ولایت کلیسا و فقیه = بیان قدرت و دیکتاتوری ولایت مردم= بیان آزادی و اختیار
” کسانی که بدنبال کسب آزادی و استقلال هستند، بایستی به هوش باشند که از طریق قدرت و اِعمال زور، هر گز به آن دسترسی پیدا نخواهند کرد. باز کسانی که فکر می کنند وقتی قدرت را بدست گرفتند، عدالت و آزادی را گسترش خواهند داد، سخت در اشتباهند، زیرا در طول تاریخ حتی یک نمونه را نمی شود مثال آورد که کسانی که هدفشات قدرت بوده، وقتی قدرت را قبضه و به تصرف در آورده اند، به بسط و گسترش آزادی و عدالت پرداخته باشند.”
مقدمتاً باید گفت که فلسفۀ وجودی بهشت و جهنّم، عقاب و ثواب، بر وجود آزادی و اختیار انسان نهفته است. زیرا انسان مجبور و محصور، به هر کدام از آن دو سرنوشت که رو کند، چون خود آن را اختیار نکرده و به اجبار بدان تن داده است، عقاب و ثوابی در پی ندارد. امام علی (ع) به صراحت می فرمایند، اگر چنین بود ” ، هر آینه پاداش و کیفر بیهوده بود و نوید و بیم بیجا می نمود. خدای پاک بندگان را به اختیار و آزادی عمل فرمان داد، و با بیم دادن، از کارهای ناروا باز داشت،… ” ( ۱)
لاجرم، انسان باید به سرانجام آن دو سرنوشت آگاه باشد و حجت نیز بر او تمام شده باشد، وسائل و استعداد و امکانات هر کدام از آن دو مسیر و هدف را در اختیار داشته باشد، آزاد و مختار نیز باشد، تا با آزادی و اختیار هر کدام را که اختیار کرد، منطقاً منتظر آنچه که دستآورد خودش بوده است بتواند باشد و الاّ بر انسان بی اختیار و مجبور چه مجازات و یا پاداشی تعلق می گیرد؟
انسانی که در این کره خاکی زندگی می کند، باید از امکانات و استعداد خود و زمینی که در آن زندگی می کند، بهره بگیرد تا بتواند به سمت یکی از دو سرنوشتی که در انتظار اوست، بحرکت خود ادامه بدهد، ضرورتاً برای تداوم حیات و ادارۀ سرنوشت خود باید اختیار چگونگی اداره آنرا خود در دست داشته باشد و خود به آن سامان و سازمان بدهد. در اینجا این سئوال مطرح است که
نیرو از کجا منشاء و سرچشمه می گیرد؟ حقیقت آن است که جوامع در طول تاریخ با دو منشاء و یا سرچشمه نیرو مواجه بوده اند:
۱- منشاء و سرچشمه دین
۲- منشاء و سرچشمه مردم
این دو منبع یا منشاء و یا سرچشمۀ نیرو در جامعه پابپای هم پیش می روند و جامعه را به رشد و آزادی و استقلال هدایت می کنند. اگر چه این دو منشاء با هم روابطی دارند. اما هر کدام از آن دو مستقل و جدای از هم هستند و هر کدام در جامعه جایگاه و رسالت ویژه خود را دارند.
قلمروها و وظایف هر کدام از این دو منبع اگر واضح ترسیم نشده باشد، این دو، در امور یکدیگر تداخل کرده و یا گاه با هم در می آمیزند و در نتیجه هر دو به صورت تمرکز قوا و به مثابه قدرت سلطه گر در می آیند و با هم متحداً بیان قدرت می شوند. در صورتی که هر کدام به راه و رسالت واقعی خویش پیش بروند، می توانند در تصحیح یکدیگر در صورت انحراف بکوشند و یا در تندروی ها یکدیگر را متعادل سازند و جامعه را در خط متعادل و پرهیز از هر افراط و تفریطی به پیش برانند .
نظر به اینکه فرهنگ و تمدن سیّال است و از جامعه ای به جامعه های دیگر و از مللی به ملل دیگر سرایت می کند، و بویژه فرهنگ غالب در هر زمان، محتوای خود را کم و زیاد بر دیگران غلبه می دهد، و بازنظر به اینکه اسلام خاتم ادیان و رسول اکرم(ص) خاتم رسولان است و پیامبر قبل از رسول اکرم حضرت عیسی(ع ) بوده است و مسیحیت بیش از ۸ قرن بنام دین حضرت مسیح و خدا، حکومت خودکامه ای را بر مردم تحمیل کردند ودر حقیقت تشکیل حکومت مطلقه دینی دادند و به اشاعه و جا انداختن فرهنگ قدرت پرستی بنام دین در جهان پرداختند، آیا این مطلب می تواند، بدین معنی باشد که آقای خمینی ولایت مطلقۀ فقیه را از کلیسا اخذ و آن را به ارث برده است ؟ و یا اینکه این مسأله از خواص قدرت است و وقتی هدف دست یابی به قدرت باشد و امکانات نیز یار گردد، کار به همان نتیجه خواهد رسید.
در این مقاله بطور اختصار به چگونگی مشروعیت بخشیدن کلیسا به قدرت و نمادهای آن و یا اینکه خود به ولایت مطلقه مسیحائی و یا نماد قدرت تبدیل گردید، می پردازم، تا مشاهده شود، وقتی هدف قدرت و بدست آوردن آن بود، تفاوت چندانی ندارد که کسانی که در صدد تصاحب آن هستند، به چه دین و یا مرامی خود را متعلق می دانند.
مشروعیت بخشیدن دین به قدرت و نمادهای آن و یا خود به قدرت تمام عیار تبدیل گشتن، توسط متولیان قدرت پرست دین ، در مغرب زمین سابقه ای کهن دارد. تئوری قدرت و ولایت مطلقه ای آقای خمینی که خواهان استیلا بر دین و سرنوشت مردم است، با قدرت مطلقه ای که پاپ گرگوار هفتم در مسیحیت در قرن یازدهم میلادی آن را پایه گذاری کرد ، شباهت های زیادی با هم دارند و در حقیقت در محتوی یکی هستند و تنها ابعاد و نام آن متفاوت است.
در دوران امپراطوری قسطنطین، وی با اسقفها به عنوان عمّال و دستیاران سیاسی خود، رفتار میکرد، آن ها را نزد خود فرا می خواند و بر شورایشان ریاست داشت و بر هر عقیده که اکثریت آنان اظهار می کردند، صحه می گذاشت. (۲)
سهیم شدن در قدرت و به عنوان عمّال و دستیاران سیاسی امپراطور عمل کردن، مزۀ بیشتر قدرت را به اسقفها چشانید
به مرور که متولیان مسحیت قدرت بیشتری پیدا میکردند، در ساختار قدرت نیز سهم بیشتری به دست آوردند. در قرن چهارم (۳۴۴) مجمعی از اساقفه تشکیل شد و مقام پاپی در آن طراحی شد. سپس امپراطور در سال ۴۴۵ میلادی این مقام را رسمیت داد(۳) بالاخره در اواخر قرن چهارم، امپراطور تئودُز، مذاهب بت پرستی را به کلی ممنوع کرد (۴) و از این زمان به بعد است که جامعه مسیحیت که رشد و نمو کافی کرده بود، کم کم تشکیلات خود را بر طبق دوائر امپراطوری مرتب کرد. (۵) و با وجودی که اساقفه و پاپ برگزیده امپراطور بودند، در درون امپراطوری، تشکیلات قدرتمند دیگری پا به عرصۀ وجود گذاشت و سپس این دو قدرت، برای حفظ اقتدار قدرت خویش لازم و ملزوم یکدیگر شدند.
اما هر چه بر قدرت کلیسا افزوده می گشت و در قدرت بیشتر سهیم می شد، مسیحیت از رسالت اصلی خویش که گسترش معنویت و دفاع از مظلومین در برابر ظالمین بود ، غفلت کرده و خود به یکی از طرفهای قدرت کوبنده تبدیل می گردید.
در جدال و برخورد بین امپراطور و پاپ تا سال ۵۰۰ میلادی با وجودیکه امپراطور همه کاره بود، قوه قانونگذاری در اختیار مجمع اسقفها که غیر مستقیم در اختیار پاپ بود قرار داشت و هنوز مجلس سنا در امر کشور داری اثرگذار بود. امپراطور ژوستینین که می خواست من جمیع الجهات امپراطور روم باشد، بکار قانونگذاری همت گماشت و با در اختیار گرفتن قوه قانونگذاری که با مساعدت متولیان مذهب و مشروعیت بخشی آنها امکان پذیر گردید، حکومت مطلقه خود را پی افکند و از سوی کلیسا به وی تلقین شد که قدرت وی از جانب خداست. به این لحاظ از آن پس در برابر اوامر او هیچ گونه مقاومتی مجاز نبود و وی به اراده مطلق خدا حکومت می کرد. خود او در مجموعه قوانینش چنین آورده بود : “بزرگتر و مقدستر از ذات همایون امپراطوری چیست؟ در صورتی که علمای حقوق به نحو روشن و صریح مقرر داشته اند که ارادۀ امپراطور در حکم قانون می باشد. کیست که حدّ خود را نشناخته امر مقام سلطنت را اطاعت نکند؟» (۶)
با وجودی که حکومت مطلقه تثبیت گشته بود ولی تاج امپراطور و شاهان با گذاشتن پاپ بر سر آن ها مشروعیت و رسمیت می یافت. بنا بر این، بهانه و یا وسیله ای لازم بود، به دست آید تا اقتدار از امپراطور به دستگاه پاپ منتقل شود و یا به نوعی بین آن دو مقام تقسیم گردد. سرانجام بهانه و وسایل لازم در اختیار پاپ قرار گرفت:
خاندان شارل به کمک پاپ رسماً پادشاهی یافت (۷) پپن از خاندان شارل در سال ۷۵۱ سفیری به روم فرستاد و از پاپ زکریا چنین استفتا کرد:“ از میان دو تن، آن که به راحتی و فراغت در خانه خود نشسته سزاوار مقام سلطنت است یا آن که فشار نگاهبانی کشور کلاً بر عهده اوست”. پاپ جواب داد: “آنکه عنان اختیارات به دست دارد بیشتر از کسی که بیکاره است سزاوار پادشاهی است”(۸) و براین اساس مجلسی برپا شد و پپن که سرداری بود، خود رسماً پادشاه گردید و بدین ترتیب خاندان شارل وجهۀ مذهبی یافتند و برگزیده خداوند به شمار آمدند زیرا به مشیت الهی که همان فرمان پاپ زکریا باشد سلطنت یافته بودند و با زبان فقه یعنی پادشاه مأذون. سن بنیفاس به نمایندگی پاپ یکی از مراسم یهود را احیاء کرد و همچنانکه شموئیل به نام خداوند روغن مقدس را بر پیشانی شاعول ریخته بود، پپن را تبرّک کرد (۹). تبرک پپن توسط نمایندگی پاپ در واقع مبدئی بر ظهور “سلطنت به عنوان ودیعه الهی” گردید(۱۰) و پاپ که این “ودیعه الهی” را در اختیار دارد، به هر خاندانی که صلاح بداند، از طرف خداوند اهداء می کند.
پپن برای اداء دینی که بر ذمه داشت، دوبار علیه ایالت لمبار لشکر کشید و چون پیروز شد بدون توجه به امپراطور قسطنطنیه ایالت راون را به موجب هبه نامه شرعی ای که متن آن را در رم، در مرقد پطروس نهادند، به پاپ بخشید. همین هبه نامه منشاء تکوین مملکت پاپ شد که تا سال ۱۸۷۰ باقی ماند .(۱۱)
ولایت مطلقه کلیسا و فقیه
پاپ گرگوار هفتم در اوایل قرن یازدهم ، از همۀ بهانه ها و وسایلی که تا آن زمان فراهم گردیده بود، برای استقرار ولایت مطلقه دینی سود جست و در تذکره ای عقاید خود را نوشت و منتشر ساخت. همچون: “حوزه روحانیت روم را خداوند خود تأسیس کرده این حوزه هیچگاه از صراط مستقیم خارج نشده و نخواهد شد. او نصرانیت را به وجود آورد و اختیاردار آن می باشد؛ بنابراین پیشوای این حوزه صاحب اختیار مطلق است. کسی نمی تواند او را محاکمه کند. مطالب مهمه نمازخانه ها باید به عرض او برسد، او می تواند اساقفه را معزول یا مشغول بدارد.” (۱۲)
درست مانند اصل ۵ قانون اساسی که « در زمان غیبت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه)، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است…» و اصل ۱۷۷ و اصول دیگر.
وی در فرمان دیگری در سال ۱۰۷۵ ، انتخاب اساقفه ، کشیشان و ائمه جماعت را نیز مانند پاپ، بدون دخالت عرف در اختیار خود گرفت. این فرمان چنین مقرر می داشت: “از این به بعد هر کس از دست یکی از ارباب عرف منصب اسقفی یا کشیشی بگیرد نباید در صف اساقفه و کشیشان راه یابد و اطاعتی که بالنسبه به اساقفه و کشیشان فرض است نباید دربارۀ او مراعات شود. این حکم دربارۀ مناصب پائین تر هم مُجراست . هر گاه امپراطور یا والی یا مرزبان یا حاکم یا مقام غیر روحانی دیگر کسی را به رتبۀ اسقفی یا غیر آن بگمارد محکوم به تکفیر خواهد بود. (۱۳)
با این فرمان پاپ همۀ قدرت را در ید اقتدار خود گرفت زیرا هر اسقف در قلمرو خود علاوه بر امور روحانی ، امارت هم داشت و از آنجا که فرمان پاپ، سلاطین را در قلمرو دخالت در امور انتخاب روحانی ممنوع کرده بود، در حقیقت نواحی اسقف نشین که قسمت مهمی از مملکت را در برمی گرفت از دست سلاطین بیرون رفت. گرچه این امر کشمکش ها و کشتار بسیاری را سبب گردید و خود بمنزله تجزیه مملکت بود و ضایعاتی بس سنگین ببار آورد اما این جدال و در گیری به مرور بر قدرت کلیسا افزود و منجر به توسعه تمام عیار قدرت کلیسا گشت.
در قرن ۱۲ و ۱۳ قدرت روحانیت ، حد و نهایت نداشت و همه شئون مردم را در برمی گرفت و امپراطوران و یا پادشاهان در حقیقت به عمله و کارگزاران پاپ تبدیل شدند. همانطوریکه طبق قانون اساسی ولایت فقیه جمهموری اسلامی تمامی قدرت در اختیار ولی فقیه است که پاسخگو به احدی نیست( اصل ۵، ۵۷، ۱۱۰، ۱۵۷ و…) در نتیجه این اقتدار و ایجاد ولایت مطلقه دینی، پاپ با قدرت خودکامه بر تخت سلطنت تکیه زد و دو حربه تکفیر و تحریم را به دست گرفت تا همه کس را به اطاعت و تعظیم وادارد. ولی چون مرتدین و زنادقه زیر بار روحانیت نمی رفتند ، پاپ اینوسان سوم در سال ۱۲۰۸ برضد مرتدین آلبی اعلان جنگ صلیب داد(۱۴) و گرگوار نهم در سال ۱۲۳۱ بانی دیوان تفتیش عقاید گردید . (۱۵) نظیر دادگاهای انقلاب که در کشور ما جوانان را مانند برگ خزان به دیار نیستی می فرستد.(۱۶)
تقابل مقامات عرف و روحانیت که تا اوایل قرن سیزدهم ادامه داشت، پاپ بنیفاس هشتم را بر آن داشت که با تشکیل مجمع اساقفه در روم حکومت مطلقه دینی ایجاد شده را به صورت قطعی در آورد و آن را خیلی رسا و محکم اعلام کند: “ قوه معنوی و نیروی ظاهری ،هر دو اختیار روحانیت است منتهی روحایت قوه معنوی را خود در دست می گیرد لکن نیروی ظاهری را دیگران بنا به مصلحت روحانیت بکار می زنند . قوه معنوی در کف امنای دین است و نیرویظاهری تا مدتی که امنای دین مقتضی بدانند در مشت سلاطین و جنگیان . علیهذا از این دو قوه یکی باید فرمانبردار دیگری باشد باین معنی که نیروی ظاهری باید در برابر قوۀ روحانی سر تسلیم فرود آورد. حکم عقل بر این است که وضع و نیروی ظاهری و محاکمۀ آن در حال ضرورت حق قوۀ روحانی است. پس اظهار و اعلام و عزم و حکم ما بر این است که شرط لاینفک نجات هر فردی این خواهد بود که در برابر پاپ روم خاضع و خاشع باشد” (۱۷) ولایت مطلقۀ فقیه ای که آقای خمینی مستقر کرد، از ولایت مطلق پاپ بنیفاس هم بدتر است زیرا در ولایت بنیفاس نیروی ظاهری مادی را در اختیار همان سلطین و عرف قرار میداد اما آقای خمینی هم قوه معنوی و هم قوه ظاهری مادی را در اختیار روحانیت قرار داد.(۱۸) کوتاه سخن آن که در این دوران پروژه تکفیر و تحریم کلیسا چنان کارگرافتاده بود که خود پادشاهان را هم به تسلیم محض کشانده بود.
ژان سان تر، پادشاه انگلستان ، چون از رأی پاپ انیوسان سرپیچی کرد، پاپ به نفی ژان سان تر از اروپا و تکفیر و خلع او از سلطنت حکم داد و تاج و تخت انگلستان را به فیلیپ آگوست بخشید ( ۶۶)۰ ژان که اوضاع را خطرناک دید، دستخط و برنامه ای صادر کرد و در سال ۱۲۱۳ به خواری و زبونی سرفرود آورد و سوگند یاد کرد که حق همه را مسترد می کنیم و سلطنت انگلستان و ایرلند را از پاپ می دانیم و خود را دولتخواه او می شماریم و «از این به بعد سلطنت را فقط از جانب پاپ و مقام روحانیت و به سمت نایب السلطنه در دست خواهیم داشت و اگر ما یا یکی از اعقاب ما از مدلول این دستخط مخالفت کنیم از حق سلطنت بر این مملکت محروم خواهیم بود.» (۱۹)
با مقایسه فرمانهای آقای خمینی در باب ولایت مطلقه فقیه در حفظ قدرت و فرمانهای پاپ گریگوار هفتم ، بنیفاس و اینوسان در باب ایجاد ولایت مطلقه کلیسا ، آشکار می گردد که آنچه آقای خمینی در پی افکندن ولایت مطلقه فقیه ، پایه ریزی کرد، به نوعی عکس برگردان ولایت مطلقه پاپ است. البته این بدان معنی نیست که آقای خمینی آن را از کلیسا اخذ کرده است، اما بدان معنی هست که وقتی هدف از دین دست یابی به قدرت باشد و امکانات نیز فراهم گردد، کار به همان نتیجه خواهد انجامید.
ملاحظه می شود که رسالت پیامبری نظیر حضرت عیسی(ع) که بر آزادی و عدالت استوار بوده است، هنگامی که بوسیلۀ متولّیان قدرت پرست، از خود بیگانه شد، بقدرت تمام عیار تبدیل می گردد و از آن ببعد، برای هر جرم و جنایت، ظلم و ستمی توجیهای مختلف شرعی، تراشیده می شود. درست به مانند حکومت ولایت فقیه که برای هر جرم و جنایت در لباس «حفظ حکومت از اوجب واجبات است» توجیه شرعی ساخته می شود. از دین اسلام چنان دیکتاتور و استبدادی ساخته که با استبدادهای دیگر نظیر زمان شاه قابل مقایسه نبوده و نیست.
اگر اندکی دقّت بفرمائید، ملاحظه خواهید کرد که تمام دیکتاتوران و مستبدین(فردی و جمعی) عالم، تحت هر نام و اسمی که باشد، در طول تاریخ و تا به امروز و در آینده نیز، خارج از شکل، فرم، عرف، شرع، از نظر محتوی، روشهای تقریباً یکسانی را یرای رسیدن به قدرت بکار می گیرند و برای حفظ و نگهداری تمامیت قدرت با روشهای یکسانی نیز عمل می کنند.
بنابر این کسانی که بدنبال کسب آزادی و استقلال هستند، بایستی به هوش باشند که از طریق قدرت و اِعمال زور، هر گز به آن دسترسی پیدا نخواهند کرد. باز کسانی که فکر می کنند وقتی قدرت را بدست گرفتند، عدالت و آزادی را گسترش خواهند داد، سخت در اشتباهند، زیرا در طول تاریخ حتی یک نمونه را نمی شود مثال آورد که کسانی که هدفشات قدرت بوده، وقتی قدرت را قبضه و به تصرف در آورده اند، به بسط و گسترش آزادی و عدالت پرداخته باشند. اشتباه نشود توزیع قدرت بین آحاد یک مرز و بوم جغرافیائی- سیاسی وطراحی مهندسی امور مردم آن مرز و بوم بدست خودشان یک حرف است و قبضه کردن قدرت به اشکال مختلف حرفی دیگربعبارت دیگر داشتن آزادی استقلال و اختیار چگونگی سرنوشت مردم بدست خودشان، همیشه با قبضه کردن قدرت در تضاد بوده است.
هر گاه صاحبان قدرت بخواهند، آزادی و عدالت را گسترش بدهند، این عمل بمعنای انحلال قدرت خودشان است و این است که تا بحال مشاهده نشده است که قدرتی خودش، خودش را منحل کرده باشد.همیشه آزادیخواهان با مبارزۀ آزادیخواهانۀ خویش، قدرتی را منحل کرده اند.
از جمله بدین علت است که دین بیان آزادی است زیرا اگر دین بیان آزادی نباشد، لاجرم باید بیان قدرت باشد، بعبارت دیگر دین باید بیان و توجیه کننده ظلم و ستم و بیعدالتی و استبداد باشد.همچنانکه در کشور ما سی سال است که چنین روشی ادامه دارد.
پر واضح است که در چنین حالتی خدا پرستیده نمی شود، آنچه پرستیده می شود، به هر فرم و شکلی که باشد، نماد های مختلف قدرتی است که نظام حاکم به شکل ارزش به جامعه تلقین و تحمیل کرده است و دین که هدف اصلیش رهائی انسان، از بندِ بندگی انسان از انسان به پرستش خدای یگانه است، از رسالت خود غافل می گردد و پرستش قدرت و نمادهای مختلف آن را شرعی و دینی می گرداند.
به همین علت قرآن به صرحت تمام پیامبر را از اموری که ممکن است با بهانه قرار گرفتن آن ها حقوق خدادادی مردم را از آنها سلب کند برحذر می دارد.
بنا به نص صریح قرآن امور زیر در اختیار پیامبر اکرم(ص) نیست و وی از نزدیک شدن به آن ها منع شده است:
۱- امور مردم بدست پیامبر نیست. (۲۰)
۲- ایمان آوردن و یا نیاوردن مردم دست او نیست.(۲۱)
۳- هدایت کسان با او نیست و پیامبر مسئول هدایت شدن و یا نشدن مردم نیست.(۲۲)
۴- پیامبر وکیل مردم تحت هر نام و بهانه ای نیست.(۲۳)
۵- پیامبر حفیظ و نگهبان مردم نیست.(۲۴)
۶- پیامبر جبار نیست و از جباران و زورگویان اطاعت نمی کند.(۲۵)
۷- پیامبر سلطه بر مردم ندارد.(۲۶)
۸- پیامبر فرمانروا و یا سلطان و یا حاکم نیست.(۲۷)
۹- پیامبر کافران و منافقان را اطاعت نمی کند و در برابر آزار آنها مقابله به مثل نمی کند .(۲۸)
بنابر این پیامبر حق ندارد:
– به بهانۀ هدایت مردم به راه راست،
– به بهانۀ گمراه و به ضلالت دچار نشدن مردم،
– به بهانۀ تکذیب خود پیامبر بوسیلۀ مردم،
– به بهانۀ اینکه مردم دوستان و یا اولیائی غیر از خدا برای خود می گیرند،
– به بهانۀ اینکه پیامبر علم و آگاهی بیشتر نسبت به مردم دارد،
– به بهانۀ رحمت آوردن به مردم و آنها را به نیکبختی و سعادت رساندن،
– به بهانۀ اینکه بعضی از اینها منافق هستند، باید از سر راه مومنین برداشته شوند،
– به بهانۀ مأ مور بودن و دریافت وحی از جانب خداوند،
حقوق خدادادی مردم را از آنها سلب کند و به بهانه های مختلف خود را حاکم، قیم، وکیل و نگهبان
و یا… چگونگی امور زندگی مردم گرداند.
پس اگر پیامبر از نزدیک شدن به امور فوق نهی شده است، رسالت و وظیفه اش چیست و برای چه اموری مبعوث شده است؟
– وظیفۀ رسول خدا فقط تبلیغ و رساندن پیام خداوند به مردم است.(۲۹)
– بیم دهندۀ برای همۀ عالمیان، از جن و انس است و دعوت، دعوتی است عمومی و همگانی.(۳۰)
– نوید آور و بیم رسان است.(۳۱)
– پیامبربشیر و نذیر است ومسئول بهشت و جهنم مردم نیست و آن بعهدۀ خداوند است. (۳۲)
– شاهد و بشارت دهنده و بیم رسان و چراغی روشن است.(۳۳)
– پیغمبر خدا الگوئی [مقتدائی ] نیکو برای پیروی کردن است.(۳۴)
– این ستمگرانند که منکر آیه های خداوند می شوند.(۳۵)
فرمایشات حضرت امیر در نهج البلاغۀ آن حضرت در مورد هدف و وظایف رسالت دقیقاً در انطباق با آیات بینات قرآن است(۳۶) که در این مقاله به طور فشرده و مختصر تشریح گردید.
تمام تواریخ نقل کرده اند که علی(ع) در روز بیعت، در میان موج جمعیت که مسجد را پر کرده بود، بالای منبر رفت و با صدای رسای خود گفت:
.« ایها الناس، ان هذا امرکم لیس لاحد فیه حق الا من امرتم.»، ” ای مردم! این امر[یعنی حکومت و تعیین زعامت آن ]، از آن شما است و هیچ کسی را در آن حقی نیست مگر کسی که شما این امر را به او واگذار کنید.” (۳۷)
با توجه به آنچه گذشت، روشن است که پیامبران معلمان عدل و داد عقلانی می باشند تا مردم را با آموزش عالی خود به رشد و تکامل عقلانی برسانند و مردم نیز در پرتو شعاع این رشد عقلانی ، بتوانند مسئولیتهای خود را به خوبی درک نموده و به وظایف خود قیام و اقدام نمایند .
اما این که پیامبران و رسول خدا، علاوه بر مقام تعلیم، وظیفه اجرائی عدالت و کشور داری را نیز بر عهده داشته باشند و این وظیفه جزئی از مقام نبوت و رسالت محسوب گردد از وظایف نبوت نیست و رسول خدا هم ملزم به آن نبودهاند .
بنا بر این ملاحظه می شود که نه از متن نبوت حضرت رسول و امامت حضرت علی ولایت به معنای حکومت و رهبری سیاسی ادارۀ کشور برنمی آید. بلکه ولایت مطلقه و یا هر ولایت دیگر تحت نام دین، دقیقاً ضد رسالت الهی مقام نبوت و امامت است.
در جامعه و برای اداره زندگی مردم تنها ، نیروی مردم منشاء حکومت است و با انتخاب مردم است که کسانی می توانند حکومت برانند . نیروی و منشاء دین که از بنیاد رسالت و امامت سرچشمه می گیرد، وظیفه اش ابلاغ اوامر و نواهی الهی است و نه چیز دیگر.
بنابراین در جامعه و برای اداره زندگی مردم ، نیروی مردم منشاء حکومت است و با انتخاب مردم است که کسانی می توانند حکومت برانند . نیروی و سرچشمه دین که از بنیاد رسالت و امامت سرچشمه می گیرد، وظیفه اش ابلاغ اوامر و نواهی الهی است و نه چیز دیگر .
علمای دین و بنیادهای دینی که بر پایه همان نقش نبوت و امامت سرچشمه گرفته اند، باز وظیفه اشان ارشاد، انذاز و ابلاغ است و نه بیشتر.
این دو نیرو در جامعه بایستی پا بپای هم و بدون تداخل مستقیم در امور یکدیگر جامعه را به سوی فلاح و رستگاری پیش برانند. و بر مردم است که خود از تداخل وظایف این دو نیرو جلوگیری بعمل آورند و بدینوسیله مانع بوجود آمدن حکومتهای استبدادی و قدرت پرست گردند.
رسالت و هدف و وظیفه اساسی علمای دین ابلاغ پیام دین و نه سلطه بر مردم بنام دین است . کار آن ها نشان دادن راه رشد و سعادت و تمیز آن از راه ستمگری و جباریت و سلطه گری است. آموزش دین، نشان دادن این دو راه با ضابطه های مشخص آنست. دادن معیار و سنجش راه بی کران معنویت به سوی خداوند و راه افول به جباریت و ستمگری است و برای اجرای این مسئولیت خطیر باید قادر باشند از وسایل و امکانات مورد نیاز زمانه بهره برداری می کنند و وسایل شکستن سانسورهای مختلف و ممانعت از برقراری سانسور را برای نشان دادن دو راه در اختیار داشته باشند، در این جا است که دین و دولت با هم نوعی رابطه برقرار می کنند و دولت نیز موظف است امکانات ارشاد و تبلیغ و نیز وسایل شکستن سانسوری و ممانعت از برقراری سانسور را در اختیار بنیادهای دینی بگذارد و در این امر خود نیز از آنها حمایت و پشتیبانی کند ومردم نیز باید با جدیت مراقب اجرای درست آن باشند . اما چگونگی ادرۀ امور مردم به دست خود مردم است و مردم هستند که با اختیار و در کمال آزادی باید سرنوشت خود را رقم بزنند و هیچ فرد، بنیاد ، شخصیت و ساختاری را نشاید که مستقیم و یا غیر مستقیم حق خدا دادی رقم زدن سرنوشت مردم به دست خود مردم را از آنها سلب کند.
حکومت ولایت فقیه نیز ، چیزی جز فلسفه قدرت نیست، با این تفاوت که فلسفه های دیگر قدرت از دین، قرآن و اسلام مایه نمی گذارند ولی این یکی با دین مردم بازی می کند و با قلب و بدعت وجعل در دین و بنام دین،(۳۸) فرعونیت و جباریت می سازد که در ریشه و هدف با دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری شاهنشاهی، و یا هر دیکتاتوری دیگر همخوانی و همانی دارد و بسی خطرناکتر است.
محمد جعفری ۱۶ اردیبشت ۱۳۸۹
یادداشت و نمایه:
۱- نهج البلاغه، ترجمه دکتر اسدالله مبشری ، بخش دوم و سوم، سخنان حکمت آموز ۷۸، ص ۳۲۳و ۳۲۵.
۲- تاریخ قرون وسطی ، آلبرماله و ژول ایزاک ، جلد سوم ، چاپ سوم ۱۳۷۰، ترجمه
: میرزا عبدالحسین هژیر، ص ۷۶۰.
۳- همان سند، جلد چهارم ۱۳۶۲، ترجمه : میرزا عبدالحسین هژیر، ص ۷۷ .
۴- همان سند، جلد دوم ۱۳۶۲، ترجمه میرزا غلامحسین زیرک زاده ، ص ۳۵۷ .
۵- همان سند
۶- همان سند، جلد چهارم ۱۳۶۲، ترجمه : میرزا عبدالحسین هژیر، ص ۱۵۳ .
۷- همان سند ، ص ۱۱۵
۸- همان سند ، ص ۱۱۶ – ۱۱۵
۹- همان سند ، ص ۱۱۶
۱۰- همان سند
۱۱- همان سند ، ص ۱۱۶ – ۱۱۷
۱۲- همان سند ، ص ۲۴۴
۱۳- همان سند ، ص ۲۴۶
۱۴- همان سند ، ص ۲۶۷
۱۵- همان سند.
۱۶- اعدامهای فله ای آقای خلخالی و فرمان اعدامهای سال ۶۷ آقای خمینی:
بسمه تعالی
در موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق است حکمش اعدام است، سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید، در مورد رسیدگی به وضع پروندهها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است.
روحالله الخمینی»
۱۷ – تاریخ قرون وسطی ، آلبرماله و ژول ایزاک ، جلد چهارم ۱۳۶۲، ترجمه : میرزا عبدالحسین هژیر، ص ۳۴۵.
۱۸- نگاه کنید به مقاله«سراب قانون اساسی»، از همین نویسنده که آقای خمینی علاوه بر قوه معنوی، قوای مقننه، مجریه و قضائیه را از آن فقیه کرد.
۱۹- تاریخ قرون وسطی ، آلبرماله و ژول ایزاک ، جلد چهارم ، چاپ سوم ۱۳۷۰، ترجمه : میرزا عبدالحسین هژیر، ص ۳۵۸.
۲۰- آل عمران / ۱۲۸.
۲۱- کهف / ۲۹.
۲۲- بقره / ۲۷۲؛ اسری / ۱۵؛ یونس / ۹۹.
۲۳- زمر/۴۱؛ انعام /۶۶و۱۰۷؛فرقان/۴۳؛شوری/۶؛ اسری/۲۴؛ یونس/۱۰۸.
۲۴- نساء/۸۰؛ انعام/ ۱۰۴و۱۰۷؛ شوری/۴۷و۴۸.
۲۵- ق /۴۵؛ هود/۵۹.
۲۶- غاشیه/ ۲۱و۲۲.
۲۷- اسری/۶۵.
۲۸- احزاب/۴۸.
۲۹- نحل/۳۵و۳۶و۸۲؛ آل عمران/۲۰؛ عنکبوت/۱۸؛ رعد/ ۴۰؛ مائده/۹۹؛ و۹۲؛ جن/۲۳؛ نور/۵۴؛ تغابن/۱۳؛و…
۳۰- حج/۴۹؛ فرقان/۱؛ انبیاء/۱۰۷؛ و…
۳۱- (اعراف/۱۸۴؛ ملک/۲۶؛ احقاف/۹؛ عنکبوت/۴۵و۵۰؛ حجر/۸۸و۸۹؛ هود/۱۲؛ شعرا ۲و۳و۴؛ ص ۶۵-۷۰ .
۳۲- بقره/۱۱۹؛ فاطر/۲۲-۲۶
۳۳- فتح/۸؛ احزاب/ ۴۵-۴۸.
۳۴- ممتحنه/۴و۶؛ احزاب ۲۱.
۳۵- عنکبوت/۴۹و۵۰.
۳۶- مشروح این مطلب را در فصل ۴ کتاب دین و دولت در آینده نه چندان دور ملاحظه خواهید کرد.
۳۷- کامل ابن اثیر، ج۳، ص۱۹۳؛ ۲۷- امام علی، ج۲،ص ۳۳۹؛ ترجمه تاریخ طبری، ج۶، ص ۲۳۳۶؛ مبانی فقهی حکومت اسلامی آیت الله منتظری ، ج۲ ، ص ۲۹۰.
۳۸- نگاه کنید به مقاله« ولایت فقیه چه صیغه ای است؟ »، از همین نویسنده درسایت:
www.mohammadjafari.com ؛ کتاب «حکمت و حکومت»، از فیلسوف و مجتهد دکتر مهدی حائری یزدی.