که همه ملت ایران خواهان حکومت اسلامى است، چرا شما شعار خود را عوض نمىکنید و آنرا با شعار مردم همآهنگ نمىسازید، ما موضوع را به گونه ای جلوه دهیم که گویی اندیشه بنی صدر تفاوتی با هواداران آقای خمینی نداشته است. الحق این آقاى بنىصدر بود که در برابر ما اسلام گرایان مشتاق آقای خمینی در آن زمان با استفاده از ادبیات دینی قوی ای که داشت از ابقای شعار حکومت ملی دفاع می کرد. بنی صدر در جواب به دانشجویان مسلمان که در جو اسلام گرایی می سوختند می گفت: “حکومت ملى هم اسلامى است و باید گفت حکومت ملى براى اینکه متکى به آراء مردم باشد. حکومت اسلامى بدون ملى مىشود عربستان سعودى. چون حکومت اسلامى بدون استقلال و آزادى، تبدیل به دیکتاتورى مذهبى مىشود و براى جلوگیرى از بوجود آمدن دیکتاتورى لازم است که شعار حکومت ملى که مغایر با حکومت اسلامى نیست و وجه اجرایى آن است، تأکید بیشترى بکنیم. ” (۸)
روحانیون و نزدیکان آقاى خمینى و خود وى نسبت به این شعار حکومت ملى اعتراض داشتند و چون قریب به اتفاق گروه های آنروز آقاى بنىصدر را مسئول جبهه ملى سوم مىشناختند، سیل اعتراضها به سوى وى سرازیر بود و در همه جا و بین دوست و دشمن مورد سؤال واقع شده بود. مشکل وى چند برابر شد به ویژه وقتی که آقاى خمینى فشار آورد که شعارها باید واحد باشد و همان حکومت اسلامى باشد. در حقیقت براى رهایى از این مشکلات بود که در بهمن سال ۵۷ به یکباره شعار بدانگونه تغییر کرد.
بعید می دانم اگر کسی منصفانه سخنرانی ها و کتابهای آقای بنی صدر پیش از انقلاب را مرور کند بتواند نتیجه بگیرد که در نظر آقاى بنىصدر و اکثر دوستان و همکاران او، حکومت اسلامى چیزی جز اصول آزادى و استقلال ایران معنایی می داشت. به علاوه مگر آقای گنجی بی اطلاع است و یا لازم می داند خود را به بی اطلاعی بزند که از همان آغاز انقلاب و ورود بنی صدر به ایران، نه یکبار بلکه دهها بار او در نوشته ها و سخنرانیهای خود اعلام کرد مراد او از جمهوری اسلامی و اسلامیت نظام، اسلامی بود که گزارشگر دو اصل آزادی و استقلال است. به عبارتی او همواره تأکید می کرد و در توصیف شعارهای انقلاب توضیح می داد که انقلاب ایران دارای دو اصل بود، استقلال و آزادی و اسلامی که گزارشگر این دو اصل است.
پس آن مفهومی از حکومت اسلامی که آقای بنی صدر برای اولین بار در زمستان سال ۱۳۵۱ در سمینار اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا مطرح کردند و در تیرماه ۱۳۵۳ تحت نام “اصول ضابطه و راهنمای حکومت اسلامی” به وسیلۀ اتحادیه در اروپا و آمریکا منتشر گردید و در دوران انقلاب هم در ایران به تیراژ وسیع با نام و بی نام انتشار پیدا کرد، فقط در نام با حکومت اسلامی آقای خمینی مشترک است و الا هیچ وجه مشترکی با هم ندارند، بلکه حکومت اسلامی که آقای بنی صدر مطرح کرده صدر صد در تضاد با حکوت اسلامی یا ولایت فقیهی است که آقای خمینی در ذهن پرورده بود. حتی اگر نوشته ها و موضعگیری های قبل از انقلاب هم در دسترسی نبود، خود بحثهای صورت گرفته در مجلس خبرگان قانون اساسی وتجربه دوران ریاست جمهوری آقای بنی صدر مثل روز روشن ساخت که این دو، دو دنیای متفاوتند که آقای گنجی تنها از راه مغالطه لفظی این دو را می توانست همداستان تصویر کند.
۲- بنی صدر، ارتش و جنگ
آقای گنجی در قسمت پنجم سلسله مقالات خود در باره جنگ و ارتش و بنی صدر، به استناد برخی از مخالفان وی در سپاه، البته بدون توجه به انبوه اسناد در این مورد، که خوشبختانه در این یکی دو سال اخیر در خود درون رژیم نیز به آنها گاه به گاه اعتراف شده است، در تایید روایت قدیمی سران رژیم برای متهم کردن بنی صدر به خیانت می کوشد و چنین می گوید:
“اطلاع از حمله ی عراق و بی عملی مطلق: برخی از مخالفان بنی صدر، وی را به خیانت به کشور متهم می ساختند.آنان می گفتند: با این که هفت ماه پیش از حمله ی عراق به ایران بنی صدر به فرماندهی کل قوا منصوب شد، و با این که آرایش نظامی ارتش صدام برای حمله ی به ایران روشن بود، بنی صدر هیچ اقدامی نکرد و حتی یک بار جلسه ی شورای عالی دفاع را برگزار نکرد.” سپس برای اینکه تاییدی بر این تحلیل سراسر خطاآمیز خود بیاورد یک جمله از میان دهها جمله آقای بنی صدر می آورد که در این خصوص گفته است: “به ما گزارش داده بودند که عراق دارد تدارک حمله به ایران را می بیند. البته بعدها مدارکی هم به دست قشون افتاد و معلوم شد که این خبر، صحیح بود”[۴۹]. در اینجا آقای گنجی اصلاً به شهادت ارتشیانی همچون تیمسار فلاحی،ناخدا حمید احمدی و نامه ها و پیغامهای متعدد خود آقای بنی صدر به آقای خمینی در خصوص ارتش نمی پردازد، که به او هشدار می داد که گروه های قدرتمدار در سپاه و روحانیت قدرتمدار دارند ارتش را نابود می کنند و هر روز به بهانه ای به تحقیر ارتش و دستگیری و اعدامهای بی جای افراد و فرماندهانش می پردازند. در این کانتکست بود که آقای بنی صدر هر چه قدر خطر حمله عراق را بیشتر به آقای خمینی گوشزد می کرد، آقای خمینی می گفت اینها دروغ است و به ایران حمله نمی شود و ارتشیان قصد دارند با این بهانه آخوندها را از ارتش دور کنند. آقای خمینی چشم و گوش بسته به دانشجویان پیرو خط امام که در قم در دیماه ۵۸ به دیدار وی رفتند، گفت:
« … آنچه من می فهمم این است که آمریکا نه دخالت نظامی در ایران می خواهد بکند و نه حصر اقتصادی. اگر هم حصر اقتصادی بکند پیروز نمی شود. خودش هم می داند… شاید صحبتهایی که در مورد دخالت نظامی یا حصر اقتصادی می کنند، برای این معنا باشد که اذهان ما را منحرف کنند، به آنطرف و از این چیزی که در کشور ما می گذرد، غافل سازند.» (۹)
بر خلاف این حرف آقای خمینی، آمریکایی ها هم ایران را حصر اقتصادی کردند و هم از طریق در باغ سبز نشان دادن به صدام، تهدید به جنگی که کرده بودند را عملی کردند و کشور را درگیر جنگ ٨ ساله ویرانگری ساختند کردند و در پایانش نیز به خود آقای خمینی جام زهر نوشاندند.
آقای اریک رولو، مخبر لوموند، در٩ آذر ۵۸ طی مصاحبه ای با آقای خمینی از وی سئوال کرد در باره بحران کنونی ایران چه فکر می کنید گفت:
« بحران کنونی ایران یک بحران نیست که ما از آن خوفی داشته باشیم. اما راجع به این که یک وقتی جنگی پیش می آید ولو اینکه یک مطلبی است از شیخ الرئیس ابوعلی سینا نقل می کند که گفته است من از گاو می ترسم برای اینکه اسلحه دارد، عقل ندارد. و آقای کارتر هم ثابت کرد این مطلب را معذالک نخواهند گذاشت چنین کاری بکند ملتها و دولتهای بزرگ نمی گذارند که چنین جنگی پیش بیاید. جنگ پیش آمدن معنایش جنگ جهانی سوم است و همه قدرت ها از این جنگ می ترسند.» (۱۰)
در همین قسمت باز آقای گنجی برای سنگین تر کردن پرونده بنی صدر عنوانی باز می کند تحت “مخالفت با تحویل سلاح به نیروهای حاضر به جنگ” و بدون توجه حتی به داده های جراید روز کشور و سخنان و شهادتهای دهها تن از فرمانده بزرگ ارتش در آن زمان که خود در متن درگیری ها بودند به سخنان پاسدار خشونت گرایی مانند آقای رفیق دوست استناد می کند که با فساد و تباهی انبوه مالی ای که در بنیاد مستضعفان به وجود آورد حتی در میان اصولگرایان فعلی رژیم نیز جایگاهی ندارد. اگر آقای گنجی این مدعا را ده سال پیش مطرح می کرد باز آدم کمتر تعجب می کرد. ولی در حال حاضر که اندک اندک بسیاری از اسرار جنگ حتی در داخل کشور بیان شده است و به خصوص در باره رشادتهای ارتشیان به فرماندهی بنی صدر در همان دوران دهها سند نشر یافته است، بیان این نوع مدعیات کاری است بر خلاف هر نوع وطن دوستی. گنجی می نویسد:
“محسن رفیق دوست در این خصوص گفته است: «در ابتدای جنگ و در دوره بنی صدر حتی برای تأمین تسلیحات از داخل مشکل داشتیم. یک روز شهید کلاهدوز، قبل از شکست حصر آبادان، به من گفت اگر هزار قبضه اسلحه ژ۳ بیشتر بدهی می توانیم ۴ هزار نفر را وارد عمل کنیم. رفتم دزفول. دیدم بنی صدر هم همراه استاندار آنجاست. گفتم دستور بدهید هزار قبضه اسلحه به ما بدهند. گفت برو از اربابانت بگیر. گفتم اربابهایم چه کسانی هستند. اسامی بزرگان انقلاب، آقایان خامنهای، بهشتی و هاشمی رفسنجانی را گفت. گفتم اسلحه دست اربابهای من نیست دست توست. بنیصدر گفت نمی دهم. یادم هست لباس نظامی هم پوشیده بود. به محض این که بنیصدر سوار جیپ شد من هم رفتم زیر لاستیکهای جیپ خوابیدم. گفت چکار کنم. گفتم یک حواله هزارتایی ژ۳ بنویس. نوشت و من هم آمدم تهران.اول که آمدم گفتند نمی دهیم. ما هم یک عده از بچهها را برداشتیم و رفتیم قفلها را شکستیم. سه هزار ژ۳ و تیربار برداشتیم. همه را شمارهبرداری کردیم گذاشتیم آنجا و آمدیم بیرون” .
جالب اینجاست که برخلاف این مدعای آقایان رفیق دوست و کلاهدوز که با هزار اسلحه ژ-۳ حصر آبادان را می توانند بشکنند و بعد بنا به همین گفته، سه هزار ژ-۳ و تیر بار هم که به دست می آورند، حصر آبادان نه به وسیله آنها که به وسیلۀ دلاوران ارتش شکسته شد. معلوم می شود که آقای گنجی به هر حشیشی برای اثبات مدعای خود دست می زند و البته که چنین روشی کار یک محقق نیست.
گنجی در مورد جنگ به هیچیک ازگفته های فرماندهان ارتش منتشره در جراید روز کشور که تا ۲۵ خرداد ۶۰ آزاد بودند از بنی صدر حرف بزنند استناد نمی کند. برای مثال، مرحوم تیمسار فلاحی در همان ۲۵ خرداد و در اوج مخالفت با بنی صدر مصاحبه می کند و از خدمات بنی صدر به ارتش تقدییر می نماید و می افزاید که حدود ۵۰ در صد اراضی اشغال شده در زمان فرماندهی کل قوای بنی صدر آزاد شده است. من شخصا احتمال می دهم توطئه کشتن سران ارتش با انفجار هواپیما در منظریه تهران به علت این مصاحبه شجاعانه در دفاع از بنی صدر و…بوده است.(۱۱) چرا گنجی این سوی ماجرا را نمی بیند و کلمه ای به نقل از ارتشیان بر زبان نمی آورد؟ چرا به گفته های فرماندهان جنگ رجوع نمی کند ولی گفته های پاسدارانی مانند آقای رفیقدوست را بدون ذره ای شک، حقیقت می شمارد؟
۳- رابطه بنی صدر و مجاهدین
آقای گنجی در قسمت هفتم مقاله دست به تحریف باورنکردنی دیگری می زند که تا حدودی هویدای اهداف خاص او از این نوشته است، یعنی اثبات وحدت و یا ائتلاف مجاهدین با بنی صدر. وی در مورد حادثه دانشگاه در ۱۴ اسفند ۵۹ می گوید:
” در ۱۴ اسفند ۵۹ در دانشگاه تهران به مناسبت سالگرد درگذشت دکتر محمد مصدق و ملی شدن صنعت نفت مراسمی با سخنرانی بنی صدر برگزار گردید که با درگیری شدید طرفین روبرو شد. شعار اصلی مجاهدین در ۱۴ اسفند ۵۹ ،”خلع ید از حزب انحصارطلب حاکم” بود. در روزی که برای بزرگداشت مصدق (که از صنعت نفت خلع ید کرد)، چنین تشبیه هایی نشان دهنده ی سمت و سوی حوادث بعدی است. در درگیریهای آن روز ۴ تن کشته و تعداد زیادی مجروح شدند. بنی صدر در پشت تریبون اعلام کرد کمیته و سپاه عامل این آشوبند. مخالفان او هم متقابلا شعار می دادند: “ابولحسن پینوشه، ایران شیلی نمی شه”.
این عبارات آقای گنجی حقیقتا شگفت انگیز است، آنهم در دورانی که ماهیت تاریخی چماقداری که پدیده ای وابسته به مقام ولایت فقیه است بر همگان روشن شده است. شاید از آن روست که وی نمی خواهد اشاره ای به تاریخچه بنیادگرایی، خشونت گرایی، چماق کشی و حمله به متینگ ها از سوی امت حزب الله ارائه دهد، و کوشش دارد تا با قلب این سانسور خواننده را به بادی غفلت سوق دهد. در چشم هر ناظر بی طرف آشکار است که صرفنظر از درگیری بنی صدر با جناح استبداد و صرفنظر از حق یا ناحق بودن هر یک از طرفین، واقع این بود که رئیس جمهور یک مملکت در یک سخنرانی/متینگ مورد تهاجم گروههای چماقداری می شود که در همان سخنرانی با دستور و اعلام رئیس جمهور بازهم صرفنظر از درست یا نادرست خواندن این اعلام، آشکار می شود که سازماندهی شده بوده اند. آنجا بود که اتفاقا به خوبی معلوم شد ماهیت چماقداری ریشه در کدام مشرب سیاسی دارد. لیکن آقای گنجی به جای اشاره به تهاجم چماقداران (که باز معلوم نیست نقش خود او در آن ایام چه بوده است) تنها از درگیری طرفین یاد می کند. گویی اینکه صحنه دوئل بوده که هر دو طرف با آگاهی از یک نبرد و خون و خونریزی قرار بر درگیری می گذارند. به علاوه:
اولاً آقای گنجی سندی برای این مطلب خود ارائه نداده است و هیچ نگفته است که چماقدارانی که از اعضای نهادهای انقلابی بودند، به چه دلیل به مراسم سخنرانی رئیس جمهور حمله کردند؟ چرا پلیسی که دولت آقای رجایی فرستاده بود، باطوم هایشان را قبلا کلانتریهای مربوطه از آنها گرفته بودند و در جریان حمله چماقداران، تنها نقش تماشاگر را بازی کردند؟ آقای گنجی، نه برای ادعای خود مدرکی ارائه می دهد و نه این سوالات اساسی را مطرح می کند.
ثانیا این ادعا که چهار نفر در جریان این برخوردها کشته شدند کذب محض است. در تحقیقات قوه قضاییه همین رژیم، که بعدها، تحت عنوان “غائله چهارده اسفند” در هزار صفحه منتشر شد، کوچکترین اشاره ای به کشته شدن چهار نفر نیست. گفتنی است این دروغ همان روز از طریق اطلاعیه ای مشکوک در صفحه اول “روزنامه جمهوری اسلامی شماره ۵۱۲ تحت عنوان “درخواست ستاد بزرگداشت از مردم برای تعیین هویت جنازه ها” منتشر شد، و در زیر آن نوشته شده بود که جنازه سه شهید مجول الهویه حادثه پنجشنبه دانشگاه تهران به پزشک قانونی منتقل شده است. این خبر همان زمان از طریق روزنامه های دیگر تکذیب شد: اطلاعات شنبه ۱۶ اسفند، خبر را تکذیب و گزارش کرد: “در مورد کشته شدن ۴ نفر در جریان درگیری های عصر پریروز در دانشگاه تهران عصر که متحصنین کتابخانه مرکزی دانشگاه در بیانیه خود اعلام کرده اند از مراکز انتظامی سپاه پاسداران کمیته مرکزی کلانتریهای مرکزو بخش ۷ تهران و همچنین از پزشکی قانونی سئوال شد ولی همه این مراکز از وجود کشته شدگان درگیریهای پریروز اظهار بی اطلاعی کردند…”(۱۲)
اطلاعات در شماره یکشنبه ۱۷ اسفند ۵۹ هم خبر را تکذیب و تحت عنوان”در پزشکی قانونی تهران جنازه ای از شهدای وقایع دانشگاه وجود ندارد” آورده است: “امروز صبح (یکشنبه) خبرنگار ما از پزشکی قانونی گزارش داد که دکتر ملک نیازی سرپرست پزشکی قانونی ضمن رد این خبر در گفتگوئی با خبرنگار ما اظها داشت: از روز پنجشنبه۱۴/۱۲/۵۹ تا کنون هیچ جنازه ای که مربوط به حادثه دانشگاه باشد به اینجا نیاورده اند… خبرنگار ما در گزارش خود اضافه می کند من خود شخصاً از سالن تشریح پزشکی قانونی بازدید بعمل آوردم و هیچ جنازه ای که مربوط به حادثه دانشگاه باشد در سردخانه پزشکی قانونی نبود.”(۱۳)
روزنامه انقلاب اسلامی هم در پی تحقیق بر آمد و مشروح تحقیقات خود را در مورد این خبر در صفحه ۲ ، پنجشنبه ۲۱ اسفند ، شماره ۴۹۶ آورد: “پس از تحقیق از سوی معاون دادسرای عمومی تهران آقای علی قاسمی نراقی تکذیب شد و اعلام کرد که سه جنازه ذکر شده مربوط به دانشگاه نبوده و دو نفر آنها در تصادف جاده کرج کشته شده بودند که این دو جنازه به صاحبانشان تحویل داده شده است و یک جنازه دیگر که در سردخانه است که به علت ناشناس بودن این سه جنازه قبل از شناسائی موجب این خبر دروغ شده است. “
آقای گنجی با یک خبر دروغ که دروغ بودن آن در جراید روز کشور و به وسیلۀ مسنولین مختلف امر تکذیب شده است و هیچیک از مراکز قضائی اعم از دادگستری، انقلاب ، کمیته ها، سپاه پاسدارن، شهربانی آن را تایید نکرده است و در این مورد پرونده ای تشکیل نشده است و کسی از زعمای جمهوری اسلامی هم مدعی چنین امری نبوده اند، تنها بر سستی مدعیات خویش اصرار دارد. دیگر اینکه اگر واقعا چهار نفر در جریان حمله چماقداران به هواداران رئیس جمهور کشته شده بودند، مراسم خاکسپاری آنها کی انجام شد؟ مگر آن کشته ها نیز مانند کشته شدگان حوادث اخیر بودند که خانوادهایشان تهدید شوند که کوچکترین مراسمی را به پا ندارند؟ آقای گنجی، چرا دروغی را تکرار می کنید که در همان زمان دروغ بودنش بر همگان معلوم شده بود؟ آیا از کسی که دهها کتاب و سند را با حوصله کاویده است تا کوچکترین نقطه ضعفی از اولین رئیس جمهور بیابد درست نیست انتظار داشته باشیم اندکی هم در حول و حوش یک خبر کذب از یک روزنامه وارسی کند؟ یا آنکه هدف دیگری در سر بوده است؟
۴-جریان امان نامه به مجاهدین
گنجی در هشتمین قسمت، به منظور انتقاد از بنی صدر، به سخنان آقای رفسنجانی راجع به وی استناد می کند. اما به علت اصل دانستن قدرت، چه بسا متوجه نیست که کمی دقت در نوع انتقادات آقای رفسنجانی از بنی صدر، در حقیقت، فقط می تواند نشان دهنده وجود باورهای مردم سالار، آزادیخواه و ملی نزد بنی صدر باشد نه خلاف آن. خوب است که خوانندگان خود این انتقاد را به نقل از مقاله گنجی بخوانند و قضاوت کنند:
“امام فکر می کردند می توانند بنی صدر را اصلاح کنند، به ما می گفتند شما سعی کنید با او کار کنید. امام مدتی روی این مسئله کار کردند. دنبال این بودند که نگذارند مسئله به اینجا برسد. در عمل، ما در میدان درگیر بودیم و امام این درگیری را نداشتند و عمده ی کار عملی ایشان در حد پیغام دادن به بنی صدر بود که مثلاً منافقین و اعضای جبهه ملی در اطراف شما نباشند و مصدق را اینقدر بزرگ نکن و سعی کن اسلام، محور کار باشد. حرفهای امام به بنی صدر مبنایی بود. حتماً چیزهایی هم بود که به ما نمی گفتند. دلشان نمی خواست درگیریهای ما را تیز کنند و به ما حربه بدهند…قانع کردن امام برای ما مهم بود که خودشان به تدریج قانع شدند. متن میثاقها را دیدند و اظهارات بنی صدر را شنیدند. دستور داده بودند منافقین از اطرافش بروند که قبول نکرده بود. دستور داده بود مصدق را این قدر بزرگ نکن که قبول نکرده بود.”
فراز فوق آشکارا داد می زند که آقای خمینی قصد داشته که با دست بنی صدر به قلع و قمع مصدقی ها و مجاهدین بپردازد. البته چند بار پیغام شفاهی داده بود که اینها را از خود دور کند. البته اینکه حالا آقای گنجی آورده است مهم است و نشان می دهد که خودشان هم در این خط بوده و هستند.
در همین قسمت آقای گنجی از قول دوستان و همکاران خویش در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی می آورد:
“سازمان مجاهدین خلق در ۲۵/۲/ ۱۳۵۹، طی نامه ای به «ریاست جمهوری…فرمانده ی کل قوا…عالی ترین مقام رسمی کشور»، به سخنان آیت الله خمینی پاسخ می گوید. در همین نامه از ضرورت مسلح بودن مردم (یعنی سازمان هایی چون سازمان خودشان) در برابر تهاجمات خارجی دفاع می کنند. به مبانی فقهی در اختیار داشتن سلاح اشاره می کنند، خطرات خلع سلاح عمومی را با اشاره ی به داستان مشروطه گوشزد می کنند، از آمادگی خود برای مقابله ی با سگ های زنجیری امپریالیسم سخن می گویند. در پایان، خطاب به “آقای رئیسجمهور و فرمانده کل قوا” می گویند، تحویل سلاح ها مشروط بر آن است که شما به عنوان عالی ترین مقام رسمی، اجرای قانون را عملاً تضمین و اعلام نمایید. وقتی از بنی صدر در این خصوص در مصاحبه ی مطبوعاتی سئوال می شود، او می گوید قادر به تضمین دادن نیست. نتیجه ی ضروری این سخن، این بود که سلاح ها را نگاهدارید، برای این که من نمی توانم قانون را اجرا کنم.”
آقای گنجی شما باید بگوئید آیا آقای بنی صدر قادر بود و او را می گذاشتند که قانون را اجرا کند؟! بنی صدر صریح به آقای خمینی گفت: شما نمی خواهید من آنها را برانم بلکه می خواهید جواز قتل آنها را از من بگیرید. من دست به یک چنین کاری نمی زنم.
آقای گنجی اگر این سخنان من به مذاقتان خوش نمی آید و نمی پسندید، می توانید به بخشی از نامه آقای بهزاد نبوی مورخ ۵/۱۲/۱۳۷۱، در این مورد توجه کنید. وی در نامه خود جهت یادآوری اقدامات سازمان متبوع خویش به آقای هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت می گوید: “بلافاصله پس از آزادی از زندان و هم زمان با پیروزی انقلاب، «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» را تأسیس کردیم. نقش سازمان مذکور در مبارزه با حرکتهای تجزیه طلبانه در کردستان و سیستان و بلوچستان در اوایل انقلاب، مبارزه بی امان با منافقین، لیبرالها، بنی صدر، گروههای ضد انقلاب چپ و راست، مارکسیست و سلطنت طلب، همکاری در جهت افشاء و خنثی سازی توطئه کودتای نوژه و… حداقل بر جنابعالی پوشیده نیست.» (۱۴) و صد البته پیش بینی بنی صدر نه فقط در مورد اعدامهای هزاران نفر بعد از کودتای خرداد شصت راست درآمد، بلکه به نحو وحشیانه تری، هفت سال بعد، با کشتار نزدیک به چهار هزار زندانی که دوران محکومیت خود را می گذراندند، بار دیگر تحقق پیدا کرد و چه بسا شما و هم فکرانتان آن روز برای آن کف زده باشید. البته حالا می گویید که از خبر قتل عام، به این علت که در ترکیه بودید، مطلع نشده بودید. واقعا که شما در فریب مردم حد نگاه نمی دارید. آقای گنجی! خبر قتل عام، اول از طریق آقای منتظری، در تماس با بنی صدر، در خارج منتشر شد و بعد هم که نامه معروف آقای منتظری به آقای خمینی را در رابطه با شکنجه ها، تجاوزات جنسی و کشتارها، بنی صدر در مطبوعات غرب و ترکیه منتشر کرد و خبر اول بسیاری از روزنامه ها بود. حال شما می گویید که به عنوان مسئول فرهنگی سفارتی که تحت مدیریت منوچهر متکی به عنوان سفیر، ترورها در ترکیه را سازمان می داده است از این افشاگری ها مطلع نشدید؟! لطفا کمی هوش برای مخاطبان خود قائل باشید.
پس معلوم می شود که توقع داشتید که بنی صدر هم به دروغ مثل آقای خمینی که به سران ارتش (۱۵) و خسرو قشقائی امان نامه داد و بعد هم همه را اعدام کرد، فریب روحانیت قدرتمدار را بخورد و به آنها تضمین و امان نامه بدهد و وقتی آنها اسلحه ها را تحویل دادند یکجا همه آنها را به نام بنی صدر قتل عام کنند.
۵- حادثه ۱۴ اسفند
آقای گنجی سعی می کند ثابت کند که بنی صدر از ۱۴ اسفند ۵۹ با سازمان مجاهدین خلق هم پیمان شده و یا ائتلاف کرده است و از لحن وی در نقد بنی صدر چنین برداشت می شود که تقصیر این استبداد فراگیر و دیکتاتوری ولایت فقیه بر عهده بنی صدر است! خوشبختانه غالب اسناد و مدارک آن زمان موجود است. از همه مهمتر متن سخنان جلسه رای به عدم کفایت سیاسی بنی صدر موجود است. باید از گنجی پرسید که چرا در آن زمانی که مخالفان بنی صدر در مجلس هرچه عیب و ایراد می توانستند مطرح کردند (از مخالفت با آقای خمینی تا مخالفت با گروگانگیری و مقابله با نهادهایی مانند سپاه و کمیته ها تا بی حجابی زن و دخترانش) کسی به هم پیمانی بنی صدر و مجاهدین اشاره ای نکرد؟ در مورد حادثه دانشگاه تهران در ۱۴ اسفند ۵۹، نظرات مرحوم بازرگان، شهید فروهر، مهندس معین فر و دیگران در مورد این حادثه در همان زمان در روزنامه ها و به ویژه روزنامه انقلاب اسلامی موجود است؛ متن کامل سخنرانی آقای بنی صدر در آن روز و پس از آن موجود است که خلاف گفته شما را نشان می دهد. و از همه اینها مهمتر کتاب «غائله ۱۴ اسفند ۱۳۵۹» است که از سوی شورایعالی قضائی به ریاست موسوی اردبیلی در سال ۱۳۶۴ منتشر شده است. محتوای این کتاب کاملاً نشان می دهد که نیروهای سپاه و کمیته از قبل برای چماقداری و بلوا آماده شده بودند. به صفحات ۴۸۸ و به بعد همین کتاب توجه کنید: “گروه عظیمی از حزب الله از صبح روز ۱۴ اسفند در دانشگاه فعالانه حضور داشتند. دسته ای که از همه فعالتر بودن به سردستگی حاجی ع.ع….صرفنظر از این عده، مأمورین کمیته ها به خصوص از کمیته منطقه ۱۱، کمیته ولی عصر، کمیته مستقر در خیابان انقلاب جنب دانشگاه و چند کمیته دیگر در سطح دانشگاه، آن روز علیه بنی صدر فعالانه در تکاپو بودند و تعدادی از پاسداران نیز که در آن روز در دانشگاه کلاس داشتند به این جمع پیوستند. حتی جهت یاری به پاسداران، یک مینی بوس پاسدار نیز از کمیته قزوین اعزام گردیده بودند و علاوه بر اینها گروهی از مأمورین سویل شهربانی وابسته به امور اجتماعی و ادارۀ ارشاد و بازرسی عملاً جانب حزب الله را داشتند. و همین پاسدارها بودند که در قطع سیم بلندگو ها شرکت داشتند و…” (ص ۴۸۸و۴۸۹)
آقای گنجی را دعوت می کنم مشروح عملیات از پیش تدارک دیده شده سپاه و کمیته ها و…را درصفحات ۵۰۰-۴۸۸ کتاب مطالعه کنند. اگر آقاى بنىصدر دهها کتاب مىنوشت و پولها خرج مىکرد که در رابطه با “چهارده اسفند” و مسائلى که منجر به سقوط او گردید، مردم را از واقعیات آن روز آگاه کند و هدف کلى رژیم را که استقرار دیکتاتورى ولایت فقیه بود بیان کند، به نحوى که این کتاب بیان کرده ممکن نبود. این کتاب یکی از مهمترین منابع در این رابطه است و این از آنجاست که گزارش رسمی قوه قضاییه رژیم می باشد.
هواداران بنی صدر، احزاب ملی نظیر نهضت آزادی، جاما، جبهه ملی، حزب ملت ایران، و حتی مجاهدین و احزاب چپ – اگر چه احزاب اصلی چپ «توده» و چریکهای فدائی اکثریت – در آن زمان همآهنگ با حزب جمهور اسلامی بودند- در ۱۴ اسفند در سخنرانی ریاست جمهوری شرکت کرده بودند. پس چگونه می توان همه را در مجاهدین خلق خلاصه کرد؟
به ضرس قاطع می توان گفت در آن زمان به هیچ وجه اتحادی میان بنی صدر و مجاهدین وجود نداشته است. آیا اگر گروهائی برای انجام خواسته ای به رئیس جمهوری مراجعه کنند این را می گویند «اتحاد»؟ و آیا اگر به زعم شما این اتحاد صورت گرفته بود دیگر چه لازم می آمد که بنی صدر از ۲۵ خرداد ۶۰ در منزل افرادی پنهان شود که بعداً چند نفر از آن ها به همین جرم اعدام شدند. از همان اول می رفت و در پناهگاهای آن ها مخفی می شد. تازه یک روز بعد از ۷ تیر است که آنها به پیش بنی صدر رفته و از آن زمان است که آنها محافظت از بنی صدر را تا وقت خروج از کشور انجام می دهند.
حال اجازه دهید از دید دیگری به موضوع بنگریم. من شخصا از اواخر سال ۱۳۵۳ به بعد چه در داخل و چه در خارج از کشور با روش و منش مجاهدین مخالف بوده و هستم، اما هرگز گمان نبرده ام می توان حق آن ها برای مشارکت در سرنوشت کشور و حق آنها برای اعلام پشتیبانی از رئیس جمهور، و حق خود بنی صدر بر حفظ جانش را نادیده گرفت. من در سال ۶۰-۵۸ و در خلال سرمقالات و سخنرانی های مختلف برای حذف اسلحه اعم از سر و گرمش از میدان رقابتهای سیاسی به خصوص در رابطه با مسئله مجاهدین، بهترین و سالمترین راه را شرکت در بحث آزاد با آن ها می دانستم. زیرا در بحث آزاد و جستجوی راه حل مسائل هر کسی هر چه در چنته دارد بیرون می ریزد و خوب اگر کسانی راه حل مناسبی ارائه دادند چرا نباید از آن ها پذیرفت؟ و اگر هم چیزی نداشتند مچشان باز می شود و با شعار تنها قادر نخواهند بود که مردم را گول بزنند. ثانیا، همراهی آقای بنی صدر با مجاهدین بعد از تیر ۶۰ و بعد هم امضای میثاق، از نظر شخص من عملی نادرست بوده است. این جای خود محفوظ است. این امر را چه غلط و چه درست بدانیم، واقع امر اینست که این عمل بعد از کودتای خرداد شصت است که انجام شده و نه قبل از آن.
اما اجازه دهید به آنطرف قضیه نیز توجه کنیم؛ نظر شما را به گزارش های روزانه آقای رفسنجانی جلب می کنم: در ۱۷ خرداد ۶۰ به دستور رئیس دیوان عالی کشور آقای دکتر بهشتی و حکم آقای لاجوردی دادستان انقلاب مرکز، روزنامه ها فله ای بسته می شود، ۲۲خرداد : “حمله به دفاتر همآهنگی زیاد است.” و در ۲۳ خرداد: ” تظاهرات پراکنده ای علیه و له آقای بنی صدر در تهران و شهرستانها رخ می دهد. چند نفری هم تا به حال تلف شده اند.” در ۲۵ خرداد محل مسکونی رئیس جمهور مورد حمله قرار گرفت.” نزدیک غروب، صدای انفجار مهیبی آمد. بعداً معلوم شد، در حیاط کاخ مسکن بنی صدر، انفجار رخ داده است. ممکن است کار خودشان باشد و ممکن است از مخالفانشان، بعداً روشن خواهد شد.” در ۲۸ خرداد: سپاهیان را از جبهه جنگ خوزستان به تهران آورده و در پارک خرم اسکان داده و هاشمی و بهشتی شب به دیدارشان رفته اند. و رئیس جمهور که هنوز قانونی رئیس جمهور است را وادار به مخفی شدن می کنند و حکم اعدام باغی با غین او در رسانه ها منتشر می شود. و او اجباراً در منزل چند نفر مخفی می شود. آیا فکر نمی کنید که اگر ما هم در چنین شرایطی بودیم به هر کسی که برای حفظ جان به ما پناه می داد، پناهنده می شدیم؟ اگر چه گفتم من این عمل را نادرست می دانم. رئیس جمهوری که فرمانده کل قوا هم هست ولی چون هیچگاه در بند اسلحه و گروه مسلح درست کردن تا آن زمان نبوده است، وقتی برکنار می شود، تأمین جانی ندارد و شب از این خانه به آن خانه منتقل می شود. آیا چنین رئیس جمهوری مظلومترین رئیس جمهور تاریخ نیست؟
باز تکرار می کنم، بنا بر دهها سند و گواهی، بنی صدر تا ۸ تیر با آنها هیچ رابطه عملی، سازمانی و معناداری نداشت زیرا چند نفری که به بنی صدر ، جا داده بودند- در زمانی که هنوز رئیس جمهور قانونی بود- همه را در سال ۶۰ اعدام کردند از جمله آقای لقائی و یک نفر دیگر که هر دو از حزب ملت ایران و همرزمان شهید فروهر بودند. اینها هیچ یک ربطی به مجاهدین خلق نداشتند. بنابراین هیچ «ائتلاف» یا «اتحادی»، با مجاهدین آنطور که شما تصویر می کنید تا کودتا و غوغای طرح «عدم کفایت ساسی» وجود نداشته است.
۶- مسئولیت انفجار در حزب جمهوری
آقای گنجی، برای اینکه به خواننده القا کند که بنی صدر هم مثل آقای خمینی راستگو نیست این سخن بنی صدر را که بر اساس اطلاعات و داده های منتشره و ارزیابی گروه تخریب ارتش، انفجار ساختمان حزب جمهوری را کار مجاهدین نمی داند، خلاف حقیقت می داند و می گوید که بنی صدر برای این مدعای خود هیچ دلیلی ارائه نداده است.
نمی توان گفت گنجی نه کتاب “غائله ۱۴ اسفند” را دیده است و نه کتاب “شنود اشباح” را خوانده است و نه از نامه ۶۰ تن از نمایندگان به خمینی و ۶۳ تن به قوه قضائیه و گرفتار شدن ۳۰ تن از نزدیکان بهزاد نبوی و مأمور رسیدگی شدن صانعی از سوی خمینی آگاه است و نه سخنان هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه را شنیده است و نه نامه سرگشاده بهزاد نبوی به هاشمی رفسنجانی را خوانده و نه از سوالهای زواره ای، «نماینده» مجلس اول، از وزیر دادگستری وقت کلمه ای شنیده است.
فقط می توان نتیجه گرفت آقای گنجی، دارنده مدالهای جهانی حقوق بشری، قبول ندارد که بنا بر حقوق بشر، اصل بر برائت است. او پیش از محاکمه، حکم محکومیت را صادر کرده است. به این کار نیز بسنده نکرده، با انکار واقعیت، دروغ بزرگتری می گوید. فهرست کامل گروههائی که متهم شدند را نمی توان اینجا ردیف کرد زیرا خود به چند صفحه می کشد. چند مورد را می آورم:
« بنی صدر در این انفجارها دخالت نداشته و امکان دخالت نیز نداشت است»
معنی توقیف این عده این بوده است که انفجارها را عوامل درونی رﮊیم سازمان داده اند. علت مداخله خمینی و صدور دستور مختومه کردن پرونده نیز همین بوده است.
اما حسب اطلاعات اینجانب، مستند لاجوردی در تحت تعقیب قرار دادن بهزاد نبوی و دستگیر شدگان «اطلاعات تکان دهنده احسان طبری از دو انفجار» بوده است. احسان طبری از رهبران حزب توده، اعتراف کرده بود که هر دو انفجار در محل حزب جمهوری اسلامی و نخست وزیری را حزب توده سازمان داده بود. حزب دو هدف از این کار داشته است: یکی غیر قابل برگشت کردن کودتا بر ضد بنی صدر و دیگری از میان برداشتن جناح راست حاکمیت تا که جناح چپ حاکمیت با حزب توده همکاری کند و این حزب به دولت راه بیابد.
لاجوردی به این نتیجه می رسد که مجاهدین انقلاب اسلامی، به خصوص شخص بهزاد نبوی، کارگردان بوده و این او بوده است که گروه های دیگر را وسیله این کار کرده بود. البته هیچگاه دانسته نشد که کار اعتراف احسان طبری به کجا کشید. به هر رو، آقای خمینی صانعی را مأمور رسیدگی به پرونده کرد و پرونده مختومه شد.
طرفه اینکه به استناد «اطلاعات تکان دهنده احسان طبری»، در آخر بهمن ۱۳۶۶، طرفداران سید مهدی هاشمی اعلامیه صادر و در آن می پرسند: «امروز همه می دانند که سردمداران توده ای پیش کسوتان افکار الحادی بودند و خدا را قبول ندارند و به آدمکشی های خود اعتراف کرده اند، به ظاهر، در زندان، زندگی راحتی طی می کنند. در حالی که…»
حال بر آقای گنجی است که توضیح دهند که چرا در وقتی که خارج از رژیم قرار گرفته اند کاسه از آش داغ تر شده اند؟ بازجوهای رﮊیم و دست اندرکاران مختلف درون آن به این نتیجه می رسند که کار سازمان مجاهدین نبوده است و او با انکار نسبت دادنها به این و آن گروه، حکم می کند انفجارها کار مجاهدین خلق بوده است؟
آقای گنجی در ۷ قسمت اول سلسله مقاله ها ی خود ، افزون بر آنچه در فوق توضیح داده شده کوشش کرده است، ثابت کند که آقای خمینی به بنی صدر رأی داده است و تا خرداد سال ۶۰ در مقابل سردمداران روحانی حاکم، به تعبیر گنجی «طرف مقابل»، حامی و پشتیبان وی بوده است. اینکه آقای خمینی دارای شخصیت چند وجهی ای بود، واجد عقده های روحی متعددی بود، و حالت ها و رفتارها و گفتارهای متضاد در سیره او کم نبود شکی نیست. با وجود این اسناد فراوانی وجود دارد که نشان می دهد او حد اقل از آبان سال ۵۹ که می دید روحانیت سازماندهی شده در حزب جمهوری به عناوین مختلف کوشش می کند تا طرفداران دور و نزدیک بنی صدر را از طریق ارگانهای سرکوب سپاه، کمیته ها، دادگاهای انقلاب، بسیج، و چماقداران لباس شخصی که از همین ارگانها به اجتماعات اعزام می شدند، از میدان بدر کند، لب از لب نمی گشود که هیچ بلکه غیر مستقیم با سکوت خود، آنها را تأیید هم می کرد (۱۷)، اما، ما فرض را بر صحت گفته آقای گنجی در این مورد می گذاریم و حق را به آقای گنجی می دهیم که آقای خمینی به بنی صدر رأی داده است و قسم جلاله دروغ یاد کرده است. اینک آیا پرسیدنی نیست که وقتی بر شما مسجل می شود که آقای خمینی با قسم جلاله که سخت ترین قسم نزد پروردگار است، دروغ می گوید، شما و دوستانتان که خط امامی بودید، آیا هیچگاه تا قبل از روی کار آمدن احمدی نژاد و کوشش در حذف اصلاح طلبان، از پیروی از این امام بی دین و پیرو قدرت پرهیز کرده بودید؟ آیا شما از دوستانتان در سازمانهای اصلاح طلب دوم خردادی تا حالا انتقاد کرده اید که چرا تا همین لحظه به پیروی از همان امامی که قسم دروغ خوردن برایش مثل آب خوردن است بنا به نامه آقای بهزاد نبوی به “مبارزه بی امان با منافقین، لیبرالها، بنی صدر، گروههای ضد انقلاب چپ و راست، مارکسیست ” مشغول بوده اند؟
۸- در قانون اساسی حقوقی برای رئیس جمهور در نظر گرفته نشده بوده است و آقای بنی صدر از راه زیاده طلبی موجب این مصائب شده است.
آقای گنجی برا ی اثبات اینکه بنی صدر شخصیتی زیاده خواه بوده است کوشش کرده است از این راه وارد شود که چون قانون اساسی اختیارات خاصی برای رئیس جمهور در نظر نگرفته بوده است پس بیشتر آنچه وی مطالبه می می کرده است ناشی از زیاده خواهی او بوده است. برای مزید اطلاع ایشان حقوقی که در قانون اساسی اول برای رئیس جمهور در نظر گرفته به شرح زیر است:
اصل ۱۱۳- پس از مقام رهبری رئیس جمهور عالیترین مقام رسمی کشور است و مسئولیت اجرای قانون اساسی و تنظیم روابط قوای سه گانه و ریاست قوه مجریه را جز در اموریکه مستقیماً به رهبر مربوط می شود، بر عهده دارد.
اصل ۱۲۴- رئیس جمهور فردی را برای نخست وزیری نامزد می کند و پس از کسب رأی تمایل از مجلس شورای ملی حکم نخست وزیری برای او صادر می نماید.
اصل ۱۲۵- امضای عهد نامه، مقاوله نامه ها، موافقت نامه ها و قرار داد های دولت ایران با سایر دولتها و همچنین امضای پیمانهای مربوط به اتحادیه های بین المللی پس از تصویب مجلس شورای ملی با رئیس جمهور یا نماینده قانونی اوست.
در همین رابطه خوب است اشاره کنم که دانشجویان پیرو خط امام و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی برای تحمیق و گمراه کردن ملت ایران، قرار داد خانمان سوز الجزایر را «موافقتنامه» نام نهادند تا به زعم خودشان احتیاج به امضای رئیس جمهور نباشد درصورتی که در متن انگلیسی که معتبر است Agreement آمده است.(۱۸)
اصل ۱۲۶- تصویبنامه های دولت پس از تصویب هیأت وزیران به اطلاع رئیس جمهور می رسد و در صورتی که آنها را بر خلاف قوانین بیابد با ذکر دلیل برای تجدید نظر به هیأت وزیران می فرستد.
اصل ۱۲۷- هرگاه رئیس جمهور لازم بداند جلسه هیأت وزیران در حضور او و به ریاست وی تشکیل می شود.
اصل ۱۲۹- اعطای نشانهای دولتی با رئیس جمهور است.
اصل ۱۳۳- وزراء به پیشنهاد نخست وزیر و تصویب رئیس جمهور معین و برای رأی اعتماد به مجلس معرفی می شوند.
اصل ۱۳۶- هر گاه نخست وزیر بخواهد وزیری را عزل کند و وزیر دیگری را بجای او برگزیند، باید این عزل و نصب با تصویب رئیس جمهور باشد و برای وزیر جدید از مجلس رأی اعتماد بگیرد.
در ذهن آقای گنجی حقوق فوق که برای رئیس جمهور در نظر گرفته شده بود چیزی به حساب نیامده است. خوب اگر این چیزی نبوده است، نباید آقای گنجی به خود و مردم بگوید پس چرا برای امری که حقوقی در بر نداشته بنا به قول خودش کوشش کردند که آقای خمینی را متقاعد کنند تا به نامزد شدن آقای دکتر بهشتی برای ریاست جمهوری موافقت کند؟ مگر آقای دکتر بهشتی و روحانیت قدرت طلب دیوانه بودند که برای چنین پستی، که چیزی در بر نداشته این همه کوشش کنند؟ آقای گنجی توجه داشته باشند که دروغ را بدون تناقض نمی شود گفت. اینهمه صغرا و کبرا کرده اند که اگر آقای خمینی مانع کاندیداتوری آقایان بهشتی و فارسی نمی شد، می توانست فلان بشود و بهمان. ولی وقتی نوبت به سخن گفتن در مورد اختیارات ریاست جمهوری بنی صدر است، با اطمینان، اظهار می کند که رئیس جمهوری قدرتی نداشت!
باز اگر چیزی نبوده است چرا آقای خمینی بنابر نقل قول خود شما به روحانیون و حزب جمهوری گفته است بروید و «با بنی صدر همکاری کنید».
علاوه بر این در همان دوران شما نمی دیدید، همین قانون اساسی که آقای خمینی، خود آن را امضاء کرده و متعهد به نقض نکردن آن شده بود، در همان دوران تا خرداد ۶۰ که آخرین مرحله کودتا به اجراء در آمد، بیش از هفتاد مورد آن را نقض کرده بود. اگر آن قانون اساسی حقوقی برای رئیس جمهور در نظر نگرفته بود، چه احتیاج به کودتا و کشت و کشتار داشت؟ و برای اینکه حقیقت را بفهمید که برای استقرار استبداد سیاه دینی و اینکه قانون اساسی چه مسئولیهای مهمی را بر دوش رئیس جمهور گذاشته است، قسمتهایی از سخنان آقای مهندس علی اکبر معین فر در جلسه ۳۰ خرد اد ۶۰ را از نظرتان می گذرانم:
” اگر دلائلی را که مخالفین آقای بنی صدر علیه ایشان ابراز می کنند واعتراضات و ایراداتی که به ایشان میشود منحصرا همانهایی باشد که تاکنون گفته ونوشته شده است و ما از آن مطلعیم و مطالب دیگری در کار و موضوعات و دلائل ابراز نشده ای در میان باشد بنده این اعتراضات ودلائل را به هیچوجه دلیل بر عدم کفایت سیاسی او نمی دانم. سهل است در اکثر موارد دال بر تعهد و وظیفهشناسی و کفایت سیاسی ایشان می دانم . ..” (۱۹)
جای سوال جدی دارد که از جناب آقای گنجی بپرسیم، که بعد از سی سال که در مورد اولین رئیس جمهور تحقیق کرده اند چرا در این تحقیق وارد مهمترین سند موجود یعنی صورت جلسه مذکرات مجلسی که برای بررسی عدم کفایت رئیس جمهور تشکیل شده بود نشده اند؟ چرا کوچکترین اشاره ای به دلائل ده نماینده موافق استیضاح نمی کند؟ آیا از کسی که این همه سند را می جوید این قابل قبول است؟! شاید علت این است که قصد گنجی بررسی حقیقت جویانه رویدادها نیست. او می داند که در مجلس هیچ نماینده مخالف رئیس جمهور، دلیل مخالفت خود را ائتلاف و اتحاد با مجاهدین ذکر نکرد. حال شما می خواهید با کمک انواع شگرد ها و پس از سی سال روایتی از آن دوران ارائه بدهید تا نسل جوان خیال کند، که بقول خودتان، همه سر و ته یک کرباس بوده اند. یقین بدانید که در چنین روایت ناروایی هم به خود و هم به ملت ایران ظلم می کنید و احتمالاً قصد فریب این نسل را دارید و شاید هم به این علت است که اگر روایت واقعی آن دوران به گوش نسل جوان برسد، شما و تمامی کسانی که در کودتا بر علیه آزادیها و حقوق ملت به هر دلیل و نیتی، فعالانه شرکت کرده اید، باید به این نسل پاسخ دهید.
سخن آخر
و بالاخره می توان پرسید به چه علت آقای گنجی تمایل خاصی از خودش نشان می دهد که بی پروای اخلاقِ تحقیق، مطلب علیه دیگران نشر دهد؟ آیا به عنوان برنده جوایز بین المللی حقوق بشری نباید توقع بیشتری نسبت به رعایت حرمت و کرامت انسانها از وی داشت؟ لازم به ذکر است که او پیشتر دکتر شریعتی را نیز با همین روش بی انصافانه مورد بحث قرار داد بود. او آنقدر در تحریف نظرات شریعتی افراط می کند که در جایی بی محابا او را متهم می کند که گویی او بوده است که زنان را گونی پوش کرده و جاده صاف کن نظرات فقهی مشمئز کننده فقهای بعد از انقلاب بوده است؛
:”شریعتی حقوق اسلامی را حلال مشکلات زنان می دانست. این حقوق، آن چنانکه فقها بازگو کرده اند، پیامدهای باورنکردنی و ناپذیرفتنی بسیار دارد. به عنوان مثال، آقای خمینی، استفاده شهوانی از شیرخوارگان را هم مجاز می داند: “همبستری با زن قبل از اینکه ۹ سالش تمام شود چه ازدواج دائم باشد و چه متعه جایز نیست. و اما سایر کامجویی ها، مانند لمس شهوت آمیز او و در آغوش فشردنش و ران به ران او مالیدن، اشکالی ندارد. و این قبیل کارها با دختر شیر خواره هم می توان کرد” (۲۰)
حال در مورد پس از انقلاب هم آقای گنجی سعی کرده با چیدن دلبخواهی مطالب پراکنده و جدا ساختن متون از بستر واقعی آنها همه معایب عالم را به بنی صدر ربط دهد، بدون اینکه در ۱۴ مقاله مشروح حتی نکته ای مثبتی که چه عملی و چه نظری از بنی صدر ذکر کند.
برای اینکه به عمق این روحیه خاص در آقای گنجی پی ببریم خوب است به واقعه دیگری نیز توجه کنیم. آقای گنجی به راحتی بخشهایی از کتاب ” مشروطه ایرانی” آقای دکتر ماشاء الله آجودانی را که در اثر سالها تحقیق، نگاشته است بدون ذکر منبع به نام خود در خارج نشر داده است. برای اطلاع از جزئیات بیشتر این رقت علمی خوانندگان را به مقاله آقای احمد افرادی که در این زمینه تحقیق کرده ارجاع می دهم ، مواردی از این تقلبات و به زبان شفافتر، فقدان اخلاق تحقیق نزد ایشان را نشان داده اند. افرادی می گوید: «آقای گنجی، گاه «اندیشه» و عمومأ «فراز»های بسیاری از کتاب مشروطه ایرانی را (غالبأ، بی هیچ کم و کاست و ـ به ندرت ـ با تغییراتی ناچیز) در نوشته اش می آورد ، بی آن که به آن کتاب ارجاع بدهد و یا نامی از نویسنده اش بیاورد. ببینیم چگونه…..” (۲۱)
فعلاً به همین اندازه بسنده می کنم و خطاب به آقای گنجی و خودم می گویم: اتقوالله. هیچگاه با دوست و دشمن نباید از جاده انصاف و اخلاق و حقوق انسانها جدا شد. مساوی دانستن خمینی و بنی صدر یک توهین به حرمت و کرامت شخص بنی صدر نیست، در حد خیانت به آرمان انقلاب ۵۷ و وفاداران واقعی به آن است. آیا می شد تصور کرد که دراین اوضاعی که همه دارند ارمانهای انقلاب بزرگ ملت ایران را، از هر سو تحریف می کنند بدون شاهدی زنده و توانا و ژرفنگر مانند بنی صدر برای نسل جوان توضیح داد؟ و خدا از درون قلبها آگاه است.
محمد جعفری ۲۱ شهریور ۱۳۸۹
مدیر مسئول روزنامه انقلاب اسلامی دردوران ریاست جمهوری بنی صدر
یادداشتها و مدارک:
۱- محمد جعفری،ده سال با اتحادیه در آلمان، ۱۳۸۸، انتشارات برزاوند،فرانکفورت، ص۸۵ – ۸۶
۲- همان سند، ص ۳۶۶.
۳- شماره ۵۶ آخرین شماره خبرنامه است که در اول بهمن ماه ۵۷ و قبل از بازگشت آقای بنی صدر به ایران انتشار پیدا کرد. مجموع خبرنامه که ۵۶ شماره است، مجلد شده نزد اینجانب موجود است
۴- محمد جعفری، ده سال با اتحادیه در آلمان، ۱۳۸۸، ص ۲۴۱ و اصل سند در در ص ۴۲۹ همین کتاب آمده است.
۵- متن بخشنامه که در ص ۲۴۱و۲۴۲، کتاب ده سال..، و عین سند در ص ۴۹۲، همان کتاب آمده به شرح زیر است:
شماره ۴۷
پیوست —
تاریخ ۱۵ ژوئن ۱۹۷۸
بسم الله الرحمن الرحیم
انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا جهت اطلاع اعضا
یا ایها الذین آمنوا اطیعواالله و اطیعموا الرسول و اولی الامر منکم
ای ایمان آورندگان از خدا و رسولش اطاعت کنید، و نیز از میان خودتان آنکس را که در تصرف امر اللهی شایسته تر است. (نساء: ۵۹ )
برادران و خواهران عزیز سلام علیکم
انشاء الله در انجام کارهای انسانی و اسلامیتان مؤید و پیروز باشید.
از آنجاکه “خبرنامه” ارگان جبهه ملی سوم بیشتر از طریق اعضاء و هواخواهان انجمن پخش می شود، و در شماره کنونی آن (۵۵) مشخصاً به دو مورد غیر اسلامی زیر بر می خوریم؛ لذا از شما خواهش می شود که آنرا نه تنها پخش نکنید ( از هر طریق ، میز انجمن و غیره ) بلکه در توزیع آن نیز کمک ننمائید. البته اگر مسئولین خبرنامه به هر وسیله ای آنرا پخش کردند از آن جلوگیری به عمل نیاورید. موارد خاص عبارتند از:
۱- در سر مقاله زیر عنوان ” جای استقلال در مبارزه ” کوشیده شده است که با استفاده از بعضی از قسمتهای برخی از فتاوی امام خمینی موضوع ” حکومت ملی ” را به صورت یک جبهه واحد در شرایط کنونی توجیه کنند. ولی گویا فراموش کرده اند که امام خمینی در بیانیه ها و فتواهای خویش شعار ” اسلام و احکام قرآنی ” و ” حکومت اسلامی” را از مردم خواسته است.
۲- زیر عنوان ” لیست شهدای دو سال اخیر ” نام عده ای را که بهر طریق ممکن بر ضد اسلام کوشیده اند می بینیم. به خصوص نام منافقینی چون وحید افراخته و آنهم در صدر لیست و در زمانی که مجاهدین راستین خلق مجدداً اعلام موجودیت کرده اند. ولی در همین راستا نامی از مجاهدینی چون صمدیه لباف و آلادپوشها ( حسن، مجتبی و فاطمه ) نمی بینیم.
و نیز امید است که در نشر و پخش نکردن کلیه مطالب و نشریاتی که با مواضع و فتاوی رهبر عالیقدر حضرت امام خمینی سازگار نیست کوشا باشید. با درود فراوان – برادران شما – هیئت دبیران “
۶- سانسور خبرنامه جبهه ملی سوم و برخورد با آن در کتاب ” ده سال با اتحادیه در آلمان، ص ۲۵۳-۲۴۰، بطور مشروح همراه با اسناد مربوطه آمده است.
۷- اینجانب در کتبهای مختلف خود که کوشش کردم توضیح دهم که چرا انقلاب ایران از آزادی و استقلال و حکومت مردمی به استبداد گرائیده است. سعی ام بر این بوده وهست که تا حد ممکن از مطالب تکراری در کتابها جلو گیری شود و لذا این مسئله به دلیل اهمیت و زمینه اش، در اولین اثر اینجانب یعنی” پاریس و تحول انقلاب ایران…” آورده شد و از تکرارش در کتاب ” ده سال با اتحادیه در آلمان” خودداری کردم.
۸- پاریس و تحول انقلاب ایران از آزادی به استبداد، ص ۳۱۵ و ۳۱۶.
۹- اطلاعات، یکشنبه ٢٣دی ۵٨ ، شماره ١۶٠۴٩، ص ١٢.
۱۰- اطلاعات، سه شنبه١٠ آذر ۵٨، شماره ١۶٠١۵، ص ١٠؛ دو سند فوق را می توانید در کتاب “گروگان گیری و جانشینان انقلاب ص۲۸۱و۲۸۲، نیز مطالعه کنید.
۱۱- سران نظامی که دریافته بودند تا کار جنگ را روحانیت به خفت و خواری و شکست نرسانند به صلح تن در نخواهند داد، برای باز گرداندن حقوق ملت به خودش به بنی صدر پیشنهاد می دهند از راه کودتا کار را یکسره کنند که بنی صدر با آن موافقت نکرد. به احتمال قریب به یقین لو رفتن خبر فوق و مصاحبه تیمسار فلاحی موجب شد که آنها را از سر راه بردارند. برای اطلاع بیشتر در این مورد نگاه کنید به کتاب ” اوین جلد ۲ جامعه شناسی زندانی و زندانبان”، ص۸۲-۷۵ .از جمله مصاحبه یاد شده
۱۲- اطلاعات، شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۵۹، شماره ۱۶۳۷۷ ص ۲.
۱۳- اطلاعات، یکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۵۹، شماره ۱۶۳۷۸، ص۴ .
۱۴- به نقل از پیش گامان اصلاحات؛ نقش سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در تحولات سیاسی دهه ۷۰، از نامه آقای بهزاد نبوی به رئیس جمهور وقت آقای هاشمی رفسنجانی، ص ۲۸۸.
۱۵- در زیر به متن دستخط امان نامه ای که آقای خمینی خطاب به امرای ارتش نوشت و در آن بیان کرد که در صورت، ترک کردن رژیم، از عفو عمومی برخوردار خواهند شد توجه کنید. آقای فروهر این نامه را به امرای ارتش رساند و بعد هم غالب آنها به جوخه اعدام سپرده شدند:
در مورد اعدام ، خسرو قشقائی هم طبق اطلاعاتی که از چند کانال مختلف به اینجانب داده شده، آقای خمینی در پشت قرآن امان نامه امضاء و برای ایشان فرستاده، و بعد که او خود را ظاهر کرده او را سپاه گرفته و یکراست تحمیل لاجوردی دادند و اوهم او را به جوخه اعدام سپرد.
۱۶- http://www.negaheno.net/1387/04/11/331/
۱۷- نظیر دستگیری و ضرب و شتم اعضای دفاتر همآهنگی در سراسر کشور، حمله به سخنرانی آیت الله لاهوتی در کوچصفهان، مهندس بازرگان و دیگران، دستگیری و زندانی کردن خبرنگاران انقلاب اسلامی، بستن ۴۰ روزنامه در یک شب، تکذیب شکنجه بوسیلۀ آقای محمد منتظری از اعضای برجسته هیآت بررسی شکنجه و یا شایعه شکنجه، ماست مالی کردن پرونده دانشگاه،که دوتای اخیر بدستور شخص خمینی بود،آماده شدن آقای خمینی برای انجام کودتا در اواخر اردیبشت ۶۰، بنا بگفته آقای بهزاد نبوی و… برای اطلاع بشتر از وقایع فوق نگاه کنید به “کتاب تقابل دو خط یا کودتای خرداد ۱۳۶۰″، محمد جعفری، صص ۳۶۸-۳۶۴؛۳۷۰-۳۶۹؛۳۷۴-۳۷۲؛و…
۱۸- برای اطلاع دقیق و بیشتر، نگاه کنید به گروگان گیری و جانشینان انقلاب، فصل هفتم صص۲۷۷-۲۵۳.
۱۹- بیست و پنچ سال در ایران چه گذشت؟، داود علی بابائی،جلد چهارم،چاپ اول ۱۳۸۴، ص ۱۳۳۰.
۲۰- http://zamaaneh.com/idea/2007/08/post_140.html
؛ http://shariatihome.blogfa.com/post-18.aspx
۲۱- http://news.gooya.com/politics/archives/2008/04/069830.php