غارت و غارتگری در رژیم مطلقه فقیه
در پایان این پژوهش تحت عنوان سلسله مقاله های« غارت و غارتگری در رژیم مطلقه فقیه » و به منظور قرار گرفتن تمامی آن یکجا در سایت برای دسترسی و مراجعه علاقه مندان و کسانی که مقاله ها را تعقیب کرده و یا نکرده اند و حال بخواهند یکجا آن را مورد مطالعه قرار دهند و برای اینکه حد اقل از قبل اطلاع مختصری از محتوای آن در دست داشته باشند مقدمه مختصر زیر به نگارش در آمد و اینک
مقدمه
بعد از پیروزی انقلاب ۵۷ از یکطرف آقای خمینی مرحوم مهندس بازرگان را به نخست وزیری دولت موقت برای تشکیل دولت و اداره امور مملکت و انجام رفراندوم برای تغییر نظام سیاسی کشور به جمهوری اسلامی و تشکیل مجلس مؤسسان جهت تصویب قانون اساسی نظام جدید و انتخاب مجلس نمایندگان ملت بر طبق قانون اساسی جدید منصوب کرد و از طرف دیگر دولت در دولت تشکیل داد و نمایندگان خود را به تمامی ارگانهای لشکری و کشوری و بنیاد های جدید التأسیس فرستاده بود. در چنان حالتی دولت موقت توان قبضه کردن امور و اداره درست کشور را نداشت و به قول بازرگان دولت موقت «چاقوی بی تیغه ای» بود که خود مانع بزرگی در موفقیت دولت موقت بود.
دولت موقت از همان ابتدا دست به تشکیل سپاه پاسداران و دادگاه های انقلاب زد که به سرعت از دست دولت موقت قاپیده شد و به عصای دست آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی در استقرار دیکتاتوری قرار گرفت. شیرازۀ همه امور کشور ازهم پاشیده شده وچندان نظم و نسقی در کار نبود. آقای خمینی هم با فرمانهای خود، دیگ غوغاسالاری خیابانی را بهم می زد و زنده نگاه می داشت و نمی گذاشت که این دیگ آرام و قرار بگیرد.
حتی زمانی هم که آقای بنی صدر در ۵ بهمن ۱۳۵۸ به ریاست جمهوری انتخاب شد، با و جود اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری کارکنان آن که زمینه حمله عراق به ایران را فراهم کرده بود، برای موفق نشدن بنی صدر در جنگ و سایر امور کشور، همه روزه چندین بلوا آفریده می شد و در نهایت هم چون بنی صدر را مانع قبضه کردن قدرت خود می دیدند، در خرداد ۱۳۶۰ دست به کودتا زده شد
در چنین اوضاع و احوالی نه ما و نه دیگران فرصت توجه به عمق فرمانها و سخنرانیهای آقای خمینی را نداشت. بعد ها و در خارج از کشور وقتی فراغتی حاصل شد و به عمق کشت و کشتار ویرانی ها، دزدی ها، اختلاس ها و فساد، در همه زمینه های مادی و معنوی کشور پرداخته شد، دیده شد که این همه ویرانی و اختلاس های کلان وحشتناک در همه منابع مادی و معنوی کشور حتی با توجه به دولتهای استبدادی کشور خود و کشورهای دیگر غیر معمول و غیر عادی می نمود. زیرا دزدی های معمولی همیشه و در همه جا کم و زیاد وجود دارد. ولی آنچه در کشور ما اتفاق افتاده بود به غیر از اینها می نمود. به این فکر فرو رفتم که چرا چنین است؟ برای فهم درست این اتفاق وحشتناک از نو سخنرانی ها و فرمانهای آقای خمینی را در همان چند ماهه اول پیروزی انقلاب، مورد توجه قرار داده شد و در نتیجه راز و رمز آن را یافتم. مشاهده شد که این حکومت حتی یک حکومت استبدادی عادی هم نیست، بلکه حکومتی است مطلقه و اشغالگر که به زعم آقای خمینی و سران روحانی آن ایران را فتح کرده اند و بنا بر زرّاد خانه خشن و خشونت زای فقهی و تفکرغارتگری درفقه موجود و مشروعیت بخشی به انواع و اقسام غارت بسی وحشتناک و ویران کننده است. وقتی به گفته ها و فرمانهای آقای خمینی پرداخته شد. این نتیجه حاصل شد که در گفته ها و ادبیات آقای خمینی نه تنها ایران را کشوری فتح شده و آنچه به دست آمده را غنائم می خواند، و در خوردن و بردن دست اعوان و انصار خود را بر جان و مال و ناموس مردم باز می گذارد، بلکه موافق نظر و عمل آقای خمینی به هیچ دین و قرار و قاعده ای جز تصاحب مطلق قدرت بنام ولایت مطلقه فقیه اعتقاد ندارد. دست به کار تحقیق و پژوهشی در این رابطه شدم و نتیجه پژوهش خود را در سلسله مقاله هائی پیوسته که از ۶ شهریو ر۹۹ شروع و تا ۲۰ آبان ۹۹ چهار مقاله از این سلسله در وبسایتها منتشر شد و قرار بر ادامه آن بود که به دلیل کسالتی که بر من عارض شد، ادامه آن قطع گردید.
در دیماه ۱۴۰۰و بعد از اینکه کسالت مرتفع شد، دنباله کار پی گرفته شد و تا اسفند ۱۴۰۱ بیش از ۳۰ مقاله به نوعی بهم پیوسته در وبسایتها منتشر گردید. و اینک در سایت یکجا در اختیار علاقه مندان قرار می گیرد. با این توضیح که: عنوان کلی مقاله ها « تکامل مفهوم غارت در جمهوری اسلامی اموی عصر حاضر» بود. در طول این تحقیق و مشخص شدن آنچه در کشور ما در ابعاد و زمینه های مختلف اتفاق افتاده و می افتد، نشان داد که نه دزدیهای کلان اینجا و آنجا، بلکه غارتگری قانونمند، و غیر قانونمند و شرعی نشان دادن غارتگری ها و تخریب بطور سیستماتیک در کشور است که در نهایت این سلسله مقاله ها به درستی « غارت و غارتگری در رژیم مطلقه فقیه» تغییر نام یافت. توضیح مختصری هم در محتوا و ترکیب مقاله ها:
۱-مقاله اول تا مقاله نهم نشان دادن تغییرات ایدئولوژیکی در رویدادهای تاریخی کشور، نشان دادن اینکه کشور فتح شده و موجودی کل کشور ازغنائم اسلام است، آشکار کننده انواع و اقسام غارتگری و تخریب در زمینه های مختلف، تخریب سیستماتیک خوزستان و بخشی از اصفهان و نشان دادن اینکه ما دچار چه نوع سیستم دیکتاتوری و غارتگری هستیم.
۲-بعد از آنکه معلوم شد کشور دچار چه نوع سیستم غارتگر و ویران کننده ای است، به فکر فرو رفتم که خوب این قتل و غارت، غارتگری، چپاول و ویران گری را که ملت ایران با گوشت و پوست خود لمس کرده و تا به امروز هم بهای سنگین جبران ناپذیری پرداخته است. پس باید به فکر چاره و راه حل بود. در این فکر فرو رفته بودم که به مناسبتی به شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی مراجعه کردم. صعود و افول ضحاک فکرم را با به خود جلب کرد و ناگهان جرقه ای در ذهنم زده شد و متوجه شدم که سیستمی که ما دچار آن هستیم، تقریباًهمان وضعیت ضحاک و ضحاکیان در این دوران است. و راه نجات هم همان راهی است که فردوسی آن را در لباس داستان ضحاک به روشنی بیان کرده است و لذا مقاله دهم تا پانزدهم توضیح می دهد که وقتی کشور دچار چنین رژیم و سیستمی می شود، راه حل رها شدن از آن وضعیت ضحاکی چیست؟
۳- بعد از اتمام این قسمت هنوز نکاتی باقی مانده بود که به ذهنم رسید که توضیح و روشنائی می طلبید. مقاله شانزدهم تا بیست و سوم بیان آن نکته های باقی مانده است. اما در حین بیان این نکات جنبش « زن، زندگی، آزادی» با کشتن مهسا امینی در بازداشتگاه ارشاد آغاز شد و لذا در ضمن بیان آن نکات به نکات ضروری جنبش هم پرداخته شد.
۴-مقاله بیست و چهار و بیست پنج به دست آورد ها و نیازهای مبرم جنبش و افزون بر این ترس وحشتی که در چهره آقای خامنه از ادامه ای جنبش هویدا است و اینکه نبایدی گذاشت که خامنه ای و رژیم مطلقه غارتگر نفس راحتی بکشد پرداخته شد.
۵-مقاله ۲۶ تا ۲۸ به توضیح مسائلی می پردازد که از اول سال نو مسیحی ( یعنی اول سال ۲۰۲۳ =۱۱ دی ۱۴۰۱) با خیمه شب بازهای مختلف، ابتدا شش نفر با وضعیتها نامشخص با هم بیانیه کوتاه مشترکی انتشار دادند، و متعاقب آن « من وکالت می دهم» و سپس ادعای رهبری جنبش داشتن، و عاقبت الامر هم منشوری داده شد که مخاطب آن بیش از همه غربی ها بودند و نه ملت ایران و به پابوس این کاخ و آن کاخ رفتن و دریوزگی از آنها برای سقوط رژیم و هنوز مرکب این منشور خشک نشده بود که از هم پاشیده شد و دست این دموکراسی خواهان دروغین و قدرت طلبان را بیش از پیش باز کرد. اما گوئی اینها خواسته و یا ناخواسته در کمک رساندن به خواباندن جنبش و نا امید کردن حد اقل بخشی از شرکت کنندگان در جنبش و دیگران و آب به آسیاب رژیم مطلقه غارتگر ریختن، مأموریت داشتند.
۶-مقاله ۲۹ تا ۳۱ به این توضیح می پردازد که رژیم مطلقه ولایت فقیه در هر نوع آن با رژیم سلطنتی شاهنشاهی از هر نوع آن قدرت را اصل می دانند و در ریشه و پایه با تفاوتهائی جزئی باهم همانی دارند. و آقای رضا پهلوی هم با دو پهلو و چند پهلو و گاه مبهم حرف زدن و با تخیل بازی دست خود را کاملاً رو کرده که «کودتا از پایین به بالا رخ می دهد و نه از بالا به پایین.» و اینکه رژیم مطلقه غارتگر و آقای خامنه ای مانند، آقای خمینی هر زمان که جام زهر می نوشد، آن را برد و یا به نوعی به قهرمانی تعبیر می کند . در پایان سلسله مقاله ها و یا پژوهش هم مجدداً به راهکارهایی می پردازد که برای رسیدن به موفقیت جنبش حق طلبانه مات ایران به زعم این قلم اساسی و ضروری به نظر می رسد. مقاله ها بدون کم و زیاد کردن آنچنانکه در وبسایتها منتشر شده در زیر به ترتیب خواهد آمد. امید است به یاری خداوند، در آینده فرصتی دست دهد تا با حک و اصلاح مجدد، آن را در قالب کتاب تدوین نموده و در اختیار همگان قرار داده شود. محمد جعفری ۱۵/ تیر/ ۱۴۰۲
در این مقدمه به دو نکته اشاره می شود:
یکم. این روزها که مصادف با عاشورای حسینی است، به حق می شود گفت که حکومت غاصب و اشغالگر ولایت فقیه بر پایه اسلام اموی شکل گرفت و با توسل به دروغ ، دورغ مصلحت آمیز، خدعه، توریه، تقیه و انواع و اقسام حیل انقلاب آزادی بخش ملت ایران را تصاحب کرده و دیکتاتوری اسلام اموی را بنام ولایت مطلقه فقیه بر ملت تحمیل کرده و به غارت و اشغال کشور پرداخته شد و بدون شک این حکومت در تمامی زمینه ها بر همان روش و منش امویان استوار است. عزاداری صوری هم که حکومت و سردمداران آن برای امام حسین از طریق مداحان، نوحه خوانان و واعظان گفتار به مزد بر پا می کنند، از یک طرف آن را به منبع در آمدی تبدیل کرده و از طرف دیگر به عنوان وسیله ای برای تحمیق توده علاقه مندان به امام حسین از آن بهره برداری می شود و نه برای پیروی از مشی امام حسین که اگر چنین کنند بسیار برایشان خطرناک خواهد بود. زیرا نیک می دانند اگر جامعه ای از مشی امام حسین که نماد ایستادگی بر حق است، پیروی کند هر گز تن به ذلت و خواری چنین حکومت اشغالگر و غاصبی که همه هستی اشان را از آن ها گرفته نمی دهد. عملی که امام در برهه ای از تارخ اسلام اموی انجام داد نماد ایستادگی بر حق شد. و هر که بخواهد از او تجربه بیاموزد و پیرو مشی او باشد و مانند کوفیان نباشد، باید استوار بر حق بایستد زیرا نظر به اینکه حاکمیت قدرت ناپایدار است: اگر همه بر حق و حقوق خود بایستند، زوری در کار نخواهد بود و همه آزاد هستند ولی اگر زور حاکم شد، هر زمان که مردم بر حقوق خود بایستند، زور زودتر از پا می در می آید و این پیام «کل یوم عاشوری و کل عرض کربلا» یعنی اینکه هر زمان که حق با قدرت روبرو شود، آن زمان عاشوری است. و هر مکان که این رویاروئی انجام بگیرد، آن مکان کربلا است. از این جهت حسین بن علی متعلق به همه جامعه های بشری است که بر حق برای رهائی از استبداد، به آزادی می ایستند. از این نگاه بود که گاندی می گفت: حسین بن علی نماد «سانتیا گراها» است. سانتیا = حق و گراها= ایستادن بر حق.
دوم: تفکرغارتگری در زرادخانه خشن فقه موجود و مشروعیت بخشی به آن با انواع و اقسام غارت بسی وحشتناک و ویران کننده است. میزان و شدت ویرانگری در رژیم ولایی حاکم بر ایران امروز را نه تنها باید در بی معنی سازی روزانه آرمانهای انقلاب ملت ایران یعنی استقلال و آزادی و عدالت و معنویت دانست، بلکه وقتی در عمق می نگریم متوجه می شویم که بیشتر به وضعیت غارتگری-و-غنیمتگیری (forceful appropriation) در شرایط جنگی میماند. بر روند تخصیص منابع سیاسی و مالی و اقتصادی و فرهنگی کشور به دستگاه روحانیت و وابستگان و مریدان آنها وقتی بر مبنای زور و سلطه و غلبه انجام میشود، میتوان به سادگی نام غارت نهاد. انواع و اشکال تحصیل قدرت با توسل به تقلب و خشونت و مصادره ها که از بعد از انقلاب به دستور مستقیم اقای خمینی راه اندازی شد و سپس جریان سپردن ملیاردها دلار ثروت ملت ایران به موسسات و بنیادهای زیر نظر مقام ولایت فقیه مانند بنیاد مستضعفان تا ستاد اجرایی تا سازمانهای اقتصادی وابسته به سپاه، مانند بنیاد تعاون سپاه و بعدها قرارگاه خاتمالانبیاء همگی نشانه های واضحی بر رسوخ این پدیده در سرتاپای نظام فقیهانه حاکم هست؛ گویی که اینها خود را جزو مهاجمان به ایران و ایرانی تلقی کرده و ایران را هم سرزمین فتح شده. واژه غارت در زبان عربی از مصدر اغاره است که به معنای حمله و تهاجم سریع به صورت شبیخون از جهات مختلف به جایی است؛ أغار علی قوم من کل جهه. (۱)
غنیمت گیری نیز محصول و بل پاداش پیروزی در حمله است که در ادبیات فقه شیعی و سنی به صورت تفصیلی قواعد و احکام خاص آن آمده است. مشترک بین اکثر این آرای فقهی این است که اموال منقول و غیرمنقول سرزمینی هایی که فتح می شوند وقتی به دست مجاهدان می رسد با اذن ولی امر باید بین خودی ها تقسیم شود. و جالب این است که بنابر قول جمعی از فقها، سرزمینهایی که بدست سپاهیان مسلمان افتاده است، از آنِ همه مسلمانان تا روز قیامت است. (۲)
همینکه وقتی به اوضاع وخیم مالی- اقتصادی و فساد دامنگیر در کشور می نگریم، بیشتر متوجه ابعاد پدیده غارتگری میشویم. موضوع پولشویی ها از طریق بانک های اسلامی و انواع تراکنشهای مالی فاسد از طریق قرض الحسنه ها در نظام جمهوری اسلامی که به تدریج بر اثر سرقت سپرده های مردم همگی به بانک تبدیل شده اند، از نشانه های بارز تداوم همین تفکر غارتی است. در واقع روحانیت حاکم، کشور ایران را به مثابه ماده ای خام برای استفاده صوری ایدئولوژیکی- شیعی پنداشته و با بکارگیری همه آنچه در زرادخانه خشن فقهی خویش دارد، از انواع جرم سازیها و جزاها گرفته تا ابزار تکفیری و تضلیلی کلاسیک، کوشیده است منابع موجود در سرزمین ایران را تا سرحد امکان به تصاحب گروه خودی در آورد. به عبارت دیگر، دستگاه روحانیت قدرتش را نه بخاطر توانایی در تولید ثروت و منابع و ایجاد هماهنگی های لازم در حکمرانی سالم دارد، بلکه آن را از جهت سلبی، یعنی قدرت ویرانگری و غارتگری بدست آورده و در طول چهار دهه تنها با افزایش ضریب ویرانگری خود این قدرت را توانسته است در سطح تثبیت کند.
تفاوت بنیادین رژیم ولایت مطلقه فقیه حاکم بر ایران با نمونه های تاریخی نظام های استبدادی در دنیا، از جمله نظام استبدادی فاشیستی یا انحصارگر یا تمامیت خواه شاید در همین نقطه است که از نظر فقهای حاکم، ایران زمین، هم سرزمین و هم مردمانش، با همه دارایی ها و موهبات طبیعی و بشری اش، مال مشاع تحت قیمومیت آنان است و آنها هم بر اساس احکام فقهی خودشان باید در تقسیم اعیان و منافع عمل کنند. دلیلی که برای این درک فقهی هم ارائه میکنند معمولاً اینگونه است که گویی ایران زمین را در طی یک جنگ و غزوه تاریخی بدست آورده اند و بنابراین حق خود می دانند در آن هر طور خواستند تصرف کنند. بنظرم برای فهم حکمرانی فقها ناچاریم به ریشه های فکری آنها بخصوص مفهوم غنیمت گیری بعد از غلبه و جنگ برگردیم. در ادامه این بحث تلاش خواهم کرد همین ویژگی را توضیح دهم. در ادامه نیز برخی مراحل عینی مربوط به تکوین و توسعه این پدیده را با ذکر منابع دست اول خواهم آورد.
در رابطه با تازه ترین انتخابات مجلس شورای اسلامی و بحث از شرکت کردن و یا نکردن در این روند، مقاله ای در تاریخ ۲۹ /بهمن/۹۸ تحت عنوان «شرکت در انتخابات یعنی صحه گذاشتن بر اشغال کشور» بطور مختصر نوشته و در آن یاد آور شدم که « این رژیم، کشور ایران را کشوری فتح کرده می داند و آنچه هم در کشور است را غنایم خود می داند. اگر چنین حرفی را بر زبان جاری نمی کند از ترس است و از مردم تقیه می کند. شما در عمل تا به حال در طول این چهل سال ندیده اید که با شما و مردم چنین عمل کرده است؟ و رأی دان و شرکت شما در انتصاباتِ انتخاب نما یعنی اینکه قبول دارید که کشور توسط این حکومت فتح شده است. و حقیقت هم همین است که روحانیت غاصب بی دین کشور ما را اشغال کرده اند.» (۳)
باز در تاریخ ۱/ فروردین/ ۱۳۹۹ به مناسبت شیوع کرونا در ایران و بی توجهی حاکمان کشور به مرگ روزانه دهها هموطن به ویژه کادرهای مظلوم بخش بهداشت و درمان کشور، در نوشته ای با عنوان:«رژیم اشغالگر و غاصب روحانیت خطرناکتر از ویروس کرونا !» یادآور شدم که «رژیم حاکم بر ایران، رژیمی است که با دروغ بستن به قرآن و پیامبر و معصومین و جعل ولایت قدرت بنام ولایت مطلقه فقیه، قدرتی که حتی خدا هم برای خود و پیامبرش قائل نشده و به شدت پیامبرش را از آن دور می دارد، برای خود قائل شده است» (۴)
آقای خمینی و پیروانش را می توان پیرو نظریه امویان دانست که می گفتند الحق لمن غلب. در مقاله ای این پرسش را مطرح کرده ام که “آیا اینها از ملت ایران که آن ها را به قدرت رساندند انتقام نمی گیرند؟» (۵). در آن مطلب در برابر مردم کشورم تاکید کردم که «القای این موضوع که ممکن است روزی این رژیم به صرافت افتد و روش خود را در برابر ملت تغییر دهد، رؤیا و خواب و خیالی بیش نیست. خود باید دست غاصبان و اشغالگران را از کشور خود کوتاه کنند. تا به امروز حتماً هم آگاه شده و آگاه هستید که خطرناک تر از این کرونا، کرونای نظام مطلقه روحانیت است. جمع کردن و شدن قدرت در یک فرد ولو امام زمان هم که باشد در دنیای امروز، از هر کورنائی خطرناکتر و عواقب آن بسی خطرناک تر و عظیم تر است. برای برون رفت از این اشغالگری و غاصبیت حقوق و آزادی خود باید تنها به نیروی لایزال خود اعتماد و تکیه داشته باشید و به هر طریق که خود ابداع می کنید به سازماندهی نیروی جمعی خود بپردازید.» (۶)
ممکن است در اینجا پرسیده شود که با یکی دو جمله گزارشی که نمیشود حکومتی و رژیمی را، رژیمی غاصب، اشغالگر وغارتگر نامید. دلایل این ادعا چیست؟ در پاسخ لازم است به صورت فهرست وار به بخشی از اعمالی که این رژیم بعد از بدست گرفتن قدرت و اشغال کشور و به قول خودشان فتح المبین مرتکب شده است اشاره کنم. توضیح مبسوط و مشروح که در خور نوشتن کتاب و یا کتابهای در این باب است به وقت دیگر موکول می شود اگر عمری باقی بود .
قبل از هرچیز لازم است یادآور شوم که غارت و ویرانگری نظام ولایی یک عمل خاص در یک زمان و مکان نیست بلکه یک فرآیند است که پیوستگی دارد و همچنان بشدت ادامه دارد و مجموعه زندگی ایرانیان را در داخل و حتی خارج از ایران، تا آنجا که در دسترسش باشد، در بر می گیرد. این فرایند را در هفت بند به اختصار توضیح خواهم داد؛
غارت اموال شخصی و خصوصی مردم شامل اموال و دارائی های افراد و اشخاص مختلف از فردای انقلاب ۵۷ تا همین لحظه است که در طول این چهل سال به روشهای مختلف و تحت نام های متفاوت مانند مصادره یا حکم تعزیراتی از صاحبان اصلی آن گرفته شده است. این دستبردها را بطور مختصر و اجمال در زیر فهرست وار بیان می کنم. این بخش هم خود دو نوع است:
یکم: دستبرد به نقدینگی مردم. از ابتدا تا به امروز نیروهای وفادار به جمهوری اسلامی به پول های نقدی قابل توجهی دسترسی داشته اند که در حقیقت مال خودشان نبوده و معمولاً با قدرت زور و به صورت مستقیم و یا با انواع پرونده سازیها برای افراد کسب کرده اند. روش هم این طور بوده است که ابتدا به بهانه ای حقوقی یا کیفری برای صاحب آن پرونده ای آماده می کنند و سپس در دادگاه های فرمایشی خود آنان را محکوم و بعد دارائی اش از او گرفته اند. طریق دیگر که حداقل و بویژه از دوران احمدی نژاد تا به امروز ادامه داشته و دارد این است که با دستکاری در قیمت ارزهای خارجی یا کم و زیاد کردن مجوزهای صادرات واردات و اعتبارات بانکی یکشبه ارزش اموال نقدی و غیر نقدی آحاد مردم به یک سوم و گاه دو سوم تنزل پیدا کرده و بدینطریق چون شیرازه ارزهای خارجی در دست حکومت است یک سوم و گاه دو سوم و یا بیشتر اموال مردم از دستشان ربوده شده است.
قسم دیگر از طریق مختلف صندوق های قرض الحسنه، بنگاه های سرمایه گزاری و بویژه بانکهای خصوصی که مستقیم و غیر مستقیم در دست افراد حکومتی و اعوان و انصار آنها است. این موسسات که اغلب هم به عنوان بانک کار می کنند و به اجبار و از طریق اموال مردم بیچاره توسط بانک مرکزی حفاظت مالی می شوند، تحت عنوان بهره های بالا دارائی های نقدی مردم را گرفته و پس از چندی خود را ورشکسته کرده و پول های مردم را به جیب های خود سرازیر کرده اند. و یا از طریق همان نوسانات بی حد و حساب ارزهای خارجی، ارزش نقدینگی مردم پیوسته از دست آنها خارج می شود. در این گیرودار کسانی هم که دسترسی به مرزهای خارج از ایران دارند بخشی از اموالی را که علی القاعده در ایران تحصیل کرده اند و باید برای داخل سرمایه گزاری کنند، به خارج منتقل می کنند تا سودش به بیگانگان برسد. این را می توان غنیمت گیری غیرمستقیم توسط خارجی ها نامید.
دوم: مصادره املاک و کارخانهها و بنگاه های مختلف؛ این دارایی ها به جای اینکه در اختیار دولت قرار بگیرد و جزو اموال عمومی دولت شود تا دولت بر اساس قانون، ضابطه و برسی در جهت بهبود رفاه حال مردم و پیشرفت کشور مورد استفاده قرار دهد، ابتدا برای خواب کردن و تحمیق مردم در اختیار بنیادهای خصوصی زیر نظر مقام ولایت، بویژه بنام بنیاد مستضعفان و جانبازان قرار داده شد. از همان روز اول فسادهای کلان در این بنیاد نهادینه شد و چنان فساد و دزدی ها کلان بود و به بیرون درز پیدا کرد که آقای خمینی به اجبار هیئتی را مامور رسیدگی به این فساد و اختلاس ها کرد. مرحوم صادق طباطبائی عضو و سخنگوی هیئت منتخب آقای خمینی اعلان کرد که ۸۰۰ (هشتصد)پرونده اختلاس و دزدی آشکار شده است (۷) که حتی به یکی از آنها هم رسیدگی نشد. و امروز این اختاپوس اقتصادی تحت عنوان بنیاد مستضعفان و ستاد اجرایی فرمان امام و امثالهم به مراکزی برای غارت و به یغما بردن اموال ملت ایران تبدیل شده و احدی قادر نیست که به حساب و کتاب آنها رسیدگی کند. حسابهای اینها مستقیم در اختیار آقای خامنه ای است و او از جمله از طریق دارائی های این بنیادهاست که دست خود را برای ارتکاب هر فساد و تخریب و غارت اموال ملت ایران باز شده می بیند؛ ولی مبسوط الید
بخش دیگری از این سنخ املاک، منازل و زمین ها و کارخانه ها و بنگاه های صنعتی و غیر صنعتی مختلفی است که در تمامی نقاط مختلف کشور، با توسل به ارعاب و تهدید و گاه با ثمن بخس خریداری شده و در اختیار افراد نظر کرده در رژیم قرار گرفته و در بسیار از موارد حتی لازم دیده نشده که آن ها را در دادگاه صوری مصادره کنند، بلکه مستقیم با زور و به عنف از صاحبان آن گرفته شده و در اختیار خود قرار داده اند.
ارائه فهرستی از اموال عمومی ملت ایران که بنابر منطق غارت و غنیمت به روش ویرانگری اداره و تقسیم می شود و همچنان هم ادامه دارد، کار سختی نیست. اهم آنها عبارتند از:
۲.۱- معادن زیر زمینی نفت و گاز کشور
۲.۲ – معادن مس و آهن و سنگهای قیمتی، سنگهای مرمر و ساختمانی
۲.۴– خاکهای مرغوب برای کشاورزی و صنعت
۲.۵– کوه ها و جنگل ها و مراتع و منابع محیط زیست
۲.۶– آب های زیر زمین و رو زمینی کشور
۳.۱-غارت و تخریب در زمینه فرهنگ کشور و سرمایه های فرهنگی مردم اما خیلی جدی تر و دردناک تر است؛
۳.۱– دستبرد به تاریخ کشور و تغییرات ایدئولوژیکی در رویدادهای تاریخی کشور قبل و بعد از اسلام تا جای ممکن
۳.۲– غارت کردن بناهای تاریخی و عام المنفعه از صاحبان حقیقی آن و ثبت آنها بنام خود و اعوان و انصارشان
۳.۳– مصادره و تغییر نام بعضی از دانشگاها، شهرها و حتی محلات و درج آنها تحت عناوین وابسته
۴.۱- تخریب و انحطاط دیوانسالاری در کشور و به خدمت گرفتن ملیونها استعداد ایرانی که در زیر چرخهای دیوانسالاری مریض هر روز فرسوده و تهی می شوند. و در نهایت کشاندن این نیروهای فرسوده به شرکت در فرایند غارت و تخریب متقابل؛
۴.۲- به مهاجرت کشاندن و یا وادار به مهاجرت کردن ملیونها ایرانی زن و مرد متخصص و در خدمت منافع غرب قرار دادن استعدادهای آنها؛
۴.۳- مواجه شدن با داغ و درفش و زندان برای نخبگانی که در داخل می مانند و اهل مقاومت در برابر ستم هستند؛
۴.۴- تخریب ارتش ملی که حافظ مرزها در برابر دشمنان خارجی است و تبدیل آن به سپاهی در خدمت قدرت مطلقه علیه خود مردم داخل؛
۴.۵- تخریب نظام علم آموزی و دانش اندوزی کشور از طریق سهمیه بندی ها و توسعه مدرک گرایی منحط و تقلب های فراوان فضاحت بار در رسیدن به مدارج علمی و دانشگاهی؛
برای مشروعیت بخشی به ولایت مطلقه و تداوم منطق ویرانگرانه اش، به روشهای مختلف دین و ایمان مردم مورد هجوم قرار گرفته است؛
۵.۱- تخریب معانی و ارزشهای آزادیخواهانه قرآنی ناظر بر رد ولایت و جباریت و فرعونیت؛
۵.۲- توسل به صنعت باشکوه احادیث و روایات به قصد رسیدن به درجه اجتهاد و مرجعیت؛
۵.۳- از استقلال انداختن حوزه های علمیه دینی و وابستگی آنها به رانت و پول و منافع مادی؛
۵.۴- تبلیغ و ترویج قرائت صوری قرآن واستفاده از آن به عنوان زینت المجالس
۵.۵- مفاتیح الجنان را به جای قرآن و یا برتر از آن قرار دادن
۵.۶- ترویج زیارت قبور و مرده پرستی به جای پرستش خدای یکتا
۶.۱- رواج و نهادینه کردن دروغ و دروغ مصلحت آمیز با استفاده از حدیث های مخصوص
۶.۲- مصلحت را به جای حق و عدالت گذاشتن آنهم بنام دین و به استناد حدیث
۶.۳- تهمت زدن به افراد برای از میدان به در کردن آن ها به استناد احادیث
۶.۴- توجیه جاسوسی، دروغ گفتن و حتی شرک ورزی برای حفظ نظام
۶.۵- زیر قول و قرار و تعهد زدن به استناد حدیث و روایت
۶.۶- ترویج مداحی و نوحه خوانی و این قبیل امور به جای ترویج از ایستادگی بر حق و عمل به حق
۶.۷- تقدس دادن به اموری که زمینی است و آن را به معصومین نسبت دادن
۶.۸- تولید امام زاده جهت هر چه بیشتر تحمیق و سرکیسه کردن مردم و نشاندن آن به جای حقایق دینی و عرفانی
۶.۹- خرافه پرستی را جایگزین ایمان دینی آگاهانه
۶.۱۰- راه اندازی ماشین اعدام و شکنجه به نام دین و مقدسات
۷.۱– تکرار تجربه قرون وسطایی ولایت پاپها و اسقف ها و در نتیجه هرچه دین گریزتر ساختن مردم
۷.۲– جدا کردن لباس و سایر امور انسانی خود از مردم
۷.۳– ساختن درجه و رتبه مانند درجات ارتش و شاهنشاهی
۷.۴– گماردن روحانیان خشن در مناصب امنیتی و قضائی
در قسمتهای بعدی به ترتیب به شرح و بسط فهرست ارائه شده پرداخته خواهد شد، اما هر خوانندهای که به فهرست بالا بنگرد به گمان من بدون هیچ توضیح و تفسیری قادر خواهد بود سطح ویرانگری و فساد هولناکی که ایران را در بر گرفته در ذهن خود تصویر کند. و نکته آخر اینکه نباید فراموش کرد که ضد ارزش غارت و غارتگری که فهرستی از آن در بالا آمد هرچند به رهبری آقای خمینی پایه ریزی شد، در زمان حیات ایشان به اجرا در آمد و لباس شرعی و قانون به آنها پوشیده شد، و در دوران خامنه ای تا به امروز به عنوان دست آورد امام راحل ادامه پیدا کرده و در غارتگری و دزدی های کلان در همه زمینه های ذکر شده در فهرست شدت پیدا کرده است. اما همه اینها از تقصیرات و خطاهای اساسی مردم عادی و معارضان نظام نیز که گاه با واکنش شدن در برابر نظام ولایت فقیه و بعضا با تکرار همان رویه ها، افق بهتری برای مردم نگشودند نمی کاهد.
اجازه دهید در این جا یکبار دیگر خاطر نشان سازم که تا زمانی که روندهای تخریب و غارت با جزئیات شناسایی نشوند و به سطح آگاهی عمومی نرسند نباید انتظار داشت که با تغییری در متن قانون
اساسی راهی برای رهایی باز خواهد شد. اگر شخص و یا اشخاصی فکر می کنند که این رژیم روزی به صرافت می افتد و در جهت خواست مردم تغییرات بنیادی ایجاد می کند، به تجربه باید عرض کنم که رؤیا و خواب و خیالی بیش نیست. این ملت ایران است که باید دست غارتگران و اشغالگران را از کشور خود کوتاه کند. اینکه چگونه و به چه نحو و با چه روش و منشی دست غارتگران و غاصبان را از کشور خود کوتاه می کنید با گفتار و کردار تک تک ماهاست. بنده درموقعیتی نیستم که برای مردم تعیین تکلیف کنم چون درک وضعیت و اراده تغییر وتصمیم، مسئولیت اخلاقی هر فرد انسانی است.
در پایان خاطر نشان می شود که فهرست ارائه شده کامل نیست علاقه مندان می توانند به غنای آن بفزایند و تا جای ممکن آن را تکمیل کنند و ثانیاً پژوهشگران و مطلعین قلم به دست، به توضیح و تشریح بخشی و یا قسمتی از فهرست ذکر شده به نگارش بپردازند و یا اطلاعات خود را با اسناد و مدارک در اختیار اینجانب بگذارند تا درجای خود از آن استفاده نمایم. زیرا روشن شدن اینکه در دوران حکومت اسلامی امویان عصر حاضر چه بر کشور ما رفته است وظیفه ملی و میهنی است.
محمد جعفری ۶ شهریور ۹۹
تکامل مفهوم غارت در جمهوری اسلامی اموی عصر حاضر-۲
خمینی، غنائم، غارت و کشور فتح شده
قبل از توضیح تیتر عنوان شده، به پاس زنده نگاه داشتن قتل نوید افکاری ویاد وی نکاتی یاد آور می شود. امروز دهمین روز از قتل نوید افکاری می گذرد. با توجه به نوارهای منتشر شده نوید افکاری در مورد اینکه او کسی را نکشته و در زیر شکنجه از او اعتراف گرفته شده است و گفته های وکلا از خلاف قانون ها یی در این پرونده وجود دارد و ضد و نقیض های قوه قضائیه نوید افکاری روستا زاده ای قهرمان از روستای سنگر در ۷۰ کیلومتری شیراز به قتل رسانده شده است. نوید خود هدف جنایکاران را فهمیده و گفته بود «آنها برای طنابشان دنبال یک گردن می گردند». به احتمال قریب به یقین برای فرار از تبعات چنین جنایتی حکم اعدام برایش صادر کردند. چنین قتلهایی در رژیم مطلقه فقیه از بدو تأسیس تا به امروز امری مستمر بوده است. قتل او یاد آور قتل زهرا کاظمی، ستار بهشتی، دکتر کاظم سامی، ایت الله لاهوتی و صدها نفر دیگر از فرزندان این مرز و بوم است. وقتی اولین رئیس قوه قضائیه عضو حزب و دبیری کل حزب جمهوری است و رئیس جمهور وقت به او گوشزد می کند که: «بنا بر قانون قاضی نمی تواند عضو حزب باشد و رئیس دیوان عالی کشور عضو حزب و دبیر کل حزب جمهوری اسلامی است». (۸) رئیس دیوان عالی کشور دکتر بهشتی در پاسخ به رئیس جمهور می گوید: «آقا اینها مال فرهنگ فرانسه و غرب است، بگذارید کنار، اینجا جمهوری اسلامی است» (۹) و حتی رئیس دیوان عالی کشور از قانون تشکیلات عد لیه بی خبر است (۱۰). بنی صدر رئیس جمهور به درستی بیان می کند: «آقای بهشتی ! وقتی مدعی، قاضی است و اینگونه پرونده سازی های مفتضح می کند، دارس خدا است» (۱۱) و حال رئیس قوه قضائیه آقای ابراهیم رئیسی که باید مجری عدالت باشد، خود یک جنایتکار تاریخ است، توقع داشتن از او که در کشور عدالت بر قرار شود، توقع بیهوده ای است. نوید افکاری بی عدالتی جنایت رژیم ولایت مطلقه فقیه به بهترین و ساده ترین صورت به تصویر کشیده و گفته بود «من در طول سالیانی که کشتی گرفته بودم هیچگاه با حریف ناجوانمردی روبرو نشده بودم. اما دوسال است که من و خانواده ام داریم با ناجوانمردانهترین حریف تاریخ یعنی بیعدالتی دست و پنجه نرم میکنیم» .و این جنایت نه اولین و نه آخرین جنایت چنین رژیم خونخواری که مانند ضحاک ماردوش جز با خوردن خون فرزندان این مرز و بوم آرام و قرار ندارد. و تا این سیستم و رژیم بر پا است وضعیت همچنان ادامه پیدا خواهد کرد تنها راه این است که دست این ضحاکان مار دوش از کشور کوتاه شود و ومردم خود مسئول اداره کشور خویش باشند. من این جنایت را به مادر و پدر داغدیده نوید افکاری که هم در حیات و هم در قتل خود به دست جلادان رژیم قهرمانی ها آفرید و ملت ایران تسلیت می گویم و بر ملت است که تا ریشه این ظلم و جنایت و بی عدالتی برکنده نشده است، از پای ننشسته و به هر طریق ممکن، خون جوانان این مرز و بوم را زنده نگهدارند.
و اما به اصل بحثی که عنوان شده است باز می گردم: بنا بر آنچه از این پس با هم مرور می کنیم، در نظر وعملِ خمینی، ایران کشوری فتح شده و آنچه به دست آمده غنائم است. در تاریخ ۶ شهریور ۱۳۹۹ مقاله ای در تحت عنوان « تکامل مفهوم غارت در جمهوری اسلامی اموی عصر غارت و حاضر» که در آن فهرستی گرچه ناکامل از غارتگری جمهوری اسلامی ولایت مطلقه قلمی و منتشر گردید. و در آنجا یادآوری شد که غارت و ویرانگری نظام ولایی یک عمل خاص در یک زمان و مکان نیست بلکه یک فرآیند است که پیوستگی دارد و همچنان بشدت ادامه دارد و مجموعه زندگی ایرانیان را در داخل و حتی خارج از ایران، تا آنجا که در دسترسش باشد، در بر می گیرد.
آنچه در ایران از فساد، جنایات و غارتگری اتفاق افتاده و می افتد بدون استثنا ریشه در رهبری و تعلیمات خمینی دارد و خامنه ای مو به مو آموزه های او را به عمل در آورده و آن تکمیل کرده است. هر آدم بی غرض و منصفی که به وضعیت امروز ایران بنگرد به عمق فاجعه غارتگری که در ایران در دوران حکومت جمهوری ولایت مطلقه رخ داده و همچنان ادامه دارد به سادگی قابل درک است که وضعیت غارتگری-و-غنیمتگیری به شرایط و در شرایط جنگی میماند. اینان تا به امروز چنان عمل کرده اند که گویی خود را جزو مهاجمان به ایران و ایرانی تلقی کرده و ایران را هم سرزمین فتح شده. آنهائی که آنچه از جنایات، فساد و غارتگری در ایران اتفاق افتاده است را به حساب خامنه ای واریز می کنند، یا از امور واقع بی اطلاع اند و یا اینکه منافع خاصی دارند که به آنها جرأت گفتن حقایق را نمی دهد.
آقای خمینی نه تنها ایران را کشور فتح شده و آنچه به دست آمده را غنائم می خواند، و در خوردن و بردن دست اعوان و انصار خود را بر جان و مال و ناموس مردم باز می گذارد، بلکه موافق نظر و عمل آقای خمینی به هیچ دین و قرار و قاعده ای جز تصاحب مطلق قدرت بنام ولایت مطلقه فقیه اعتقاد ندارد و به هیچ قول و قراری پایبند نیست. و اگر هم گاهی در اثر اجبار و ترس از خشم مردم از قول و قرار و قانون صحبت می کند، برای تحمیق و اغفال توده مردم و خریدن زمان است. یکی از مهمترین ارزشهای دین و حفظ و صیانت از آن، وفای به عهد است آیا وی به یکی از وعده و قول و قراری که در پاریس به ملت ایران در برابر انظار جهانیان داد، عمل کرد؟ به ضررس قاطع میشود گفت که بعد از به قدرت رسیدن عکس تمام آن را انجام داد: ملت که برای رسیدن به آزادی، استقلال، عدالت و حقوق خویش به قیام بر خاسته و وی را بر کرسی رهبری نشاندند و وی در کسوت یک روحانی و عارف و مرجع تقلید انواع و اقسام حقوق و آزاد ی را در انظار جهانیان به ملت ایران وعده داد که به بیان پاریس مشهور شد. وقتی مردم انقلاب را به پیروزی رساندند و وی پایش به ایران رسید، غیر مستقیم به نحوی که ملت بپا خاسته فوری متوجه نشوند، و بر عکس فکر کنند، که همه اینها به خاطر خدمت و رسیدن به آزادی و حقوق از دست رفته خویش است ایران را کشوری فتح شده به دست خود و آنچه را که به دست آمده را غنائم خواند. وی در فرمانی به شورای انقلاب منصوب خود در تاریخ ۹/۱۲/۵۷ می گوید: « تمام اموال منقول و غیر منقول سلسله پهلوی و شاخه ها و عمال و مربوطین به این سلسله را که در طول مدت سلسله غیر قانونی، از بیت المال اختلاس نموده اند ، به نفع مستمندان و گارگران و کارمندان ضعیف مصادره و منقولات آن سپرده در بانک ها به اسم شورای انقلاب یا اسم اینجانب شود و غیر منقول از قبیل مستقلات و راضی، ثبت و ضبط شود تا به نفع مستمندان از هر طبقه صرف گردد و در ایجاد مسکن و کار و غیر ذالک، به جمیع کمیته های انقلاب اسلامی در سراسر کشور دستور می دهم که آنچه از این غنائم به دست آورده اند، در بانک با شماره معلوم بسپرند. و به دولت ابلاغ نمایند که این غنائم مربوط به دولت نیست و امرش با شورای انقلاب است و آنچه که مأمورین دولت به دست می آورده اند و یا می آورند، باید به همین شماره به بانک تحویل دهند و کسانی که از این اموال چیزی به دست آورده اند، باید فوراً به کمیته ها یا بانک تحویل دهند و متخلفین مورد مواخذه خواهند بود.» (۱۲)
در این فرمان چند نکته مهم که پایه گذارغارتگری، دزدی و فساد است آمده، اما در آن دوران پرهیجان و برافروخته شده از عشق رسیدن به آزادی، استقلال، عدالت و حقوق کسی به آن توجه مبذول نکرد:
۱-در آن فرمان آمده « تمام اموال منقول و غیر منقول سلسله پهلوی و شاخه ها و عمال و مربوطین به این سلسله». از خاندان خود پهلوی که بگذریم ، وقتی می گوید «تمام اموال منقول و غیر منقول شاخه ها و عمال و مربوطین به این سلسله» دست اعوان و انصار خود را برای تصاحب اموال تمامی کسانی که در دوران پهلوی ها کارمند و جزو کارکنان دولت و یا به نحوی در ارتباط بوده اند و بخواهند باز می گذارد. و به زعم آقای خمینی همه کارکنان دولت را در ۵۰ سال گذاشته پهلوی ها را در بر می گیرد.
۲- وی آنچه از این طریق به دست آمده را غنائم می خواند.
۳- و مهم اینکه: وی دخل و تصرف دولت منتخب خود را از این غنائم می بندد و می گوید که« این غنائم مربوط به دولت نیست و امرش با شورای انقلاب است» شورای انقلاب هم یعنی خودش
۴-در آنجا وی فرمان می دهد که منقولات این غنائم در اختیار خودش می باشد« و منقولات آن سپرده در بانک ها به اسم شورای انقلاب یا اسم اینجانب شود» و
۵- متخلفین از این فرمان و یا کسانی که بخواهند غیر از آن عمل کنند « مورد مواخذه خواهند بود.»
در همان دو هفته اول بعد از پیروزی انقلاب و یک روز بعد از فرمان فوق در تآکید غنائم به مثابه کشوری که به دست وی فتح شده است و گویا ملت ایران مسلمان نبوده و به دست ایشان مسلمان شده اند و مال و جانشان در ید اختیار اوست، در سخنرانی خود در ۱۰/۱۲/۵۷ در مورد مصادره کردن و غنائم اسلام فرمود: « من در این آخر که از تهران می خواستم بیرون بیایم، دستور دادم که تمام املاک و دارائی های سلسلۀ منحوس پهلوی و تمام دارائی آن اشخاص که وابسته به او بودند و این ملت را چاپیدند مصادره بشود. برای طبقۀ ضعیف مسکن ساخته بشود. سرتاسر ایران برای ضعفا مسکن می سازیم…یکی از اموری که باید بشود همین معناست. این دارایی از غنائم اسلام است و مال ملت است و مستضعفین و من امر کرده ام، به مستضعفین بدهند و خواهند داد و پس از این هم تخفیف های دیگر در امور حاصل خواهد شد.» (۱۳)
باز در تأکید به غنائم به دست آمده و اینکه این غنائی با قیام به دست آمده و دخالت دولت منتخب خودش هم در آن غنائم ممنوع است، در تاریخ ۱۵/۱۲/۵۷ در جمع روحانیون و طلاب حوزه علمیه قم بیان می کند: «ما تهران که بودیم این مطلب را گفتیم به اینها که باید کلیه دارائی، دارائی نمی گوئیم که دارائی آن ها بوده است، کلیه آن چیزهایی که محمد رضا خان و پدرش و اتباع اینها غصب کردند از این ملت، باید همۀ اینها ملی بشود و به صرف مستمندان برسد، هیچ ارتباطی به دولت ندارد، غنیمتی است به دست آمده است با قیام و نهضت این ملت یعنی این ملتی که از طبقه سوم است…. این ملت مسلم، غنائم مال اینهاست و باید به اینها بدهید…» (۱۴)
حتی به صراحت می گوید که اسلحه های به دست آمده هم غنائم جنگی است یعنی اینکه به ایران لشکر کشی کرده و پیروز شده و حالا هر چه هست غنائم جنگی است:
«همه این کارها با دست غیبی واقع شد و الا یک ملتی که چیزی دستش نبود، اسلحه صحیحی نداشت. چهارتا تفنگی که حالا می بینید اینه غنائم جنگی است شما نداشتید همچو چیزی…» (۱۵)
« حالا که می بینی.دست ملت ما، یعنی غیر نظامی ها تفنگ است، این تفنگی است که به غنیمت از بستگان شاه به دستشان افتاده و الاّ تفنگی در کار نبود، ایمان بود. ملت از مرکز گرفته تا سرحدات هر کجا بروید یک کلمه می گفتند. آن روزها این گروه های فاسد مفسد زیر خاک بودند مثل حیواناتی که در سوراخ ها بودند و میدا ن مال ملت بود. حتی بچه های کوچک صدایشان بلند بود که ما اسلام را می خواهیم جمهوری اسلامی را می خواهیم…» (۱۶)
آقای خمینی با اینکه بارها ایران را کشوری فتح شده و آنچه هم که به دست آمده را غنائم خوانده است. اما آنچه وی در آذر ماه ۵۹ در جمع استانداران کشوربیان کرده بسیار گویا است . بعد از اینکه می گوید ایران فتح شده است، ناگهان میگوید اینهائی که امولشان مصارده شده – بدون اینکه حتی هیچ بحثی از دادگاه های فرمایشی بکند، می گوید : اینهائی که اموالشان مصادره شده، بیشتر از اینها بدهکارند.
«یک مملکتی که دو سال است با آن زحمتها و رنج ها فتح شده است و یک مملکتی که گذاشته اند که این همه عیب دارد. آنهمه عیب را گذاشتند و فرار کردند اصلاً مال مردم را ، مال ملت را برداشتند غارت کردند و رفتند. اینهائی که زمین هایشان و نمی دانم چه شان مصادره شده، بیشتر از اینها بدهکار هستد.» (۱۷)
آقای خمینی در سخنرانی خود در تاریخ ۱۴/۸/۵۸ در جمع گروهی از دانشجویان اصفهان، مستقیم و غیر مستقیم به فقها و روحانیون تحت امرش آموزش و فرمان می دهد که هر جا و نسبت به هر کس که مصالح ایجاب کرد، فقیه می تواند زیر مالکیت بزند و یا هر اندازه اش که لازم باشد می تواند محدود و مصادره کند:
« اسلام با مستمندان بیشتر آشنائی دارد تا با آن اشخاصی که چه هستند. این اشخاص هم اموالشان همانطوری که گفتید این اموال بسیار مجتمع اینها از را مشروع نیست. اسلام اینطور اموال را به رسمیت نمی شناسد و در اسلام اموال مشروع و محدود به حدودی است و زائد بر این معنا ما اگر فرض بکنیم که یک کسی اموالی هم دارد خوب اموالش هم مشروع است. لاکن اموال طوری است که حاکم شرع فقیه، ولی امر تشخیص داد که ه اینقدر که هست نباید اینقدر باشد، برای مصالح مسلمین می تواند غصب کند و تصرف کند و یکی از چیزهایی که مترتب بر ولایت فقیه است و مع الاسف این روشنفکر های ما نمی فهمند که ولایت فقیه یعنی چه، یکی اش هم تحدید این امور است. مالکیت را در عین حال که شارع مقدس محترم شمرده است، لکن ولی امر می تواند همین مالکیت محدودی که ببیند خلاف صلاح مسلمین و اسلام است، همین مالکیت مشروع را محدودش کند به یک حد معینی و با حکم فقیه از او مصادره بشود» (۱۸)
وقتی گفته می شود که موافق نظریه و عمل کرد، آقای خمینی پیرو هیچ دین و قرار و قاعده ای جز دین تصاحب قدرت مطلق بنام ولایت مطلقه فقیه نیست، سخن گزافی نیست و عین واقعیت و حقیقت است. وی در هر فرصتی که به دست می آورد، به یاران و اعوان انصارش جرأت می بخشد و می آموزد که نیاید پیرو قرار و قاعده ای وقتی آن قرار و قاعده به ضرر شما است بود. به سه نمونه گویا توجه کنید:
یکم: در تاریخ ۳۰/۳/۶۱ در جمع گروهی از علما ، ائمه جماعات و روحانیون و وعاظ قم و تهران «اگر یک درمیلیون احتمال، یک احتمال بدهیم که حیثیت اسلام با بودن فلان آدم یا فلان قشر در خطر است، ما مأموریم که جلویش را بگیریم، تا آن قدری که میتوانیم هر چه میخواهند به ما بگویند که کشور ملایان حکومت آخوندیسم و از این حرفهایی که میزنند، و البته این هم یک حربهای است برای اینکه ما را از میدان به در کنند، ما نه، از میدان بیرون نمیرویم.» (۱۹) می دانید « اگر یک درمیلیون احتمال» یعنی چه؟! یعنی اکثریت مردم را هم می توانیم حذف کنیم.
دوم: آقای خمینی در سال ۶۲ که با کشتار و کسیل فزندان این کشور به زندانها دیکتاتوری مطلق را استقرار بخشیده، در جمع فقهای شورای نگهبان و اعضای شورای عالی قضائی و فقها به آنها درس می دهد و می گوید: چون ما می خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پیرو هیچ قرار و قاعده ای نباشید و هر جا و هر وقت لازم شده صریحاً حرف خود را پس بگیرید و آن را عوض کنید و به آنها این چنین درس و تجربه می آموزد: « پس از انقلاب من خیال کردم وقتی انقلاب پیروز شد افراد صالحی هستند که کارها طبق اسلام عمل کنند، لذا بارها گفتم که روحانیون می روند کارهای خودشان را انجام می دهند. بعد دیدم خیر، اکثر آنها افراد ناصالحی بودند و دیدم حرفی که زده ام درست نبوده است، آمدم صریحاً اعلام کردم من اشتباه کرده ام. این برای آن است که ما می خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس در این رابطه ممکن است دیروز حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرفی باقی بمانم.» (۲۰) آیا ماکیاول که این قدر در کشور ما بد نام است، شاگرد آقای خمینی به حساب می آید؟ به نظر من هرگز!
سوم: وقتى همین رهبر فعلى در مقام ریاست در سال ۶۶ در نامه ای اعتراضی به آقای خمینی گفت: «قدرت ولایت فقیه هم نا محدود نیست»(۲۱) و نیز در خطبه نماز جمعه گفت: « این یک نکته اسلامى به معناى برهم زدن قوانین پذیرفته شده و احکام پذیرفته شده اسلامى نیست … امام که فرمودند: دولت مىتواند شرطى را بر دوش کارفرما بگذارد – این هر شرطى نیست – آن شرطى است که در چهارچوب احکام پذیرفته شده اسلامى است و نه فراتر از آن». (۲۲)
آقای خمینی هم در جواب گفت:« حکومت را که به معناى ولایت مطلقهاى که از جانب خدا به نبى اکرم صلىاللَّه علیه و آله وسلمه واگذار شده و اهم احکام الهى است و بر جمیع احکام فرعیه الهیه تقدم دارد، صحیح نمىدانید… باید عرض کنم حکومت شعبهاى از ولایت مطلقه رسولاللَّه صلىاللَّه علیه و آله و سلّم است، یکى از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتى نماز و روزه و حج است…، حکومت مىتواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته است در موقعى که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند و مىتواند هر امرى را چه عبادى و یا غیرعبادى است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است از آن مادامى که چنین است جلوگیرى کند…» (۲۳). سید علی خامنه ای در کسوت رئیس جمهور بلافاصله بعد از دریافت پاسخ آقاى خمینى مجدداً طی نامهاى در ۲۱ دی ۶۶ از گفته خود توبه کرده و بر نظر آقاى خمینى در مورد اقتدار حکومت صحّه گذاشت و گفت : بله ! حق با شماست. آقاى خمینى در جواب به خامنه ای گفت:
«این جانب که از سالهاى قبل از انقلاب با جنابعالى ارتباط نزدیک داشته ام و همان ارتباط بحمد اللَّه تعالى تا کنون باقى است، جنابعالى را یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مى دانم و شما را چون برادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید و از مبانى فقهى مربوط به ولایت مطلقه فقیه جداً جانبدارى مى کنید، مى دانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانى اسلامى از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید، روشنى مى دهید.» (۲۴) توضیح مشروحتر داستان درپاورقی آمده است.(۲۵)
وقتی آقای خامنه ای در خطبه نماز جمعه نظر آقای خمینی توضیح می هد و می گوید: « این یک نکته اسلامى به معناى برهم زدن قوانین پذیرفته شده و احکام پذیرفته شده اسلامى نیست» و شروط هم« در چهارچوب احکام پذیرفته شده اسلامى است و نه فراتر از آن » و آقای خمینی به وی می توپبد و می گوید:
حکومت ولایت مطلقه «یکى از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتى نماز و روزه و حج است.» و حکومت می تواند یک جانبه هر امرى را چه عبادى و یا غیرعبادى لغو کند و بعد ادامه می دهد« صریحاً عرض مىکنم که فرضاً چنین باشد، این از اختیارات حکومت است و بالاتر از آن هم مسایلى است که مزاحمت نمىکنم.»
وقتی آقای خمینی می گوید: حکومت ولایت مطلقه از احکام اولیه و مقدم بر تمام احکام حتی نماز و روزه و حج است و هر قرار دادی چه عبادى و یا غیرعبادى یک جانبه می تواند لغو کند، صریح و بدون هیچ پرده پوشی و اما و اگری می گوید، قدرت حکومت ولایت مطلقه نا محدود است و هیچ قانونی آن را محدود نمی کند. بنابر این حاکم نباید به هیچ قانونی اگر به نظرش به ضرر حکومت باشد، به آن پایبند باشد. و بعد هم می افزاید که«بالاتر از آن هم مسایلى است» آیا می دانید «بالا تر از آن هم مسایلی است» که وی آن ها را در این نامه علنی وعنوان نکرده چیست؟ آن ها مسایلی است که در عمل آمر آن بوده و عملاً آن ها را نشان داده است. آنها عباتند از: ترور، قتل و غارت، کشت و کشتار و انواع جنایت برای حفظ حکومت. بدون شک در نظر و عملِ آقای خمینی، تهمت زدن، دروغ گفتن، جاسوسی کردن، شراب خوردن، کشت و کشتار، قتل و ترور اگر در جهت قدرت و حفظ حکومت باشد مباح بلکه واجب است و اگر اینگونه اعمال علیه قدرت آنان و حکومت باشد، آنوقت قتل، ترور، جنایت، فساد و… می شود و شخص آمر یا عامل باید از بین برده شود.
افزون بر آنچه در مورد نامحدود بودن قدرت ولایت مطلقه و واجب بودن هر عملی برای حفظ حکومت به چند نمونه چند فرمان کشتار که می آید توجه کنید:
۱.آیت الله مسعودی خمینی شهادت می دهد که آقای خمینی « در سخنرانیهایشان اشاره کردند که اگر همۀ مسلمانان هم برای حفظ اسلام کشته شوند، ارزش دارد؛ چرا که ارزش اسلام از همۀ این مسائل مادی بالاتر است» (۲۶)
من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز ایران عذر می خواهم خطای خودمان را عذر می خواهم. ما مردم انقلابی نبودیم، دولت ما انقلابی نیست، ارتش ما انقلابی نیست، ژندارمری ما انقلابی نیست، شهربانی ما انقلابی نیست، پاسدار ما هم انقلابی نیستند، من هم انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم اجازه نمی دادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلان می کردیم، تمام جبهه ها را ممنوع اعلان می کردیم، یک حزب و آن هم «حزب الله» حزب مستضعفین» (۲۸) و حتی افزود که « می آیم تهران و رؤسائی که مسامحه می کنند، با آن ها انقلابی عمل می کنم.»(۲۹) و بعد هم در جمع نمایندگان مجلس خبرگان در ۲۷ مرداد افسوس و غبطه می خورد و می گوید: «اگر بنا بود که از اول مثل سایر انقلاباتی که در دنیا واقع می شَد، انقلابی که واقع می شود پشت سر انقلاب یک چند هزار از این فاسدها را در مراکز عام دار می زنند و آتش می زنند، تمام می شُد قضیه، نمی گذارند یک روزنامه ای چیز بشود الا ان روزنامه ای که خودشان می خواهند» الآن انقلاب اکتبر که این قدر وقت از آن گذشته باز مردم روزنامه ای ندارند. باز حزبی در کار نیست، یک حزب بیشتر نیست. اینها دارند برای آنها سینه می زنند.» (۳۰)
در اینجا تذکر این نکته ضروری است که قسمتی از دو سخنرانی آقای خمینی که بالا آمد، کوتاه تر آن دو و بریده از متن در یوتیوپ قرار داده شده است (۳۱)
حال من از تمامی کسان و بویژه اصلاح طلبانی که می گویند، فساد و جنایات در دوران آقای خامنه و رهبری وی صورت گرفته وقتی به سر چشمه و به کسی که اول پایه گذار خشت کج است و به چنین دولت ستم گری مشروعیت بخشیده و آنرا مستقرگرداندهاست میرسند، در همان جا متوقف میشوند، می پرسم آیا آقای خامنه ای خلاف رهنمود و فرمان های آقای خمینی در مورد نامحدود بودن حکومت ولایت مطلقه و مباح و بلکه واجب دانستن هر عمل و جرم و جنایتی برای حفظ حکومت عمل کرده است؟ یا طابق النعل بالنعل مطابق رهنمود ها و فرمان وی عمل کرده است؟ اگر ما با خود یگانه و قدرت پرست نباشیم، باید اذعان کنیم که آنچه آقای خامنه ای عمل کرده طبق فرمان و آموزه های آقای خمینی است.
آیا سنگ بنای دیکتاتوری سیاه مذهبی، استبداد خونریز بنام خدا و دین، غارت اموال مردم، پایمال کردن حقوق و آزادی خدادادی مردم، زجر و شکنجه و داغ و درفش همه و همه در دوران زعامت آقای خمینی و یاران انگشت شمار روحانی حلقه اسرار او ریخته نشده است؟ چرا! آیا روش و منش آقای خامنهای در مقام ادامه دهنده راه و روش، همان روش و منش آقای خمینی نیست که در بالا توضح داده شد؟ چرا؟
آیا شما می توانید هیچ جرم و جنایتی پیدا کنید که در دوران خامنه ای اتفاق افتاده باشد و ریشه در دوران خمینی نداشته باشد؟ اگر با خود و جامعه خود صادق هستید بیائید و آن را برای مردم بازگو کنید. و یا بیائی و با اینجانب در مورد آن ها بحث آزاد کنید تا همه چیز بر جامعه روشن و روشنتر شود. صادقانه بگویم من بسیار متعجبم، از کسانی که چه دیندار و چه غیر دینی، گاه بیهوده کوشش میکنند آقای خمینی را تافتهای جدا بافته از آقای خامنهای قلمداد کنند و او را تا حدی معذور دارند. اگر به ریشه تصوری که آقای خمینی از دین و مذهب در سر داشته است توجه کنیم و همزمان سیاهه اعمال او را در یک دهه زمامداریاش بیهیچ سانسوری احصاء کرده و در ذهن خود مجسّم کنیم، ما و مردم دقیقهای تردید نخواهیم کرد که خمینی حقیقتا با وسیله کردن دین پایه گذار و توجیه کننده خونریزی و تقدیس خشونت و جنایت در عصر کنونی حد اقل در ایران و در خاورمیانه است.
آیا وقتی به کارنامه آقای خامنه ای و باز گذاشتن دست خود و نیز اعوان و انصارش، در زمینه غارت اموال عمومی و خصوص مردم تحت عناوین مختلف اقتصادی نظیر اختاپوس بنیاد مستضعفان، بنیاد آستان قوس رضوی،ستاد فرمان اجرائی امام و ده ها بنگاه دیگر اقتصادی که نگاه می کنیم، طابق النعل بالنعل مطابق و موافق دستورات و نظرات آقای خمینی که در زمینه غارت اموال عمومی و خصوص مردم که در بالا ذکر شد، نیست؟ مگر آقای خمینی در مورد ولایت مطلقه معتقد بود که رهبر باید به ملت، مجلسی، سازمان و یا ارگانی پاسخگو باشد؟ خیر! آیا خامنه در مقام رهبری به غیر از آن عمل می کند؟ خیر!
در قسمت اول این تحقیق که منتشر شد، توضیحی مختصر در مورد بند اول و دوم فهرست غارتگری: ۱. غارت اموال شخصی و خصوصی و ۲. تخریب و غارت اموال عمومی ملت ایران؛ فهرست وار آورده شد. در همان قسمت اول ذکر شد که تفکرغارتگری در زرادخانه خشن فقه موجود و مشروعیت بخشی به آن با انواع و اقسام غارت بسی وحشتناک و ویران کننده است و آقای خمینی بیان کننده و مشروعیت بخش و چگونگی قانونی کردن را به فقها و یاران خود و رژیم ولایت مطلقه آموخته است در قسمت سوم «غارت و تخریب در زمینه های فرهنگی» به یاری خداوند مورد بحث قرار داده می شود.
محمد جعفری ۳۰ شهریور ۱۳۹۹
نمایه و یادداشت:
۱-
https://www.almaany.com/ar/dict/ar-ar/%D8%A7%D9%84%D8%A5%D8%BA%D8%A7%D8%B1% D8%A9/
۲- http://wikifeqh.ir/%D8%AD%DA%A9%D9%85_%D8%BA%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%AA
۳https://enghelabe-eslami.com/component/content/article/19-didgagha/maghalat/36873-2020-02-18-14-31-
۴- لینک در انقلاب اسلامی
لینک در گویا:
https://news.gooya.com/2020/03/post-36571.php
۵- در تاریخ اسلام مشهور است که بعد از رسیدن عثمان به خلافت ابوسفیان در مجلسی در جمع امویان شعری سرود به این مضمون که ای فرزندان امیه بنی هاشم با پادشاهی بازی کرده اند؛ نـه خبـری آمـده بـود و نـه وحیی نازل گردیده است.
لیـت اشیاخی ببـدر شهـدوا جزع الخزرج من وقع الاسل
لعبـت هـاشـم بالملک فـلا خبـر جــاء ولا وحـی نـزل
وآیا درعمل این رژیم پیرو و مروج اسلام اموی نیست که دین را وسیله ای برای در دست داشتن حکومت و قدرت مطلقه کردند و همه روحانیون آن زمان – جز اقل انگشت شماری- برایشان مشروعیت دینی ساختند. و روحانیون امروز هم – جز اقل – برای این حکومت غارتگر و مطلقه مشروعیت سازی می کنند و کسانی را که بر حق و آزادی خویش می ایستند را به قتلگاه می کشانند از پیروان اسلام امویان نیستند؟!
۶-
لینک در گویا:
https://news.gooya.com/2020/03/post-36571.php
۷- تقابل دو خط یا…، چاپ اول ص ۴۱۳ و چاپ دوم ص ۴۵۹؛ روزنامه انقلاب اسلامی شماره ۲۹۲ ۱۰ تیر ماه ۵۹ ص ا و ۱۲.
۸-روزنامه انقلاب اسلامی ۱۳ خرداد ۶۰، شماره ۵۵۴.
۹- همان سند، ۱۴ خرداد ۶۰، شماره ۵۵۵.
۱۰-ماده ۵۲ قانون اصول تشکیلات می گوید: «ماده ۵۲- بمنظور حفظ بی طرفی کامل در انجام وظیفه و رعایت احترام شئون قضائی عضویت متصدیان مشاغل قضائی در احزاب و جمعیتهای وابسته به آنها و هر گونه تعلقات حزبی و انتشار روزنامه یا مجله سیاسی و حزبی وونوع است. تخلف از مفاد این ماده موجب تعقیب دادگاه عالی انتظامی و انفصال از خدمت قضائی است»
۱۱- روزنامه انقلاب اسلامی ۷ خرداد ۶۰، شماره۵۵۰.
۱۲-صحیفه نور ۱۸ جلدی وزارت ارشاد، ج ۵ ص ۱۲۴.
۱۳- صحیفه نور ۱۸ جلدی وزارت ارشاد، ج ۵ ص ۱۲۱۲۸-۱۲۷.
۱۴- صحیفه نور ۱۸ جلدی وزارت ارشاد، ج ۵ ص ۱۵۲-۱۵۱.
۱۵- صحیفه نور ۱۸جلدی وزارت ارشاد، ج ۸، ص ۱۷۳، سخنرانی مورخ ۲۸/۴/۵۸.
۱۶- صحیفه نور ۱۸جلدی وزارت ارشاد، ج ۱۲، ص ۲۷۹، سخنرانی در جمع اعضای شرکت کننده در گنگره آزادی قدس مورخ ۱۸/۵/۵۹.
۱۷- صحیفه نور ۱۸جلدی وزارت ارشاد، ج ۳، ص ۱۹۳ ، سخنرانی در جمع استانداران ۱۵/۹/۵۹.
۱۸- همان سند، ج ۱۰، ص ۱۳۸.
۱۹-همان سند، ج ۱۶ ص ۲۱۱ ـ ۲۱۲.
۲۰- صحیفه نور ۱۸ جلدی وزارت ارشاد، ج ۱۸ ص ۱۸۷. و،
۲۱- نمازجمعه آقاى خامنهاى، کیهان، شنبه ۱۲ دیماه ۱۳۶۶، شماره ۱۴۰۸
۲۲- کیهان، شنبه ۱۲ دیماه ۱۳۶۶، شماره ۱۴۰۸.
۲۳- نامه آقاى خمینى، مورخ ۱۶/۱۰/۶۶، صحیفه نور، جلد ۲۰
۲۴- از نامه خامنه ای به خمینی مورخ ۲۱ دی ۶۶.
۲۵-توضیح اینکه در سال ۶۶ براثر اختلافاتى که بین نخست وزیر (دولت) مجلس، شوراى نگهبان و رئیس جمهور بروز کرد، آقاى خمینى حکم اجراى تعزیرات حکومتى را به دولت واگزار کرد و علاوه برآن فتوائى در مورد روابط کار، کارگر و کارفرما داد که برطبق آن فتوى، به دولت اختیار داده مىشد که براساس خدماتى که دولت به کارفرما مىدهد، مىتواند کارفرما را به یک سلسله الزامات و وظایف که برعهدهاش گذاشته مىشود، الزام و اجبار کند. در این رابطه، روحانیت مبارز، شوراى نگهبان و رئیس جمهور آقاى خامنهاى در مدرسه سپهسالار جمع شده و در اطراف این دو موضوع به رایزنى و تبادل نظر پرداختند و سپس آقاى خامنهاى جمعبندى نظرات را که مىگفت: “اقتدار دولت اسلامى تنها در چهارچوب احکام اسلام اعمال مىشود.”، طى نامهاى به اطلاع آقاى خمینى رساند. و سپس آقاى خامنهاى در نماز جمعه ۱۱ دیماه ۶۶ به فتواى آقاى خمینى اشاره مىکند و در مورد و روابط مربوط به کار، کارگر و کارفرما مىگوید:
«امام مىفرماید دولت مىتواند در مقابل خدماتى که انجام مىدهد، شروط الزامى برقرار کند، یعنى کارفرما که در شرایط عادى و بدون نظارت دولت مىتواند با کارگر یک روابط غیرعادلانه برقرار کند، دولت مىتواند کارفرما را اجبار و الزام کند بر رعایت یک سلسله از الزامات و وظایف که برعهده کارفرما گذاشته مىشود. و این در اختیار دولت اسلامى است و در مقابل آن، خدماتى در اختیار کارفرما گذاشته مىشود. یعنى کارفرما از برق، جاده اسفالته، بندر و انواع و اقسام امکانات و خدمات دولتى استفاده مىکند. شرط استفاده از این خدمات این است که باید در مقابل کارگر متعهد شود که به وى ظلم نشود و تبعیض در جامعه به صورت یک چیز رایج و عرف متداولى در نیاید. این یک نکته اسلامى به معناى برهم زدن قوانین پذیرفته شده و احکام پذیرفته شده اسلامى نیست و تکیه سؤال دبیرشوراى نگهبان نیز روى همین بود. حجتالاسلام والمسلمین سیدعلى خامنهاى گفت: برخى مىخواستند از فتواى امام اینطور استنباط و یا سوء استفاده کنند که امام مىفرمایند: دولت مىتواند با کارفرما شرط کند که در صورتى مىتوانى از خدمات استفاده کنى که این کارها را انجام دهى. چه کارهایى؟ کارهایى که برخلاف مقررات پذیرفته شده و احکام پذیرفته شده اسلامى است. امام مىفرمایند: نه، این ها شایعاتى است که افراد مغرض این شایعات را ایجاد مىکنند. یعنى چه ؟ یعنى چنین چیزى در پاسخ امام وجود ندارد. امام که فرمودند: دولت مىتواند شرطى را بر دوش کارفرما بگذارد – این هر شرطى نیست – آن شرطى است که در چهارچوب احکام پذیرفته شده اسلامى است و نه فراتر از آن». (کیهان، شنبه ۱۲ دیماه ۱۳۶۶، شماره ۱۴۰۸ ص ۱۸)
آقاى خمینى نامه شدیدالحنی در پاسخ به نامه رئیس جمهور پیرامون اختیارات حکومت اسلامى و بیانات وى در نماز جمعه نوشت که متن کامل آن به قرار زیر است:
بسمه تعالى
جناب حجت الاسلام آقاى خامنه اى، رئیس محترم جمهورى اسلامى- دامت افاضاته پس از اهداى سلام و تحیت، من میل نداشتم که در این موقع حساس به مناقشات پرداخته شود. و عقیده دارم که در این مواقع سکوت بهترین طریقه است. و البته نباید ماها گمان کنیم که هر چه مى گوییم و مى کنیم کسى را حق اشکال نیست. اشکال، بلکه تخطئه، یک هدیه الهى است براى رشد انسانها. لکن صحیح ندانستم که جواب مرقوم شریف و تقاضایى که در آن شده بود را به سکوت برگزار کنم. لهذا، آنچه را که در نظر دارم به طور فشرده عرض مى کنم.
از بیانات جنابعالى در نماز جمعه این طور ظاهر مى شود که شما حکومت را که به معناى ولایت مطلقه اى که از جانب خدا به نبى اکرم- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- واگذار شده و اهمّ احکام الهى است و بر جمیع احکام شرعیه الهیه تقدم دارد، صحیح نمى دانید. و تعبیر به آنکه این جانب گفته ام حکومت در چهارچوب احکام الهى داراى اختیار است بکلى بر خلاف گفته هاى این جانب بود. اگر اختیاراتِ حکومت در چهارچوب احکام فرعیه الهیه است، باید عرضِ حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوضّه به نبى اسلام- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- یک پدیده بى معنا و محتوا باشد و اشاره مى کنم به پیامدهاى آن، که هیچ کس نمى تواند ملتزم به آنها باشد: مثلًا خیابان کِشی ها که مستلزم تصرف در منزلى است یا حریم آن است در چهارچوب احکام فرعیه نیست. نظام وظیفه، و اعزام الزامى به جبهه ها، و جلوگیرى از ورود و خروج ارز، و جلوگیرى از ورود یا خروج هر نحو کالا، و منع احتکار در غیر دو- سه مورد، و گمرکات و مالیات، و جلوگیرى از گرانفروشى، قیمت گذارى، و جلوگیرى از پخش مواد مخدره، و منع اعتیاد به هر نحو غیر از مشروبات الکلى، حمل اسلحه به هر نوع که باشد، و صدها امثال آن، که از اختیارات دولت است، بنا بر تفسیر شما خارج است؛ و صدها امثال اینها.
باید عرض کنم حکومت، که شعبه اى از ولایت مطلقه رسول اللَّه- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- است، یکى از احکام اولیه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتى نماز و روزه و حج است. حاکم مى تواند مسجد یا منزلى را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند. حاکم مى تواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند؛ و مسجدى که ضِرار باشد، در صورتى که رفع بدون تخریب نشود، خراب کند. حکومت مى تواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته است، در موقعى که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یکجانبه لغو کند. و مى تواند هر امرى را، چه عبادى و یا غیر عبادى است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامى که چنین است جلوگیرى کند. حکومت مى تواند از حج، که از فرایض مهم الهى است، در مواقعى که مخالف صلاح کشور اسلامى دانست موقتاً جلوگیرى کند.
آنچه گفته شده است تا کنون، و یا گفته مى شود، ناشى از عدم شناخت ولایت مطلقه الهى است. آنچه گفته شده است که شایع است، مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با آن اختیارات از بین خواهد رفت، صریحاً عرض مى کنم که فرضاً چنین باشد، این از اختیارات حکومت است. و بالاتر از آن هم مسائلى است، که مزاحمت نمى کنم.
ان شاء اللَّه تعالى خداوند امثال جنابعالى را، که جز خدمت به اسلام نظرى ندارید، در پناه خود حفظ فرماید.
۱۶ دى ۱۳۶۶ روح اللَّه الموسوی الخمینى (نامه آقاى خمینى، صحیفهنور، ج ۲۰، ص ۱۷۰).
سید علی خامنه ای در کسوت رئیس جمهور بلافاصله بلافاصله بعد از دریافت پاسخ آقاى خمینى مجدداً طی نامهاى در ۲۱ دی ۶۶ از گفته خود توبه کرده و نظر آقاى خمینى در مورد اقتدار حکومت صحّه گذاشت. متن نامه خامنه به خمینی:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
محضر مبارک رهبر معظم انقلاب حضرت امام خمینى- مد ظله العالى
پس از عرض سلام و ارادت، مرقوم مبارک در پاسخ به معروضه این جانب را استماع و زیارت کردم و از ارشادات آن حضرت که مانند همیشه ترسیم کننده خط روشن اسلام است متشکرم. نکته اى که بیان آن را لازم مى دانم آن است که بر مبناى فقهىِ حضرت عالى که این جانب سالها پیش آن را از حضرت عالى آموخته و پذیرفته و بر اساس آن مشى کرده ام، موارد و احکام مرقوم در نامه حضرت عالى جزو مسلمات است و بنده همه آنها را قبول دارم. مقصود از حدود شرعیه در خطبه هاى نماز جمعه چیزى است که در صورت لزوم مشروحاً بیان خواهد شد. امید است سالهاى متمادى این ملت عزیز و فداکار و مسئولان آن و همه امت بزرگ اسلام از فکر بیدار و روشن و رهبرى بى بدیل جنابعالى بهره مند گردند و خداوند عمر شریف شما را تا حضور ولى عصر ارواحنا فداه مستدام بدارد.۲۱ / ۱۰/ ۶۶- سید على خامنه اى
آقای خمینی پس از دریافت توبه نامه خامنه ای مبنی بر تأیید و صحه گذاشتن بر نامحدود قدرت ولایت مطلقه بلافاصله و در همان روز توبه وی را پذیرفت و در پاسخ به وی نوشت:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
جناب حجت الاسلام آقاى خامنه اى، رئیس محترم جمهورى اسلامى- دامت افاضاته مرقوم شریف جنابعالى واصل و موجب خرسندى گردید. این جانب که از سالهاى قبل از انقلاب با جنابعالى ارتباط نزدیک داشته ام و همان ارتباط بحمد اللَّه تعالى تا کنون باقى است، جنابعالى را یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مى دانم و شما را چون برادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید و از مبانى فقهى مربوط به ولایت مطلقه فقیه جداً جانبدارى مى کنید، مى دانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانى اسلامى از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید، روشنى مى دهید. مع الأسف جمهورى اسلامى و سران محترم آن به جرم اسلام خواهى و بسط عدالت اسلامى در جهان مورد تاخت و تاز تبلیغاتى جهانخواران شده اند و مثلًا اگر بگویند آفتاب روشن است، فردا تبلیغات جهانى به شرح و تفصیل و توجیه و تحلیل پرداخته و جمهورى اسلامى و یاران آن را به طورى محکوم مى کنند و چون آشنا به فقه اسلامى و به ملت فداکار اسلام و ایمان راسخ آنان نیستند، بسیارى از اوقات تبلیغات آنان به نفع جمهورى اسلامى تمام مى شود.
و البته ما متوقع نیستیم که با قیامى که بر پایه اسلام عزیز نمودیم و «نه» به شرق و غرب و عمال آنان گفته ایم، آنان به ما و شماها و به ملت عزیز جان بر کف ما بارک اللَّه بگویند. و خوشبختانه اخیراً در همین موضوع حدود ولایت فقیه نویسندگان و گویندگان متعهد و آگاه به مسائل اسلامى، مسأله را در مجالس و روزنامه ها تا آنجا که دیدم مورد بحث قرار داده که من از تمامى آنان تشکر مى کنم و امید است ائمه محترم جمعه و بویژه امثال جنابعالى که در بیان مسائل دست توانا دارید، مسأله را تعقیب و در خطبه هاى نماز جمعه اذهان ناآگاهان را روشن و زبان دشمنان اسلام را قطع فرمایید. و جنابعالى و ملت بزرگوار خواهند دید که در اطراف همین نامه چه شیطنت ها و تحلیل ها در رسانه هاى گروهى مخالفین اسلام و همدستان آنان خواهد صورت گرفت. در خاتمه سلامت و سعادت جنابعالى را از خداوند خواستار و امید است امثال جنابعالى در مقاصد عالیه خود پیروز و سربلند گردید. و السلام علیکم و رحمه اللَّه.
۲۱ دى ماه ۶۶ روح اللَّه الموسوی الخمینى (صحیفه نور ج ۲۰، ص ۱۷۳.)
۲۶- خاطرات آیت الله علی اکبر مسعودی خمینی، چاپ اول ۱۳۸۱، انتشارات مرکر اسناد انقلاب اسلامی، ص ۴۴؛ در سال ۱۳۷۴، توسط آقای خامنه ای به تولیت آستانه قم منصوب شده است.
۲۷- اوین جامعه شناسی زندانی و زندانبان، محمد جعفری، ص ۵۴، مشروح و چگونگی این پیغام را در همین سند مطالعه فرمائید.
۲۸- انقلاب اسلامی شماره ۴۸، ۲۷ مرداد ۵۸، ص ۱و۱۶؛ صحیفه نور ۱۸ جلدی وزارت ارشاد،ج ۸، ص ۲۵۱.
۲۹- انقلاب اسلامی شماره ۴۸، ص ۱و۱۶، صحیفه نور ۱۸ جلدی وزارت ارشاد، ج ۸، ص ۲۵۲ .
۳۰- انقلاب اسلامی شماره ۴۹، صحیفه نور ۱۸ جلدی وزارت ارشاد صحیفه نور ۱۸ جلدی وزارت ارشاد،ج ۸ ص۲۴۴.
۳۱-https://www.youtube.com/watch?v=7LmmJEP17uE
و
https://www.youtube.com/watch?v=1wLl_-qlWzE&feature=related
تکامل مفهوم غارت در جمهوری اسلامی اموی عصر حاضر-۳
غارت و تخریب در زمینه های فرهنگی
قبل از شروع مطلب عنوان شده به پاس قدردانی و به پاس قدردانی از استاد محمد رضا شجریان از نادرهنرمندان منحصر به فرد در زمینه آواز و موسیقی سنتی ایران و احیا و نوآوری های ارزنده اش، برای این نسل و نسلهایی که از پی می آید نکاتی یادآور شوم:
استاد محمد رضا شجریان در پنجشنبه ۱۷ مهر ماه ۱۳۹۹ در تهران دار فانی را وداع گفت و در شنبه ۱۹ مهر ماه در جوار آرامگاه فردوسی در طوس به خاک سپرده شد. به خاک سپردن شجریان در جوار حکیم ابوالقاسم فردوسی، کسی که زبان فارسی را پاس و زنده نگه داشته است، در بطن خود این معنا را دارد که شجریان هم موسیقی و آواز موسیقیایی ایران زمین را زنده و پایدار ساخته است. آن مرحوم در حیات پر برکت خود توانست هنر آواز و سنت موسیقی سنتی ایران را احیا و به آن غنا ببخشد. وی آنچه از موسیقی و آواز تمامی هنرمندان و گذشتگان کشور به جا مانده بود را آموخت و برای مردم با صدای رسا و دلنشین خود آن ها را به اجرا در آورد. وی در عین حالی که موسیقی و آواز سنتی را پاس و معزز داشت، اما در هنر آواز و موسیقی دست به نوآوری های مهمی زد و سازهای تازه ای را جهت تنوع بخشیدن به صداهای دلنشین بیشتر ابداع و فصل تازه ای را در موسیقی کشور پایه ریزی کرد و آن را وارد مرحله جدیدی کرد که حق است گفته شود، آواز وموسیقی عصر شجریان.
علت جاودانگی او در دل و جان ملت ایران و تمامی فارسی زبانان تنها به علت صدای دلنشین و استعداد موسیقایی وی نبود، زیرا بسیاری صدای رسا و زیبا و دلنشین دارند، اما در دل ملت جای نگرفته اند. رمز و راز این جاودانگی را باید در روش و منش وی جستجو کرد. آن مرحوم در هر مرحله از زندگی همراه غم و شادی مردم بود. و علت جاودانگی او در دل و جان مردم، با مردم زندگی کردن او است. وی هنرمندی است و با وجودی که خود یک رجل سیاسی نبود اما با هنر خود همچنانکه در کنار مردم بود به هر دو رژیم شاهنشاهی و مطلقه فقیه که صد بدتر از شاهنشاهی است نه گفت. و البته بهای سنگین آن را هم پرداخت اگرچه امروز قلم به مزدانی در نبود جسمانی او به لجن پراکنی و تهمت زدن او روحش را آزرده میکنند و سعی در کم کردن محبوبیت ابدی و همیشگی وی دارند و البته اما این یاوه گوییها و لجن پراکنی ها مذاق قدرت پرستان حکومتی و حسودان بی مایه او در هنر موسیقی و غیر موسیقیایی و هنری را خوش می آید، اما گفته اند قدما که” با آب دهان سگ، دریا نجس نگردد” و مرده خوار هرچه می خواهند عو عو کنند!!.
روح پر مهر او قرین دریای بیکران رحمت الهی باد.
در گذشت این هنرمند گرانقدر را به خانواده محترمشان و به ملت ایران و هنرمندان مردمی کشور و جهان تسلیت می گویم. و اما برگردم به بحث اصلی غارت و تخریب در زمینه های فرهنگی
در دو قسمت منتشر شده پیشین توضیح کوتاهی آمد از تفکر غارتگری در زرادخانه فقه موجود و اینکه آقای خمینی و پیروانش را می توان پیرو نظریه امویان دانست که می گفتند: الحق لمن غلب. و نگاه و عمل آنها به کشور به مثابه کشوری فتح شده که فاتحان حق خود می دانند که برای حفظ قدرت خود به کشت و کشتار و غارت و ویرانگری آن بپردازند. همچنین گفته شد که غارت و ویرانگری نظام ولایی یک عمل خاص در یک زمان و مکان نیست بلکه یک فرآیند است که پیوستگی دارد و همچنان بشدت ادامه دارد. و آقای خمینی هم آنچه را به دست آمده غنائم خوانده و مشروعیت دینی و قانونی به آن بخشیده و به روحانیون طرفدارش آموزش داده که با هر وسیله ممکن به حفظ این غنائم به دست آمده بپردازند. افزون بر آن فهرستی از غارتگری و ویرانی در هفت بند، بخش و یا فصل و توضیح فشرده ای از بند اول و دوم آن یعنی: ۱- غارت اموال شخصی و خصوصی و ۲- تخریب و غارت اموال عمومی ملت ایران آمد. و اینک در این بخش به بند سوم فهرست غارت و تخریب در زمینه های فرهنگی پرداخته خواهد شد:
و این هجمه حکومت مطلقه فقیه به غارت و تخریب در زمینه های فرهنگی کشورهم تنها هجمه ای نیست که بنام خدا و دین و با انواع و اقسام دروغ، دروغ مصلحت آمیز، مصلحت، تقیه و توریه، و زیر عهد و پیمان زدن آقای خمینی در لباس عارف و مرجع دینی که در برابر انظار جهانیان پیمان و وعده رسیدن به حقوق خود و انواع آزادی ها و عدالت گستری را در علن و آشکارا به ملت ایران می داد که به «بیان پاریس» موسوم شد و در خفا و دور از چشم مردم طرح چگونگی قبضه کردن قدرت که به او و بعضی از حلقه اسرارش داده شده بود را به اجرا می گذاشت و همینکه پایش به ایران رسید و قدرتش تثبیت گشت، بدون استثنا و به ضرس قاطع به تمامی آن ها پشت پا زد. و آشکارا گفت که من از روی مصلحت حرفهایی زده ام که حال قرار نیست روی آن ها بمانم و بر آن ها عمل کنم و به ساخت و استقرار رژیمی بر پایه کشوری که فتح شده، و آنچه در آن است غنائم است، با کشت و کشتار و انواع و اقسام جنایات دست زد. و برای ماندن و استمرار چنین حکومتی هر امری را لازم بلکه واجب شمرد و آن را به روحانیون خودی برای حفظ و نگهداری آن آموزش داد که حاکم برای حفظ و نگهداری آن نباید به هیچ حرفی، عهد و پیمانی و قانونی چه شرعی و چه عرفی پای بند باشد.
غارت و تخریب در زمینه فرهنگ کشور و سرمایه های فرهنگی مردم اما خیلی جدی تر و دردناک تر است؛ زیرا به میراث تاریخی کشور و تغییرات ایدئولوژیکی در رویدادهای تاریخی قبل و بعد از اسلام تا جای ممکن دستبرد می زند و به تخریب آن می پردازد، و همچنین بناهای تاریخی و عام المنفعه را از صاحبان حقیقی آن غارت کرده و آن ها را بنام خود و اعوان و انصارشان ثبت می کند. و این یعنی غارت و تخریب فرهنگ کشور که میراث به جا مانده از ملتی است که با تجربه گرفتن از آن فرهنگ و تمدن غنی خود، تا به امروز در برابر تهاجماتی که از هر سو بر او وارد شده، توانسته زنده و پایدار باقی بماند. ایران در طول تاریخ همیشه این آمادگی داشته که ایده های نو و سازنده را با آغوش باز بپذیرد و آن را در فرهنگ و تمدن خود هضم و بومی نماید، با وجودی که اقوام مختلف و با زبانهای مختلف به ایران هجوم آورده و قرن ها در کشور حکومت رانده اند، نتوانسته اند که فرهنگ، تمدن و زبان جامعه را از بین برده و آن را خودی نمایند، بلکه این ایرانی ها بوده اند که فرهنگ و تمدن خود را به آنها تحمیل کرده است. و این از مهترین راز ماندگاری ایران زمین است. کم نیستند فرهنگ و تمدن هایی که در تاریخ امروز جز نامی از آن باقی نمانده است. اما فرهنگ و تمدن ایران همچنان زنده و پویا است و ما ایرانی ها نه در حرف و نظر بلکه در عمل نشان داده ایم که گذشته زنده است، جنبش دارد و در زندگی روزانه ما حاضر است، و کسانی که فکر می کنند و یا می خواهند به مردم القا کنند که گذشته، گذشته است سخت در اشتباهند. اگر اقوام دیگری که به کشور هجوم آورده و حتی مدتی هم حاکمیت داشته توانسته اند که فرهنگ و تمدن کشور را نابود و از بین ببرند این حکومت مطلقه هم خواهد توانست فرهنگ جنایت وغارتگری و تخریب را بنام دین جایگزین کند، زهی خیال باطل!!
با وجودی که جنبش وحرکت و مقابله ایرانیان در زمینه های مختلف با چنین حکومت مطلقه ای با انواع و اقسام روشها عیان است و در بعضی از زمینه ها از جمله در سانسور همه جانبه مردم، به پستو بردن زنان و بانوان کشور و موسیقی سخت شکست خورده است، اما یادآوری و تذکر غارت و تخریب در هر زمینه ای از جمله در زمینه فرهنگی خالی از فایده نیست. غارت و تخریب فرهنگی در دو قسمت زیر آورده می شود:
الف– غارت و تخریب بناهای تاریخی و عام المنفعه از صاحبان حقیقی آن و
ب- دستبرد به تاریخ کشور و تغییرات ایدئولوژیکی در رویدادهای تاریخی کشور قبل و بعد از اسلام تا جای ممکن.
الف-غارت و تخریب بناهای تاریخی و عام المنفعه از صاحبان حقیقی آن
غارت کردن بناهای تاریخی وعام المنفعه ازصاحبان حقیقی آن و ثبت آنها بنام خود و اعوان و انصارشان، چنان عیان است که هر کسی در هر کوی و برزنی که زندگی می کند، به شهر و برزن خود و کشور بنگرد به سادگی آن را مشاهده خواهد کرد.
هر نسلی و جامعه ای در زمین و کشوری که در آن زندگی می کند، سعی دارد که در عمران و آبادی آن آثاری ماندگار برای یادآوری و استفاده نسلهای بعد از خود به یادگار باقی بگذارد. و ما در تمامی کشورها و نقاط مختلف جهان، ساختمانها، بناهای باشکوه، عبادتگاههای مختلف، پلها، بیمارستان ها، مدارس و آموزشگاهها، دانشگاهها و…. را مشاهده می کنیم که از نسلهای گذشته و به نام اشخاص و یا حاکمانی که آن ها را بنا کرده اند به یاد گار مانده و بنام میراث فرهنگی آنان ثبت و شناخته شده است و حتی بسیاری از آنان جهت استقرار و تداوم آن بناها عام المنفعه خود، موقوفاتی نیز بر جای گذاشته اند. این امر در تمامی ادیان و فرهنگ و تمدنها پسندیده و بر آن تأکید و توصیه می شود وهر کسی و یا هر حکومتی و حاکمی کوشش می کند که با ساخت چنین بناهای عام المنفعه ای، نام نیکویی از خود برای نسلهای بعدی بر جای بگذارد تا آیندگان در عین حالی که از آن ها دیدن و بهره می برند، یادآور بانیان خیر و نام نیک بنیاد کننده اش باشند.
در تمام دنیا و کشور ها نام کسانی که بنیادهای مختلف، انواع و اقسام بناهای با شکوه، برای آیندگان به میراث می گذارند، صیانت می شود تا مردم تشویق و تهییج شوند که به طرق مختلف و باب میل خود به عمران و آبادی شهر، منطقه و کشور خود بپردازند و هم با تجربه گرفتن از این بناها و بنیادها دریابند که در هر وضعیت از مال و قدرت و ثروت که باشند، روزی درخواهند گذشت و تنها میراث به جا مانده از آنان است که نام نیک آن ها را زنده و جاوید نگه می دارد. این از حقوق هر کسی است که میراث عام المنفعه ای که از خود به جای می گذارد، بنام خودش و یا نامی که او بر آن نهاده باقی بماند. و کسی هم حق ندارد نیت خوانی کند که بنیاد کننده اش به چه نیتی دست به چنین اقدام خیرخواهانه ای زده است. نیت خوانی از ضمیر باطن اشخاص فقط در اختیار خداوند است. اما متأسفانه این حکومت مطلقه غارت گر به جای پرداختن به عمران و آبادی و ایجاد بنیادهای عام المنفعه و یا بناهای با شکوه، سعی کرده که آنچه را که از گذشتگان به میراث باقی مانده، غارت مصادره و بنام خود و اعوان و انصارش تغییر دهد و آن به ثبت برساند.
غارتگری میراث گذشتگان چنان آشکار است که هر کسی به هر شهر و منطقه ای که بنگرد، به سادگی مشاهده می کند، که چگونه این حکومت مطلقه و غارتگر، هر جا بنای باشکوهی، ساختمان تاریخی، بنیادها عام المنفعه ای وجود داشته، نام بنیاد کننده اش را غارت کرده و آن را بنام خود و اعوان و انصارش به ثبت رسانده است. دستبرد و مصادره و غارت کردن بناهای تاریخی و عام المنفعه از صاحبان حقیقی آن و ثبت آنها بنام خود و اعوان و انصارشان تمامی میراث گذشتگان را از قبیل مساجد، مدارس، دانشگاه ها، شهرها، محلات، خیابانها، کوچه و بازار و آنچه را از نسلهای گذشته و دیگران به یادگار مانده در بر می گیرد. در اینجا جهت رعایت اختصار به چهار نمونه مشهور اشاره می شود، و مابقی بر عهده تک تک آحاد مردم است که به اطراف خود بنگرند تا شدت غارتگری در این زمینه را مشاهده کنند.
نمونه اول: مسجد شاه و میدان نقش جهان اصفهان
مسجد شاه یا مسجد جامع عباسی مهمترین مسجد دوره صفویه در شهر اصفهان است که هم به لحاظ عظمت جنبه معماری و هم کثرت تزیینات حائز اهمیت است. ساخت مسجد جامع عباسی یا مسجد شاه در سال ۱۰۲۰ ه.ق به فرمان شاه عباس اول و در بیست و چهارمین سال سلطنت وی شروع گشته و در سال ۱۰۲۵ هجری قمری تقریباً آن را به اتمام رسانیدهاند. این مسجد شاهکاری جاویدان از معماری و کاشیکاری و حجاری ایران در قرن یازدهم هجری است و در تاریخ های ثبت شده همه جا از این مسجد به نام «مسجد جامع عباسی» یا »مسجد شاه» یاد شده است. «علیرضا عباسی» مورخ به سال ۱۰۲۵ نوشته که شاه عباس این مسجد را، از مال خالص خود بنا کرده است. مسجد شاه یا جامع عباسی و میدان نقش جهان اصفهان از شاهکارهای دوران صفویه است امروز نام آن را غارت شده و بنام مسجد امام و میدان امام یعنی مسجد و میدان امام خمینی ثبت شده است.
نمونه دوم:مسجد شاه تهران
مسجد شاه تهران با قدمتی در حدود ۲۰۰ سال از زیباترین مساجد تاریخی تهران است. بانی این مسجد فتحعلی شاه قاجار (۱۲۵۰-۱۲۱۲ ه. ق) است و در آغاز هم مسجد سلطانی نامیده شده است و تا قبل از انقلاب هم در کتیبه ها مسجد سلطانی یا مسجد شاه نامیده می شد. اما بعد از انقلاب نام این مسجد غارت شد و بنام مسجد امام خمینی به ثبت رسید. میراث حقیقی و واقعی به جا مانده از آقای خمینی، که به نام او در تاریخ ضبط و ثبت خواهد شد دو چیز است:
یکم. با «بیان پاریس» ملت همگی به انقلاب پیوست و با رهبری وی بنیاد شاهنشاهی و منقرض و جمهوری اعلان شد. اما وقتی قدرت را قبضه کرد جمهوری ولایت مطلقه غارتگر و مخرب و ضد مردمی با دست او، با دروغ، تزویر، دروغ مصلحت آمیز، خدعه، توریه و زیر عهد و پیمان زدن به ملت ایران تحمیل کرد و
دوم. قبرستان های کشور است که به دست وی آباد شد. با ادامه جنگ عراق علیه ایران در سال ۶۰ و ۶۱ به خیال واهی تصرف عراق و ایجاد حکومت فقیه و راه قدس از کربلا می گربلا می گذرد، بیش از حداقل سیصد هزار جوانان عاری از علم و اطلاع و تنها به عشق خدمت به وطن را به کشتارگاه فرستاد و قبرستان ها را آباد و پر کرد و به همین مقدار و بیشتر هم معلول جنگی بر جای گذارد که عوارض آن نسلها بر جای خواهد ماند. بخش دیگری را هم از همان اوایل پیروزی انقلاب به جرم های واهی نابود کرد و بعد از کودتای خرداد ۱۳۶۰ دست به کشتار وسیع جوانان زد و آنچه را که نتوانسته بود، از بین ببرد، در سال ۶۷ با فرمانی بیش از چهار هزار نفر زندانی را فله ای قتل عام کرد. بنابر این آقای خمینی چیزی را که به دست خود آباد کرد و بر جای گذارده قبرستان ها است که باید همگی آن تحت نام «بهشت خمینی» بنام وی ثبت و ضبط شود و نه بناها و بنیادهای تاریخی میراث گذشتگان .
نمونه سوم: مسجد سپهسالار
میرزا حسین خان کرد سپهسالار قزوینی، صدر اعظم ناصرالدین شاه قاجار بوده است که دستور ساخت مدرسه و مسجد سپهسالار را در سال ۱۲۵۸ شمسی صادر کرد و چون سپهسالار دو سال بعد در مشهد درگذشت، برادرش یحیی خان مشیرالدوله این بنای با شکوه را در ظرف ۵ سال تکمیل و به پایان رساند و به نام برادرش که بانی این بنای با عظمت بود، آن را مدرسه و مسجد سپهسالار نام گذاری کرد و تا پیش از انقلاب هم به همین نام، نامیده می شد. اما در همان اوایل پیروزی انقلاب، نام بانی آن را غارت کرده و بنام مدرسه «شهیدمطهری» به ثبت رسانده شد.
نمونه چهارم: دانشگاه ملی
سنگ بنای دانشگاه ملی در سال ۱۳۳۸ گذاشته شد و ابتدا این دانشگاه غیر دولتی بود. در سال ۱۳۵۳، هنگامی که دولت وقت به پشتوانه درآمدهای نفتی اقدام به پرداخت شهریه موسسات آموزشی ملی کرد. این امر سبب شد تا دانشگاه از انحصار طبقه مرفه و بالای جامعه خارج شده و دانشجویان از طبقات مختلف از طریق کنکور سراسری وارد این دانشگاه شوند و عملاً این دانشگاه هم به سایر دانشگاه های کشور پیوست. این دانشگاه که قبلاً دولتی شده بود، پس از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۸ به موجب قانونی که در شورای انقلاب تصویب شد دانشگاه ملی، دانشگاهی دولتی اعلام شد ولی ستاد انقلاب فرهنگی گوش بفرمان و همراه با غارتگران در سال ۱۳۶۲ به غارت نام این دانشگاه پرداخت و آن را بنام داشگاه «شهید بهشتی» تغییر نام داده و به ثبت رسانده است.
سئوال مهم این است که بهشتی چه نقشی در پایه گذاری، و یا ایجاد این دانشگاه داشته است؟ هیچ! حتی این حکومت که از نام ملی و ملی بودن هم وحشت دارد، نام ملی دانشگاه را تخریب و نام بی مسمای« شهید بهشتی» بر آن نهاد. میراث واقعی آقای بهشتی که به یادگار مانده، و بنام او به ثبت تاریخ خواهد رسید، ویران کردن دادگستری سابق و پایه ریزی و ساخت قوه قضائیه ای و یا بهتر است بگوئیم قوه قهریه ای است که کارش ویران کردن عدالت در کشور و حامی جنایت کاران و از بین بردن حقوق حقه مردم است.
چهار مثال فوق که برای همه مردم آشنا است آورده شد تا هر کسی به اطراف و اکناف کشور که بنگرد به عمق ویرانگری وغارت در آثار تاریخی و ملی، و میراث فرهنگی به جا مانده از صده ها و قرنهای گذشته را بیش از پیش یادآور شود. حتی از مصادره نام بعضی از دانشگاه ها، شهرها و محلات، میدان ها، خیابانها، کوی و برزن و هر چیز ماندگار در ذهن جامعه و نسلهای آینده که بشود نامی بر آن نهاد، به نوعی غارت و تخریب کرده است.
تخریب و غارت میراث فرهنگی و هنری کشور حد و مرز نمی شناسد، قسمتهایی را که نمی توانسته اند از بین ببرند و تخریب کنند، همچنانکه در بالا آمد از صاحبان حقیقی آن مصادره کرده و بنام خود و اعوان انصارشان به ثبت رسانده اند. اما آن قسمت از آثار فرهنگی هنری کشور و بناهای تاریخی و آثار باستانی را که ممکن نبوده بنام خود کنند و یا جنبه اسلامی نداشته و به میراث فرهنگی قبل از اسلام باز می گردد، به عناوین و بهانه های مختلف تا جائی که توانسته اند، به تخریب آن پرداخته و همچنان این تخریب ادامه دارد. ترس از ملت ایران است که هنوز نتواسته اند، بعضی از آن آثار را کامل تخریب و از بین ببرند. اما در صدد فرصت اند که به آنها اجازه دهد که به تخریب کامل آن بپردازند، زیرا وجود آن آثار مانند تیری است بر قلب این حکومت غارتگر و خونخوار. تمام هدف و سعی و کوشش حکومت جمهوری اسلامی مطلقه عصر اموی حاضر این است که نشان دهند که قبل از اسلام در ایران چیزی نبوده است و هر چه هست بعد از اسلام است و به همین علت است که با عناوین مختلف سعی در تخریب آن دارد. احصاء غارت و تخریب آثار فرهنگی و هنری و باستانی و میراث به جا مانده از گذشتگان قبل و بعد از اسلام و بویژه قبل از اسلام کار سترگی است که در حوصله این مقال نیست. در قسمت بعدی به دستبرد حکومت ولایت مطلقه به تاریخ کشور و تغییرات ایدئولوژیکی در رویدادهای تاریخی کشور قبل و بعد از اسلام تا جای ممکن پرداخته خواهد شد. در قسمت بعدی (قسمت چهارم) ب- دستبرد به تاریخ کشور و تغییرات ایدئولوژیکی در رویدادهای تاریخی کشور قبل و بعد از اسلام در حد وسع اینجانب بدان پرداخته خواهد شد، انشاء الله.
محمد جعفری ۱۱/ مهرماه ۱۳۹۹
تکامل مفهوم غارت در جمهوری اسلامی اموی عصر حاضر- ۴
غارت و تخریب در زمینه های فرهنگی ۱/۳
دستبرد و جعل تاریخ کشور و تغییرات ایدئولوژیکی در رویدادهای تاریخی کشور
در قسمت پیشین توضیح داده شد که جمهوری اسلامی اموی عصر حاضر، بنیادها و بناهای تاریخی و عام المنفعه ای که میراث فرهنگی به جا مانده از گذشتگان است را از صاحبان حقیقی مصادره و یا آنرا تخریب و غارت کرده و یا آن ها را بنام خود و اعوان و انصارشان، ثبت کرده اند. این امر چنان عیان است که هر کسی در هر خیابان، کوی و برزنی که زندگی می کند، به سادگی آن را مشاهده می کند. چند نمونه روشن از این غارتگری به عنوان مثال و نمونه آورده شد. احصاء غارت و تخریب تمامی آثار فرهنگی ومیراث هنری و باستانی بجا مانده از گذشتگان نیازمند کار مستقلی در این زمینه است. همچنین توضیح داده شد که میراث واقعی و حقیقی به جا مانده از آقای خمینی هم که تاریخ آن را ثبت و ضبط خواهد کرد دو چیز است: انقراض بنیاد شاهنشاهی و استقرار جمهوری ولایت مطلقه غارتگر و ضد مردمی وآباد کردن و توسعه قبرستانهای کشور که به دست وی آباد شده و باید همگی آنها در واقع «بهشت خمینی» نامیده شود.(۳۲)
آقای خمینی وقتی به ایران باز گشت وبر کرسی رهبری انقلاب ملت ایران نشست و رهبریش تثبیت گشت، در همان دو هفته اول بعد از پیروزی انقلاب طی فرمانی به صراحت عنوان کرد: « تمام اموال منقول و غیر منقول سلسله پهلوی و شاخه ها و عمال و مربوطین به این سلسله را که در طول مدت سلسله غیر قانونی پهلوی» مصادره و آنچه به دست آمده را «غنائم» خواند و تأکید هم کرد که «. این دارایی از غنائم اسلام است » (۳۳) با زبان فقها غنیمت، آن اموال و دارائی هایی است که «با قهر و غلبه و جنگیدن از کفّار به دست میآید و مطلق فواید به دست آمده است.» وی حتی دخل و تصرف دولت منتخب خود را از این غنائم بر حذر می دارد و فرمان می دهد که« این غنائم مربوط به دولت نیست و امرش با شورای انقلاب است» شورای انقلابی که در تمامی مدت عمر خود، قدرت اصلی آن در دست روحانیون منصوب خودش بود و این غیر مستقیم یعنی خودش.
وی وقتی تأکید می کند که همه اینها غنائم اسلام است یعنی اینکه ایران کشوری است که به دست وی فتح شده و ملت ایران به دست ایشان مسلمان شده اند ویا اگر نشده اند در ذمه اسلام هستند و لذا مال و جانشان در ید اختیار اوست. در نظر وعملِ خمینی، ایران کشوری فتح شده و آنچه به دست آمده غنائم است. و لذا در خوردن و بردن، دست اعوان و انصار خود را بر جان و مال و ناموس مردم باز می گذارد، بلکه موافق نظر و عمل، آقای خمینی به هیچ دین و قرار و قاعده ای جز تصاحب مطلق قدرت بنام ولایت مطلقه فقیه اعتقاد ندارد و به هیچ قول و قراری پایبند نیست.
آقای خمینی در بهترین حالت و درعمل به مانند شخص دو زنه ای که یکی از آن دو سوگلی و دیگری کلفت خانه است عمل می کرد. وی با دقت، مهارت و قدرت، این بازی دو سویه را که روحانیون و حلقه اسرارش سوگلی و مابقی مردم کلفت و نوکر خانه هستند، با کمک دیگر روحانیونی که به آموزه های اوعمل می کردند، او این روش را در همه زمینه ها از جمله در جنگ و اقتصاد پیش برد. در جنگ همه شاهدید که فرزندان کشور را برای خط شکنی و خنثی سازی مین ها به جبهه ها می فرستاد ولی در همان حال و موقعیت، تمامی فرزندان و سران روحانی و غیر روحانی یا در خارج از کشور مشغول تحصیل و یا خوش گذرانی و یا در داخل به غارت کردن و اشغال پستها مشغول بودند. در زمینه اقتصادی هم همین روش معمول بود. در حرف و سخنرانی خود را حامی پا برهنه ها و مستضعفین و کسی که از وضعیت پابرهنه ها آرام و قرار ندارد و تمامی هم و غم خود را وقف بهبود وضعیت آنان کرده است، نشان می داد. ولی در عمل تمامی بنیادهای اقتصادی و مؤسساتی که پول ساز بودند را به روحانیون و یا حزب مؤتلفه واگذار می کرد. وضعیتی که امروز در کشور از دزدی و غارت و تخریب در تمامی زمینه ها حاکم است تداوم آموزشی است که استاد اعظم آقای خمینی به آنها داده است. اوست که آموزش داد که برای حفظ حکومت و دست به دست کردن و نگهداری آن جاسوسی کردن، دروغ گفتن، شراب خوردن، پای بند نبودن به هیج حرفی، قول و قراری، و یا وعده و وعیدی وفا نکردن هم واجب است. وقتی می گوید حفظ حکومت اوجب واجبات است یعنی اینکه هرعملی که برای حفظ آن در تصور آید واجب و لازم است.
حال بعد از ۳۱ سال که آقای خامنه ای بر کرسی رهبری نشانده شده، تنها سخن سر راست و درستی که هیچ شک و شبهه ای در آن نیست و به حقیقت پیوسته و از زبان خود او جاری شد، این بوده است:
« اولا واقعاً باید خون گریست بحال جامعه اسلامی که احتمالاً کسی مثل بنده در آن مطرح بشود…خود من حقیقتاً لایق این مقام نیستم و این را بنده میدانم. » (۳۴) و امروز، بعد از سی سال که وی همه ارکان قدرت را در ید اختیار خود گرفته، هرگز در دل ملت نتوانست جای باز کند و روز به روز بر نفرت مردم از وی افزوده شد، چرا که کشور از هر جهت به ویرانی کشیده شده است. از دین و ایمان هم نگو و نپرس! و عنقریب اگر این رژیم و سیستم بر سر قدرت بماند، چیزی از کشور برای نسلهای آینده باقی نماند.
چنان قدرت چشم و گوش و دل خامنه ای را پر کرده که وقتی هم در سال ۸۸ میلیونها کسانی که در تظاهراتی آرام جهت احقاق حقوقّ رأی خود به خیابانها آمدند، حضورشان را نادیده گرفت و آن ها را به خارجی، و بسیج شده از جانب استکبار جهانی نسبت داد و با این بهانه آن ها را به خاک و خون کشید و تعدادی را نیز زندانی کرد و باز در دیماه ۹۶ تجمع اعتراضی به گرانی و خواستهای اقتصادی و فساد جاری و عیان در ساختار رژیم در مشهد شروع شد و به سرعت سراسر ایران صحنه تظاهراتی بیسابقه گردید و طی یک هفته بیش از یکصد و بیست شهر را در بر گرفت. با دشمن دشمن کردن آنها را خارجی و کسانی که از خارج ارتزاق می کنند نامید. خامنه ای و رژیم فاسد ولایت مطلقه تا چشم باز کرد، دید این اعتراضات بیشتر از لایهها و قشر های فقیر جامعه و اقشاری بودند که احساس میکردند از طرف حاکمان فاسد نادیده گرفته شدهاند این بار باز هم وقتی دید با قشرهایی از جامعه روبرو شده که ظاهراً از حامیان و پشتیبانان رژیم به حساب می آمدند. اما باز آنها را به خا رجی ها، آمریکائی ها و صهیونیسم منتسب کرد و به کشتار و باز داشت عده وسیعی از آنان پرداخت، موافق اطلاعات منتشره در این تظاهرات اعتراضی بیش از ۲۰ نفر کشته و پنج هزار نفر بازداشت شدند. خامنه ای به جای اینکه از این تظاهرات سراسری به خود آید و تجربه بیاموزد، به مأموران امنیتی و کشت و کشتار روی می آورد و متوجه نیست که به استدراج دچار شده است.
خامنه ای و رژیم مطلقه فقیه به جای اینکه متوجه گردد و به سمت مردم باز گردد، جهت نجات خود و رژیم اش همچنان به جنایت و بگیر و ببند و اعدام ادامه میدهد و هنوز زخم ایجاد شده از تظاهرات سراسری اقشار فرودست و لایه های فقیر جامعه در دیماه سال ۹۶ جامعه را التیام نبخشیده بود که ناگهان با اعلان سه برابر شدن قیمت بنزین، موجب قیام و اعتراض مردم در ۲۴ آبان گردید و دامنه اعتراض به ۱۹۰ شهر یعنی به سراسر کشور گسترش یافت. خامنه ای نگران از حاکمیت جبّار خود در ۲۶ آبان خطاب به دژخیمان خود گفت:«به هر شکل ممکن» به اعتراضها خاتمه دهید و « مسئولان در حفظ امنیت به وظایف خود عمل کنند» و افزود: «این ها اشرارهستند» و نیروهای امنیتی پیدا و پنهان به دروکردن زن و بچه و کوچک و بزرگ مردم بی دفاع پرداختند. خبرگزاری رویترز در ۲۳ دسامبر(= ۲ دیماه ۹۸) به نقل از ۳ منبع دولتی وزارت کشور- که نمی خواست نام منابع خود را آشکار کند – کشته شدگان را حدود ۱۵۰۰ نفر اعلام کرد.
سازمان عفو بین الملل در سندی، مرد، زن و کودکانی که به دست نیروهای امنیتی در فاصله ۲۴ تا ۲۸ آبان ۹۸ کشته شده و آنها توانسته اند، به مشخصات دقیق همراه با اسم و رسم کامل آنها دست یابند را ۳۰۴ نفر اعلام کرد(۳۵)
روزنامه ابتکار در تاریخ ۱۳/۳/۱۳۹۹ نوشت:« با گذشت بیش از ۶ ماه، بالاخره آمار رسمی کشتهشدگان اعتراضات آبان ۹۸ اعلام شد ۲۳۰ کشته، ۷۰۰۰ مجروح و ۶۰ مرگ به دلیل نامعلوم!»
بازداشت شدگان را هم حدود ۷-۱۰ هزار نفر اعلام کرده اند، اما سید حسین نقوی حسینی سخنگوی کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس نیز روز دوشنبه ۴ آذرماه، آمار بازداشتی های اعتراضات آبان ۹۸را حدود ۷ هزار نفر اعلام کرد.
این تظاهرات و اعترضاتی خونینی که سراسر کشور را فرا گرفته و کل نظام را به لرزه در آورده بود، و به سادگی قابل باور نبود که آن را به گردن خارجی ها و دشمن انداخت، اگر چه خامنه ای دو روز پس از سه برابر شدن قیمت بنزین که اعتراضات وسیعی خونینی را در سراسر ایران به همراه داشت، از این اقدام حمایت کرد و اعتراضات را برنامه ریزی شده از قبل و آن را به “اشرار” و “ضدانقلاب و دشمنان ایران” نسبت داد که به گفته او با “تشویق” آمریکا، صهیونیست ها، خانواده پهلوی و سازمان مجاهدین خلق صورت گرفته است. حسن روحانی هم چهارشنبه ۲۹ آبان ۹۹ در سخنانی مشابه با خامنه ای ضمن اعلام “پیروزی” بر معترضان، از جمله گفت: «آشوبطلبان سازمانیافته، برنامهریزی شده و مسلح بودند که کاملا بر اساس برنامه طراحیشده از سوی ارتجاع منطقه، صهیونیستها و آشوبطلبان سازمانیافته، برنامهریزی شده و مسلح بودند که کاملا بر اساس برنامه طراحیشده از سوی ارتجاع منطقه، صهیونیستها و آمریکاییها اقدام کردند.» عترضات آبان ۹۸ که از ۲۴ آبان شروع و با به خاک و خون کشیده شدن و کشت و کشتار وسیع آنان و گسیل فله ای مردم به زندانها، موقتاً توانستند تا آخر آبان و اول و دوم آذر، آتش را خاموش و آن را مهار کنند.
آقای خامنه ای اینکه قدرت شما با کشت و کشتار و داغ و درفش و جنایت دوام آورده خوشحال نباشید. همین شما را به ورطه هلاکت خواهد رساند. این به تعبیر قران استدراج است، زیرا کس و بویژه حاکمی که درگیر استدراج می شود، متوجه نمی شود که عمل جنایت کارانه اش در نظرش زیبا جلوه می کند.
انسانها و بویژه حکام مغرور به قدرت خویش هرگاه به راههای خلاف حق و عدالت افتند و بموقع خود را تصحیح نکنند، دچار موقعیتی که حاصل عمل خلاف حق و عدالت است می شوند و به ورطه ای می افتند که به کار بردن قدرت بیشتر و جنایت بیشتر را برای یافتن مرتبت اعلی، و قدرت خود ضرور می پندارند. قرآن کسانی را که قدم به قدم با بکار بردن ظلم و ستم در ورطه هلاکت میافتند، به فرعون تشبیه میکند، که چون به راه رشد و حق باز نگشت، بدی اعمال در نظرش آراسته و مزیّن جلوه میکند « بدین سان برای فرعون بدی عمل او آراسته شد و از راه [حق] بازداشته گشت و نیرنگ فرعون جز سبب نابودی و هلاکت او نشد»(۳۶) قدرت طلبانی که به موقع از راه ستم باز نمی گردند، علاه بر اینکه عمل و کردار خلاف حق و عدالت در نظرشان و من ذهنی اشان زیبا جلوه می کند، و بیآنکه بفهمد به تدریج، به ورطۀ تباهی نزدیک و نزدیکتر و به قانون استدراج دچار می شوند.
استدراج هشدار قرآن به همه انسانها و بویژه حکام مغرور به قدرت خویش است که بدانند که موقعیت و عمل به حق و عدالت میماند و هر قدرت و موقعیت جز آن ناپایدار و دلبستن بدان افتادن در ورطه ذلت است. انساهایی که به قدرت تکیه می کنند، از این قانون هستی غافلند که وزر و وبال عملشان گریبانشان را خواهد گرفت (۳۷) در حقیقت، کسانی که به بیراهه قدرت طلبی میافتند،غافل می شوند که عملها بر خود میافزایند وضعی را پدید میآورند که قدرت طلب را فرو میبلعد. و در نتیجه قانون استدراج قانون حاکم بر پندار و گفتار و اعمال کسانی می شود که جستجوی حق و حقیقت و عمل به حق را از دست فرو میگذارند و پندار و گفتار و کردار خویش را تابع موقعیتی میکنند که، در آن، منزلت و مرتبت برتر و بسا برترین را از آن خود تصور میکنند و بدینسان نتیجه عملشان به تدریج بدون اینکه بفهمند گریبنشان را خواهد گرفت: « پس مرا با کسی که این گفتار را تکذیب میکند واگذار به تدریج آنان را به گونهای که درنیابند (گریبان) خواهیم گرفت.» (۳۸)
با همۀ توجیه و تفسیر ها که در بالا آمد، عواقب جنایات و کشتار مردم و گسیل هزاران نفر مردم به زندانها در سراسر کشور و حتی تعدادی از آنها را در زندان ها با گرفتن اعترافات قرون وسطی ای زیر شکنجه و بدتر از آن به اعدام محکوم و یا به قتل رسانده شدند. با وجودی که دشمن دشمن، برنامه ریزی ، اشرار گفته می شد، اما این بار مردم مستضعف سراسر کشور بودند که به منظور احقاق حق و آزادی خدادادی خود، دست به اعتراض زده بودند لذا برای حتی بخشی از طرفداران رژیم هم این جنایت و کشتار و گسیل مردم به زندان ها، قابل هضم و فهم نبود. خامنه ای درمانده که چگونه حد اقل این جنایات را به طرفداران خود بقبولاند و برایشان قابل هضم سازد که همۀ اعمال انجام شده شرعی و دینی بوده است. نا گهان به آقای خامنه ای خواب نما شد که اعترض کنندگان یعنی فرودستان، لایه های فقیر، تهیدستان، حاشیه نشین ها، جوانان بیکار و اقشار آسیب پذیر جامعه، مستضعفین نیستند بلکه ما مستضعفین واقعی و اقشار آسیب پذیر جامعه هستیم و اینها بر ما خروج و شورش کرده اند. وی که درمانده شده بود، از قرآن مایه گذاشت و چنان استدلال ناپخته و ناسنجیده ای بکار برد که هر کسی که به قران مراجعه کند بدون هیچگونه تفسیری می فهمد که خامنه ای که گیج قدرت و موقعیت خود شده، نمی تواند بفهد که به ورطه هلاکت افتاده و به استدراج کشیده شده است و لازم دیده، تهمت و دروغ بزرگی به قرآن نسبت دهد تا شاید بخشی از طرفدارانش اقناع کند و کمی هم آتش قدرت طلبی خود را راضی و توجیه کند. وی ۶/آذر/۹۸ در دیدار با بسیجیان گفت: «مستضعفین چه کسانی هستند؟ مستضعفین را بد معنا میکنند؛ مستضعفین را به افراد فرودست یا حالا اخیراً -یعنی این چند سال اخیر باب شده- اقشار آسیبپذیر [معنا میکنند]، یعنی آسیبپذیران؛ نه، قرآن مستضعف را این نمیداند، قرآن میگوید: وَنُریدُ اَن نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ استُضعِفوا فِی الاَرضِ وَنَجعَلَهُم اَئِمَّهً وَ نَجعَلَهُمُ الوٰرِثین؛ (قصص، ۵) مستضعفین یعنی ائمّه و پیشوایان بالقوّهی عالَم بشریّت؛ این معنای مستضعفین است. این چند سال اخیر باب شده که مستضعفین را افراد فرودست و اقشار آسیبپذیر معنا میکنند؛ نه! قرآن مستضعف را این نمیداند.». (۳۹)
خامنه ای می گوید: «واژه “مستضعف” به معنی فقیران نیست، بلکه منظور از آن، ائمه و پیشوایان بالقوه هستند!» در صورتی که استاد اعظم او آقای خمینی در همه جا گفته بود: مستضعفین، طبقه محروم، طبقه گودنشین، طبقه ای که این نهضت را به ثمر رساند و توقعی هم نداشت. حتی خود کذّاب دروغگو قبلاً در یکی از خطبه های نماز جمعه در دوران جنگ گفت« باید سیاست دولت جمهوری اسلامی در جهت سیاست حمایت از قشرهای مستضعفین باشد. باید این خط در آینده ایران تعقیب بشود، همه ملاحظات کنار برود. آن کسانی که باز این انقلاب را محافظت خواهند کرد همین قششرهای مستضعفین اند. قشرهای مستضعف و پابرهنه این جامعه اند، که گرانی را تحمل می کنند، کمبود را تحمل می کنند، تاریکی شب را تحمل می کنند. …» (۴۰) اما حالا ناگهان آقای خامنهای خواب دیده شده ومعنی تازه ای را برای مستضعفین کشف و پیدا کرده است.
آیه ای که خامنه به آن استناد کرده، آیه پنجم سوره قصص است و این سوره بازگو می کند، از جمله داستان آل فرعون که ادعای خدایی کرد و بنی اسرائیل را به بردگی کشاند و موسی را برای نجات بندگان به بردگی کشیده شده، و حتی هدایت خود فرعون با ادله و براهین متقن به نزد فرعون و آل فرعون فرستاد. خامنه ای که با آگاهی و جعل معنی جدید از مستضعفین، آیه چهارم را که واضح و روشن حکایت دارد که مستضعفین چه کسانی هستند، و فرعون چه بلایی بر سر آن ها آورده است را رها کرده و آیه پنج را که دنباله آیه چهارم است گرفته «همانا فرعون در آن سر زمین [یعنی در مصر] برتری جوئی کرد و مردمش را فرقه فرقه گردانید. گروهی از آنان را زبون و ناتوان کرد و پسرانشان را سر می برید و زنانشان را[ جهت خدمتکاری و کامجوئی] زنده نگه می داشت. بی گمان از فساد کاران بود.»(۴۱)
و بعد می گوید به این علت موسی را بسوی فرعون فرستادیم چون که «و می خواستیم بر کسانی که در آن سر زمین به ضعف کشیده شده بودند منت نهیم و ایشان را پیشوایان و وارثان گردانیم» (۴۲) خامنه ای و روحانیون حاکم چنان دچار استدراج شده که نمی فهمند و یا خود را به تجاهل زده و برای فرار و راه نجات حتی طرفداران خود، می گوید که موسی و یا پیامبر اسلام و یا سایر ائمه مستضعفین هستند. اگر خود اینها مستضعفین و به قول شما بیچاره هستند، پس می بایست کسان دیگری برای نجات خود اینها می آمدند و خود اینها را نجات و هدایت می کردند. مشاهده می کنید که چسان آقای خامنه ای زیراب پیامبری و ائمه را هم می زند و آن ها را هم حقیر و بیچاره قلمداد می کند. اینجانب در مقاله ای و در گفتگو با رادیو عصر جدید، رژیم حاکم بر ایران را به درستی « رژیم ولایت مطلقه فقیه رژیمی غاصب، اشغالگر» (۴۳) خوانده و مشروحتر به آن پرداخته شد و مختصر اینکه در آنجا آمد و گفته شد که موافق بیان قرآن، فرعون برای استمرار قدرت و خدائی خود به چهار دسته اعمال دست زد: – مردمش را دسته دسته و فرقه فرقه گردانید. ۲- بخشی از ایشان را بیچاره و ضعیف کرد. ۳-” پسرانشان را می کشت و ۴- زنان را جهت خدمتکار و کامجوئی زنده نگه می داشت. خمینی و خامنه ای ملت ایران را به حزب الهی و غیر حزب اللهی، خط امامی و غیر خط امامی، اسلام ناب محمدی و اسلام غیرناب محمدی و آمریکایی، مسلمان شیعه و سنی و بعد هم حلقه را تنگتر کرد به خودی و غیر خودی تقسیم کرد. آقای خامنه ای هر بار که فساد و دزدی های کلان بر ملا می شود در نقش خدایگان عمل می کند، نهیب می زند و امر می کند که فتیله را بکشید پائین. و کار غارت و چپاول را به مرحله ای رسانده که میلیون ها و میلیارد ها دلار و یورو حتی در وضعیت بحران و سختی توسط اعوان و انصار رژیم غارت و به خارج برده شده است. و این رژیم تحت عناوین مختلف دینی زنان و دختران را به صیغه های چند ساعته، یک روزه، چند روزه و غیره جهت کامجوئی روحانیون و عراقی و حزب الشعبی ها که به ایران و به زیارت امام رضا در مشهد می روند، آماده کرده است. بخشی از دختران ایران هم به کشورهای خلیج توسط افرادی فروخته شده و چقدر از این اعمال شنیع از پرده بیرون افتاده و حتی وقتی طوسی نامی قاری قرآن به نوجوانان و نوباوگان تجاوز و رازش از پرده برون افتاد، رژیم ککش هم نگزید. و قرآن می گوید: « و بی گمان فرعون و فرعونیان از فساد کاران بودند » آیا این رژیم بدتر از رژیم فرعونی نیست؟ حقیقت را بخواهید در دنیای امروز چرا؟
جمعاً در قرآن ۱۳ بار(۴۴) از این کلمه استفاده شده است و در هر ۱۳ مورد آن بدون استثنا مستضعفین، فرودستان، بیچارگان و کسانی که به ناتوانی کشیده شده اند معرفی کرده است و جای هیچگونه توجیه و تفسیری هم باقی نگذاشته است. اما جهت اختصار در اینجا به سه باری که در سوره سبا آمده اشاره می شود. در سوره سبا آیه های ۳۱، ۳۲ و۳۳ سه بار کلمه استضعاف آمده که بسیار جالب و به روشنی هم زبان حال امامان و رهبران ستمکار در قیامت و هم زبان حال مردمان بیچاره و مستضعفانی که چشم و گوش بسته به دنبال ستمکاران و مستکبران بوده و از آنان پیروی کرده اند. و هر دو دسته با هم بگو مگوی می کنند، برای اطلاع و خطاب به پیامبر: مستضعفینی که به خود ظلم و ستم کردند و چشم و گوش بسته از امامان و حکام ستمگر پیروی کردند، به پیشوایان ستمگر خود، می گویند: شما بودید که ما را مجبور و وادار به ستمگری و خلاف عدالت و حق کردید و حکام و امامان ستمگر به آنان جواب می دهند، نه چنین نیست و این خود شما بودید که چنین عمل کردید زیرا هدایت الهی در اختیارتان بود و ما شما را مجبور نکردیم که خلاف حق و عدالت عمل کنید پس شما خود مجرم هستید. سپس ضعفا در رد استدلال رهبران و امامان ستمگر خود، می گویند: نه، شما بی تقصیر نیستید. این نیرنگ شما بود که شب و روز به ما دستور می دادید که خلاف حق و حقیقت عمل کنیم و شما از ما چنین می خواستید. اما وقتی هر دو گروه پیشوایان و پیروان مستضعف آنان که چشم و گوش بسته از آنان پیروی کرده اند، عذاب الهی را می بینند، خداوند خطاب به آنها می گوید: و هدایت من در اختیارتان بود و شما بر خلاف آن عمل کردید و این مجازات نتیجه اعمالی است که انجام می دادید. (۴۵)
پس ای کسانی که چشم و گوش بسته به فرمان آقای خامنه ای به خود و به مردم ظلم و ستم می کنید، اگر به قران و دین اعتقاد دارید، بدانید که سزای اعمال خود را خواهید دید، و از شما پذیرفته نیست که چون رهبر به ما فرمان و دستور داد، ما چنین و چنان کردیم.
خمینی در لباس عارف پیر ومرجع دینی در پاریس و در انظار ملت ایران و جهانیان با بیان ارزشهایی: حاکمیت مردم، اجرای عدالت، برابری حقوق، وفای به عهد و پیمان، راستگویی، امانت داری، و…که به «بیان پاریس» مشهور شد، ملت به انقلاب پیوست و وی بر کرسی رهبری انقلاب نشست. وقتی پایش به ایران رسید و قدرتش تثبیت گشت، به ملت ایران و قرآن و اسلام خیانت کرد و به روحانیون و حلقه اسرارش، آموزش داد که برای حفظ حکومت نباید به هیچ ارزشی جز قدرت پای بند بود. اما آقای خامنه ای که نه جذبه او را دارد ونه قدرت رهبری او را و تنها با تکیه به قدرت قهریه و سپاه و مآموران امنیتی تعلیم دیده، تمامی هم و غم خود را بکار برد که میراث فرهنگی ملت را تا جای ممکن در تمامی زمینه ها تغییر داده و فرهنگی باب طبع قدرتمداری خود را جایگزین آن سازد. این خمینی است که به اعوان و انصار خود آموخت که ایران کشوری فتح شده و آنچه در آن است غنائم است و شما می توانید بلکه حق دارید که از آن غنائم به هر شکلی که می خواهید دخل تصرف و غارت کنید. اما او همۀ این آموزه و تجربه ها را با مهارت و در لباس مردم و مستضعفین و کوخ نشین ها بیان می کرد و خود را کسی معرفی می نمود که حامی پا برهنه ها، کوخ نشین ها و مستضعفین است و حال خامنه ای که حتی فاقد این بصیرت است و تنها به قوه قهریه و ماموران آشکار و مخفی امنیت خود تکیه می کند؛ چون مواجه با سئوال دار شدن و در گیر بسیجی ها و طرفداران خود است، بی محابا با دروغ به قرآن و پیامبر و ائمه می گوید که مستضعفین ما هستیم و نه فرو دستان، کوخ نشینان، و بیچارگان.
آقای خامنه ای چشم و گوش بسته به دنیای امروز و وسائل ارتباط جمعی، از یکطرف جهت از میدان به در کردن، ملیون، سیاسیون، نویسندگان و روشنفکران و مخالفانش آنها را ضد انقلابی ها، غرب گرا و کسانی که کوشش می کنند فرهنگ غرب را تشویق و ترویج کنند نامیده و در هر فرصتی بدون استثنا دم از دشمن، «تهاجم فرهنگی»،«تهاجم فرهنگی، مثل خودِ کار فرهنگی، اقدامِ آرام و بی سر و صدایی است.»، «جنگ فرهنگی»؛ و برای پیروز در این جنگ، نیازمند « تدوین نقشه مهندسی فرهنگی است »؛ یا « مسألهی تهاجم فرهنگی یا شبیخون فرهنگی یا قتل عام فرهنگی در این کشور بهشدت از طرف دشمن دنبال میشود»؛ «عزیزان من! مسألهی تهاجم فرهنگی را جدی بگیرید. شبیخون فرهنگی، شوخی نیست. »، و سرانجام در دیدار اقشار مختلف مردم ۲۲/۵/۱۳۹۷از پیروزی در جنگ فرهنگی دم زد: «حالا شما نگاه کنید؛ متولّدین دههی۷۰، امروز دارند میروند بهعنوان مدافع حرم جان میدهند، سر میدهند و نیرو میدهند؛ نعششان برمیگردد! چه کسی این را حدس میزد؟ در همان دورانی که آن تهاجم وسیع فرهنگی بود، این گلها در بوستان جمهوری اسلامی شکفته شدند، این نهالها روییدند، حججیها درست شدند؛ پس ما در جنگ فرهنگی پیروز شدیم و دشمن در جنگ فرهنگی شکست خورد.» با وجود اینکه قبلاً گفته که ما در جنگ فرهنگی پیروز شدیم» اما وقتی در عمل مشاهده می کند که تقریباً در همه جبهه های فرهنگی شکست خورده باز به جنگ فرهنگی روی آورده و در دیدار رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت در تاریخ ۳۰/۵/۱۳۹۸ می گوید: « ما مواجه هستیم با یک حملهی همهجانبه؛ یک جبههی عظیمی از لحاظ فرهنگی دارند به ما تهاجم میکنند؛ این هم در خلال حرفهایشان هست، البتّه ما میدانستیم این حرف را، امّا حالا دیگر خودشان هم صریحاً میگویند که غلبهی بر جمهوری اسلامی و غلبهی بر حاکمیّت اسلام، با جنگ نظامی و با تحریم اقتصادی موفّقیّتآمیز نیست، [بلکه] با کار فرهنگی و نفوذ فرهنگی موفّقیّتآمیز است؛»
آقای خامنه ای که متوجه نیست و یا اینکه نمی خواهد به روی خود بیاورد که در جنگ فرهنگی که آغاز کرده آن را باخته است، در رابطه با پوشش زنان و روسری، در جبهه موسیقی و هنر، در زمینه تاریخ و میراث و تمدن گذشته، در زمینه تغییر سیاسی و فرهنگ تاریخ، با وجودی که در سایر جبهه ها جنگ را باخته است. تنها در جبهه، کشت و کشتار و داغ و درفش توانسته خود را حفظ کند که عنقریب آن را هم از دست خواهد داد. با وجود تمامی این شکست ها، روحانیون نادان عاشق قدرت، سعی کرده اند که وانمود کنند که در ایران قبل از اسلام خبری نبوده و هر چه هست بعد از اسلام است.
حاکمان فقیه چنان از حقایق تاریخی و فرهنگ و تمدن کهن ایران زمین بی بهره اند که تصور کرده اند که با دید تنگ نظرانه و سخت متحجّرخود و با غارت و تخریب، تحریف و دستبرد زدن به واقعیات و حقایق تاریخی، قادر خواهند بود که تاریخ کشور را بنا بر خواسته و آرزوی واهی خود از نو – آن هم در این عصر و زمان- بسازند. در صورتی که تاریخ و تمدن ایرانی بنا بر گفته ژرف و دقیق امیر مهدی بدیع « تمدّنی است که جذر و مدّ هولناک هجومهای مقدونی و عرب و وحشیگریهای وصف ناپذیر مهاجمان مغول و ترک و تاتار را تحمل کرده است، بی آنکه مانند بسیاری از تمدنهای دیگر برافتد، بلکه در پی این ترکتازیها پیروزمند بیرون آمده ، و در هر بار و در آخرین حساب تمدّن ایرانی بوده است که برجای مانده و پیروز شده است: این اسکندر است که «ایرانی می شود»، همان گونه که نخستین و بزرگترین فرمانروایان عرب، یعنی عبّاسیان، و پس از ایشان جانشینان چنگیز و تیمور نیز ایرانی شدند.» (۴۶) حتی اسکندر بعد از فتح ایران بزرگترین باج را به ایران داد «مونتسکیو بعد ها در بارۀ آن چنین گفت: وی پس از پیروزی، از همۀ اندیشه های قبلی که دستیار وی در پیروزی بودند دست شست، و اخلاق ایرانیان را پذیرفت» (۴۷) شوکت و قدرت خواجه نظام الملک دهقان زاده طوسی در دولت ترکمانان سلجوقی چنان بود که یاد آور کلام منسوب به سلیمان عبدالملک خلیفه اموی است:«این خلیفه قرنها پیش تعجب کرده بود که ایرانیان هزار سال ماک راندند و یک لحظه محتاج عرب نشدند و عرب صد سال حکومت نرانده اند و یک ساعت هم از ایرانیان بی نیاز نمانده اند»(۴۸)
هم اکنون این حکومت غارتگر ولایت مطلقه فقیه، استعداد و تدبیر خود ایرانیان را علیه ایرانیان بکار می گیرد. ای ایرانیان اجازه ندهید که این حکومت فاسد و جنایت کار غارتگر استعداد، توانائی، و تدبیر شما، راعلیه هموطنان خود شما بکار بگیرد. اگر شما توانائی ها علمی، استعداد و تدبیر خود را در اختیارشان قرار ندهید، قطعاً ساقط خواهند شد و ملت از شرشان نجات پیدا خواهند کرد. اما اگر شماهائی که به دنیای دیگر و قیامت معتقدید و حقیقتاً دیندار هستید، و نه به مانند دزدان پینه به پیشانی بسته، باید بدانید که امروز در عصر انقلاب اطلاعات موافق بیان قرآن هر گز در آن دنیا از شما پذیرفته نیست که بگوئید ما به خاطر اسلام و قرآن به فرمان روحانیون جنایتکار و ستمگر عمل کردیم. و شما ای کسانی که به خاطر وطن و ترس از اینکه وطن پاره پاره نشود و به هر دلیلی در خدمت این رژیم هستید، باید آگاه باشید که اگر چنین حکومت جبّار و ستمگری در قدرت باقی بماند، قطعاً این غارتگران چیزی باقی نخواهند گذاشت که پاره پاره بشود یا نشود، و قطعاً در یک حکومت جبار ستمگر خطر پاره پاره شدن کشور چند برابر می گردد. و شما ها که به امید اینکه روزی و یا سرانجام این رژیم به خود خواهد آمد و به آزادی و حقوق مردم گردن خواهد نهاد، هرگز چنین چیزی اتفاق نخواهد افتاد، زیرا گردن گزاردن به آزادی و حقوق مردم و اجرای عدالت به معنای منحل شدن خود رژیم است و چنان چیزی در هیچ دیکتاتوری مطلقی و بویژه دینی آن اتفاق نیفتاده است. اگر چنین است پس راه حل کدام است؟ برای حل این مشکل به ظاهر لاینحل: اولین قدم این است: که با هر فکر و نظری که هستید و هستیم از این خیال بیهوده و واهی که این رژیم یک روز به آزادی و حقوق مردم و اجرای عدالت گردن خواهد نهاد و یا سرانجام و حد اقل با مرگ خامنه ای رژیم ناچار تغییر خواهد کرد و دنیای ما گلستان خواهد شد، به در آیید و درآئیم. و
دومین گام این است: که کسانی که به خاطر خدمت به ملت ایران و کشور در خدمت این رژیم جبار و فاسد هستند، صف خود را از کسانی که به فکر چپاول و غارت هر چه بیشتر برای خود و فرزندانشان در داخل و خارج از کشور هستند، جدا کنند و با خود و مردم راست باشند و حقیقت را به مردم بگویند و حد اقل اجازه ندهند که شریک در دروغگویی ها، جرم و جنایت و غارت و چپاول این ملت بزرگ باشند. با برداشتن و عمل کردن به این دو گام، گام های دیگر خود آشکار خواهد شد. اگر به خود آئیم و بیندیشیم هیچ نام دیگری بر اعمالی که این رژیم در ایران مرتکب شده و می شود جز تصاحب قدرت وغارتگری نمی شود نهاد. اصولاً دین برای حکومت کردن نیامده است، بحث و موضوع قرآن حکومت نیست و در قران کریم نه ذکری از خلافت و یا رهبری به عنوان زعامت سیاسی و نه کوچکترین اشاره ای به موضوع آن کرده است، حتی هیچ اشاره ای در سنت نبوی و یا حدیث و روایت هم به آن نشده است. زیرا اختیار اداره زندگی مردم و چگونگی آن با مردم و حق مردم است و این یک امر مردمی است. اولین و بزرگترین و خطرناکترین و ویرانگر ترین غارت، غارت کردن حق حاکمیت مردم است که این رژیم مطلقه فقیه، بنام خدا و دین آن را از مردم غارت کرده است.
همۀ نکات منفی و جنایتکارانه که در مورد این رژیم گفته شده و می شود، با خسارت بسیار عظیم و سنگینی که تا به امروز بر ملت ایران وارد کرده اما نکته مثبتی که داشته این است که زیراب و فاتحه مرجعیت را خوانده است. قدرت تقلید ومرجعیت چنان بود که وقتى ملا صدرا در قرن یازدهم هجری قمری خطر تقلید را که مانع کشف و دریافت حقیقت و انوار ملکوت را گوشزد مردم مسلمان کرد (۴۹) و با آن مخالفت ورزید، از خانه و کاشانه خود آواره و هفت سال او را به کهک قم تبعید کردند. اما آقای خامنه ای که نه پیشینه رهبری و مرجعیت آقای خمینی را دارد و نه درایت و زیرکی او را و نه به قول مرحوم منتظری «صلاحیت علمی در حد مرجعیت» را و فقط با توطئه و سقیفه سازی او را بر کرسی رهبری نشاندند. وی همیشه از این مسئله رنج برده و می برد که چرا مردم مرجعیت و علمیت او را به رسمیت نمی شناسند، غافل از اینکه روشی که آقای خمینی در مورد مرجعیت در پیش گرفت و خامنه آن را دنبال کرد، ریشه مرجعیت این بلای خانمانسوز و تحمیق کننده را ویران کرد و بنا به قول آقای محسن کدیور «ابتذال مرجعیت» (۵۰) رقم زده شد. افزون بر آن خود شاهدید که رژیم در رابطه با پوشش زنان و روسری، در جبهه موسیقی و هنر، در زمینه تاریخ و میراث و تمدن گذشته، شکست خورده و علی رغم خواست این رژیم جبار و ستمگر جامعه در زمینه های ذکر شده به موفقیتهای بزرگی دست یافته است و این ها دست آورد کمی نیست و آینده برکات خود را به ملت ایران نشان خواهد داد.
در قسمت پنجم علاوه بر این که به بعضی از داشته های بزرگ و افتخار آمیز تمدن و فرهنگ ملت ایران اشاره خواهد رفت نکاتی از تلاشهای مذبوحانه رژیم در تغییر تاریخ و فرهنگ و حذف آثاری از شاعران نامدار ایرانی از کتابهای درسی دانشآموزان و نیز بلعیدن تمامی امکانات اقتصادی کشور، آشکار و پنهان و ظاهراً قانونی و غیر قانونی و بنام شرع و دین و آن را در خدمت تبلیغات حکومت ستمگرانه خود در داخل و خارج صرف کردن خواهد آمد.
محمد جعفری ۲۰/آبان / ۱۳۹۹
نمایه و یاد داشت:
۳۲-https://news.gooya.com/2020/10/post-44288.php
۳۳-https://news.gooya.com/2020/09/–2.php
۳۴-آیا می دانید چرا چنین رژیمی برپاست؟ چاپ دوم، ص ۴۲۳؛
http://mohammadjafarim.com/wp-content/uploads/2019/04/Aya-Midanid-2nd-Edition.pdf
۳۵- https://www.amnesty.org/download/Documents/MDE1323082020PERSIAN.PDF
۳۶- و کذلک زین لفرعون سوء عمله و صـد عـن السـبـیـل و مـا کـیـد فـرعـون الا فـى تـبـاب (غافر/ ۳۷)
۳۷-و الذین کذبوا بآیتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون (اعراف/۱۸۲.
۳۸- فـذرنـى و مـن یـکـذب بهذا الحدیث سنستدرجهم من حیث لا یعلمون (قلم/۴)
۳۹-https://www.youtube.com/watch?v=mMK4R2hbtWE
۴۱- ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شیعا یستضعف طائفه منهم یذبح ابنائهم و یستحیى نسائهم انه کان من المفسدین (قصص/۴)
۴۲- وَنُریدُ اَن نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ استُضعِفوا فِی الاَرضِ وَنَجعَلَهُم اَئِمَّهً وَ نَجعَلَهُمُ الوٰرِثین» (قصص/۵)
۴۳-
۴۴- در سوره نساء چهار بار از کلمه مستضعفین، در سوره اعراف سه بار؛ دو بار استضعفوا، و یک بار یستضعفون، درسوره انفال یک بار مستضعفون، در سوره قصص دو بار یک بار یستضعف و بار دیگراستضعفوا و در سوره سبا سه بار استضعفوا بکار برده شده است.
۴۵۴۲- سوره سبا آیه های ۳۱و۳۲و۳۳ و قال الذین کفروا لن نومن بهذا القرآن و لا بالذى بین یدیه و لو ترى اذ الظالمون موقوفون عند ربهم یرجع بعضهم الى بعض القول یقول الذین استضعفوا للذین استکبروا لولا انتم لکنا مومنین * قال الذین استکبروا للذین استضعفوا انحن صددنکم عن الهدى بعد اذ جاءکم بل کنتم مجرمین * و قال الذین استضعفوا للذین استکبروا بل مکر الیل و النهار اذ تامروننا ان نکفر بالله و نجعل له اندادا و اسروا الندامه لما راوا العذاب و جعلنا الاغلال فى اعناق الذین کفروا هل یجزون الا ما کانوا یعملون * « و ای کاش این ستمکاران را درنگری که نزد پروردگارشان [برای محاسبه اعمال] بازداشته شوند. در حالی که با یکدیگر چون و چرا می کنند. مستضعفان [و مریدان چشم و گوش بسته] به مستکبران [و پیشوایان جاه طلب خود] گویند: اگر شما نبودید قطعاً ما [نیز] مؤمن می شدیم*مستکبران [در دفاع از خود] به مستضعفان گویند: مگر ما شما را از هدایتی که بسراغتان آمد باز داشتیم؟! [نخیر ما مسئول گمراهی شما نیستیم،] بلکه شما خود کنه کار شدید» [یعنی شما خود مجرم هستید] * و مستضعفان [در رد این دفاعیه] به مستکبران گویند: چنین نیست [که خود را تبرئه می کنید] بلکه نیرنگ شب و روز شما بود [که ما را به کفر وادار کرد] زیرا به ما دستور می دادید که به خداوند کفر آریم و برای او شریک قائل شویم. و چون آن عذاب را ببینند، ندامت، نهان دارند و ما غل و زنجیر بر گردن کافران می نهیم. آیا جز به سزای آنچه می کرده اند مجازات شوند؟!»
۴۶- یونانیان و بربرها اثر: امیر مهدی بدیع، جلد ۱ و ۲، چاپ دوم ۱۳۶۴ نشر پرواز، ص ۲۰.
۴۷- یونانیان و بربرها اثر: امیر مهدی بدیع، جلد ۱ و ۲، چاپ دوم ۱۳۶۴ نشر پرواز، ص ۸۶.
۴۸- فرار از مدرسه، در بارۀ زندگی و اندیشه ابوحامد غزالی، دکتر عبدالحسین زرین کوب ، ص ۶۳؛ به نقل از: اخبار آل سلجوق، ۵۴.
۴۹- ملاصدرا تقلید خشک را مانع ظاهر شدن نور الهى و آنرا یکى از چهار حجاب مىداند: “… تا آن هنگام که سرگرم به این دانشهاى رسمى هستى نمىبینیم که درى از آن درها برویت گشاده گردد، و یا در انتظار آنکه به مقامى از مقامات اهل الله برسى آن هم تنها به مجرد تعصب و طرفدارى یکجانبه وخشک ازمذهب و تقلید، یعنى تا آن هنگام که رو بسوى پوششها و حجابات عالم تقلید داشته. و از انوار جهان ملکوت رویگردانى محال است که رازهاى قرآن بر تو متجلى، و یا شیفتگیهاى انوار حکمت و ایمان بر تو ظاهر گردد.” (ترجمه مفاتیح الغیب، صدر المتألهین شیرازى، ترجمه محمد خواجوى، ص ۵۱۱ و ۵۱۰) امروز هم هر روحانی و یا غیر روحانی که حرف حقی از زبانش جاری شود دچار مصائب بدتر از آن خواهد شد.
۵۰- https://kadivar.com/category/1-books/b-20/
غارت و غارتگری در رژیم جمهوری ولایت مطلقه فقیه –۵
لازم و ملزوم بودن دشمنی متقابل رژیم ولایت مطلقه وغرب با یکدیگر:
سلسله مقاله های پیوسته ایکه تحت عنوان«تکامل مفهوم غارت در جمهوری اسلامی اموی عصر حاضر» و یا «غارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه» که از ۶ شهریو ر۹۹ شروع شده و تا ۲۰ آبان ۹۹ چهار مقاله از این سلسله در وبسایتها منتشر شد و قرار بر ادامه آن بود که به دلیل کسالتی که بر من عارض شد، و مسائل دیگر، مدتی این مثنوی تأخیر شد. و اینک ادامه آن:
در پایان قسمت چهارم آمده بود: «در قسمت پنجم علاوه بر این که به بعضی از داشته های بزرگ و افتخار آمیز تمدن و فرهنگ ملت رشید ایران اشاره خواهد رفت، نکاتی از تلاشهای مذبوحانه رژیم در تغییر تاریخ و فرهنگ و حذف آثاری از شاعران نامدار ایرانی از کتابهای درسی دانشآموزان و نیز بلعیدن تمامی امکانات اقتصادی کشور، آشکار و پنهان و ظاهراً قانونی و غیر قانونی و بنام شرع و دین و آن را در خدمت تبلیغات حکومت ستمگرانه خود در داخل و خارج صرف کردن خواهد آمد. اما قبل از اینکه به اصل مطلب پرداخته شود و برای فتح باب مجدد چند نکته یادآوری می شود:
۱- غارتگیری و تخریب کشور در رژیم ولایت مطلقه بدون توجه به اینکه که آقای خمینی مبتکر داعشیگری و القاعده گری در نظر و عمل در عصر ما در این منطقه است، حق مطلب ادا نشده است. در قسمت بعدی توضیح داده خواهد شد که چرا و به چه دلیل آقای خمینی مبتکر داعشیگری و القاعده گری در نظر و عمل است. اما اجمالاً برای یادآوری این نکته که جمهوری ولایت مطلقه علاوه بر اینکه کشور را در ُشُرفِ نابودی و تخریب همه جانبه قرار داده، نیاز غربی ها به سرگردگی آمریکا جهت بلعیدن امکانات مادی و معنوی کشورهای سرشار از منابع و بویژه نفت خیز منطقه را به داشتن دشمن هم برآورده کرده است.
۲-در مصاحبه ای ژیسکاردستن می گوید: «… این رئیس جمهور وقت آمریکا بود که در جلسه رسمى حکومت شاه را تمام شده اعلام کرد و مصراً گفت امیدى به بقاى این حکومت نیست و شاه رفتنى است و ما او را حمایت نخواهیم کرد و در ادامه گفت که برقرارى یک رژیم نظامى در ایران پیش بینى مىشود… در همان جلسه انگلیس و آمریکا هردو متفقاً به عنوان یک نیروى متحد و همفکر و هم عقیده خواهان خروج شاه از ایران بودند.» (۵۱)
وقتی کارتر در آن جلسه می گوید: «برقرارى یک رژیم نظامى در ایران پیش بینى می شود»، این همان توافقی است که در اواخر دی و یا اوایل بهمن ماه ۵۷ در جلسه ای که در منزل آقای فریدون سحابی با آمریکایی ها تشکیل شد، و بر سر ایجاد دولتی نیرومند با وحدت ارتش و روحانیت، توافق بعمل آمد (۵۲). بعد از جنگ بین الملل دوم غربی ها و در رأس آن آمریکا برای حفظ و نگهداری کشورهای ثروتمند و صاحب منابع سرشار نفت و غیره و بلعیدن آن و به منظور درنغلطیدن به دامن کمونیسم از وجود دشمن و مترسک «اتحاد جماهیر شوروی » بهره می بردند. اما با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی این مترسک از دست غربی ها فرو افتاد. و برای اینکه بتوانند همچنان به بلعیدن و غارت این کشورها ادامه دهند، مترسک و دشمن واقعی و یا صوری دیگری نیاز بود و این به یمن حکومت بنیادگرای ولایت مطلقه حاصل شد.
۳-اینجانب در حاصل سخن کتاب گروگانگیری و جانشینان انقلاب که در سال ۱۳۸۶ منتشر شد، این نتیجه برایم حاصل شد و یاد آور شدم که آمریکا و جمهوری ولایت فقیه دو بنیادگرا و لازم و ملزوم یکدیگرند یعنی اینکه:
«بنیادگرای اولی برای رسیدن به اهداف خود نیازمند دومی است و دومی نیز برای استقرار و تثبیت حکومت مطلقه و حذف هر آزادیخواهی، نیازمند دشمنی ظاهری با اولی است. بنیادگرای ولایت فقیه که اسلحه اش ترور و گروگانگیری است، به بهترین وجهی نیاز اولی را بوجود چنین دشمن خطرناکی برای جهان برآورده می سازد.
خصیصه آخری بنیاد گرای دومی را آقای محمد علی رجائی نخست وزیر و عاقد قرارداد الجزایر، در مقام مشروع جلوه دادن دولتش از امضای قرارداد الجزایر و آزادی گروگانها و قدرتمند نشان دادن دولتش، در گزارش به نمایندگان مجلس می گوید:
«و اینکه تصور شود ما دیگر وسیله ای برای اعمال فشار به آمریکا نداریم بی اساس است.» (۵۳) و ده سال بعد از گزارش، آقای نبوی وسیله فشار بر آمریکا را آشکار می کند و می گوید: «میزان امتیازی که انقلابیون مسلمان لبنان بابت گروگان گیری اتباع آمریکایی و اروپایی گرفته و یا خواهند گرفت مؤید ادعای شهید رجائی است.» (۵۴) بیان اخیر دو پیام مهم در بر دارد: اولی پیامی است به دولت بنیادگرای آمریکا که نباید ترس و وحشتی از حکومت اسلامی داشته باشید، زیرا دولت بنیادگرا و استبداد گرا و استبداد گرای دینی پا به عرصه وجود گذاشته و دشمن صوری است و دومین پیامش به ایرانیان که با جانفشانی های خود، انقلاب را به پیروزی رساندند، این است که وظیفه شما تمام است و از این به بعد یا مطیع امرخواهید بود و یا حذف خواهید شد و آنچه در باب آزادی ها، حقوق فردی و اجتماعی و اداره کشور بدست جمهور مردم گفته شد، از باب مصلحت بوده است.»
آقای رجائی با زبان بی زبانی می گوید، نگران امضای قرداد الجزایر که ممکن است گفته شود قرارداد وثوق الدوله (۵۵) نباشید چون ما وسیله فشار بر آمریکا که آدم ربائی و گروگانگیری و ترور کردن است را در دست داریم و با این وسیله همه خسارتها را جبران خواهیم کرد.
با وجود تمام اینها، سنگ رها شده گروگان گیری در اقیانوس، از موج آفرینی باز نایستاد و دامنه این موج برخاسته متخصصین، کارشناسان، مجربّین و مدیران لایق را در بر گرفت و همه را به دیار غرب سرازیر کرد. منافعی که از این رهگذر به جیب غربیان ریخته شد، غیر قابل محاسبه است. آقای بنی صدر که در طول ٨-٧ ماه اول جنگ تحمیلی آن را به نحو شایسته ای در سمت فرماندهی کل قوا، رهبری کرده و دشمن را از بسیاری از اراضی اشغالی بیرون رانده بود و طرف مقابل چند بار پیشنهاد صلح و پرداخت غرامتی حدود۴۰- ۳۰ میلیارد دلار و حاضر به پذیرش قرارداد۱۹۷۵ الجزایر را کرده بود و حتی سعودی ها که پیغام داده بودند صلح کنید و نگذارید که هر چه ما و شما پول داریم خرج اسلحه بشود نا دیده گرفتند و آن را رد کردند.
سپس ٨ سال جنگ را در جهت منافع غرب به رهبری آمریکا ادامه دادند و در نهایت افلاس و درماندگی، کار را به نوشاندن جام زهر به آقای خمینی کشانیدند. دامنه موج برخاسته از جریان اشغال سفارت آمریکا و گروگان گیری که جنگ را آفریده بود، به سایر کشورهای نفت خیز منطقه سرایت داده شد و حمله عراق به کویت و اشغال این کشور را بدنبال آورد که در نتیجه هر آنچه از ارزهای ذخیره نفتی کویت، عربستان سعودی و سایر شیخ نشینها بود، همه را بلعید و به کام خود فرو برد. بطوری که پس از جنگ کویت، کشورهای عربی نفت خیز که میلیارد ها دلار ذخیره ارزی داشتند و رقم کل آنها بالغ بر ۲۰۰ میلیارد دلار در آن زمان بود، همه آنها به غرب و به کام سرمایه داران غربی سرازیر گشت و نه تنها ذخایر ارزی آنها ته کشیده بود، بلکه همه آنان بابت اسلحه های خریداری شده و استقرار نیروی نظامی غرب به سر کردگی آمریکا مقروض و بدهکار هم شدند.
ترس و وحشتی که بنیاد گرای اول یعنی آمریکای بظاهر حامی و پشتیبان حفظ حکومت های منطقه، از دولت بنیاد گرا و گروگان گیر و ترور پرور انقلابی ایران که هدفش صدور انقلاب با قدرت اسلحه و بلعیدن آنهاست، ایجاد کرده بود، آنها را به مسابقه خرید هر چه بیشتر تسلیحات و ادوات نظامی وادار کرد و لا محاله، تمامی آنها که مقروض و بدهکار بودند به پیش فروش کردن نفت سالهای آینده خود پرداختند.
اگر اقتصاد دانان و کار شناسان به بررسی خسارت هایی که از زمان اشغال سفارت آمریکا بر اثر موج های ایجاد شده که بر کشور های نفت خیز خلیج فارس وارد شده بپردارند، ارقام نجومی که از خسارت ببار آمده بدست می آید، مغز انسان سوت می کشد و با خود می گوید: آیا حقیقتا ً معمار وطراح گروگان گیری و نگهداری آنها بمدت ۴۴۴ روز و بنحوی که اجراء شد، کار خود آمریکائیان نبوده است؟ مطالعه کتابها، مقاله ها و اسنادی که در این رابطه نوشته و منتشر شده است جای شک و شبهه ای باقی نمی گذارد که بایستی طراحان و معماران اصلی اشغال سفارت و گروگان گیری و نگهداری آنها و آزادیشان با پذیرش و امضای قرارداد خفت بار الجزایر که بنا بگفته امضاء کننده قرارداد از جانب دولت، آقای بهزاد نبوی، که در آینده خواهند گفت که ما قرارداد وثوق الدوله را امضاء کرده ایم، در دست بیگانگان بوده و ایرانیان خواسته و یا نا خواسته، آلت فعل و مجری چنین طرحی قرار گرفته باشند. (۵۶)
نکته مهم این است که در دست داشتن انحصار قدرت و ادامه و حفظ آن، نیاز به دشمن دارد و نظر به اینکه حاکمان فقیه با کشورهای همسایه مشکل آن چنانی نداشتند، و نیاز هم به دشمن بود، بنابراین آمریکا می توانست بهترین دشمنی باشد که بشود بر روی آن مانور داد. البته ناگفته نماند که در این دشمنی، آمریکا و ایران لازم و ملزوم یکدیگرند. اگر جمهوری اسلامی ایران نبود، چگونه ممکن بود که آمریکا بعنوان محافظت ازعربستان سعودی و شیخ نشین ها، همه ساله میلیارد ها دلار از پول آن ها را به جیب خود سرازیر کند. که اگر پول هایی که از طریق فروش اسلحه و غیره از گروگان گیری تا به امروز به آمریکا سرازیر شده است محاسبه شود، سر از ارقام نجومی در خواهد آورد و این نعمت برای آمریکا، به یمن دشمنی با جمهوری اسلامی ایران به سادگی حاصل شده است. ازقِبَل حاکمیت رژیم ولایت مطلقه فقیه بنیادگرای غارتگر، با یک حساب سر انگشتی می شود تخمین زد که در طول این چهل سال بیش از ۱۰ بیلیون دلار یعنی ۱۰ هزار میلیارد دلار از کیسه ملت ایران و کشورهای حاشیه خلیج فارس به جیب غربی ها و در رأس آنها آمریکا برای حفظ و نگهداری کشورهای عربی از دست حکومت بنیادگرای جمهوری اسلامی سرازیر گشته است. و از جانب غربی ها به سرگردگی آمریکا هم، همچنان با رژیم غارتکر و بنیادگرای ولایت مطلقه فقیه مماشات کرده و به نوعی کاملاً پیچیده و مرموز به عنوان یک قدرت و دشمن واقعی جهت بهره وری بیشتر در حفظ او کوشیده اند. زیرا بدون وجود چنین مترسک و دشمن صوری مهمترین بهانه بلعیدن و غارت این کشورها از دستشان فرو خواهد افتاد.
اما برای تفکر و روشنائی انداختن به آنچه در بالا ذکر شد چند سئوال کلیدی مطرح می شود و هر کسی بنا به فراخور تجربه و اطلاعاتی که دارد، می تواند خود به آن ها پاسخ دهد:
اگر گروگانگیری سفارت آمریکا انجام نمی شد و یا حتی اگر انجام می شد و نظیر بسیاری از جاهای دیگر که دانشجویان سفارتخانه ای را اشغال کرده و چند ساعت و یا یکی دو روز و حد اکثر به یک مصاحبه تلویزیونی خشک و خالی بیان خواسته هایشان بسنده کرده و آنجا را تخلیه کرده ، انجام می شد، چگونه ممکن بود که دشمنی با آمریکا شکل بگیرد و تداوم پیدا بکند؟
اگر آقای خمینی و جمهوری ولایت مطلقه او همچنان در بلوک غرب باقی می ماند، چگونه ممکن می شد که به جهت دشمنی با ایران و حفظ و نگهداری کشورهای خلیج فارس از عواقب صدور انقلاب اسلامی ایران به یک چنین منافعی دسترسی پیدا بکند؟ وچگونه می توانست دارائی های ایران مسدود و بلوکه شود و سپس با قرارداد وثوق الدوله الجزایر بیش از پنجاه میلیارد دلار کشور به کام آمریکا سرازیر شود و همچنانکه کارتر گفت: ما ایرانی ها را نقره داغ کردیم. و متعاقب آن جنگ ایران و عراق رخ بدهد و همچنانکه آلن کلارک وزیر ماگارت تاچر گفت: ما وسایل ادامه جنگ را به نفع آمریکا و غرب به مدت ۸ سال فراهم کردیم. می شود محاسبه کرد که به غیر از تلف شدن چند نسل جوان ایرانی و عراقی در این جنگ خانمانسوز، چه میزان پول این دو کشور و سایر کشورهای عربی به جیب غرب سرازیر شده است. بنا به گفته آقای رفسنجانی خسارت مادی ایران هزار میلیارد دلار بوده است. و متعاقب این جنگ، جنگ خلیج و اشغال کویت را به همراه داشت. و بعد هم سقوط صدام حسین و به وجود آمدن القاعده، داعش و…؟ پولهائی که از این جنگها به کام غرب سرازیر شده از حد و اندازه بیرون است.
و اگر دشمنی با آمریکا تداوم پیدا نمی کرد، چگونه آقای خمینی می توانست خود را رهبر مستضعفان و آزاد کننده آنها بنامد و آقای خامنه ای خود را رهبر مسلمین جهان و مدافع کمربند شیعی در منطقه و جهان معرفی کند؟ و با این تخیل مالیخولیائی تمامی هست و نیست کشور به کام این و آن سرازیر شود و باز خود به خود ببالد؟
حال با طرح چند سئوال فوق و نتیجه حاصله از آن برای غرب، می شود گفت که طراح گروگانگیری و نگهداری آنها به مدت ۴۴۴ روز کار چند دانشجو بوده است؟ و آیا خود آمریکائیان طراح اصلی آن نبوده اند؟ اسناد منتشره در این مورد حاکی از این است که طرح مستقیم و غیر مستقیم به دانشجویان القاء شده است.
این سئوال مهم هم در اینجا باید مطرح شود، این دشمنی که با اشغال سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن کارکنان آن کلنگ این دشمنی زده شد و همچنان تدام پیدا کرد، چه نفعی برای جمهوری ولایت مطلقه در بر داشته است؟ (در پایان این قسمت اشعار دست و پا شکسته ای که ایجاد دشمنی با آمریکا، با گروگانگیری شروع و تدام می یابد و خسارت جبران ناپذیری که این دشمنی با آمریکا برای ایران در برداشته و نیز سودی که از این دشمنی نصیب حکومت مطلقه فقیه شده، از زبان آقای خمینی و دانشجویان پیرو خطش خواهد آمد. )
مهمترین فایده ای که از ناحیه دشمنی با آمریکا نصیب ولایت مطلقه فقیه شده است این است که با جا انداختن این دشمنی توانسته، هر صدائی را در کشور خفه کند. و دوم اینکه به دلیل نبود یک حکومت ملی و دموکرات و با کشت و کشتار و داغ و درفش به غارتگری در کشور ادامه دهد و سوم اینکه مانع به وجود آمدن حکومتی ملی و مردمی در کشور گردد که خود این عمل بهره عظیمی از جهات مختلف برای غرب در بر داشته و خواهد داشت. زیرا اگر در ایران به عنوان مادر شهر خاورمیانه و با داشتن تمدنی چند هزار ساله حکومتی مردمی و ملی به وجود آید، چهره خاورمیانه را عوض خواهد کرد و روش حکومتی این کشورها دگرگون شده و به حکومتهای مردمی تبدیل خواهد شد، بدون اینکه نیازی به ایجاد جوّ ترس و وحشت از صادر کردن چیزی باشد.
بعضی ها ممکن است این گفته های مرا خواب و خیال بپندارند و تصور کنند که آمریکا و غرب تمام هم و غم خود را بر این قرار داده که در ایران حکومت دموکراسی و حقوق بشر به وجود آید و من چقدر درخوابم و این فعالیتها و کوشش ها را نادیده می گیرم. اگر آمریکا و غرب حقیقتاً در صدد به و جود آمدن حکومت مردمی و ملی بودند، روش عمل خود را با جمهوری ولایت مطلقه عوض می کردند و به راه و روش دیگری می رفتند. و این همه با این حکومت تمامیت خواه مستبد، مماشات و تخت نرد بازی نمی کردند. شاید بعضی ها فکر کنند که منظور من این است که چرا به ایران حمله نظامی نمی کنند. هر گز من موافق حمله نظامی کشوری به کشور دیگر نبوده و نخواهم بود. اما به غیر از حمله نظامی راه و روشهای دیگری وجود دارد که بشود به مردم کشوری در به وجود آوردن حکومتی ملی و مردمی یاری رساند. البته هر کدام از سئوالهای فوق و همچنین روش یاری رساندن به مردم برای دستیابی به حقوق حقه خویش، در خور نوشتن مقاله و یا کتابی مستقل است و از حوصله این مطلب خارج است.
اما نکته بس مهم، مرموز و عجیب و غریب که شاید بتواند در فهم بهتر سئوالهای فوق کمک رساند، در مورد آمریکائی ها این است که با توجه به اینکه آقای خمینی ظاهراً به آنها پشت کرد، اما تا به امروز آمریکائی ها اسناد خود را در مورد آقای خمینی منتشر نکرده اند. غیر قابل باور است که آمریکائی ها اسنادی در مورد ایده ها و برنامه ها، نوشته ها، روان شناسی و روحیه شخصی آقای خمینی در دست نداشته اند. چگونه چنین چیزی ممکن است؟ وقتی مشاهده می شود که آمریکائی ها نسبت به سیاسیون و کسانی که نفوذی در بین ملت داشته اند، ارتباطات و نظر خودشان را در مورد آنها در اسناد مختلف بیان داشته اند. اما از آقای خمینی که نهضت ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ را رهبری کرده و بعد هم رهبری انقلاب ملت ایران را بر عهده داشته – جز جسته و گریخته – از او در اسناد آمریکا، سندی از ایده ها، برنامه ها و خصوصیات اخلاقی و رفتاری او موجود نباشد؟ شاید علت آن از جمله این می تواند باشد که آن اسناد بسیار حساس بوده و در معرض افکارعمومی قرار گرفتن آن، ممکن است، علت اصلی حمایت از خمینی را آشکار سازد که این هم هنوز برای آمریکا و منافعش مضر تشخیص داده شده است. غرض از این مقدمه این بود که نشان داده شود که دشمنی متقابل ایران و غرب و بویژه آمریکا لازم و ملزوم یکدیگرند و اگر این حربه دشمنی با آمریکا از دست جمهوری غارتگر و بنیادگرای ولایت فقیه بیفتد و یا گرفته شود، قطعاً این رژیم سقوط خواهد کرد. و همه اینها با دست آقای خمینی بنیاد کرفته است. البته این کارت دشمنی ایران برای آمریکا و غرب به دلایلی که فعلاً محل بحث ما نیست در حال افول است و پیش بینی می شود که در آینده نه چندان دور کارآئی خود را از دست خواهد داد و جهانخواران مجبورند برای بلعیدن ته مانده امکانات این منطقه راه ها و روشهای دیگری نیاز خواهند داشت.
در قسمت بعدی نشان داده خواهد شد که چرا و به چه دلیل آقای خمینی مبتکر داعشیگری و القاعده گری در نظر و عمل در عصر ما در این منطقه است.
محمد جعفری ۲۷ دیماه ۱۴۰۰
دانشجویان خط امام و ایجاد دشمنی با آمریکا
با همه قول و قرار هائی که عنوان شد زمن // لیک اگر هوشیار می بودید در اطراف من
من نکاتی را عیان کردم ز افکار خودم // ناتوان بودید از راز و دل و احوال من
عقل ها زایل شود از عشق کور // ناتوان گردد ز فهم و درکِ احوال درون
ناتوانی شما از حذف شاه // این سبب شد تا به دست من سپارید انقلاب
یاورانم گفتگوکردند با آمریکیان // باورانیدیم با آن ها که بُویم همراهتان
گر حمایت خواه من باشید و من حاکم شوم // حفظ خواهد شد منافع شما در منطقه
شاه را بردند و من شاهنشه شاهان شدم // قدرتم شد مطلق و ایران فتاده بر درم
د ر حقیقت ما نبودیم بعد از آن هم ضد آنان // حفظ شد منفعت اشان در این جهان
چونکه ما هر دو اندر حلقه یک قدرتیم // دشمنی باشد همیشه در میان ما همین
دانشجویانِ خط من ، عاری از عقل و شعور // درمیانشان عامل و جاسوس بود
خط گرفته شد زعامل، حمله شده بر اهل خانه // همه را بردند حبس و لانه شد جاسوس خانه
من بگفتم خوب جائی را گرفتید ای جوانان // دشمن ما را نگهدارید همین جا ای جوانان
ای عجب! مردم که هورا می کشیدند از حماقت // نه سئوال از خود بکردند که دانشجو چه دارد؟
او قلم دارد و کاغذ، نه سپاه و نه مَحبَس // حفظ لانه دست ما بود و سپاه درطول مدت
این خصومت را بدادند این جوانان دست من // سود ما و آمریک تضمین شد و آمد بچنگ
من و بعدی های من باشند دشمن با شما // چون که راه حفظ قدرت این بود در نزد ما
جیمی پیغام داد که گر زندانیان آزاد گردند // خواسته ها اجرا و سایر کارها اصلاح گردد
بهر آزادی افراد سفارت نزد ما // گفتگو شد در خفا با دسته ی ریگانیان
بسته شد پنهان قراری با همان ریگانیان // جیمی آن مرد نکو اخلاق حذف شد از میان
با چنین پنهان نمائی، شد رئیس جمهور فراری // یکسره افتاد کشور دست ما با سرفرازی
من چراغ سبز را دادم به آن خشک سر رجائی // تا کند اجرا قرارد الجزایر را نهائی
آن وزیر بی خرد بهزاد شد مأمور اجرا // کرد اجرا آن قرارِ دیکته کرده را سر انجام
بعد امضا، او به دوستش گفت این باشد خیانت // امتثال امر کردم ، لیک در آن لحظه آخر
در جلسۀ سری مجلس بگفت این را دوباره // که به امر رهبری کردم من امضا عاشقانه
با چنین اشخاص خائن ما شدیم قدرتِ مطلق // کشور ایران به دست ما شود ویرانه مطلق
تا که خائنها ز بهر پول و قدرت عاملند // صادقا ما حاکمیم در کشور جمشید و جم
راه آزادی بگفتست آن حکیم طوس نیک // جمع کاوه و فریدونها باشد، راه این
نمایه و یادداشت:
۵۱-ترجمه سئوالهاى پرویز شهنواز از ژیسکار دستن، روزنامه توس، دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۷۷ شماره ۴۴؛ این مصاحبه از رادیو انترناسیونال فرانسه در همان زمان نیز پخش شده است.
۵۲- این مطلب را آقای فتح الله بنی صدر یکی از اعضای مرکزی نهضت آزادی در پاریس در گفتگوئی با برادر خود آقای بنی صدر در سال ۱۳۷۵ فاش ساخته است.
۵۳-مجله سیاست خارجی شماره ٣و ۴، پائیز ١٣٧۰، ص ٧۱۳. از گزارش آقای رجائی نخست وزیر به مجلس در باره حل مسئله گروگانها.
۵۴-همان سند، ص ۶٩٨ .
۵۵-گروگان گیری و جانشینان انقلاب، ص ۲۴۹؛ آقای نبوی بعد از امضای قرار داد الجزایر به همکار و دوست خودمان آقای سیف الله ابراهیمی گفته بود که به ما گفتند و منهم قرارداد الجزایر را که بعدا خواهند گفت قرار داد وثوق الدوله است امضاء کردم . » ایشان در جلسه سری مجلس هم از جمله گفت: که بعدا ً خواهند گفت قرار داد وثوق الدوله امضاء کردم و اعلام جرم ریاست جمهوری آقای بنی صدر علیه اینجانب در حقیقت اعلام جرم علیه روحانیت و آقای خمینی است.
۵۶- با گفته آقای ابوالقاسم مصباحی، یکی از مدیران اطلاعاتی و شاهد مهم دادگاه میکونوس برای آقای بنی صدر فاش ساخته بود که آمریکائیان در بین گروگان گیرها عوامل داشتند و طرح گروگان گیری ازطریق آقای موسوی خوئینی ها به دانشجویان القاء شده است. با در نظر گرفتن این نکته، شاید شک و شبهه ای در اینکه خود آمریکائیان طراح اصلی آن بوده اند، باقی نگذارد. نکته فوق را آقای ابوالحسن بنی صدر در سال ۱۳٨۳در پاریس ورسای با من در میان گذاشت.
غارت و غارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه – ۶
آقای خمینی مبتکر داعشیگری و القاعده گری در نظر و عمل:
همچنانکه در مطلب قبلی وعده داده شده بود که توضیح داده خواهد شد که چرا و به چه دلیل آقای خمینی مبتکر داعشیگری والقاعده گری در نظر و عمل در عصر ما است. اما قبل از این توضیح، یاد آور می شود که حذف مخالف از طریق ترور در غالب کشورهای جهان سابقه بس طولانی دارد و می شود گفت که یکی از امور مستمر تاریخ است. اما ترور به سبک بمب گذاری انتحاری، خود و دیگران کشی و یا Suicid Bomber در عصر ما از ابداعات سازمان مجاهدین خلق است. قبل از آن حداقل چنین ترورهائی من در جائی ندیده ام که یک سازمانی اعضای خود را با مغزشوئی وادار کند که با بستن موادّ منفجره به خود، خود ودیگرانی را که حتی نمی شناسد چه کسانی هستند به قتل برساند. این عملیات انتحاری در ۲۰ شهریور ۱۳۶۰، توسط مجاهدین شروع شد و عده ای با عمل انتحاری کشته و مجروح شدند. (۵۷) و برای اولین بار در خاورمیانه و حتی جهان عملیات انتحاری خود و دیگران کشی را در تاریخ بنام خود ثبت کردند. و بعد از این عملیات است که ما مشاهده می کنیم، عملیات انتحاری توسط صدامیان، القاعد، داعش، طالبان، بوکوحرام، و…شیوع پیدا کرده و حتی به سایر نقاط جهان نیز سرایت کرده است. این هم از عجایب روزگار جهان در دوران ما است که سازمانی که خود تروریست و ترور پرور و مبتکر عملیات انتحاری خود و دیگران کشی است را غربی ها به خاطر دشمنی با جمهوری اسلامی آن ها را از لیست تروریستی خود خارج کرده و زیر چتر حمایتی خود گرفته اند و با آن ها نرد عشق می بازند.
این تاج افتخار را باید بر پیشانی رهبران مجاهدین خلق زد که به نام دین و عدالت و جامعه بی طبقه توحیدی و به قصد قبضه کردن قدرت، دست به یک چنین روشی ضد بشری، ضد دینی و ضد اخلاقی دست آزیدند. اینکه چگونه شخصی را مغزشوئی می کنند که آماده می شود، برای خدمت و احیای دین و به نام دین و بهشت، خود و دیگرانی را که اصلاً نمی شناسد بکشد، از جهات مختلف قابل بحث و بررسی است ولی در حوصله این مقاله نمی گنجد. فقط نمونه را که من در سال ۶۱ با آن روبرو شدم، به عنوان تجربه در اینجا به شرح آن می پردازم:
در جریان مصاحبه ای که توضیح آن در کتاب «اوین گاهنامه پنج سال و اندی» آمده است (۵۸) ، در بین بچه های مجاهدین با جوانی بنام فرج الهی آشنا شدم. و بطوریکه خودش برایم تعریف کرد، وی قرار بوده که با بستن مواد منفجره به خود، آقای غلامرضا حسنی امام جمعه ارومیه و خود را به قتل برساند. وی جریان را برایم چنین تعریف کرد:
من با مواد منفجره ای که به خود بسته بودم، برای کشتن حسنی و خودم به نماز جمعه ارومیه رفتم. وقتی به نزدیک حسنی امام جمعه رسیدم و آماده انفجارخود بودم، حسنی تا نگاهش به من افتاد، به من شک کرد ومشت محکمی به من کوبید ومرا به عقب پرت کرد. بلافاصله پاسداران مرا گرفته و دیدند که مواد منفجره به خودم بسته ام و می خواهم که حسنی و خودم را بکشم. مواد را از بدنم جدا کردند و بلافاصله مرا به اوین منتقل کردند.
از او پرسیدم که چگونه آماده شدی که خودت و حسنی و شاید کسان دیگری را به قتل برسانی؟ وی چنین پاسخ داد: مجاهدین دو هفته مرا درمنزلی تنها که یکی از خانه های تیمی آنان بود تنها نگهداشتند و در تمام این دو هفته مرتب به گوش من می خواندند و به من باورانده بودند که به محض کشته شدن، من یکراست به بهشت می روم و با کشته شدنم دشمنان دین و کشور را از بین خواهم برد و موجب استقرار جامعه توحیدی خواهم شد. از او پرسیدم مگر خود کشی در اسلام حرام نیست و چطور تو حاضر به چنین کار شدی؟ جواب داد: وقتی دو هفته تمام آن ها با قرآن و نهج البلاغه به منِ بی اطلاع ثابت کردند که این کار برای آزادی و عدالت و جامعه توحیدی لازم است و وقتی تو شهید شدی، در همان حال وارد بهشت می شوی. من هم در خانه تیمی تنها و بی اطلاع از قرآن و دین و اعتماد مطلق به سازمان و راه سازمان، باورم شده بود که آنها درست می گویند و لذا برای این کار آماده شده و دست به چنین عملی زدم. بنابراین مجاهدین خلق در دوران ما اولین فرقه ای هستند که دست به بمب گذاری انتحاری یا خود و دیگران کشی زده اند و از این نگاه این فرقه را می شود، مبتکر و مبدع بمب گذاری انتحاری یا خود و دیگران کشی به حساب آورد.
البته سازمان مجاهدین خلق در دوران پس از پیروزی انقلاب به دلایل عدیده ای اقبال نیافت که نظیر آقای خمینی بر اریکه قدرت سوار شود، از گردونه حذف شد، و به دریوزگی صدام حسین و آمریکائیها رفت، تا شاید از طریق حمایت و پشتیبانی آنان اسب چموش قدرت را به دست آورد، زهی خیال باطل! اما خود و دیگر کشی را پایه گذاری کرد. ولی تفکر داعشی گری، القاعده گری و … را نمی توان به آن ها منتسب کرد. زیرا آنها یک گروه تروریست بودند و نه تنها جامعه به آن ها اقبال نداشت بلکه در سطح جهان و کشورهای اسلامی و بین مسلمانان هم محلی از اِعراب نداشتند. و لذا حرفها و تجربه های آنان به چیزی گرفته نمی شد که از آن پیروی شود. و اگر هم در جاهائی مشاهد می شود که تحویل گرفته می شوند، به این علت است که می خواهند به عنوان وسیله فشار بر جمهوری اسلامی از آنان استفاده کنند. و الاّ کسانی که در جنگ به کشور خود خیانت کنند وعامل دست صدام در کشتن جوانان ایران شوند، چگونه کشورهای دیگر به آنان اعتماد پیدا می کنند که وقتی به قدرت رسیدند، به آنان نیز خیانت نخواهند کرد؟
اما آقای خمینی در نقش رهبری انقلاب و در لباس عارف پیر ومرجع دینی در پاریس و در انظار ملت ایران و جهانیان با ملت ایران عهد و پیمان می بست و قول و قرار می گذاشت که به «بیان پاریس» مشهور شد و بر اساس آن ملت ایران را به میدان انقلاب کشاند: «ولایت با جمهور مردم است»، «میزان رأی مردم است»، «جمهوری نظیر همین جمهوری فرانسه»، «باید اختیارات دست مردم باشد …مقدرات هر کس باید دست خودش باشد»، «من برای خودم نقشی جز هدایت ملت و حکومت بر نمی گیرم»، «علما خود حکومت نخواهند کرد. آنان ناظر و هادى مجریان امور مىباشند، این حکومت در همه مراتب خود متکى به آراء مردم و تحت نظارت و ارزیابى و انتقاد عمومى خواهد بود.» و بنیاد شاهنشاهی با رهبری او بر افتاد. و وی سوار بر اسب قدرت شد و تمامی امکانات اقتصادی و سیاسی و نظامی کشور در اختیارش قرار گرفت و در کسوت مرجع دینی و عارفی سالک و با حربه دین، خطرناکترین استبداد یعنی استبداد دینی و «حکومت سلسله روحانیت» را پایه ریزی و استمرار بخشید. بسیار از کسانی که در کشورهای اسلامی که در صدد تغییر وضع بهتری در کشورها بودند، از تعلیمات و راهنمائی های آقای خمینی به عنوان یک مرجع و رهبری یک حرکت دینی استفاده می کردند و بدین علت بود که وی توانست تفکر دینی داعشیگری و القاعده گری خود را در نظر و عمل به دیگران آموزش و به همه جا سرایت دهد.
چگونه چنین شد؟
آقای عماد الدین باقی در دیماه ۱۳۹۳ مقاله ای تحت عنوان « پیامبر مدارا و صاعقه داعش» که در روزنامه مردم امروز، ش ۷ شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۳، منتشر شد، دردمندانه نوشته شده بود و نکات قابل تعمقی در برداشت. از جمله در آن آمده بود: «… در تحلیل خُرد از مسئله در یک کلام می توان گفت داعش محصول خود ماست.» اما آقای باقی در باب همین «ما»یی در گفتار به ابهام از آن گذشته بود.
اینجانب نیز برای روشنائی انداختن به این «ما» و با این پرسش که در عصر ما و یا حداقل در دوران بعد از پیروزی انقلاب بیشترین تجسم این “ما” یا به تعبیر قرآنی آن، ائمه آن چه کسانی بوده اند؟ مقاله ای تحت عنوان « امامت خمینی برداعشیگری و بوکوحرامی؟» در تاریخ ۱۹/دیماه/۱۳۹۳ در سایتها منتشر گردید. در مقاله آمده بود:
« در یک تقیسم بندی کلی ما دو نوع اسلام داریم: اسلام بیانگر قدرت و اسلام بیانگر آزادی. و اسلام بیانگر قدرت است که خمینی زا، داعشزا و القاعده زا است و ما چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم اسلام آقای خمینی در نظر و عمل بیانگر قدرت است و در نتیجه پیوندی بینادین با داعشی گری و القاعده گری و بوکوحرامی و… دارد. انتقاد از فلسفه نظری و عملی آقای خمینی از این باب است که ریشۀ درد را حد اقل در دوران بعد از پیروزی انقلاب بهتر درک کنیم و بی جهت خود را به این در و آن در نزنیم و به این و آن نتابیم. » در اینجا نظر به تکرار آن مقاله نیست چون مقاله موجود است و علاقه مندان می توانند به آن مراجعه کنند (۵۹) بلکه منظور این است که نشان داده شود که آقای خمینی در عصر ما به لحاط نظر و عمل پایه گذار و مبدع و مبتکر داعش، القاعده، بوکوحرام، طالبان و…چنین سازمانها خشونت زا است.
وقتی آقای خمینی فتوا می دهد که «اگر همۀ مسلمانان هم برای حفظ اسلام کشته شوند، ارزش دارد؛ چرا که ارزش اسلام از همۀ این مسائل مادی بالاتر است» (۶۰) ویا
« حکومت اسلامی «اوجب واجبات»، حتی «از نماز و روزه واجب تر است همین تکلیف است که ایجاب می کند خونها در انجام آن ریخته شود».(۶۱) باز در جای دیگر می گوید:
«اگر یک در میلیون احتمال، یک احتمال بدهیم که حیثیت اسلام با بودن فلان آدم یا فلان قشر در خطر است، ما مأموریم که جلویش را بگیریم، تا آن قدری که میتوانیم هر چه میخواهند به ما بگویند که کشور ملایان حکومت آخوندیسم…» (۶۲)
البته بالاترازاینها آقای خمینی برای حفظ حکومت هر نوع عملی را مجاز بلکه واجب می شمرد. وقتی در نظر و عملش: «حفظ حکومت اوجب واجبات است»، برای حفظ آن همه چیز از جمله جاسوسی کردن، شرب خمر، دروغ گفتن و ریختن دماء مردم را بی حساب و کتاب و… را هم واجب می شمرد. و حتی برای از میدان به در کردن مخالفان، تهمت زدن را جایز بلکه واجب می شمرد و می افزاید روحانیون و آخوند های مخالف را باید با تهمت زدن آن ها را « رسوا کرد، لکه دار و متهم ساخت…. تا اگر آبرو دارند در بین مردم رسوا شوند؛ ساقط شوند. اگر اینها در اجتماع ساقط نشوند، امام زمان را ساقط می کنند؛ اسلام را ساقط می کنند.» (۶۳)
من بدادم وعده هایی را به مردم در پاریس // چون که در آن موقع بودم من ضعیف
با دروغ و مصلحت من وعده دادم آن زمان // ترس داشتم که بمانم تا ثریّا در فرانس
من همی دادم چنین وعده به مردم در پاریس // گر نمی دادم همه طردم بکردند در پاریس
وعده دادم من روم قم از برای درس و بحث // بعد پیروزی شوم من ساکن قم در عمل
امر تدبیر سیاست کار ملیون ما است // من نظارتگر همی باشم ز بعد انقلاب
نه من و نه سایر روحانیون کاری نداریم در امور // چون معلم های اخلاقیم و دین، بین عموم
وعده هایی را بدادم بهر تحمیق و ریا // حیله و تزویر هم در دین من باشد روا
اصلِ اصلِ دین حکومت باشد ای یاران من // مابقی دین همه فرع است در دیوان من
حیله های شرع همه واجب بود در حفظ آن // فقه و شرع داده به دست ما همه توجیه آن
افزون بر اینها آقای خمینی به عناوین مختلف از بین المللی بودن اسلام و یا انترناسیونالیسم اسلام و صدور انقلاب اسلامی سخن به میان آورده است که به چند نمونه اشاره می شود.
« و ما که نهضت کردیم برای اسلام نهضت کردیم. جمهوری، جمهوری اسلامی است . نهضت برای اسلام نمی تواند محصور باشد در یک کشور و نمی تواند محصور باشد در حتی کشورهای اسلامی…» (۶۴)
« این نهضت را ادامه دهید. ما در بین راه هستیم و باید راه طولانی را طی کنیم و آن راه طولانی این است که بیرق اسلام را در همه قطب های زمین به اهتزاز در آوریم… ما باید اسلام را به پیش ببریم و در همه جای دنیا انشاء الله اسلام را صادر کنیم و قدرت اسلام را به تمام ابرقدرتها بفهمانیم.» (۶۵)
« ما باید در صدور انقلابمان بجهان کوشش کنیم و تفکر اینکه انقلابمان را صادر نمی کنیم کنار بگذاریم زیرا اسلام بین کشورهای اسلامی فرقی قائل نمی باشد و پشتیبان تمام مستضعفین جهان است» (۶۶)
حال سئوال اساسی این است که مگر القاعده، داعش و…و این سازمانهای خشونت، غیر از آنچه آقای خمینی در عصر ما در کسوت فقیه بزرگ، مرجع تقلید و رهبر بلند پایه دینی گفته و عمل کرده، چیز دیگری گفته و عمل کرده اند؟ خیر! مگر القاعده، داعش و این سازمانهای خشونت زا چه گفته و کرده اند که آقای خمینی چنین عمل نکرده است؟ ملاحظه می شود که جمهوری ولایت مطلقه و این سازمانهای خشونت زا برای حفظ قدرت انحصاری و یا به دست آورن آن طابق النعل بالنعل طبق همین فتاوی فقه من درآوردی و خشونت زا عمل کرده و کشورهای منطقه را به خاک و خون کشیده اند. بسیاری را شاید تصور این باشد که آقای خمینی که خود شیعه است، پس چرا باید او را مبتکر داعشیگری و القاعده گری در نظر و عمل دانست. اینان شاید از این نکته غافلند که در تفکر بیش از ۹۰ در صدر علمای دینی چه شیعی و چه سنی اصولاً اسلام و دین بیانگر قدرت است و اساس و پایه و شالوده آن را فقه تشکیل می دهد و نه آزادی اختیار و حقوق. پایه و اساس هر دو تفکر ریشه در قدرت دارد و یکی است.
تفکرقدرت و قدرتمداری در زرادخانه خشن فقه سنی و شیعه هر دو موجود است. همه آنچه در زرادخانه خشن فقهی شیعی موجود است، در زرادخانه خشن فقهی سنی هم موجود است با این تفاوت که در فقه شیعی از زبان قال الصادق و باقر و یا فلان امام گفته می شود و اهل سنت از زبان، قال العایشه، ابوهریره و یا فلان و بهمان صحابه و یا تابعین عرضه می گردد. در هر حال برای قبضه کردن قدرت، استمرار، نگهداری و حفظ قدرت در دست گروههای خاصی چه شیعه و چه سنی، فقه و احادیث از مهمترین ابزار کار است. و قدرتمداران هم زبان یکدیگر را خوب می فهمند و می دانند. مهم نیست که دارای چه دین و یا مذهبی باشند و یا از زبان کدام رهبر دینی بیان شود. همچنانکه در زرادخانه خشن فقهی سنی همه چیز و از همه قماشی یافت می شود. در زرادخانه خشن فقهی و گفته ها و نوشته های آقای خمینی هم که بر آمده از فقه است، همه چیز یافت می شود و هر کسی هر چه بخواهد موافق دلخواه خود در آن پیدا می کند. همچنانکه می گوید که حکومت اسلامی «اوجب واجبات» است و برای حفظ آن « همین تکلیف است که ایجاب می کند خونها در انجام آن ریخته شود» و یا «اگر همۀ مسلمانان هم برای حفظ اسلام کشته شوند، ارزش دارد» کشتارهای وسیع چیزی به حساب نمی آید. و اگر بخواهید از جمیع جنایات و بی عدالتی و ظلم و ستمگری هم چشم پوشی کنید باز هم در کیسه فقهی او یافت می شود. آقای خمینی هر جا هم که در فقه راهی پیدا نکند، خودش آن را می سازد و فتوا می دهد که برای حفظ حکومت جاسوسی کردن، شرب خمر، دروغ گفتن و تهمت زدن هم واجب است ولو صدر در صد مخالف نص صریح قرآن باشد. فقه را در اشعار زیر می توان خلاصه کرد:
فقه، فقه است، چه شیعی و چه سنی // چه قوانین ولایت، چه قوانین امارت
در جهان هر چه تو بینی و بخوانی ز بدی // هست در فقه و شریعت همه توجیه پذیر
هر دو با فقه و خشونت، ز پی کسب حکومت // این یکی نام ولایت، دگری نام امارت
فقه عامه هدفش کسب خلافه الرسول // فقه خاصه بودش نام ولایه الرسول
چونکه فقه آلت قتّاله دست فقهاست // دین و قرآن بَری از این فقهاست
دین حق قطع بود ضد ولایت و امارت // حق همین است بدان، از ره صدق وعنایت
مست قدرت شده اند، این فقهای دین فروش // کور و کر هم شده اند این فقهای بی فروغ
افترائی ست به قرآن که زاییده دست فقهاست // با دروغ و مصلحت، توریه و جعل و نفاق
نام ها مختلف و اصل و پایه ها یکی است // پایه ها هر دو همان قدرتِ دست فقها است
در قسمت هفتم به چگونگی غارت و تخریب خوزستان و به نوعی اصفهان که امسال و سال گذشته که به خاطر وضعیت کمِ آب آشامیدنی و کشاورزی و حق آبه تظاهرات آرام مردم بی سلاح هم تحمل نشد و به کشتار و از دست دادن چشم مردم انجامید و البته عده ای هم به زندان گسیل شدند، پرداخته می شود.
محمد جعفری ۴/ بهمن / ۱۴۰۰
یادداشت و نمایه:
۵۷-مهمترین ترورهای انتحاری مجاهدین، ترورهای ائمه جمعه است در،۲۰ شهریور سال ۱۳۶۰، جمعه۲۰ آذر ۱۳۶۰، جمعه ۱۱ تیرماه ۱۳۶۱و جمعه ۲۳ مهرماه ۱۳۶۱به ترتیب، از طریق عملیاتی انتحاری، سید اسدالله مدنی امام جمعه تبریز، سیدعبدا الحسین دستغیب امام جمعه شیراز، محمد صدوقی امام جمعه یزد و عطاءالله اشرفی اصفهانی امام جمعه کرمانشاه و عده ای دیگر را به قتل رسانده و تعدادی را نیز مجروح کردند.
۵۸-اوین، گاهنامه پنج سال و اندی چاپ اول ص ۲۱۶-۲۱۲ و چاپ دوم روی سایت ص ۱۸۱-۱۷۹ و جریان عمل انتحاری در چاپ دوم ص ۱۸۲و ۱۸۳.
۵۹- http://news.gooya.com/politics/archives/2015/01/192137.php
۶۰- خاطرات آیت الله علی اکبر مسعودی خمینی، چاپ اول ۱۳۸۱، انتشارات مرکر اسناد انقلاب اسلامی، ص ۴۴؛ در سال ۱۳۷۴، توسط آقای خامنه ای به تولیت آستان قم منصوب شده است.
۶۱- حکومت اسلامی، آیت الله خمینی،۱۳۹۱ هجری برابر ۱۹۷۱ میلادی، ص ۸۷.
۶۲-صحیفه نور، ۱۶، ص ۲۱۲-۲۱۱.
۶۳۰- https://kadivar.com/16895/
۶۴- صحیفه نور ۱۸جلدی وزارت ارشاد، ج ۱۰، ص ۱۱۵ ، سخنرانی برای دانشجویان عربستان سعودی مقیم ایران مورخ ۱۱/ ۸/۵۸.
۶۵- صحیفه نور ۱۸جلدی وزارت ارشاد، ج ۱۲، ص ۱۰۱، سخنرانی در جمع اهالی جماران و مناطق شمیرانات مورخ ۲۹/ ۲/ ۵۹.
۶۶- صحیفه نور ۱۸جلدی وزارت ارشاد، ج ۱۲، ص ۱۹ ، پیام به مناسبت حلول سال جدید مورخ ۱/ ۱/ ۵۹.
غارت و غارتگری در رژیم جمهوری ولایت مطلقه فقیه – ۷
غارت و تخریب خوزستان، غارت و تخریب ایران
قبل از هر چیز خاطر نشان می شود که اولین و بزرگترین و خطرناکترین و ویرانگر ترین غارت، غارت کردن حق ذاتی و خدادادی حاکمیت مردم است که این رژیم مطلقه فقیه، بنام خدا و دین آن را از مردم غارت کرده است. و این مادر و ریشه سایرغارتگری ها در زمینه های تاریخی، فرهنگی، سیاسی واقتصادی است. وقتی حق ذاتی آزادی، اختیار و حاکمیت ملتی غارت شد، تخریب و غارتگری در تمامی شئون زندگی و امکانات مادی و معنوی ملت را در پی خواهد داشت. و این حق ذاتی آزادی، اختیار و حاکمیت ملت ایران توسط آقای خمینی و حلقه اسرارش غارت شد و همچنان وسیله روحانیون و اذنابش ادامه پیدا کرده است.
و آقای خمینی و حلقه اسرارش، انقلاب ملت ایران را که برای آزادی، استقلال، حقوق و عدالت اجتماعی خویش بپا خاسته بودند را با طرفندهای مخصوص به خود، آن راغارت و تبدیل به حکومت مطلقه ولایت فقیه کرد، تا پایه ای برای غارت و تخریب کشور. و از جمله همچون استانهای خوزستان و اصفهان گردد .
کوشش شد که بسیار مختصر نشان داده شود که در جلگه زرخیز خوزستان از چه امکانات بالقوه کشاورزی و دامداری و صنعتی، ارتباطی و توریستی برخوردار است و اگر کشور دارای حاکمان وطن پرست و لایقی باشد، قادر است که بخش مهمی از نیاز مختلف کشور را برآورده سازد. ولی مـتأسفانه به علت حاکمان ویران ساز وغارتگر امروز به چه وضع فلاکت باری افتاده است.
سر زمین خوزستان که انبار گندم و از زرخیزترین نقاط خاورمیانه است و در اراضی خوزستان سالی دو و حتی سه بار می توان زراعت کرد و در هر نقطه از این سر زمین گنجهای گرانبهائی ، در دل خاک نهفته است. چنین سرزمینی به دست غارتگران و تخریب گران ولایت مطلقه که غارت و در ُشُرف نابودی است واگر به آن رسیدگی عاجل نشود، عنقریب به کویری تبدیل خواهد شد و هم اکنون علائم آن آشکار است.
اگر به سر زمین خوزستان توجه شود قادر است که نه تنها آذوقه تمام ایران بلکه اگر بگویم تمامی خاور میانه را تأمین کند، اغراق نیست. جلگه خوزستان انبار گندم و آذوقه ایران به شمار رفته است در دوران ایران باستان و زمانی که ایران یکصد میلیون جمعیت داشته، گندم تمامی کشور را تأمین می کرده است. اما متأسفانه سیاستهای استعماری گذشته شرکت نفت انگلیس نمی گذاشت که در خوزستان زراعت و آبادی وشکوفا بشود. زیرا در این صورت شرکت نمی توانست کارگران گرسنه را روزی ۱۵ تا ۲۰ ریال استخدام کند. بعد از ملی شدن نفت و کوتاه شدن دست استعمار انگلیس از ایران و خوزستان مصدق به احیای کشاورزی آن همت گماشت. بعد هم پس از انتخاب آقای بنی صدر به ریاست جمهوری، احیای کشاورزی نخستین برنامه رئیس جمهور در خوزستان بود که به آن استان عزیمت کرد، اما غارتگران که برنامه غارت و تخریب کشور را در نظر داشتند، با به راه انداختن انواع و اقسام سد ها و موانع بر سر عمران و رشد کشور، برنامهاش را در خوزستان نیمه تمام گذاشت و به تهران بازگشت. برای اینکه نشان داده شود. که اگر انسان های لایق، کاردان و وطن پرست زمام کشور را در دست داشته باشند. چگونه و به اقتضای امکانات و طبیعت هر بخش از کشور به عمران و آبادی کشور اقدام خواهند کرد. ابتدا مقاله «خوزستان انبار گندم خاورمیانه» را در زیر مطالعه خواهید کرد و سپس به سایر مسائل خوزستان پرداخته خواهد شد.
مقاله ای تحت عنوان«خوزستان انبار گندم خاورمیانه» که در شماره ۴۹۰ تهران مصوربدون نام نویسنده آن منتشر شده است. نویسنده توضیح می دهد که ظرفیتهایی که تا پیش از ملی شدن صنعت نفت به خاطر روند استعماری شرکت نفت ایران و انگلیس از آن عمدا بهره برداری نمیشد، و حالا که دست استعمار انگلیس از جنوب ایران کوتاه شده میتوان از آن بهره برد. نویسنده تاکید میکند، حال که دست استعماری شرکت نفت ایران و انگلیس از ایران و خوزستان کوتاه شده، میتوان با احیای کشاورزی این استان زرخیز را به انبار گندم خاورمیانه تبدیل کرد. و مصدق نیز به احیای آن همت می گمارد. مقاله را عیناً در زیر خواهید خواند:
« سرزمین خوزستان یا «دره نیل ایران» از زرخیزترین نقاط خاورمیانه است، در هر وجب از این سرزمین گنجهای گرانبهایی در سینهی خاک نهفته است. اگر به خوزستان از لحاظ کشاورزی توجه شود آذوقهی تمام کشورهای خاورمیانه را میتواند تامین کند و در حکم «انبار گندم و آذوقه ایران» به شمار خواهد رفت ولی متاسفانه سیاست استعماری ۵۰سالهی شرکت سابق نمیگذاشت در خوزستان زراعت و آبادی بشود، زیرا در این صورت شرکت سابق نمیتوانست کارگر گرسنه را روزی ۱۵ تا ۳۰ ریال استخدام کند، به علاوه لرد کرزن در ۵۰ سال قبل هنگامی که کشورهای خاورمیانه را بازدید کرد و به انگلستان بازگشت برنامهای برای استثمار و استعمار ملل خاورمیانه و آسیا تنظیم کرد و به دست کارگردانان «داونینگ استریت» لندن داد، در این برنامه کرزن تاکید کرده همیشه «ایرانی را گرسنه و اعراب را سیر نگهدارند زیرا اگر اولی سیر و دومی گرسنه شد، انقلاب خواهند کرد و بساط استعمار را سرنگون خواهند ساخت» عمال شرکت سابق این برنامه را با شدت بسیار اجرا کردند به طوری که عشایر چادرنشین خوزستانی که در ده کیلومتری محل سکونت آنها رود عظیم کارون در جریان است، آب تلخ و شور از درون چاهها مینوشد و با ابتداییترین وسایل کشاورزی به کشت و زرع مشغول است، به علاوه تمام آذوقه و مواد خوراکی خوزستان حتی تربچه و سبزی خوردن از استانهای مجاور آن تامین میشود.
سه بار زراعت در عرض سال:
صرف نظر از سوابق تاریخی خوزستان و سدهای عظیمی که در دوران مجد و عظمت ایران برای آبیاری این نقطهی زرخیز ساخته شده، در ۱۳۰۰ هجری قبل از اینکه اولین چاه نفت در «چیاسرخ» حفر شود، در این استان ۷۳ شهر آباد و مهم وجود داشته است، در زمان هخامنشیها و ساسانیها مالیات سالیهی این استان ۵۰ میلیون درهم طلا بود در زمان حکومت خلفای راشدین بالغ بر ۳ میلیون اشرفی از مردم این ناحیه مالیات وصول میشد.
میگویند در سر سفرهی حکام و نمایندگان خلفای عباسی در اهواز هر شب هزار اشرفی طلا از طرف مامورین خلیفه مالیات وصول میشد، جمعآوری این مبلغ بهترین دلیل عمران و آبادی این سرزمین بوده است، در ازمنهی قدیم محصولات عمدهای این استان نیشکر، نیل، گندم، پنبه، برنج، خرما و حبوبات بوده، ولی به تدریج در اثر شکسته شدن سدها و کم شدن آب، زراعت این ناحیه محدود به گندم و خرما شد، متخصصین کشاورزی میگویند با کمترین وسیلهی زراعت میتوان از ۲۹ هزار کیلومتر مربع اراضی خوزستان حداکثر استفاده را کرد، و به واسطهی آب و هوای مخصوص این استان میتوان در عرض سال از اراضی کنار کارون سه دفعه بهرهبرداری کرد.
تقسیم اراضی مزروعی:
در سال ۱۳۲۷ پس از آن که مصباح فاطمی استاندار خوزستان عوض شد، و به جای او بهرامی رفت، اولین اقدام استاندار جدید تقسیم اراضی مزروعی، و تاسیس شرکتهای کشاورزی و دامپروری بود، قبل از بهرامی چندین هزار هکتار زمین بین متنفذین تهران تقسیم شده بود که صاحبان زمینها تا امروز کوچکترین قدمی برای کشت و زرع در اراضی مزبور برنداشتند، در نتیجه اخیرا قرار شد که هیاتی از تهران به خوزستان برود تا در مورد اراضی مزبور مطالعات لازم را بکند، این هیات ماموریت دارد پس از رسیدن به محل، تعهدات صاحبان اراضی را منطبق با پیمانهایی که دولت از سال ۱۳۲۷ با آنها منعقد کرده مورد بررسی قرار دهند، و در صورتی که متعهدین در اراضی تحویلی خود هیچ یک از تعهداتی را که کردهاند انجام نداده باشند، پیمانهای منعقده را فسخ و اراضی مورد پیمان را از آنها پس بگیرند و برای تقسیم مجدد بین کسانی که صلاحیت آباد کردن آنها را دارند اقدام کنند، و در صورتی که متعهدین فقط قسمتی از تعهدات خویش را انجام داده باشند، در صورتی که کمیسیون تشخیص دهد که با دادن مهلت به متعهد، قادر به انجام بقیهی تعهدات خود خواهد بود، با اعطای مهلت بیشتری موافقت کند، دکتر مصدق در این خصوص دستور داده است که به هیچ وجه به کسانی که در تهران سکونت دارند و تاکنون اراضی واگذاری را آباد نکردهاند زمین داده نشود، و اراضی مزبور را فقط به کسانی بدهند که در عمران و آبادی خوزستان سهیم هستند، دولت در نظر دارد برنامهی «اقتصاد بدون نفت» را ابتدا در خوزستان جدا به مرحلهی عمل بگذارد، تا اولا اراضی پراستعداد خوزستان آباد شود و ثانیا با صدور خواربار از کشور مقداری ارز مورد نیاز به دست آید، ثالثا کارگران بیکار تاسیسات نفت هم بدین وسیله مشغول کار شوند.
کشاورزی زرکان:
تنها کسی که در خوزستان موفق شد اراضی واگذاری دولت را به نحو موثری آباد کند، نصرالله آذری است، آذری ۸ ماه قبل پس از آنکه ۲۵۰۰ هکتار از اراضی دولتی به او داده شد، اقدام به تاسیس شرکت سهامی کشاورزی زرخیز زرکان خوزستان کرد و بعد چندین ماشین زراعتی از قبیل تراکتور، کامبین و غیره تهیه نمود، سپس اقدام به ساختمانهای مورد نیاز نمود، از جمله دفتری برای شرکت ساخت، بعد قلعهی بزرگی که قادر است ۲۵ خانوار را در خود جای دهد بنا کرد، در این قلعه تمام وسایل زندگی برای زارعین و احشام آنها تامین شده است هنگامی که کارهای مقدماتی تمام شد، اراضی واگذاری را نقشهبرداری کرد و طبق اصل فنی تمام اراضی را به قطعات پنجاه هکتاری تقسیم کرد، آنگاه چهار دستگاه موتور تلمبهی آب به قدرت ۷۶ اسب که هر یک از آنها ۱۶ اینچ آب از کارون میگیرد، برای آبیاری اراضی مزبور خریداری کرد، چون از رود کارون تا محل اراضی میبایستی آب را به وسیلهی لولههای آهنی عبور داد، ابتدا به شرکت ملی نفت مراجعه کرد و تقاضای کمک نمود، ولی شرکت ملی نفت طبق اظهار آذری به عللی از فروش لوله خودداری کرد، آذری ناچار به وسیلهی ورقهی آهن لولههایی ساخت و آب کارون را به اراضی زراعتی که سطح آن بالاتر از رود کارون است رسانید، ولی تمام این عملیات به اضافهی کشت به وسیلهی ماشینهای کشاورزی در مدت پنج ماه صورت گرفت، به طوری که روزی که اعلیحضرت همایونی به خوزستان تشریففرما شدند ۲۵۰۰ هکتار از اراضی زرکان سبز و خرم بود. آذری در این باره میگوید: «وقتی خبر تشریففرمایی شاهنشاه را به خوزستان شنیدم، آرزو کردم ایشان به اراضی زرکان تشریففرما شوند و فعالیت پنجماههی مرا از نزدیک ببینند. گرچه تصور این امر هم برایم مشکل بود، ولی همین که در جلوی طاق نصرت زرکان از حضور شاهنشاه استدعا کردم که با تشریففرمایی خود زارعین و کارکنان زرکان را تشویق و سرافراز و سربلند فرمایند، اعلیحضرت شاه و علیاحضرت ملکه با روی گشاده استدعای مرا پذیرفتند. وقتی شاهنشاه یکی از موتورهای قوی آب شرکت را بازدید فرمودند، چند لحظه به فکر فرو رفتند و سپس فرمودند از دیدن این همه پیشرفت در مدتی کوتاه مسرور و خوشوقت شدم، چطور شما در این مدت کوتاه اینجا را آباد کردهاید؟ به عرض رسانیدم که در سایهی توجهات شاهنشاه تمام خطهی خوزستان در مدت کوتاهی سرسبز و خرم خواهد شد، به شرطی که مردم تصمیم به کار و عمل بگیرند. سپس شاهنشاه و ملکه تمام قسمتهای شرکت را بازدید کردند و از اینکه با زحمات زیاد، از ورقههای آهن به جای لولههای آهنی که میلیونها متر آن در انبارهای شرکت ملی نفت روی هم انباشته شده، استفاده به عمل آمده است اظهار تعجب کردند.» ( ۶۷)
احیای کشاورزی نخستین برنامه رئیس جمهور در خوزستان:
آقای بنیصدر رئیسجمهور برای احیای طرحهای عمرانی و کشاورزی خوزستان و رسیدگی به مشکلات و مسایل مردم آن سامان در تاریخ ۲۵ فروردین ۵۹ به آن استان عزیمت کردند(۶۸)
به منظور اهمیت مسئله کشاورزی در خوزستان، نخستین برنامه رئیس جمهوری به بررسی و احیای خوزستان اختصاص داده شد. مشاوران کشاورزی گفتند که « موجودی سالانه آب در خوزستان حدود ۳۰ میلیارد متر مکعب است که ۲۰ میلیارد متر مکعب آن قابل استفاده است که در حال حاضر فقط ۶ میلیارد مکعب آن مورد بهره برداری قرار می گیرد» « مجدداً رودخانه کرخه که به علت رسوبات موجود مسدود شده و ترمیم آن عاملی برای هدایت سیل است. برای لایروبی و احیای این رودخانه اعتبار و بودجه لازم در نظر گرفته شد که بلافاصله به اجرا گذاشته شد.» وی پس از تبادل نظر با مشاورین و متخصصین امور و ترویج کشاورزی «برای احیای دشت آزادگان که شامل احیای کرخه، و کانال “توانا” و کانال “همیلی” است قرار شد هشتصد هکتار زمین برای کشت در نظر گرفته شود»
همچنین آقای هوشنگ کشاورز صدر، مشاور کشاورزی رئیس جمهور اطلاع داد که کانال آبی در زمان کریمخان زند در خوزستان دائر شده بود و در طول زمان خشک شده اما کانال آن هنوز وجود دارد که قرار شد آن کانال و سایر کانهای آبی که در گذشته در خوزستان وجود داشته مجدداً احیا شود تا بشود تمامی خوزستان به زیر کشت برود.
در همان زمان سرمقاله روزنامه انقلاب اسلامی به «احیای خوزستان» اختصاص داده شد که از جمله در آن آمده بود: « در اجرای طرحهای تولیدی و عمرانی است که رئیس جمهور بنا به امکاناتی که در خوزستان وجود دارد، اولین مسافرت آشنائی خود را به خوزستان اختصاص داد. خوزستان گذشته از نفت، از نظر آب و زمین غنی است. در زمانی که ایران بیش از ۵۰ میلیون جمعیت داشته است، به تنهائی غذای کشور را تأمین می کرده، مجهز به شبکه آبرسانی و کانال های وسیعی بوده که آب را به تمام نقاط آن می رسانده است.
طبیعت خوزستان طوریست که می شود از زمینهای آن سالانه دو بار، [محصول] برداشت کرد. آن زمین و آب هم اکنون نیز هست. رژیم گذشته که تنها هّم خود را به نفت و واردات متکی کرده بود… دهقانان و کشاورزان خوزستان همانند کشاورزان سایر نقاط کشور از هیج امکانات و حمایتی برخوردار نبودند و عملاً دهات و روستاها را فاقد هر نوع امکان زندگی کرده بودند. روستا نشینان با آنهمه امکانات و مواهب طبیعی و خدادادی با فقر دست بگریبان بودند و هستند. این دولت که اساس کارش احیای کشاورزی و بدست آوردن استقلال اقتصادی است، با طرحهای ضربتی می تواند قسمت مهمی از زمینهای خوزستان را به زیر کشت ببرد و قسمتی از بیکاران را جذب این قسمت نماید. با طرحهای مناسب همان شبکه ها و کانالهای آبرسانی را احیا کند و به خدمت کشاورزان در آورد…. ما امیدواریم که رئیس جمهور در احیای خوزستان در زمینه های مختلف کشاورزی و صنعتی موفق شود و از خوزستان نمونه ای برای سایر نقاط ایران بسازد.» (۶۹) در مورد سر زمین زرخیز خوزستان که در هر نقطه آن گنجهای گران بهائی، در دل خاک نهفته است در بالا به نکات مختصری اشاراتی رفت اما، این خوزستان با رودهایش و بویژه رود کارون خوزستان است.
رود کارون در سنگ نوشتههای باستانی کرن، کرنک و کوهرنگ نیز نامیده میشد و اولین تمدنهای بشری درکنار این رود و جلگه خوزستان تشکیل گردیده و یکی از نخستین سکونتگاههای مردم ایران باستان بوده است. بخشی از سازه های آبی دوران هخامنشیان و ساسانیان در خوزستان هنوز باقی است که از زمان هخامنشیان تا به امروز دارای از اهمیت ویژه ای در تاریخ بوده است. و چون یکی از شاخه های این رود در خرمشهر به اروندرود می ریزد و در شاهنامه بارها از آن یاد شده است:
فریدون چو بگذشت از اروندرود // همی داد بخت شهی را درود
ویا
فرخ زاد هر مزد با آب چشم // به اروند رود اندر آمد بخشم
و نیز
چو آمد به نزدیک اروندرود // فرستاد زی رودبانان درود
بران رودبان گفت پیروز شاه // که کشتی برافکن هم اکنون به راه
رود کارون همچنانکه گفته شد، پس از رسیدن به خرمشهر یکی از شاخه آن به اروند رود در مرز ایران با عراق و شاخه دیگر آن در ادامه مسیر به خلیج فارس میرسد و به اقیانوس هند دسترسی پیدا میکند. پیچ و خمهای موجود در سر راه این رود، خوزستان را به جلگهای بینظیر تبدیل کردهاست. این رود که پرآبترین، بزرگترین، طولانیترین و تنها رود قابل کشتیرانی در ایران است به دلیل ارتباط این رودخانه به آبهای بینالمللی و اقیانوسهای جهان از اهمیت بسزائی برخوردار است. ادامه مطلب به هفته آینده موکول می شود.
محمد جعفری ۱۱/بهمن / ۱۴۰۰
نمایه و یادداشت:
۶۷- تهران مصور شماره ۴۹۰ ۱۲ دی ۱۳۳۱، سال ۱۳۳۱، ص ۷ و ۱۷، مقاله خوزستان انبار گندم خاور میانه.
۶۸-کیهان، سهشنبه ۲۶ فروردین ۵۹، شماره ۱۰۹۷۳، ص ۱۱ احیای کشاورزی در خوزستان.
۶۹- چهار شنبه ۲۷ فروردین ماه ۱۳۵۹، شماره ۲۳۳.
غارت و غارتگری در رژیم جمهوری ولایت مطلقه فقیه – ۸
غارت و تخریب خوزستان، غارت و تخریب ایران-۲
وقتی رژیمی غاصب و جنایتکار بر کشور حاکم شد، کشور در معرض تخریب وغارت قرار خواهد گرفت و حاکم و یا رهبر هم برای حفظ رهبری خود، توان جلوگیری از هیچ جنایتی را اگر هم بخواهد، نخواهد داشت. و این است که به عیان دیده می شود که در ایران همه چیز آن در معرض تخریب، فروش و حراج شدن گذاشته شده است. این چهل سال که این رژیم حق حاکمیت را از ملت ایران سلب کرده و به غارت برده، چیزی نیست که به یغما برده نشده و یا تخریب نشده باشد. از آب بگیر تا کوه و جنگل وخشکاندن تالابها و حور العظیم به علت استخراج نفت در زمین خشک و کم خرج وحتی به خاک آن هم رحم نمی شود و بنا به اطلاعات موجود، بخشهایی از خاک کشور به شیخ نشینهای حوزه خلیج فارس فروخته شده است و این غارت خاک کشور شاید در جهان اولین نمونه باشد. و موافق اطلاعات موجود، وقتی کشور خود از نداشتن آب مناسب رنج می برد، از طریق لوله و کانال مخفی آب را به کویت و بصره و …داده می شود. چنین غارتگری که جمهوری ولایت مطلقه در ایران به آن زده است، در تاریخ کمتر سراغ می توان گرفت.بحرانی که در خوزستان و اصفهان خودش را نشان داد، یعنی بحران کم آبی، غارتی است که از آب های حوزه خوزستان و اصفهان که صدها و بلکه هزاران سال است جریان داشته به عمل آمده است. در سرچشمه های رودخانه های کارون، کرخه و دز یعنی آبی که از این رودخانه وارد جلگه خوزستان می شد و همه خوزستان و هورهای آن را سیراب می کرد در سر راهش حدود ۱۰-۸ سد زده شد و آب این سدها، دیگر وارد خوزستان نمی شود بلکه از طریق تونلهای زیر زمینی وارد رفسنجان، یزد، اردکان، کرمان و قم شد. و موجب شده که بعضی از شهرها و روستاهای خوزستان دچار کم آبی و یا خشک بشود و به کوچ بخشی از مردم خوزستان بیانجامد. این کار غیر علمی و غلط را آقای هاشمی رفسنجانی شروع کرد و در دولتهای بعدی هم ادامه پیدا کرد و همچنان ادامه دارد. آب از تونلهای زیر زمینی وارد رفسنجان، یزد، اردکان، کرمان و قم شد. اگر این آب رسانی تنها دلیل شرب داشت، باز تا حدی قابل پذیرش بود و می شد از آن چشم پوشی کرد. اما به این کار قناعت نشد و برای غارت هر چه بیشتر، بیش از ده ها و یا صد ها کارخانه بزرگ تولید فولاد در یزد و اردکان و بعد رفسنجان و در سایر شهرهای آن منطقه زده شده که تمامی اینها به آب نیاز دارد. بنا بر اطلاعات فنی متخصصین و آمارها در قبل از انقلاب یک میلیون تن فولاد در اصفهان تولید می شد. که در طول جنگ تولید فولاد به نیم میلیون تن رسید(یعنی سال ۵۹ تا ۶۷). وقتی حالا نگاه می کنیم که در تمامی زمینه ها ما عقب گرد داشته ایم ولی فولاد ۱۱ در صد هم رشد داشته و تولید فولاد به ۳۰ میلیون و خورده ای تن تبدیل شده است. یعنی اینکه ما یک میلیون تن قبل از انقلاب سال ۵۶ را به ۳۰ میلیون تن فولاد یعنی ۳۰ برابر رسانده ایم که بخش عمده آن هم صادر شده و ارز آن هرگز برنگشته است.
مشاهده می کنید برای غارت کردن امکانات کشور چه بلائی بر سر کشور آورده و آب را از استانی به عظمت خوزستان قطع کردند که در جاهای دیگر فولاد تولید کنند. بنا بر تجربه و محاسبه متخصصین، هر یک تن فولادی که در کارخانه های نسبتاً نو تولید شود، ۲۸ تا ۳۰ تن آب نیاز دارد یعنی اینکه یک کیلو آهن ۳۰ کیلو آب لازم دارد. از این مقدار حدود سه در صد آن قابل بازگشت است و مابقی ۹۷ در صد آن پس آب صنعتی می شود که اصلاً قابل مصرف نیست و زمین را هم آلوده می کند. دو سه در صد هم بخار می شود. و این خود تفاوت اساسی دارد با کشاورزی و دامداری که آلودگی هم ندارد. ۹۶ در صد آب فولاد زیان آور است و زمین را هم تخریب می کند. و این عمل است که باعث شد آب وارد استان خوزستان و رودخانه ها نشود و اغلب رودخانه ها خشک شده اند. کارشناس مطلعی سال قبل توضیح می داد و می گفت: آب را از استانی به عظمت خوزستان قطع کردند که در جاهای دیگر فولاد تولید کنند. و حتی کشور را وادار به شورش و بعد کشتار مردم بی گناه کرد و موجب خونریزی شد برای اینکه فولاد تولید کنند تنی ۷۰۰ دلار که بخش اعظم آن پول هم برنمی گردد. این عمل باعث شد که کشاورزی به کنار آب شرب و مصرفی مردم هم دچار مشکل شد. مشاهده کنید که چه بلائی بر سر کشور آورده اند. نظر به اینکه کارخانجات فولاد سرآمد صنایع کثیف است کشورهای غربی و صنعتی از دهه هشتاد به بعد شروع کرده اند که این صنعت را از منطقه خود دور و به خارج و کشورهای دیگر منتقل کنند. در چنین زمانی آقای رفسنجانی کشور را تبدیل به صنعت کثیف برای کشورهای دیگر کرده است. معمولاً در جهان تولید فولاد را در کنار دریا ها می زنند. و باید دستگاهی هم داشته باشند که میزان نمک و املاح آبی را که برای چرخاندن توربین هم و کوره ها به کار می رود کم کند تا به اینها کمتر آسیب بزند. مثلاً در ایران کارخانجات فولاد باید در جائی نظیر کناره های خلیج فارس و با دستگاه کم کن نمک و املاح آن باشد. ولی چون این عمل مخارج بیشتر برای تولید فولاد بر می دارد و از درآمد و سود کاسته می شود، در ایران آن را از آب به یغما بردن خوزستان و اصفهان تأمین می کنند. برای چی؟ برای چپاول هر چه بیشتر.
روی این اصلِ ویرانی و غارتگری است که خوزستان به آن عظمت تخریب می شود و از حق آبی که هزاران سال بوده است که در این خطه جریان داشته محروم می گردد و تازه وقتی هم حق خود را مطالبه می کند و از حق خود دفاع کند، با داغ و درفش و زندان و از هستی ساقط شده روبرو می گردد. همچنانکه خوزستان را به نابودی کشانده اند، با قطع آب از زاینده رود به جاهای دیگر اصفهان را هم به سمت نابودی سوق داده اند و همچنین است در مورد خشکاندن زاینده رود.
زاینده رود که بزرگ ترین و پرآب ترین رودخانه فلات مرکزی ایران است که از کوههای زاگرس مرکزی به ویژه زردکوه در استان چهارمحال و بختیاری سرچشمه گرفته و در دشت مرکزی ایران به سمت شرق پیش میرود تا در نهایت به جلگه تالاب گاوخونی میریزد. این رودخانه در کتب تاریخ و جغرافیا به نامهای زایندهرود، زندهرود، زندرود، زرینرود، زرینهرود،و… آمده است ، زیرا گفته شده که آب آن در طول مسیر زایش کرده و تزاید مییابد. و به همین مناسبت زاینده رود نامیده شده است. این رودخانه یکی از رودخانه های قدیمی ایران است که قدمت آن به دوره ساسانیان برمیگردد. و حتی بعضی از پلهائی که بر روی این رودخانه ساخته شده نظیر پل شهرستان و پل جی بنا به گزارش تاریخ در دوران دیلمیان و سلجوقیان مرمت و بازسازی شده است.
پل خواجوی و سی و سه پل که مهمترین پلهای زاینده رود و از شاهکاری های دوره صفوی است و پل خواجو یکی از زیباترین پلهای جهان هم به شمار میرود. بدون آب در معرض خطر قرار دارد. اصولاً زندگی و حیات اصفهان به حیات زاینده رود گره خورده و به آن بستگی تام دارد و مرگ زاینده رود یعنی مرگ یک تمدن و نه تنها دوام پلهای تاریخی زاینده رود نظیر سی و سه پل، پل خواجو و سایر پلهای تاریخی دیگر، بلکه به دلیل فرسایش زمین که در اثر قطع آب زاینده رود حاصل می شود، سایر بناهای تاریخی شهر اصفهان نیز در معرض خطر قرار دارد. خود اصفهان و حومه به زمین کویری تبدیل شده و در معرض نابودی است.
این رودخانه آب شیرین و دایمی حوزه مرکزی ایران برای بهره برداری مناسب و درست از قدیم الایام دارای نظم و نسق بوده و بویژه حق آبه ای که به حق آبه شیخ بهائی مشهور است، وی در حدود بیش از سیصد سال پیش در طوماری و یا تقسیم نامه آب، آب رودخانه را تقسیم کرده و سهم هر قسمت را که از حدود ۷۰ کیلومتری غرب اصفهان تا ۱۲۰ کیلومتری شرق این شهر ادامه داشته معین کرده است.
در طول چندین سال گذشته که کشاورزان اصفهان جهت حق آبه خود دست به اعتراض مسالمت آمیز زدند و هر دفعه با لطایف الحیل به آنها وعده وعیدهای مختلف داده می شد ولی به هیچکدام عمل نشد. تا سر انجام در اعتراض گسترده ای که توسط کشاورزان و حمایت سایر اقشار مردم اصفهان در مسیر خشک زاینده رود، به عمل آمد، سرانجام با کور کردن عده ای با تیراندازی ساچمه ای و آتش زدن چادرهای آنان در زاینده رود و دستگیری تعدادی، موقتاً این صدای حق خواهی آنان را خاموش کردند.
یکی ازعلل خشک شدن زاینده رود و قطع حق آبه کشاورزان اصفهان و اطراف آن، انتقال صنایع در این استان است. ذوب آهن اصفهان، پالایشگاه نفت اصفهان، پتروشیمی اصفهان، صنایع شیمیایی، فولاد مبارکه اصفهان، شرکت نفت سپاهان و صنایع متعدد آب بر دیگری مانند نیروگاهها به استان اصفهان است.
عملی که در استان اصفهان و خوزستان شده، هیچ توجیه علمی جز عاری بودن از تخصص لازم وغارت و تخریب در پی نداشته و ندارد، و این اعمال غارتگرانه اکو سیستم این مناطق را هم بر هم زده و دام و کشاورزی راهم از بین برده است. پس راه حل چیست؟
راه حل فوری و نجات این دو منطقه از وضعیتی که درآن گرفتار شده این است فعلاً به جز آب شرب، آبی که به طرق مختلف به رفسنجان، یزد، اردکان، و… برده می شود، سایر آبها به ده ها و یا صد ها کارخانه بزرگ تولید فولاد در یزد و اردکان و رفسنجان و در سایر شهرهای آن منطقه داده شده باید قطع شود. و همچنین آبی که گفته می شود ازطریق لوله و کانال مخفی به کویت و بصره و …داده شده قطع گردد. و اگر هم بنا است که چنان صنایع آب بر و کثیفی دائر باشد، آن را به کناره های کناره های خلیج فارس منتقل کرد و خوزستان و اصفهان و بویژه منطقه زرخیز خوزستان را از خطر نابودی نجات داد. اما تا این رژیم و سیستم برجاست، نه تنها این دو منطقه از خطر نابودی نجات نخواهند یافت، بلکه سایر مناطق هم همین وضعیت را خواهند داشت. اما با این رژیم و این نوع از غارتگری و چپاول هیچ مشکلی از مشکلات کشور قابل حل نیست.
اگر لیست غارتگری ها و دزدی های این رژیم احصا شود سر بفلک می زند در اینجا فقط برای این که این چپاول و غارت آشکار تر شود دو مثال که شما ها هم شاید از آن مطلع هستید را یادآوری می کنم. بنا به گفته آقای حیاتی مجری تلویزیون، آقای محمود بهمنی رئیس سابق بانک مرکزی گفت: « موجودی ارزی آقا زاده ها بیشتر از ذخایر ارزی خارج از کشور است. رئیس اسبق بانک مرکزی ایران گفت: موجودی ارزی آقا زاده ها ۱۴۸ میلیارد دلار و بیش از ذخائر ارزی ایران در خارج از کشور است»
دیگر اینکه در جریان برنامه تلویزیونی نامزدهای ریاست جمهوری در سال ۱۴۰۰، آقای عبد الناصر همتی رئیس بانک مرکزی که خود یکی از نامزدها بود، گفت: « ١١ نفر، ١۵ سال پیش به اندازه ۹۰ هزار میلیارد وام گرفتند؛ من لیست ١١ نفر را همین الان به آقای رئیسی میدهم. آقای رئیسی اگر خواستند همین الان این اسامی را اعلام کنند.» آقا همتی رئیس بانک مرکزی افزود که «من این فهرست را پیشتر هم به قوه قضاییه داده ام. و وی اسامی بدهکاران بزرگ بانکی را که بر روی کاغذ نوشته شده بود روی میز ابراهیم رئیسی گذاشت.» در آن زمان نه آقای رئیسی جرأت کرد اسامی را اعلان کند و نه آقای همتی. بعد هم قوه قضائیه که کارش سمبل سازی است، ان را سمبل کرد. وقتی در سال ۱۳۹۰ زمزمه «اختلاس سه هزار میلیارد تومانی» شنیده شد و بعد هم رسانه ای شد، آقای خامنه ای در سخنرانی دوشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۰، گفت: ادامه هیاهو و جنجال» بر سر این پرونده «به صلاح نیست و همه باید مراقب باشند.» وی افزود که «رسانه ها بیش از این نباید به جنجال و هیاهو درباره این ماجرا ادامه دهند، بلکه باید به مسئولان اجازه دهند تا عاقلانه، مدبرانه، قوی و با دقت قضایا را پیگیری و بررسی کنند.» و رسانه ها «نباید این قضیه را کش دهند». غارت در این سیستم تنها در امکانات مادی و منابع کشور نیست بلکه در تمامی زمینه ها است حتی نوامیس و جان و عزت و شرف مردم هم امان نخواهد داشت. وقتی تجاوز جنسی و لواط سعید طوسی با بچه ها از پرده بیرون افتاد ( ۷۰) و کار و مسئله در دادگستری و قوه قضائیه به جریان افتاد، و نزدیک بود قرار محکومیت آقای طوسی صادر شود، با اعمال نفوذ دفتر خامنهای و اینکه خامنه ای فرمان داده: حمایت از سعید طوسی، حجت شرعی است! حکم تبرئه طوسی با رای دو مستشار صادر و او بی گناه تشخیص داده شد. محمود صادقی نماینده تهران در مجلس روز جمعه ششم بهمن ماه ۱۳۹۶ از تبرئه و “اعمال نفوذ بیت رهبری” در پرونده سعید طوسی خبر داد. (۷۱) نمونه ای که در مورد سعید طوسی قاری قرآن محبوب آقای خامنه اتفاق افتاد تنها نمونه نیست، چقدر چنین جنایتی به دست، جانیان این رژیم اتفاق افتاده و از آفتابی شدن آن بعناوین مختلف جلوگیری شده است. با این رژیم جمهوری ولایت مطلقه غارتگر، منابع مادی و معنوی ملت ایران به یغما رفته و می رود. فسادی که به لحاظ تن فروشی به خاطر امرار معاش که علمای قدرت به دست تحت عنوان شرعی صیغه و با تبلیغ به راه انداخته اند و چه تن فروشی سفید و آزاد کشور را فرا گرفته برای هر ایرانی وطن دوست غم انگیز وغیر قابل توصیف است.
چپاول و غارتگری در بطن و ذات این رژیم نهفته است و قوه قضائیه در جمهوری ولایت مطلقه غارتگر، قوه پوشاندن جنایات، تخریب ها وغارتگری ها است و نه قوه و دستگاهی که دغدغه اش اجرای عدالت و رسیدن حق به حقدار باشد. این نکته در طول بیش از این چهل سال باید برای جامعه و مردم اظهر من الشمس شده باشد. اعمال و کردار وعملکرد آقای خمینی و خامنه ای و نه بخشی ازگفتار آن دو مصداق بارز این دو آیه قرآن است که می فرماید: « و چون[این ریاکاران قدرت پرست] به ولایت و امارتی دست یابد بکوشد که در زمین فساد انگیزد و کشتزار و نسل را تباه کند. و هنگامى که به او گفته شود: «از خدا بترس»! نخوت [لجاجت و تعصب]، او را به گناه مى کشاند. آتش دوزخ بسنده اوست و چه بد جایگاهی است!» (۷۲)
همچنانکه بارها گفته شده و تجربه بیش از چهل سال هم در جلو چشم ما قرار دارد، در کشوری وقتی حق حاکمیت مردم به غارت برده شد، غارت سایر امکانات کشور را در پی خواهد داشت. و آقای خمینی و حلقه اسرارش، انقلاب ملت ایران را که برای آزادی، استقلال، حقوق و عدالت خویش بپا خاسته بودند را با طرفندهای مخصوص به خود، آن را غارت و تبدیل به حکومت مطلقه ولایت فقیه کرد، و آن پایه ای برای غارت و تخریب کشور و منطقه شد. وقتی حکومت غارتگری بر کشور حاکم گشت. آن کشور از دو جهت به غارت برده می شود: یکی خود حاکمان نادان غارتگرند که کشور را ملک طلق خود می دانند که هر نوع عملی و برخورد با آن را حق لاینفک خود می دانند. و برای حفظ حکومت در دست خود چشم خود را برهم می گذارد و از طریق بذل و بخشش های بی حساب و کتاب به سران حکومتی و فرزندان و بستگان آنها، جامعه را به فساد می کشاند و در نتیجه خائن به کشور خود و منافع ملی آن تبدیل می کند.
آقای خمینی در بکار بردن این روش استاد بود و به منظور فاسد ساختن سران جامعه و آنان را تحت انقیاد خود در آوردن، دست سران حکومتی و فرزندان و بستگان آن ها را از انواع و اقسام بذل و بخشش های مالی باز می گذاشت. و با این کار همه را به فساد می کشاند. علت هم این است که وقتی سران مملکتی به فساد کشانده شدند. اولاً برایشان پرونده ساخته می شود تا اگر احیاناً خواستند شاخ و شانه ای بکشند، از طریق آن پرونده فساد، آنان را از بین ببرند (البته چنانچه شرایط اقتضا میکرد) و ثانیاً سران چنین دستگاه حکومتی دیگر نمی توانند از فساد جلوگیری کنند و چون از رأس تا ذیل جامعه به فساد کشانده شده اند، جلوگیری از فساد نابودی خود رژیم را در بر دارد و این روش زمینه را برای گروه دوم یعنی چاپلوسان، متملّقان، قلم بمزدان فراهم می کند و تحت عناوین مختلف متخصص، کاردان، کارشناس، به دور دسته اول جمع می شوند، باز می گذارد که برای هر چه بیشتر چاپیدن خود و نشان دادن علاقه مندی خود به حاکمان نادان، پروژه هائی که مآلاً به تخریب کشور می انجامد و برایشان بیشتر پول ساز است، به حاکمان نادان دیکته می کنند. و توسط همین گروه برای رأس دستگاه و خائنین به منافع ملی و قلم به مزدانشان قدّیس ساخته می شود. همچنانکه از اسکندر خونخوار و آتش زن تخت جمشید و ذخایر فرهنگی ایران زمین و کتابهای آن چیزی باقی نگذاشت. از آن به کنار شهر تِب را با خاک یکسان کرده و تمام شهروندانش برده و آن ها را فروخت. و همانگونه که امیر مهدی بدیع (۷۳)، دانشمند، فیلسوف، و مورخ جهانی ایرانی که عظمت و اهمیت کارهای او آنچنان که شاید و باید شناخته نشده است. وی در اثر گرانسنگ «بربرها و یونانیان یا روی دیگر تاریخ» آورده، بی جهت نبود که دموستنس در دادگاه آتن خطاب به اشین گفت:«اشین، اگر بتوانی در میان کسانی که این آفتاب بر آنان تابیده است، یک نفر را، چه از یونانیان و چه از بربرها نام ببری که سابق بر این از استبداد و جباریت فیلیپ و اکنون از استبداد و جباریت اسکندر رنج نکشیده باشد، من می پذیرم که اقبال یا بد اقبالی من(چنانکه تو می پسندی) عامل و سبب اینها بوده است.» (۷۴)
از قتّالی اسکندر همین بس وقتی« اسکندر همین که برای جنگ با ایران به حرکت در آمد دستور داد تا همۀ خویشان و بستگان زن پدرش را کشتند، کسانی که فیلپ برکشیده و صاحب مقام کرده بود تا فرماندهی لشکر را در دست بگیرند. او حتی به آن دسته از خویشان و بستگان خودش هم که تصور می کرد که شایستگی ریاست را داشته باشند رحم نکرد، زیرا که نمی خواست که در وقتی که از مقدونیه دور است هیچ چیز و یا هیچکس که مایۀ شورش باشد در آنجا باقی بماند. او شاهان دست نشانده یی را که به داشتن سجایایی شهرت داشتند با خود برد و رام ترین افراد را برای نگاهداری کشور بر جای گذاشت» (۷۵) و یا همچنانکه اسکندر کلیتوس سیاه را که فرماندهی سواران محافظ شاه را داشت. و حتی جان او را هنگام گذر از گرانیک نجات داده بود، «ولی در ضیافتی جرأت کرد از کارهای درخشان و سادگی فیلیپ [پدر اسکندر ن] تجلیل کند و اسکندر که مست بود او را به دست خود و سر میز خود به قتل رساند.» (۷۶) و منابع غنی فرهنگی و علمی ایران را آتش زد:
« اسکندر بر کشور فارس چیره گشت. بزرگان و اشراف را قتل عام کرد و شهرها و دژها را ویران ساخت. آنگاه به سراغ کتاب های دینی و علمی ایران رفت کتاب های فلسفه و نجوم و طب و کشاورزی را از فارسی به یونانی و قبطی برگردانید و به اسکندریه فرستاد و سپس همه ی کتاب ها را آتش زد.» (۷۷)
از چنین جبّاری، قدّیس ساخته شد، حتی در بین مسلمانان مردی خداپرست و در رده ذوالقرنین و یا خود ذوالقرنین نامیده شد. و افسانۀ تقدّس خمینی از عجیب ترین قدّیسان افسانه ای است. از کسی قدیس می سازند که ماکیاول شاگرد او هم محسوب نمی شد.
ماکیاول شاگرد من ناید حساب // چون نمودم ملتی را من خراب
او تلمذ می ببیاید کرد نزد فقها // تا شود استادِ فقه و حیله های شرع ما
چند صباحی گر بیاید قم و شاگردی کند // می شود استاد در امر و سیله و هدف
ماکیاول قطعاً ندارد حیله های شرع من // او ندارد دست خود تسبیح و نعلین های من
افسانۀ تقدّس خمینی قطعاً مورخان را در آینده گمراه می کند همچنانکه هم اکنون هم بعضی ها را گمراه کرده است. تنها مقبره خمینی را نگاه کنید، مشاهده می کنید که پهلو به پهلوی مقابر سایر ائمه می زند و بلکه بالاتر و وسیعتر. آیا این به تنهائی خود علامت بت پرستی نیست؟. از مقبره خمینی منبع پول سازی ساختند و به خانواده اش داده شد که صدایشان در نیاید. زمین های تمامی اطراف آن جا از صاحبانشان به زور گرفته شد و فقط برای گنبد آن بیش از ۴۰۰ کیلو طلا مصرف شده است. و این نه برای خمینی بلکه برای خود و رأس رژیم ساخته شده است و این رژیم همان روشی را که خمینی پایه گذاری کرد ادامه می دهد. و اگر به کتابهالی که در مورد آقای خامنه ای نوشته شده و یا از سخنانی که از زبان متملّقان وی جاری گشته که یک روز او « سید خراسانی» نامیده شد و روز دیگر نظیر آنچه محمد سعیدی امام جمعه و تولیت قم در وصف خامنه ای گفت: «: آقای خامنه ای هنگام تولد، زمان خروج از بدن مادر یا علی گفت و قابله در جواب او گفت علی یارت» (۷۸) و تا بخواهی از خامنه ای جبّار وجنایتکار و فاسد، چه قدّیسی که ساخته نشده است. قدّیسی که از این جنایتکاران تاریخ ساخته شده، پیامبران و امامان هم آن را به خواب هم نمی دیدند.
اگر کسی از روحیه دیکتاتور اطلاع داشته باشد، قادر است که دیکتاتور را به عکس العمل مناسب وادارد.همچنانکه آناگزیمن که روحیه اسکندر را می شناخت باعکس العمل قراردادن وی شهر لامسلک را چون هوادار پادشاه ایران بودند نجات داد. (۷۹) و همینطور آمریکائی ها که از روحیه و طرز تفکر خمینی مطلع بودند وی را وادار به عکس العمل به نفع خود می کردند از جمله در جنگ و در گروگانگیری که موجب استقرار و استمرار دیکتاتور و غارت و یرانی کشور شده است. همچنانکه بارها گفته شده و تجربه بیش از چهل سال هم در جلو چشم ما قرار دارد، با وجود این رژیم، هیچ مشکلی از مشکلات کشور قابل حل نیست و روز به روز بر ویرانی و نابودی کشور افزوده می شود زیرا چپاول و غارتگری در بطن و ذات این رژیم نهفته است. این حرفها که بعضی ها و از جمله آقای مصطفی تاج زاده می گوید:
« همانگونه که تازه مسلمانی به خود حق می دهد که به خلیفه دوم بگوید: اگر کج بروی با این شمشیر راستت می کنم. من هم به رهبر می گویم اگر کج بروی با همین زبان و قلم راستت می کنم». آیا بیش از چهل سال وقت کافی نبود که شما با زبان و قلم رهبر را راست کنید؟ تا کی باید در خواب غفلت بود؟ و تا کی باید جامعه را با این حرفهای توخالی اغفال کرد؟ اگر آن مرد عرب به خلیفه دوم می گوید: « اگرکج بروی با این شمشیر راستت می کنم.» پرونده های فسادی کلان مادی و جنسی او و یا فرزندان و عقارب و انصارش در روی میز دستگاه خلیفه دوم نبود. ولی شما از مدیر کل به بالا سراغ دارید، که پرونده مالی و یا جنسی نداشته باشد و یا برای روز مبادا برایش ساخته نشده باشد؟
اگر این جرأت و فداکاری را ندارید که مانند بعضی ها حرف حق را نزد سلطان جائر خامنه ای جاری کنید، لا اقل سکوت اختیار کنید. حکومت با نام دین از هر نوع آن که بر مردم حاکم باشد، باطل و غاصب حق حاکمیت مردم است. رهبری به این معنا که رئیس جمهور و رئیس قوه مجریه کشور که از جانب ملت برای چند سالی انتخاب می شود بالا سری هم بعنوان رهبر بالای سر آن باشد، از اصل و اساس باطل است و اصل فساد و ویرانگری هم از اینجا نشأت می گیرد. و این نوع رهبری از انقلابهای کمونیستی عصر حاضر کپی شده است که هم رئیس جمهور که رئیس قوه مجریه کشور است دارند و هم بالا سر او یک رهبر و یا دستگاه رهبری. وقتی اصل استقلال سه قوه وجود داشته باشد، و رسانه های همگانی مستقل و آزاد هم مراقب و چشم و چراغ و نگهبان عملکرد آن باشد، ما هم مثل همه کشورهای دموکرات رئیس جمهوری که از جانب ملت با رأی آزاد انتخاب می شود، برای آن مدت رهبری اداره کشور را هم در دست خواهد داشت. تنها راه حل اساسی کشور باز گشت به حق حاکمیت ملی است که به غارت برده شده است. همچنانکه گفته شد، بزرگترین و خطرناکترین و ویرانگرترین غارتگری، حق حاکمیت مردم است که این رژیم غارت کرده که مادر و ریشه سایرغارتگری ها است. در قسمت نهم به تبعات این غارتگری که انواع و اقسام غارتگری و تخریب کشور در پی خواهد داشت، پرداخته خواهد شد.
محمد جعفری ۱۸/ بهمن ۱۴۰۰
نمایه و یادداشت:
۷۰- سیرجریان پرونده تجاوز جنسی و کودک آزاری سعید طوسی و شاکیان وی و چگونگی برخورد قوه قضائیه با این پرونده در لینک زیر قابل مطالعه است.
https://www.youtube.com/watch?v=6O6_5H54Nys
۷۱-
محمود صادقی نماینده تهران در مجلس از تبرئه و “اعمال نفوذ بیت رهبری” در پرونده سعید طوسی خبر داده است. حکم تبرئه طوسی با رای دو مستشار صادر شده است که نام آنها مشخص نیست.
در ارتباط با صدور حکم تبرئه سعید طوسی برخی ابهامات نیز وجود دارد. محمود صادقی نماینده مجلس در سلسله توییتهایی که انتشار داده از “اعمال نفوذ آشکار در فرایند دادرسی” هم پرده برداشته و مینویسد: «فرد یا افرادی که در دفتر آیتالله خامنهای “نفوذ کردهاند برای تبرئه آقای طوسی به قوه قضاییه ایران فشار آوردهاند.»
محمود صادقی ضمن انتقاد از “فساد سیستماتیک”، “مدرک اعمال نفوذ در پرونده کودک آزار قرآنی” را هم منتشر کرده است.
۷۲-وَ إِذا تَوَلّى سَعى فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فی ها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ* وَ إِذا قیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّهُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ. ( بقره/ ۲۰۵و۲۰۶)
۷۳- امیر مهدی بدیع ( ۱۲۹۴ – ۱۳۷۳ ش) فیلسوف، و مورخ جهانی ایرانی است که پس از تحصیل در رشته های ریاضی، فیزیک، ریاضیات عالی، مهندسی، فلسفه و ادبیات به تألیف کتابهای گرانسنگی مانند، اندیشه روش در علوم در ۷ جلد، توهم گسترش پذیری بی پایان حقیقت، در ۲جلد، هگل و مبانی اندیشه معاصر پرداخت و در غرب به عنوان دانشمندی صاحب نظر شناخته شد و مورد ستایش قرار گرفت. و پس از آن که کتابهای آئین زردتشت و ۵ جلد کتاب یونانیان و بربرها را نوشت که نه تنها درغرب با سکوت زاید الوصفی روبرو شد، بلکه با وجودی که وی از سال ۱۳۴۰ تا سال ۱۳۵۵ آثار و کتابهای خود را برای دانشگاه تهران، انجمن آثار ملی، و… ارسال کرده بود، اما آنچنان که شایسته وی بود مورد استقبال قرار نگرفت و تا اوایل شهریور ۱۳۷۳ که از این جهان رخت بر بست به کار تحقیق و تألیف مشغول بود. بدیع همۀ تألیفات خود را به زبان فرانسه نوشته است.
بدیع به زبان باستانی یونانی و لاتینی و زبانهای فرانسوی، انگلیسی، آلمانی و ایتالیائی چیرگی داشت و نیز عبری و عربی. و تمامی تاریخ های نویسندگان باستانی یونان و روم که به نحوی با تاریخ ایران باستان مربوط می شد، نظیر توسدید، پلوتارک، دیدروس سیسیلی، کتزیاس، گزنفون، آیسفیلوس( اشیل)، افلاطون، پائوزانیاس، ، و… آثار نویسندگاه عصر جدید آلمان، فرانسه، انگلیس، ایتالیا و آمریکا را نیز به نقد کشید.
بدیع با توجه به تاریخ ایران باستان متوجه می شود که خطائی در تاریخ رخ داده و «هیچ کس در صدد تصحیح آن برنیامده، اشتباهی در تاریخ پیدا شده که با گذشت زمان بر ابعاد آن افزوده شده است». این گمراهی ۲۲ قرن پیش آغاز شده و همچنان ادامه دارد. چگونه می توان در دستاوردهای فوق العاده غنی ایران قرون وسطی میوۀ دیررس فکری زمان هخامنشیان عظمت و غنای آن را آشکار کرد. چگونه می تواند از سهم ایران در تکامل اندیشۀ فلسفی سخن گفت در حالی که مورّخ مرجعی در فلسفه نظیر بره ئی یه ( E. Brehier) با کمال خونسردی اصلاً وجود روح فلسفی در تمام شرق را انکار می کند. خطا در تارخ چنان بوده « بر نیروی توحش پیروز گشته و در نتیجه این پیروزی جهان بشریت به دو پاره تقسیم شده است یک پاره یونان و پاره دیگر بربر است» ج ۱ ص ۱۳. و او برای آشکار کردن تاریخ و فرهنگ غنی ایران باستان دست به کار می شود و اینچنین است که مجموعه ی یونانیان و بربرها خلق می شود. که اکنون ترجمه کامل آن در دسترس فارسی زبانان است.
بدیع در کتاب یونانیان و بربرها « به خصوص به توصیف واژه ی “بربر” می پردازد و تعبیرهای نادرستی را که از آن شده است بر می شمارد. این واژه در آغاز در. یونان برای توصیف “بیگانه” و کسی که در سرزمین هلاس زاده نشده بود و به زبان آنها سخن نمی گفت به کار می رفت. بعد ها مدلول تحقیر آمیز پیدا کرد، معنی توحش گر فت و پیروزی بر بربرها پیروز بر توحش نام گرفت.» یونانیان و بربرها، بدیع، ج ۱۵، ص۱۱. «[ایران] یک امپراطوری بود که زبردست ترین مردم جهان آن را پدید آورده بودند و بر مبنای اصل اخلاص دینی بر روی زمین کشت و زرع می کردند». یونانیان و بربر ها ج ۲ ص ۴۲ به نقل از روح القوانین منتسکیو، کتاب دهم، فصل سیزدهم. وی می گوید:
«…کسانی که ممکن است سخنان من مایه ی تعجب آن ها گردد باید به خاطر بیاورند که ارسطو- آدمی که قریب به بیست قرن بر افکار جهانی سلطنت و حکمروایی داشت و استاد و معبود مطلق مردمی بود که حقی برای فکر و تفکر قایل بودند. – قبل از هر چیز همان کسی است که کتاب ” ارغنون” را تألیف کرده است یعنی ” معظم ترین آلتی که تا کنون برای اسارت و تبعید به دست انسانی ساخته شده است” » ج ۱۵ ص ۲۵۶؛ از کتاب «فکر متود»، ص ۱۵. و همچنین از هگل می نویسد:
« سرنوشت ضروری امپراطوری های آسیایی است که مطیع اروپا شوند، و چین نیز روزی باید به این سرنوشت رضایت دهد» فیلسوفی که شخص افلاطون را سرزنش می کند که نتوانسته بداند آزادی چیست، با اینکه تمام انسانها آزاد زاده می شوند، زیرا درنیافته که “روح یا انسان در مقام انسان فی نفسه آزاد است”…» یونانیان و بربرها، بدیع، ج ۶، ص ۲۹.
امیر مهدی بدیع چنان شخصی وارسته و فروتنی است که هنگامی که سید محمد علی جمالزراده برای نوشتن دیباچه ای در مورد کارهایش از وی از زندگانی و تحصیلاتش پرسش می کند وی چنین پاسخ می دهد:
«راجع به زندگانی خودم چه عرض کنم که قابل خواندن باشد. از روی راستی و حقیقت چیزی که قابل عرض باشد ندارم. اصل آن است که در کتاب آورده ام و مابقی جزئیات شخصی و بی اهمیت است. شخصاً عقیده دارم که کتاب را باید از صاحب آن جدا دانست و به صورت موجودی مجرد و تنها دید هرچه مولف بیشتر فراموش شود حقیقت یا کذب مطلب نمایان تر است.» ج ۱۵، ص۲۶۱.
۷۴-یونانیان و بربرها روی دیگر تاریخ اثر: امیر مهدی بدیع، ج ۲، ترجمه ع . روح بخشان، ص ۲۰.
۷۵- همان سند، ص ۱۵۷ ؛ به نقل از تاریخ باستان پاریس ۱۹۶۴، فصل هفدهم ص ۱۷۳.
۷۶- یونانیان و بربرها روی دیگر تاریخ اثر: امیر مهدی بدیع، ج ۱۰، ترجمه قاسم صنعوی، ص ۶۰.
۷۷- یونانیان و بربرها، بدیع، ج ۱۵، ص ۳۳۰ ؛ « هخامنشیان بر ملتی فرمان می راندند که بیشتر از هر ملت دیگر نسبت به حفظ صورت مکتوب گزارشهای تاریخی و وقایع سالانه و سالنامه هایشان علاقه داشتند. نخستین کلمات کتاب تواریخ هرودوت (کتاب یکم، فصل اول) مؤید این نکته است» و اما اینکه چه بلائی بر سر این وقایع و سالنامه ها آمد کسی به ما خواهد گفت که بگوید که بر سر بقیۀ گنجینه های هخامنشی که پس از اشغال شوش، اکباتان، تخت جمشید و جاهای دیگر به دست سربازان مقدونی به یونان فرستاده شدند چه آمد؟ گنجینه هایی که صورت موجودی آنها در نوشته های همۀ تاریخنویسان اسکندر ثبت شده است». یونانیان و بربرها، بدیع، ج ۲ ص ۱۹۱. در فرصتی مناسب از اسکندر و آتش زدن منابع غنی فرهنگی و علمی ایران گفتگو خواهد شد.
۷۸-https://www.youtube.com/watch?v=3w_VocORRPg
۷۹- یونانیان و بربر ها ج ۲، ترجمه ع . روح بخشان، ص ۱۷۱؛ به نقل از: پائوزانیاس، وصف یونان، کتاب ششم،اِلید دوم، فصل هیجدهم، بند ۲ تا ۵. داستان از این قرار است که آناگیزمن در نجات شهر لامسک اسکندر را وادار به عکس العمل کرد:
«اهالی لامپساک هوادار پادشاه ایران بودند، یا حد اقل این سوء ظن وجود داشت که می خواهند در جهت دوستی ایران حرکت کنند. اسکندر که خشمگین شده بود تهدید کرد که با نهایت شدت عمل نسبت به این شهر رفتار خواهد کرد. اهالی لامپساک وقتی دیدند که زنان و فرزندان و سرزمینشان در معرض خطر بزرگ قرار دارند، آناگیزمن را فرستادند تا در نزد اسکندر از آنان شفاعت کند زیرا که اسکندر او را می شناخت همان گونه که پیش از آن پدرش،فیلیپ، با او آشنائی داشته بود. می گویند وقتی اسکندر دید که آناگیزمن به او نزدیک می شود، و وقتی که از موضوع خواهش او[پیش از آنکه به نزدش برسد ] آگاه شد به همۀ خدایان یونان، که همه آنان را به شهادت گرفت، سوگند خورد که به راستی بر خلاف آنچه آناگیزمن درخواست خواهد کرد رفتار کند. اما آناگیزمن هم از این سوگند وعید آگاه شد و چون به نزدیک اسکندر رسید بیدرنگ فریاد بر آورد که «ا ی پادشاه به من لطف کن و زنان و بچه ها و مردم لامپساک را به بردگی وادار، خاک این شهر را به توبره بکش و از روی زمین محو کن، و نیایشگاه خدایان را بسوزان ». اما اسکندر که به سوگند خود پایبند بود و هیچ وسیله ای برای فرار از این صحنه سازی نداشت که بر خلاف اراده ومیل قلبی خود مردم شهر لامپساک را بخشید»
غارت و غارتگری در رژیم جمهوری ولایت مطلقه فقیه –۹
غارت دانشگاه و فراری دادن دانشگاهیان:
در قسمت هشتم وعده داده شده بودکه به تبعات این غارتگری که انواع و اقسام غارتگری و تخریب کشور در پی خواهد داشت، پرداخته خواهد شد. در هر کشوری وقتی حق حاکمیت مردم به غارت برده شد، غارت سایر امکانات کشور را در پی خواهد داشت.
در چرخه دیوانسالاری کشور به مرور میلیونها استعداد ایرانی با انواع و اقسام روشهای ایجاد و ترس و وحشت و امید های واهی و توخالی دادن، آن ها را مریض و فرسوده واز خود تهی کرده و در نهایت این نیروهای فرسوده را به شرکت در فرایند غارت و تخریب متقابل کشانده اند. و چون غارت و ویرانگری نظام ولایی یک عمل خاص در یک زمان و مکان نیست بلکه یک فرآیند است که پیوستگی و همچنان بشدت ادامه دارد، این است که تا ریشه و هسته این نظام بر جاست هیچ اصلاحی امکان پذیر نیست، زیرا تا وقتی این حصار تخریب و غارتگری شکسته نشده باشد، غارتگران قادر به فهم غارتگری خود و دیگران نیستند و آن را طبیعی می پندارند بویژه که در زرادخانه خشن فقه موجود، انواع و اقسام توجیه های شرعی وغارتگری را در دست دارند و برای تسلای خاطر خود از آن مشروعیت می گیرند و آن را به جامعه و دیوانسالاران تزریق می کنند. زاردخانه خشن فقه موجود را می شود در اشعار زیر خلاصه کرد:
قدرتی را که خدا هرگز روا بر خود نداشت // لیک آن آخوند بی دین مطلق آن را بساخت
در سپاه فقها، بمب خطرناک قوی است // بمب تحمیق و خرافات، عجب بمب قوی است
معنی دین را تو برخوان اندر آغاز کتاب // گویدت: توحید و بعثت، القیامه و الصراط
دین قرآنی همین باشد تو نیک آن را بدان // دین فقهی قدرت است و شرک در دنیای ما
فقه قرآنی تدبّر باشد اندر متن دین // فقه آخوندی است قدرت از برای حاکمین
فقه قرآنی بود حرّیت از بهر بشر // فقه آخوندی است تکلیف و حقارت بر بشر
فقه در قرآن بود آزادی نوع بشر // فقه در دست فقیهان بند بر پای بشر
فقه قرآنی تدبّرنامه است و اختیار // فقه آخوندی است تکلیف و صِغارت بهر ما
دین که تو امروز می بینی در ایران ما // شد وسیله ی کسب قدرت دست افقه فقها
صادق! اینها را که تو گفتی همه عریان بود // گر که چشمها باز باشد بتر از بدها بود
آدمیان معمولی شاید فکر کنند کسانی که دست به این جنایات و غارت و تخریب می زنند، چه نوعی از آدمها هستند؟ فکر می کنند، شاید اصلاً از جنس آدم نباشند؟ و یا شاید از جاهائی دیگر و یا کرات دیگر آورده شده باشند؟ نه چنین نیست! آدمی وقتی در حصار تو در توی قدرت تخریب و غارت گرفتار آمد، دیگر متوجه نیست و اگر دست به غارت نزند آن را خلاف حقیقت می پندارد. این است که آدمی نباید در حصار قدرت گرفتار آید که اگر آمد، بیرون آمدنش تا پاشیدن آن حصار ادامه پیدا می کند. وقتی آن حصار شکسته شد، شاید تازه بفهد که دست به چه جنایات و غارتی زده است و اغلب آن وقت هم نمی فهمند و همچنان خود و اعمال خود را حق می پندارند.
آدمی نباید از از قانون قدرت غافل شود. که اگر غافل شد، اول قدرت او را در چنبره خود می گیرد و بعد او را به پیش می برد تا او را به یک جنایتکار واقعی تبدیل می کند، و هر عملی را برای حفظ قدرت خود توجیه می کند و غافل می شود که عاشق قدرت خود شده است.
جای بحث نیست که آدمی مصون از خطا نیست، و هر کسی در بعضی از مواقع و برخی شرایط ممکن است خطای کوچک و یا بزرگی آگاهانه و یا نا آگاه از او سر بزند. اما اگر بخواهد آن خطا را بپوشاند و یا بدتر آن را حسن جلوه دهد، یعنی اینکه چنین آدمی به سمت نوعی از قدرت درغلطیده است.
آقای خمینی که موافق اسناد موجود و تصریح مرحوم منتظری، تا قبل از رفتن به عراق بشدت مخالف ولایت فقیه بود اما وقتی قدرت به دستش افتاد، نه تنها ایران را کشوری فتح شده و آنچه به دست آمده را غنائم می خواند، و در خوردن و بردن دست اعوان و انصار خود را بر جان و مال و ناموس مردم باز می گذارد، بلکه موافق نظر و عمل، آقای خمینی به هیچ دین و قرار و قاعده ای جز تصاحب مطلق قدرت مطلقه فقیه باور نداشت و به هیچ قول و قراری پایبندی نشان نداد. و آن را به اعوان و انصار خود آموزش داد:
من به یارانم نشان دادم همه دوز و کلک را // کشتن و زجر و شکنجه قلع و قمع مردمان را
من نشان دادم که تقلید و عقیدت قدرت است // مابقی در دست ما توجیه شرع انور است
و خامنه ای هم مو به مو آموزه های او را به عمل در آورده و اگر هم آشکارا از فتح کشور و غنائم صحبت نمی شود، ترس و حشت از مردم است. اما همان را عمل می کنند. البته آقای خمینی بارها آنچه به دست آمده را غنائم می خواند یعنی اینکه کشور به دست او فتح شده است و بر همین اساس است که اولین و مهمترین کارش غارت حق حاکمیت مردم شد.
وقتی حق حاکمیت مردم غارت و از آن ها سلب شد، تبعات خطرناکی را پی خواهد داشت:خطرناکترین تبعات آن دیکتاتوری مطلقه است که آن را در پی خواهد آورد و قدرت در انحصار یک فرد و حلقه اطرافیانش قرار خواهد گرفت. و بویژه اگربنام دین باشد به قول نائینی استبداد دینی خطرناکترین استبداد ها است. «از آن قوای ملعونه که بعد از جهالت ملت از همه اعظم و علاجش هم بواسطه رسوخش در قلوب و از دیانت محسوب بودن از همه اصعب و در حدود امتناع است، همان شعبه استبداد دینی است»(۸۰) و درجای دیگر آمده:
« لهذا همان شعبه استبداد دینی باقتضای همان وظیفه مقامیه خود که حفظ شجرۀ خبیثۀ استبداد باسم حفظ دین قدیماً و حدیثاً متکفل بوده و هست و خطاب مستطاب وَلَا تَلْبِسُواْ ٱلْحَقَّ بِٱلْبَٰطِلِ وَتَکْتُمُواْ ٱلْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره/۴۰) را مانند مخاطبین اولین آن پس پشت انداخت و این دو اصل سعادت و سرمایه حیات امت را ( که دانستی حفظ حقوق ملیه و مسئولیت ولاه و غیره ها همه مترتب بر آنها است) محض تنفر و صرف قلوب و پی نبردن ملت بمطلوب بصورتهای زشت و قبیح جلوه گر ساخت» (۸۱)
و چه زیبا وضعیت امروز ایران را به تصویر کشیده شده است: « لکن دستۀ گرگان آدمی خوار ایران چون برای ابقاء شجره خبیثۀ ظلم و استبداد و اغتصاب رقاب و اموال مسلمین وسیله و دست آویزی بهتر از اسم حفظ دین نیافتند، لهذا نسبت ملعونه فرعونیه که : «اخاف ان یبدل دینکم»(غافر/۲۶) گفت از این اسم بی مسمی و لفظ خالی از معنی رفع ید نکرده با فراعنه ایران همدست و کردند آنچه کردند!!» (۸۲)
و این شجرۀ خبیثه بنام ولایت مطلقه، خود در طبقه فراعنه قرار گرفتند. اگر به قران مراجعه شود، مشکل نیست فهمیده شود که این شجره در زمینه هایی گاه بدتر از فرعونیان عمل کرده اند. ( ۸۳)
در سیستمهای دیکتاتوری، استبداد سیاسی و استبداد دینی تقلیدی هر دو توأم و به هم مرتبط هستند. در بین مسلمانان از شیعه و سنی، فقها و علمای دین بخشی از حاکمیت محسوب میشدهاند، اگر چه خود، شاه و حاکم نبودهاند، ولی بخشی از حاکمیت در دستشان بوده و تا حدودی شاهان و حاکمان را تحت نفوذ خود داشتهاند و شاهان و حاکمان از آنها حساب میبردهاند و اگر شاهی و یا حاکمی میخواسته از نفوذ آنها جلوگیری کند، به نحوی توده عوام را بر آنان میشورانیدهاند و لذا شاه و فقها، لازم و ملزوم یک دیگر بودهاند. چون دولت نیازمند مشروعیت بوده، روحانیان در ازاء دادن این مشروعیت و نقش واسطه میان دولت و رعیت (= مردم)، بخشی از حاکمیت را تصدی میکردهاند. بنابراین، احکام دین را با ایجابات قدرتمداری سازگار مینمودهاند. در هر دوره بخش بسیار ناچیزی از علما، فقها و مراجع دینی درحکومت دخالت نداشته و یا سهیم نبودهاند، با این وجود، استبداد تقلیدی دینی تا حدی خود را جدا از استبداد سیاسی نشان می داده و می دهد اما گهگاهی هم با توجه به نوع تفکر و تابعین خود به نفع مردم و خود عمل می کند. اما روزگار سیاه وقتی است که دین و دولت هر دو یکجا در دست فرد و یا افرادی متمرکز بشود و حکومت سخنگو و بیانکننده دین مردم هم بگردد، به عبارت دیگر هر دو استبداد یعنی سیاسی و دینی تقلیدی یکی شود و در دست علمای دین قرار بگیرد.
هر کجا قدرت همه یک کاسه شد // دین و ایمان رفت و جایش قدرت ویرانه شد
میشود قدرت خدا در جان آن قدرت پرست // چونکه شیطان لانه کرده در دِماغش مستمر
در این حالت مردم به کلی حقوق و آزادی ها وحق حاکمیت خود را از دست می دهند و این چیزی است که در این عصر و زمان ملت ایران دچار آن شده است و چون حق حاکمیت مردم به دست استبدادیان و غارتگران دینی حذف و سلب شد، امنیت اجتماعی که شامل امنیت مالی، جانی، فکری، جنسی، خانوادگی، اعتقادی و دینی است هم غارت و از بین می رود و جامعه وارد عصر بی ریشه گی و نا امیدی از زندگی حال و آینده می شود، در نتیجه
۱-آزادی و اختیار و حق انتخاب از آدمی سلب می شود و آدمیان را به آدمهای چاپلوس و خوار و خفیف تیدیل می کند.
۲-و آدمها خوار و خفیف برای اینکه دست خودشان هم از این نعمت باد آورده باز باشد خود را مطیع و فرمانبردار نشان می دهند.
۳-در نتیجه خوار و خفیف شدن مردم، استعدادها از شکوفا شدن و ابتکار و عمل باز می ماند و کشور به لحاظ استعداد نیروی انسانی به سمت سراشیبی می رود زیرا که:
۴-ابتکار و عمل و رشد و شکوفائی استعدادها در عرصه های مختلف، لازمه اش آزادی و استقلال و حق انتخاب در زمینه های فردی و اجتماعی است. بعضی ها شاید مدعی باشند که با نبود آزاد و استقلال فردی و اجتماعی هم اگر فرد قدرتمندی کشور در دستش باشد، می تواند کشور هم شکوفا گردد و به راه رشد برود. و مثلهائی هم می آورند که مثلاٍ فلان و یا بهمان کشور با داشتن حکومت دیکتاتوری و شخص قدرتمند ببینید تا کجا کشور پیشرفت کرده است و یا مثلا ایران ما در زمان فلان و بهمان دیکتاتور چه پیشرفتهای خارق العاده ای کرده است.
اینان غافل از این حقیقت هستند و نمی توانند درک کنند که اگر همین کشورها در همان زمانها بر مدار آزادی و استقلال فردی و اجتماعی بود، به کجاها می توانست دست پیدا بکند و ثانیاً آدمی زمانی آدم است که بتواند آزاد مستقل و زیست کند و مستقل و آزاد تصمیم بگیرد و آن را به اجرا بگذارد. از دید من اگر آزادی از آدمی سلب شد، هر بهشتی که برایش ساخته شود، جهنمی بیش نیست، زیرا آدمی را تبدیل به حیوان و چهارپایان می کند، که در چمنزار بهشتی که برایش ساخته شده می تواند چرا بکند و فربه شود. اما همین حیوانی که در این بهشت زیست می کند، آن قدرتمدار که بهشت ساخته شده در دست اوست، هر گاه اراده کند سرش را بریده و نابودش می کند. ثالثاً شکوفائی کشور را به ساختن پل و ساختمانهای زیبا و حتی چند مدرسه و دانشگاه به امر خلاصه کردن، ظلم به آدمیان است. که اگر چنین است من گمان نمی کنم که بنائی که در عرصه های مختلف در این چهار دهه بعد از انقلاب با پول غارتگری ساخته شده، در هیچ دوره ای نظیر داشته باشد.
اگر ما بخواهیم مثالی از بنیانگذاری تمدن و شکوفائی نسبتآً واقعی در کشور خودمان بزنیم، دوره هخامنشیان است. در این دوره است که بزرگترین تمدن بشری را موجب گشته و در این دوره تا حدود قابل ملاحظه ای آزادی های مختلف آدمیان درعرصه های مختلف با داشتن هر دین و مذهب و مرامی نسبی تأمین گردیده است. البته این بدان معنی نیست که تمدنی که هخامنشیان موجب گشتند، دیگران نتوانستند آن را حفظ کنند و به آن غنا ببخشند.
« تمدّنی است که جذر و مدّ هولناک هجومهای مقدونی و عرب و وحشیگریهای وصف ناپذیر مهاجمان مغول و ترک و تاتار را تحمل کرده است، بی آنکه مانند بسیاری از تمدنهای دیگر برافتد، بلکه در پی این ترکتازیها پیروزمند بیرون آمده ، و در هر بار و در آخرین حساب تمدّن ایرانی بوده است که برجای مانده و پیروز شده است: این اسکندر است که «ایرانی می شود» ، همان گونه که نخستین و بزرگترین فرمانروایان عرب، یعنی عبّاسیان، و پس از ایشان جانشینان چنگیز و تیمور نیز ایرانی شدند.» (۸۴)
و باز در استمرار و «اهمیت تمدن ایرانی همین بس که از زرتشت تا غزالی و از رازی تا ابن سینا خرد مقام بسیار ولایی دارد. » (۸۵)
از حکیم ابوالقاسم فردوسی که نگهدارنده زبان پارسی است تا حافظ که قویترین غزل سرای سیاسی است که بسیاری از نشانه های وضعیت امروزین علما و فقهای عصر ما را در آن می توان یافت. از عطار و سنائی و جلال الدین مولوی, سه قله بلند شعر و عرفان پارسی که مکمل یکدیگرند و مولوی به قول محمد رضا شفیعی کدکنی کوهموج و بلند ترین قله است. (۸۶)
و همچنین است سعدی و دیگران و دیگران که پاسدار تمدن و فرهنگ ایران زمین اند.
درقسمت اول این سلسله مقاله ها که فهرست مختصری بود از انواع غارتگری و تخریب کشور به دست حکومت غارتگر ولایت مطلقه که مهمترین و خطرناک ترین غارت، غارت حق حاکمیت ملت است که وقتی این حق به غارت برده شد، غارت سایر امکانات کشور را در پی خواهد داشت. در بند چهارم آن که صحبت از تخریب و غارت سرمایه اجتماعی و انسانی کشور در میان بود،آمده بود:
«۴.۲- به مهاجرت کشاندن و یا وادار به مهاجرت کردن میلیونها ایرانی زن و مرد متخصص و در خدمت منافع غرب قرار دادن استعدادهای آنها؛» (۸۷)
در توضیح این بند به ضرس قاطع باید گفتن که بیش از ۸۰ در صد متخصصین و فارغ التحصیلان بهترین دانشگاه های کشور به خارج مهاجرت کرده اند. آقای خمینی از همان اول پیروزی انقلاب برای قبضه کردن دانشگاه و دانشگاهیان و ساختن دانشگاهی گوش به فرمان به عناوین مختلف آنها را مورد تحقیر و ارعاب و تهمت قرار داد و هر کسی هم که توصیه و یا سفارشی برای بهبود وضع کرد آنها را هم غیر مستقیم و بدون ذکر نام مورد حمله و توهین قرار گرفتند، منتها وی به نحوی سخنان خود را بیان می کرد که اولاً برای توده غیر دانشگاهی و به قول معروف عوام جذاب و قابل قبول باشد و حمایت آن ها را به خود جلب و جذب کند و ثانیاً به روش خود آن ها را چنان بصورت حق به جانب که بله اینها ضد اسلامند یا از اسلام می ترسند و اصلاً و عقب ماندگی ما به این علت است که دانشگاها در زمان گذشته آدم متخصص تربیت نکرده بیان می کرد که آنها هم برای توده عوام و بخشی از روشنفکران نابخرد و روشنفکران و دانشگاهیان مسلمان قدرت طلب و قدرت دوست را هم به خود جذب کند. به ترتیب تاریخ بعضی از آن گفته در زیر قابل مطالعه است:
«میگویند مغزها فرار می کنند! این مغزهای پوسیده بگذار فرار کنند. این مغزهائی که برای اجانب کار کردند. این مغزهائی که جزو سازمان امنیت بودند بگذار فرار کنند. شما برای آنها خیلی افسرده نباشید، این مغزها باید فرار کنند.» (۸۸) در همانجا در مورد تصفیه دانشگاهیان و ادارات و خارج کردن آن از رژیم گذشته سخنرانی را ادامه می دهد:
« ما باید این مملکت را عوض کنیم، این افکار را عوض کنیم. دانشگاه ما باید عوض بشود، از این افکار عوض بشود. این مغزهائی که بچه های ما را سی سال، چهل سال به تباهی کشیدند بگذار فرار کنند، یک مغزهای صحیح بیایند روی کار. حالا که می خواهند تصفیه بکنند، و اشخاصی خیرمند می خواهند تصفیه کنند شما نشسته اید غصه می خورید که چرا تصفیه می کنند، غصه می خورید که چرا اعدام می کنند، کی ها را اعدام کردند؟ برای کسی غصه می خورید؟… ای مغزهای پوسیده! ای انسان های از بین رفته! بیدار بشوید یک قدری چرا اینطور بحث می کنید، چرا اسلام را تخطئه می کنید؟ چه شده که شما را که اسلام را تخطئه می کنید؟ جوان های ما بیدار بشوید. ای جوان های برومند! ای خواهران ما! ای برادران ما ! بیدار بشوید ! ای شمائی که با دست شما نهضت به اینجا رسید و این آقایان که حالا اشکال می کنند در کنار نشسته بودند و یا کمک می کردند و یا بی تفاوت بودند و حالا آمده اند در میدان … باید ادارات تصفیه بشود، باید فرهنگ تصفیه بشود، باید دانشگاه ها تصفیه بشود باید به دست اشخاصی بیفتد که پیوندی با رضاخان پهلوی و با محمد رضاخان پهلوی در سال های طولانی نبود.» (۸۹)
باز در همانجا غیر مستقیم به آنها می فهماند که بهتر است فرار کنند و به خارج بروند
«میگویند مغزها فرار کردند! بگذار فرار کنند، جهنم که فرار کردند. این مغزها! مغزهای علمی نبودند این مغزها، مغزهای خیانتکار بودند، و الّا کسی از مملکت خودش فرار میکند به آمریکا؟! از مملکت خودش فرار میکند به انگلستان و زیرِ سایه انگلستان میخواهد زندگی بکند؟! پیوند میکند با بختیار و امثال بختیار که مملکت ما را به تباهی کشیدند؟! این مغزها بگذار فرار کنند، بهتر است که فرار کنند، غصه نخورید برای اینها، برای اینها که کشته شدهاند غصه نخورید این قدرها. برادرها خودتان بیدار باشید… اگر شما هم می دانید که در اینجا جایتان نیست شما هم فرار کنید. راه باز است مملکت ما آدم می خواهد حالا، نه مغزهایی که می روند زیر پناه انگلستان و زیر پناه آمریکا » (۹۰)
و یا اینکه خطر دانشگاه از بمب خوشه ای بدتر است:
« باید همۀ اشخاصی که علاقه دارند به این کشور، علاقه دارند به اسلام، علاقه دارند به این ملت توانشان را روی هم بگذارند برای اصلاح دانشگاه، خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه ای بالاتر است. » (۹۱) در ادامه همین سخنرانی می گوید تمامی فسادها از دانشگاه و دانشگاهیان است:
« دانشگاه دو راه دارد: راه جهنم و راه سعادت، راه ذلت و مسکنت و نوکرمآبی و امثال اینها و راه عظمت و عزت و بزرگ منشی، دانشگاه، همین دانشگاه را تا – دانشگاه – ما داریم فایده ندارد، ما دانشگاه۵۰ سال است داریم و از دانشگاه هرچه فساد توی این مملکت پیدا شد از این اشخاصی بود که در دانشگاه تحصیل کرده بودند، تخصصش هم شاید داشتند» (۹۲)
و در سال ۶۰ و بعد از کودتا علیه منتخب ملت ایران که ظاهراً قدرتمند تر شده بود، توهین به دانشگاهیان را از حد می گذراند و می گوید، اینکه در گذشته چه حیواناتی از دانشگاه در گذشته بیرون آمده است:« اینها از مملکتی که همه چیزش اسلام باشد می ترسند. نسل هائی که از مدارس و دانشگاه ها بیرون می آیند، اگر اینطوری (اسلامی) تربیت شده اند.، باید بروند. وقتی دانشگاه ها بسته شد، چه افراد مهم مخالفت کردند. سابق وقتی دانشگاه دست ما نبود، دیدید چه حیواناتی بیرون آمد. در همین دانشگاه ها اگر کسی می خواست نماز بخواند، رویش نمی شد و در پنهان نماز می خواند.» (۹۳) به آنچه در بالا آمد باید افزود که آقای خمینی با اینکه بارها ایران را کشوری فتح شده و آنچه هم که به دست آمده را غنائم خوانده است(۹۴) . اما آنچه وی در آذر ماه ۵۹ در جمع استانداران کشوربیان کرده بسیار گویا است . بعد از اینکه می گوید ایران فتح شده است، ناگهان میگوید اینهائی که اموالشان مصارده شده – بدون اینکه حتی هیچ بحثی از دادگاه های فرمایشی بکند، می گوید : اینهائی که اموالشان مصادره شده، بیشتر از اینها بدهکارند.
«یک مملکتی که دو سال است با آن زحمتها و رنج ها فتح شده است و یک مملکتی که گذاشته اند که این همه عیب دارد. آنهمه عیب را گذاشتند و فرار کردند اصلاً مال مردم را ، مال ملت را برداشتند غارت کردند و رفتند. اینهائی که زمین هایشان و نمی دانم چه شان مصادره شده، بیشتر از اینها بدهکار هستد.»(۹۵)
اصلاً با چنین گفتمانهایی متخصص، کارشناس با تجربه، کارخانه و سرمایه دار می توانند در کشور باقی بمانند؟
سعی شد که فرازهای فوق کمی بیشتر و کاملتر آورده شود تا سلسله سخن از هم گسیخته نگردد و خوانندگان خود به نحوه برخود و حیله های بکار برده شده در آنها بیشتر واقف شوند و کسانی هم مدعی نشوند که در نقل قول تحریفی صورت گرفته است. محاسبه خسارت مادی و معنوی فرار مغزهای و متخصصین دانشگاهی در زمینه های مختلف از کشور تحقیق جداگانه و جدی تری می طلبد. از کجا معلوم شاید این هم جزو ارتباطاتی بوده که قبل از پیروزی انقلاب با غرب به سرپرستی آمریکائیان گرفته شده است:
گر حمایت خواه من باشید و من حاکم شوم // حفظ خواهد شد منافع شما در مَنطقه
شاه را بردند و من شاهنشه شاهان شدم // قدرتم شد مطلق و ایران فتاده بر درم
بعضی از محققین می گویند:« سالانه حدود ۱۵۰ تا ۱۸۰هزار نفر از ایران خارج میشوند. در سالهای جنگ تعداد از این کمتر نبود. این چند میلیونی که الان در خارج زندگی میکنند خیلیهاشان در آن سالها از ایران رفتند هر مهندس، هر دکتر، هر وکیلی که از ایران خارج میشود، معادل نزدیک به یک میلیون و نیم تا دو میلیون دلار است که از ایران خارج میشود. وی میافزاید فرار مغزها در چند سال اخیر ۳۰۰ برابر جنگ ایران و عراق به اقتصاد ایران صدمه زدهاست. » (۹۶)
« زعمای جمهوری اسلامی، خسارت مادی وارده در طول جنگ ۸ ساله را ١۰۰۰ میلیارد دلار ذکر کرده اند. » (۹۷) که ۳۰۰ برابر آن می شود ۳ بیلیارد دلار یعنی عدد ۳ و پانزده صفر جلوی آن . و اگر ما فرض بگیریم بطور متوسط سالانه فقط ۱۰۰۰۰۰ متخصص مهاجرت کرده اند و هر شخصی از ابتدای طفولیت تا متخصص شود، مخارجش برای کشور یک میلیون دلار خرج بردارد، در طول چهل سال ۴ بیلیون دلار یعنی عدد ۴ و ۱۲ صفر جلویش.
و اگر ما حد اقل نصف این رقم را یعنی سالانه به طور متوسط ۵۰۰۰۰ در طول این چهل و چند سال در رشته ها و زمینه های مختلف از ایران مهاجرت کرده اند، ۲ بیلیون دلار می شود، که البته این تنها دو بیلیون دلار نیست زیرا هر نفر متخصص، سرمایه دار، و یا… که از ایران مهاجرت کرده بطور متوسط یک میلیون دلار با خود برده باشد – درست است که بخشی از آن ها پولی همراه نداشته اند – اما قطعاً بسیاری از آنها چندین و چند میلیون با خود برده اند. که این نیز می شود ۲ بیلیون دلار یعنی اینکه ۴ بیلیون دلار مفت و مجانی در اختیار غرب قرار داده شده است. سودی بالا تر از این می شود تصور کرد؟
اینها تنها خسا رتهای مادی است که به ایران رسیده، خسارت معنوی که از ناحیه فرار مغزها ایران متحمل شده غیر قابل محاسبه و غیر قابل جبران است؟ زیرا میزان فوایدی که یک متخصص، کارشناس و… در زمینه های مختلف می تواند در توسعه و پیشرفت کشوری مؤثر باشد و برساند و دست به خلق آثار بزرگی در زمینه های مختلف بزند،اظهر من الشمس است. وقتی کشوری از افراد متخصص، کاردان – و نه مدرک دار چون ایران کشوری است که در تولید انواع و اقسام مدرک تحصیلی تقلبی و غیر تقلبی بس توانمند است – سرمایه دار در زمینه های مختلف از دست داد، به فقر فرهنگی دچار می شود، و جای همۀ افراد کاردان و با تجربه را افراد چاپلوس، متملق وعاری از کارهای بزرگ پر می کند و کشور دچار فقر و بیچارگی می شود. وقتی چنین شد به قول محسن رنانی «نظام تدبیر چنان از اندیشمندان واقعی و انرژی خِرد جمعی تخلیه شده و چنان در محاصره رانتخواران قرار گرفته است که دیگر توان ایجاد تغییر ندارد.» که «بدون تغییرات ساختاری و افقگشایی، امکان برون رفت از این باتلاق برای حکومت وجود ندارد.» (۹۸) وضعیتی که ایران درگیر آنست و اگر وطن پرستان و علاقه مندان به کشور به هر چه زودتر به دادِ آن نرسند، آن ته مانده ای هم که هست با دست این غارتگران از بین خواهد رفت و کشور به زمین سوخته ای تبدیل می گردد.
آیا این سئوال برای شما مطرح شده است که چرا وقتی دو دسته افراد: سرمایه دار و متخصص از کشورهای غربی تقاضای مهاجرت می کنند، بدون هیچ مانع و رادعی و با کمال خشنودی پذیرفته می شوند. روشن است که دو دسته فوق موجب پیشرفت رشد و شکوفائی در کشور می شوند. تمامی شکوفائی و خلق آثار بزرگ و ارزشمندِ صنعتی، علمی، اقتصادی، مدیریتی و…. در گرو داشتن مغزهای با تجربه و متخصص است. بویژه که این نیروی توانا مفت و مجانی به دستش برسد، چه سعادتی از این بالاتر؟
اما افرادی که در کشورهای خود حتی جانشان در خطر است، با هزاران اما و اگر مواجه می گردند و بعضی از آن ها جان خود نیز از دست می دهند؟ فکر می کنم پاسخ این سئوال برای هر کسی باید روشن باشد و خود می تواند به آن پاسخ مناسب بدهد.
و فرار مغزها بویژه در ارتش شاید بتواند مصداق این اشعار دست و پا شکسته باشد
هجرت افراد دانا و مدبّر سوی غرب // نفع خواهند داشت از بهر شکوفائی غرب
دشمنی با کاردانی و تخصص سود دارد بر شما // کوچ مغزهای مزاحم سودِ ما دارد عیان
نه فقط ما هر چه داشتیم ازطلا و از جوان // همه از کشور برفت و سوی غربِ شد روان
شد خزانه ها همه خالی، از ارز و طلا // همه چون سیل خروشان سوی غربند روان
هاشمی جانی و طراح جنایتهاست او // خاطراتش همه گویایِ حکایتها است او
یاد داری حرف رفسنجانی درآن جمعه نماز // گفته آمد، ما نخواهیم کرد اشتباهِ شاه
فقر و ناچیزی ملت سدّ جنبش ها بود // ماندگاری در حکومت، حکمتش اینها بود
او اشتباه فهمیده بود، همچنانکه جانش را هم به دلیل همین اشتباه از دست داد و استخری شد. اما همیشه راه حل وجود دارد و اجمالاً راه حل فعلی به نظر می رسد، همان رهنمود حکیم ابوالقاسم فردوسی است:
پرچم کاوه بود راه نجات ایرانیان // آن حکیم شاهنامه حق بگفت این را به ما
بنظر می رسد که تا بدینجا آشکار شده باشد که ما دچار چه سیستم دیکتاتور و غارتگری هستیم بنابراین قبل از اینکه به سایر مسایل و از جمله داشته های عظیم خود پرداخته شود، مناسبت دارد که برای خروج از بن بستی که درگیر آن هستیم، راه حل آن حکیم بزرگ ایران زمین، مورد بررسی و مداقه قرار بگیرد و یا حد اقل تیری بر تاریکی ها افکنده شود. در قسمت دهم این مهم مورد بحث قرار خواهد گرفت.
محمد جعفری ۲۵/ بهمن / ۱۴۰۰
نمایه و یادداشت:
۸۰-تنبیه الامّه وتنزیه المّله یا حکومت از نظر اسلام، آیتالله علامه محمد حسین نائینی، ص ۱۰۸.
۸۱- تنبیه الامّه وتنزیه المّله یا حکومت از نظر اسلام، آیتالله علامه محمد حسین نائینی، ص ۳۶.
۸۲- تنبیه الامّه وتنزیه المّله یا حکومت از نظر اسلام، آیتالله علامه محمد حسین نائینی، ص ۵-۴.
۸۳- یونانیان و بربرها اثر: امیر مهدی بدیع، جلد ۱ و ۲، چاپ دوم ۱۳۶۴ نشر پرواز، ص ۲۰.
۸۴- یونانیان و بربرها ج ۱ ص ۲۰ .
۸۵- منطق الطیر عطار مقدمه و تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی، مقدمه ص ۲۱.
۸۶- https://news.gooya.com/2020/10/post-44288.php
و
۸۷- صحیفه نور ۱۸جلدی وزارت ارشاد، ج ۱۰، ص ۸۲، سخنرانی تاریخ ۸/۸/۵۸
۸۸- صحیفه نور ۱۸جلدی وزارت ارشاد، ج ۱۰، ص ۸۳، سخنرانی تاریخ ۸/۸/۵۸
۹۰- صحیفه نور ۱۸جلدی وزارت ارشاد، ج ۱۰، ص ۸۴، سخنرانی تاریخ ۸/۸/۵۸
۹۱- صحیفه نور ۱۸جلدی وزارت ارشاد، ج ۱۳، ص ۲۰۹، سخنرانی در تاریخ ۲۷/۹/ ۵۹.
۹۲- صحیفه نور ۱۸جلدی وزارت ارشاد، ج ۱۳، ص ۲۱۰، سخنرانی در تاریخ ۲۷/۹/ ۵۹.
۹۴-
https://news.gooya.com/2020/09/–2.php
و
۹۵- صحیفه نور ۱۸جلدی وزارت ارشاد، ج ۳، ص ۱۹۳ ، سخنرانی در جمع استانداران ۱۵/۹/۵۹.
۹۶-
۹۷- گروگانگیری و جانشینان انقلاب، محمد جعفری، ص ۲۹۹، چاپ دوم در سایت ۳۸۶؛ بنا به گفته مجری برنامه خبر جام جم مورخ ١۴ آبان ۱۳۸۵، ساعت ۶ بعد از ظهر بوقت لندن، گفت: سازمان ملل ٢٠٠ میلیارد از رقم فوق کم کرده و خسارت وارده بر کشور را ٨٠٠ میلیارد دلار ارزیابی کرده است. به هر حال بر کسانیکه اطلاعات و ارقام لازم را در اختیار دارند، فرض است که به این مهم بپردازند و خسارت وارده به کشور را تا جائیکه ممکن است دقیق تر در اختیار این نسل و نسلهای آینده قرار دهند تا معلوم شود، جهت استقرار دیکتاتوری و قبضه کردن قدرت، چه خسارت عظیم مادی و معنوی بر کشور وارد کرده اند در صورتیکه روش دیگری بکار می برند، همه اینها قابل جلوگیری بود.
https://t.me/RenaniMohsen/22۹۸-
غارت و غارتگری در رژیم جمهوری ولایت مطلقه فقیه – ۱۰
«رژیم و سیستمی که ما دچار آن هستیم، همان وضعیت ضحاک و ضحاکیان است که حکیم فردوسی آن را برای ما به تصویر کشیده و راه برون رفت از آن را هم به ما نشان داده است»
درحکومت ضحاک و ضحاکیان کشور و مردم به چه وضعی دچار خواهند گشت
برای حل هر مشکل و یا بهبود دردی قبل از هر چیز باید مشکل و یا درد شناخته شود. که اگر درد و آن مشکل به درستی به حیطه شناسائی آمد اگر نگویم درد و مشکل حل شده است حداقل ۵۰% به حل آن فائق و یا نزدیک شده ایم. بنابر این سخنم با کسانی است که درد را شناخته و فهمیده اند که در ساختار این سیستم غارتگری هیچ مشکلی چه کوچک و چه بزرگ غیر قابل حل است. این نکته هم باید دانسته شده باشد که مشکل این رژیم غارتگر مطلقه نداشتن پول و سایر امکانات نیست. در دوران ۳۷ سال سلطنت محمد رضا شاه کل در آمد نفتی کشور ۱۲۰ میلیارد دلار بوده است. ولی بعد از پیروزی انقلاب تا سال ۱۴۰۰ یعنی ۴۳ سال در آمد نفتی ایران حدود ۱۴۱۲ میلیارد دلار بوده که فقط در دوران ریاست احمدی نژاد ارقام مختلفی از ۶۱۸، ۶۳۸ و یا ۷۰۰ میلیارد ذکر شده است و این تنها درآمد از فروش نفت بوده است. در صورتی که کشور درآمدهای ارزی دیگری هم داشته که ارقام مشخص آن در دست نیست. اما رقم قابل توجهی را در بر می گیرد. مشاهده می شود که از این درآمد عظیم پول نفت و غیره نتوانسته اند و نخواسته اند که در زمینه های مختلف سرمایه گذاری کنند و به کارآفرینی و تولید بپردازند که هم کشور از وابستگی به نفت نسبتاً آزاد شود و هم برای متخصصین و سایر اقشار مردم کار تولید شود و روز به روز کشور به مرز ورشکستگی کامل نزدیک و نزدیکتر نشود و کشور را از فقر و فاقه نجات دهد. علت اصلی این است که این رژیم مطلقه استبدادگر، رژیم غارتگری است که قبل از هر چیز به بلعیدن و غارت امکانات کشور با دست خودی ها و کشورهای دیگر فقط برای حفظ خود و رژیم فکر می کند. به علت این فساد عظیم ساختاری است که حتی اگر هم بخواهند قادر به حل هیچ مشکلی از مردم و کشور نخواهند شد و روز به روز کشور را به زمین سوخته نزدیکتر می کنند.
بنظر می رسد که تا بدینجا آشکار شده باشد که ما دچار چه سیستم دیکتاتور و غارتگری هستیم بنابراین قبل از اینکه به سایر مسایل و از جمله داشته های عظیم خود پرداخته شود، مناسبت دارد که برای خروج از بن بستی که درگیر آن هستیم، ابتدا راه حل آن حکیم بزرگ ایران زمین، مورد بررسی و مداقه قرار بگیرد و سپس به داشته های عظیم تمدنی و فرهنگی خود پرداخته شود. سالیان است مسئله برون رفت از چنین رژیم مطلقه غارتگری که دچارش شده ایم فکرم را به خود مشغول داشته است، وگهگاهی به مناسبتهایی نکاتی در این باره گفته شده و حتی چندین و چند مقاله در این رابطه منتشر شده است. اما اخیراً به مناسبتی به شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی مراجعه شد و بویژه صعود و افول ضحاک فکرم را به خود جلب کرد و ناگهان جرقه ای زده شد و متوجه شدم، رژیم و سیستمی که ما دچار آن هستیم، همان وضعیت ضحاک و ضحاکیان است که حکیم فردوسی آن را برای ما به تصویر کشیده و راه برون رفت از آن را هم به ما نشان داده است:
آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم // یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم
بطور خلاصه باید گفت:
در زمان ضحاک چه بر سر مردم ایران می آید. مردم تنبلی و خرافه پرستی می آموزند. شیطان و شیطانیان در خدمت ضحاک مشغول بلعیدن هستند و شاه را تشویق می کنند که گونه ها و شانه های شاه را بوسه زنند. شیطان و شیطانیان بر شانه های شاه بوسه می زنند و شاه از این چاپلوسی لذت می برد. از فرط چاپلوسی و تملق گویی بوسه بر دست شانه های شاه، شانه های شاه گویی زخم می شود و دو مارِ قدرت پرستی و حرص ولع نگهداری آن، از آن خارج می شود که اینها سمبولیک است. و مارها تمایل دارند که در گوش ضحاک وارد شوند و مغز او را بخورند جائی که چاپلوسان و قدرت پرستان و غارتگران در مدح و قدرت و توانائی و بی نظیر بودن و راست و درست بودن به گوش سلطان و رهبر می خوانند و او هم از آن لذت می برد و مست می شود. شیطان و یا همین چاپلوسان به او می گویند راه این است که روزانه دو جوان را قربانی کنند و مغز آن ها را به مارها بدهند. بدین سان هر روز دو جوان ایرانی به قید قرعه انتخاب می شوند و هیچکس هم جرأت مقاومت ندارد. همه می گویند بگذار دیگران فریاد بزنند چرا من؟ و خوشحالند که امروز نوبت آنها نشده است و روز دیگر جوانشان زنده است.
جالب توجه است که مار ها نه گوشت می خواهند نه جگر نه قلب و نه جای دیگر فقط مغز یعنی تفکر و آگاهی. وقتی به او گفته می شود، که مردم از خونخواری و جنایت تو به تنگ آمده و عنقریب ترا از بین می برند. ضحاک تصمیم می گیرد که از مردم تأیید و تصدیق بگیرد که پادشاهی عادل و دادگر است و مردم خود اطاعت می کنند و به صف می ایستند که طومار دادگری ضحاک را امضاء کنند. در صف می ایستند و امضا می کنند.
نوبت به کاوه رسید او نترسید و طومار را پاره کرد و فریاد بر آورد که تو بیدادگری. او پیش بند چرمی خود را بر سر نیزه کرد و این شد نماد خیزش کاوه « درفش کاویانی»
فردوسی به فریب کاری واژه ها توجه و اشاره می کند که چگونه ضحاک خونخوارهاله ای از تقدس به دور خود کشیده است.
این نکته بس مهم را خاطر نشان کنم که کار سترگ و عظیمی که حکیم ابوالقاسم فردوسی تحت عنوان شاهنامه آن را به سرانجام رساند، تنها تاریخ و روایتهای داستانی و اساطیری ایران نظیر سایر روایتهای اساطیری دیگر و یا حماسه برزگ ملی ایران و یا جهان نیست. آنچه این حکیم بزرک در لباس روایتهای اساطیری ایران زمین در قرن سوم هجری پایه افکند بر چندین و چند پایه استوار که مهترین آن عبارتند از:
۱-حفظ و نگهداری فرهنگ ایران زمین
۲- زنده و جاوید نگهداشتن زبان فارسی از دستبرد حوادث در دوران های مختلف
۳-ارائه راه حل اساسی جوامع در مقابله با بحرانهای بزرگ و چگونگی خارج شدن از آن بحران
۴-ارائه روش زندگی سعادتمندانه و زیست در آزادی، یگانگی و راستی و درستی. حکمت و جهان بینی ژرف در سراسر شاهنامه متجلی است.
۵-کتاب تحلیل تاریخی در هر زمان و مکان. در شاهنامه بوضوح نشان داده شده، هر زمان که ایران در دست ضحاک و ضحاکیان قرار گرفت، راه رهائی از حکومت چنین جبارانی کدام است. از منظر فردوسی نه تاریخ وقایع گذشته بلکه تحلیل تاریخ است در هر زمان و مکان، زیرا تاریخ تنها مربوط به وقایع گذشته نیست بلکه حال و آینده را در بر می گیرد. تاریخ رودخانه ایست که از بدو تولد بشر در روی این کره خاکی شروع شده و به حال رسیده و در آینده در جریان است و به عبارتی آدمی در بستر رودخانه تاریخ متولد می شود و به تاریخ می پیوندد. کمتر به این نکته بدیهی توجه می شود که زمان حال، در هر فضای سیاسی و عمومی که قرار گرفته باشد، در خود و با خود، گذشته را در بردارد و همزمان هم حامل آینده است. در واقع هر پدیده ای یا حادثه ای که جریان پیدا می کند، همزمان به رودخانه جاری تاریخ متصل شده است. فردوسی در این بخش دلایل صعود و نزول و یا پیدایش و از بین رفتن ضحاک و ضحاکیان را در کشور بیان کرده است. اما پیامها و مطالب شاهنامه همه با زبان سمبلیک و رمز و تمثیل سرشته شده است. فردوسی خود به این زبان رمز و تمثیل اشاره دارد:
کز این نامور نامهٔ شهریار // به گیتی بمانم یکی یادگار
تو این را دروغ و فسانه مدان // بیکسان روش در زمانه مدان
ازو هرچه اندر خورد با خرد // وگر بر ره رمز معنی برد
و اگر فردوسی به غیر از این زبان رمز و سمبلیک آن را آفریده بود، قطعاً از دستبرد جبّارن و جنایکاران در امان نمی ماند و اکنون در دست ما و نسلهای پی در پی قرار نمی گرفت.
به فردوسی لقب حکیم داده اند زیرا شاهنامه جلوه گاه حکمت نظری و عملی ملی ایرانیان است. با تامل در شاهنامه دانشهای روزگار فردوسی را که ادامه و استمرار دانش های مردم ایران از روزگار باستان تا روزگار فردوسی است، قابل استخراج است. وی حکیمی است که راه رها ئی کشور را در هر زمانی که ایران دچار ضحاک و ضحاکیان شده، جلو چشم ایرانیان نهاده است. چون حکمت قوه ای است که آدمی می تواند دقایق امور و خفایای موجودات، آن سان که بوده و یا اتفاق افتاده را درک کند آن هم به قدر توان بشر. و با توجه به این تجربه، مسیر آینده را برای آیندگان ترسیم کند. و فردوسی به بهترین وجه از عهده این مهم بر آمده است
فردوسی در دیباچه و در تمامی داستان های شاهنامه، خرد این ودیعه الهی را می ستاید و بر خردورزی تاکید می ورزد:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
از اینرو برای خرد اهمیت ویژه قائل شده است زیرا هر وقت که خرد از دست رفت، ضحاک و ضحاکیان بر کشور حاکم می گردند.
حکیم ابوالقاسم فردوسی تمامی آن موارد پنجگانه را در خلال وقایع و حوادث و در لابلای شرح و بسط داستانهای اساطیری پادشاهان بطرز فوق العاده ای ماهرانه و زیرکانه ای که بتواند از دستبرد مستبدان، جباران و خونخواران محفوظ بماند، به شعر و با زبان سمبلیک و رمز و تمثیل در آورده و امروز در دست ما قرار دارد و در هر زمانی بر اهل فن است که رمز آن را برای مردمان و دوره خود بگشایند. من فکر می کنم که هر ایرانی باید شاهنامه را با توجه به نکات پنجگانه فوق به دقت آن را مورد مطالعه قرار بدهد. بر اهل فن است که در مورد هر کدام از نکات فوق کتابی مستقل به نگارش در آورند. در آنصورت عمق دشمنی ولایت مطلقه فقیه و فقها و روحانیت با حکیم فردوسی آشکار خواهد شد. همچنانه گفته شد، فردوسی نه تنها زمانی که کشور در دست و دچار ضحاک و ضحاکیان است راه رهایی را نشان می دهد، بلکه نشان می دهد که چرا و چگونه ضحاک و ضحاکیان بر کشور حاکم می گردند. اما وقتی خانه آتش می گیرد، عاقلان اول برای نجات خانه، آتش را خاموش می کنند و پس از آن به دلایل این آتش افروزی بر میآیند و نه اینکه اول دور خود بپیچند و در چند وچون آتشی که دارد همه چیز را می سوزاند بگردند که دلیل آن را پیدا بکنند، شاید آن موقع دیگر اصلاً خانه ای وجود نداشته باشد و یا به زمین سوخته ای تبدیل شده باشد. وقتی آتش خاموش شد و کشور آرام و قرار گرفت، وقت برای بررسی مسائل تاریخی بسیار زیاد است. بنابر این در اینجا، آنچه مطمح نظر است، تنها راه رهائی است که فردوسی زمانی که کشور در دست و دچار ضحاک و ضحاکیان است، به ما نشان می دهد. و قسمت بعد که چرا و چگونه ضحاک و ضحاکیان بر کشور حاکم می گردند در جای خود به وقت دیگری موکول می شود. چرا که اکنون کشور در تب و تاب آتش سوزی که تمامی زمینه ای کشور را فرا گرفته و حلقه آتش به گردا گرد و به همه مرزهای ایران رسیده است. لاجرم مبرم ترین وظیفه خارج کردن کشور از دست ضحاک و ضحاکیان است. فردوسی راه رهائی از دست ضحاک و ضحاکیان را به ترتیب زیر توضیح می دهد:
۱-خوار گشتن هنر و ابتکار و آفرینندگی از هر نوع اولین
هر وقت ضحاک و ضحاکان بر کشور مسلط شدند، نشانه بارز آن اینست که کردار و رفتار فرزانگان و نیکان، پنهان می گردد و کشور به دست دیوانگان و نابخردان متمرکز می شود. و هنر و ابتکار و آفرینندگی از هر نوع آن خوار و بی ارج می گردد و خرافه پرستی، تحمیق و جادو و جمبل ارزشمند و فرهنگ جامعه می شود. و وقتی تحمیق و خرافه پرستی ارزش برین شد، دست ضحاکان و غارتگران باز و به اموال و جان و ناموس مردم دراز می شود. و سخن از نیکی و رسیدگی به امر مردم جز به رمز و راز و با انواع و اقسام ایماء و اشاره میسر نمی گردد.
سراسر زمانه بدو گشت باز // برآمد بر این روزگار دراز
نهان گشت کردار فرزانگان // پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند // نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز // به نیکی نرفتی سخن جز به راز
پروردشان از ره جادویی // بیاموختشان کژی و بدخویی
ندانست جز کژی آموختن // جز از کشتن و غارت و سوختن
آیا وضعیتی که فردوسی آشکار می کند، وضعیت امروز ایران نیست که حکومت جبار ولایت مطلقه بنام دین همان روش ضحاک را به کار می برد و کشور چهل و اندی سال است که در گیر چنین ضحاکیانی گشته است. ولی ضحاک که خود می داند دست به چه جنایاتی زده و می زند، آرامش و قرار ندارد و بدین جهت:
۲-از دست دادن آرامش و قرار
ضحاک نگران از جنایات و مکیدن خون جوانان وطن وضعیت خود را در خواب مشاهده می کند. شبی ضحاک درخواب می بیند که جوان دلیری و پهلوان با دو تن دیگر جنگاور نزدیک آمدند و با گرزی بر سر و روی او کوفتند. ضحاک به جای بازگشت به ملت، به اقتدار و خشونت خود می افزاید همچنانکه خامنه ای هم نظیر ضحاک از هیچیک از جهش های ملت ایران علیه خوی سلطه گری اش تجربه نگرفته و همچنان بر خوی مطلق گرایی و جنایتگریش پای می فشارد و تحت عنوان «مصلحت نظام » هر جنایتی را لازم و واجب می شمرد. با این حال در ضمیر خود نگران است که اگر این ملت لباس ترس را از تن ریخت و تمامی کشور به میدان آمد چه سرنوشتی دچارش خواهد شد، همیشه نگران آینده است و به این علت است که هر لحظه و هر دم دشمن دشمن می کند و دشمن ترجیع بند تمامی سخنانش می شود. خامنه ای هم به جای بازگشت به ملت، مانند ضحاک راه فرار را انتخاب می کند و برای اقتدار خود بر جنایت خود می افزاید.
در ایوان شاهی شب تیره باز // به خواب اندرون بود با ارنواز
چنان دید کز شاخ شاهنشهان // سه جنگی پدید آمد از ناگهان
دو مهتر یکی کهتر اندر میان // به بالای سرو و به فر کیان
کمر بستن و رفتن شاهوار // به دست اندرون گرزه گاوسار
دمان پیش ضحاک رفتی به جنگ // زدی بر سرش گرزه گاورنگ
۳-جمع کردن موبدان (= آیت الله های بزرگ) و دیوانسالاران دیو صفت
ضحاک از نگرانی و وحشت از دشمن تمامی موبدان (=روحانیون بلند پایه) و دیوانسالاران دیو صفت و ددان را جمع می کند و با آنان به مشورت می پردازد که از دست این دشمن چه باید کرد و این دشمن کیست و چیست؟ آنها هم به جای اینکه به او بگویند که راه حل نجات از دشمن بازگشت به ملت ایران است، چون خود هم در مکیدن خون جوانان وغارت مردم و جنایات شرکت داشته و دارند، به او می گویند که نگران چه هستی، همه امور جهان در دست تو قرار دارد و دیوان و ددان و موبدان به فرمان تو هستند. همه چیز در نگین انگشتری تست. و جای نگرانی نیست. تا امکان دارد باید از همه نقطه کشور بزرگانشان و افسونگران و دانشمندانشان را بر گرد خود جمع کنی وآنها راه حل را هر لحظه در اختیارت می گذارند.
جهانی سراسر بفرمان تست // دد و دیو مردم نگهبان تست
زمین هفت کشور به فرمان تست // سر ماه تا پشت ماهی تراست
نگین زمانه سر تخت تست // جهان روشن از نامور بخت تست
تو داری جهان زیر انگشتری // دد و مردم و مرغ و دیو و پری
ز هر کشوری گرد کن مهتران // ز اختر شناسان و افسونگران
آنچه گفته آمد دقیقاً وضعیت روحی و روانی آقای خامنه ای رأس رژیم مطلقه است که دایم نگران است که کی و به دست چه کسانی رژیم ضحاک مانندش را از بین خواهند برد، زبانش از دشمن دشمن نمی افتد و هر دم با حلقه اسرار خود و روحانیون خبرگان رهبری، شورای نگهبان و ائمه جمعه و جماعات بد تر از موبدان ضحاک و سایر سران نیروهای امنیتی و نظامی خود به مشورت می پردازد که این دشمن را چگونه می شود نابود کرد. خامنه از ترس خود و تحت عنوان « مصلحت نظام » اطاق های فکر و ماموران امنیتی و لباس شخصی های خود و نیز سران نظامی و غیر نظامی و بویژه روحانیت جیره خوار و فرصت طلبِ بدتر از موبدان ضحاک و حلقه اسرارش در هر امری جمع می کند و دستور قلع و قمع مردم و خوردن و بردن و غارت بیت المال را در ازای جنایتشان به آنان می بخشد.
و چون حلقه اسرار خامنه ای و روحانیون خبرگان رهبری، شورای نگهبان و ائمه جمعه و جماعات بد تر از موبدان ضحاک و سایر سران نیروهای امنیتی و نظامی خود در جنایات و مکیدن خون ملت شرکت دارند و دستشان به هر جنایت و غارتی باز است ودائم از قدرت وصلابت و توانایی خود در قلع و قمع هر حرکتی صحبت می کنند که هیچ جای نگرانی نیست و ما چنان قدرتی داریم که مردم پابرهنه و گروه و دسته ها بکنار آمریکا هم توان مقابله با ما را ندارد. ولی وقتی پای عمل به میان می رسد، وانت اسناد و مدارک سری تأسیسات هسته ای ربوده می شود و دانشمندان اتمی ترور می شوند و سردار سلیمانی بزرگترین فرمانده نظامی کشته می شود، و این همه نیرو و با ید بیضای خود از ترس حمله آمریکا هواپیمای اوکراینی با ۱۶۷ سرنشین آن هدف دو موشک قرار می گیرد. ولی باز این جیره خواران و قدرت طلبان به او قوت قلب می دهند که کی جرأت دم زدن در برای قدرت تو را دارد و دشمن در دستان تو خوار و خفیف و کوچکتر از آنست که از آن نگران باشی. فردوسی این پروسه را با زبان رمز اینگونه بیان می کند.
۴- نگرانی از تاج و تخت غارت شده
ضحاک همه موبدان، دیوانسالاران دیود صفت و ددان و بزرگان کشور را جمع کرد و از همۀ آنان خواست که برای «مصلحت نظام» و امنیت کشور و استواری و پا برجایی نظام، بهترین جانشین من چه کسی است نظر خود را بیان کنید و به من بگویید که دوای درد کدامست
بخواند و به یک جایشان گرد کرد // وزیشان همی جست درمان درد
بگفتا مرا زود آگه کنید // روان را سوی روشنی ره کنید
نهانی سخن کردشان خواستار // ز نیک و بد و گردش روزگار
که بر من زمانه کی آید به سر // کرا باشد این تاج و تخت و کمر
که این راز بر ما بباید گشاد // دگر سر به خواری بباید نهاد
لب مؤبدان خشک و رخسارتر // زبان پر زگفتار با یکدگر
که گر بودنی بازگوئیم راست // شود سر سبکسار و تن بیبهاست
وگر نشنود بودنیها درست // بباید هماکنون ز جان دست شست
موبدان و دیوانسالاران دیو صفت ضحاک هیچکدام جرأت گفتن حقیقت به ضحاک را ندارند چون می دانند آنهائی که حقیقت را بر زبان رانده اند سرشان به باد رفته و اگر اینان هم بگویند دچار همان سرنوشت خواهند شد. سر را به زیر انداخته و با این دست و آن دست کردن زمان می خرند. چون می دانند که ضحاک جز تعریف و تمجید از توانائی و عدالت و فرید و یگانه بودن، تابِ شنیدن حقیقت و چیز دیگری را ندارد. ولی آقای خامنه ای همچون ضحاک، شورای نگهبان و ائمه جمعه و جماعات بد تر از موبدان ضحاک و سایر سران نیروهای امنیتی و نظامی خود را برای پیدا کردن راه حل مسائل جمع می کند ولی وی حتی از ضحاک بدترآنها را جمع می کند که به آنها رهمنود و راه حل نهایی خود را بدهد و نه نظر مشورتی جمع خودش را. و این جمع دیو صفت هم اگر هم اطلاع درستی داشته باشند جرأت اظهار آن را نخواهند داشت به جز گفتن تعریف و تمجید. همه با هم مشورت کردند ولی جرأت حق گویی را اگر هم بدانند، ندارند.
سه روز اندر آن کار شد روزگار // سخن کس نیارست کرد آشکار
به روز چهارم برآشفت شاه // بر آن مؤبدان نماینده راه
که گر زندهتان دار باید بسود // وگرنه نهانی بباید نمود
همه مؤبدان سرفگنده نگون // به دو نیمه دل دیدگان پر زخون
همچنانکه در بحران های مختلف و جهش های مردمی که اتفاق افتاده خامنه ای افراد را جمع کرده و راه حل خود را به آنها دیکته کرده و بعد آنان برای اینکه ساق پای وی تر نشود به نام رؤسای سه قوه و یا با نام دیگری اعلان کرده اند. اما در خصوص جانشینی این رازی است که تا به حال جرأت ابراز آشکار آن را نداشته اند.
۵-مسئله جانشینی ضکاک و همچنان خامنه ای
سر انجام ضحاک عصبانی و ناراحت به جمع موبدان(= آیت الله های بزرگ) و دیوانسالاران دیو صفت، گفت باید این مسئله را تمام کرده و بگویید که چه کسی تخت و تاج مرا به ارث خواهد برد ولی ولیعهدی که من معین کرده ام را تأیید و تصویب کنید.
از آن نامداران بسیار هوش // یکی بود بینادل و راست گوش
خردمند و بیدار و زیرک به نام // از آن مؤبدان او زدی پیشگام
دلش تنگتر گشت و بیباک شد // گشادهزبان نزد ضحاک شد
بدو گفت پردخته کن سر زباد // که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
جهاندار پیش از تو بسیار بود // که تخت مهی را سزاوار بود
فراوان غم و شادمانی شمرد // چو روز درازش سرآمد بمرد
اگر باره آهنینی به پای // سپهرت بساید نمانی به جای
سرانجام شخصی عاقل، فرزانه و تیزهوشی، دل به دریا زد و حقیقت را بر زبان راند و گفت ای ضحاک باد را از سر بیرون کن و بدان که هر کس که از مادر زاده شده، مرگ هم با او زاده می شود. پیش از تو قدرتمداران بسیاری بوده اند که این تخت و تاج را در اختیار داشتند، غم و شادی فراوانی هم داشته اند، اما اگر کاخ های سر بفلک کشیده آهنی هم داشته باشی، روزگار آن را فرسوده و از بین خواهد برد. اما مگر ضحاک و ضحاکیان قدرتمدار توان شنیدن چنین حقیقتی را دارند. و اصلاً فکر می کنند که مرگی هم در کار است. آن شخص عاقل، فرزانه و تیزهوش با صراحت به او گفت وارث تاج و تخت تو فریدون است. فریدون در ادبیات فارسی مظهر قدرت و پیروزی است در ایران باستان، به معنی «سه ایدون» یعنی دارنده سه نیرو و قدرت، و یا آن کسی که رفتارش توٲم با عدل و داد است. و پادشاهی معروف که ضحاک را دربند کرد ولی او را نکشت. نکته ای بس عبرت آموز که او بعد از به دست گرفتن قدرت از دست ضحاکیان روش خشونت زدائی را هدف قرار داد و نه بر خشونت افزودن. چیزی که خمینی از روز اولی که بر اسب قدرت سوار شد، دست به خشونت و کشت و کشتار زد و آن را هدف قرار داد و به حلقه اسرارش هم آن را آموخت. به ضحاک و ضحاکیان گفت وقتی فریدون ها زاییده شدند. بر سرو رویت گرز گاوی را خواهند زد و ترا از ایوان قدرت و تاج و تخت به زیر خواهند افکند.
کسی را بود زین سپس تخت تو // به خاک اندر آرد سر بخت تو
کجا نام او آفریدون بود // زمین را سپهری همایون بود
هنوز آن سپهبد ز مادر نزاد // نیامد گه ترسش و سرد باد
چو او زاید از مادر پرهنر // بسان درختی بود بارور
به مردی رسد برکشد سر به ماه // کمر جوید و تاج و تخت و کلاه
به بالا شود چون یکی سرو برز // به گردن برآرد ز پولاد گرز
زند بر سرت گرزه گاوروی // ببنددت آرد از ایوان به کوی
۶- ضحاکِ نگران، از عاقل، فرزانه و تیزهوش، می پرسد؟
ضحاک نگران می پرسد، چرا آنها می خواهند مرا از تخت و تاجم پائین بکشند، و حکومت را از دستم بگیرند و خود وارث آن شوند. من که حاکمی عادل و دادخواه هستم و به همه مردم رسیدگی می کنم؟ آن شخص تیزهوش و فرزانه به او پاسخ می دهد: نه اینطور نیست! اگر خرد خود را به کار بری هیچ کسی و ملتی بدون سبب و علتی بر حاکم شورش نمی کند، تو خون پدران آنها را مکیده ای و این درد و رنج آن ها فراموش شدنی نیست و فریدون ها کاوه ها بر تو خواهند شورید و ترا با قدرت به زیر خواهند کشید. ضحاک چون چنان شنید، هوش از سرش رفت و از تخت افتاد و بیهوش شد
بدو گفت ضحاک ناپاک دین // چرا بنددم چیست از منش کین
دلاور بدو گفت اگر بخردی // کسی بیبهانه نسازد بدی
بیاید به دست تو هوش پدرش // از آن درد گردد پر از کینه سرش
تبه گردد آن هم به دست تو بر // بدین کین کشد گرزه گاوسر
چو ضحاک بشنید بگشاد گوش // ز تخت اندر افتاد و زو رفت هوش
همچنانکه فرزانگان کشور بارها و بارها به خامنه ای هشدار داده اند که دست از جنایت و فساد بردارد و حق حاکمیت غصب شده مردم را به خودشان واگذار کند، اما کو گوش شنوا!؟ هر بار و هر کس که به او هشدار داد، تا او را از بین نبرد از پای ننشست. شما تا به حال در کجای جهان دیده اید که ضحاک و ضحاکیان خود، حقوق مردم را به آنان بسپارند و کنار روند که این دومی باشد؟
۷- ضحاک و ضحاکیان فقط یک چیز می شناسند و آن دشمن است
ضحاک با شنیدن سخنان آن فرزانه و به هوش آمدن به جای اینکه از جنایات و خونریزی دست بردارد و به مردم روی آورد، ترجیع بند خود دشمن دشمن را شروع کرد و با عوامل خود در هر کوی و برزن به دنبال یافتن دشمن و فریدون ها بر آمد
نشان فریدون به گرد جهان // همی بازجست از کیان و مهان
نه آرام بودش نه خواب و نه خورد // شده روز روشن برو لاجورد
۸-سرانجام فریدون و فریدون ها زاده شندند و می شوندآمد
بر آمد برین روزگار دراز // کشید اژدهافش به تنگی فراز
خجسته فریدون ز مادر بزاد // جهان را یکی دیگر آمد نهاد
شده انجمن بر سرش بخردان // ستارهشناسان و هم موبدان
زمین کرده ضحاک پر گفت و گوی // به گرد جهان هم بدین جست و جوی
چو بگذشت بر آفریدون دو هشت // ز البرز کوه اندر آمد به دشت
چنان بد که ضحاک خود روز و شب // به نام فریدون گشادی دو لب
ضحاک از جستجوی فریدون و فریدون ها دست بر نداشت و در ناراحتی و نگرانی روزگار می گذرانید و به جای عبرت گرفتن و به ملت بازگشتن، در سراسر جهان به دنبال نشانه از فریدون و فریدون ها بود که آن ها را به دست آورد و نابود سازد. غافل از اینکه در طول مدت خونخواریش فریدونها زاییده و توانا و برنا گشته اند. و همچنانکه آقای خامنه ای کلمه دشمن ورد زبانش شده و مدام دشمن دشمن می کند، فریدون فریدون های در طول مدت زمامداری جنایت کارانه اش زاییده شده و توانا و برنا شده اند و در کمین اند تا اینکه چنین حکومت مطلقه ضحاک صفت را ساقط کنند. در هر حال با نگرانی و ترس از دست دادن همه چیز فرمان داد که بزرگان کشور جمع شوند
۹- فرمان جمع شدن بزرگان کشور
ضحاک که از آشفتگی آرامش نداشت فرمان داد تا موبدان و بزرگان کشور جمع شوند. پس از جمع شدن به آنها گفت می دانید که گرچه دشمن کوچک است ولی من دشمن دارم و برای اینکه همه بدانند که من شخص عادل و عدالت خواه هستم و حامی مردم هستم، شما باید طوماری و نامه ای بنویسید و به سراسر کشور بفرستید و همه امضاء کنند که من پادشاهی نیکو کار و عدالت خواه هستم که می خواهم عدالت را در سراسر کشور بر قرار کنم و جز نیکویی و راستی از من نسزد. سر انجام موبدان و بزرگان طومار و نامه را نوشته و در محضر ضحاک اژدها صفت و خونخوار همه در صف که آن را امضاء کنند.
ز هر کشوری مهتران را بخواست // که در پادشاهی کند پشت راست
از آن پس چنین گفت با موبدان // که ای پرهنر با گهر بخردان
مرا در نهانی یکی دشمنست // که بر بخردان این سخن روشن است
اگر چه به سال اندک است این جوان // چنین گفت موبد به پیش گوان
که دشمن اگر چه بود خوار و خرد // مراو را بنادن نباید شمرد
یکی محضر اکنون بباید نبشت // که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
نگوید سخن جز همه راستی // نخواهد به داد اندرون کاستی
زبیم سپهبد همه راستان // برآن کار گشتند همداستان
در آن محضر اژدها ناگزیر // گواهی نوشتند برنا و پیر
یک چنین روشی، روش تمامی حاکمان ضحاک صفت است که هر گز از جنایت خود عبرت نمی گریند ولی مدام دم از عدالت و عدالتخواهی می زنند و مردم را وادار می کنند که در مدح و ثنایشان کوشا باشند و مدام از نیکی هایشان و برقراری عدالت و حمایتگری مردم داد سخن بدهند و نشان بدهند که دل رهبر از گرفتاری مردم خون است و مدام در صدد چاره است. آیا خمینی و خامنه ای رهبر این رژیم ضحاک و ضحاک صفت در طول مدت زمامداریشان روشی غیر از آنچه گفته آمد – و فردوسی برای ما قرن ها پیش با زبانی روشن بیان کرده است – عمل کرده اند؟ نه هر گز! جز با لق لقه زبان و کوشش در تحمیق کردن مردم! و خود موجب و باعث شده اند که کاوه و کاوه ها و فریدون و فریدونها ساخته و پرداخته شوند. و چه ضحاک زمان بخواهد و چه نخواهد دیر یا زود ریشه اش کنده خواهد شد. همچنانکه کوچک و بزرگ در دربار جمع شده بودند و مشغول امضای نامه و طومار عدالتخواهانه ضحاک بودند، ناگهان فردی بر خروشید و تقاضای دادخواهی کرد.
تا به اینجا حکیم ابوالقاسم فردوسی روان شناسی ضحاک و ضحاکیان هر دوره و زمان را بیان کرده و نشان داده که وقتی ضحاکیان حاکم شدند، کشور و مردم به چه وضعی دچار خواهند گشت. در قسمت بعدی رها شدن کشور از دست ضحاکهای زمان را از زبان فردوسی خواهیم شنید.
کتابها و سایر نوشته های اینجانب برای علاقه مندان در وبسایت شخصی به آدرس زیر رایگان قابل دسترسی است:
محمد جعفری ۲/ اسفند/ ۱۴۰۰
غارت و غارتگری در رژیم جمهوری ولایت مطلقه فقیه – ۱۱
کلید راه حل حکیم فردوسی، برای رها شدن از دست ضحاک و ضحاکیان – ۲
« حکومتهای ضحاک منشی با سلام وصلوات صحنه را ترک نخواهند کرد و حقوق غصب شده مردم را به آنان بر نخواهند گرداند.»
در قسمت قبل حکیم ابوالقاسم فردوسی روان شناسی ضحاک و ضحاکیان درهر دوره و زمان را بیان کرده و نشان داده که وقتی ضحاک و ضحاکیان حاکم شدند، کشور و مردم به چه وضعی دچار خواهند گشت. در این بخش رها شدن کشور از دست ضحاک و ضحاکیان را از زبان فردوسی خواهیم شنید. سئوال اساسی این است که آیا وضعیتی که ایران ما دچار آنست همان وضعیتی است که حکیم بزرگ فردوسی از زبان ضحاک زمان برای ما ترسیم کرده است؟ از دید و تجربه و اطلاعات من پاسخ این سئوال مثبت است و ایران اکنون دچار حکومتی به مراتب بدتر از ضحاک شده است.
پس قدم اول جهت بکارگیری درست رهنمود فردوسی برای رهایی از دست ضحاک و ضحاکیان این است که ما هم درک کنیم و قبول داشته باشیم که چنین حکومتهای ضحاک منشی با سلام وصلوات صحنه را ترک نخواهند کرد و حقوق غصب شده مردم را به آنان بر نخواهند گرداند. در تاریخ هم شاید سابقه ندارد که حکومتی جبار و ضحاک منش، خود از قدرت کنار رفته باشد، بلکه همیشه و بدون استثنا مردم به شکلی از اشکال قیام کرده و آنان را به کناره گیری از قدرت و یا تاج و تخت و فرمانروایی نموده اند و کم نیستند که از خشم مردم و یا قدرت فائق سر به باد نداده اند.
در آخرین نکته قسمت دهم فردوسی حکیم نشان داد که ضحاک که از آشفتگی آرامش و قرار نداشت و همچنان بر جنایات و مکیدن خون جوانان پای می فشرد، اما لحظه ای نمی توانست دشمن را فراموش کند و مرتب دشمن دشمن می کرد و دستور داد که فریدون ها و کاوها را هر کجا بیابند، نیست و نابود کنند، اما درعین حال به سران خود گفت من دشمن دارم و برای اینکه همه بدانند که من شخص عادل و عدالت خواه و حامی مردم هستم، شما باید طوماری و نامه ای بنویسید و به سراسر کشور بفرستید و همه امضاء کنند که من پادشاهی نیکو کار و عدالت خواه هستم که می خواهم عدالت را در سراسر کشور بر قرار کنم و جز نیکویی و راستی از من نسزد. نامه و طومار برای تحمیق توده مردم، آماده شده بود و مردم در صف ایستاده که آنرا تصدیق و امضا کنند که ناگهان فردی بر خروشید و تقاضای دادخواهی کرد.
آیا در این چهل و اندی سال گذشته، روحانیون خونخوار و عوامل اجرایی آنها با جان و مال مردم چنین عمل نکرده اند؟ و هر روز و شب در منابر، و در مداحی ها و در مراسم نمازهای جمعه و جماعات و سایر دستگاه های تبلیغاتی خود، از خُرُق عادات، عدالت، آزادیخواهی و بزرگ منشی خامنه ای داد سخن نمی دهند و در عین حال به مکیدن خون جوانان و هست و نیست ملت مشغول نیستند؟ اگر ما واقع اندیش باشیم، اینان دست به همان کاری زده اند که ضحاک و ضحاکیان در حق مردم عمل می کردند و حتی بدتر از آن! زیرا اینان در قرن بیست و یکم و در جلوی چشم ملت ایران و انظار جهانیان دست به چنین جنایاتی می زنند و پاسخ هر دادخواهی مردم داغ و درفش و کشتن است.
هم آنگه یکایک ز درگاه شاه // برآمد خروشیدن دادخواه
ستم دیده را پیش او خواندند // بر نامدارانش بنشاندند
بدو گفت مهتر بروی دژم // که بر گوی تا از که دیدی ستم
خروشید و زد دست بر سر ز شاه // که شاها منم کاوهٔ دادخواه
ضحاک که خود می دانست چه جنایاتی مرتکب شده و چگونه خون جوانان مردم را می مکد، دشمن را از یاد نمی برد دقیقاً همان ترجیع بند خامنه ای دشمن، دشمن و بزرگان و بویژه موبدان (= روحانیان بلند پایه) و نیروی نظامی و امنیتی از ترس ضحاک و خود، سر به زیر انداخته و مشغول امضا کردن فرمان بودند که ناگهان فریادی بلند شد و از ضحاک می خواست که با او به عدالت رفتار کند. ضحاک فرمان داد تا این مرد داد خواه را پیش او ببرند. مرد را آوردند و او را در کنار بزرگان نشاندند. همان نمایشی که ضحاک زمان خامنه ای هر از گاهی منتقدی را می آورد و کنار خود می نشاند و او بعضی ازگله و شکایتها را مطرح می کند و خامنه ای هم می خنند که ببینید عدالت ما تا کجاست که در مقابل ما آزادانه و با فراغ بال به ما انتقاد می کنند. ضحاک با ناراحتی رو به مرد کرد و گفت: بگو چه کسی به تو ستم کرده است. مرد تا این سخن را شنید فریاد بر آورد که:
یکی بی زیان مرد آهنگرم // ز شاه آتش آید همی بر سرم
تو شاهی و گر اژدها پیکری // بباید بدین داستان داوری
که گر هفت کشور به شاهی تراست // چرا رنج و سختی همه بهر ماست
بده داد من آمدستم دوان // همی نالم از تو برنج روان
اگر داد دادن بود کارِ تو // بیفزاید ای شاه مقدارِ تو
زند بر دلم هر زمان نیشتر // ز تو بر من آمد ستم بیشتر
ستم گر نداری تو بر من روا // بفرزند من دست بردن چرا
مرا بود هژده پسر در جهان // از ایشان یکی مانده است این زمان
آن مرد که لباس ترس از تن دریده بود با شجاعت تمام در برابر ضحاک خونخوار و ستمگر به ضحاک بانگ زد که ای شاه بیدادگر من کاوه مردی آهنگرم. و با دسترنج خود زندگی می گذرانم. اگر تو پادشاه و حاکمی چرا باید ستم ورنج نصیب ما شود. گناه من چیست که از هیجده پسرِ من، هفده تن را آدمکشان تو سر بریده و مغزشان را به تو خورانیده اند و اکنون آخرین پسرم را هم گرفته اند. شما بنگرید وضعیتی که ملت شریف و بزرگ ایران در زمان ضحاک حاضر گرفتار شده، درد و رنج و شکنجه و داغ و درفش مکیدن خون جوانان مال ملت ایران و همه امکانات، دارائی ها، مال و منال، کاخ های سر بفلک کشید همه و همه مال روحانیون و کار گزاران آنهاست که در لباس تقدس می گفتند مادیات جیفه دنیا است. شما ببینید که ضحاکان زمان، آقایان خمینی و خامنه ای برای تحمیق کردن مردم ناآگاه و ساده دل، لباس ریای زهد بر تن کرده، نشان می دادند و می دهند که در خانه ای محقر و به دور از امکانات وسیع، زندگی محقرانه ای دارند. گفته و نشان داده می شد که اولی آقای خمینی در خانه کوچک و محقری جنب حسینه جماران زندگی می کند، و از حسنیه هم برای ارشاد و سخنرانی بهره می برد، اما بعدها که راز از پرده برون افتاد، معلوم شد که وی در باغ چند هزار متری (۱۰-۱۲ هزار متر) که متعلق به آقای خسروشاهی بوده بسیار مجلل که می شود آن را کاخ خمینی نامید زندگی می کرد این باغ و کاخ مجلل وسط آن چنان وسیع بود که بیمارستانی مجهز مخصوص آقای خمینی در آنجا بر پا شده بود. گفته می شد که خانه و باغ خسرو شاهی را غصب کرده اند و در خارج با وی تماس گرفته می شود و می گویند که این خانه و باغ را بفروش، خسرو شاهی پاسخ می دهد که اگر آنجا مال من است از آن بیرون روید و من آن را نمی فروشم، می گویند نه بفروش. او هم پاسخ می دهد که من هرگز آن را نمی فروشم و شما در جای غصبی به زندگی ادامه دهید، البته بعد ها با انواع و اقسام حیل شرعی، بخشی از آنجا را وقف شده اعلان کردند. من با بعضی از بستگان مرحوم خسرو شاهی تماس گرفتم که در مورد کم و کیف آن مصاحبه آنجام دهم، از ترس و یا … گفتند ما هر گز در مصاحبه شرکت نمی کنیم. و همچنین است خامنه ای که نشان می دهند محل سخنرانی و تماسهایش حسنیه ای ایست مفروش شده از زیلو، اما بارگاه و کاخ و دم و دستگاهی که برای خود، و کیا بیایش درست کرده، با آن هفت خان رستم، هرگز کاخ شاهان به گرد آن هم نمی رسد.
ببخشای در من یکی در نگر // که سوزان شود هر زمانم جگر
شها من چه کردم یکی باز گوی // وگر بیگناهم بهانه مجوی
بحال من ای تاجور در نگر // میفزای بر خویشتن درد سر
مرا روزگار اینچنین گوژ کرد // دلی بی امید و سری پر ز درد
جوانی نمانده است و فرزند نیست // بگیتی چو فرزند پیوند نیست
بهانه چه داری تو بر من بیار // که بر من سگالی بد روزگار
ضحاک که با شنیدن این سخنان مات و مبهوت مانده بود و با سنگ دلی که داشت دلش بر او سوخت و به مآموران امنیتی خود گفت فرزند کاوه را به او باز گردانید.
سپهبد بگفتار او بنگرید // شگفت آمدش کان سخنها شنید
بربدو باز دادند فرزند اوی // بخوبی بجستند پیوند اوی
پس او را بفرمود شاه جهان // که آرام گیرید بر آن مهان
چو خطها بدادند پیران همه // برانسان که فرمود شاه رمه
بفرمود پس کاوه را پادشاه // که باشد بدان محضر اندر گوا
پس از آن ضحاک با مهربانی به کاوه گفت حالا که از دست عدالت من فرزند را پس گرفته ای، پس گواهی خود را بر این طومار بنویس که حاکم ما، ضحاک با عدالت رفتار می کند.
چو بر خواند کاوه همه محضرش // سبک سوی پیران آن کشور
خروشید کای پای مردان دیو // بریده دل از ترس گیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی // سپر دید دلها به گفتار اوی
نباشم بدین محضر اندر گوا // نه هرگز براندیشم از پادشا
خروشید و برجست لرزان ز جای // بدرید و بسپرد محضر به پای
گرانمایه فرزند در پیش اوی // ز ایوان برون شد خروشان به کوی
وقتی کاوه نامه و طومار را که برای امضا تأیید و تصدیق عدالت خواهی ضحاک خواند، به موبدان (= روحانیان بلند پایه) دیوانسالاران دیو صفت و نیروی نظامی و امنیتی با نگاهی تحقیر آمیز رو به آنها کرد و فریاد زد: شما هم از ترس ضحاک مرده اید و یار و همدم ضحاک شده اید ،شما هم بخواهید و یا نخواهید راه جهنم در پیش گرفته اید، چرا سر به فرمان یک چنین خون آشامی داده اید، من گواهی نمی نویسم و ترسی هم از ضحاک و ضحاکیان ندارم. کاوه این را گفت و طومار و نامه را جلو چشم همه پاره پاره کرد و فریاد کنان از بارگاه ضحاک بیرون رفت.
مهان شاه را خواندند آفرین // که ای نامور شهریار زمین
ز چرخ فلک بر سرت باد سرد // نیارد گذشتن به روز نبرد
چرا پیش تو کاوهٔ خامگوی // بسان همالان کند سرخ روی
همی محضر ما و پیمان تو // بدرد بپیچد ز فرمان تو
سرو دل پر از کینه کرد و برفت // تو گفتی که عهد فریدون گرفت
ندیدیم ما کار ازین زشت تر // بماندیم خیره بدین کار در
حکومتهای ضحاک منشی با سلام وصلوات صحنه را ترک نخواهند کرد و حقوق غصب شده مردم را به آنان بر نخواهند گرداند.
بعد که کاوه فریاد کنان از دربار بیرون رفت، همه سران ضحاک خون آشام و چاپلوسان و متملقان رو به ضحاک کردند و گفتند، پادشاه و سرور ما پاینده و جاوید است و هیچ چیزی او را نخواهد لرزاند، اما ای پادشاه و سرور ما، چرا اجازه دادی که کاوه با این جسارت و توهین نامه و طومار ترا در مقابل چشم همه پاره کند و با چنان کینه ای از تو سرور ما از دربار بیرون رفت که گویی فریدونی با همه نیرو هایش با تو روبرو شده است و لشکر سلم و تور در مقابل تو قرار دارد.
کی نامور پاسخ آورد زود // که از من شگفتی بباید شنود
که چون کاوه آمد ز درگه پدید // دو گوش من آواز او را شنید
میان من و او در ایوان درست // یکی کوه گفتی ز آهن برست
ندانم چه شاید بدن زین سپس // که راز سپهری ندانست کس
ضحاک خون آشام که همیشه در دل آرامش و قرار نداشت و نگران آینده بود، به آنان گفت. این راز را از من بشنوید و نگهدارید، وقتی فریاد کاوه را شنیدم و او را با آنحال دیدم ، انگار میان من و او کوه و دره ای عمیق و کوه آهنی روئیده بود و قادر به هیچ امری نبودم. نمی دانم پس از این چه پیش می آید. نمی دانم تقدیر چه پیش می آورد و نمی دانم روزگار با ما چه می کند و چطور می توانم بر نگرانیم غلبه کنم.
آیا آنچه تا به حال توضیح داده شد وصف حال ضحاک و ضحاکیان زمان ما و حکومت مطلقه فقیه نیست؟ این حقیقتی است که گویی حکیم فردوسی خامنه ای و سرانش ضحاک و ضحاکیان زمان ما را به تصویر کشیده است.
کلید حل این مسئله که چرا کاوه تا این حد قدرتمند شده بود که بر سر ضحاک و ضحاکیان فریاد زد و در مقابل تمامی سران کشور نامه ضحاک را پاره پاره کرد و فریاد کنان از دربار بیرون رفت. و احدی نتوانست در مقابل او قرار بگیرد. این است که او لباس ترس را از تن به در آورده بود. و این هم حقیقتی است که هر کس از مادر زاده شد، مرگ هم با او زاده می شود. پس چرا ترس؟
جهان را چنین است ساز و نهاد // که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
این هم باز حقیقتی است که اگر کس و کسانی لباس ترس را از تن به در آوردند، چنان قدرتمند و شجاع می شوند، که هیچ چیز و قدرتی به آن ها کارگر نخواهد افتاد. از قدیم گفته اند:« هر کس که بترسد و ترس بر او غلبه کند، هر روز می میرد و هر کس که نترسد فقط یک بار می میرد.»
پس رمز و راز قدرتمندی کاوه لباس ترس را از تن به درآوردن بود. و اگر در جامعه ای کاوه ها و فریدون ها لباس تر از تن به در آوردند، مرگ ضحاک و ضحاکیان رقم خورده است. و این است شاه کلید راه حل حکیم فردوسی برای رها شدن از دست ضحاک و ضحاکیان درهر زمان مکان. در قسمت بعد به ادامه راه حل و این شاه کلید بیشتر پرداخته خواهد شد.
کتابها و سایر نوشته های اینجانب برای علاقه مندان در وبسایت شخصی به آدرس زیر رایگان قابل دسترسی است:
محمد جعفری ۹/ اسفند/ ۱۴۰۰
غارت و غارتگری در رژیم جمهوری ولایت مطلقه فقیه – ۱۲
شاه کلید رها شدن از دست ضحاک و ضحاکیان لباس ترس از تن به در آوردن است -– بخش ۳
« هر کس که بترسد و ترس بر او غلبه کند، هر روز می میرد و هر کس که نترسد فقط یک بار می میرد.» اما چنان قدرتمند و شجاع می شوند، که هیچ چیز و قدرتی به آن ها کارگر نخواهد افتاد.»
در قسمت پیشین توضیح داده شد که شاه کلید حکیم فردوسی برای رها شدن از دست ضحاک و ضحاکیان لباس ترس از تن به در آوردن است. و معلوم شد که کاوه وقتی لباس ترس را از تن به در آورد چنان قدرتمند شده بود که بر سر ضحاک و ضحاکیان فریاد زد و در مقابل تمامی سران کشور نامه ضحاک را پاره پاره کرد و فریاد کنان از دربار بیرون رفت. و احدی نتوانست در مقابل او قرار بگیرد. و به فریدون ها پیوست. و باز تکرار می کنم. که اگر کس و کسانی لباس ترس را از تن به در آورند، چنان قدرتمند و شجاع می شوند، که هیچ چیز و قدرتی به آن ها کارگر نخواهد افتاد. از قدیم گفته اند:« هر کس که بترسد و ترس بر او غلبه کند، هر روز می میرد و هر کس که نترسد فقط یک بار می میرد». پس رمز و راز قدرتمندی کاوه، لباس ترس را از تن به درآوردن بود. و اگر در جامعه ای کاوه ها و فریدون ها لباس تر از تن به در آورند، مرگ ضحاک و ضحاکیان رقم خورده است. و این است شاه کلید راه حل حکیم فردوسی برای رها شدن از دست ضحاک و ضحاکیان درهر زمان و مکان.
پس کاوه و فریدون هایی که مظهر نیرو و قدرت ملی و قدرتمند کشور و مجری عدالت و پیروزی هستند، باید به هم بپیوندند، تا شرِّ ضحاک و ضحاکیان از کشور کنده شود. اینکه چگونه این به هم پیوستن می تواند تحقق پیدا کند، کمی دیر تر به آن پرداخته خواهد شد. و اما قبل از آنکه به ادامه کار کاوه و فریدون که لباس ترس را از تن در آورده اند بپردازیم، شاید نیاز باشد که مختصری به ترس ونقش آن پرداخته شود.
طبعاً افرادی که در رده های بالای شغلی و اجتماعی قرار دارند و همواره مورد مدح و ستایش هستند بویژه رهبران و سران حکومت اینها از طریق القای ترس به کسانی که بر ای اشغال آن پستها پشت سرشان ایستاده اند و می خواهند بالا بیایند از طریق القای ترس تهدید می شوند. و در عین حال خود هم دائم ترس دارند که مبادا به طریقی پست و مقام را از دست بدهند و یا به مقام شامخشان تعرض بشود. اگر شما به روحیه و رفتار آقای خامنه ای توجه کنید، این نگرانی را در او و رفتارش مشاهده می کنید، وقتی او دائم دشمن دشمن می کند. زیرا او خود می داند که چگونه و با چه جنایاتی به قدرت مطلق رسیده و آن را ادامه داده است و او برای حل مشکلاتی که دامنگیرش است فقط یک راه حل می شناسد و آن ایجاد ترسهای مختلف در بین جامعه و تهدید و نیروها امنیتی و نظامی خود را به جان مردم انداختن است. و به این علت است که مشاهده می شود وی در هر مسئله ای دست به کشتار می زند و دائم در حال تهدید مردم و دشمنان واقعی و موهومی است که همه اینها حکایت از آن ترس دائمی در وجود و روان اوست. و الا اگر کسی در حقیقت نیرومند و متکی به ملت خود باشد، هرگز دست به چنین اعمالی نمی زند. زیرا آدمی نظیر خامنه ای که دائم با ترس دست به گریبان است دیگر خودش نیست و او دیگر با خودش آرام و قرار ندارد، دائم به سوی خشونت رانده می شود، وقتی ابواب جمعی متملق و چاپلوسش او را به آن سو می رانند، و بسیار هم خشنود می شود چون احساس قدرت بیشتر و حقانیت بیشتر به او دست می هد.
از طرف دیگر چون ترس همیشه در او وجود دارد و این ترس تقریباً مثل یک آدم محیل سیاسی است که وقتی دیگران نردبان او می شوند و او را بر مسند قدرت می نشانند، وعلی الظاهر به نظر می رسد که او هم مدت زمانی خدمتی به آنها می کند، اما سرانجام او ترس را علیه کسانی که او را به قدرت رسانده اند، بکار می گیرد و آنها را نابود می کند و هر جا لازم باشد این حربه مورد استفاده قرار می دهد. (۱) از گذشته های دور که بگذریم در همین دوران ما آقای خمینی و خامنه ای دقیقاً کسانی را که برای بالارفتن آن ها به کرسی ریاست و قدرت یاری رساندند، بدون استثنا همه را کشته و یا به نحوی ساقط کردند، چرا چنین می شود؟ یک مثال در این زمینه کفایت می کند، می دانید چرا بنا به گزارش سعید امامی و دیگران مأموران اطلاعاتی و امنیتی خامنه ای احمد خمینی را سر به نیست کردند و باز رفیق پنجاه ساله اش را استخری کرد؟ علت این است که اگر حمایت و دروغسازی احمد خمینی از پدرش و طراحی هاشمی رفسنجانی نبود، هر گز یک روضه خوانی که خوب صحبت می کرد و خطابه می خواند و درعِداد مراجع نبود و موقعیت علمی هم نداشت (۲)، رهبر نمی شد. زیرا وجود این دو دلیل بر ضعف و ناتوانی او محسوب می شود و از طرف دیگر ممکن است که هر لحظه این «راز مگو» فاش شود. و معلوم شود که تمامی معجزات و خُرُق عاداتی که از ایشان قلم به مزدانشان نقل می کنند دروغی بیش نیست. به این علت آنها باید سر به نیست می شدند و شدند. این نکته را هم گوشزد اهل خرد کنم:
و بعد از کشته شدن احمد آقا خمینی نیز، آقای هاشمی رفسنجانی باز، «همه اعضای خانواده خمینی را در اطاقی گرد می آورد و خطاب به آنها می گوید:کلمه ای سئوال برانگیز در باره طبیعی نبودن مرگ حاج احمد آقا نباید از زبان شما خارج شود.»(۳) و اکنون فاش شده است که در زمان ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی”سردار سازندگی”!! بیش از هشتاد نفربه قتل رسیده اند(۴)
شاه کلید حکیم فردوسی برای رها شدن از دست ضحاک و ضحاکیان لباس ترس از تن به در آوردن است :« هر کس که بترسد و ترس بر او غلبه کند، هر روز می میرد و هر کس که نترسد فقط یک بار می میرد.» اما چنان قدرتمند و شجاع می شوند، که هیچ چیز و قدرتی به آن ها کارگر نخواهد افتاد.
شاه کلید و یا به قول امروزی ها استراتژی حکیم فردوسی برای رها شدن از دست ضحاک و ضحاکیان لباس ترس از تن به در آوردن است. و یا به قول عطار:
پای در نه همچو مردان و نترس // در گذر از کفر و ایمان و مترس
چند ترسی، دست از طفلی بدار // باز شو چون شیر مردان پیشِ کار
زیرا همچنانکه گفته شد:« هر کس که بترسد و ترس بر او غلبه کند، هر روز می میرد و هر کس که نترسد فقط یک بار می میرد.» اما چنان قدرتمند و شجاع می شوند، که هیچ چیز و قدرتی به آن ها کارگر نخواهد افتاد. همچنانکه کاوه و کاوه ها در برابر ضحاک لباس ترس را به دور افکنده و با شجاعت تمام به ضحاک خونخوار و ستمگر بانگ زد که تو ظالم و ستمکار و بیدادگری و رو کرد به موبدان (= روحانیان بلند پایه) دیوانسالاران دیو صفت و نیروی نظامی و امنیتی و به آنها فریاد زد: شما هم از ترس ضحاک مرده اید و یار و همدم ضحاک شده اید، چرا سر به فرمان یک چنین خون آشامی داده اید، من گواهی نمی نویسم و ترسی هم از ضحاک و ضحاکیان ندارم. اما اینکه تاکتیک چه باید باشد، به هر کسی و به هر شخصی بستگی دارد، که چگونه لباس ترس را از تن به درآورد. اما تا زمانی که ترس هر نوع و قماش آن در بین مردم، کاوه ها و بویژه فریدونها وجود دارد، رژیم ضحاک منش مطلقه فقیه غارتگر با خیال راحت، به غارتگری، کشتار، جنایت و گسیل مردم به سیاه چالها ادامه خواهد داشت.
بعد از آن که کاوه نامه و طومار عدالتخواهانه ضحاک امضا نکرده و را پاره کرد، از دربار بیرون رفت:
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه // برو انجمن گشت بازار گاه
همی بر خروشید و فریاد خواند // جهان را سراسر سوی داد خواند
ازان چرم کاهنگران پشت پای // بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد // همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همی رفت نیزه بدست // که ای نامداران یزدان پرست
کسی کاو هوای فریدون کند // دل از بند ضحاک بیرون کند
بپویید کاین مهتر آهرمنست // جهان آفرین را به دل دشمن است
به میان مردم کوچه و بازار رفت همچنان فریاد می زد و همه را به دادخواهی و عدالت فرا خواند و کاوه هایی که از ستم و خونخواری ضحاک به ستوه آمده بودند، بر گرد او جمع شدند. و طغیان در برابر ضحاک آشکار کردند. و پرچم های عدالتخواهی را بر سر نیزه کردند و همگی در خیابانها و بازارها و میدانها می گشتند و فریاد بر می آوردند که فریدونها کجایید! ای مدبّران، ای بزرگان اندیشه و تفکر و ای اندیشمندان و دارندگان نیرو و قدرت و مدیریت و یک کلام ای فریدون هایی که به دنبال عدالت و آزادی و حق حاکمیت خود هستید، نترسید. از ستم ضحاک نترسید، ضحاک تا عنکبوتی به دور خود تنیده است و تارعنکبوت سخت سست و بی بنیاد است. هم اکنون این حکومت غارتگر ولایت مطلقه فقیه، استعداد و تدبیر خود ایرانیان را علیه ایرانیان بکار می گیرد. ای ایرانیان اجازه ندهید که این حکومت فاسد و جنایت کار غارتگر استعداد، توانائی، و تدبیر شما، راعلیه هموطنان خود شما بکار بگیرد. اگر شما توانائی ها علمی، استعداد و تدبیر خود را در اختیارشان قرار ندهید، قطعاً ساقط خواهند شد و ملت از شرشان نجات پیدا خواهند کرد. و شما ای کسانی که به خاطر وطن و ترس از اینکه وطن پاره پاره نشود و به هر دلیلی در خدمت این رژیم هستید، باید آگاه باشید که اگر چنین حکومت جبّار و ستمگری در قدرت باقی بماند، قطعاً این غارتگران چیزی باقی نخواهند گذاشت که پاره پاره بشود یا نشود، و قطعاً در یک حکومت جبار ستمگر خطر پاره پاره شدن کشور چند برابر می گردد. و شما ها که به امید اینکه روزی و یا سرانجام این رژیم به خود خواهد آمد و به آزادی و حقوق مردم گردن خواهد نهاد، به دلیل بسیار ساده، هرگز چنین چیزی اتفاق نخواهد افتاد، زیرا گردن گزاردن به آزادی و حقوق مردم و اجرای عدالت به معنای منحل شدن خود رژیم است و چنان چیزی در هیچ دیکتاتوری مطلقی و بویژه دینی آن اتفاق نیفتاده است. پس اجازه ندهید که این حکومت فاسد و جنایت کار غارتگر استعداد، توانائی، و تدبیر شما، را علیه هموطنان خود شما بکار بگیرد. اگر شما توانائی های علمی، استعداد و تدبیر خود را در اختیارشان قرار ندهید، قطعاً ساقط خواهند شد و ملت از شرشان نجات پیدا خواهند کرد.
کاوه و کاوه ها بر برافراشتن پرچم عدالت و آزادی خواهی و حق حاکمیت خود، همه بر گرد آن جمع شدند. و فریدون ها هم به آنان پیوستند.
بدان بیبها ناسزاوار پوست // پدید آمد آوای دشمن ز دوست
همی رفت پیش اندرون مردگرد // جهانی برو انجمن شد نه خرد
بدانست خود کافریدون کجاست // سراندر کشید و همی رفت راست
بیامد بدرگاه سالار نو // بدیدندش آنجا و برخاست غو
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی // به نیکی یکی اختر افکند پی
بیاراست آن را به دیبای روم // ز گوهر بر و پیکر از زر بوم
بزد بر سر خویش چون گرد ماه // یکی فال فرخ پی افکند شاه
فرو هشت ازو سرخ و زرد و بنفش // همی خواندش کاویانی درفش
و با پیوستن کاوه ها و فریدونها و بر افراشتن پرچم پیشروِ آزادیخواهی و عدالت و حق و حاکمیت که درفش کاویانی نامیده شد، مردم بر گرد او جمع شدند و خواهان نظامی مردمی ِ آزادیخواه و عدالت پیشه شدند.
که اندر شب تیره خورشید بود // جهان را ازو دل پرامید بود
فریدون چو گیتی برآن گونه دید // جهان پیش ضحاک وارونه دید
بگشت اندرین نیز چندی جهان // همی بودنی داشت اندر نهان
کاوه ها و فریدون ها که با هم جمع شدند، دنیا در نظر ضحاک و ضحاکیان تیره و تار گشت. همچنانکه در جنبش سبز وقتی مردم با هم میدان آمدند، آقای خامنه ای رأس رژیم ضحاک منش در پادگان نظامی پناه گرفت و یحتمل آماده فرار بود. اما وقتی شعارِ آزادی، حق و عدالت خواهی، شعار بازگشت به «دوران طلائی» آقای خمینی و اجرای بی تنازل قانون اساسی جایش را گرفت، مردم پراکنده شدند و ضحاک زمان دوباره قدرت گرفت و به کشتار پرداخت. اینان فراموش کرده بودند که رژیم ضحاک منش ولایت مطلقه را آقای خمینی با نیرو گرفتن از همین مردم، بر مردم تحمیل کرد که هیچ حق و حقوقی برای مردم نمی شناخت. هر کسی که فقط به این اصل ۵۷ (۵) و اصل ۱۱۰ (۶) قانون اساسی بنگرد و منصف باشد درک می کند که از سیر تا پیاز در کشور در ید اختیار ولی فقیه است و به سادگی متوجه خواهد شد که هر سه قوه، قضائیه، مجریه، و مقننه در اختیار ولی فقیه است و ولی فقیه هم پاسخگو به احدی نیست. حتی به خدا؟! بگذریم از اینکه در اصل دوم، رهبر در تداوم انقلاب است (۷) و در اصل ۱۰۹ رهبر امت اسلامی است و به دنبال ساختن امت واحد جهانی است. (۸) و تمام اصولی که در قانون اساسی از آن به عنوان حقوق مردم و یا به قول آقای مهندس موسوی ظرفیت های اجراء نشده یاد می شد بدون استثناء دارای قیودی است که آن قیود در دست عاملان و آمران رهبری است و در سی سال گذشته از اینگونه قیود برای اجرا نشدن حقوق مردم بهره جسته اند و به موجب همین اصول هم دست ملت به جائی بند نیست.
بعد از اینکه فریدون ها و کاوه ها جمع شدند و پرچم را به اهتزاز در آوردند، رهبر جمع آزادی و عدالت و حقوق خود را به همه نوید داد و افق رویشان را گشود. و همه به گرد آنها جمع شدند.
جهان را همه سوی داد آورم // چو از نام دادار یاد آورم
سپاه انجمن شد به درگاه او // بابر اندر آمد بدرگاه او
و نیروی های جمع شده از کاوه ها و فریدون ها به قصد به زیر کشیدن ضحاک به دربار ضحاک ضحاکیان روی نهادند.
رسیدند بر تا زیانی نوند // بجائی که یزدان پرستان بدند
نشست از بر بارۀ راهجوی // سوی شاه ضحاک بنهاد روی
برآشفت ضحاک برسان کرگ // شنید آن سخن کارزو کرد مرگ
همین که نیروی متحد کاوه ها و فریدونها به سمت ضحاک ضحاکیان حرکت را شروع کردند،، ضحاک با وجود داشتنِ موبدان (= روحانیان بلند پایه) دیوانسالاران دیو صفت، نیروهای نظامی و امنیتی و نیروهای اهریمنی و لباس شخصی های خود، پایان کارش در جلوش مجسم شد. و به هند رفت که هم از آنجا روش های جادو جنبل و خرافه پرستی بیشتری فراهم آورد و هم هزاران نفر بیگناه دیگر را به خاک و خون بکشد.
بگفتند کو سوی هندوستان // بشت تا کند بند جادوستان
ببرد سر بیگناهان هزار // هراسان شدست از بد روزگار
کجا گفته بود ش یکی پیش بین // که پر دخته ماند ز تو این زمین
فریدون بگیرد سر تخت تو // همیدون فرو پژمرد بخت تو
فرزانگان و و وطن پرستان بارها و به دفعات به ضحاک ضحاکیان هشدار داده و می دهند که این قدرت سرنگون خواهد شد و روزی کاوه ها و فریدونها به تخت و تاجت خاتمه خواهند داد ولی کو گوش شنوا!
به دشنام زشت و به آواز سخت // شگفتی بشورید با شوربخت
بدو گفت هرگز تو در خان من // ازین پس نباشی نگهبان من
چنین داد پاسخ ورا پیشکار // که ایدون گمانم من ای شهریار
کزان بخت هرگز نباشدت بهر // به من چون دهی کدخدایی شهر
وقتی کاوه ها و فریدون ها به او رسیدند، باز هم به جای متنبه شدن، شروع به دشمن دشمن و فحاشی کردن کرد وهل من مبارز طلبید. ولی دیگر کار از کار گذشته بود و فریدون خواست که او را در خون فروکشد که به او الهام شد که دست از کشتن باز دارد.
تا به اینجا حکیم ابوالقاسم فردوسی نشان داده که هر وقت دچار ضحاک و ضحاکیان شدید، برای رهائی از آنها، هر زمان و مکان باید:
۱-رژیمهای ضحاک و ضحاک مانند نظیر ولایت مطلقه فقیه غارتگر هر گز قابل اصلاح نیست. (۹) وقتی همچنانکه در بالا آمد وقتی از سیر تا پیاز در کشور در ید اختیار دیکتاتور قرار گرفت، دیگر او قابل اصلاح نیست و تا به نحوی منحل نشود ملت از شرش نجات پیدا نخواهد کرد. پس قدم اول این است که قبول کنیم و بدانیم که هیچ رژیم دیکتاتور ضحاک منش نظیر ولایت مطلقه فقیه غارتگر که از بیخ و بن و از رأس تا ذیل فاسد است غیر قابل اصلاح است.
فردوسی به این مسئله که بعضی ها به دلایل خاصی می گویند، رژیم های دیکتاتور و ضحاک منش هم قابل اصلاح است با درایتی خاص و با زبان رمز پرداخته و می گوید که در رژیم خونخوار ضحاک روزی دو جوان که ستم و خونخواری ضحاک را بر نمی تافتند، به فکر چاره افتادند، تا با راه حل خود، بتوانند از رنج و درد مردم بکاهند، آن دو جوان که ارمایل و گرمایل نام داشتند، به دربار ضحاک رفتند و گفتند که در هنر و فن آشپزی استادند و می خواهند به ضحاک پادشاه خود خدمت کنند. بعد از آزمایش آنها پذیرفته شدند و دو جوان چون مهارت داشتند و هنر خود را در پختن غدا آشکار کردند، آشپزخانه به آنها سپرده شد. ارمایل و گرمایل هر روز که دو جوان را به آشپزخانه می فرستادند که آن ها را بکشند و مغز آن را به مار ضحاک بخورانند. آنها یک جوان را می کشتند و مغز او را با مغز گوسفندی در هم می آمیختند و آن را به خورد ضحاک می دادند و به این ترتیب یک جوان را هر روز از مرگ نجات داده و او را پنهان کرده به بیرون و جای امن می فرستادند.
دو پاکیزه از گوهر پادشاه // دو مرد گرانمایۀ پارسا
یکی نام ارمایل پاک دین // دگر نام گرمایل پیش بین
چنان بد که بودند روزی به هم // سخن رفت هر گونه از بیش و کم
ز بیدادگر شاه و ز لشکرش // و زان رسمهای بد اندر خورش
یکی گفت ما را به خوالیگری // بباید بر شاه شد از چاکری
و زان پس یکی چارهای ساختن // ز هر گونه اندیشه انداختن
مگر زین دو تن را که ریزند خون // یکی را توان آوریدن برون
برفتند و خوالیگری ساختند // خورشها و اندازه بشناختند
از آن دو یکی را بپرداختند // جز این چارهای نیز نشناختند
برون کرد مغز سر گوسفند // بیامیخت با مغز آن ارجمند
یکی را به جان داد زنهار و گفت // نگر تا بیاری سر اندر نهفت
نگر تا نباشی به آباد شهر // تو را از جهان دشت و کوه است بهر
به جای سرش زان سری بیبها // خورش ساختند از پی اژدها
از این گونه هر ماهیان سیجوان // از ایشان همی یافتندی روان
نگر تا نباشی به آباد شهر // تو را از جهان دشت و کوه است بهر
به جای سرش زان سری بیبها // خورش ساختند از پی اژدها
از این گونه هر ماهیان سیجوان // از ایشان همی یافتندی روان
و به این ترتیب آشپزها هر ماه سی جوان را از مرگ نجات می دادند. حکیم فردوسی وقتی به توضیح این عمل می پردازد، گویی وضع بعضی از اصلاح طلبان امروزی ما که دلشان برای مردم می تپد و خود در جنایت و فساد و خورد و برد هم دست نداشته اند را تشریح می کند. آنها فکر می کنند که ممکن است روزی رژیم ضحاک منش، بسوی مردم باز گردد و یا با فشار می توان آن را به سر عقل آورد. فردوسی می گوید چند نفر را هم از مرگ و بدبختی نجات دادن خوب است اما راه چاره نیست. راه چاره آنست که کاوه ها، مردم و فریدون ها به هم بپیوندند و رژیم ضحاک منش را از اریکه قدرت به زیر آوردند تا کل جامعه نجات پیدا کند و در غیر اینصورت در به همین پاشنه می چرخد.
۲- توانائی ها علمی، استعداد و امکانات و تدبیر خود را در اختیار رژیم قرار ندادن. هم اکنون این حکومت غارتگر ولایت مطلقه فقیه، استعداد و تدبیر خود ایرانیان را علیه ایرانیان بکار می گیرد. ای ایرانیان اجازه ندهید که این حکومت فاسد و جنایت کار غارتگر استعداد، توانائی، و تدبیر شما، را علیه هموطنان خود شما بکار بگیرد. اگر شما توانائی های، استعداد و تدبیر خود را در اختیارشان قرار ندهید، قطعاً ساقط خواهند شد و ملت از شرشان نجات پیدا خواهند کرد.
۳- پرهیز ار دروغ گفتن و دروغ ساختن. امروز، دروغ زبان رسمی حاکمان ضحاک بر ایران شدهاست. و به جامعه نیز سرایت کرده و «نهادینه» گشتهاست. آقای خمینی با دروغ رژیم ضحاک مانند ولایت مطلقه غارتگر را بر مردم ایران تحمیل کرد. ای مردم! بدانید دروغ گفتن برای سرپوش گذاشتن بر ناتوانی خود است. ناتوانی از رعایت عدالت در پندار و گفتار و کردار و ناتوانی بخاطر بکار نیانداختن استعدادها، دروغگو را به دروغگوئی وامیدارد. غافل از اینکه دروغ زنان و دروغگویان ناتوانترین ناتوانانند چرا که ضعف خود را با دروغ می پوشانند. و چه درست گفت حکیم ابوالقاسم فردوسی:
اگر جفت گردد زبان با دروغ نگیرد ز بخت سپهری فروغ
سخن گفتن کج ز بیچارگیست به بیچارگان بر بباید گریست
زبان را مگردان بگرد دروغ چو خواهی که تخت از تو گیرد فروغ
و دورغگویان خود ستمکارانند ولو مخالف رژیم ضحاک مانند ایران باشند. وقتی مخالفین خود در دام دروغ و دروغگویی می افتند، مستقیم و غیر مستیقم در خدمت رژیم در می آیند و با عمل خود در پایدار ماندن رژیم کمک می رساندد.
چو کژی کند مرد بیچاره خوان چو بی شرمی آرد ستمکاره خوان
هر آنکس که او پیشه گیرد دروغ ستمکاره خوانیمش و بی فروغ
و باز مایلم این نکته را یادآور شوم « که روح عالم هستی بر راستی که حق و هستی شمول است، استوار میباشد و نه دروغ و یا دروغ مصلحت آمیز که دروغ با کلاه شرعی است. بنابر نظر و تجربهام، اگر انسانها هر کاری خواستند بکنند ولی دروغ نگویند، دروغ و انواع آن از جهان رخت بربندد، دنیا گلستان خواهد شد و بهشت موعود با راستی در همین دنیا ساخته خواهد شد.» (۱۰)
۴- برای رهائی از دست رژیم ضحاک و ضحاک مانند، باید لباس ترس از تن به در آورد و مرد و مردانه قدم به میدان نهاد.
تا نگردی مرد صاحب در تو // در صفِ مرداننباشی فرد تو
در بخشهای بعدی بیشتر به این مهم پرداخته خواهد شد.
۵-کاوه ها و فریدون ها باید با هم جمع شوند. اینجانب بر عکس رژیم مطلقه ضحاک منش که هم به داخلی ها و هم به خارجی ها القا می کند که کشور آمادگی لازم برای دموکراسی مردمی را ندارد و اگر ما برویم ایران از دست می رود و کسی به غیر از ما توان اداره کشور را ندارد و برعکس بعضی از کج اندیشان که فکر می کنند در ایران امروز کاردانان و افراد متخصص و مدیران لایق برای اداره کشور وجود ندارد، با داده ها و اطلاعات موجود، معتقدم که در ایران ما نیروی انسانی فداکار، توانا و مدبّر و وطن دوست، برای اداره کشور وجود دارد، و در یک کلام فریدون ها و کاوه ها وجود دارند، تنها کاری که بایسته است، لباس ترس از تن به در آوردن است. و اینکه به چه نحوی و ساز و کاری فریدون ها و کاوه ها به بپیوندند، این بر فریدونها است که راه و روش و تاکتیکهای مورد نیاز زمان را پیدا ومشخص کنند. من معتقدم که اگر در آبان ۹۸ فریدون ها به جمع کاوه ها و مردم پیوسته بودند، رژیم ساقط شده بود. فریدون ها یعنی کاردانان، متخصصان، مدیران لایق، مدبّران، جامعه شناسان ملی و آزادیخواه و روشنفکرانی که دلشان برای وطن می تپبد و درد وطن دارند، نقش عمده ای بر عهده دارند، باید به مردم یعنی کاوه بپیوندند. اگر دیر بجنیند با ایرانی سوخته مواجه خواهند شد. فردوسی در روش و در مسیر رهائی از دست ضحاک و ضحاکیان دو آموزه مهم دیگر را به ما می آموزد:
۱-خشونت زدایی و به کار گیری روش عدم خشونت و
۲-دوری و پرهیز از انتقام و انتقام جویی
کتابها و سایر نوشته های اینجانب برای علاقه مندان در وبسایت شخصی به آدرس زیر رایگان قابل دسترسی است:
محمد جعفری ۱۶/ اسفند/ ۱۴۰۰
نمایه و یاداشت:
۱-اطلاع بیشتر از چگونگی عمل کرد ترس به کتاب کارپذیری و روشهای مبارزه با آن، محمد جعفری، ص ۱۲-۱۰ و فصل ششم ص ۱۵۵-۱۸۱ مراجعه شود.
۲- خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه ۲۰۰۱، ص۶۹۹.؛ «آقای خامنه ای در عِداد مراجع نیست»؛ یا « هر چند ایادی شما تلاش کنند، جنابعالی اثباتاً موقعیت علمی امام را پیدا نمی کنید» منقول است که وقتی آیت الله مؤمن پیام آقای منتظری را به آقای خامنه ای داده، آقای خامنه ای به ایشان گفته وقتی منتظری «اعلمیت مرا زیر سئوال برده، شما چیزی به ایشان نگفتید؟» آقای مؤمن هم خندیده و در نزد خامنه ای سکوت اختیار کرده است.
۳-انقلاب اسلامی در هجرت، مهر ۱۳۸۸، شماره ۷۳۲، ص ۴ ستون چهارم.
۴-عالیجناب سرخپوش، اکبر گنجی، چاپ هفتم، ص ۱۶۷.
۵-«قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه که زیر نظر ولایت مطلقه ی امر و امامتِ امت بر طبق اصول آینده این قانون اعمال می گردد.» (۵۷)۶
۶- اصل – ۱۱۰ وظایف و اختیارات رهبر:
« ۱-. تعیین سیاست های کلی نظام جمهوری اسلامی ایران پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام.
۲- نظارت بر حسن اجرای سیاست های کلی نظام.
۳- فرمان همهپرسی.
۴- فرماندهی کل نیروهای مسلح.
۵- اعلام جنگ و صلح و بسیج نیروهای مسلح.
۶- نصب و عزل و قبول استعفای: فقهای شورای نگهبان، عالیترین مقام قوه قضاییه، رئیس سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، رییس ستاد مشترک، فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، فرماندهان عالی نیروهای نظامی و انتظامی.
۷-حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سه گانه.
۸- حل معضلات نظام که از طرق عادی قابل حل نیست، از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام.
۹- امضاء حکم ریاست جمهوری پس از انتخاب مردم. صلاحیت داوطلبان ریاست جمهوری از جهت دارا بودن شرایطی که در این قانون میآید، باید قبل از انتخابات به تأیید شورای نگهبان و در دوره اول به تأیید رهبری برسد.
۱۰- عزل رییس جمهور با در نظر گرفتن مصالح کشور پس از حکم دیوان عالی کشور به تخلف وی از وظایف قانونی، یا رأی مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت وی.
۱۱- عفو یا تخفیف مجازات محکومیت در حدود موازین اسلامی پس از پیشنهاد رییس قوه قضاییه.»
۷- «امامت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب اسلامی.»
۸- «عدالت و تقوای لازم برای رهبری امت اسلام.» بنا بر اطلاع موثقی اخیراً جمعی از سران اصلاح طلب با آقای سید محمد خاتمی رئیس دولت اصلاحات دور هم جمع شده و در مورد تغییر قانون اساسی با هم بحث کرده اند. آقای خاتمی به آنها می گوید: نباید دست به ترکیب قانون اساسی زده شود که در اینصورت وضع از این هم بدتر می شود. سئوال ایم است که بتر از این چه می شود؟ البته برای اصلاح صلبان، این حقیقتی است زیرا با وجود چنین رژیمی امید است که روزی دوباره فرش قرمز زیر پایشان گسترده شود، در صورت تغییر قانون اساسی و تغییر رژیم ضحاک منش حد اقل با تمامی بخششها و عفو کردنها باید پاسخگوی اعمال خود در استقرار و تداوم این رژیم و جنایتهایش باشند.
۹- دلایلی که این رژیم قابل اصلاح نیست، در مقاله ها و مصاحبه های مختلف توضیح داده شده و برای مردم – و نه اصول گراها و اصلاح طلبان که دو روی یک سکه هستند و از رژیم به نوعی بهره برده و همچنان می برند و یا امید وارند که دوباره به قدرت باز گردند – آشکار است که این رژیم غیر قابل اصلاح است.
۱۰- تحقیق در باب دروغ «مصلحت آمیز»، محمد جعفری، چاپ اول ص ۱۳۸؛ چاپ دوم در سایت، ص ۱۳۹ و برای اطلاع بیشتر از ساز و کار دروغ به قسمت ششم «۶- دروغگویان بیچاره ترین بیچارگان هستند» مراجعه شود.
غارت و غارتگری در رژیم جمهوری ولایت مطلقه فقیه –۱۳
خشونت زدایی و پرهیز از انتقام و انتقام جویی – بخش ۴
در بخش پیشین، حکیم ابوالقاسم فردوسی برای رها شدن از دست ضحاک و ضحاکیان در هر زمان و مکان، نقشه راه و فریدونی را برای رهبری یا کاربرد اصلی و پایه ای و یا استراتژی یاد آور شده است و آن را با دو آموزه مهم دیگر: ۱- دوری و پرهیز از انتقام و انتقام جویی و
۲- خشونت زدایی و به کارگیری روش عدم خشونت.
فردوسی در روش و در مسیر رهائی از دست ضحاک و ضحاکیان که در این بخش سعی می شود توضیح داده شود، راه حل خود را کامل گردانده است.
۱-دوری و پرهیز از انتقام و انتقام جویی:
هنگامی که کاوه ها و فریدون ها با هم همداستان شدند، و فریدونی برای رهبری برگزیده شد و همگی با صلابت و قدرت به سمت کاخ ضحاک که در دژهوخت گنگ (بیت المقدس) قرار داشت، حرکت کردند. دژهوختگنگ یا کَنگْ دِژْ هوخْت نام شهر بیتالمقدس در زبان پهلوی است. واژه ی “گنگ دژ هوخت “همتای پهلوی” خانه ی پاک” یعنی” بیت المقدس” که در سرزمین فلسطین است. و این نام بارها در شاهنامهٔ فردوسی آمده است. چنان که فریدون برای جنگ با ضحاک به دژ هوختگنگ (بیتالمقدس) میتازد و در کاخ بسیار بلند، تخت ضحاک ماردوش را سرنگون می کند.
بخشکی رسیدند سر کینه جوی // به بیت المقدس نهادند روی
چو بر پهلوانی زبان راندند // همی گنگ دژ هوختش خواندند
بتازی کنون خانۀ پاک دان // بر آورده ایوان ضحاک دان
حسادت که بلای جان آدمیان است در میان ایرانیان و بویژه در میان سیاسیون و روشنفکران فراوان و چشمگیر تراست. و بسیاری از برنامه هائی را که خود موافق آن بوده اند، وقتی دیگری توان به سرانجام رساندن را دارد، چوب لای چرخش می گذارند و آن را به شکست می کشانند. همچنانکه مصدق، راد مرد بزرگ ایران زمین این پدیده حسادت را در مورد خودش که دوستان داخلی خودش به علت حسادت چگونه چوب لای چرخ وی گذاشتند و موجبات کودتای ۲۸ مرداد را فراهم آوردند، از قول روزنامه انگلیسی «بیرمنگام پست » چنین توضیح می دهد.
«… اشخاص با وجود اینکه با سیاست دکتر مصدق موافق بودند عملاً دست بکاری زده بودند که منجر به شکست همان سیاست می گردید. این رویه سیاسی رجال ایران است که اگر خودشان موفق نشدند سعی می کنند که عقیده و ایده ای را هم که خود طرفدار آن بوده اند شکست بخورد و بهمراه نیک نامی آنان مدفون گردد.» (۱) که البته همیشه با نیک نامی مدفون نمی گردد، همچنانکه کسانی که با مصدق ابتدا هدف مشترکی داشتند و بعد به او پشت کردند و چوب لای چرخش گذاشتند، در جامعه مطرود و بی آبرو شدند و تا دنیا دنیا است بنام کودتاچی و همکاری با بیگانه از آن ها یاد می شود.به عنوان نمونه می توان از کاشانی و بقایی و امثالهم نام برد. و چه قیصریه هایی از روی حسادت به خاطر دستمالی به آتش کشیده نشده است.
فریدون که با الهام و از تجربه آموخته بود که باید روش پرهیز از انتقام و انتقام جویی را
برگزیند، برادرانش که از روی حسادت تصمیم به قتل وی را گرفتند، بخشید و به رویشان نیاورد.
چو آن ایزدی رفتن و کار اوی // بدیدند و آن بخت بیدار اوی
برادر سبک هر دو برو خاستند // به کردنش را بیاراستند
یکی کوه بود از بر بُرز کوه // برادرْش هر دو نِهان از گروه
به پایین کُه شاه خفته به ناز // شده یک زمان از شب دیریاز
به کوه بر شدند آن دو بیدادگر // وزیشان نبد هیچ کس را خبر
چو ایشان ازان کوه کندند سنگ // بدان تا بکوبد سرش بی درنگ
وزان کوه غلتان فرو گاشتند // مران خفته را کشته پنداشتند
بفرمان یزدان سر خفته مرد // خروشیدن سنگ بیدار کرد
به افسون همان سنگ بر جای خویش // ببست و نغلتید یک ذره بیش
برادر بدانست کان ایزدیست // نه از راه بیکار و دست بدیست
فریدون کمر بست و اندر کشید // نکرد آن سخن را بدیشان پدید
فریدون ها و کاوه ها و مردم همچنانکه برای رسیدن به ضحاک و او را خلع سلاح کردن و به زیر کشیدن فریدونی را به عنوان راهنما، سخنگو و یا رهبر خود – هر نامی که شما میل دارید روی آن بگذارید- مشخص کردند و او با قدرت همه به راه افتاد. دو برادر فریدون، وقتی عظمت، قدرت رهبری و بزرگی رهبری فریدون را دیدند، حسادتشان گل کرد و تاب نیاوردند و مخفیانه و به دور از چشم دیگران تصمیم گرفتند که او را از بین ببرند. هنگامی که کاوه ها و فریدون ها برای استراحت توقفی کردند و فریدون در پائین کوه بلندی خواب بود، به بالای قله کوه رفتند و از بالا سنگ بزرگی را غلطاندند تا بر سر فریدون بیفتد و او را نابود کند. اما صدای غلطیدن سنگ فریدون زیرک و هشیار را بیدار کرد و با تجربه هایی که آموخته بود، جا خالی کرده و سنگ به او اصابت نکرد. برادرانش را هم که در بالای کوه بودند، دید و فهمید که چه خیالی در سر داشته اند. اما از الهامی که به او شده و آموخته بود که نباید در فکر انتقام گیری باشد، دو باره به خواب رفت و هرگز به روی برادران نیاورد که از هدف و قصد آنها آگاه شده است. وآنان را بخشید. اما ضحاک زمان ما مرحوم صادق قطب زاده را که تمام آمال و آروزی خود را در وی دیده بود، و چه خدمات بزرگی به وی کرده بود، در سال ۶۱ تحت عنوان کودتا او را به جوخه های اعدام فرستاد. فرض بگیرم که واقعاٌ او قصد کودتا داشته ولی هرگز عملی اتفاق نیافتاده بود. با این وجود قادر نبود که او را ببخشد، ضحاک ما را مقایسه کنید با رفتار پاپ ژان پل دوم که در سال ۱۹۸۱ میلادی در میدان سن پییر واتیکان توسط جوانی به او سوءقصد و به شدت مجروح شد، اما چون جان سالم به در برده بود، قاتل خود را بخشید. مشاهده می کنید که در سیستم ضحاک مانند ولایت مطلقه بخشش جائی ندارد.
۲- خشونت زدایی و به کار گیری روش عدم خشونت.:
کاوه ها و فریدون ها که به هم پیوسته بودند و دارای نیروی عظیمی بودند، اما آنان به تجربه دریافته بودند که باید از خشونت و قتل پرهیز و دوری گزینند، پس خشونت زدایی را روش کار قرار دادند. معمولاً و بطور طبیعی کاوه ها و فریدونها و مردم، از دست ضحاک و ضحاکیان و رژیم های ضحاک منش همچون ولایت مطلقه فقیه غارتگر و ستمگر خشمگین و عصبانی هستند، اما همیشه در برابر چنین رژیم هایی باید روش عدم خشونت و پرهیز از انتقام جوئی را روش کار خود قرار بدهند. که در غیر اینصورت خود در دایره خشونت و انتقام گرفتار می آیند. و حتی اگر هم رژیم عوض شود، اما در به همان پاشنه خواهد چرخید. پس بر کاوه ها و بویژه فریدون ها است که در مواقع بحران و نهضت تدارک های لازم را از بروز خشونت در بین کاوه ها و مردم به کار ببرند و نگذارند و اجازه ندهند که در درون نهضت دست به خشونت زده شود. البته ضحاک و ضحاکیان و رژیم خشونت و جنایت، خود افراد خود را به نام مردم، کاوه ها به درون جمعیت می فرستد تا دست به تخریب بزنند، و آن را به گردن نهضت بیندازد و بدین وسیله افراد ساده و نادان را اغفال نموده، مشروعیت را از نهضت بزداید. در اینجا وظیفه فریدون ها صد چندان است که با تمهیدات و تدارکات خود، نگذارند که جمعیت دست به تخریب بزند. به این مسئله در قسمتها بعدی بیشتر پرداخته خواهد شد.
گران گرز برداشت از پیش زین // تو گفتی همی درنوردد زمین
طلسمی که ضحاک سازیده بود // سرش به آسمان برفرازیده بود
فریدون ز بالا فرود آورید // که آن جز به نام جهاندار دید
یکی گرزۀ گاو پیکر سرش // زدی هر که آمد همی بر درش
وزان جادوان کاندر ایوان بدند // همه نامور نره دیوان بدند
سرانشان به گرز گران کرد پست // نشست از برگاه جادوپرست
به هنگامی که کاوه ها، مردم و فریدون ها به هم پیوستند، و در راه رهائی خود قدم برداشتند، چنان نیرومند و توانا می شوند که تمام طلسم و سحر و جادو را باطل می گرداند و ضحاک و ضحاکیان را بی پوشش می کند. شک نباید داشت که اگر کاوه ها و فریدون ها به هم پیوستند، تمامی سحر و جادو و خرافات و پوشش های دینی رژیم ضحاک مانند ولایت مطلقه غارتگر هم از هر قماشی که باشد، کارائی خود را از دست می دهد. بلند گوهای نمازهای جمعه و جماعات، خبرگان رهبری، روحانیان بلند پایه وا لامقام و قلم بمزدان از هر قماش و دسته ای و سایر بلند گوهای تبلیغاتی در برابر نیروی لایزال مردم رنگ می بازد.
فریدون ابتدا با نیروی خود و باطل گردانیدن سحر و جادوی ضحاک، همه اسیران و زندانیان و طلسم و جادو شده ها را آزاد کرد و بعد رو به ضحاک نهاد. وقتی فریدون به کاخ ضحاک رسید و در برابرش قرار گرفت، ضحاک که غرق سلاح بود، فریدون بر او حمله برد و گفت ای ستمگر زمان مرگ تو در رسیده است.
جهاندار ضحاک زآن گفتگوی // بجوش آمد و زود بنهاد روی
همان تیز خنجر کشید از نیام // نه بگشاد راز، و نه بَرگُفت نام
ز بالا چو پِی بر زمین برنهاد // بیامد فریدون به کردارِ باد
بدان گرزه ی گاوسر دست برد // بزد بر سرش، تَرگ بشکست خُرد
بیامد سروش خجسته دمان // مزن گفت کاو را نیامد زمان
همیدون شکسته ببندش چو سنگ // ببر تا دو کوه آیدت پیش تنگ
اما فریدون به دنبال خشونت زدایی و به کارگیری روش عدم خشونت، با اینکه کاوه ها و فریدونها از خونخواری و جنایات ضحاک خشمگین و عصبانی بودند، با بهره گیری از الهام و تجربه خود از کشتن ضحاک سر باز زد و او را نکشت ولی او را به کوه دماوند برد و در آنجا زندانی ساخت. در همین جا به کسانی که می گویند و یا تبلیغ می کنند برای تغییر رژیم باید دست به خشونت و اسلحه برد باز یاد آور می شود که عدم خشونت بینهایت پُرارزش تر از خشونت و بخشش به مراتب بیشتر از انتقام بیانگر توانائی و قدرت است. خشونت همیشه نابرابری در پی خواهد داشت و عدم خشونت و یا خشونت زدائی، عدالت و مساوات را در پی خواهد آورد. در بخشهابی بعدی توضیح بیشتر خواهد آمد.
بدان گونه ضحاک را بسته سخت // سوی شیرخوان برد بیدار بخت
همی راند او را بکوه اندرون // همی خواست کارد سرش را نگون
بیامد هم آنگه خجسته سروش // بخوبی یکی راز گفتش بگوش
که این بسته را تا دماوند کوه // ببر همچنین تازیان بی گروه
مبر جز کسی را که نگزیردت // بهنگام سختی به بر گیردت
بیاورد ضحاک را چون نوند // بکوهِ دماوند کردش به بند
بعد از آن همه مردمان بر فریدون گرد آمدند و بر او سلام و آفرین گفتند و بدین سان ضحاک و ضحاکیان چنین سرنوشت نامبارکی داشت و کاوه ها و فریدون ها با فرّخی و نیکنامی زمام امور کشور را در دست گرفتند. و جهان از ضحاک و ضحاکیان پاک شد و همه پیوندهایی که ایجاد کرد بود گسسته گشت.
ازو نامِ ضحاک چون خریدون اک شد // جهان از بد او همه پاک شد
گسسته شد از خویش و پیوند اوی // بمانده بکوه اندرون بند اوی
خاک ایران زمین از ستمگری، و ضحاک و ضحاک منشی و از بدی و بد سرشتی پاک شد. اما این پایان کار نیست. هنوز کار فریدون ها پایان نیافته است، وقتی فریدون از کار ضحاک خلاص شد، دستور داد همه آنهائی که برای شکست ضحاک وارد عمل شده بودند، سلاح های خود را به زمین بگذارند و به امور سابق خود باز گردند و به آبادانی و رشد کشور بپردازند. وقتی حاکم ستمگری را مردم ساقط می کنند، و نظام جدید را بر پایه حق رشد و عدالت و آزادی جایگزین می سازند، کار پایان نیافته است و این غفلت بزرگی بود که در انقلاب ملت ایران رخ داد. البته اینجانب این غفلت را در کتابها و نوشته های خود توضیح داه ام. (۲) در حقیقت اول کار است. چون ریشه و شاخه های مختلف نظام فاسد و ضد بشری در جامعه ریشه دوانده و گسترده شده است. حال مسئولیت فریدون ها و کاوه ها و مردم بسی بزرگتر و مهم تر است. و همه باید مراقب باشند که ریشه ها دوباره سر بر نیاورند و کشور را باز دچار ضحاک و ضحاکیان نسازند. البته باید مردم، کاوه ها و فریدونهای که در کوتاه کردن دست ضحاک قدم بر می دارند و بویژه فریدون ها، پایه و اساس کارشان بر حق و عدالت و رشد جامعه و آزادی استوار باشد، در غیر اینصورت آش همان آش است و کاسه همه کاسه است. و این نه با لق لقه زبان بلکه در عمل باید باشد.
بیا تا جهان را به بد نسپریم // بکوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار // همان به که نیکی بود یادگار
همان گنج و دینار و کاخ بلند // نخواهند بُدن مر ترا سودمند
سخن ماند از تو همی یادگار // سخن را چنین خوار مایه مدار
همه باید با هم بکوشند، که باز بدی سر باز نکند، و همه در نیکی و همزیستی مسالمت آمیز و عمران و آبادی کشور و گسترش عدالت، دست به دست همه بدهند. و به قول عطار
گر همه دنیا مسلّم آیدت // گُم شود تا چشم برهم آیدت
ضحاک و ضحاکیان هم می دانند که وقتی کاوه ها، فریدون ها و مردم، یکدل و یک جان به میدان آمدند، پایان کارشان فرا رسیده است و دیگر از آن نیروهای اهریمنی، امنیتی و…کاخ ها و مال و منال ودستگاههای دروغسازی، تقدس سازی، دکان دینداری و نمایندگی خدا و رسول و قرآن و در یک کلمه طلسم و جادوی تحمیق کردن مردم کاری ساخته نیست. باید نظام ضحاکی و فرعونی با تحمیق و خوار و خفیف کردن ساخته می شد، آقای خمینی در این تحمیق سازی و خوار و خفیف کردن ید طولایی داشت.
و چون خوبی و بدی هم پایدار و ابدی نیست و چه بهتر که آدمی از خود نام نیک بر جای بگذارد و کسی می توانست از خود، گاندی و بالاتر از آن بسازد، تنها به خاطر انحصار قدرت و غارتگری در فرهنگها آیت الله لقب و معنی دیکتاتور به خود گرفته است. و تا ابد به عنوان جانی و جنایتکار در تاریخ پایدار خواهد ماند.
حکیم فردوسی آدمیان را از آمدن نیروی نجات بخش و منجی و حلال مشکلات بر حذر می دارد. هر چه می خواهید به دست خود شما حاصل می آید. نیکبختی و بدبختی، دنیا و آخرت همه در دست خود شما است و یا به قول محمد افضل سرخوش خلاصه تمامی کتاب منطق الطیر عطار را در این رباعی زیر خلاضه کرده است:
«سی مرغ»، ز شوق، بال و پر بگشودند // در جُستن سیمرغ، هوا پیمودند
کردند شمارِ خویش در آخر کار // دیدند که «سی مرغ»، هم اینها بودند
و یا
(منطق الطیر، عطار نیشابوری، مقدمه و تصحیح و تعلیقات، محمد رضا شفیعی کدکنی، مقدمه ص ۱۰۹)
ای نسخه نامه الهی که تویی // وی آینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالَم هست // در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
مردمان جامعه ای که دچار ضحاک و ضحاکیان شده اید! نباید برای نجات خود از شرِ ضحاک و ضحاکیان به دنبال منجی و حلال مشکلات بگردید و یا از این و آن کشور بخواهید شما را نجات دهند، ایا این همه تجربه در همین دوران ما کافی نیست؟ تا به حال کدام بیگانه در کشوری دیگر آزادی و دموکراسی بر قرار کرده است که ما دومی آن باشیم؟. کسانی که از این و آن بیگانه – به عنوان اینکه دارند مبارزه می کنند- دریوزگی می کنند، آب در هاون می کوبند. نجات دهنده خود شمائید، نیرو و توانمندی در دست شماست. نیرو از شما است که ضحاک و ضحاکیان از شما می گیرند و علیه خود شما بکار می برند.
فریدون فرّخ فرشته نبود // ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به همین علت فردوسی می آموزد که فریدون فرشته نبود و از مشک عنبر و معجزه هم سرشته نشده بود بلکه آدمی فداکار، توانا، کاردان و مدیر و مدبّر بود. ضحاک در شاهنامه سمبلیک است و سمبل ستم و ظلم و بیدادگری و خونخوارگی و خود کامگی و مطلق گرایی است. کاوه رمز لباس ترس را از تن به در آوردن و شجاعت و ایستادگی در برابر حاکم و یا سلطان ستمگر است. و فریدون رمز کاردانی، نیرومندی و مبارزه در راه حق و عدالت و رشد و شکوفایی مملکت است وهمیشه در بین جوامع، آدمیانی از این قماش و البته کاوه ها و مردمی فراوانند و همچنانکه فردوسی می گوید:هر کسی که قدم در این راه نهاد خود فریدون است.
بدا در دهش یافت آن نیکوئی // تو داد و دهش کن فریدون توئی
فریدون ز کاری که کرد ایزدی // نخست این جهان را بشست از بدی
مهم این است که این نیروی لایزل بهم پیوسته گردد، تا قادر شود که ضحاک و ضحاکیان را از تخت به زیر آورد. باید دانسته شود که هیچ ضحاکی خود کنار نخواهد رفت که این دومی آن باشد. حقیقتاً هنگامی که به دقت داستان ضحاک و فریدون را مطالعه کردم و به آن اندیشیدم، مشاهده کردم که مولوی چه خوب سروده است:
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم // یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم
و همچنین حافظ که قویترین غزل سرای سیاسی است به ما یادآور می شود
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد // وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است // طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
من در این اندیشه ام که اگر حکیم فردوسی از آنِ غربی ها بود، آنوقت مشاهده می کردیم که چگونه هموطنان ما در باره او و راه حل هایش در زمینه های مختلف چه قلمفرسایی های که نمی کردند. او چون مال خودی است کمتر به آن توجه مبذول می شود و از راه کارهایش جز تحت عنوان حماسه ایرانیان دوری می گزینند و یا با توجه به عصر و موقعیت امروز ما راز و رمز های آن را نمی گشایند.
در قسمتهای بعدی از چگونگی نیروی خود را در اختیار ضحاک و ضحاکیان قرارندادن و از این نیروی لایزال ما مردم در جهت احقاق حقوق خود و رهایی از دست ضحاک و ضحاکیان بکار گرفتن و نیز در مورد دوری و پرهیز از انتقام و انتقام جویی و خشونت زدایی و به کار گیری روش عدم خشونت و همچنین مسائل دیگر در رابطه با رهائی از دست حاکمان جبّار سخن به میان خواهد آمد. در پایان، نوروز و روز نو را به همه و بویژه خوانندگان گرامی تبریک می گویم و امید است که این روز برای همه و بویژه ملت ایران روز دوباره متولد شدن باشد و فضای ایران و جهان را از آزادی و حقوق ذاتی و خدادادی برای خود و دیگران همچون گل در بهار عطر افشانی کند.
فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری // گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری
گلزار بین، گلزار بین، در آب نقش یار بین // وآن نرگس خمار بین وآن غنچه های احمری
گلبرگها بر همدگر افتاده بین چون سیم و زر // آویز ها و حلق ها بی دستگاه زرگری
ادامه بحث هم به بعد از سیزده به در موکول می شود.
کتابها و سایر نوشته های اینجانب برای علاقه مندان در وبسایت شخصی به آدرس زیر رایگان قابل دسترسی است:
محمد جعفری ۲۳/ اسفند/ ۱۴۰۰
نمایه و یادداشت:
۱-خاطرات و تألمات دکتر محمد مصدق، ص ۲۵۳.
۲-از جمله نگاه کنید به کتاب پاریس و… و گروگانگیری و جانشینان انقلاب.
غارت و غارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه –۱۴
مراجعه به بیگانگان برای نجات هرگز –۵
لینک غارت و غارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه –۱۴
« همه چیز و همه راه ها بر آقای خامنه ای تیره و تار گشته و فقط راه کشت و کشتار و داغ و درفش و دشمن دشمن مانده است.»
قبل از هر چیز این نکته را که بارها یادآورشده ام، باز هم یادآور می شوم که اینجانب در آن حد و اندازه نیستم که برای مردم نسخه بپیچم و یا تعیین تکلیف کنم. آدمی در هر اندازه و حدی هم که باشد، فقط باید آنچه را که می داند و یا می فهمد به اطلاع دیگران برساند، اینکه بدان عمل می شود و یا نمی شود به ملت که صاحبان اصلی کشورهستید بستگی دارد ولی مایلم که تجربه های آموخته ام را برای هموطنان خود بیان کنم. اما اراده تغییر و تصمیم با شما مردم، کاوه ها و فریدونهای زمان است و امرهم امرِ شما است.
در بخش های پیشین حکیم ابوالقاسم فردوسی با زبان سمبلیک و راز و رمز و در لباس داستانسرائی به ماهیت حکومتهای جبّار و ضحاک گونه – منتها در هر دور و زمانی و با شرایط موجود آن زمان – که همه در مکیدن خون جوانان و غارت هست و نیست ملت، آنها را برده خود کردن، عمل می کنند را به تصویر کشید و برای آگاهی مردم ایران زمین در هر زمان و مکان و به حیطه شناسائی در آوردنِ دردی که مردم در چنین حکومتهایی گرفتار آنند پرداخت و گفت زمانی ضحاک و ضحاکیان از تخت قدرت به زیر کشیده خواهند شد که کاوه ها، مردم و فریدون ها که نیروی لایزالی را تشکیل میدهند به هم پیوسته گردند. و هر شخص مدیر و مدبّر، خود فریدون زمان خود است و ایجاد پیوستگی این نیروی لایزال بر عهده کاوه ها بویژه فریدون ها است.
سپس نقشه راه و یا کاربرد اصلی و پایه ای و یا استراتژیک را برای رهائی یاد آور شد. و استراتژی، کاربرد اصلی و پایه ای و یا شاه کلید را که لباس ترس از تن به درآوردن است را تشریح کرد و آن را با دو اصل مهم دیگر یعنی پرهیز از انتقام و انتقام جویی و به کار گیری روش عدم خشونت نقشه راه خود را کامل گردانید.
جمشید در ابتدا کمر به شکوفائی و آبادانی وایمن سازی کشور بست و متخصصین، هنرمندان روحانیان، کشاورز و صنعتگران و لشکریان کشور از هر دسته را در جای لایق خویش قرار داد و آنچه را که نیاز کشور و مردم بود بساخت و خرافات، دیو و دیو صفتی و مفت خوری را باطل کرد و همه را به کار و کوشش و خلاقیت واداشت. وقتی از همه این امور فارغ گشت، مردمان بر او گوهر افشانی کردند و جشنی بر پا شد و آن روز، نوروز نامیده شد. یعنی روزیکه همه مردم دارای رفاه و آسایش و آزادی و حقوقمندی و عدالت، شدند.
بدین اندرون سال پنجاه رنج // ببرد و از این چند بنهاد گنج
دگر پنجه اندیشهٔ جامه کرد // که پوشند هنگام ننگ و نبرد
ز کتّان و ابریشم و موی قز // قصب کرد پر مایه دیبا و خز
بیاموختشان رشتن و تافتن // به تار اندرون پود را بافتن
ز هر انجمن پیشهور گرد کرد // بدین اندرون نیز پنجاه خورد
گروهی که کاتوزیان خوانیاش // به رسم پرستندگان دانیش
جدا کردشان از میان گروه // پرستنده را جایگه کرد کوه
بدان تا پرستش بود کارشان // نوان پیش روشن جهاندارشان
صفی بر دگر دست بنشاندند // همی نام نیساریان خواندند
ازین هر یکی را یکی پایگاه // سزاوار بگزید و بنمود راه
که تا هر کس اندازهٔ خویش را // ببیند بداند کم و بیش را
پزشکی و درمان هر درد من // در تندرستی و راه گزند
همان رازها کرد نیز آشکار // جهان را نیامد چون او خواستار
همه کردنیها چو آمد به جای // ز جای مهی برتر آورد پای
به فرّ کیانی یکی تخت ساخت // چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
جهان انجمن شد بر آن تخت او // شگفتی فرومانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند // مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین // بر آسوده از رنج روی زمین
در آن دوران مردم در خوشی و نعمت بودند و هر دسته و گروهی هم به کارهای خود مشغول بود و جمشید هم صدای مردم را می شنید و به خواسته های آنان می رسید و چون از او جز از عدل و داد سر نمی زد، همه مردم در برابر او سر خم کرده و بفرمانش گوش فرا می دادند. جمشید بعد از نوروز به اطراف خود که نگاه کرد، و دید در جهان کسی را یارای برابری با او نیست غرور و تبختر به او دست داد. جمشید که تا آن روز ایزد را می پرستید، وقتی گرفتار کژراهه و منیت و کیش شخصیت شد و خود را خدایگان و جهان مدار نامید. خطاب به بزرگان و تمامی مردم کشور گفت: آسایش و راحت شما از منست، و مرگ را از شما برداشته ام و آنچه در جهان است از من پدید آمده است و چون چنین است باید مرا خداوند بخوانید و کسی که به ستایش من نپردازد، او اهریمن کیش و کافر است و چنان استبدادی بر قرار کرد که کسی را یارای سخن گفتن نماند و همه و بویژه موبدان – نظیر قریب به اکثریت روحانیون ما در دوران خمینی و خامنه های – سر به زیر افکندند و خاموش شدند.
یکایک بتخت مهی بنگرید // بگیتی جز از خویشتن کس ندید
منی کرد آن شاه یزدان شناس // ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
گرانمایگان را ز لشگر بخواند // چه مایه سخن پیش ایشان براند
چنین گفت با سالخورده مهان // که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید // چو من نامور تخت شاهی ندید
جهان را به خوبی من آراستم // چنان است گیتی کجا خواستم
خور و خواب و آرامتان از من است // همان کوشش و کامتان از من است
بزرگی و دیهیم شاهی مراست // که گوید که جز من کسی پادشاست
همه موبدان سرفگنده نگون // چرا کس نیارست گفتن نه چون
همه موبدان سرفگنده نگون // چرا کس نیارست گفتن نه چون
وقتی غرور و منیت در جان جمشید رخنه کرد و روش خدایگانی و مطلق العنانی را در پیش گرفت و موبدان (= روحانیون بلند پایه سر به زیر افکنده و در تأیید عمل جمشید از یکدیگر سبقت جستند) دقیقاً نظیر روحانیون ما در دوره خمینی و خامنه ای، فرّه ایزدی از او رخت بر بست و در پی آن همه چیز بر او تیره و تار گشت. همچنانکه همه چیز و همه راه ها بر آقای خامنه ای تیره و تار گشته و فقط راه کشت و کشتار و داغ و درفش و دشمن دشمن مانده است. و در نظر بیش از ۸۵% مردم منفور و مغضوب گشته است و این همان فرّه ایزدی است که از آقایان خمینی و خامنه ای رخت بربست.
آیا تا بدین جا آنچه در فوق آمد وضعیت و وصف الحال آقای خامنه ای را به روشنی بیان نمی کند؟ آیا آقای خمینی که بنام دین و خدا و تقدس و اینکه هدفش آزادی استقلال و شکوفایی و حکومتی برخاسته از اراده مردم است به وی روی آوردند و او را رهبر انقلاب خود قرار دادند. وقتی وی بر اریکه قدرت سوار شد و با زجر و شکنجه و کشتار و داغ و درفش و غوغاسالاری خیابانی پایه های حکومت ضد مردمی خود را با تحمیق و تهدید و وعده وعید استوار ساخت، کوس لمن الملکی نزد؟ و نگفت اگر سی و پنج ملیون بگویند آری! من می گویم نه! یا نگفت که حفظ حکومت اوجب واجبات است و برای حفظ آن جاسوسی کردن، دروغ گفتن و شراب خوردن هم واجب می شود. که حکومت مطلقه است و می تواند اگر لازم باشد، نماز و روزه و حج و یا هر چیز دیگر را تعطیل کند؟ و یا وقتی همین آقای خامنه ای در لباس ریاست جمهوری وقتی گفت که در دولت می تواند در چهارچوب احکام و قوانین پذیرفته شده اسلامی عمل کند، آقای خمینی به او سخت توپید و گفت: تو ولایت فقیه را نشناخته ای و « حکومت یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج… آنچه گفته شده ناشی از عدم شناخت ولایت مطلقه الهی است » واختیارات حکومت اسلامی خیلی بالاتر از این مسائل است. وقتی آقای خامنه از ترس خود گفت: بله حق با شما ست. آقای خمینی در جواب گفت: « …از جمله افراد نادری هستی که چون خورشید روشنی می دهید» با اندکی دقت مشخص می شود که آقای خمینی حکومت را فرعونی و خود را خدا خوانده است و این به تنهایی نشان از این دارد که آقای خمینی خدا را جبّار و ستمگر مطلقی به مانند فرعون، نرون و سزار، سیسرون و یا هیتلر معرفی کرده و خود را هم خدای جبّار نامیده و حکومتش را حکومتی مطلق و ضحاک فرعون منش. اما زمان لازم بود تا ملت ایران با گوشت و پوست خود درک کند که این چه خونخوار و بی دین و بی ایمانی بوده است. آقای خامنه ای هم از خمینی تجربه آموخت و بر همان روش و منش عمل کرده و می کند.
این رژیم ضحاک و فرعون منش با روشهای مختلف که جای بحث آن اینجا نیست، به خوار و خفیف و زبون کردن و نابودی ملت ایران از هر طبقه و صنف حتی به خودی ها، و نزدیکترین آنها پرداخت. از باب مثال چند نمونه برای صاحبان درد و اهل خرد کافی است:
مثال اول: «روزی چند نفر از دوستان و همکاران آقای بنیصدر برای کمک و مساعدت در حل مشکلی از آیتالله پسندیده، در منزل پسرش آقا رضا در نیاوران خدمت ایشان رسیدند و بعد از بحث و طرح مسئله، آیتالله پسندیده به عکسی از دکترمصدق که در پیشخوان اطاق بود نگاه کرد و گفت: من چه بگویم، من همان زمان هم پیرو این مرد (مصدق) بودم و برادرم پیرو سید کاشی (منظور آیتالله کاشانی. ن) بود. وی قریب به این مضمون ادامه داد گویا قرار بر این است و یا بنابراین است که هر عزتمندی هست خوار و خفیف بشود، هر ریشهای هست کنده شود، هر عمران و آبادی هست خراب شود، هر مال و ثروتی هست غارت شود و هر زبانی هست بریده شود. بله مثل اینکه چنین است.» (۱)
مثال دوم : دو نمونه از دو رهبر ضحاک منش ولایت مطلقه آورده می شود:
نمونه اول: آقای خمینی که برای تحمیق مردم می گفت نمایندگان مجلس: «عصاره ملت» هستند، هنگامی که در رابطه با مک فارلین هشت نماینده(۲) از وزیر خارجه توضیح می خواهند که در مجلس حاضر شود و به سؤال آنها در باره جریان مکفارلین پاسخ بدهد، با یک حمله شدید اللحن آقای خمینی روبرو میشوند که: « ولو بعضی شان در نظر من پوچ اند، … لحن شما در آن چیزی که به مجلس دادید، از لحن اسرائیل تندتر است، از لحن کاخ نشینان آنجا تندتر است.» ( ۳)
نمونه دوم: گل سر سبد وزیران در جمهوری اسلامی وزیر خارجه آقای محمد جواد ظریف دیپلماتی برجسته، کاردان و با تجربه در کار خویش و در خط آقای خامنه ای است. اما همین آقای ظریف در مصاحبه ای که ظاهراً قرار نبوده منتشر شود (۴) و برای ثبت در تاریخ بعد از حیات بوده و در آن به نکاتی حساس و نقدهایی اشاره شده بود، آن هم با صد احتیاط و تعریف و تمجید از این و آن. ( ۵) به خاطر اینکه وی انتقادی کرده و نکاتی را از پرده برون انداخته بود. از جمله گفته بود: « در جمهوری اسلامی میدان حاکم است» و یا اینکه او «هیچکاره بوده است» یا «قدرت تک ساعتی است و میدان حاکم بر همه چیز است» و یا من که وزیر خارجه بودم وقتی بشار اسد را «آوردنش به ایران به من نگفتند و من از تلویزیون دیدم و دیدم دارند نشان می دهند عکس همه را به جز عکس مرا و من آن روز فهمیدم که اگر من استعفا نکنم دیگر وزیر خارجه کشور نیستم و کسی تو دنیا باقلا بارم نمی کند تا چه رسد با من مذاکره بکند » و…بعد هم به روش خاص رژیم مطلقه ضحاک منش تحقیر و از کار برکنار شد و هنگامی که این مصاحبه در بین خودی و بیگانه جنجال آفرید، آقای خامنه ای در سخنرانی خود آقای ظریف را هدف حمله مستقیم تیر خود قرار داد و گفت: «حرفهائی شنیده شده که برای انسان مایه تعجب و تأسف است. شنیدیم رسانه های دشمن و مخالف جمهوری اسلامی هم اینها را پخش کردند. بعضی از این حرفها تکرار خصمانه حرفهای دشمنان ما، تکرار حرفهای آمریکا است… در هیچ کجا دنیا سیاست خارجی توسط وزارت خارجه تعیین نمی شود و وزارت خارجه فقط مجری است. در کشور ما هم همینطور است. نباید جوری حرف بزنیم که انگار سیاست کشور را قبول نداریم. » ( ۶)
آقای ظریف بعد از این سخنان تند آقای خامنه ای توبه کرد و در اینستاگرام خود از آقای خامنه ای عذرخواهی کرد و نوشت: « بسیار متأسفم که برخی نقطه نظرات شخصی که صرفاً برای انتقال صادقانه تجربیات و بدون قصد برای انتشار بیان شده بود، دزدانه منتشر و بصورت گزینشی مورد بهره برداری و دستمایه خصومت ورزی بدخواهان کشور و مردم و انقلاب گردید و اسباب تکدّر خاطر شریف مقام معظم رهبری را فراهم آورد. امید وارم به یاری خداوند اینجانب و همکارانم بتوانیم در کنار دیگر خدمتگزاران در اجرای بی کم و کاست منویات مقام معظم رهبری برای پیشرفت ایران عزیز یکدل و یکصدا باشیم.»
عمل فوق و سخنان آقای خامنه ای دقیقاً مشابه عملی است که آقای خمینی در سال ۱۳۶۵ در مورد هشت نماینده مجلس انجام داد. و آن ها را خوار و خفیف ساخت. شما مشاهده می کنید چگونه در نظام ضحاکی آدمیان خود را خوار و خفیف می سازند. آقای ظریف می گوید « نشان می دهند عکس همه را به جز عکس مرا »، یعنی اگر عکس او را نشان داده بودند و یا به او اطلاع داده بودند که سردار سلیمانی اسد را به تهران خدمت رهبر می آورد، این رژیم از همه عیوب پاک و مبری بود. این چند نمونه که در فوق آورده شد، آشکار می کند که رونوشت برابر اصل است.
اگر اندکی به روش و منش و اعمال چهل و اندی سال آقای خمینی و خامنه ای نگاهی انداخته شود، در می یابیم روشی را که آقای خمینی پی افکند، همان روش ضحاکی و فرعونی است و شاید هم با توجه به این دور و زمان بدتر از روش فرعون. زیرا خودکامگی فرعون و فرعونیان در بیش از سه هزار سال پیش است ولی رژیم ولایت مطلقه امروز و در این عصرهمان اعمال و بد تر از آن را مرتکب می شود.
فرعون بر اینکه بنی اسرائیل را به بردگی بکشاند و ادعای خدائی کند، مردم را خوار و خفیف زبون ساخت « فاستخف قومه فاطاعوه انهم کانوا قوما فاسقین» (۷) فرعون مردم خود را ذلیل و زبون داشت و در نتیجه اطاعتش کردند، به عبارت دیگر برای اینکه مردم به اطاعت از ضحاک و یا ولایت مطلقه غارتگر در آورند، راهکار زبون و خوار و خفیف کردن مردم است و آقای خمینی هم درست دست به چنین عملی زد و آن را به روحانیون تحت امرش آموزش داد و نشان داد که از طریق خوار و خفیف و زبون کردن باید مسئولین تحت امر را وادار به خدمت خدمتگزاری بی چون و چرا کرد. و هر از گاهی اگر یکی از آنان چون و چرا کرد و یا خواست که از خود شخصیتی نشان بدهد، او را باید به دور انداخت، چون قرار است که در این رژیم ولایت مطلقه، همه شخصیتها، توانائی ها، استعدادها، برجستگی ها، امر و نهی ها و حل و فصل امور حول محور یک شخص و آن هم رهبر ضحاک منش باشد و مابقی از عالی و دانی و یا کوچک و بزرگ فقط فرمانبر و مطیع باشند.
به منظور خوار و خفیف و زبون کردن افراد در چنین رژیم هائی متناسب با وضعیت، شغل و حرفه، وعلایق شخصی و بویژه دلبستگی به بعضی از امور، دست او را در آن امور از طریق نامشروع باز می گذارند و او را به آنها می رسانند و بعد هم برایش پرونده می سازند. و با اینگونه پرونده سازیها هر وقتی که خواست ادعائی و یا چون و چرائی بکند، او را به زیر می کشند. و در این رابطه سه چیز بیش از همه حائز اهمیت است: ۱-پست و مقام ۲- مال و ثروت اندوزی و ۳- سکس. وقتی شخصی تحت هر عنوانی به یکی و یا هر سه اینها دلبسته شد، و وقتی به قول خودشان پر رو شد و خواست خودی نشان بدهد، با نشان دادن آن پرونده، او را ساکت و یا بکلی حذف می کنند. و بیهوده نیست که در جمهوری ولایت مطلقه، به تربیت و پروش پرستو از دختران و زنان نسبتاً زیبا پرداخته شده و از این و پرستوها به تناسب افراد و شخصیتها بهره می برند. و چه افرادی را که از این طریق سر به نیست و یا حذف و اعتراف و وادار به سکوت و توبه نشده اند؟
حال چرا آقای ظریف که خود می گوید:« من آن روز فهمیدم که اگر من استعفا نکنم دیگر وزیر خارجه کشور نیستم و کسی تو دنیا باقلا بارم نمی کند تا چه رسد با من مذاکره بکند» چرا بعد از اینکه نهیب خورد فوری استعفای خود را پس گرفت و مانند بچه حرف شنو به سر خدمتگزاری باز گشت؟ علت را باید در یکی از آن نکات فوق جستجو کرد. احتمالاً آقای ظریف خیلی دیر فهمیده بود که کاره ای نیست و فقط باید مجری دستور باشد، و کار اصلی او پاک کردن جنایات، کشت و کشتار، زجر و شکنجه مردم و مقدس نشان دادن نظام مطلقه در دنیا است و لاغیر.
از دید و تجربه من همچنانکه بارها گفته شد، این رژیم ضحاک منش فرعونی، از رژیم فرعون هم بدتر است زیرا وقتی موسی پیش فرعون رفت و از او خواست که بنی اسرائیل را از اسارت آزاد کند. و گفت اگر آن ها را آزاد کنی، من دیگر با تو و حکومتت کاری ندارم و با دلیل و برهان روشن من از تو می خواهم که آن ها را آزاد کنی و از تو می خواهم که آن ها را به من بسپاری. فرعون فوری نگفت که موسی و هارون را بگیرید و بکشید و یا زندان کنید. بلکه گفت دلایل و برهان خود را به ما نشان بده و ما هم برهان و دلایل خود را به تو نشان خواهیم داد و به زبان امروزی قرار به بحث آزاد گذاشته شد که هر دو طرف دلیل و برهان خود را آشکار کنند. آن هم نه در تنهایی بلکه در ملاء عام. قرار وعده گاه گذاشته شد «قال موعدکم یوم الزینه و ان یحشر الناس ضحى» (۸) قرار ملاقات و وعده گاه بحث آزاد دو طرف روز جشن و عید و پیش از ظهر که همه مردم جمع می شوند گذاشته شد.
اما این رژیم ولایت مطلقه غارتگر حاضر به گفتگو و بحث با احدی نیست. الاّ هر از گاهی که شخصی و یا دانشجوی مشخصی را می آورند و او هم انتقادتی در حضور آقای خامنه ای مطرح می کند. اما وقتی عده ای از او می خواهند که اجازه برگزاری همه پرسی در مورد رژیم ضحاک منش خود بدهد، آنها را به سیاهچال می فرستد و مورد شکنجه و داغ و درفش قرار می دهد. آیا این حکومت بدتر از حکومت فرعون نیست؟ دلایل اینکه چرا این حکومت بدتر از حکومت فرعون است، در پاسخ به سئوال رادیو عصر جدید، این رژیم با مشخصات رژیم فرعون مورد مقایسه قرار گرفته و با توجه به این زمان ارزیابی شده که این رژیم بدتر از رژیم فرعونی است (۹)
در بالا آمد که وقتی غرور و منیت در جان جمشید رخنه کرد و روش خدایگانی را در پیش گرفت، فرّه ایزدی از او رخت بر بست وبعد از آن، خدایگانی به او دست داد و همه چیز از دست برفت.
چو این گفته شد فرّ یزدان از اوی // بگشت و جهان شد پر از گفتوگوی
مراجعه به بیگانگان برای نجات هرگز!
همچنانکه جمشید که در ابتدا ایزد را می پرستید و کمر به شکوفائی و آبادانی وایمن سازی کشور بست و خرافات، دیو و دیو صفتی و مفت خوری را باطل کرد و همه را به کار و کوشش خلاقیت واداشت وهمه مردم دارای رفاه و آسایش و آزادی و حقوقمندی و عدالت شدند، مردم هم بر او گوهر افشانی و برای او جشنی بر پا کردند و آن روز، نوروز نامیده شد. بعد از آن گرفتار گژراهه و منیت و کیش شخصیت شد و خود را خدایگان و جهان مدار نامید و در کشور مطلق العنانی حاکم و روش ضحاکی و فرعونی حاکم گشت.
فردوسی می آموزد به هر دلیلی وقتی کشور دچار رژیم فرعونی و ضحاکی شد، برای رهائی از دست ضحاک و ضحاکیان مراجعه به خارجیان و بیگانگان گرچه آن بیگانه نیک و عادل هم باشد را مضر به حال مردم و کشور است و آن را در لباس داستان جمشید و خدایی گزیدن وی با روش ویژه خودش و با رمز داستان را بیان می کند. مسلم است که وقتی به هر دلیلی رژیم ضحاک منش بر کشور حاکم شد، همه می خواهند که از دست چنین حاکمی رها شوند، اما به جای اینکه لباس ترس از تن به در آورند و خود کاوه ها و فریدون های زمان خود بشوند، و کمر همت بربندند و اداره کشور را خود در دست بگیرند، بعضی ها چون خود را ناتوان و علیل می پندارند، به خیال خود راه ساده مراجعه به بیگانگان را طی می کنند تا آنان را از شرّ ضحاک و فرعونیان نجات دهند همچنانکه در دوران جمشید اتفاق افتاد. اما چون آوازه پادشاهی عادل و زاهد و خدا ترسی بنام مرداس، در عربستان گوش همه را پر کرده بود. غافل از اینکه بیگانه هر که باشد، چه شرق و چه غرب و چه در هر دوره و زمان هم که باشد، اول منافع خود و کشور خود را در نظر خواهد گرفت و وضعیت کشوری هم که از او نجات می طلبند ممکن است هر زمان تغییر کند، همچنانکه تا ایرانیان به مرداس بیگانه روی آوردند، ضحاک پدر را کشته و خود به جای او نشسته بود.
یکی مرد بود اندر آن روزگار // ز دشت سواران نیزه گذار
گرانمایه هم شاه و هم نیک مرد // ز ترس جهاندار با باد سرد
که مرداس نام گرانمایه بود // به داد و دهش برترین پایه بود
بزرگان ایران زمین هم به جای اینکه کاوه ها فریدون های زمان خود بشوند، و زمام امور کشور را به دست گیرند، به جانب مرداس که بیگانه و در عربستان بود روی آوردند غافل از اینکه ضحاک پدر خود را کشته و خود بر تخت پادشاهی پدر نشسته است و فکرمی کردند که ضحاک همان و منش روش پدر را دارد.
پسر بد مر این پاکدل را یکی // کش از مهر بهره نبود اندکی
جهانجوی را نام ضحّاک بود // دلیر و سبکسار و ناپاک بود
بدین علت است که فردوسی با زبان رمز بیان می کند که مراجعه به بیگانه مانند زهر هلال است و مردمانی که به ضحاک بیگانه مراجعه می کنند و از او داد و دهش می خواهند خود در دامی دیگر گرفتار می آیند. همچناکه ما در عصر و زمان خودمان، بار ها و بارها چنین تجربه ای چه از انگلیس وآمریکائی ها و به مراتب بدتر از روسها دیده ایم. افزون بر اینکه از کودتای سیای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سرنگون کردن حکومت ملی و آزادیخواه دکتر محمد مصدق هم که بگذریم که نادیده گرفته نخواهد شد و درتاریخ هم از آن گذشته نخواهد شد بلکه باید از آن تجربه گرفته شود، زیرا خمینسیم و حکومت مطلق العنان ضحاکی که بر ما حاکم گشت، از ثمره های کودتای ۲۸ مرداد است . آیا ما از خود سئوال نمی کنیم که آیا آمریکا و غرب برای لیبی، مصر، عراق و بویژه افغانستان دموکراسی آورد؟ به این مسئله مراجعه به بیگانه هر که باشد، درآینده و در جای خود باز خواهم گشت. فردوسی تجربه بزرگ دیگری به حاکمان منتقل می کند و آشکارا می گوید که منیّت و مطلق العنانی به هر شکل و فرمی که باشد، سیه روزی ببار می آورد
منی چون بپیوست با کردگار // شکست اندر آورد و برگشت کار
چه گفت آن سخنگوی با فرّ و هوش // چو خسرو شوی بندگی را بکوش
به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس // به دلش اندر آید ز هر سو هراس
به جمشید بر تیرهگون گشت روز // همی کاست آن فرّ گیتی فروز
دقیقاً تجربه فوق زبان حال آقای خمینی و خامنه ای است. خمینی کسی بود که مردم او را در ماه می دیدند، اکنون در قعر چاه جهنم می بینند. بدا به حال چنین حاکمی!
آقای خامنه ای بترسید از روزی که ملت ایران لباس ترس از تن به در آورد که نشانه های آن آشکار شده است و شما حد اقل در دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ شمه ای از آن را به چشم خود دیدید. حتماً زمانی می رسد که دیگر کشتن و زندان کردن و داغ و درفش دیگر کارآیی و اثر ندارد. تا آن روز نرسیده به مردم باز گردید. و دست از جباریت و حکومت مطلقه بشوئید و از طریق مسالمت آمیز به و با انتخاباتی آزاد و با مراجعه به آرای عمومی (رفراندوم) آزاد برای تعیین سرنوشت و رژیمی دموکراسی آن را به خود مردم واگذار کنید.
محمد جعفری ۲۳/ فروردین/ ۱۴۰۱
کتابها و سایر نوشته های اینجانب برای علاقه مندان در وبسایت شخصی به آدرس زیر رایگان قابل دسترسی است:
نمایه و یادداشت:
۱-تقابل دو خط یا کودتای خرداد ۱۳۶۰، چاپ اول ص۱۳۰، چاپ دوم در سایت ص ۱۸۳.
۲- نمایندگان عبارت بودند از: آقایان سیدمحمد خامنه ای، سید احمد حسینی سیرجانی، جلال الدین فارسی، نیکروش، موسویان، حسنعلی النجفی رهنانی، فهیم کرمانی و اسرافیلیان.
۳-از متن سخنرانی آقای خمینی در تاریخ ۲۹ آبان ۱۳۶۵، صحیفه نور، جلد ۲۰، ص ۱۶۳؛ و برای اطلاع در مورد قضیه مک فارلین به کتاب « آیا می دانید چرا چنین رژیمی برپاست؟»، محمد جعفری، چاپ اول ص ۳۰۰-۲۸۷؛ چاپ دوم در سایت، فصل چهارم ص۲۹۵-۲۸۲، مراجعه کنید.
۴- با تجربه ام بر این نظرم که بوی گفته شده بود که نوار منتشر نمی شود، چون اگر گفته می شد که برای انتشار است، وی هرگز حاضر به چنین مصاحبه و چنین نقدی نمی شد. خودش هم در توبه نامه اش معترف است که آن را « «دزدانه » منتشر کرده اند. و در حقیقت این مصاحبه پوست خربوزه ای بود که آگاهانه زیر پای آقای ظریف برای خذفش انداخته شد، زیرا در جمهوری مطلقه غارتگر کس دیگری نباید در جامعه مطرح باشد و هر کسی که مقداری مطرح شده باشد، باید حذف گردد.
۵- https://www.youtube.com/watch?v=h3tiTAUJTxo
همه کسانی که این مصاحبه را دیده و ندیده اند، سفارش می کنم که یکبار دیگر با دقت به متن آن توجه کنند تا بهتر عیان شود که تمامی مردم از خرد و کلان هیچکاره و فقط یک نفر و حلقه اسرارش در هر دوره و زمان همه کاره اند.
۷- قرآن سوره زخرف آیه ۵۴.
۸- قران سوره طه آیه۵۹.
غارت و غارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه – ۱۵
۱- راه حل برون رفت از حکومت مطلق العنان ولایت مطلقه فقیه؟
« دروغگویان خود ستمکارانند ولو مخالف رژیم ضحاک مانند ایران باشند زیرا وقتی مخالفین خود در دام دروغ و دروغگویی می افتند، مستقیم و غیر مستیقم در خدمت رژیم در می آیند و با عمل خود به پایدار ماندن رژیم کمک می رسانند. »
در پنج قسمت گذشته که سخن از راهکار یا کاربرد اصلی و پایه ای و یا استراتژی حکیم فردوسی برای رهائی از دست رژیم های مطلق العنان و ضحاک منش به میان آمد، فردوسی یاد آور شد: نشانه بارز و یا مشخصه رژیم های مطلق العنان ضحاکی این است که هر وقت ضحاک و ضحاکان بر کشور مسلط شدند کردار و رفتار فرزانگان و نیکان، پنهان می گردد و کشور به دست دیوانگان و نابخردان متمرکز می شود. و هنر و ابتکار و آفرینندگی از هر نوع آن خوار و بی ارج می گردد وسعی می شود که خرافه پرستی، تحمیق و جادو و جمبل ارزشمند و فرهنگ جامعه بشود. و هیچ شخص و گروهی سر جای خودش قرار ندارد و دست غارتگران به تمامی امکانات کشور باز است. با توجه به این معیارها و اسناد و مدارک موجود و عمل کرد نظام، رژیم و سیستمی که ما دچار آن هستیم، همان وضعیت ضحاک و ضحاکیان است که حکیم فردوسی آن را برای ما به تصویر کشیده است. حکیم فردوسی راهکار یا کاربرد اصلی و پایه ای و یا استراتژی را برای رهائی از دست رژیم های مطلق العنان و ضحاک منش مشخص کرد و گفت آگاه باشید که: حکومتهای ضحاک منش با سلام وصلوات صحنه را ترک نخواهند کرد و حقوق غصب شده مردم را به آنان بر نخواهند گرداند. در رژیم های ضحاکیان نظیر ولایت مطلقه فقیه، اصلاح طلبی راه چاره نیست بلکه راه چاره آنست که کاوه ها، مردم و فریدون ها به هم بپیوندند و رژیم ضحاک منش را از اریکه قدرت به زیر آورند تا کل جامعه نجات پیدا کند و در غیر اینصورت در به همین پاشنه می چرخد. در راهکار فردوسی پرهیز از دروغ گفتن و دروغ ساختن است زیرا دروغگویان خود ستمکارانند ولو مخالف رژیم ضحاک مانند ایران باشند زیرا وقتی مخالفین خود در دام دروغ و دروغگویی می افتند، مستقیم و غیر مستیقم در خدمت رژیم در می آیند و با عمل خود به پایدار ماندن رژیم کمک می رسانند. راهکار اصلی این است که لباس ترس از تن به در آورده شود وچون رمز و راز قدرتمندی کاوه لباس ترس را از تن به درآورده بود، زمانی که در جامعه ای کاوه ها و فریدون ها لباس ترس از تن به در آورند، مرگ ضحاک و ضحاکیان رقم خورده است. و این است شاه کلید راه حل حکیم فردوسی برای رها شدن از دست ضحاک و ضحاکیان درهر زمان و مکان. در این نقشه راه روش عدم خشونت وخشونت زدایی و دوری و پرهیز از انتقام و انتقام جویی است.
نجات دهنده خود شمائید، نیرو و توانمندی در دست شماست. نیرو از شما است که ضحاک و ضحاکیان از شما می گیرند و علیه خود شما بکار می برند. کاوه رمز لباس ترس را از تن به در آوردن و شجاعت و ایستادگی در برابر حاکم و یا سلطان ستمگر و فریدون رمز کاردانی، نیرومندی و مبارزه در راه حق و عدالت و رشد و شکوفایی مملکت است و هر کسی که قدم در این راه نهاد خود کاوه و فریدون زمان خود است. فردوسی می آموزد به هر دلیلی وقتی کشور دچار رژیم فرعونی و ضحاکی شد، برای رهائی از دست ضحاک و ضحاکیان مراجعه به خارجیان و بیگانگان گرچه آن بیگانه نیک و عادل هم باشد را مضر به حال مردم و کشور می داند. بنابراین مراجعه به بیگانگان برای نجات هرگز! البته این بدان معنا نیست که وقتی تحولی و انقلابی در کشور رخ می دهد، خارجی ها هیچ نقشی ندارند. بارها توضیح داده شده، تمامی انقلاب هائی که در همه دنیا به وقوع پیوسته سه عامل مهم: ا- رژیم حاکم، ۲- مردم، و ۳- عوامل خارجی، نقش داشته و دارند. اینکه ما به ترامپ وکاخ سفید یا هر حاکم دیگری مراجعه کنیم که بیائید، چنین و چنان کنید و ما را از شر این حکومت ضحاک منش نجات دهید، نادرست و مذموم است و الاّ روشن است که ملتها می توانند به هم دیگر مدد و یاری رسانند. در جای خود در این مورد توضیح خواهد آمد و به آن پرداخته خواهد شد.
حکیم فردوسی آدمیان را از آمدن نیروی نجات بخش و منجی و حلال مشکلات و یا فرشته نجات بر حذر می دارد چون نجات دهنده خود شمائید و هر چه می خواهید به دست خود شما حاصل می آید.
چگونگی به اجرا در آوردن طرح فردوسی برای رهائی از دست حاکم فرعونی و ضحاک منش در این زمان تاکتیک مخصوص خود را می طلبد. لاجرم کار این تجربه و تحقیق به پایان نرسیده است و هنوز نکات مهمی در اطراف طرح رهائی فردوسی وجود دارد که باید به آنها پرداخته شود. با توجه به وضعیت امروز ایران و جهان و نقشه راه فردوسی برای رهائی از حکومت مطلق العنان ولایت مطلقه فقیه چگونه می شود کار را پیشبرد و راه حل برون رفت از حکومت مطلق العنان ولایت مطلقه فقیه چیست؟ و خلاصه این سئوالِ چه باید کرد و راه حل کدام است؟ همیشه مطرح بوده و تا به نتیجه مطلوب نرسد نیز مطرح خواهد بود. حتی وقتی هم به نتیجه مطلوب برسد، این سئوال مطرح است و باید باشد، که وقتی حرکت جامعه به نتیجه مطلوب فرضاً به آزادی، حقوقمداری و عدالت و دموکراسی نسبی رسید، نظر به اینکه همه چیز در بقعه امکان می گنجد و چون از بازی روزگار غافل شدن و فراموش کاری است، این سئوال مطرح است که چگونه باید از آن حمایت و حفاظت کرد که باز به عقب بر نگردد و کشور مجدداً دچار دیکتاتوری و حکومتهای فرعونی و ضحاکی نشود. هنوز در رابطه با طرح فوق مسائلی که در زیر می آید مطرح است و روشنائی می طلبد:
۱-راه حل برون رفت از حکومت مطلق العنان ولایت مطلقه فقیه چیست ؟
۲- آیا به خودی خود انقلاب بد و یا خوب است و چرا مردم را از انقلاب می ترسانند؟
۳- استقلال چیست و چرا نباید به بیگانگان مراجعه کرد؟ و آیا این بدان معنی است که ما نباید با جهان و کشورهای دیگر رابطه خوب و حسنه ای داشته باشیم.
۴- نیروهای سیاسی به ظاهر مخالف یا اپوزیسیون که چوب لای چرخ حرکت مردم و آب به آسیاب رژیم مطلقه فقیه می ریزند کدامها هستند.
۵-آیا مقاصد و شعارهای مختلف و متفاوت می تواند ما را به نتیجه برساند و یا رژیم از آن بهره می برد؟
۶- و یا وقتی رژیم با سبعیت تمام عمل می کند چرا ما باید راه حل عدم خشونت و خشونت زدائی و دوری از اتنقام جوئی را انتخاب کنیم.
۷- آیا دین مساوی با طبقه روحانی است هر لحظه و هر دم تا فرصتی دست می دهد به طبل ضدیت با دین زدن راه به جائی می برد؟ و یا فقط دفاع و تبلیغ دین راه حل و رسیدن به هدف استقلال و آزادی است؟
۸-آیا با دروغ و تزویر می شود رژیمی را ساقط کرد و بفرض ساقط کردن، دموکراسی، آزادی، عدالت و حقوقمداری در پی می آورد؟
۹- چگونه باید ازهدف و مقصد به دست آمده، حمایت و حفاظت کرد که باز به عقب بر نگردد و کشور مجدداً دچار دیکتاتوری و حکومتهای فرعونی و ضحاکی نشود.
مجموعه نکات فوق یک موضوع یک بحث کلی است و برای اینکه بهتر به شناسائی در آید شماره بندی شده است.
راه حل برون رفت از حکومت مطلق العنان ولایت مطلقه فقیه؟
با توجه به وضعیت امروز ایران و جهان و نقشه راه فردوسی برای رهائی از حکومت مطلق العنان ولایت مطلقه فقیه ضحاک منش که در پنج قسمت گذشته توضیح آن آمد، آیا راه حال کودتا، براندازی، مرگ این و آن و یا انقلاب است؟ به ضرس قاطع می شود گفت را حل نه کودتا، نه براندازی و نه مرگ این و آن است. و اما در مورد انقلاب بنا به توضیح و تشریحی که خواهد آمد هم آری است و هم نه و این به چگونگی پیشرفت امور در جریان کار بستگی دارد.
باز این سئوال همیشه مطرح بوده و همچنان مطرح است، ملت ما که در عصر حاضر حد اقل بیش از یکصد سال پیش مبارزه را شروع کرده و سه نهضت و یا انقلاب مشروطه، نفت و انقلاب سال ۵۷ را پیش برده و از سر گذرانده، چرا به نتیجه مطلوب نرسیده است؟ به زعم و تجربه ام، گمان نمی کنم کس و یا کسانی معتقد باشند در قبل و بعد از انقلاب ۵۷(سه نهضت و یا سه انقلاب مشروطیت، ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی ۵۷)، نیروهای ملی آزادیخواه و استقلال طلب مبارز حاضر در صحنه از سازمان و یا تشکیلات و فکر راهنمائی که در خور به ثمر رسیدن انقلاب و پاسداری از اهداف آن باشد، برخوردار بوده اند و یا هستند. از جمله مهمترین کمبودها که منجر به برگشت انقلابها به استبداد شده است، فقدان سازمان یا تشکیلات و اندیشه راهنمای متناسب با نیاز هر دوره ای از مبارزه است.
در هر سه انقلاب یاد شده، به نظر من خود جوشی متناسب آن زمان وجود داشته، اما فقدان سازمان و سامانه مناسب موجب شکست شده است. علاوه بر اینکه ایستادگی و مقاومت در خط صحیح و مردمی لازم است که در طول زمان ادامه پیدا بکند تا در بین جامعه و مردم، شرایط خود جوشی بوجود آید و مردم بیدار شده و به وجود خود جوشی در خود پی ببرند که این در ایران امروز به زعم من حاصل است – و به یاد بیاورند که استعداد و نیرو از آن مردم است که رژیم استبدادی از آن ها می گیرد و علیه خودشان بکار می برد- و این مرحله نیز به سازمان و تشکیلات مناسب در زمان و مکان خود نیاز دارد. کوتاه سخن اینکه در هر سه نهضت و یا انقلاب، نیروی خود جوش مردمی وجود داشته است. اما نیروی خود جوش مردمی بدون کاوه ها و فریدونهای مدیر و مدبّر زمان خود که بتواند انقلاب یا نهضت و هرکدام را شما دوست دارید بنامید، تداوم بخشند و آن را نهادینه کنند وجود نداشته است.
همچنانکه گفته شد: کاوه مظهر و یا راز و رمز لباس ترس از تن به در آوردن و فریدون «سه ایدون» دارنده سه نیرو و قدرت و پیروزی، و کسی که رفتارش توٲم با عدل و داد است. و یا کسی که « توان رزمی» و هنر « زدودن خرافات وافسونگری » و « نجات دهنده ای با پیشه عدل و داد» است.
پس کاوها و فریدون های هر زمان یعنی کاردانان، متخصصان، مدیران لایق، مدبّران، جامعه شناسان ملی و آزادیخواه و سازماندهندگان و روشنفکرانی که دلشان برای وطن می تپبد و مظهر نیرو و قدرت ملی و قدرتمند کشور و مجری عدالت و پیروزی هستند، باید به هم و به مردم بپیوندند. و به سازماندهی مورد نیاز زمان بپردازند و بر فریدونها و کاوه ها است ساز و کار و روش مبارزه را به مردم بیاموزند، و راه و روش و تاکتیکهای مورد نیاز زمان را پیدا ومشخص کنند. نظر به اینکه در جریان جنبش مردمی، هم مأموران امنیتی رژیم مطلق العنان ولایت فقیه ضحاک منش و هم گروه های فرصت طلب، به خشونت دست خواهند زد. بر کاوه ها و فریدون ها و سازمان دهندگان است که در جریان جنبش با به کار گیری روش خشونت زدایی و عدم خشونت، مواظب باشند و اجازه ندهند که رژیم و فرصت طلبان با شعارهای خشونت زا، خشونت را به آنها تحمیل کنند.
ممکن است باز این سئوال بدیهی برای بعضی ها پیش آید که زمان حرکت چه وقتی است؟ نظر به اینکه انسان بطور طبیعى مخالف ظلم و ستم و درصدد بدست آوردن حقوق خویش است، حرکت با شدت و ضعف همیشه وجود دارد و حوادث و وقایع در حال اتفاق افتادن است. از آنجا که هیچ حرکتى بدون برنامه و سازماندهى به نتیجه مطلوب نخواهد رسید و سازماندهى خودجوش و از زیر بوته به دست نمی آید و باید دست به خلق و ایجاد آن زد. حال اگر ما برنامه و سازماندهى در خور آزادى و استقلال انسان از بندِ، بندگى انسان از انسان را داشته باشیم و از پیش براى حرکتها، حوادث و وقایعى که در بستر زمان در شرف وقوع هستند و یا در آینده بوقوع خواهند پیوست، برنامه ریزى و سازماندهى شده باشد، نتیجه به سمت دلخواه میل مىکند و در غیر اینصورت به تحمیق و تخریب مىپردازد. لاجرم سازماندهى و خلق و ایجاد سازمان، اصلى انکارناپذیر است و هیچ سازمان و تشکیلاتى نیز بدون رهبرى و هدایت متصور نیست و نگاه به سازمان از این منظر یعنى رهبرى و هدایت حرکتها بسمت هدفهاى معین. رکن اصلى سازماندهى نیز کادر رهبرى آنست، چون حرکتها همیشه بوقوع مىپیوندند و موجها بصورتهاى گوناگون بر مىخیزند، وجود سازمان و رهبرى براى آنست که به مهار موجها و طوفانهاى برخاسته در جهت هدف دلخواه بپردازد.
سازماندهى هم می تواند بر مدار قدرت و هم بر مدار آزادی باشد، اما سازماندهى چه بر مدار آزادی و چه بر مدار قدرت باشد را انسان بوجود مىآورد. پس این انسان است که سازمان را بوجود مىآورد و بنابراین، این انسان است که بر مدار قدرت و یا آزادى حرکت مىکند. در اینکه سازمان بر مدار قدرت آلت دست رهبرى مىشود، حرف درستى است و جای شک نیست. اما سازمان بدون رهبرى متصور نیست، سازمان قائم به ذات نیست و قائم به انسان است. از خود بیگانگى سازمان هم به از خودبیگانگى انسان برمى گردد. انسان و یا انسانهایى باید از خود بیگانه باشند و یا بیگانه شوند، تا سازمان را هم از خود بیگانه کنند. بنابراین نقش اصلى را انسان بازى مىکند. به جرأت مىشود گفت، تمام سازمانهایى که براى آزادى و استقلال بوجود آمده و سرانجام به استبداد و زورمدارى کشیده شدهاند:
۱- به علت کارپذیرى شرکت کنندگان در سازمان، چه در کادر رهبرى و چه کادر غیر رهبرى
۲- چگونگى شکل سازماندهى و روشن و شفاف نبودن مرام و تعهداتى که بنیانگذاران و شرکت کنندگان، سازمانى را بر اساس آن پایهریزى کردهاند.
۳- و مهمتر از همه ایستادگى و حراست دائمى عموم مردم و رهبرى در جلوگیرى از به انحراف کشیده نشدن مرام و تعهداتى که سازمان بر اساس آن پایهریزى شده است.
به نظر من رهبرى بیرون از سازمان هم معنى ندارد و رهبرى و سازمان دو پدیده در هم ادغام شده و دو امر جداناپذیر هستند. چون سازمان را انسان بوجود مىآورد و اگر سازمان متولد شود، رهبرى را همراه خود دارد. آیا تابحال دیده شده است که سازمانى بدون رهبرى متولد شده باشد؟ بفرض هم که بپذیریم که رهبرى در بیرون هم مىتواند باشد. اگر در این رهبرى بیرونى انسان و یا انسانهایى در خط آزادى باشند، آن سازمان را هم در آن جهت هدایت مىکنند.
گفته شد که سازماندهى هم می تواند بر مدار قدرت و هم بر مدار آزادی باشد، و چون انسان است که سازمان را بوجود مىآورد و بنابراین، این انسان است که بر مدار قدرت و یا آزادى حرکت مىکند. غالب ما آدمیان با وجودی که حرف و دم از آزادی می زنیم اما خود بر مدار قدرت و یا حد اقل تصاحب بخشی از قدرت حرکت می کنیم. و لذا همۀ ما با فکرهای “تازه” خود قدم به راه می گذاریم و با فکر “بدیع”! خود به دنبال کسب اشکالی از قدرت می رویم، اما غافل از این قانون و روش هستیم که اول قدرت ما را در چنبره خود می گیرد و بعد ما را به پیش می برود و یک آن نگاه می کنیم، می بینیم علاقه ما به خودِ قدرت است. و آنوقت دیگر راه بازگشتی وجود ندارد. تنها راه گرفتار نشدن به قدرت این است که انسان هر عملی را که انجام می دهد آن را باید با حق و عدالت بسنجد و ببیند که با آن سازگاری دارد و یا خیر؟ و اگر با حق و عدالت سازگار نبود، یعنی اینکه با نوعی از قدرت همانی دارد و از آنجا که آدمی مصون از خطا نیست، و اگر از اعمال خود غافل شد و از چند خطای اولیه بازنگشت، به سمت قدرت گرایش پیدا می کند. و بویژه اگر قدرت را هم اصل بداند، صد البته کار مشکلتر و سنگین تر می شود و زمانی می رسد که بازگشتی برایش وجود ندارد یعنی اینکه خود عاشق قدرت خود گشته است. و هر کسی اعمال و یا نظراتش را مورد نقد قرار دهد، با انگ های مختلف زدن به او، سعی می کند، در ذهن دیگران او را آدمِ عاطل و باطلی معرفی کند.
منظور از قدرت در اینجا تنها قدرت سیاسی نیست، بلکه همه نوع آن را شامل است: قدرت مادی در شکلهای مختلف سیاسی، نظامی، اقتصادی و…، قدرت معنوی شامل قدرت دینی و روحانی، عبادی، علمی فرهنگی، فلسفی. چه بسا که قدرت معنوی خطرناکتر است، زیرا قدرت معنوی در لباس قداست و معنویت پنهان است اما قدرتهای سیاسی، نظامی و اقتصادی آشکار عمل می کند.
جای بحث نیست که آدمی مصون از خطا نیست، و هر کسی در بعضی از مواقع و برخی شرایط ممکن است خطای کوچک و یا بزرگی آگاهانه و یا نا آگاه از او سر بزند. اما اگر بخواهد آن خطا را بپوشاند و یا بدتر آن را حسن جلوه دهد، یعنی اینکه چنین آدمی به سمت نوعی از قدرت درغلطیده است. در چنان شرایطی توسن خود بزرگ و برتر بینی اش به حرکت و جولان در می آید، که حتی وقتی قدرت او را بکنار میزند، متوجه نمی شود که چرا چنین شده است.
وقتی صحبت از سازمان و سازماندهی به میان می آید، نباید فکر و اندیشه ما در اطراف سازمان های عریض و طویل و یا احزاب موجود در اینجا و آنجا بگردد. و بگوئیم که رژیم اجازه هیچ سازمان و تشکیلاتی را نمی دهد و هر حزب و یا تشکیلاتی را در نطفه خفه می کند و یا هنوز به وجود نیامده آن در نطفه خفه می کند. سازماندهی در خور زمان موجود با سازماندهی زمانی که کشور از آزادی، حقوقمداری و دموکراسی نسبی برخوردار است بکلی متفاوت است. در رژیم های دیکتاتور ضحاک مانند نظیر رژیم مطلق العنان ولایت مطلقه فقیه، می شود هر ده نفر، بیست نفر کمتر و یا بیشتر که به هم اعتماد دارند، با شعار مشخص و فکر راهنمای در خور آزادی و استقلال و عدالت وبرابری آدمیان در حقوق و حقوقمداری با هم جمع شوند و هسته ای را ولو با دو یا سه نفر بوجود آورند، حتی یک خانواده که کوچکتری واحد سازمان و عضوی از اعضای یک کشور است، ممکن است بر اساس اهداف فوق به مثابه یک سازمان عمل کنند. این سازمانهای و یا تشکیلات کوچک هم با خطر کمتری روبرو است و هم در زمان مناسب که جنبش مردمی پا به عرصه وجود گذاشت، هر چند سازمان کوچک می توانند به هم بپیوندند، و سازمان بزرگتری را پایه ریزی کنند. با وجود این گفته ها کاوه ها و فریدونهای زمان می توانند راهکار این سازمانها و یا تشکیلات کوچک و بعد هم به هم پیوستن آن برای ایجاد نیروی مناسب را پیدا کنند. و حقیقت را بخواهید کاوه ها و فریدونهای زمان و مردم در کوران و یا در جریان مبارزه برنامه و راهکار به هم پیوستن را پیدا خواهند کرد.
با توجه به نکات فوق، کسانی که به دنبال جستجو و یافتن راه حلی مشخص برای رسیدن به دموکراسی به معنای درست کلمه هستند چند راه حل برای برون رفت از دیکتاتوری و رسیدن نسبی به دموکراسی متصور است:
۱-تغییر حکومت از طریق نوعی از کودتا
۲- تغییر حکومت از طریق نوعی از روشهای خشونت آمیز
۳- برای تغییر سیستم به انتظار مرگ این و آن نشستن
۳- تغییر حکومت با توجه به راه کار فردوسی یعنی لباس ترس از تن در آوردن و هر کسی متناسب با وضعیت حرفه ای، امکانات فکری و تدبیری و مدیریتی کاوه ها و فریدون های زمان خود باشند و مردم را همراهی و همگامی کنند.
تغییر حکومت از طریق نوعی از کودتا و یا روشهای خشونت آمیز. تجربه – چه تجربه کشور خودمان و چه تجربه سایر کشورها- نشان داده است که تغییر حکومت از طریق نوعی از کودتا بعید است که به نتیجه مطلوب برسد و بینجامد. درهر حال کودتا روش مطلوبی نیست و عوارض خطرناکی در پی خواهد داشت. تا به امروز هم حد اقل من کشوری را سراغ ندارم که از طریق کودتای نظامی قدرت را در دست گرفته و به نتیجه مطلوب منجر شده باشد.
تغییر حکومت از طریق نوعی روشهای خشونت آمیز. باز تجربه نشان داده است که این نوع از تغییر اولاً کمتر ممکن است به نتیجه برسد، و اگر هم نتایجی به بار آورد، عوارض جبران ناپذیری به همراه خواهد داشت و ثانیاً سازمانهائی که توانسته اند که از طریق مسلحانه و مبارزه خشونت آمیز به قدرت برسند و جانشین حکومت موجود شوند، خود در دام دیکتاتوری گرفتار می آیند که اغلب خطرناک تر از رژیم قبلی می شوند. خوشبختانه تجربه سازمانهائی که در دوران گذشته بنایشان بر تغییر حکومت از طریق مسلحانه و روشهای خشونت آمیز بوده موجود است و تا جائی که من اطلاع دارم همگی آن روش را نازا و نقد کرده اند، افزون بر اینکه خود در درون با اعضای خود دچار انشقاق و حذف فیزیکی و غیر فیزیکی یکدیگر شدند. و حتی سازمانهائی که بنایشان تکیه بر نیروی خود و استقلال و مصدقی بودند، برای اینکه به اسب چموش قدرت دسترسی پیدا بکنند، به دریوزگی بیگانگان رفتند و عامل اجرای بعضی از خواسته های آنان شدند، غافل از اینکه غربی ها و یا شرقیها فرق نمی کند از آنها به عنوان وسیلۀ فشار و بیشتر چاپیدن کشور توسط رژیم ضحاک منش ولایت مطلقه فقیه شده اند. و بنابر این، این نوع تغییر هم مطلوب نیست. در هر دو نوع تغییر بند ۱ و ۲ اگر هم به تغییر رژیم موجود و جانشینی رژیم جدید منجر شده، ممکن است که به لحاظ اقتصادی وضعیت خوبی پیدا کرده باشد، آن هم نه برای عموم مردم آن جامعه، بلکه برای قشری از خواص، همه چیز را به همراه آورده باشد. اما به دموکراسی، آزادی و عدالت برای همه منجر نشده است. و اما برای تغییر سیستم به انتظار مرگ این و آن نشستن دلیل بر بیچارگی، افسردگی و ناتوانی است. مرگ این و آن، مرگ سیستم و نظام ضحاک منش نیست و مرگ این و آن چیزی را عوض نخواهد کرد. ممکن است کس و یا کسانی که جانشین می شوند، در ابتدا و چند روزی وعده و وعیدهای تو خالی بدهند و زمان بخرند اما بلافاصله به عقب بر خواهند گشت. چون سیستم فرعونی و ضحاکی از ریشه باید عوض شود و این با مرگ حاصل نمی شود.
اما تغییر حکومت از طریق اینکه کاوه ها و فریدون های زمان در جریان جنبش و نهضتها مردم را همراهی و همگامی کنند. در یک مبارزه مستمر و طولانی و ضد خشونت. در این نوع مبارزه که امید به برقراری دموکراسی از آن می رود، طبیعی است که با تغییر بسیاری از روشها و منشها و تغییر بعضی از ساختارهای اجتماعی و سیاسی و با مبارزه ای طولانی و مستمر ممکن می شود. البته در این راهکار، کار مشکتر و سخت تر و طولانی تر است ولی سالمترین مطمئن ترین و کم خطر ترین راه رسیدن به هدف اصلی است. رمز موفقیت کاوه ها و فریدون های زمان و همراهی آن ها با مردم این است که خود هوس به دست آوردن قدرت در سر ندارند و هدفشان فقط نجات و پیروزی و آزادی مردم است. جبّاران و غارتگران وقتی با خروش چنین حق جویانی مواجه شوند، وحشت جانشان را می گیرد – و اگر خود به حقوق و آزادی مردم گردن ننهند- آن ها را به سقوط و مرگ می کشاند
در ادامه به این بحث پرداخته خواهد شد که انقلاب چیست و آیا انقلاب به خودی خود بد و یا خوب است و چرا مردم را از انقلاب می ترسانند؟
کتابها و سایر نوشته های اینجانب برای علاقه مندان در وبسایت شخصی به آدرس زیر رایگان قابل دسترسی است:
محمد جعفری ۳۰/ فروردین / ۱۴۰۱
غارت و غارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه – ۱۶
۲- انقلاب چیست و آیا انقلاب به خودی خود بد و یا خوب است و چرا مردم را از انقلاب می ترسانند؟
«هر وقت هر قانونی بخواهند از زرّادخانه فقه خود در می آورند و تمامی قوای کشور و قوای سه گانه مجری امر ولایت ضحاک منش هستند و از خود اختیاری ندارند.»
تمامی معانی کم و بیش متشابهی که از کلمه و یا اصطلاح انقلاب شده است را می شود این طور جمع بندی کرد: انقلاب به معنای دگرگونی و تغییر اساسی است. یعنی اینکه ذات و ماهیت یک شی، تغییر بنیادین کند و یا برگشتن از حالی به حالی، دگرگون شدن و تغییر و تحول است.
انقلاب هم در طبیعت به صورتهای گوناگون و هم در تمامی عرصه های مختلف علمی، فرهنگی، دینی، نظامی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی اتفاق می افتد و از خواست این و آن تبعیت نمی کند. در علم به کرات در طول حیات بشر انقلاب رخ داده است. به عنوان مثال کشف اتم خود یک انقلاب علمی بود که این انقلاب علمی در بهبود عرصه های مختلف زندگی بشر نقش مهمی داشته و دارد و اما از این انقلاب علمی بمبهای مختلف اتمی هم ساخته شده که نابود کننده کُلًا حیات است و آدمیان از موجود بودن و ساخت چنین بمبهایی دائم در تشویش و نگرانی به سر می برند. آیا می شود گفت که چون از طریق این انقلاب علمی بمب های مختلف و اسلحه های کشتار جمعی هم ساخته می شود، پس انقلاب علمی بد است؟ خیر! بستگی به این دارد که ما از این انقلاب علمی چگونه استفاده می کنیم. آیا از آن در جهت بهبود زندگی جهانیان بهره می بریم و یا در جهت تهیه و ساخت اسلحه های مختلف کشتار جمعی برای قدرت و سلطه خود بر دیگر کشورها. (۱)
می شود گفت که علم به خودی خود خنثی است و بستگی به این دارد که ما آن را در چه جهتی بکار می گیریم. مثال دیگر: درچند دهه اخیر انقلابی در رسانه های اطلاعاتی و همگانی رخ داده است که در حقیقت انفجار اطلاعاتی و رسانه ای است. از این تحول عظیم هم می شود بهره مثبت برد و هم منفی، هم در جهت تحمیق ملتها از آن استفاده می شود و هم در جهت آگاهی بخشی مردم. از همین تحول عظیم و یا انقلاب عظیم، ما آدمیان بهره می جوئیم و افکار و اندیشه آدمیان را در جهت مثبت و منفی شکل می دهیم. پس آیا صواب است و می شود گفت چون از این انقلاب عظیم قدرتمداران، صاحبان سرمایه های افسانه ای، و در یک کلام دولت ها و دولت های پشت پرده و یا دولت های در سایه در جهت حفظ منافع خود، به تحمیق کردن آدمیان می پردازند و به نفع خود از آن بهره می برند، پس این انقلاب بد است؟ هر انقلابی که در هر زمینه ای رخ می دهد می تواند دو جهت مثبت و منفی داشته باشد، بستگی به این دارد که ما آن را چگونه و به چه نحوی بکار می گیریم.
در تمامی زمینه های مختلف همچنان که توضیح داده شد انقلاب رخ می دهد و اصلاً بشر نمی تواند بدون انقلاب و تحول اساسی به زندگی خود ادامه دهد و آن را بهبود بخشد وهمچنین است انقلاب اجتماعی و سیاسی. به عنوان مثال انقلابهای سیاسی – اجتماعی که در عصر جدید رخ داده، شامل هر دو گونه تحول مثبت و منفی بوده است. تمام انقلابهاى سیاسی اجتماعی قرن اخیر نظیر روسیه، چین، هند، الجزایر، کوبا، نیکارگوآ، انقلاب اسلامی ۵۷، آفریقاى جنوبى و… در این انقلاب ها هر دو نوع تحول منفی و مثبت دیده می شود و در پروسه عمل و سرانجام هم در جهت دموکراسی نسبی پیش رفته اند و هم در جهت دیکتاتوری و انحصار گرایی و یا توتالیتاریسم. انقلاب ملت هند، نیکاراگوآ، آفریقای جنوبی به دموکراسی نسبی منجر شده و تا حدودی هم الجزایر و مابقی به دیکتاتوری تمام عیار. حتی در آن هائی هم که به دیکتاتوری تمام عیار منجر شده است تحول مهمی – اگرچه از نظر ما در بعد زمان کوتاه منفی است – رخ داده است که نمی شود آن را نادیده گرفت. بعضی از آثار مهم انقلاب ها را نمی توان در همان زمان خودش مشاهده کرد و آثار مختلف آن در دهه ها و یا صده های بعد قابل مشاهده و بهره برداری است مثلاً انقلاب کبیر فرانسه که حداقل حدود بیش از یکصد و سی سال به کشت و کشتار پرداخت، امروز جهانیان به آن افتخار می کنند که موجب روشنائی مهمی گردیده است. تحول مثبت و منفی انقلابها در زمان وقوع و پیروزی آن به عوامل متعددی بستگی دارد. (۲)
بعضی از اثرات مثبت انقلاب سال ۵۷ ملت ایران امروز بعد از ۴ دهه تجربه در نزد اکثریت بزرگی از ملت ایران آشکار شده از جمله اینکه روحانیون نباید در امورسیاسی و اداره کشور دخالت کنند و اگر حکومت به نام دین عمل کند هم حکومت را به ویرانی می کشاند و هم دین را. چنانکه این پدیده در کشور ما امروزه اظهر من الشمس است. دیگر اینکه دین از خرافات، جعلیات و رسوم دست و پاگیر و تقدس زدائی از روحانیت در حال پالایش است. سه دیگر اینکه بدنه جامعه نسبتاً فعال و سیاسی شده و همه مردم وبویژه بانوان کشور به جد برای کسب آزادی، استقلال، حقوق، رشد و عدالت و شرکت در امور خویش وارد میدان مبارزه شده اند. و… و ایران و ملت ایران تنها کشور در خاور میانه به عنوان مادر شهراست که آمادگی و استعداد دارد حکومتی متکی بر حاکمیت نسبی واقعی ملت که ساختار دولت جدای از ساختار دین به نحوی که دین جای خود را داشته باشد و دولت و یا حکومت جای خود، بدون مداخله آنها در امور یکدیگر یا حکومت سکولار دموکراسی را بنیاد بگذارد و خلاصه زایش رنسانس دینی، فکری و همزیستی مسالمت آمیز آشکار و نتیجه این تغییرات مهم و اساسی غیر قابل محاسبه است و نتیجه این تغییرات اساسی در آینده به منصه ظهور خواهد پیوست که هم اکنون هم بعضی از آن اثرات مثبت در جامعه قابل رؤیت است.
در تمامی پدیده ها چه طبیعی، چه علمی و چه سیاسی اجتماعی که انقلاب رخ می دهد، رخ دادن آن خلق الساعه نیست و نمىشود برای آن مبداء خاصى در نظر گرفت. تحولات در طول زمان اندک اندک بوقوع مىپیوندند ولی در یک زمان به نقطه تحول و یا انقلاب می رسند. همین اتم و انرژی هستهای و یا فیزیک هسته ای که موجب ساخت اسلحه اتمی کشتار جمعی هم شده، محصول یک سلسله فعالیتهای علمی از بیش از دو هزار سال پیش است که به پدیده اتم پی برده شد و از آن به بعد وجود اتم در تفکرهای علمی پرورانده شد تا اینکه زمان به جلو آمد و اینشتین معادله E=mc2 را کشف کرد (۳) و جان دالتون و ارنست رادرفورد ودیگران نظریه اتمی نوین را پی گیری کردند و به انرژی هستهای دست یافته شد. شاید بشود گفت که فرمول اینشتین شاه کلید یافته فیزیک هسته ای است. فیزیک هسته ای که انقلابی در فیزیک است هم در زمینه های مختلف در خدمت بشریت است و هم از آن اسلحه کشتار جمعی ساخته شد که ممکن است روزی به نابودی جهان امروزی هم بینجامد و همچنین است انقلاب سیاسی اجتماعی.
براى انقلابهای سیاسی اجتماعی هم که در طول تاریخ بوقوع پیوسته است نمىشود مبداء خاصى در نظر گرفت، ولى معمولاً انقلابیون روزى را در کشور خود و به خاطر انقلاب جشن مىگیرند و یک چنین روزى معمولاً، روزى است که مسلم شده انقلاب پیروز است، نظیر فتح زندان باستیل در ۱۴ ژانویه ۱۷۸۹، شورشهاى خیابانى پتروگراد در مارس ۱۹۱۷ و یا روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷. همچنانکه گفته شد، پدیده انقلاب، یک پدیده خلق الساعه نیست و آغاز آن که به آغاز ظلم و ستم است بر مىگردد. در طول زمان تحولات اندک اندک بوقوع مىپیوندند و فروکش مىکنند. باز در نقطهاى و یا جایى دیگر سر بر مىکشد . حقیقت آنستکه، هر حادثهاى که اتفاق بیفتد و هر حرکتى که ایجاد شود، از بین رفتنى نیست و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم هر عملى اثر وضعى خودش را برجاى خواهد گذاشت. اما در مقیاس جامعه کشور و زمان، این اعمال کوچک در دید کوتاه بین ما قابل رؤیت نیست ولی این حوادث و اتفاقات کوچک، مانند قطرههاى باران که بر دشت و کوهسار فرو مىبارد، به اعماق زمین فرو مىرود و پس از جمع شدن این قطرات در درون زمین، گاه به صورت چشمه از جایى فوران مىکند و یا بصورت رودخانه و یا سیل به سوى درهها و یا دریا سرازیر مىگردد و یا در حفرههاى وسیعى در درون زمین ذخیره مىشود و بعدها، آن ذخایر مورد بهره بردارى قرار مىگیرد. در نتیجه همین آب که قطره قطره از ریزش برف و باران ذخیره مىشود، زمانى ما با برنامههاى قبلى در جهت خواست و میل خود از آن استفاده مىکنیم و گاه نیز بدون برنامه ریزى بصورت سیلهاى مهیب سرازیر مىشود و همه چیز را بدرون خود فرو مىکشد و به هر جا که رسید به تخریب و ویرانى آنجا مىپردازد.
چرا ترس از انقلاب؟
افرادی و کسانی با هدف های خاص و با عوام فریبی و به دلیل اینکه بزرگترین انقلاب کلاسیک ۵۷ ملت ایران به دیکتاتوری ولایت مطلقه تحول پیدا کرد، خود را در پشت پردۀ روشنفکر و دگراندیش، پنهان می کنند و آگاه و نآگاه بر طبل ترس از انقلاب می زنند و آگانه آب به آسیاب حکومت ضحاک منش ولایت مطلقه می ریزند. ریشه والقا این ترس را مستقیم و غیر مستقیم باید در حکومت ضحاک منش ولایت مطلقه جستجو کرد. هر فکری که القا می شود از جمله القای ترسِ از انقلاب، باید جستجود کرد که نفع آن را چه گروه و دسته و یا حکومتی می برد. طبیعی است که هر چه مردم بیشتر از حرکت کردن، به نهضت پیوستن که در نهایت به انقلاب منجر خواهد شد را بترسانند و ترس در مردم القاء کنند، ولایت ضحاک منش مطمئن تر به جنایت و فساد و تخریب کشور ادامه می دهد. طبق پژوهشی که آقای عماد الدین باقی انجام داده کل شهدای انقلاب از تمامی گروه ها، احزاب و دسته ها و مردم در دوران شاه از سال ۴۲ تا پیروزی انقلاب ۳۱۶۴ نفر بوده است( ۴). اگر چه از دست دادن جان یک فرد هم زیادی است. وقتی گفته می شود که گل بر گلوله پیروز شد، حرف بیجائی نیست. اما اگر بعد از پیروزی انقلاب برای قبضه کردن قدرت دست به کشتارها زده شد، این ربطی به انقلاب ندارد. کسانی که در صدد قبضه کردن قدرت بودند و نیاز به اسلحه داشتند مانع از آن شدند که ارتش دست نخورده تحویل دولت داده شود. مرحوم مهندس بازرگان که با ارتش و دولت وقت برای حل و فصل مشکلات تماس داشته، نوشته است:
«شورای عالی دفاع ملی در تاریخ ۲۰ بهمن (یعنی دو روز مانده به سقوط رژیم) اعلامیه ای منتشر ساخت که از آن پس ارتش ایران با ملت درگیری و رویاروئی نخواهد داشت. این تصمیم که به دنبال جریان ها و مذاکرات اتخاذ شده بود، موفقیت بزرگی برای ملت و راهگشای امیدی برای آینده نزدیک محسوب می شد. البته جز خدا کسی خبر از غیب ندارد و آنچه پیش آمد شاید مصداق “الخیر و فی ما وقع”، المرء یدبر والله یقدر ولی چه کسی می داند که اگرکار به آن ترتیب و تدریج نیز پیش می رفت و ارتش و نیروهای انتظامی متلاشی نشده به تسخیر ملت درمی آمد، عواقب امرمحکمتر و سلامت تر از آب درمی آمد» ( ۵). به صراحت گفته ارتش در ۲۰ بهمن تصمیم می گیرد «که از آن پس ارتش ایران با ملت درگیری و رویاروئی نخواهد داشت»، اما این تصمیم عملی نمی شود، و به احتمال زیاد، نشان دهندۀ این است که مرحوم بازرگان از جریان پشت پرده خبر دارد که چه کس و یا کسانی مانع اعلان رسمی آن می شوند. ولی آن را افشا نمی کند و سربسته می گوید، که چنین تصمیمی وجود داشته است. و می افزاید «اگر کار به آن ترتیب و تدریج نیز پیش می رفت و ارتش و نیروهای انتظامی متلاشی نشده به تسخیر ملت در می آمد عواقب امر محکمتر و سلامت تر از آب درمی آمد». در اینجا «به تسخیر ملت در می آمد»، یعنی اینکه دست نخورده در اختیار دولت قرار می گرفت. و زمانی که بخشی از اسلحه های نیروی انتظامی و بعضی پادگانهای نظامی در دست مردم و کسانی که می خواستند سپاه پاسداران تشکیل دهند قرار گرفت، اعلامیه بی طرفی ارتش در ۲۲ بهمن اعلان شد.
با قرائن و شواهدی که بعد ها آشکار شد و طرح به انحصار در آوردن قدرت توسط دکتر یزدی به آقای خمینی داده می شود (۶)، به احتمال آقای دکتر یزدی مانع به موقع اعلان آن شده است زیرا در ۲۳ بهمن دکتر یزدی معاون نخست وزیر در امور انقلاب ومأمور تهیۀ طرح های انقلاب شد(۷) و دو طرح او یعنی سپاه پاسداران و دادگاههای انقلاب به اجرا درآمدند که عامل استقرار ولایت مطلقه فقیه شدند و ستون فقرات آنند. طبق گفته های دکتر یزدی واسناد موجود این آقای دکتر یزدی است که برای اولین بار سپاه پاسداران و دادگاههای انقلاب را تشکیل داد. (۸) که این دو ارگان بعد عصای دست آقای خمینی و خامنه ای در کشت و کشتارملت ایران تا به امروز شده است. بگذرم و به اصل مطلب برگردم:
کسانی که با وضعیت دوگانه ای عمل می کنند، از یکطرف مردم را از انقلاب می ترسانند و از طرف دیگر خواهان تغییر رژیم هستند. از چنین کسانی وقتی می پرسی که مگر شما هدفتان آزادی، حقوقمداری، استقلال در رأی و عمل ودموکراسی نسبی واقعی و نه اسمی نیست؟ قطعاً می گویند آری! اگر واقعاً اینان هدفشان این است نباید بگویند چگونه به آن دسترسی پیدا می کنند؟
اگر رژیمی با خواسته های مردمی تغییر کند، در نهایت بدون انقلاب و شرکت مردم در آن میسر نخواهد شد، مگر اینکه بیگانه پرست باشند، و از بیگانه ها بخواهند که با حمله نظامی و یا تحریم هایی که مردم را نشانه می رود، نظیر آنچه در عراق، افغانستان، لیبی و همین ایران ما اتفاق افتاد و جلو چشم ماست، رژیم را تغییر بدهند و سکان کشور را به دست آنها بسپارند. بنابراین بر ماست که خواسته ها و هدفهای مردمی را که در انقلاب شرکت کردند، از آنچه بعداً به دست نیروی جانشین انقلاب اتفاق افتاد، جدا کنیم و سعی کنیم که علل و عواملی که منجر به چنین دیکتاتوری خطرناکی شد را برای خود و مردم روشن کنیم.
کسانی که با هدف های خاصی و با معیارهای دوگانه و با پندارهای ساده انگارانه به عوام فریبی می پردازند، آیا به خود و همۀ اقشار ملت خود توهین نمی کنند؟ نباید از اینان پرسید اگر شما واقعاً و از روی حقیقت و نه عوام فریبی برای هدف های پنهانی خود، چنین نظری دارید؟ آیا هر گز در مورد سایر انقلابها چنین حکمی برای آن مردم صادر کرده اید؟ و یا مثلاً کسانی که خود ازهر نحله و یا طیفی در طیف چپ بوده اند، آیا شده است که مردمی که در روسیه، چین، کوبا، و…در انقلاب شرکت کردند، را دیوانه و مجنون و یا جاهل قلمداد کنند؟ آیا این دوگانگی در قضاوت برای عوام فریبی نیست؟
چنین افرادی بجای اینکه به تحقیق اساسی و جدی بپردازند که چرا انقلابی با آن هدفهای مردمی به سلب آزادی و حقوق ذاتی مردم، فساد و چپاول و قتل و غارت و به دیکتاتوری مطلقۀ فقیه منجرشد، به ساده کردن مسئله و عوام فریبی می پردازند. اگر ما خواسته های قریب به اتفاق تمامی سیاسیون، احزاب، دسته ها، گروه ها وبویژه اقشار مردمی که در انقلاب شرکت کردند و آن را به پیروزی رساندند را نا دیده بگیریم و آن را انکار کنیم و بگوییم و القا کنیم که نمی دانستند و یا نمی دانستیم برای چه انقلاب کردیم، از این به بعد هم در به همین پاشنه خواهد چرخید و در دایره تسلسل جهالت و نفهمی و ندانستن خواهیم ماند و هر نسلی، نسل خود و یا نسل گذشته را جاهل و نادان فرض می کند که این بسیار برای جامعه و ترقی و تعالی اش خطرناک است حتی برای خود اینان. اگر اینان چنین افکاری دارند و واقعاً آن را از روی عقیده و حقیقت می گویند، پس چرا به دنبال تغییر رژیم هستند؟ و چرا می گویند باید رژیم تغییر کند؟ شما به جای اینکه به دلایلی که موجب شد که انقلاب به دیکتاتوری بیانجامد را برای خود و دیگران، روشن کنید، و از حقوق و آزادی خود و ملت و خواسته های به حق ملتی که در انقلاب شرکت کرد، دفاع کنید و چهرۀ جنایتکار و غاصبِ حقوق ملت را یکصدا بیش از پیش بر همگان و نسل های بعدی که در انقلاب شرکت نداشتند، آگاه سازید، دائم این فکر غلط را القا می کنید که مردم آن زمان نمی فهمیدند که چه می خواستند و یا نفهم و یا سیر شده بودند که انقلاب کردند- خیال می کنند که انقلاب دست این و آن شخص است- و بجای اینکه با تحقیق و پژوهش جدی خود چهرۀ کسانی که با زد و بند کمک رساندند که روحانیت سوار بر قدرت شود و آن را به انحصار خود درآورد را بازیابی نکنید، و خود را شکست خورده و یا مردم دوران انقلاب را شکست خورده به شمار آوردید، نتیجه اش اینکه: شما همیشه درد شکست را با خود حمل می کنید و این درد را هم به خود و هم دیگران و نسل های بعد، منتقل می سازید و درد شکست هم هرگز از بین نخواهد رفت و این درد منجر به این می شود که خود و دیگران را مقصر، احمق و یا نادان بدانید، و یا فرض کنید. همچنانکه بعضی ها که حتی خود در انقلاب شرکت داشتند، امروز چنین می گویند. اما اگر به دلایل شکست و یا عواملی که باعث شد، انقلاب به دیکتاتوری روی آورد را تحقیق و بازیابی کنید، آن وقت آن درد از بین خواهد رفت و شما قادر خواهید بود که از نکات منفی آن دوری جویید و کمبودهای آن را جبران نمائید و از نکات مثبت آن بهره برداری کرده و برای ساختن آینده آن را بکار ببرید.
بعضی دیگر هم با عوام فریبی و ساده کردن مسئله مدام تبلیغ می کنند که مثلاً بیگانه ها چنین و چنان کردند که در ایران انقلاب شد. اینکه بعضی ها بدون آگاهی از ساز و کار انقلاب، می گویند ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم، حرف ناپخته و ناسنجیده ایست زیرا انقلاب از خواست این و آن تبعیت نمی کند. انقلاب سیاسی هم مانند هر پدیده علمی، فرهنگی، دینی، نظامی، اقتصادی، اجتماعى دیگر، از قوانین مشخصى تبعیت مىکند و از مراحل و گذرگاههایى مىگذرد و به نتایجى ختم مىگردد. شرایط و وضعیتی باید دست به دست هم بدهد تا انقلابی رخ دهد. نکته مهم اینکه وقتی آن شرایط و وضعیت آماده و مهیا شد، وقوع انقلاب در آن کشور حتمی است و بستگی به خواست دل فلان و یا بهمان کس ندارد.
عوامل دخیل در انقلاب:
بارها نوشته و گفته شده که در وقوع انقلاب و پیروزی هر انقلابى بدون شک سه عامل مهم: ا-رژیم حاکم ۲- مردم و ۳- عوامل خارجی نقش داشته و دارند و انقلاب اسلامی ایران هم مستثنی از این سه عامل نبوده و نیست. مختصر اینکه:
۱–رژیم حاکم: وقتی در کشوری انقلاب رخ می دهد رژیم حاکم برآن کشور خود از مهمترین عوامل منجر به انقلاب محسوب می شود، و بنا به قول مرحوم بازرگان که گفت: انقلابی تر از همه خود شاه بود. زیرا اگر شاه، شاه بود و به قول مصدق که می گفت«شاه باید سلطنت بکند و نه حکومت»، اداره امور کشور باید در دست دولت قانونی برخاسته از رأی مردم باشد. اگر در ایران چنین رژیمی حاکم بود و به حاکمیت و حقوق و آزادی مردم گردن می نهاد و مجری قانون و عدالت بود، مردم دیوانه نبودند که به خیابانها بریزند، و از جان و مال خود مایه بگذارند و متحمل انواع خسارت برای خود و کشور شوند.
جامعه شناسان و تاریخ دانان بی طرف، بر این نظر هستند که ریشه یابی وقوع انقلاب و حاکم شدن رژیم ولایت فقیه و خمینیسم را باید در کودتای سیاه و سیای ۲۸ مرداد ۳۲ و به زیر کشیدن دولت قانونی و ملی دکتر مصدق ریشه یابی گردد. اگر شاه در برانداختن حکومت ملی مصدق و در کودتای ۲۸ مرداد شرکت نمی کرد، کسی متعرض سلطنت او نبود. شاه با تکیه بر بیگانگان، فعال مایشاء شد و آخرین میخ را به تابوت مشروطه زد (۹)، همۀ مشروعیت های خود و رژیمش را از دست داد، و کشور آماده انقلاب شد و این است که شاه و رژیم حاکمش خود در وقوع انقلاب نقش اساسی داشتند. اسدالله علم «غلام جانثار» شاه، بارها در خاطرات خود از از فعال مایشائی شاه و وقوع انقلاب سخن گفته و از جمله گفته است که«وضع به طوری بد است که قاعدتاً باید به انقلاب بینجامد» (۱۰) حتی اگر سالی قبل از پیروزی انقلاب شاه، آماده و حاضر به قبول حکومتی ملی بود، و آماده برای نخست وزیری یکی از سیاسیون ملی شده بود، و خود به سلطنت قناعت کرده بود، هنوز سلسله پهلوی در ایران بر قرار بود.
۲- مردم: پدیده انقلاب، یک پدیده خلق الساعه نیست و آغاز آن که به آغاز ظلم و ستم و پایمال کردن حقوق، آزادی و استقلال و عدالت بر مىگردد. و چون حرکتها همیشه با شدت و ضعف بوقوع مىپیوندند و موجها بصورتهاى گوناگون بر مىخیزند. در تمامی این بارش ها و خیزشهای اجتماعی، اگر به خواسته های ملت و حقوق ذاتی و حق شرکت در سرنوشت خویش توجه نشود، به انقلاب ختم خواهد شد، اصلاً بدون شرکت مردم در انقلاب، انقلابی متصور است ولو تمام دنیا کمک کرده باشند؟ البته انقلاب به غیر از کودتای داخلی یا خارجی و یا ملغمه ای از هر دو است.
در انقلاب ها مردم نقش اصلی را بر عهده دارند. اما بعضی ها از روی ساده انگاری و یا سلب مسئولیت از خود و یا ساده کردن مسئله برای خود و یا از روی حب و بغض، عنوان می کنند که مردم وقتی دست به انقلاب زدند، نمی دانستند که چه می خواهند و برای چه خود را به آب و آتش می زنند.
آیا در انقلاب کلاسیک ایران که تقریباً همۀ اقشار مردم و احزاب و دسته ها در آن شرکت داشتند، بدین منظور شرکت کرده بودند، که آقای خمینی برایشان دیکتاتوری مطلقۀ فقیه بسازد؟ اگر چنین بوده که می شود گفت تمامی ملت از توده عامی گرفته تا احزاب و دسته ها، و سیاسیون همه مجنون و دیوانه بوده اند، آیا توهینی بدتر از این می شود که کسانی به خود و به تمامی ملت خود روا بدارند؟ آیا چنین کسان به خود و همۀ اقشار ملت خود توهین نمی کنند؟ بنابراین بر ماست که خواسته ها و هدفهای مردمی را که در انقلاب شرکت کردند، از آنچه بعداً به دست نیروی جانشین انقلاب اتفاق افتاد، جدا کنیم و سعی کنیم که علل و عواملی که منجر به چنین دیکتاتوری خطرناکی شد را برای خود و مردم روشن کنیم.
۳- عوامل خارجی: وقتی کشوری موقعیت انقلابی پیدا می کند، و کشورهای دیگر احساس می کنند که رژیم قبل وضعیت را به جایی رسانده که دیگر قابل ماندن نیست و یا نمی شود از آن حمایت کرد، در چنین وضعیتی، بنا به موقعیت و امکانات و روابط آشکار و پنهانی که در درون آن کشور دارند، برای حفظ و حراست از منافعی که به زعم خود در آن کشور دارند، سعی می کنند، آشکار و پنهان تا جائی که مقدور و میسر است به نحوی عمل کنند که در رژیم نوپای جدید که بر آمده از انقلاب است، منافع خود را حفظ کنند، و با اهرم هایی که در دست دارند، سعی می کنند که در آن کشور نقش بازی کنند. تمامی انقلاب هائی که بوقوع پیوسته و پیروز شده است، کم و بیش خارجی ها هم بنا به موقعیت و هم روابط قبلی خود با آن کشور نقش ایفا کرده اند. هر انقلابی را که مثال بزنید، در آن نقش خارجی ها را می شود مشاهده کرد. از نقش روشنگری گرفته تا افشای جنایات و غارت و چپاول رژیم حاکم تا آوردن فشارهای سیاسی متناسب با روابط آشکار و پنهانی که بر رژیم دارند، قابل مشاهده است. برای روشنائی انداختن به مسئله چند نمونه ذکر می شود:
یکم: لنین در ۱۹۱۰ و یا ۱۹۱۱ با همسر و خواهرانش به فرانسه رفت و در پاریس ساکن شد و در آنجا با بلشویک های فرانسوی رابطه دوستی بر قرار کرد. در ۱۹۱۷ کمبود غذا و بد شدن اوضاع کار در کارخانهها، باعث شد کارگران کارخانههای صنعتی در سن پترزبورگ اعتصاب کنند و این زمینهساز انقلاب فوریه ۱۹۱۷ شد. ناآرامیها به سایر مناطق روسیه گسترش پیدا کرد، تزار نیکلای دوم که بیم داشت بهطور خشونتآمیزی سرنگون شود، از سلطنت کنارهگیری کرد و کشور تحت سلطه دومای دولتی قرار گرفت و با تأسیس دولت موقت روسیه، امپراتوری به جمهوری تبدیل شد. لنین که آن موقع در سوئیس ساکن بود، با شنیدن خبر انقلاب، به همراه دیگر مخالفان آن را جشن گرفت. او برای اینکه رهبری بلشویکها را به عهده بگیرد باید به روسیه بر می گشت. اما راهها به این کشور به دلیل منازعه ادامهدار جنگ جهانی مسدود و تحت کنترل بود. او و سایر مخالفان با دولت آلمان که در آن زمان با روسیه درگیر بود، برای عبور از آن کشور مذاکره کرد. آلمان که میدانست این مخالفان میتوانند برای دولت روسیه مشکلساز شوند، موافقت کرد که به ۳۲ شهروند روس، از جمله لنین و همسرش، اجازه دهد با قطاری مهر و موم شده، از قلمروش عبور کنند. اینان با قطار از زوریخ به زازنیتس سفر کردند و با کشتی به ترلبورگ در سوئد رسیدند. سپس وارد هلسینکی شدند و نهایتاً با قطار خود را به پتروگراد رساندند. ورهبری انقلاب را به دست گرفت و حکومت جمهوری موقت کرنسکی سرنگون شد.
دوم مائو و چین: چیانگ در جنگ دوم چین و ژاپن، نیروهای چینی را رهبری کرد و در این جنگ به موقعیت بینالمللی دست یافت در طول جنگ داخلی چین از ۱۹۲۶ تا ۱۹۴۹ چیانگ سعی در شکست دادن حزب کمونیست چین به رهبری مائو تسه تونگ داشت. اما در نهایت موفق به این کار نشد. وقتی جنگ و انقلاب چین به رهبری مائو به نقطه حساسی رسیده بود چیانکایچک برای شکست دادن مائو او را به صلح دعوت کرد و قرارداد صلحی بین او و مائو امضا شد. آمریکائی ها حامی چیانک بودند و روسها یعنی استالین به نوعی حامی مائو. مائو نگران از جان خودحاضر نبود برای مذاکره به چونگ کینگ مقر چیانکایچک برود. آمریکا و روسیه جان مائو را تضمین کردند و آمریکا برای پرواز مائو از مقر خود در ینان ( Yenan)به چونگ کینگ (Chongqing)هوا پیما فرستاد و وی با هواپیمای آمریکا به آنجا پرواز کرد. واز فرودگاه هم همراه با سفیر آمریکا هورلی (Hurley) و اتومبیلش به محل مذاکره رفت.
سوم انقلاب الجزایر: احمد بن بلا رهبر سیاسی جنگ استقلال الجزایر و نخستین رئیسجمهور انتخابی الجزایر در ارتش فرانسه خدمت می کرد و به دلیل خدماتش در دوران جنگ در ایتالیا دو مدال نظامی نیز دریافت کرد. وی که با کودتای سرهنگ بومدّین در سال ١٩۶٣ تا سال ١٩٧٨ زندانی بود و پس از مرگ بومدین از زندان آزاد شد و مدتی در منزلش تحت نظر بود وی که از منتقدین رژیم بود، راه تبعید را در پیش گرفت و ابتدا در فرانسه و سپس در سوییس اقامت گزید و در سوییس در سال ١٩٨٢ «جنبش برای دموکراسی در الجزایر» بنیاد نهاد. وی تا سال ۱۹۹۰ در تبعید بود و سپس به الجزایر بازگشت و در ۱۱ آوریل ۲۰۱۲ در سن ۹۵ سالگی در الجزیره در گذشت.
حال این منطقی و درست است که بگوئیم وعوام فریبی کنیم که چون لنین در فرانسه زندگی می کرد و یارانی داشت و دولتهای اروپائی به لنین و۳۲ نفر از دوستان و یا همکارانش کمک رساندند و او را برای منافع خود با قطار مهر و موم شده به پتروگراد رساندند، پس آنها انقلاب روسیه را به راه انداختند و لنین را که برای روز مبادا در آب نمک خوابانده بودند، با آنجا فرستادند. و یا چون استالین و آمریکائی ها در جهت منافع خود امکان مذاکره مائو با چیانکایچک را فراهم آوردند و آمریکائی ها و سفیرش هورلی برای مذاکره وی با چیانکایچک هواپیما در اختیار مائو گذاشتند، پس مائو و انقلاب چنین و چنان است. و یا چون احمد بن بلا در ارتش فرانسه خدمت می کرد رهبر سیاسی جنگ استقلال الجزایر شد و بعد از کودتا هم علیه خودش سرانجام در فرانسه و سپس در سوئیس«جنبش برای دموکراسی در الجزایر» را بنیاد نهاد، پس چنین و چنان بود. البته روابط به چند موردی که ذکر شد ختم نمی شود.
غرض از ذکر این چند نمونه این بود که نشان داده شود که خارجیها در هر سه انقلاب روسیه و چین و الجزایر-آن هم برای منافع خود در آن زمان – نقش داشتند همچنین است سایر انقلاب ها از جمله انقلاب هند، آفریقای جنوبی و…
و بر همین سیاق بعضی ها می گویند چون خمینی را به فرانسه راه دادند و شاه را هم آن ها بردند پس انقلاب چنین و چنان است بعضی هم پا را از اینها فراتر می گذارند و بر طبل دیکتاتوری می کوبند و می گویند که دموکراسی برای ایران شوخی است ومردم ایران نمی توانند دموکراسی داشته باشند و یا دموکراسی برای ایران مضر است. چنین کسانی از دوحال خارج نیست یا آب به آسیاب رژیم ضحاک منش می ریزند و یا آگاه و یا نا آگاه در خدمت بیگانگان هستند. در اینجا به نقش خارجی ها در انقلاب ها اشاره ای شد و البته نقش خارجی ها در هر انقلابی را باید جداگانه مورد بررسی قرار داد.(۱۱) اخرین نکته ای که ضرورت دارد این است که مثلاً وقتی گاندی رهبری استیفای استقلال هند از انگلستان را به دست گرفت و انقلاب پیروز شد و یا نلسون ماندلا که به علت مبارزه خشونت آمیز و مسلحانه به زندان افتاد و بعد هم رهبری مبارزات ملت آفریقای جنوبی را به دست گرفت. و آپارتاید و رژیم نژاد پرست ساقط شد و خود اولین رئیس جمهور کشورش شد، اگر این دو رهبر بعد از پیروزی روش دیکتاتوری در پیش می گرفتند، طبیعی است که وضعیت دیگری برای هر دو کشور رقم می خورد . آنوقت صحیح بود که ما بگوئیم این مردم هند و یا آفریقای جنوبی نبودند که انقلاب کردند بلکه خارجی ها بودند.
آیا اینان نباید بگویند که اگر و بدون شرکت همه جانبه توده اقشار مختلف ملت در انقلاب نبود، پس چگونه ممکن بود اقنوم سه گانه « خدا، شاه، میهن» که در طول تاریخ در خون و رگ و پوست مردم عجین شده بود، مشروعیتش از بین برود و ریشه کن گردد و اگر شاه خود مشروعیتش را از بین نبرده بود و شاه، شاهِ ملت ایران و متکی به ملت ایران بود، چگونه ممکن بود که خارجی ها او را به قول خودش او را از کشور بیرون بیندازند. در این رابطه توضیح بیشتر در جای خود خواهد آمد.
انقلاب خشونت نیست
توضیح داده شده که انقلاب خشونت نیست و در تمامی عرصه های مختلف طبیعی، علمی، سیاسی، اجتماعی و…. انقلاب رخ می دهد و به خواست این و آن هم بستگی ندارد بلکه تغییر و تحول در سیستمی است. کسانی که بعد از پیروزی انقلاب خود از عوامل خشونت و استقرار استبداد بوده اند، در ذهن بسیاری از مردم چنین جا انداخته اند که انقلاب با خشونت عجین است و به ناحق مردم را از انقلاب ترسانده و می ترسانند و چنین معنی کرده اند: انقلاب یعنی خشونت در صورتی که انقلاب تغییر و تحول در سیستم، یعنی همان چیزی که همۀ مردم جز اقلی خواهان آن هستند. توضیح داده شد که انقلاب در همۀ شئون زندگی چه ما بخواهیم و چه نخواهیم اتفاق می افتد و مهم این است که ما آن را در چه جهتی به کار می گیرم و یا از آن بهر برداری می کنیم. و آیا مجدداً انقلاب لازم است و یا خیر؟ پاسخ این سئوال هم منفی است و هم مثبت توضیح اینکه:
با وجوی که استبداد و دیکتاتوری بر کشور حاکم و اهداف انقلاب که به وسیلۀ استبدادیان به انحراف کشیده شد، اما اهداف انقلاب همچنان زنده و پویا است، بنابراین دیگر انقلابی لازم نیست. مهم پی گیری و تحقق هدف های مردمی همان انقلاب است که می شود آن ها را در داشتن آزادی، استقلال، اختیار و داشتن حق تعیین و حاکمیت بر سرنوشت خویش خلاصه کرد.
آگاه کردن و آگاه شدن مردم به حقوق و آزادی خدادادی و سازماندهی آن که در قسمت قبلی توضیح آن آمد، مطمئن ترین، سالم ترین و کم خطرترین راهی است که ما را به هدف مان رهنمون می کند. این راه و روش که بر آگاه کردن قشرهای مختلف مردم به حقوق و آزادی خود در زمینه های مختلف و طول زمان استوار است، نه در شعار و نه در عمل صحبت از براندازی و یا نقلاب نیست، هدف هم انقلاب و بر اندازی نیست. بلکه هدف تحول در رژیم و باز گشت به اهدافی است که مردم برایش انقلاب کردند. آن هم از راه و روشهای مسالمت آمیز و ضد خشونت. در وضعیت و شرایط منطقه ای و جهانی که ما در آن قرارداریم و همچنین شرایط کشور، راه حل براندازی راه به جائی نخواهد برد و معضلی بر معضلات کشور خواهد افزود. بنابراین که هدف براندازی نیست، و هر چه هست صحبت از رسیدن به آزادی و حقوق خویش است که مورد قبول آحاد ملت و نزد افکار عمومی جهانیان هم از اعتبار بی بدیلی برخوردار. پس شناسائی ساز و کار و امورِ در دسترس و امکان پذیر واجد اهمیت است که باید آن ها را شناسائی کرد و هم خود بدان عمل کرد و هم به مردم آن ها را پیشنهاد و راهنمائی و سازماندهی کرد.
آگاه کردن مردم در زمینه های مختلف به حقوق و آزادی خدادادی خویش راهکاری است که متضمن هر دو نتیجه است یعنی اینکه اگر بر اثر آگاه کردن و شدن مردم به حقوق و آزادی خویش، آنها اقدام به استیفای حقوق وآزادی خود کردند، و حکومت در اثر این مبارزه مستمر به خواسته های به حق مردم پاسخ مثبت داد، که چه بهتر و مردم به حقوق خود رسیده اند، دعوا هم دعوای شخصی نیست، دعوا بر سر حقوق و آزادی است. طبیعی است که اگر تغییر حکومت از طریق قانونی و گسیخته نشدن شیرازۀ امور حاصل شود، نتیجه بهتر و سالم تری به دست خواهد آمد و تحول و انقلاب به وقوع پیوسته است. و اگر نه! حکومت همچنان به مخالفت با حقوق وآزادی مردم ادامه داد، و مردم هم به مبارزه ادامه دادند که احتمالاً بلکه حتماً چنین خواهد شد، نتیجه این که حکومت بر اثر فشار مردمی در تنگنا قرار گرفته و در نهایت متلاشی و در حقیقت چه بخواهی و چه نخواهی انقلاب به وقوع خواهد پیوست. اما ما که دم از تحول و تغییر می زنیم از جمله باید در نحوه عمل خود هم تجید نظر کلی کنیم. متأسفانه ما هر ظلم و ستم، قدرت طلبی و انحصارگری، سلب آزادیها و اختیار بدست نگرفتن سرنوشت خود بدست خود و استقرار استبداد و طاغوت از هر نوع آن را، از چشم مستبدان و دیکتاتوران حاکم و یا بیگانگان می بینیم، ما باید در فکر و عمل خود تجدید نظر کلی بکنیم. ما خود در ساخت دیکتاتور و استقرار استبداد شرکت می کنیم و این مصیبتی بزرگتر از مصیبت دیکتاتوران و مستبدان حاکم است.
ایا مثل بعضی ها که تبلیغ می کنند چند صد سال طول می کشد تا ما به دموکراسی درخور انسانی برسیم. اگر چنین فکر و القا می کنند، آیا اگر چنین رژیم ضحاک منشی پا بر جا باشد از مام وطن چیزی باقی مانده است که ما و نسلهای آینده به آن برسند. تخریب و فسادی که در تمامی عرصه های زندگی طبیعی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران را در بر گرفته، و کشور در شرف نابودی قرار دارد، گمان بر این است که اگر این ضحاکان تا ده بیست سال آینده حاکم باشند، چیزی از کشور باقی نمانده باشد که من و شما و یا دیگران بر سر آن به بحثهای دراز دامن بپردازیم. از آثار باستانی و فرهنگی ایران زمین و تاریخ این سر زمین بگیرید تا سایر چیزها، همه در شرف نابودی است. الاّ تاریخ و فرهنگی که ضحاک زمان و قلم به مزدانشان برای مردم می سازد و تبلیغ می کند. عنقریب اگر دیر جنیده شود اینان چنان کشور بزرگ ما را به چین و بویژه روسیه بفروشند، که رها شدن از دست آنها کار بسیار سختر و پیچیده تری باشد. هچنانکه دریای مازندان به روسها بخشیده شد و از ۵۰ در صدر حق مسلم کشور حال حدود ۱۳ در صدر سهم ایران شده است و تازه آن هم معلوم نیست که در اختیار کیست. رجب صفروف رئیس مرکز مطالعات ایران معاصر در مسکو به صراحت در مصاحبه خود گفت:
«طبق معاهدات سال ۱۹۲۱ و ۱۹۴۰ سهم ایران و اتحاد جماهیر شوروی از دریای خزر هر کدام ۵۰ درصد بوده اما پس از فروپاشی شوروی، ایران در «اولین دور مذاکرات کارشناسی در سال ۱۹۹۶» پیشنهاد داده که دریای خزر به طور مساوی بین ۵ کشور ساحلی آن یعنی سه جمهوری تازه استقلال یافته قزاقستان، ترکمنستان و آذربایجان و ایران و روسیه تقسیم شود. وی میگوید چون فروپاشی در ۵۰ درصد متعلق به شوروی روی داده بود و هیچ ربطی به ایران نداشت، هیچکس انتظار این پیشنهاد را از ایران نداشت و این پیشنهاد «هدیهای الهی» به سایر کشورهای ساحلی دریای خزر بود.» (۱۲) اما قلم بهمزدان ولایت غارتگر ضحاک منش وقتی صفروف مشروح این راز را فاش کرد، شروع به توجیه های آب دوغ خیاری خود کردند که وای چنین نبود و چنان بود.
رجب صفروف در جای دیگر در مورد قرارداد نیروگاه بوشهر اظهار داشت:
«اگر قرارداد نیروگاه بوشهر درآخر عصر گذشته نمی بود تمام صنعت هسته ای ما از بین می رفت. نیروگاه بوشهر باعث شد که پانصد کارخانۀ اصلی مسیر صنعت هسته ای ما فعال بشود. یعنی خودش را امین نگه دارد. برای صنعت هسته ای ما زمینه پیدا شد که برای آن ارزی و جود داشته باشد. شما صنعت هسته ای ما را نجات دادید. اینقدر این برای ما مهم بود.» وی بعد هم برای تغییر سیستم سیاسی ایران اشک تمساح می ریزد و می گوید:
«اگر سیستم سیاسی ایران عوض شود و ایران امروزه به یک سیستم غرب گرا تبدیل بشود و رهبران آن وصله های آمریکا باشند، اصلاً این به مرگ روسیه می انجامد. و این نکته اول فروپاشی روسیه خواهد بود.» وی که به روانشناسی خامنه ای و رژیم ضحاک منش او آشنا است در تمجید و تملق از وی داد سخن داده و می گوید، «خدا این رهبر را برای شما فرستاده و هر وقت صحبت می کند نور الهی از او خارج می شود» (۱۳) بله نور شرک و کوس لمن المکی و جنایت و فرمانهای کشتار و داغ و درفش !
جای شک و شبه نیست که در این رژیم غارتکر ضحاک منش ولایت مطلقه:
۱-مردم در این سیستم و نوع تفکرجائی ندارند و هر چه هست از آنِ غارتگران است و اگر هم در جائی کوتاه می آیند از ترس جنبش مردمی است.
۲-ماهیت فکری و عملی این رژیم غارتگر ضحاک منش بر بیان قدرت استوار است و نه آزادی. بنابراین جستجو در این سیستم برای آزادی عملی بیهوده است مگر اینکه تحول پیدا بکند. که در این صورت دیگر آن سیستم نیست.
۳-به هیچ قانونی نه حال و نه آینده پایبند نیستند و هر وقت هر قانونی بخواهند از زرّادخانه فقه خود در می آورند و تمامی قوای کشور و قوای سه گانه مجری امر ولایت ضحاک منش هستند و از خود اختیاری ندارند.
۴-بعضی از روشنفکران و یا نخبگان که گویا هنوز این سیستم ضحاکی را نشناخته و یا به هر دلیلی مشکلی دارند، می گویند که باید به آنها فرصت، آزادی و امکان داد تا بتوانند عمل کنند و کشور را نجات دهند. ابنان باید بدانند که چنین رژیم و سیستی هر گز فرصت، آزادی و امکان در اختیار آنان قرار نخواهد داد مگر اینکه در خدمت آن سیستم باشند. فرصت آزادی و امکان را باید خود روشنفکران، نخبگان، مدیران لایق و مدبّر و در یک کلام فریدونهای زمان خود به دست آورند و به کاوه های زمان و مردم بپیوندند و برای همۀ مردم فرصت ایجاد کنند و نه برای قشری خاص.
۵- امروز که فساد و غارتگری و جنایت تمامی زمینه های زندگی ملت ایران را ویران کرده است وتمامی پایه ها و مشروعیت های ملی و مردمی، اقتصادی اجتماعی، فرهنگی، جهانی و حتی دینی رژیم غارتگر ضحاک منش را موریانه خورده است و به عصایی بند است و رژیم موریانه زده، در شرف فروپاشی است. و
۶- این عصا باید به دست کاوه ها و فریدونهای زمان که به حمایت ملت بر خواهند خاست بیفتد و اگر به موقع عمل نشود، تک تک افراد چه از کاوه ها و چه از فریدون ها و چه سایر مردم و حتی خودی های خود را هر وقت لازم باشد و در هر زمان و موقعیتی که باشند از بین خواهند برد. به زعم من راه حل و استراتژی نجات از رژیم غارتکر ضحاک منش همان است که پیش از این از زبان حکیم فرودوسی بیان شد. البته این راه حل هم بدین معنا نیست که بدون خسارت وقیمت به دست خواهد آمد.
همچنانکه وقتی کاوه لباس ترس از تن به در آورد و از دربار ضحاک در بیت المقاس برای به زیر کشیدن ضحاک حرکت کرد و فریدون و مردم به هم پیوستند و نیرو شدند و از البرز برای به زیر کشیدن ضحاک حرکت کردند و از اروند رود گذشتند، و رو به ضحاک آوردند، ضحاکیان بیکار و بیعار ننشسته بودند و دست از پا خطا نکردند. نه! آنها هم برایش خسارت دیدند و بها پرداختند، و برای جلوگیری از اینکه ضحاک مغز و خون جوانانشان را تک تک بخورد، این بها و خسارت پرداخته شد، و در نتیجه
ازو نامِ ضحاک چون خاک شد // جهان از بد او همه پاک شد
گسسته شد از خویش و پیوند اوی // بمانده بکوه اندرون بند اوی
و شما مردم، کاوه ها و فریدونها نمی خواهید کاوه ها و فریدونها زمان خود باشید و خود و جوانان و فرزندان خود و نسلهای آینده را از وجود رژیم ضحاک منش ولایت مطلقه رهائی بخشید.
فریدون ز کاری که کرد ایزدی // نخست این جهان را بشست از بدی
بدا در دهش یافت آن نیکوئی // تو داد و دهش کن فریدون توئی
در قسمت بعد به این بحث پرداخته خواهد شد که استقلال چیست و چرا نباید به بیگانگان مراجعه کرد؟ و آیا این بدان معنی است که ما نباید با جهان و کشورهای دیگر رابطه خوب و حسنه ای داشته باشیم.
کتابها و سایر نوشته های اینجانب برای علاقه مندان در وبسایت شخصی به آدرس زیر رایگان قابل دسترسی است:
محمد جعفری ۶/ اردیبهشت / ۱۴۰۱
نمایه و یادداشت:
۱-اینکه قدرتهای جهانی می گویند که اسلحه های اتمی کشتار جمعی یک اسلحه پیشگیرانه است، دروغی بیش نیست. این اسلحه ها به دست چند قدرت برای غارتگری و به نوعی تقسیم منابع مابقی دنیا بین خودشان است به نحوی که دیگر کشورها در نهایت نتوانند کاری از پیش ببرند. سئوال این است این اسلحه اتمی و شیمیائی کشتار جمعی که گفته می شود، اسلحه های پیشگیرانه است، از کی و چیست؟ یعنی اینکه از این چند کشوری که در زرادخانه های خود اسلحه های کشتار جمعی را در خود جمع کرده اند. وجود خود اینگونه تسلیحات نگرانی های دائمی برای جهانیان است. تازه امکان اینکه در این کشور ها دیوانه ای مصدر کار شود، و از این اسلحه ها برای نابودی جهان استفاده کند، بعید به نظر نمی رسد.
۲- در کتاب پاریس و تحوال انقلاب از آزادی به استبداد، فصل نهم و دهم به این بحث پرداخاته شده است به آنجا مراجعه کنید
۳- E انرژی ، m جرم و c هم سرعت نور در معادله E=mc2 است.
۴-موافق پژوه تحقیقی آقای عماد الدین باقی از تعداد کل شهادا «۲۷۸۱ نفر» مربوط به انقلاب در دو سال ۵۶ و ۵۷ در تمام کشور بوده است.
۵-پاریس و تحول انقلاب، در سایت اینجانب ص ۵۷۱-۵۷۰؛ به نقل از اطلاعات پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۵۸ شماره ۱۶۰۶۹ بخشی از نامه مهندس بازرگان به روزنامه اطلاعات تحت عنوان «اگر اسم این ارتباطات جاسوسی است، صاحب اختیارید»
۶-کامل این طرح در کتاب پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، درفصل یازدهم آمده است به آنجا مراجعه کنید.
۷- پاریس و تحول انقلاب، در سایت اینجانب ص ۵۶۵
۸-گروگانگیری و جانشینان انقلاب، چگونگی تشکیل دادگههای انقلاب ص ۱۷-۱۰ و سپاه پاسداران، ص ۴۴-۳۹.
۹- پاریس و تحول انقلاب ایران، ص ۱۰۲؛ به نقل از یادداشت های علم،ج اول، ص ۲۲۹.؛ «عصرى هم به مجلس جشن سنا، به مناسبت شروع شصت و چهارمین سال مشروطیت رفتم. اگر غلط نکنم مجلس فاتحه! »
۱۰- خاطرات علم، ج ۵، جمعه ۳/۱۱/۵۴، ص ۴۰۴
۱۱- در مورد انقلاب ایران و نقش خارجی ها در کتاب پاریس و تحول انقلاب در جای جای آن مشروح بحث شده است و بویژه فصل یازدهم و دوازدهم چاپ دوم که در سایت که به آدرس زیرقابل دسترسی است:
https://mohammadjafarim.com/wp-content/uploads/2021/10/Ketab-Paris300921.pdf
۱۳-
غارت و غارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه – ۱۷
۳- استقلال چیست و چرا نباید به بیگانگان مراجعه کرد؟ و آیا این بدان معنی است که ما نباید با جهان و کشورهای دیگر رابطه خوب و حسنه ای داشته باشیم؟
بدون وارد شدن به بحثهای گسترده فلسفی و پیچیده، به زبان ساده چنین می شود گفت که با وجودی که استقلال امری بدیهی است و از فرط بدیهی بودن به تعریف در نمی آید و یا کمتر آن را تعریف می کنند. مانند «آفتاب آمد دلیل آفتاب» کسی دلیل نمی آورد که آفتاب چیست. همانگونه است استقلال. تا گفته می شود استقلال همه می دانند که منظور چیست. با وجود این روشنی و بدیهی بودن استقلال به لحاظ فردی و در لغت عبارت است از: ضابط امر خویش بودن، روی پای خود ایستادن، انجام امور خود بدون تکیه بر فرد و یا شخص دیگری و یا خواست این و آن، حاکم بر سرنوشت خویش بودن. و طبیعی است که برای حاکم بر سرنوشت خویش بودن و یا شدن چه به لحاظ شخصی و چه به لحاظ کشوری بدون استقلال و آزادی به تصور هم در نمی آید. ما وقتی می توانیم خواستار حاکمیت خود بر سرنوشت خویش باشیم که آزاد و مستقل باشیم و الا صحبت از حاکمیت سرنوشت خویش عمل لغو و بیهوده ای است. و اگر استقلال و آزادی نباشد، آدمی در بند بندگی این و یا آن قدرت است. نظر به اینکه استقلا ل و آزادی داشتن از بدیهیات اولیه هر آدمی است و هر آدمی آن را در وجود خود دارد و حس می کند و در واقع امر استقلال و آزادی از حقوق ذاتی انسان است که در وجود هر آدمی نهفته است. اینکه این حقوق را قدرت پرستان و قدرت به دستان از آدمیان می گیرند و سلب می کنند برای اینکه آنها را به نوعی بنده و برده قدرت خود کنند، امری دیگر است. آدمی که آزادی و استقلال ندارد چه بداند و چه نداند و چه آگاه باشد و چه نباشد، بنده و برده دیگری است. هر آدمی شک و شبه ندارد و قبول دارد که باید حاکم بر سرنوشت خویش باشد. نظر به اینکه آدمی برای ادامه حیات خود باید تصمیماتی اتخاذ کند و با تکیه برخود آنرا به اجرا در آورد، لاجرم باید حاکم بر سرنوشت خویش باشد. اساس و پایه و یا منشاء این حاکمیت، استقلال در گرفتن تصمیم اعمال خود است و چون این تصمیم باید به اجرا درآورده شود، آزادی باید باشد در نوع گزینش آن. پس استقلال در گرفتن تصمیم و آزادی در گزینش نوع آنست. بنا بر این آزادی و استقلال دو روی یک سکه است. استقلال بدون آزادی و آزادی بدون استقلال امری توخالی و میان تهی است.
استقلال و آزادی به لحاظ اجتماعی و کشوری یعنی اداره و مدیریت کشور با اختیار و آزادی بدون مداخله کشورهای بیگانه. استقلال دولت یا فرد عبارت است از حاکمیّت ارادۀ ملّت یا فرد در شئون مختلف خود بدون دخالت و نفوذ قدرت بیگانه. صاحب اختیاری و آزادی کامل یک کشور(دولت و ملت) در امور سیاسی، اقتصادی و… بدون نفوذ خارجیان چه ظاهری و آشکار و چه مخفی و پنهانی.
اما ازهمین امر بدیهی و روشن بسیار سوء استفاده می کنند و تا گفته میشود که کشور باید مستقل از این و آن بیگانه باشد و باید روی پای خودش بایستد و بر خود، ملت و امکانات خود ش تکیه کند. بعضی ها از روی غرض و منافع خاصی که دارند و یا اینکه بیگانه و قدرت پرست و بویژه غرب پرست هستند و برخی هم شرق پرست مانند رژیم غارتگر حاکم و اذناب آن، با هوچی گری وشیادی دست به اغفال ساده اندیشان بی اطلاع می زنند و می گویند که امروز که جهان به یک دهکده تبدیل گشته دیگر استقلال معنی خود را از دست داده است. و یا اینکه جهان به هم وابسته و به دون وابستگی به این و آن زندگی امکان پذیر نیست. و استقلال اگر هم خوب بوده برای زمان گذشته بوده و امروزه کاربرد ندارد و مگر می شود مستقل زندگی کرد. اینهائی که دم از استقلال می زنند، در رؤیا زندگی می کنند و در دنیای واقعیتها نیستند و از این قبیل حرفهای میان تهی. بعضی دیگر هم از روی کم عمقی و بی اطلاعی و اغفال حرف های به ظاهر خوش خط و خال به مانند داستان دانشمند و شیاد مارگیر حرف آنان را تکرار می کنند. و باز و بین بعضی ها تا صحبت از استقلال به میان می آید، می گویند دیگر امروز استقلال چه صیغه ای است؟ در دنیای گلوبالیزیشن که جهان به مانند دهکده ای شده است، استقلال معنی خود را از دست داده است! اینان یا نمی فهمند و یا خود را به تجاهل زده اند. از آنها می پرسم در همین دنیای امروزی، فرانسه، آلمان، ایتالیا و یا آمریکا و… اجازه می دهند که کشورهای دیگر در امور آنها دخالت داشته باشند؟ قطعاً جواب منفی است. و حال که چنین است، حرف اصلی هم این است که سرنوشت ملت ایران باید در دست مردم ایران باشد ولاغیر. واضح است که این به معنای عدم ارتباط، داد و ستد و تعامل با بقیه جهان نیست.
نفس رابطه:
این مسئله روشن است و نیاز به توضیح ندارد که وقتی بحث از استقلال و مستقل از این و آن زندگی کردن به میان می آید، این به معناى بریدن از جهان و قطع ارتباط با کشورهای دیگر نبوده و نیست. هیچ آدم عاقلی نمی گوید که نباید با بقیه جهان رابطه وجود داشته باشد. مگر اینکه مخبط باشد و یا نظیر آقای خمینی و خامنه ای بخواهند نامه ها و روابطی که با آمریکا رد و بدل شده و با کمک و قرار ومدار آنها سوار بر قدرت شدند را بپوشانند و وانمود کنند که ما هیچگونه رابطه ای با آمریکا نداشته ایم (مشروح این مسائل در کتاب پاریس و بویژه فصل یازدهم و دوازدهم آمده است به آنجا مراجعه کنید). جای بحث نیست که در دنیاى امروز – و حتی دنیای دیروز- هیچ کشورى قادرنبوده و نیست که بدون ارتباط و مراوده، با سایر کشورهاى جهان به زندگى خویش ادامه دهد. همه کشورها مجبورند که در رابطه با یکدیگر باشند و در زمینه های مختلف با هم مراوده ودادوستد داشته باشند و در این مراودهها و دادوستدهاست که هر ملتى و کشورى باید مستقل و آزاد باشد تا بتواند از منافع کشور خویش پاسدارى و حفاظت کند. درنفس رابطه هیچ ایراد و اشکالی نیست، آنچه که جای ایراد و بحث است چگونگی داشتن آن رابطه است. رابطه داشتن در موضع استقلال با رابطه از موضع غیر استقلال از بنیاد تفاوت دارد که در اولی شما قادرید که در داد و ستد ها و بده و بستانهائی که ایجاد می شود، به مانند دو نیرو و یا دو امکان مساوی از حقوق خود بر خوردار باشید، و در دومی بستگی به این دارد که شما تا چه حد به آن طرف مقابل وابسته اید و در این دومی است که مسئله سلطه و زیر سلطه به میان می آید و در هر دو حالت هم رابطه و بده و بستان و داد و ستد بر قرار است.
مسئله این است: هر کشورى که با ما در رابطه قرار مىگیرد و باب مراوده و دادوستد را باز مىگذارد و حتى به ما کمک مىکند و یا در مواقعى از ما و منافع ما پشتیبانى مىکند، بدین خاطر است که منافع کشور خویش را در این عمل دیده است. درست یک تاجر و یا یک کمپانى تجارى را در نظر بگیرید: همچنان که او به مشتریان خود ممکن است سودى برساند در مرحله اول عمل او به خاطر در نظر داشتن منافع خویش است. سود بردن او یک “استراتژى” کلى است، ولى این تاجر و یا کمپانى براى منافع دور و نزدیک خود با توجه به شرایط مختلف تاکتیکهاى مختلفى بکار مىبرد. اگر شما در طول تاریخ توانستید یک تاجر و یا یک شرکت تجارى را پیدا کنید که در درجه اول هدفش در نظر گرفتن منافع مشتریان خود باشد، مىتوانید توقع داشته باشید که کشورهاى دیگر نیز اول منافع ما را در نظر بگیرند.
کشورهاى جهان از یک دید به مانند کمپانیهاى تجارى با یکدیگر در رابطه و دادوستد هستند و طبیعى است که وزنه هر طرف سنگینتر باشد، سود بیشترى خواهد برد. بنابراین ما نباید رابطه داشته باشیم، چون آن شیطان بزرگ است، این یکى بى خداست و آن دیگرى تجاوز گر است و… حرف درستى نیست و غالباً برای تحمیق و اغفال مردم ساده دل گفته می شود. آنچه مهم و نقش تعیین کننده دارد، چگونگى و کم و کیف رابطه است والا خود رابطه داشتن فى نفسه یک عمل پسندیده و مفید است و حتى متخاصمین و طرفهاى درگیر در جنگ هم از نفس رابطه بى نیاز نیستند. پس برماست که دید خودمان را نسبت به جهان و رابطه با جهان عوض کنیم و با خودمان و ملتمان یگانه باشیم و مردم را در زمینههاى مختلف ومراوده و رابطه با سایر دول آگاه و آشنا بکنیم و معیار و وسیله سنجش رابطه درست را از نادرست براى خود و مردم توضیح دهیم. سیستم و نظام ارتباطى خود را با بقیه جهان و نیز استراتژى خود را مشخص کنیم تا هم بر خودمان روشن باشد و هم بر ملتمان. هم در دنیای دیروز و بویژه در دنیای امروز و با این مرزهای سیاسی – جغرافیائی ما باید با همۀ کشورهای جهان رابطه حسنه داشته باشیم، حتی با کشوری که فکر می کنیم دشمن ما است، زیرا با این رابطه است که می شود دشمنی را به دوست تبدیل کرد. خلاصه کنم: باید خود معمار و مهندس رابطههاى خود با بقیه جهان باشیم و نه اینکه آنها معمارى و مهندسى رابطه ما را خودشان در اختیار بگیرند و این چیزى است که حداقل در دو قرن گذشته کمتر خودمان آنرا در اختیار داشتهایم.
امّا بهرهبرداری و توزیع عادلانه امکانات مادی و معنوی کشور و فراهم شدن زمینههای رشد و شکوفایی و باروری استعدادهای آحاد ملت بدون کسب آزادی و استقلال امری غیرممکن است. در سایه آزادی و استقلال زمینههای رشد و شکوفایی فراهم میشود و به آحاد ملت امکان میدهد که با سرفرازی و سربلندی در پهنه جهان امروزی، بسوی کمال و ترقی گام بردارند و این نیز بدون بهرهبرداری از تجربههای گذشته و داشتن آزادی و استقلال محال و غیر محتمل به نظر میرسد. ما باید بدانیم و بپذیریم که این خود ما هستیم که باید مسائل مختلف خودمان را حل کنیم و این ما هستیم که باید از منافع خودمان حفاظت و پاسدارى کنیم. هیچ کشور دیگرى نه در دنیاى دیروز و نه در دنیاى امروز و نه در دنیاى فردا حاضر نیست که از منافع و مصالح ما دفاع و حفاظت کند و برای به دست آوری استقلال و یا آنچه در ذات ما نهفته است، قدم اول این است که خود از قدرت پرستی و اسطوره کردن قدرت باز ایستیم که در غیر این صورت قدرتهای مسلط و یا نیمچه قدرت خارجی در فکر و ذهن ما اسطوره می شود و ما را از استقلال و آزادی باز می دارد. اشتباه نشود، قدرت خارجى را اسطوره نکردن یک حرف است اما نادیده گرفتن شرایط و وضعیت قدرت خارجىها نیز عاملى است که باید برایش بهاى سنگین پرداخت. و اینکه بتوانیم باز در برابر قدرتهای خارجی از منافع و امکانات کشور خود به درستی حفاظت و دفاع کنیم باز نیاز به استقلال دارد.
ابتکار و عمل و رشد و شکوفائی استعدادها در عرصه های مختلف، لازمه اش آزادی و استقلال و حق انتخاب در زمینه های فردی و اجتماعی است. بعضی ها شاید مدعی باشند که با نبود آزاد و استقلال فردی و اجتماعی هم اگر فرد قدرتمندی کشور در دستش باشد، می تواند کشور راهم شکوفا گرداند و به راه رشد برود. و مثلهائی هم می آورند که مثلاٍ فلان و یا بهمان کشور با داشتن حکومت دیکتاتوری و شخص قدرتمندی ببینید تا کجا کشور پیشرفت کرده است و یا مثلا ایران ما در زمان فلان و بهمان دیکتاتور چه پیشرفتهای خارق العاده ای کرده است.
اینان غافل از این حقیقت هستند و نمی توانند درک کنند که اگر همین کشورها در همان زمانها بر مدار آزادی و استقلال فردی و اجتماعی بود، به کجاها می توانست دست پیدا بکند و ثانیاً آدمی زمانی آدم است که بتواند آزاد و مستقل زیست کند و مستقل و آزاد تصمیم بگیرد و آن را به اجرا بگذارد. از دید من اگر آزادی و استقلال از آدمی سلب شد، هر بهشتی که برایش ساخته شود، جهنمی بیش نیست، زیرا آدمی را تبدیل به حیوان و چهارپایان می کند، که در چمنزار بهشتی که برایش ساخته شده می تواند چرا بکند و فربه شود. اما همین حیوانی که در این بهشت زیست می کند، آن قدرتمدار که بهشت ساخته شده در دست اوست، هر گاه اراده کند سرش را بریده و نابودش می کند. ثالثاً شکوفائی کشور را به ساختن چند پل و ساختمانهای زیبا و حتی چند مدرسه و دانشگاه به امر خلاصه کردن، ظلم به آدمیان است. که اگر چنین است من گمان نمی کنم که بنائی که در عرصه های مختلف در این چهار دهه بعد از انقلاب با پول غارتگری ساخته شده، در هیچ دوره ای نظیر داشته باشد. بر این باورم که اگر انسان از خود بیگانه نشده باشد، هر کس، با سلب استقلال و آزادی وی، هر بهشتى که برایش بسازد و یا مدعی ساختنش باشد، از دید او جهنمى بیش برایش متصور نیست. اما نه برای انسان بیکانه از انسانیت و کرامت خویش.
جا دارد که این نکته را هم خاطر نشان کنم، مدعی هم نیستم و نمىخواهم بگویم: هر چه مصیبت و گرفتارى که ما داریم به خاطر رابطه با این کشورها بوده است و تمام بدبختىها را اینها براى ما به ارمغان آوردهاند، لاجرم ما نباید با اینگونه کشورها رابطه و داد و ستد داشته باشیم. این مطلب را نیز ما باید بپذیریم و به خود بباورانیم که ما نباید از کشورهاى دیگر انتظار داشته باشیم که بیایند و مسائل ما را به نفع ما حل و فصل کنند. این چنین تصورى یک رؤیا و خواب و خیالى بیش نیست. در دنیاى واقعیت، ما باید قبول کنیم که تمام دولتها سعى و کوشش شان بر این پایه استوار است که امکاناتى را از اینطرف و آنطرف، از این کشور و یا آن کشور به طرق مختلف براى کشور خود بدست آورند. حتى امروز که آمریکا مدعى است که حافظ صلح، آزادى و دمکراسى در جهان است گاه آشکارا و گاه غیر مستقیم مىگوید که اختیار منابع و مواد خام جهان به خصوص “نفت” بایستى در قبضه قدرت ما باشد که در غیر این صورت جهان آزاد به سقوط وحشتناکى در خواهد غلطید. حرف هر قدرتمندی چه دیروز و چه امروز و بویژه آمریکا مىگوید: چون وظیفه اصلى رهبرى جهان و حفظ صلح و آزادى و دموکراسى بعهده ما گذاشته شده است(حال چه کسی این وظیفه را بر عهده اش گذاشته خدا داند!)، لذا حد اقل باید مواد خام ومنابع اقتصادى با اختیار و صلاحدید ما در جهان توزیع شود. این ریشه و عصاره استراتژى فعلى و آینده جهان غرب و آمریکاست. این واقعیت تلخ دیگرى است که ما با آن روبرو هستیم.
بعضی ها به مانند پسر شاه می گویند که ما که حالا در گیر حکومت غارتگر ولایت مطلقه فقیه هستیم اصلاً در این مقطع نباید که از شاه و مصدق و استقلال حرف بزنیم (قریب به این مضمون). اینان غافلند که مصدق نماد استقلال و آزادی و مظلومیت ایران است و پدر بزرگ و پدر او هم نماد دیکتاتوری و فساد و جنایت و بیگانه پرستی. همچنانکه و جمهوری ولایت مطلقه فقیه، نماد فرعونیت و جنابت و فساد و بیگانه پرستی در لباس شرق پرستی یعنی چین و روسیه است. بعضی ها ابلهانه چنین می پندارند حالا چون یک جنایتکار دیگری آمده که بیشتر از گذشته به جنایت و تخریب می پردازد، پس آن گذشته از گناهان خود مبری شده است. این حرف غلطی است زیرا هر جنایت تخریب و استبدادی در زمان خود سنجیده می شود و نه اینکه با دیگری مورد مقایسه قرار بگیرد که اولین قیاس کننده شیطان رجیم است که یکی کمتر کرده و دیگری بیشتر و حالا چون او کمتر است پس ایراد و اشکالی ندارد. برای مصدق اجنبی اجنبی بود و بدست آوردن حکومت را با کمک اجنبی مهلکترین سم برای آزادی و استقلال کشور می دانست. همین مصدق در دوران حکومت خود با تمامی کشور ها رابطه داشت و هرگز نمی گفت که ما باید رابطه خود را با بقیه جهان قطع کنیم. تمامی حرف مصدق این بود که ما باید حاکم بر سرنوشت خود و منابع خود باشیم و مدیریت منایع خود در دست خودمان باشد و نه بیگانگان و فقط همین حرف و عمل بود که انگلیس و آمریکا بر نتافتند و دست به کودتای شوم سیای ۲۸ مرداد ۳۲ زدند که اگر بگویم نطفه خمینیسم در آنجا بسته شد،حرف حقی است.
جالب اینکه، نیم قرن بعد، با وجود اینکه بانیان کودتا، یعنی انگلیس و آمریکا، به نوعی کودتا را محکوم و از ملت ایران عذر خواهی کردند، همدستان داخلی آنها نه تنها حاضر نشدهاند که آنرا محکوم و از ملت ایران عذر خواهی کنند، بلکه مدعی هستند اگر هم کودتائی در کار بود، این مصدق بود که کودتا کرد و کودتایش شکست خورد!! بعضی ها هم می گویند به ما چه که کودتا شد، حالا این قضیه را رها کنید و با کمک خارجی ها که منظور آمریکا است کشور را از دست رژیم مطلقه فقیه نجات دهید. و بی کمک خارجی ها ما نمی توانیم از دست این حکومت رها شویم. این تیپ افراد اگر منافع خاصی نداشته باشند، که دارند ولی در بهترین حالت آدمهای خوش خیالی باید باشند که منتظرند آمریکا برایشان دموکراسی بیاورد. آمریکا درطی هشتاد سال گذشته یعنی از نیمه دوم قرن بیستم به این سو تاکنون در بیش از پنجاه کشور جهان به شیوههای نرم و سخت دست به کودتا زده است و دولتهای مطیع خود را بر سر کار آورده است وهر جا که حکومتی برخاسته از اراده ملت بر روی کار آمده همین آمریکا با کودتا آنرا ساقط کرده است که مهمترین نمونه آن کودتا علیه حکومت مصدق در ایران، دکتر سوکارنو در اندونزوی و الینده در شیلی است و این آخرین دسته گلی که همین اخیراً به آب داده و افغانستان را به روز سیاه نشانده باید برای همه جهانیان مایه عبرت و تجربه باشد. آمریکا به بهانه مخفی بودن بن لادن افغانستان را اشغال کرد و طی بیست سال به بهانه برقراری دموکراسی حکومتهای دست نشانده خود همراه با نیرو و ادوات عظیم نظامی بر قرار ساخت هر دو رئیس جمهور دست پرورده آمریکا و به نوعی همگام با طالبان. در حالی که در تمامی این مدت بیست سال طالبان با عملیات انتحاری و به خاک و خون کشیدن و کشتار مردم افغانسان دست می زد، آقای کرزای در دوران ریاست جمهوری اش هر گز آنها را« تروریست» و« دشمن» خطاب نکرد و به عکس همواره طالبان را «برادران ناراضی» خود می خواند. دومی اشرف غنی هم بدون کمترین مقاومت کشور را دو دستی تحویل طالبان داد زیرا آمریکا تصمیم گرفته بود از افغانستان خارج شود.هنگامی که آمریکا تصمیم گرفت که از افغانستان خارج شود، با گروهی که بیست سال تمام آن ها را تروریست خوانده و به علت وجود آنها افغانستان را اشغال کرده بود. حال با دور زدن ملت افغانستان با طالبان قرار داد بسته شد و در نتیجه افغانستان به طالبان فرو گذاشته شد و خود با بر جا گذاشتن میلیاردها دلار اسلحه های مدرن سنگین را که دو دستی تحویل طالبان داد و با آن وضع فضاحت بار در جلو چشم جهانیان و ملت مظلوم افغانستان، ار افغانستان خارج شد و یک شبه از دموکراسی چشم پوشیده شد. و برای افغانها تاریخ سیاه دیگری ورق خورد که هم اکنون جلو چشم جهانیان است. آیا همین تجربه به ما نمی گوید که آمریکا برای دموکراسی بر قرار کردن به افغانستان لشکر کشی نکرد؟ و آیا باز به ما نمی گوید که خارجی برای ما دموکراسی نمی آورد و اگر هم تازه لشکر کشی کند، برای منافع ویژه ای است که برای خود در نظر گرفته است. و تازه نباید از خود بپرسیم به چه حساب وچرا آمریکا فرضاً برای نجات ما از دست دیکتاتور باید فرزندان آمریکا را به کشتن دهد؟ و علاوه بر اینها مگرآمریکا با دیکتاتوران چه مشکلی دارد؟ آمریکا تا به امروز با تمامی دیکتاتورهایی که منافع آمریکا را در نظر داشته و هم پیمان و یا جزو اقمار او هستند، چه مشکلی داشته که از این به بعد داشته باشد؟. پس باید به هوش بود و از مراجعه به بیگانه و دولتهای خارجی هر کشوری که باشد هرگز. آنچه ما می خواهیم باید با دست خود آن را بسازیم. البته اشتباه و خلط مبحث نشود، مردم و سازمانهای مستقل از دولتها و آزادیخواهان و بشر دوستان جهان می توانند به ملتهای دیگر در استیفای حقوق، آزادی و استقلال شان به آنها و از جمله ما کمک کنند. در فرصتی دیگر مشروح به مسئله پرداخته خواهد شد اما مختصر اینکه:
۱-سازمانهای غیر وابسته و علاقه مند به آزادی و حقوق بشر و زیست مسالمت آمیز همۀ جهانیان باهم می توانند در جهت تحقق آزادی، حقوق بشر و زیست مسالمت آمیز برای همه کمک شایانی به مردم برسانند.
۲-اندیشمندان و متفکرین آزاده جهان و سایر مردمان آزاد اندیشی که از امکاناتی برخوردار هستند، می توانند در زمینه های مختلف به مردمان در بند و اسیر قدرتها بر طرق مختلف یاری رسانند
۳-رسانه های جمعی نیز در حمایت از جامعه های ستمدیده و تحت حکومت استبداد، در هی نقطه ای از جهان که باشند باید از مردم ستمدیده حمایت کنند. آنها می توانند جنایات رژیم و پایمال کردن حقوق و آزادی مردم را برای مردمان آن کشورها و جهانیان و ملتها بر ملا سازند.
مگر می شود کسی بیطرف باشد؟ هیچ آدم عاقلی نمی تواند در این دنیا بیطرف باشد. مگر اینکه حق و باطل، راست و دروغ، ظالم و مظلوم، ستمدیده و ستمگر و… برایش یکسان باشد.
بیطرفی یعنی اینکه حق و ناحق، راست و دروغ یکسان است
بیطرفی یعنی اینکه نزد اینان ظالم و مظلوم برابرند.
بیطرفی یعنی اینکه برایشان مسائل مستبد و آزادی خواه یکسان است
بیطرفی یعنی اینکه به نوعی چه بخواهند و چه نخواهند در نهایت در کنار ستمگران و دیکتاتورها هستند. و بیطرف یعنی اینکه…..
رسانه ها اگر آزادیخواه و عدالت طلب و حقوق مدار هستند وظیفه دارند و باید تا آنجا که امکان دارد و از دستشان بر می آید وظیفه دارند و باید، جانب حق باشند. نظر به اینکه از دید من هیچکس و هیچ سازمان، حزب و دسته و یا رسانه ای بیطرف نیست و هر کس، سازمان، حزب ودسته و یا رسانه ای در هر موقعیت و منزلتی که باشد تا جای ممکن سعی می کند دیگران را به راه و روش خود رهنمون کند و آن راه و روش خود را بکار برند و آن را توسعه و گسترش دهد.
اینکه تحت عنوان بیطرفی در رسانه ای یک به اصطلاح اصول گرا و اصلاح طلب که هر دو در حقیقت دو روی سکه هستند وهر دو خواهان به دست آوری قدرت بیشترند و در مواقع بحرانی و نیاز می بینید که هر دو در یک صف و در یکجا که حفظ نظام است قرار خواهند گرفت، بیاورند و به گفتگو بپردازند جای شک برایتان می ماند، که این رسانه به نوعی خود در جانب قدرت ایستاده است. گاهی هم وانمود می کنند که ما می خواهیم بدینطریق مچ آن ها را باز کنیم ولی به عیان دیده می شود که اغلب اوقات اینان دروغهای فاحشی بر زبان می رانند و با وجودی که مجری برنامه هم علم اطلاع دارد که اینها دروغ است آن را بر ملا نمی کند و یا کمتر می کند. در فرصتی مناسب با آوردن دلایل و مثالها و امور واقع شده در این رسانه ها نشان داده خواهد شد که این بیطرفی نزد اینان یعنی چه و چقدر حرف نادرستی است؟
آخرین نکته اینکه: بگذریم که این رژیم غارتگر ضحاک منش چنان عرصه را بر مردم تنگ و تاریک کرده که حال آینده ای برای ملت ایران دیده نمی شود، حتی از حداقل زندگی روزمره مردم عاجز و درمانده است. مردم به تنگ آمده در برخی از شهرها ازگرانی وحشتناکی بر آنها وارد شده، به خیابانها آمده و به تظاهرات مسالمت آمیز پرداخته اند، حتماً می دانند که این رژیم تنها یک وسیله برای حل مسئل می شناسد و آن هم قطع وسایل ارتباط جمعی و اطلاع رسانی و زندان و شکنجه و داغ درفش است. از راه تکرار باید گفت: سرطان غارتگری و جنایت و فساد تمامی ارکان این رژیم از رأس تا ذیل آن را فرا گرفته و تنها راه رها شدن از دست این رژیم غارتگر ضحاک منش همان است که در بخشهای گذشته از زبان حکیم ابوالقاسم فردوسی گفته شد وآن هم لباس ترس از تن به در آوردن است. کاوه و فریدون های زمان که مظهر نیرو و قدرت ملی و قدرتمند کشور و مجری عدالت و پیروزی هستند با مردم متحد شده و یکدل و یک جان به میدان بیایند. و هر قشری در بین خود رهبری جمعی خود از کاوه ها و فریدونها را با حمایت مردم بوجود آورند – گرچه این عمل در بین بخشهایی از کارگران، معلمان، زنان و… تا حدودی تحقق پیدا کرده است – و این رهبری به نوعی به هم بپوندند و تمامی کشور را به حرکت در آوردند. در غیر این صورت این رژیم تک تک گروه ها و دسته و اقشار مختلف را به نوعی که در طول این چهل سال و اندی عمل کرده، از بین خواهد برد. و فریدون و کاوه های زمان متنظر مرگ این و آن نباشید، خود رژیم باید از بنیاد تغییر کند و یا استحاله شود و این با دست شما ملت ایران حاصل خواهد شد و با مرگ فرضاً خامنه ای به نظر و دید من چیزی حاصل نخواهد شد. در ادامه این سلسله مقاله ها، به نیروهای سیاسی به ظاهر مخالف یا اپوزیسیون که چوب لای چرخ حرکت مردم و آب به آسیاب رژیم مطلقه فقیه ضحاک منش می ریزند پرداخته خواهد شد.
کتابها و سایر نوشته های اینجانب برای علاقه مندان در وبسایت شخصی به آدرس زیر رایگان قابل دسترسی است:
محمد جعفری ۲۶/ اردیبهشت / ۱۴۰۱
غارت وغارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه –۱۸
در دنباله مطالب گذشته به این بحث پرداخته می شود که:
۴- نیروهای سیاسی به ظاهر مخالف یا اپوزیسیون که چوب لای چرخ حرکت مردم و آب به آسیاب رژیم مطلقه فقیه می ریزند کدامها هستند.
از دید و تجربه ام چند گروه یا نیروی سیاسی اند که به ظاهر مخالف یا اپوزیسیون رژیم ولایت غارتگر مطلقه اند، اما در حقیقت تا به امروز چوب لای چرخ حرکت مردم گذاشته و آب به آسیاب رژیم مطلقه فقیه غارتگر می ریخته اند و همچنان میریزند:
اول ازهمه اصلاح طلبانند: اصلاح طلبان متشکل از روحانیون جدا شده از روحانیت یا خط سومی ها (۱) و دانشجویان خط امام و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی یا «خط امامی» ها که بعد با انتخاب آقای سید محمد خاتمی تحت عنوان جنبش اصلاح طلبی در دوم خرداد ۱۳۷۶ با کسب بیش از ۲۰ میلیون رأی به ریاست جمهوری انتخاب شد و تا سال ۱۳۸۴ یعنی دو دوره رئیس جمهور بود. و با وجودیکه اصلاح طلبان، هر دو قوه مجریه و مقننه را در دست داشتند، در شعارها و تعهداتی که به مردم داده شده بود ناکام ماندند و از اصولگراها شکست خوردند و برای نشان دادن دلیل این شکست آقای خاتمی عنوان کرد که «من تداروکاتچی بودم» اما بعد از آن چون این «تداروکاتچی بود» بسیار زننده بود هم خود و هم دیگران به تکذیب و توجیه آن پرداختند. نظامی که اساس و بنیان آن بر دروغ شکل گرفته و تداوم یافته است و از رأس تا ذیل صبح دروغ می گویند و بعد از ظهر تکذیب می کنند، چه می شود کرد.( ۲)
کارنامه مختصری به غیر از تعریف و تمجیدها از رئیس اصلاحات آقای سید محمد خاتمی گفته می شود تا هم طرز تفکر و هم نحوه عمل او مشخص تر شود:
۱- آقای خاتمی که در سال ۱۳۵۸مسئول مرکز اسلامی هامبورگ (۳) در آلمان بود، رساله ای در ۷۹ صفحه در توضیح و تشریح ولایت فقیه به سمینار آموزشی اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا در تاریخ ۷ الی ۱۰ دی ماه ارائه داده و پس از بحث و گفتگو در تابستان ۱۳۵۹ منتشر شده است. فرازهائی از آن به قرار ذیل است:
«آنچه مصدق را به قیام واداشته بود ” حس آزادیخواهی” بود – و البته نمی گویم مصدق ضد مذهبی و حتی غیرمذهبی بود – ولی این بار رهبر فقط “خدا” را در نظر داشت و به خاطر “او بپا” خاسته بود و به سوی مقصدی صد در صد ” خدائی ” در حرکت بود.» و «اصل تازه بی تردید همان اصل ولایت فقیه است … ” ولایت فقیه” در طول “ولایت خدا” بر انسان قرار گرفته است» وایضاً « تلاش برای تأسیس یک نظام زندگانی بر اساس ” وحی” گرچه در تاریخ بی سابقه نیست ولی دست کم در نهضت های دنیای معاصر بی سابقه است و حتی در تاریخ نیز به نحوی می توانیم آن را بی سابقه بدانیم زیرا “ولایت فقیه” می خواهد حاکمیت ” وحی” را در زمانی تحقق ببخشد که معصوم در دسترس مرمان نیست » وایضا « تلاش برای تأسیس یک نظام زندگانی بر اساس ” وحی” گرچه در تاریخ بی سابقه نیست ولی دست کم در نهضت های دنیای معاصر بی سابقه است و حتی در تاریخ نیز به نحوی می توانیم آن را بی سابقه بدانیم زیرا “ولایت فقیه” می خواهد حاکمیت ” وحی” را در زمانی تحقق ببخشد که معصوم در دسترس مرمان نیست » و آخر اینکه «… وقتی گفته می شود این اصل (یعنی اصل دموکراسی. ن) ذاتاً با حاکمیت ملی متناقض است حاکمیتی مراد می شود که فرمولی از پیش پذیرفته شده دارد یعنی حاکمیتی که مبتنی بر رأی آزاد اکثریت باشد. بعبارت دیگر در نظر اینان قانونی و حقی سوای آنچه اکثریت بخواهد معنی ندارد. در حالی که طبق اصل ولایت فقیه، اگر خواست اکثریت با نظر فقیه جامع الشرایط تنافی داشت ملاک عمل رأی فقیه است نه خواست مردم.» و همچنین « باری راه نجات کشور، اعمال درست اصل ” ولایت فقیه” در کنار درست اصل شوراها است» (۴)
۲-بر اساس همین اندیشه و طرز تفکر تا به امروز بارها گفته و نوشته که بهترین دموکراسی، دموکراسی دینی است. اما بارها و بارها در همین مورد حرفهای ضد و نقیض هم زده و می زند، چون در ایران امروز و دیروز فقط روحانیون دروغ مصلحت آمیز (۵) را اصل می دانند و آنرا نهادینه کرده اند، هر جا و هر زمان که به مصلحت شان باشد، از دروغ و راست و دروغ به هم پیوسته استفاده می کنند.
۳- آقای سید محمد خاتمی که در سال ۵۹ سرپرست کیهان بود، بدون ارائه سند و مدرکی در ۳۰ دی ماه ۵۹ در یادداشت روز نوشت، عمل بزرگ دانشجویان پیرو خط امام این بود که« توطئه وحشتناک آمریکا را در زمینه نفوذ در مراکز بالای تصمیم گیری و اجرایی جمهوری نوپای اسلامی خنثی کرد…» (۶) یعنی مراکز بالای تصمیم گیری دولت مهندس بازرگان و به نظرآقای محمدخاتمی،«درمراکز بالای تصمیم گیری و اجرایی جمهوری اسلامی» که در اختیار دولت موقت بود، آمریکایی ها نفوذ داشتند و با گروگانگیری و با به زیر کشیده شدن دولت موقت، نفوذ آمریکایی ها در جمهوری اسلامی خنثی شد است. اشغال سفارتخانه آمریکا که برای به دست آوری انحصاری قدرت وسیله قرار داده شد و نهضت آزادی وهر کس دیگری را که خواستند به جرم آمریکائی و رابطه با آمریکا از صحنه حذف شد. اما بعد از اینکه بسیاری حذف و نابود شدند و از جمله عباس امیر انتظام است که به همین علت او را دستگیر و به جرم جاسوسی زندانی و از حیز انتفاع انداخته شد. ۲۳ سال بعد آقای هاشمی رفسنجانی نوشت: « اسناد فاش شده تا آن زمان، نشان دهنده جاسوسی امیرانتظام نبود و در این زمینه حرفهای آقای بازرگان را که ایشان را جاسوس نمی دانست، تأیید می کردیم. البته نمی خواستیم بگوئیم که دانشجویان دروغ می گویند، بلکه معتقد بودیم اسنادی که آنها افشا کرده اند، نشان دهنده جاسوسی نیست» (۷)
۴- مرحوم منتظری در مورد حذف خودش می نویسد چنان جوی به وجود آورده بودند که هر کسی حاضر بود برای حفظ پست خود، نوک و نیش و تیری به سوی من پرتاب کند. حتی آقای سید محمد خاتمی(۸.آقای خاتمی باز هم در زمانی که رئیس جمهور و رئیس شورای عالی امنیت ملی بود. حبس آیت الله منتظری در خانه را به تصویب رساند. و در پی این مصوبه، آقای منتظری بیش از ۵ سال در خانه خود حبس گردید و در طول این مدت تحت کنترل و نظارت شدید نیروهای نظامی مستقر در محل قرار داشت. (۹) و تنها بستگان درجه یک ایشان اجازه دیدار و ملاقات با این مرجع را داشتند، تاجائیکه بنا بر گفته سرکار خانم « زهرا ربانی املشی” عروس آیت الله منتظری، حتی دکترهایی که برای مداوای این مرجع تقلید می آمدند تا مدتی “به صورت قاچاقی از پشت بام خانه همسایه به منزل ایشان میرفتند و رنج و عواقب این کار را به جان میخریدند! »
۵- نه تنها آقای خاتمی بلکه هیچکدام از سران اصلاح طلب نه در جریان کشتار کوی دانشگاه، و نه در تظاهرات مردمی دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ که مردم برای به دست آوردن حقوق و آزادی خویش به خیابانها آمده و به تظاهرات مسالمت آمیز پرداختند، رژیم مطلقه غارتگر دست به کشتار و سرازیر کردن آنها به زندان و شکنجه و داغ و و درفش پرداخت، نه تنها به کمک و حمایت مردم نپرداختند بلکه مردم را آشوبگر و فریب خورده خواندند و آقای خاتمی گفت آقای خامنه ای خوب شورش را خواباند و وی مردم را: «آشوبگر و آشوب طلب، عدهای فریب خورده، خرابکار، از خارج تحریک شده» خواند و یا تظاهراتی که به مناسبت سرنگون کردن هواپیمای اوکراینی با دو موشک سپاه پاسداران سرنگون شد و ۱۷۶ سرنشین آن به قتل رسانده شدند بر پا شد، در هیچکدام از اینها به حمایت مردم برنخاستند بلکه جانب حکومت را گرفته که توانسته با کشتارهمه اینها را خاموش سازد. و آخرین نکته در مورد اصلاح طلبان اینکه:
۶- اصلاح طلبان تمامی کوششان بر این است که دوباره به نظام بر گردند، به یک دلیل ساده. هرچه دروغ می خواهند به دیگران بگویند، بگویند. اما خود که می دانند که در استقرار و استمرار این حکومت جنایت و فساد، خود بیشتر از اصول گراها نقش داشته اند. این حقیقتی است و اسناد و مدارک و عملکرد هم نشان می دهد که در استقرار و استمرار این دیکتاتوری ولایت مطلقه غارتگر از اصول گریان امرزوی نقش بس مخرب تری داشته اند، بنا به قول یکی از آنها آقای بهزاد نبوی، « … در مبارزه و قلع و قمع گروه فرقان و مبارزه با حرکتهای تجزیه طلبانه در کردستان و سیستان و بلوچستان در اوایل انقلاب، مبارزه بی امان با منافقین، لیبرالها (منظور نهضت آزادی و جبهه ملی است و رئیس جمهور منتخب، آقای بنی صدر و همراهان و طرفدارانش. ن.)، گروههای ضد انقلاب چپ و راست، مارکسیست و سلطنت طلب و…» (۱۰) و آقای خاتمی رئیس اصلاحات با این که به ظاهر ممنوع التصویر بود بعد از کشتار وحشتاک آبان ۹۸ گفت: که رهبر آقای خامنه ای به خوبی غائله را خواباند. در حالیکه امامشان آقای خمینی حکم اعدام فله ای چند هزار زندانی را صادر و به دست سه جلاد سپرد که در کمتر از یک ماه همه آن ها را به خاک و خون کشیدند. در چشم اینها کشتن ۳۰۸ و یا ۱۵۰۰ نفر چیزی به حساب نمی آید. و باید تا به امروز ثابت شده باشد که اصلاح طلبان و اصولگراها دو روی یک سکه اند. و اکر در کشور حتی دولتی نیمه ملی و آزادیخواه روی کار بیاید، حد اقل این است که باید پاسخگوی اعمال خود باشند ولو اینکه ملت همه را هم ببخشد که اگر راستی آزمایی باشد و بر راستی استوار باشند همه نزد ملت بخشیده خواهند شد.
این دسته همیشه چوب لای چرخ حرکت مردم و آب به آسیاب رژیم مطلقه فقیه غارتگر ریخته اند. امید بستن به ایجاد تغییر از سوی کسانی که خود ازعوامل استقرار و استمرار چنین استبداد و جنایاتی بوده اند وهمچنان حقیقتها را پنهان می کنند عبث است. البته بعض از آنها گاهی هم حرفهای دهن پرکنی برای اغفال و همراهی مردم با خود می زنند. ولی خوشبختانه ملت ایران از اصللاح و اصلاح طلبی گذشته و درست تشخیص داده اند که هر گز اصلاح طلبان در پی حق تعیین سرنوشت، آزادی، عدالت وحقوق ملت نبوده اند وغالباً در مراحل حساس جانب حکومت را گرفته اند و نه مردم غارت شده را.
دسته و یا گروه دوم مجاهدین:
دسته و یا گروه دوم سازمان مجاهدین خلق اند که این سازمان با بکار گیری روشهایی که در برخورد با رژیم بکار می گیرد، بهانه به دست رژیم می دهد تا به نام مجاهد و یا به قول آنها منافقین با هر که بخواهد تسفیه حساب بکند و آنها را از صحنه چه فیزیکی و چه غیر فیزیکی حذف کند. برای روشن شده این مسئله باید به پیشینه این گروه تمامیت خواه گذارا اشاره شود.
الف: این سازمان مبارزات مسلحانه خود را در سال ۴۹ و ۵۰ بنام اسلام آغاز کرد که ملغمه ای بود از التقاط بین اسلام و مارکسیسم که در آن تعلیمات مارکسیسم علم مبارزه و اصل بود و با شاخ و برگهایی از اسلام تیمن و تبرک جسته بود. و در نهایت هم در همان دوران به تصفیه خونین درون سازمانی دچار آمدند و چند ترور و عده ای هم تصفیه شدند. سازمانی که هنوز به قدرت نرسیده و اقلیت ناچیزی بیش نیست دست به تصفیه حسابهای درونی و ترورهای درون سازمانی پرداخته، شما می توانید تصور کنید که اگر چنین سازمانی به قدرت برسد دست به چه جنایات خونینی خواهد زد؟ تا سال ۵۴ و نیمه اول سال ۵۵ همۀ گروه هایی که مبارزه مسلحانه علیه رژم شاه می کردند عده ای زندانی و عده ای هم فرار را بر قرار ترجیح دادند و خلاصه همه متلاشی شده بودند و جز اسمی از آن ها چیزی باقی نمانده بود و یا بهتر است بگوییم در تهیه تجدید نیرو بودند و چه آنها که در داخل بودند و چه آنها که در خارج بودند همچنان مثل آتشی زیر خاکستر ادامه حیات می دادند.
ب- بعد از اوج گیری اعتصابات و تظاهرات مردم در مرکز و شهرهای مختلف و تحولات سیاسی که منجر به نخست وزیری شاپور بختیار گشته بود، درِ زندانها باز شد و همه زندانیان از هر گروه و دسته آزاد شدند و به سازمان دهی و یارگیری مجدد پرداختند و بدون توجه به امکانات و توان آن روزی خود در جامعه در خط قبضه کردن تمامی انقلاب گام برداشتند. سازمان مجاهدین مجدداً با اغفال بعضی از جوانان بی علم و آگاه و با طرح شعارهای توخالی و ضد امپریالیستی و صهیونیستی و جامعه بی طبقه توحیدی و … و مسلط شدن بر شور و احساس آنان به سازمان دهی و یارگیری پرداخت و بدون توجه به امکانات و توان آن روزی خود در جامعه در خط قبضه کردن تمامی انقلاب گام برداشتتد و در نهایت وقتی با انواع و اقسام ترفنده ها امکان به دست گیری قدرت را نیافتند، با اعلان مبارزه مسلحانه با رژیم برآمده از انقلاب وداشتن دینامیک انقلاب به ترورهای کور و بی حساب و کتاب پرداختند، و هم جوانان را از بین بردند و هم بهانه به دست رژیم ولایت مطلقه دادند که هر که را که بخواهد به بهانه مجاهد بودن قلع و قمع کند. خاطره کوتاهی از یکی از رهبران مجاهدین مرحوم مهدی تقوائی که بعد از اعلان انقلاب ایدئوژیک و طلاق دستجمعی مردان وزنان سازمان در عراق در سالهای ۱۹۹۰ و یا ۱۹۹۲ مسئله دار شده و با مشقات و مرارتهای زیاد خود و همسرش مرحومه ناهید تقوائی از سازمان جدا شده و راهی انگلستان شده و در لندن متوطن گردیدند. اینجانب در سالهای ۹۵ و ۹۶ با این خانواده آشنا شده و رابطه بر قرار گردید و تا این زوج در قید حیاط بودند، رابطه دوستی بر قرار بود. و گهگاهی با هم به بحثهای مختلف می پرداخته می شد که چرا انقلاب به چنین سر انجام انحصار طلبی دیکتاتوری رسید و هر کسی از دید خود دلایلی را که به نظرش می رسید و یا در تجربه به آن دست یافته بود بیان می کرد. شاید بیش از پانزده سالی از ارتباط و آشنائی و دوستی ما با هم گذشته بود، روزی از روزها آقای تقوائی رازی را برایم فاش ساخت و گفت: آقای جعفری بزرگترین خطای ما این بود که بعد از پیروزی انقلاب ما به کمتر از قبضه کردن تمامی انقلاب رضایت نمی دادیم و در این خط حرکت کردیم و انقلاب را حق لایملک خود و دیگران را غاصب انقلاب می دانستیم و به این علت وارد فاز مبارزه مسلحانه در سال ۶۰ با رژیم شدیم. و به انواع و اقسام ترور افراد پرداخته شد.
البته این نکته شایان ذکر است که آقای خمینی و دارو دسته اش که در ایران قبل از پیروزی انقلاب آقای لاجوردی معروف به قصاب اوین بعد از پیروزی انقلاب و دیگری عسگر اولادی رئیس سازمان مؤتلفه و یا مأتلفه و قاشق زنان بودند، در زندان مجاهدین آنها را تحریم کرده بودند و در عوض آنها هم مجاهدین را نجس خوانده و دست تر به آنها نمی زدند و در بحثهایی که در زندان با هم داشتند علنا عنوان می کردند که اگر روزی قدرت بدستشان بیفتد گروه رقیب را از بین خواهند برد. و اختلافات و حذف کردن هائی که بعد از پیروزی انقلاب به مرور آشکار شد ریشه در دوران زندان دارد. اما گروه مأتلفه و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی عصای دست آقای خمینی در قلع و قمع همۀ دسته ها و گروه ها بر آمدند و با ظاهری دینی خود را وابسته و حامی انقلاب و رهبری آقای خمینی میدانستند، و تمام و کمال وارث انقلاب و بالتبع غنائم بدست آمده از پیروزی بر دشمن می پنداشتند و هیچگونه حق حیاتی برای غیر از خود را به رسمیت نمی شناختند و مانع هرگونه فعالیت سیاسی، فرهنگی و اجتماعی این گونه گروهها می گشتند و از دستگیرکردن و زندان و شکنجه کردن و حتی کشتن آنها ابائی نداشتند. دارو دسته خمینی با کودتا علیه اولین منتخب ملت ایران، از فرصت استفاده کرده و به حذف فیزیکی و غیر فیزیکی آنها پرداختند و شب و روزی نبود که آدمکشان خمینی ده ها تن از پیر و جوان آن ملت را به خاک و خون نکشیده باشند. خاطره کوتاهی در این رابطه مفید فایده است: مدتها قبل از کودتا علیه اولین منتخب ملت ایران دارو دسته خمینی قصد داشتند که به قلع و قمع مجاهدین بپردازند و بنی صدر را مانع این کشتار می دیدند. آقای خمینی شخصاً به بنی صدر پیغام داد که تکلیف خود را با چندین گروه بویژه سازمان مجاهدین روشن کنید، آقای بنی صدر پاسخ داد: شما نمی خواهید که من تکلیف خود را با آن ها روشن کنم، بلکه می خواهید که به کشتار و قلع و قمع آنها پرداخته شود و من نمی توانم اجازه چنین کاری را بدهم.
ج- از ابتکارات این دوره مبارزه مسلحانه مجاهدین ترور خود و دیگران کشی و یاSuicid Bomber یعنی ترور به سبک بمب گذاری انتحاری است که این ابتکار در عصر ما از ابداعات سازمان مجاهدین خلق رجوی است. این عملیات انتحاری در ۲۰ شهریور ۱۳۶۰، توسط مجاهدین شروع شد و عده ای با عمل انتحاری کشته و مجروح شدند.( ۱۱) و برای اولین بار در خاورمیانه عملیات انتحاری خود و دیگران کشی را در تاریخ ایران ثبت کردند. (البته نا گفته نماند که در جنگ جهانی دوم هم عده ای از جوانان ژاپونی داوطلب عملیات انتحاری علیه دشمن شدند بدینگونه که با دیدن دوره کوتاه خلبانی به تنهایی در هواپیماهایی که یکنفره بود می نشستند و بعد از ارتفاع بالا با سرعت بسیار زیاد همچون عقاب به کشتیهای دشمن و یا پایگاههای آنها فرود می آمدند و بدین ترتیب به دشمن ضربه میزدند. که خوب این عملیات ژاپنی ها در جنگ و به کشتیهای و یا پایگاههای دشمن بود. که این به غیر از حمله به نمازهای جمعه و یا هر کس ناشناس دیگری است.) بعد از این عملیات است که ما مشاهده می کنیم، عملیات انتحاری توسط صدامیان، القاعده، داعش، طالبان، بوکوحرام، و…شیوع پیدا کرده و حتی به سایر نقاط جهان نیز سرایت کرده است. این تاج افتخار را باید بر پیشانی رهبران باصطلاح مجاهدین خلق مسعود رجوی زد که به نام دین و عدالت و جامعه بی طبقه توحیدی و به قصد قبضه کردن قدرت، به یک چنین روشی ضد بشری، ضد دینی و ضد اخلاقی دست آزیدند. قبل از آن حداقل چنین ترورهائی من در جائی ندیده ام که یک سازمانی اعضای خود را با مغزشوئی وادار کند که با بستن موادّ منفجره به خود، خود و دیگرانی را که حتی نمی شناسد چه کسانی هستند به قتل برساند. ( ۱۲)
د- بعد از حمله عراق به ایران و در طول جنگ عراق، ابتدا این گروه نقش ستون پنجم را برای ارتش عراق بازی می کرد و بعد از اینکه این سازمان در سال ۶۰، هدف خود را سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران عنوان کرد و رسماً به مبارزه مسلحانه علیه رژیم دست زد، در سال ۶۱ به عراق رفتند و در کنار ارتش عراق و با امکانات و ادوات مختلف نظامی صدام حسین به تشکیل «ارتش آزادیبخش ملی ایران» دست زدند و در کنار صدام حسین و بخشی از بازوی نظامی صدامیان شدند و به خیال واهی فتح ایران به ترور و کشتن فرزندان ایران زمین پرداختند.
ه- و در حالی که نیروهای مسلح کشور چنان ازهم گسیخته شده که خوزستان در معرض سقوط قرار داشت، از روی استیصال و درماندگی قطعنامه ۵۹۸ را بدون چون و چرا در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ از سوی ایران پذیرفته شد و خمینی با قبول آتش بس که از نوشیدن جام زهر برایش بدتر بوده ولی چاره ای جز نوشیدن نداشت، آتش بس را پذیرفت. خمینی گفت: «شما عزیزان از هر کس بهتر میدانید که این تصمیم برای من چون زهر کشنده است…آتش بس را می پذیرم» ( ۱۳) و «بدا به حال من که هنوز مانده ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سرکشیده ام » (۱۴)
مجاهدین که در طول جنگ همه جانبه در کنار صدام بوده و با اسلحه صدام مسلح شده و در کشتار فرزندان ایران زمین شریک بودند، چند روز بعد از پذیرش قطعنامه آتش بس و بهم ریختگی کشور که ارتش و سپاه در معرض تلاشی و یأس و نومیدی قرار گرفته و در خود فرو رفته بودند در چنین حالتی مجاهدین در رؤیای قدرت و حکومت، به خیال واهی که مردم فرش قرمز زیر پای آنها می گسترانند و بدون رادع و مانع مهمی یک راست به تهران خواهند رسید، با عملیاتی با نام فروغ جاویدان – مرصاد به غرب ایران حمله کردند، که ناگهان مردم و جوانان با هر وسیله ای که در دست داشتند به سمت جبهه های غرب و جنوب کشور سرازیر شدند و از زمین و هوا آنها را محاصره و قلع و قمع کردند و ناگهان به مانند بارقه ی الهی، انگیزه برون رفتِ آقای خمینی و سپاه از استیصال و درماندگی در اختیارشان قرار گرفت ( ۱۵) و آن ها را نجات داد. آقای هاشمی رفسنجانی این واقعیت را زیرکانه و غیر مستقیم در خاطرات روزانه اش بیان کرده است.( ۱۶) اینجانب در آن موقع در تهران بودم، قلمم قاصر است، توصیف کند که در آن موقع در بین مردم و بویژه حزب اللهی ها و توده صاف و خالص بسیجی و سپاهی چه وضع آشفته و مأیوسانه ای حاکم شده بود: گوئی خاک مرگ بر سر همه و همه جا پاشیده شده است. مردم زمزمه می کردند که این چه سرّی است که تا چند روز قبل به کمتر از برکناری صدام رضایت نمی دادند و راه قدس از کربلا می گذشت و سپاهی که مدعی آزادی جهان بود و…و امروز به یک باره همه اینها دود شده و به هوا رفته است. و آقای خمینی حقیقتی را بیان کرد که قبول آتش بس از نوشیدن جام زهر برایش بدتر بوده ولی چاره ای جز نوشیدن جام زهر نداشته است.
مدتها بود که جمهوری اسلامی از توده وسیعی از زندانیان سیاسی و گروهها بستوه آمده بود و به دنبال راه خلاصی خود از آنها بود که عملیات فروغ جاویدان مجاهدین بهانه را در اختیار آن ها قرار داد. و به بهانه عملیات فروغ جاویدان و یا مرصاد، خمینی با کمک حلقه اسرارش حکم قتل فلهای چند هزار زندانی را صادر و بدست سه جلاد سپرده شد که آنها را مانند برگ خزان به زمین ریختند و در گورستانها مخفیانه دفن کردند. و میرغضبهایش و با فرمان وی در کمتر و یا بیشتر از ماهی بیش از چهار هزار زندانی بی دفاع را به جوخه های اعدام سپردند و باز مرحوم منتظری در یک فایل صوتی که منتشر شد به هیئت کشتار زندانیان بی دفاع گفت: تاریخ از شما بعنوان جنایتکار یاد خواهد کرد. و اگر او آن را افشا نکرده بود، بسادگی این جنایت هولناک قابل اثبات برای ایرانیان و جهانیان نبود.
و- مجاهدین یا فرقه رجوی که صدام حسین آن ها را مسلح کرده و دست به تشکیل «ارتش آزادیبخش ملی ایران» زده و پادگان بزرگی نظیر شهرک قابل و وسیعی را صدام در اختیار آنان قرار داده بود، که بنام اشرف مشهور شد. آنها همچنان در خدمت صدام حسین بودند و در حقیقت بخشی از بازوی نظامی صدامیان شدند. تا اینکه در سال ۲۰۰۳ جورج بوش و تونی بلر رئیس جمهور آمریکا و نخست وزیر بریتانیا به دروغ و به بهانه وجود سلاح های کشتار جمعی به عراق حمله کردند و ارتش عراق را ازبین برده و صدام حسین را سرنگون و بعد هم گرفتار و اعدام کردند و بعد هم مشخص شد که هیچ سلاح کشتار جمعی در عراق نبوده و تا امروز هم چیزی پیدا نشده است. در این عملیات پادگان اشرف هم مورد حمله قرار گرفت و مسموع است بنا بر بعضی روایتها مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین در این حمله زخمی شده و به اردن برای مداوا برده شده و بعد هم فوت کرده است. اما برای اینکه بتوانند سلطه سازمان را بر اعضای خود حفظ کنند، فوت او را تا به امروز پنهان نگه داشته اند و با وجود اینکه ترکی فیصل رئیس پیشین سازمان اطلاعات عربستان سعودی در گرد همآئی مجاهدین در پاریس در ژوئیه سال ۲۰۱۶( ۱۹ تیر ماه ۱۳۹۵) در سخنرانی خود از رجوی بنام مرحوم یاد کرد و گفت مرحوم رجوی همسر مریم رجوی، باز هم به سفسطه برگزار شد و رسماً اعلان نشد که او مرده است و گاهی هم زمزمه زمزمه می شود که روزی از غیبت ظاهر می شود.
ز- سازمان مجاهدین که تا سال ۲۰۱۲ در فهرست سازمانهای تروریستی آمریکا قرار داشت، وقتی غیر مستقیم در خدمت آمریکائی ها قرار گرفتند، آمریکا در سپتامبر ۲۰۱۲ نام این سازمان را از فهرست سازمانهای تروریستی حذف کرد. بهانه وزارت خارجه آمریکا در خارج کردن سازمان مجاهدین از لیست تروریستی این بود که سازمان مجاهدین در ۱۰ سال گذشته مرتکب عمل تروریستی نشده ودر تخلیه اردوگاه یا پادگان اشرف عراق با آمریکائی ها همکاری کرده است.
اولاً در موقع بمباران عراق توسط آمریکا و خلع سلاح کردن ارتش عراق و اشغال آن کشور توسط آمریکا پادگان اشرف و یا «ارتش آزادیبخش ملی ایران» که زائده ای از ارتش عراق و در خدمت صدام بود، مورد حمله قرار گرفت و خلع سلاح شدند و ثانیاً سازمان مجاهدین که هیچ راه نجاتی نداشتند و چندین بار مورد حمله عراقی ها قرار گرفتند، بنابراین نه د ر عراق امکاناتی داشتند و می توانستند بمانند و نه می توانستند به ایران برگردند که در این صورت گاز انبری مورد حمله ایرانی ها قرار می گرفتند. در چنین حالت مستأصلی آمریکائی ها آن ها را در آلبانی اسکان دادند و اینها باز هم به خیال اینکه این بار با کمک آمریکائی ها یک روزی قدرت را در ایران در دست گیرند، در خدمت آمریکا و ستون پنج آن قرار گرفتند و به کار جاسوسی و اطلاع رسانی به آمریکائی ها پرداختند.
این هم از عجایب روزگار جهان در دوران ما است که سازمانی که خود تروریست و ترور پرور و مبتکرعملیات انتحاری خود و دیگران کشی است را غربی ها به خاطر دشمنی با جمهوری اسلامی آن ها را از لیست تروریستی خود خارج کرده و زیر چتر حمایتی خود گرفته اند و با آن ها نرد عشق می بازند.(۱۷) این بود مختصری از کارنامه مشعشع سازمان مجاهدین خلق که ملت ایران از آگاهند که چگونه سازمانی که در دشمنی و ضدیت با آمپریالسیم آمریکا و شاه شکل گرفت و به ترور افسران و سرهنگان آمریکائی پرداخت و برای اینکه با کمک دشمنی که به ایران حمله کرده به قدرت برسند، اول در دشمنی با رژیم ایران ابتدا به ستون پنج عراق تبدیل و سپس مستقیم در خدمت صدام حسین در کشتن فرزندان ایران زمین در آمدند و در نهایت هم به خدمت آمریکائی ها و ستون پنج آن تبدیل شدند. تاریخ و ملت هیچگاه سازمان و فرقه ای را که در زمان جنگ – و لو بدترین رژیم حاکم باشد – به ملت خود خیانت کند و درخدمت صدام حسین در کشتن فرزندان ایران قرار بگیرد هرگز فراموش نخواهد کرد ونخواهد بخشید. و خارجی و در رأس آنها آمریکائی ها هم هرگز به گروهی که ابتدا سرهنگان آمریکائی را ترور و در زمان جنگ هم به کشور خود خیانت کند و در خدمت دشمن در آید، چگونه می تواند اعتماد کند؟ جز آنکه تنها از آن ها بعنوان ستون پنجم و جاسوسی و اطلاع رسانی به کار بگیرد و به عنوان گروه فشار علیه رژیم از آنها بهره ببرد، کار دیگری هر گز اعتماد نخواهد کرد.
یک چنین سازمانی با چنین کارنامه ای جز این که غیر مستقیم آب به آسیاب رژیم مطلقه فقیه بریزد چکار دیگری می تواند بکند. رژیم از آنها به عنوان سازمانی که در زمان جنگ در خدمت دشمن قرار گرفته و به فرزندان کشور خود خیانت کرده و نزد اکثریت ملت ایران منفور است بهره برده و هر زمان هر شخص و گروهی را که بخواهد قلع کند بهره برده و بنام سازمان منافقین(مجاهدین) ان ها را از بین می برد. اگر اینها درد ملت داشتند خود را نقد کرده و به خیال واهی به دست آوری قدرت هر روز درخدمت این و آن کشور قرار نمی گرفتند.
دسته سوم سلطنت طلبان:
این دسته و یا گروه، تا جائی که من آنها را می شناسم گروهی نیستند که بگویند ما بهترین رژیم را برای اداره کشور ایران سلطنت می دانیم و سلطنت و رژیم شاهنشاهی بهترین حکومت برای ایران است و از نگاهی می شود گفت که اینها به لحاظ تفکر و ریشه سلطنت طلب نیستند بلکه به دنبال به سلطنت رساندن رضا پهلوی با کمک پشتیبانی و حمایت آمریکا هستند آن هم بیشتر به این خواب و خیال که آمریکائی ها به هر وسیله ای چه نظامی و چه به طرق دیگر رژیم غارتگر ولایت مطلقه را ساقط و مطلقه دیگری را به شاهنشاهی رضا پهلوی در ایران بر سر کار بیاورند، و اعوان و انصار وی مصدر امور کشور شوند. چون اگر از دید آنها رژیم سلطنتی را برای ایران بهترین رژیم می دانستند، آنوقت به دنبال فردی مدبّر، توانا و شایسته ای می رفتند و نه به دنبال آقای رضا پهلوی. این سلطنت طلبان کسانی هستند که از کاخ سفید، بازگشت به سلطنت را به دریوزگی، تمنا میکنند و هر باری که امریکائیها عطسه می کنند، به تکاپو میافتند و با زبان بیزبانی به آنها میگویند: با تشدید تحریم اقتصادی و با حمله نظامی رژیم را ساقط کنید و همانند دوران دو پهلوی گذشته، کشور را در اختیار ما بگذارید. و به همین جهت هم هست که رضا پهلوی در گفتگو با سناتور مک کین از وی پرسیده است «در آینده و در ایرانی متفاوت، با سپاه پاسداران چه باید کرد؟» (۱۸) و به مانند بسیاری از سیاسیون و…ایرانی ها که در نزد خارجی ها حرف دل خود را می زنند و نزد هموطنان خود حرف باب طبع آنها را- بگوئید: «”بنا به قانون” شاه ایرانم”.» (۱۹) و نزد خود ایرانیان بگوئید به دنبال دموکراسی و هرچه مردم بگویند،هستیم. کارنامه مختصری از این خانواده:
۱-انگلیسها برای ادامه تسلط خود بر منابع کشور، بویژه منابع عظیم نفت، علیه حکومت مشروطه که تازه بر اثر انقلاب ملت ایران داشت پا میگرفت و حکومت قانونی که میرفت بر قرار شود، کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ را طراحی و اجرا کردند. پس از چندی رضا خان میرپنج قزاق را بر تخت سلطنت نشاندند و حکومت استبدادی مطلق را جانشین حکومت مشروطه سلطنتی ساختند. زمانی که تاریخ مصرف استبداد سیاه رضا شاهی، از دید انگلیسها به پایان رسید، یک شبه ارتش صد و سی هزارنفریاش را از درون متلاشی و خود او را اسیر چنگال خود کردند. به او امر کردند که باید روانه تبعید گاه شود. خوب اگر وی پادشاه از طرف ملت ایران بود و آن ارتش را برای حفظ کشور و حقوق ملت ایران ساخته بود، وقتی به او گفته شد باید استعفاء کند و روانه تبعید گاه شود، آیا نباید به بیگانگان میگفت: من از طرف ملت ایران، شاه مملکت هستم و بشما نیامده است برای من تکلیف معین کنید که از مملکتم بروم؟ آیا نمیبایست آن ارتش را که با خون و بودجه ملت ساخته بود، برای دفاع از وطن و نه سرکوب مردم، آماده میکرد و از حق و حقوق مردم کشورو مرزهایش دفاع میکرد؟ اما او با خفت و خواری تن به تبعید داد. اگر عرق وطنداری داشت و شخصیت ملی، مرگ برای او درقیاس با آن تبعید خفتبار، شربتی گوارا بود و او امریه بیگانگان را اطاعت کرد و خود را در اختیارآنها گذاشت تا به تبعیدگاهی ببرند که خود تعیین کرده بودند. او خود بهترازهمه میدانست همان کسان که او را بر اریکه سلطنت نشاندند، اینک به اودستور میدهند برود. (۲۰)
۲-اوایل سلطنت، محمد رضا شاه در ظاهر، چنان وانمود میکرد که حامی ملت ایران است و موافق قانون مشروطه عمل میکند و خواهد کرد. ملت و سیاسیون هم با چشم دیگری به او نگاه میکردند. این شاه جوان می گفت: «حافظ قانون مشروطه و حکومت قانون» است اما بتدریج ماهیت خود را نمایان کرد. وقتی نهضت ملی ایران، قدرتطلبی او را متوقف کرد، اوبیقرار استبدادگری بود و برضد نهضت ملی شدن نفت، پیشنهاد کودتای نظامی برضدحکومت مصدق را به امریکائیها داد و با بیگانگان و کودتاگران بر ضد حکومت ملی دکتر محمد مصدق، همگام و همراه شد. ثمره نامیمون وتلخ کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ این بار با چهرۀ اصلی خود به تخت سلطنت مطلقه باز گشت و یک روز پس از باز گشت، در ملاقات با کرومیت روزولت خطاب به وی گفت: «من تاج و تختم را مدیون خداوند، ملتم، ارتش و شخص شما هستم» ( ۲۱). بعد هم آمریکائی ها فاش کردند که شاه حقوق بگیر آمریکا بوده است (۲۲)
۳- سلطنت طلبان و رضا پهلوی! چگونگی حفظ تمامیت ارضی ایران را توسط پدرتان را ملاحظه فرمائید: محمد رضا شاه بار اول در معاهده سال ۱۳۳۳که با اتحاد جماهیر شوری منعقد کرد، قریه فیروزه و زمینهای اطراف آن و نقاط دیگری در طول مرز بین ایران و شوروی را به شوروی واگذار کرد(۲۳) و سپس بحرین که بر طبق قانون تقسیمات کشوری، استان چهاردهم ایران نامیده می شد بر طبق سناریوی از پیش تعیین شده بیگانگان در سال ۱۳۵۰ رسماً از کشور جدا شد. اگر او می خواست شاهی کند و شاه مشروطه باشد، طبق قانون اساسی مشروطه مسئولیتی نداشت که دخالت کند و فرمان خارجی ها را گردن بگذارد. وی در سال ۱۳۴۹، در یک کنفرانس خبری در دهلی نو گفت: « چنانچه مردم بحرین علاقمند به الحاق به کشور من – بجای آنکه بگوید کشور ایران- نباشند، ایران – یعنی من- ادعای اراضی خود را نسبت به این جزیره پس خواهد گرفت» و شورای امنیت سازمان ملل جدائی بحرین را از ایران حتی بدون برگزاری همه پرسی صوری، از مردم بحرین تصویب کرد و طرفه اینکه محمدرضا شاه نخستین رئیس کشوری بود که این تصمیم ضد ملی، ضد ایرانی، جدایی افکنی را به رسمیت شناخت. حزب ملت ایران و دبیر کل آن داریوش فروهر به دلیل مخالفت با جدایی بحرین زندانی و سه سال در بازداشت بسر برد. محسن پزشکپور طی نطقی مستدل در مجلس عامل جدایی بحرین را خائن به ایران نامید (۲۴) و امیرعباس هویدا- نخست وزیر- در پاسخ به نطق پزشکپور، بجای هرگونه دفاع از جدائی بحرین گفت: آقای پزشکپور « این آخرین ترانه من است». یعنی در دوره های آینده شما راه به مجلس نخواهید داشت. بعضی از سلطنت طلبان و قلم بمزدان به تحریف تاریخ پرداخته و گفته شده که بحرین در زمان قاجار از ایران جدا شده است. اولاً خوب اگر بحرین در زمان قاجار از ایران جدا شده بود، به چه دلیل در سال ۵۰ شاه با دیکتاتوری و زور جدائی آن را از ایران از مجلس قلابی خودش گذراند؟ و شادروان شهید داریوش فروهر دبیر کل حزب ملت ایران به شدت به جدایی بحرین از ایران اعتراض کرد و به دلیل مخالفت با جدایی او را به سه سال زندان محکوم کردند، و به زندان فلک الافلاک برده شد. (۲۵) ثانیاً در هنگامی که دکتر مصدّق مسئولیّت وزارت امورخارجه درحکومت را بعهده می گیرد: «سرپرسى لورن» سفیر بریتانیا در ایران در سال ۱۳۰۲ تلاش کرد تا دکتر محمّد مصدّق (وزیر امور خارجۀ وقت) را متقاعد کند که دولت ایران از ادّعاى خود بر بحرین دست بردارد، که مصدّق اظهار داشت: با توجّه به احساسات ملّى موجود در باب این بخش باستانى از قلمرو ایران (جزایر بحرین که همیشه جزء استان فارس، شیعه مذهب و ایرانى الاصل بوده است) هیچ دولت ایرانى نمىتواند، بدون یک دلیل مشخّص دست از ادّعاى حاکمیت بر بحرین شسته و یا در مورد آن کوتاه بیاید. ثالثاً « دولت دکتر مصدّق ۲۸ فروردین سال ۱۳۳۱ (۱۷ اپریل ۱۹۵۲) نسبت به دیدار مشاور امورخارجی دولت انگلستان از بحرین شدیدا اعتراض کرد و این عمل را مداخله در امور ایران اعلام داشت. دولت انگلستان در پاسخ اعتراض دکتر مصدّق گفت که بحرین یک منطقۀ تحت الحمایۀ آن دولت است، و از آن پس اختلاف دو دولت در این زمینه هم گسترش یافت.» و نیز « در ۱۲ خرداد ۱۳۳۱ (دوّم ژوئن ۱۹۵۲) وزارت امور خارجۀ ایران (دولت دکتر مصدّق) طیّ یادداشتی به دولت انگلستان تأکید کرد که امضای هرگونه قرارداد این دولت (انگلستان) با بحرینِ ایران را، نقض تعهّدات و یک «دو ـ رویی» محض می داند». (۲۶) و رابعاً اگر بحرین در زمان قاجار از ایران جدا شده بود چه دلیل داشت که در دوران شاه تا سال ۱۳۵۰ بر طبق قانون تقسیمات کشوری، بحرین استان چهاردهم ایران نامیده می شد.
۴- ممکن است که بعضیها امروز بگویند شاه با آن همه ثروت چه نیازی به یک میلیون دلار سالانه داشت. اگر اینان به عقب و سال ۱۳۳۲ برگردند، می فهمند اولاً یک ملیون دلار در آن سالها پول هنگفتی بود و ثانیاً گویای حمایت کامل قدرت امریکا از شاه بود. یاد آور میشود که در سال ۱۳۳۱ که قرار بود شاه با همسرش ثریا به خارج سفر کنند، هیأت وزیران برای هزینه سفرش ده هزار دلار تصویب کرد.
به قول اسدالله علم غلام خانه زاد، آخرین میخ بر تابوت مشروطه زده شد. «عصرى هم به مجلس جشن سنا، به مناسبت شروع شصت و چهارمین سال مشروطیت رفتم. اگر غلط نکنم مجلس فاتحه! » (۲۷) و بعد هم دیکتاتور و فعال مایشائى را به حد اعلاى خود رساند و گفت: «امر ما و شهبانو مافوق قانون است ». (۲۸) اما پادشاهی با این تبختر و فعال مایشائی، خود در کتاب «مأموریت برای وطنم» مینوشت: متفقین تصمیم گرفتند که من شاه ایران باشم و، باز، میدانست که تاج و تختش را مدیون کودتای آمریکائی – انگلیسی ۲۸ مرداد است. او با تکیه بر سرنیزه و با اتکاء به خارجیها، آنهم فقط پیشاروی مردم ایران، صدا به هل من مبارز طلبی بلند میکرد. در برابر اربابانش ذلیل بود. چنان خود را حقیر میدید که وقتی از ایران گریخت، فرمانده نیروی هوایی اش گفت وی را مثل موش مرده بیرون انداختند. در دوران ذلت و دربه دری خود، وی در مصاحبهای گفت: جرج براون و ویلیام سولیوان که قبلاً وقتی شرفیاب میشدند تا کمر خم میشدند و ادای احترام میکردند، ولی این بار دم درب ایستاده و به ساعت خود نگاه میکردند و میگفتند اعلیحضرت کی از ایران خارج میشود. او، در کتاب «پاسخ به تاریخ»، مینویسد: « پس از آن که من ایران را ترک کردم، ژنرال هایزر باز چندین روز در ایران اقامت داشت. در این هنگام چه گذشت؟ تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که ربیعی فرمانده نیروی هوائی ایران طی “محاکمه” اش به “قضات” گفت: ” ژنرال هایزر شاه را مثل یک موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد» (۲۹)
آگر شاه خود را شاه ایران میدانست و متکی به ملت خود بود، وقتی به او میگفتند باید کشور را ترک کند، باید به آنها میتوپید و میگفت: «سرنوشت من و کشور به شما چه مربوط است و آنها را از کاخ بیرون میانداخت.» ولی او خود بهتر از هر کسی میدانست که آنها او را شاه کرده بودند. او میدانست که وقتی تاریخ مصرفش، از دید اربابان، تمام شود، در درون کاخ خود هم امنیت نخواهد داشت. من بعنوان یک ایرانی از حرف ذلت باری که شاه در مورد خود گفته خجالت میکشم. ولی این قانون طبیعت است که هر قدرتمدار و دیکتاتوری در برابر ملت بیسلاح و مستضعف خود، قلدر است و در برابر قدرتمندان بیچاره و ذلیل و خوار. چنان مینماید که این خانواده به خدمتگزاری بیگانه خوکردهاند. چون پایه دستگاهشان را بیگانگان گذاشتهاند، خفت و خواری دربرابر بیگانه، در رگ و خونشان جریان دارد. گویی پذیرش خفت و خواری و با بیگانگان هم دست شدن در این خانواده بصورت امری مستمر در آمده است.
۵-اگرطرفداران سلطنت، اهل مطالعه و تجربه گرفتن از تاریخند، خوب است به تحقیق پژوهشگران و جامعه شناسان بی طرف نظری افکنده تا از ریشه ظهور خمینیسم در ایران آگاه شوند. خمینیسم را باید در کودتای ۲۸ مرداد جستجو کرد. مصدق و ملیون در صدد از بین بردن سلطنت و خلع شاه از سلطنت نبودند، بلکه آنها در صدد از بین بردن خودکامگی و دیکتاتوری بودند، اما شاه می خواست که هم شاه باشد و هم حکومت کند آنهم به سبک فعال مایشاء. جالب است که وقتی که بانیان کودتا، یعنی انگلیس و آمریکا، کودتا را محکوم کرده و از ملت ایران عذر خواهی کرده اند، همدستان داخلی آن ها تا به حال حاضر نشده اند که آنرا محکوم و از ملت ایران عذر خواهی کنند؟ خیر! هر وقت هم که از آن با آن ها سخنی رفته است خود را به آب و آتش زده اید که آن را نفی کنید. آقای رضا پهلوی که در آمریکا زندگی میکند می تواند به کتابخانه کنگره آمریکا و یا به مر کز آرشیو ملی انگلیس در لندن سری بزند تا از عمق فاجعه ای که در اثر کوتای ۲۸ مرداد بر ملت ایران وارد شده است بیشتر با خبر شود و خود را مانند بعضی ها به تجاهل نزند که «این مصدق بود که علیه شاه کودتا کرد».
۵- آقای رضا پهلوی از خانوادهای میآید که دو کودتا برضد ملت ایران و به نفع بیگانگان انجام داده است. این خانواده عامل بیگانگان شدهاند. وقتی بانیان کودتا، یعنی انگلیس و آمریکا، کودتا را محکوم کرده و از ملت ایران عذر خواهی کردهاند، آقای رضا پهلوی هم اگر بخواهد از آحاد ملت ایران باشد، دست کم باید آنرا محکوم و از ملت ایران عذر خواهی کند؟ و اگر باز آقای رضا پهلوی و سلطنت طلبان تاریخ را مطالعه کرده باشید باید بدانید که هیچ آینده ای بدون توجه به تجربه گذشته متصور نیست. بنابراین ضرورت ایجاب می کند که عمل گذشته هر فرد، شخص، دسته و یا گروه روشن باشد و نه اینکه بگوئیم بر گذشته صلوات. برگذشته ها صلوات یعنی اینکه باز هم تکرار همان گذشته منتها به دست کسان دیگر ولی با همان محتوی و با شکلی و سبکی دیگر.
۶– آقای رضا پهلوی! حداقل از پدر خود تجربه بیاموزید!، پدر شما بعد از رساندنش به سلطنت و تا زمانی که هنوز فعال مایشاء نشده بود، از اعمال دیکتاتوری پدرش خود را برکنار می دانست و از ملت عذرخواهی می کرد. شما هم حداقل در این حد عمل کنید و به مانند دوران آغازین پدرتان از بانیان داخلی و خارجی کودتا بیزاری بجویید و از ملت ایران عذر خواهی کنید. و نه اینکه گهگاهی بفرمائید که ما اصلاً دراین مقطع نمی خواهیم که از شاه و مصدق حرف بزنیم (قریب به این مضمون). ایشان غافل از این است که مصدق نماد استقلال و آزادی و مظلومیت است همچنانکه جمهوری ولایت مطلقه فقیه نماد غارتگری و فرعونیت و پدر بزرگ و پدر شما هم نماد دیکتاتوری و بیگانه پرستی است. قصد ندارم که در اینجا به عملکرد دیکتاتوری بیگانهپرستانه آنها بپردازم اما اگر خود مایل باشند که مختصری از رفتار و کردار پدرشان را بدانند، می توانند به چندین جلد یادداشتهای خاطرات روزانه «غلام جانثار» پادشاهی، یعنی آقای اسدالله علم نگاهی بیندازند. البته تمام اینها بدین معنا نیست که آن ها هیچ کار مثبتی هم نکرده اند، اما کسانی که غاصب حق شرکت در سرنوشت مردم و آزادی و حقوق آنها باشند، از دید من کارهای به ظاهر مثبت آنها در برابر آن حقوق به یغما برده شده چیز مهمی به حساب نمی آید.
۷-من در همه جا او را مانند هر ایرانی و شخصیت دیگرآقای رضا پهلوی خطاب کرده ام و دیگرانی هم که در ایران به دنبال دموکراسی و شرکت آحاد مردم در سرنوشت خویش هستند باید او را چنین خطاب کنند زیرا وقتی او را والاحضرت ولیعهد و این قبیل القاب، خطاب میکنند، واکنشی گویای نادیده گرفتن مردم ایران بمنزله صاحب حق حاکمیت است و کلمه ولیعهد خود بار معنا داری دارد و او را از آحاد ملت جدا می کند و خود گویای نادیده گرفتن مردم ایران بمنزله صاحب حق حاکمیت خود است. و علاوه بر آن در پشت ناخوانده آن مفهومی به غیر از آحاد ملت نهفته است. همچنانکه در بالا آمد خود هم گفته بود «”بنا به قانون” شاه ایرانم”.». اما نزد خود ایرانیان و برای اغفال آنان گهگاه می گوید به دنبال دموکراسی و هر چه مردم بگویند هستم اما به روزنامه نگار خارجی که از او که به او می گوید دخالت نظامی غرب در ایران می تواند، به شکست بینجامد و جمهوری اسلامی ایران را تقویت کند، او به جای این که پاسخ دهد که با دخالت نظامی در ایران از بنیاد مخالف است این چنین حرف دل خود را میزند: “خیلی این حرف درست نیست. بسیاری از ایرانیها حتی برای خلاصی از حکومت طرف مهاجمان خارجی را خواهند گرفت.» (۳۰) قطعاً آنان که «طرف مهاجمان خارجی را خواهند گرفت»(۲۹)، به تجربه در طول تاریخ نشان داده اند که خود هم خارجی هستند به مانند لژیونهای خارجی برای کشورخودعمل می کنند. اگر ملاحظه می شود که در رسانه های بیگانه با آب و تاب شما را ولاحضرت ولیعهد می نامند، آن ها به دنبال دمکراسی در کشور نیستند. شعارهای رضا شاه روحت شاد که گاهی در تظاهرات در ایران شنیده می شود و یا شعاری به نفع پدر شما می دهند، بدین معنا نیست که مردم طالب سلطنت اند، بلکه از روی نفرت از روحانیت حاکم است. و حتی اولین باری که این شعار در مشهد در سال ۹۶ شنیده شد، ایادی خود رژیم برای تضعیف روحانی و کم کردن روی او این شعار را مطرح کردند.
حرف آخر اینکه سلطنت طلبان با اصطلاح طلبان از ترس بدتر راه حل بد را انتخاب می کنند و غافل از اینکه وقتی از ترس بدتر، دنبال راه حل بد رفته شد، قطعاً سرانجامش گرفتار بدتر شدن است. و از این نگاه با اصلاح طلبان همانی دارند. از طرف دیگر نظام سلطنتی در موروثی بودن و قدرت داشتن با نظام ولایت فقیه در اساس و پایه همانی دارند فقط اسم آن متفاوت است چون هر دو بر موروثی بودن و قدرت استوار است و نه حقوق ملت.
در دنیای امروز رژیم تجربه و عمل شد، دموکراسی و مردم سالاری بر اساس برابری همه آحاد کشور وشرکت در سرنوشت خویش و انتخاب آزاد نمایندگان و رئیس جمهوری خویش است. نظام موروثی شاهی و شاهنشاهی- اگر هم خوب بود که هرگز خوب نبوده است – مال دنیای دیروز بود و نه دنیای امروز. اگر بخواهیم به دنبال سلطنت برویم، خوب ما همین حالا پدر جد سلطنت را داریم . نظام ولائی پدرجد سلطنت است، چرا وقتی ما چیزی را داریم خود را با آب و آتش بزنیم که آن را با اسم دیگر به دست بیاوریم. با طرح شعار سلطنت و این گونه شعارهای تفرقه آمیز در رسانه های بیگانه و باد کردن آن، آب به آسیاب جمهوری سلطنتی غارتگر ولایت مطلقه ریختن است. اگر شخصیتی از خود چیزی داشته باشد و عامل دست این و آن نباشد، بنا به هر موقعیتی پروژه ای بنامش راه نمی اندازند، از قبیل “ققنوس”، “هشتگرد”، “شورای ملی ایرانیان”، “پیمان نوین” و…. که همه آنها بنام او باد هوا شود. صحبتهای اخیر ایشان هم از همان قاش قبلی ها است الا اینکه تلویزیون ها و رسانه های بیگانه به خیالهای واهی آن را با آب و تاب نقل می کنند که هم او و هم خود را اغفال می کنند. ختم کلام اینکه:
۱-سه دسته فوق قدرت را اصل می دانند و با هم همانی دارند.
۲-هر سه دسته به لحاظ اصل بودن قدرت و تصاحب آن با رژیم مطلقه غارتگر – جز اینکه ظاهراً اصلاح طلبان به بازگشت به رژیم و تصاحب بخشی از قدرت راضی اند – همانند و همانی دارند. و
۳- دو دسته مجاهدین و سلطنت طلبان قدرت را از آمریکا دریوزگی می کنند و آن را حق طلق خود می دانند اما اصلاح طلبان در این مورد حرف صاف و زلالی نمی زنند.
سه دسته فوق اگر خواهان حقوق، آزادی، اجرای عدالت و شرکت آحاد ملت ایران در سرنوشت خویش هستند واجب و لازم است که از شعارهای تفرقه افکنانه گروهی و دسته ای بپرهیزند و به شعارهای بدهند که اکثریت غالب کلیت ایران که همان شرکت در سرنوشت خویش، حقوق، آزادی و استقلال خود و کشور خویش هستند بپیوندند. البته دو دسته کوچک دیگری هم هستند که در حال حاضر مطمح نظر نیستند و شاید در جای دیگر به آنها نیز پرداخته شود.
کتابها و سایر نوشته های اینجانب برای علاقه مندان در وبسایت شخصی به آدرس زیر رایگان قابل دسترسی است:
محمد جعفری ۲۳/ خرداد/ ۱۴۰۱
نمایه و یادادشت:
۱-برای اطلاع از خط سومی ها و تعبیرات گوناگون آن، نگاه کنید به کتاب آیا میدانید چرا چنین رژیمی بر پاست؟ چاپ دوم، فصل ششم، ص ۳۹۹-۳۹۴ و ۲۶۵-۲۶۲.
۲-برای دریافت دروغهای این رژیم از رأس تا ذیل کافی است که فقط یک هفته گفته های آن ها را رصد کنید. اما نظر به اینکه حافظه مدت کوتاهی مطالب را در ذهن خود نگه می دارد فراموش می کنند و یا بدتر اینکه خود به درد دروغگویی مبتلا می شوند. از ابوعلی سینا هم منقول است که مردم دارای دو خصیصه کم حافظگی و نابینائی هستد که در نتیجه راه را گم کرده و گذشته را به زودی فراموش می کنند. می گوید: « اما آنچه مرا بیش از هر چیز غمگین می سازد، این است که مردم از نقیصه ای مضاعف رنج می برند: کم حافظه گی و نابینائی. در نتیجه این قابلیت شگرف را دارند که کسانی را که تا دیروز از آنها نفرت داشتند، امروز دوست بدارند و کسانی را که امروز دوست دارند، فردا از آن ها نفرت داشته باشند.» ( راه اصفهان سرگذشت ابن سینا، ژیلبر سینوئه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، چاپ دوم ۱۳۷۰، ص ۳۱۴-۳۱۳ )
۳-مسجد و مرکز اسلامی هامبورگ در آلمان با حمایت آیتالله بروجردی، درسال ۱۳۳۲ در شهر هامبورگ تأسیس شد. و مدیرت آن تا سال ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹، به ترتیب آقایان محمد محققی لاهیجی، سید محمد حسینی بهشتی، محمد مجتهد شبستری و سید محمد خاتمی بود.
۴- مکتب مبارز ارگان اتحادیه انجمنها اسلامی دانشجویان در اروپا و انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا و کانادا، شماره ۲۶، به ترتیب ص ۳۰، ص۳۶ و ۳۷، ص ۴۱،، ص ۷۴، ص ۸۶.
۵- به منظور اینکه آشکارتر شود که چگونه روحانیون و بویژه آقای خمینی از دروغ مصلحت آمیز استفداه کرده و آن را به تمامی زمینه های زندگی وقتی مصلحتشان باشد سرایت داده اند، به کتاب « تحقیق در باب دروغ مصلحت آمیز» که در سایت اینجانب قابل دسترسی است مراجعه کنید:
http://mohammadjafarim.com/wp-content/uploads/2018/02/Drough-170118-1.pdf
۶- کیهان، سه شنبه ۳۰ دی ماه ۵۹، شماره ۱۱۱۹۶، یادداشت روز « کارتر رفت … » از محمد خاتمی سرپرست کیهان، در پایان گروگان گیری نوشت ؛ « …اینجا لازم است که یکی از بزرگترین فرازهای انقلاب را به ستایش بنشینیم و کار بزرگ اشغال مرکز فرمانروایی آمریکا بر ایران زمان شاه را بوسیله دانشجویان مسلمان پیرو خط امام گرامی بداریم. این عمل بزرگ بود که توطئه وحشتناک آمریکا را در زمینه نفوذ در مراکز بالای تصمیم گیری و اجرایی جمهوری۷۵ نوپای اسلامی خنثی کرد و به مردم شهید داده ایران آگاهی فراوان بخشید تا بتوانند نقشه های بعدی آمریکا را که بخشی از آن با افشای اسناد لانه جاسوسی بر مردم معلوم شد نقش بر آب کند. ولی بهر حال اشغال مرکز فرمانروایی آمریکا بر ایران، باین مبارزه اوجی تازه بخشید و تصمیم ملت مسلمان ایران را به رد هر گونه سازش و تسلیم در برابر این ابرقدرت خونخوار به اثبات رساند. چهرۀ دوست داشتنی عزیزانی که به این ابتکار شجاعانه دست زدند و عملشان مورد تأیید امام امت قرار گرفت، هیچگاه از خاطرۀ تاریخ مبارزات خونبار اسلامی در این مملکت زدوده نخواهد شد».
۷-پیروزی و انقلاب، هاشمی رفسنجانی، چاپ ۱۳۸۳،ص ۳۹۹ ؛ مشاهده کنید که آقای رفسنجانی در این مورد نظیر همه موارد چگونه سفسطه بازی می کند. وقتی بعد از گروگانگیری و بعد از امضای قرارداد الجزایر – که تا به امروز بلای جان ملت ایران شده است – می گذرد، برای موجه جلوه دادن و تبرئه خود از جنایت و خسارت عظیمی که بر اثر امضای آن قرارداد به منظور قبضه کردن و به انحصار در آوردن قدرت، به کشور وارد ساخته اند اعتراف می کند که اولا با همآهنگی دادستانی انقلاب و دانشجویان آقای امیرانتظام به ایران فراخوانده شد وروانه زندان گردید و ثانیاً اسناد منتشره نشان دهنده جاسوسی امیرانتظام نبوده است: « شاید یکی از پر سر و صداترین افشاگریهای دانشجویان، انتشاراسناد مربوط به جاسوسی عباس امیرانتظام بود، که برمبنای آن، دانشجویان او را متهم به جاسوسی برای سازمان سیا،[سازمان امنیت آمریکا [CIA، متهم کردند و با همآهنگی دادستان انقلاب وی را که سفیر ایران در استکهلم بود – ودر تاریخ ۲۹ آذر ۱۳۵۸- به ایران فرا خوانده شده بود، دستگیر و رهسپار زندان کردند…
در این مورد بخصوص، نظر برخی از ما این بود که اسناد فاش شده تا آن زمان، نشان دهنده جاسوسی امیرانتظام نبود و در این زمینه حرفهای آقای بازرگان را که ایشان را جاسوس نمی دانست، تأیید می کردیم. البته نمی خواستیم بگوئیم که دانشجویان دروغ می گویند، بلکه معتقد بودیم اسنادی که آنها افشا کرده اند، نشان دهنده جاسوسی نیست» بالاخره به نظر آقای رفسنجانی، آقای امیر انتظام جاسوس بوده است یا خیر؟ آقای رفسنجانی می گوید (اسناد فاش شده، نشان دهنده جاسوسی امیر انتظام نبود) و حرف های بازرگان که ایشان را جاسوس نمی دانست، تائید می کردیم و معتقد بودیم که اسنادی که آنها فاش کرده اند، نشان دهنده جاسوسی نیست جدا از آنکه استنباط قطعی در این زمینه را مربوط به وزارت دادگستری می دانستیم و می گفتیم آنها باید قضاوت بکنند» ولی (نمی خواستیم بگوئیم که دانشجویان دروغ می گویند) اکنون سئوال این است: که آیا حرف های دانشجویان بغیر از این بوده که آقای امیر انتظام جاسوس آمریکا بوده است؟ و آیا بر اساس همین اسناد منتشره دادگاه انقلاب در زمان حاکمیت حزب جمهوری بر آن به آقای امیر انتظام حکم زندانی ابد غیر قابل تغییر داد؟ این که شما نمی خواستید بگوئید که دانشجویان دروغ می گویند، خود نمی گوئید که ایشان جاسوس بوده است؟ آیا این که امروز آقای رفسنجانی حتی ۲۳ سال بعد از حادثه هنوز به نعل و به میخ میزند و حاضر نمیشود شفاف حرف بزند جز برای تبرئه خود و حفظ کسانی است که وسیله آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی آلت دست قرار گرفته بودند؟ برای اطلاع دقیق تر از چگونگی دستگیری امیرانتظام و دستگیری به جرم جاسوسی به کتاب گروگانگیری و جانشینان انقلاب، محمد جعفری، ص ۱۹۷-۱۷۶ مراجعه کنید.
۸-خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه ۲۰۰۱، ص ، ص ۳۳۰ ؛ « جو آنقدر تند بود که حتی آقای خاتمی نیز آن اوایل وقتی وزیر ارشاد بودند به قم می آیند. و شاید مبعوث بوده اند. و یک شب وقت خود را صرف می کنند که طلاب و فضلای خراسانی را از آمدن به درس من منصرف کنند، هرچند آنان نپذیرفتند ».
۹-از گزارش اکبر اعلمی وکیل مجلس آن دوره، در تاریخ ۳۰/۲/۱۳۹۰؛ شورای عالی امنیت ملی به ریاست سیدمحمد خاتمی(رئیس جمهور وقت) و با ترکیب اعضای دارای حق رای این شورا به اسامی آقایان: علی اکبر ناطق نوری(رئیس وقت مجلس)، محمد یزدی(رئیس وقت قوه قضائیه)، کمال خرازی(وزیر امور خارجه وقت)، دری نجف آبادی(وزیر وقت اطلاعات)، عبدالله نوری(وزیر وقت کشور)، محمد علی نجفی(رئیس وقت سازمان امور برنامه و بودجه)، حسن فیروز آبادی(رییس ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح) و همچنین حسن روحانی(دبیر وقت شورا) و علی لاریجانی(رئیس کنونی مجلس که پس از فوت سیداحمد خمینی جانشین او شده بود) به عنوان دو نماینده منتخب رهبری تشکیل و حبس خانگی آیت الله منتظری را به تصویب رساند. در پی مصوبه ۵ سال حبس خانگی مرحوم منتظری چنان وضعیت بر آن مرحوم سخت بوده که بنا بر ادعای سرکار خانم « زهرا ربانی املشی” عروس آیت الله منتظری، حتی دکترهایی که برای مداوای این مرجع تقلید می آمدند تا مدتی “به صورت قاچاقی از پشت بام خانه همسایه به منزل ایشان میرفتند و رنج و عواقب این کار را به جان میخریدند! »
۱۰- پیشگامان اصلاحات، از حمید کاویانی، نقش سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران در تحولات سیاسی دهه ۷۰، چاپ اول پائیز ۱۳۷۹، ص۲۸۸.
۱۱-مهمترین ترورهای انتحاری مجاهدین، ترورهای ائمه جمعه است در،۲۰ شهریور سال ۱۳۶۰، جمعه۲۰ آذر ۱۳۶۰، جمعه ۱۱ تیرماه ۱۳۶۱و جمعه ۲۳ مهرماه ۱۳۶۱به ترتیب، از طریق عملیاتی انتحاری، سید اسدالله مدنی امام جمعه تبریز، سیدعبدا الحسین دستغیب امام جمعه شیراز، محمد صدوقی امام جمعه یزد و عطاءالله اشرفی اصفهانی امام جمعه کرمانشاه و عده ای دیگر را به قتل رسانده و تعدادی را نیز مجروح کردند.
۱۲- نمونه ای از اینگونه مغزشوئی را که من در سال ۶۱ با آن روبرو شدم در کتاب اوین، گاهنامه پنج سال و اندی چاپ اول ص ۲۱۶-۲۱۲ و چاپ دوم روی سایت ص ۱۸۱-۱۷۹ و جریان عمل انتحاری در چاپ دوم ص ۱۸۲و ۱۸۳ و یا در لینکهای زیر مطالعه کنید:
https://news.gooya.com/2022/01/post-60783.php
و
۱۳- از نامه آقای خمینی در ۲۹ تیر ۱۳۶۷ درباره پذیرش قطعنامه.
۱۴-آیا می دانید چرا چنین رژیمی بر پاست ؟ چاپ دوم ص ۱۳۰به نقل از: پایان دفاع آغاز بازسازی، هاشمی رفسنجانی ص ۶۳۵-۶۲۰؛ آقای خمینی از فرصت استفاده کرده و پیام مفصلی راجع به حج و سالگرد فاجعه خونین مکه و با ناله و افغان همراه با فرازهائی حماسی، احساسی، غم انگیز و به گردن گرفتن مسئولیت و طلب شهادت کردن و جام زهر نوشیدن صادر کرد و و بارها و بارها و با آب و تاب از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش شد، و چون مجاهدین همدست صدام در کشتن فرزندان در همان زمان به غرب ایران حمله کردند، همه را تحت تأثیر قرار داد و ناگهان مردم و جوانان ها به سمت جبهه های غرب و جنوب کشور برای مقابله با مجاهدین سرازیر شدند و خمینی و رژیم را از مهلکه نجات دادند.
۱۵-جهت اطلاع از شدت درماندگی و استیصال در پذیرش قطعنامه ۵۹۸ به کتاب آیا می دانید چرا چنین رژیمی بر پاست ؟ چاپ دوم ص ۱۳۱-۱۲۳ مراجعه کنید.
۱۶-پایان دفاع آغاز بازسازی، هاشمی رفسنجانی، ص ۲۲۰؛ «هجوم نیروهای ضد انقلاب مجاهدین خلق (منافقین) به منطقه باختران(کرمانشاه)شروع شد. این نوعی آزمایش بقای اقتدار امام و مشروعیت نظام پس از قبول قطعنامه بود. وقتی حضور گسترده مردم در جبهه های جنوب و غرب، حملات دشمن را درهم کوبیده و مردم نشان دادند که جمهوری اسلامی قادر است یک بار دیگر همه چیز را از ابتدا شروع کند».
۱۷- بنیان گذاران اولیه سازمان مجاهدین خلق که تقریبا همگی از فارغ التحصیلان دانشگاههای معتبر ایران بودند بعد از دستگیری و محاکمات فرمایشی به اعدام محکوم و اعدام گردیدند. بعد از انقلاب تعدادی از جان بدر بردگان از دست رژیم دوباره به تشکیل گروه مجاهدین خلق تجدید سازمان کردند و بسیاری از جوانان اعم از دختر و پسر دانشجو و دانش آموز و بازاری و بالاخره از همه اقشار جامعه بدلیل همان شناختی که به رهبران شهید شده بنیان گزاران مجاهدین داشتند، به این سازمان پیوستند و یا سمپات آنها شدند. سازمانی که ابتدا در دشمنی و ضدیت با امپریالسیم آمریکا و اسرائیل غاصب و دست نشانده امریکا و انگلیس، محمد رضا شاه شکل گرفته و بوجود آمده و به مبارزه چریکی پرداخته و به ترور چند افسران وژنرالهای آمریکائی (به روایتی ۷۵ هزار و به روایت دیگری ۳۵ هزار، همراه با خانواده های خود و خدم و حشم در ایران زندگی میکردند و قانون کاپیتولاسیون را هم که به همین مناسبت نمایندگان مجلس فرمایشی شورای ملی به تصویب رسانده بود، مبارزه خود را آغاز و بر این محور قرار داده بود) بعنوان مشاوران نظامی پرداخت، این دفعه به رهبری رجوی و به هدف به دست آوری قدرت، استحاله و به ضد خود تبدیل شد و سپس برای اینکه با کمک دشمنی که به ایران حمله کرده به قدرت برسند، اول در دشمنی با رژیم ایران ابتدا به ستون پنج عراق تبدیل و سپس مستقیم در خدمت صدام حسین در کشتن فرزندان ایران زمین در آمدند و در نهایت هم به خدمت آمریکائی ها و ستون پنجم آن تبدیل شدند.
۱۸-https://www.youtube.com/watch?v=G3pErvWOMRA
۱۹-گفت و گوی رضاپهلوی با Andrea-Claudia Hoffmann با نام „Ob ich die Krone tragen werde, hängt vom Willen des Volkes ab” در تارنمای هفته نامه آلمانی فوکوس آنلاین در روز هفتم ژوئن ۲۰۱۲ به چاپ رسیده و برگردان فارسی آن، در تارنمای ایران در جهان که دربرگیرنده برگردان فارسی نوشتارهای آلمانی است، در تاریخ ۱۰ ژوئن آمده است. نقل شده از مقاله آقای محمد امینی در
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/06/142772.php
۲۰-بنابر قولی، پیش از سوار شدن به خودرو برای رفتن به تبعید، درکاخ گلستان درتالار آینه، و بنابر قول دیگری،درکرمان، رضا خان، درحال قدم زدن، مرتب زمزمه لفظی می کرده است:«اعلیحضرت قدر قدرت قوی شوکت. بعد هم خود، به خود میگفته است: زکی! » . در سفر به کرمان و بندرعباس برای رفتن به تبعید گاه، شب هنگام به قم میرسد. حتی تولیت آنجا به او اجازه توقف نمیدهد.
۲۱-جنبش ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد، سرهنگ غلامرضا نجاتی،- شرکت سهامی انتشار- ۱۳۶۶ – چاپ سوم، ص ۴۸۱.
۲۲- در کتاب جنبش ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد، سرهنگ غلامرضا نجاتی، چاپ سوم، ص ۴۸۵؛ به نقل از پارگراف اول صورت جلسه (۲۷) زیر عنوان:
U.S. Support of the Shah
چنین آمده است:« در تاریخ ۱۴ فوریه ۱۹۷۹ ( ۲۵ بهمن ۱۳۵۷) کمیته های فرعی مشترک سنای امریکا، با شرکت رؤسای کمیته های دفاع، خارجه، دادگستری، بازرگانی وهمچنین نمایندگان دپارتمانهای قضائی وسازمانهای اطلاعاتی وابسته، با حضور نمایندگان وزارت خانه ها و سازمانهای مذکور، به منظور بررسی اوضاع ایران تشکیل گردیده و در باره پشتیبانی ایالات متحده از شاه، مذاکراتی به شرح زیر بعمل آمده است:
آقای جوزف. پ. آدایو رئیس کمیته فرعی دفاع، از آقای هان دیودی نیوسام معاون وزارت خارجه آمریکا، سئوال میکند: با شدت گرفتن ناآرامیها درایران، در باره این واقعیت که شاه حقوق بگیر ایالات متحده آمریکا بوده است و سالانه یک میلیون دلار به او پرداختهایم، آیا سر و صدائی از شورشیان شنیده شده است؟ آیا این موضوع در شعارهای آنها مورد استفاده قرار گرفته است؟… نیو سام، معاون وزارت خارجه در امور سیاسی، پاسخ میدهد: نه، ولی شورشیان ما را حامی اصلی شاه میدانند… » فتوکپی اصل سند حقوق بگیری شاه از سیا و در ص ۶۱۵ همین سند آمده است.
۲۳-ر.ک. موافقتنامه ارضی بین ایران و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که در تاریخ ۱۱ آذر ماه ۱۳۳۳ در تهران به امضا رسیده است.
۲۴- محسن پزشکپور، لیدر فراکسیون پان ایرانیست در مجلس با سخنرانی شدیداللحن خود در جدایی بحرین از ایران مخالفت کرد.
۲۵- حزب ملت ایران شدت به جدایی بحرین از ایران اعتراض و چند اعلامیه صادر کرد که علاوه بر داریوش فروهر رهبر حزب از جمله منوچهر احمدی، آقای محمدی، علی اصغر بهنام، منصور رسولی، دکتر نصرت الله جمشیدی و بهرام نمازی دستگیر و بازداشت شدند.
۲۶- باقرعاقلى، شرح حال رجال سیاسى و نظامى ایران، ص ۸۹۹، تهران، و نیز به صادق نشأت؛ تاریخ سیاسی خلیج فارس، تهران، شرکت نسبی کتاب، ۱۳۴۴، ص۲۴۲ـ ۲۴۵؛ و برای اطلاع از درگیری دکتر مصدق و مسئله بحرین با دولت بریتانیا به مقاله آقای جمال صفری مراجعه کنید.
۲۷- پاریس و تحول انقلاب ایران از…، محمد جعفری، ص ۱۰۲؛ به نقل از یادداشت های علم،ج اول، ص ۲۲۹.
۲۸- همان سند
۲۹-پاسخ به تاریخ، محمد رضا پهلوی، ص ۲۷۴.
۳۰- به نقل از مقاله آقای محمد امینی:
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/06/142772.php
حجاب اجباری جهت ساخت آدم های فرمانبردار و برده منش نقش برآب.
قبل از هر چیز نکته ای در مورد مرگ مهسا امینی که موجب خیزش عمومی مردم شده است:
مرگ دلخراش مهسا امینی دختر ایرانی کردستان در بازداشتگاه گشت ارشاد، اگر گفته شود نقطه عطفی در تاریخ مبارزات ملت ایران و بویژه دختران، بانوان و زنان و مادران این کشور گشت اغراق نیست. البته این بدان معنا نیست که مبارزات از این زمان شروع شده بلکه بدین معنی است که مرگ مهسا موجب گشت، در این زمان بیش از پیش لباس ترس از تن کاوه ها، فریدون ها و مردم و بویژه، غالب طبقه نسوان فرو ریزد. وقتی لباس ترس در آورده شد، آدمیان چنان قدرتمند می شوند که هیچ سرنیزه و داغ و درفشی بر آن کارگر نیست، چون می دانند «آنها که می ترسند هر روز می میرند و هر کس که نترسد فقط یک بار می میرد.» و این است رمز قدرتمندی، پهلوانی، کاوه و فریدون شدن و به حمایت مردن ستمدیده برخاستن است.
آقای خامنه ای نگران از دست دادن تاج و تخت و حفظ آن برای ولیعهد خود مجتبی، با سبعیت تمام با فرمان های خود دست به کشتن و زجر و شکنجه دادن فریدون ها و کاوه ها و مردم زده و می زند (۱) غافل از اینکه وقتی لباس تر فرو ریخته شد، قهرمانان که فرزندان و ملت ایران اند، برای رهائی از ظلم و ستم ولایت مطلقه ضحاک وارد میدان شده اند و روز را برضحاکیان تیره و تار کرده و می کنند. هنگامی که کاوه ها و فریدون ها لباس ترس از تن به در آوردند، مرگ ضحاک و ضحاکیان رقم خورده است.(۲) و مرگ مهسا امینی به این زمان تبدیل شده است و این یعنی نقطه عطف مبارزه با ضحاکیان.
اکنون که حرکت مردمی آغاز و شدت گرفته است، برای پیروزی و موفقیت خود برای رسیدن به حق سرنوشت زندگی خود باید ادامه پیدا کند. خود به تجربه می دانید و این قانون تجربه شده است که وقتی حاکمان ستمگر و جبّار با جنبش مردمی مواجه می شوند، غالباً یک قدمی عقب می نشینند و هنگامی که جنبش آرام و خوابیده شد، چندین قدم به پیش می آیند و دمار از روزگار بسیاری در می آوردند. تا کی بعضی ها شک و شبهه دارند که شاید این رژیم بیدار شده و به حقوق مردم گردن نهد. سرطان رأس تا ذیل این رژیم مطلقه ضحاکی غارتگر را گرفته است و هر گز قابل اصلاح نیست و اصلاح آن یعنی استحاله و یا منحل شدن آن. پس کاوه ها، فریدون ها و مردم که مظهر نیرو و قدرت ملی و قدرتمند و مجری عدالت و پیروزی کشور هستند، باید در سرتاسر ایران زمین به پا خیزند تا شرّ ضحاک و ضحاکیان از کشور کنده شود.
کاوه ها، فریدون ها و مردم حتماً می دانند و باید بدانند که رژیم خود دست به تخریب بعضی از اموال عمومی و توهین به دین و آتش زدن قرآن می زند که آن را به گردن کسانی که برای حقوق و آزادی خود مبارزه می کنند بیندازد و بدینوسیله آنها را قلع و قمع کند. افزون بر این، سه دسته سران و رؤسای اصلاح طلبان، مجاهدین و سلطنت طلبان قدرت را اصل می دانند و با هم همانی دارند. (۳) در دنیای امروز رژیم تجربه و عمل شده، دموکراسی و مردم سالاری بر اساس برابری همه آحاد کشور و شرکت در سرنوشت خویش و انتخاب آزاد نمایندگان و رئیس جمهوری خویش است. چرا سلطنت طلبان با طرح شعار سلطنت و این گونه شعارهای تفرقه آمیز در رسانه های بیگانه و باد کردن آن، آب به آسیاب جمهوری سلطنتی غارتگر ولایت مطلقه می ریزند. سه دسته فوق اگر خواهان حقوق، آزادی، اجرای عدالت و شرکت آحاد ملت ایران در سرنوشت خویش هستند واجب و لازم است که از شعارهای تفرقه افکنانه گروهی و دسته ای بپرهیزند و به شعارهایی روی آورند که اکثریت غالب ملت ایران که همان شرکت در سرنوشت خویش، حقوق، آزادی و استقلال خود و کشور خویش هستند بپردازند. بر کاوه ها، فریدونها و مردم هم هست که خود جلوی شعارها های تفرقه افکنانه که وسیلۀ دست حکومت مطلقه ضحاکیان برای قلع و قمع مردم می شود را بگیرند.
بعد از این مقدمه مختصر به این نکته هم پرداخته می شود که هدف از حجاب اجباری و اینهمه جنایت وکشتار بنام حفظ حجاب اسلامی در طول چهل و اندی سال راه انداخته اند، برای ساخت آدمهای قالبی، کلیشه ای، فرمانبردار و برده منش است که در آن شکست سختی خورده اند و حجاب اجباری جهت ساخت آدم های فرمانبردار و برده منش نقش برآب گردیده است.
شکست فاحش در ساخت آدمهای قالبی، کلیشه ای، فرمانبردار و برده منش
هدف از حجاب و اینهمه جنایت و کشتار بنام حفظ حجاب اسلامی، در حکومت ولایت مطلقه غارتگر ضحاکی، ساخت آدمهای آدمهای قالبی، کلیشه ای و فرمانبردار برده منش است. و با وجودی که رژیم در این برنامه استراتژیک خود، بطور مطلق شکست خورده، و بویژه زنان، دختران و بانوان این کشور آنان را به ورطه سقوط کشانده اند، همچنان بر آن پای می فشرند تا اینکه سقوطشان کامل گردد.
طبیعی است که وقتی دین و دولت هر دو یکجا در دست فرد و یا افرادی متمرکز بشود و حکومت سخنگو و بیانکننده دین مردم هم بگردد، هم دین را فاسد می کند و هم حکومت و دولت را، امری که در کشور ما اتفاق افتاده است در چنین حالتی حکومت برای تحقق قدرت خود، نیاز به مهار جامعه دارد، و چون یکی از مهمترین وسیلههای مهار، مهار مردان و بویژه زنان از راه ایجاد ترس از دین و از جهنم و از دست دادن بهشت است، در اینجا است که لباس نقش اساسی پیدا میکند. وقتی بنام دین چگونگی لباس پوشیدن مردم و به ویژه زنان را در اختیار داشته باشند، بسادگی قادر خواهند بود بدون پرداخت هزینه و یا با هزینه کمتر بر نیمی از جمعیت سیطره داشته باشند و اگر وقتی به مهار آنها فائق آمدند به تدریج از آنها آدمهای قالبی، کلیشه ای و فرمانبردار برده منش باب طبع حکومت و قدرت ساخته میشود. این نیمه جامعه یعنی بانوان نظر به اینکه مربی و پرورش دهنده نسلهای آینده در دامان خود هستند، وقتی آدمهای فرمانبردار و کلیشهای شدند، آنها در دامان خود و حتی بدون جیره و مواجب از نسلهای آینده آدمهای کلیشهای و برده وار باب طبع حاکمیت میسازند. افزون بر اینکه در تمامی کشورها، مسؤولیت آموزش و پرورش کودکان و دانشآموزان، در کودکستان و دبستان، قریب به اتفاق، با بانوان است و تعلیم و تربیت این دوران نقش اساسی در طرز فکر و رفتار نوباوگان کشور در دورانهای بعد از آن دارد. این امر از مهمترین دلایلی است که میگوید چرا حکومت همه چیز را در حجاب و پوشش بانوان خلاصه کرده است و حاضر نیست که لباس پوشیدن مردم را به خود مردم واگذار کند. با وجود که می داند که از متن دین و قرآن چنین چیزی بر نمی آید. نو جوانی و بویژه دوران کودکی ۶-۷ سالگی دورانی حساسی است این دوران را رواشناسان و مغز شناسان آن دوران بحران و یا ( critical point)می نامند که آینده نو جوان و کودک را می سا زد. و چون در این دوران فرزندان و نسلهای آینده کشور در دامان مادران و بانوان کشور پرورش می یایند یل شدند، طبیعی است که اگر بانوان کشور به آدمهای کلیشه ای و فرمانبردار برده منش تبدیل شدند، خیال قدرت جبار مطلقه فقیه از آینده خود راحت می شود که می تواند بی رادع و مانعی به حکومت جبار، خون آشنام و ضحاکی خود ادامه دهد. این است رمز وراز اصلی لباش و حجاب بانوان در این رژیم.
وقتی بینان گذار این رژیم ولایت مطلقه غارتگر ضحاک منش می گوید: برای حفظ اسلام یعنی حکومت مطلقه روحانیت، جاسوسی کردن واجب است. (۴) و آقای مهندس بازرگان در نامه ای به ایشان می نویسد که قران تجسس و جاسوسی کردن را حرام کرده است چگونه شما آن را واجب می شمردید. آقای خمینی در سخنرانی خود می گوید در ۲۷ مرداد ۶۰، در ضمن اینکه با بی احترامی تمام و بدون اینکه نامی از مهندس بازرگان ببرد، می گوید: «یک بیچاره ای به من نوشته بود… خوب در قرآن می فرماید که : ولا تجسسوا» ولی نمی داند که وقتی اسلام در خطر است (یعنی حکومت روحانیت)، برای حفظ اسلام یعنی حکومت مطلقه روحانیت، جاسوسی کردن، دروغ گفتن و شراب خوردن هم واجب است.(۵) و بعد هم در سال ۶۶ وقتى همین رهبر فعلى در مقام ریاست در نامه ای اعتراضی به آقای خمینی گفت: «قدرت ولایت فقیه هم نا محدود نیست»(۶) آقای خمینی در جواب گفت: « ولایت فقیه را نشناختهاى» (۷) و هنگامى که توبه کرد و گفت : بله ! حق با شماست. آقاى خمینى در جواب گفت :«… و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانى اسلامى، از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید روشنى مىدهید.» (۸). آقای خامنه ای و سایر سران حکومت مطلقه ضحاکی و بویژه احمد آقا خمینی و هاشمی رفسنجانی که با توطئه این دو، خامنه ای را بر کرسی رهبری کشور نشانده شد – و در نهایت هم خود فدا شدند – خامنه ای با تجربه از آقای خمینی در یافت که برای حفظ قدرت خود باید دین را وسیله قرار داد، و تحت نام دین دست به هر جنایتی زد و دین برای حفظ قدرت وسیله ای بیش نیست. وقتی سخنرانی های آقای خامنه ای زمانی که هنوز امام جمعه تهران است، با سخنرانی هایش در زمانی که رهبر است، مقایسه شود، هر آدم ساده ای هم بسادگی می تواند بفهمد که در نزد او مانند آقای خمینی دین وسیله ای بیش نیست. و الاّ خوب می داند، حتی به لحاظ فقه شیعه تا قرن هشتم، حجاب به عنوان یک مسأله شرعی و واجب مطرح نبوده است. هراندازه از قرن دوم و سوم دور میشویم، به ویژه از دوره صفویه بدینسو که فقهای شیعه به نوعی در قدرت سیاسی سهیم و شریک شدند، فقه بیشتر از قرآن فاصله میگیرد و یا به قول صاحب المیزان از فقه بریده از قرآن است تا آنجا که حتی شخص به اجتهاد می رسد در حالیکه حتی به قران نزده باشد (۹) و با قدرت و حاکمیت همآهنگ میشود تا اینکه در دوران ما با همین فقه قدرتمدار، حکومت را بنام دین تئوریزه و بر مردم تحمیل کردند. ساختهای که ولایت فقیه و ولایت مطلقه فقیه است، هیچ رابطهای با قرآن ندارد و با شاهنشاهی و فرعونیت پهلو میزند و حتی در مواردی از آن پیشی میگیرد.
هدف اصلی ازحجاب و پوشش سراسری و روسری، «نگهداری، استمرار و حفظ قدرت» است. زیرا در برنامه استراتژی خود چنین تصور کرده اند که با وسیله قرار دادن دین و رسول خدا و ترس از جهنم و یا طمع بهشت، نیمی از انسانها یعنی به ویژه بانوان را تحت نفوذ و انقیاد خود درآورند، با آنچه در بالا گفته شد توسط نیمی از جمعیت که نسلهای حال و آینده در دامان آنها پروده می شود، آدمهای باب میل حکومت و فرمانبردار ساخته شده و خیالشان از هر جهت راحت است. این است که حجاب را به یک مسئله استراتژیک برای خود تدیل کرده اند.
با وجودی که این کذابان به لحاظ تاریخی و حتی فقه می دانند و تحقیق های انجام شده (۱۰) هم آشکار می کند که تا قرن هشتم هجری در نزد فقهای شیعه بحث پوشش موی سر مطرح نبوده است، وکسی از فقها، هیچ عبارتی در باره «موی سر» و «لزوم پوشش آن» مطرح نکرده است. اولین فقهای قائل به وجوب ستر مو، حدود ۹ تا ۱۰ قرن پس از رسول اکرم (ص) و حدود ۸ قرن پس از امام جعفر صادق میزیستهاند. بنابراین آیا نباید این سؤال مطرح شود که ۹ تا ۱۰ قرن بعد، چگونه میتوان مباح را حرام کرد؟! البته از دست فقها همه چیز بر میآید و این هم یکی از آنها است! وقتی در قرآن حتی یک کلمه درباب حکومت و کشورداری نیامده است، و فقها به دروغ، به ویژه بعد از پیروزی انقلاب، به حکومت سرایت دادهاند و بعد هم فقیه را متولی آن ساخته، همه چیز از دستشان برمیآمده است!
برای کسانی که به دین باور ندارند و حتی سایر ادیان مسئله ای بنام حجاب با این سبک وسیاق وجود ندارد. اما برای دینداران و علاقه مندان به قرآن و اسلام به طور فشرده و مختصر نکاتی را در مورد حجاب و هدفی را که قرآن دنبال کرد است یاد آور می شوم.
به مرور زمان معنی واژه «حجاب» در قران را که حایل و پرده و حاجب است به لباس و روسری تغییر داده اند. درجاهائی که در قران از کلمه حجاب بکار برده است در معانی «حایل و پرده و حاجب» بکار رفته و هیچ ربطی به روسری و حجابی که ولایت مطلقه ضحاک منش تبیین می کند ندارد (۱۱) استعمال کلمه حجاب در مورد پوشش زن یک اصطلاح نسبتاً جدید است. در قدیم و مخصوصاً در اصطلاح فقها کلمه «ستر» که به معنی پوشش است بکار رفته است. فقهاء چه در کتاب الصلوۀ و چه در کتاب النکاح که متعرض این مطلب شدهاند کلمه «ستر» را به کار بردهاند نه کلمه حجاب را. بر خلاف آنچه امروزه در بین ایرانیان رایج است، معنای واژه «حجاب» در این آیه ای که به آیه حجاب معرف شده «پوشش» نیست، بلکه به معنای «پرده و حائل» است و هیچ ربطی هم به حجاب شرعی ندارد. (۱۲)
آیه خمار و جلباب و زینت یعنی آیات ۳۰ و ۳۱ سوره نور (۱۳) را که فقها کاملترین و حاوی ریزترین توضیح در باره رعایت حجاب شرعی زنان میدانند. باز ربطی به حجاب مورد نظر ولایت مطلقه ضحاکی ندارد. مطابق روایات و در بیان عایشه و ام السمله مربوط به ظهور روسری؛ در پی نزول آیات جلباب و خمار، فقط زنان انصار به روسری روی آوردند و زنان مهاجر مکه چنین نکردند. (۱۴) از این موارد نیز چنین مستفاد میشود که حتی وقتی این آیات نازل شده، باز هم پوشش سر، اجباری و واجب نبوده است. زیرا اگر چنین بود حتماً زنان مؤمن مکه از آن تبعیت میکردند و نه اینکه فقط زنان انصار از آن پیروی کنند.
از حدود قرن ۱۲ و ۱۳ بحث «استتار موی سر» با جدیت و بیشتری مورد بررسی فقها قرار گرفته و از این زمان به بعد است که فقهائی که موافق پوشش مو بودند، چون مستند فقهی قوی و حدیثی در دست نداشتند، برای اولین بار دست به دامان آیاتی از قرآن شدند «که در طول تاریخ فقه جعفری هرگز مورد استناد هیچ یک از فقهای قدیم و میانه برای اثبات پوشش مو قرار نگرفته بود» (۱۵) تا با ارائه برداشتی جدید، رأی خود را به اثبات برسانند. از این زمان است که واژه خمار در آیه «وَ لْیَضرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلی جُیُوبهِنَّ» (نور ۳۱) تبدیل به روسری امروزی میگردد و کارکرد شرعی پیدا میکند و برای اثبات و توجیه آن به چند روایت تفسیری که برای فقهای ما قبل قرن دوازدهم فاقد ارزش فقهی بود، استناد میشود.
و از این رو؛ موی سر که تا پیش از قرن هشتم موضوعیت نداشت و تازه پس از ورودش به متون فقهی، تا یکی دو قرن اخیر دارای موافق و مخالف بود، امروز برای حکومت ولایت مطلقه جبار ضحاکی حکمی بیمعارض و مسئله ای استراتژیک خوانده می شود. تازه در یکی دو قرن اخیر هم هیچگاه پوشش موی سر نزد غالب فقها از جمله مقدس اردبیلی، ملا محسن فیض کاشانی، آیت الله منتظری و آن را اجماعی تلقی نکرده و آن را مسأله اختلافی میدانند، عده ای هم اصلاً متعرض این بحث نشده و یا آن را واجب ندانسته و بلکه مستحب معرفی کرده اند.
کوشش قرآن بر این بوده و هست که سلامت جنسی را در جامعه بیبند و بار آن روز و در هر عصر و زمانی به گونهای که رابطه تن با تن در چارچوب قانونی و مشخص برقرار شود و زنان از اذیت و آزار جنسی، و جامعه از اثرات رواج فحشا، در امان بمانند را تحقق بخشد. و چون اذیت و آزار جنسی طبقه نسوان از امور مستمر بوده و هست، در صورت بکار گیری رهنمودهایش در همه دوران ها آنان را اذیت و آزار جنسی محفوظ نگاه دارد. حجاب و پوشش امری، مطلق نبوده و نیست و آن یک مسأله سنتی، اقلیمی، اجتماعی و مقید به زمان و مکان و شرایط اجتماعی است و علاوه بر محفوظ نگهداشتن آدمی از سرما و گرما، به منظور تکمیل زیبایی آفرینش و صیانت جنسی و اعلام پرهیز از آلودگی نیز مورد بهره برداری قرار می گیرد. مهمترین فلسفه پوشش هم که از آن به حجاب شرعی یاد میشود، صیانت جنسی و اعلام پرهیز از آلودگی جنسی است. هدف اصلی قرآن و پیامبر هم از پوشش و حجاب و لباس خودداری از فحشا ورعایت پاکدامنی جهت استحکام بنیاد خانواده و اجتماع و دوری از آلودگی هاست و نه اینکه لباس و پوشش خود هدف باشد. نه تنها پوشش هدف نیست بلکه در برهه هایی از زمان لباس می تواند، لباس خفت و ذلت باشد. و حتی پوشش، لباس و حجاب چه برای مرد و چه برای زن اگر به قصد خود برتر بینی، تفاخر، دلربایی باشد، مذموم و ناپسند است. چرا که پیامبر اسلام مانند دیگران لباس میپوشید وشکل وشمایل پیامبرهم مانند همه مردم بود و تفاوتی در لباس پوشیدن و در امور روزمره زندگی با دیگران نداشت. نه تنها پیامبر اسلام، بلکه همه پیامبران، لباسشان لباس مردمان هم دوره خود بوده است و آنها لباس خاصی را به خود اختصاص نداده بودند و مثل امروز نبود که روحانیون لباس خاصی را به خود اختصاص داده و خود را از لحاظ لباس و پوشاک هم از سایر طبقات مردم جدا کرده باشند و حتی هر روحانی را که بخواهند مجازات و یا تنبیه کنند اول او را از پوشیدن آن لباس محروم می کنند! (۱۶)
خلاصه اینکه میتوان گفت اهداف قرآن در امر حجاب و پوشش عبارتند از:
۱ـ نگهداری از سرما و گرما
۲ـ تکمیل زیبایی آفرینش
۳ـ صیانت جنسی، و اعلام پرهیز از آلودگی
خداوند از آفرینش انسان در قرآن سخن بمیان میآورد، از زیبایی چنین آفرینشی در عرصه خلقت به خود تبریک میگوید و او را در عرصه خلقت ممتاز میگرداند و معرفی میکند:
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ… فَتَبَارَک اللَّهُ أَحْسنُ الخْلِقِینَ (مؤمنون ۱۲ و ۱۴)، … آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است.»
خداوند این آفرینش ممتاز خود را چنین وصف میکند:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ فی أَحْسنِ تَقْوِیمٍ (تین ۴)، ما انسان را به زیباترین و والاترین صورت در عرصه خلقت آفریدیم.»
بنابراین زیبایی پیکره انسان، خارق العاده است. اما از آنجا که در طول تاریخ و در همه جوامع از لباس به عنوان وسیلهای که به انسان زیبایی میبخشد و یا انسان را زیباتر میکند، استفاده شده و میشود، قرآن نیز بر این خواست طبیعی انسان که امری مستمر در تمامی دورانها بوده و خواهد بود، صحه گذاشته و در آیات حجاب به انسان یادآور شده است. پس در قرآن از جامه و لباس به عنوان یک وسیله زیبا کننده آدمی یاد شده است.
زیبایی از چنان اهمیتی برخوردار است که بنا بر روایت تماشای زن زیبا اگر به شرط قصد پاک و خارج از پلشتی باشد وحتی خوشایند بیننده و موجب شگفتیاش باشد، «روا و شرعی» قلمداد شده است (۱۷)
انسان که به خودی خود زیبا است وقتی جامه بر تن میکند زیباتر و آراستهتر میگردد. امری مستمر در طول تاریخ است که زنان و مردانی که جامه بر تن دارند در مقایسه با مردم برهنه که به زیبایی خدادادی اکتفا میکنند، بر زیبایی و آراستگی خود میافزایند. باز امر مستمر این است که یکی از کاربرد مهم لباس در نزد آدمیان تکمیل زیبایی و آراستگی بیشتر خود میباشد. بدین لحاظ انسان خواسته که با بهرهگیری از پارچه و جامه بر زیبایی خود بیفزاید و در واقع به آفرینش زیبایی بیشتری دهد. آیات قرآن نیز آراستگی و زیبایی به وسیله لباس را مورد تأکید قرار داده است. (۱۸)
با توجه به توضحات مختصری که داده شده است، حجاب و پوشش به خودی خود هدف نیست زیرا رعایت آن بر خلاف بسیاری از احکام مستقل قرآنی، هیچگاه به صورت مطلق و به عنوان حکمی مستقل نیامده است.
این حکومت جبار ضحاکی است که فکر میکند که طبقه نسوان کمتر از مردان به فکر دین و ارزشهای آن در جامعه هستند؟! زنان که نیمی از جمعیت را تشکیل میدهند، در تصمیمگیری در مورد مسائل مربوط به خود در جامعه غائب هستند! اگر کار به خود بانوان واگذار شود و حکومت مردان نخواهند آنها را تحت سلطه خود درآورند، خود قادرند در هر موقع و هر جامعهای ارزشهای دینی خود را حفظ و لباس مناسبی انتخاب کنند که بنیاد خانواده را از فحشا حفظ کند و از آزار جنسی هم در امان بمانند و دیگران چشم طمع به آنها نداشته باشند و هم به عفت شناخته شوند. من فکر میکنم، زنان برای حفظ دین خود و ارزشهای آن خود واقف و قادرند و میدانند که چگونه لباسی بپوشند که حافظ شخصیت و وقار خود باشند و مورد اذیت و آزار جنسی واقع نشوند. حقیقت این است که در بسیاری از بخشهایی هم که از زنان به عنوان سکس برای هرچه بیشتر پول به جیب زدن بکار گرفته می شوند، غالباً مردان هستند که آنها را به این کار وادار میسازند.
آیا نیمی از بشریت یعنی طبقه نسوان قادر نیستند دریابند پوشش، لباس و حجاب اگر به قصدخود برتر بینی، تفاخر، دلربایی و استفاده های جنسی باشد مذموم و ناپسند است؟ ! به نظر من خیلی خوب هم قادرند و می فهمند.
آیا پیامبر میخواست که بانوان و طبقه نسوان را با جبر و زور وادار به پوشش سراسری بکند و آنها را به بهشت ببرد؟! موافق گزارش تاریخ، حتی وقتی آیه جلباب که هدف اصلی آن شناخته شدن زنانی که اهل زنا نبوده و برای گرفتن بهانه از دست آزاردهندگان جنسی بوده (ذَلِک أَدْنی أَن یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ) نازل شد، جلباب فراگیر نشد، و چه ما جلباب را بر بستن عمامه و یا پیچه و یا حتی روسری بگیریم، جلباب فراگیر نشد و زنان مهاجر از آن استقبال نکردند و اجباری و واجب هم نبوده است و در هیچ گزارشی هم نیامده است که پیغمبر به زنانی که از جلباب استقبال نکردند کمتر از گل گفته باشد. اگر به فرض محال؛ در دنیای امروز و در عصر ما و مسائل حادی که وجود دارد، پیامبر حاضر و ناظر بود و همین قرآن موجود را هم در دست داشت، چه رهنمون و راهکارهایی از همین قرآن برای حل مسائلی نظیر تن فروشی اجباری برای گذران زندگی، بردگی جنسی و به تن فروشی گرفتن دختران و نوباوگان، صیانت و سلامت بنیان خانواده، سلامتی جنسی و مصون بودن بانوان از آزار جنسی ارائه میداد؟ آیا روشی را که حکومت مطلقه جبّار فقیه بکار برده و خود هم در عمل معترفند که شکست خورده اند خوب به جای اصرار بر آن منطق می گوید که باد آن را رها و به خود مردم که ذی حقند واگذار کرد. حکومتی که تا این اندبزه نفهمیده که امور قلبی و اعتقادی را نمیتوان با زور به مردم باوراند و به قلب آنها وارد کرد. آیا با سرنیزه می تواند دوام بیاورد؟! قطعاً خیر.
محمد جعفری ۱۲/ مهر ۱۴۰۱
نمایه و یادداشت:
۱-برای اطلاع بیشتر،نگاه کنید به مقاله اینجانب در گویا
https://news.gooya.com/2022/02/post-61659.php
و یا انقلاب اسلامی
۲-ن. گ. گویا:
https://news.gooya.com/2022/03/—575.php
و یا انقلاب اسلامی:
۳-اطلاعات بیشتر درسایت ایران گلوبال:
https://iranglobal.info/node/1817
و یا انقلاب اسلامی:
۴- سخنرانی خمینی در تاریخ ۱۹/۵/۶۰ صحیفه نور، ج ۱۵، ص ۹۰و ۹۱.
۵-سخنرانی خمینی در تاریخ ۲۷/۵/۶۰ صحیفه نور، ج ۱۵، ص۱۰۰و۱۰۱.
۶- نمازجمعه آقاى خامنهاى، کیهان، شنبه ۱۲ دیماه ۱۳۶۶، شماره ، ۱۴۰۸.
۷- نامه آقاى خمینى، مورخ ۱۶/۱۰/۶۶، صحیفه نور، جلد ۲۰
۸- نامه آقاى خمینى به خامنهاى، مورخ ۲۱/۱۰/۶۶، صحیفه نور، جلد ۲۰
توضیح اینکه در سال ۶۶ براثر اختلافاتى که بین نخست وزیر (دولت)، مجلس، شوراى نگهبان و رئیس جمهور بروز کرد، آقاى خمینى حکم اجراى تعزیرات حکومتى را به دولت واگزار کرد و علاوه برآن فتوائى در مورد روابط کار، کارگر و کارفرما داد که دولت مىتواند کارفرما را به یک سلسله الزامات و وظایف که برعهدهاش گذاشته مىشود، الزام و اجبار کند. در این رابطه، روحانیت مبارز، شوراى نگهبان و رئیس جمهور آقاى خامنهاى در مدرسه سپهسالار جمع شده و در اطراف این دو موضوع به رایزنى و تبادل نظر پرداختند و سپس آقاى خامنهاى جمعبندى نظرات را که مىگفت: “اقتدار دولت اسلامى تنها در چهارچوب احکام اسلام اعمال مىشود.”، طى نامهاى به اطلاع آقاى خمینى رساند.
در این رابطه، روحانیت مبارز، شوراى نگهبان و رئیس جمهور آقاى خامنهاى در مدرسه سپهسالار جمع شده و در اطراف این دو موضوع به رایزنى و تبادل نظر پرداختند و سپس آقاى خامنهاى جمعبندى نظرات را که مىگفت: “اقتدار دولت اسلامى تنها در چهارچوب احکام اسلام اعمال مىشود.”، طى نامهاى به اطلاع آقاى خمینى رساند. و سپس آقاى خامنهاى در نماز جمعه ۱۱ دیماه ۶۶ به فتواى آقاى خمینى اشاره مىکند و در مورد و روابط مربوط به کار، کارگر و کارفرما مىگوید: این یک نکته اسلامى به معناى برهم زدن قوانین پذیرفته شده و احکام پذیرفته شده اسلامى نیست و تکیه سؤال دبیرشوراى نگهبان نیز روى همین بود. حجتالاسلام والمسلمین سیدعلى خامنهاى گفت: برخى مىخواستند از فتواى امام اینطور استنباط و یا سوء استفاده کنند که امام مىفرمایند: دولت مىتواند با کارفرما شرط کند که در صورتى مىتوانى از خدمات استفاده کنى که این کارها را انجام دهى. چه کارهایى؟ کارهایى که برخلاف مقررات پذیرفته شده و احکام پذیرفته شده اسلامى است. امام مىفرمایند: نه، این ها شایعاتى است که افراد مغرض این شایعات را ایجاد مىکنند. یعنى چه ؟ یعنى چنین چیزى در پاسخ امام وجود ندارد. امام که فرمودند: دولت مىتواند شرطى را بر دوش کارفرما بگذارد – این هر شرطى نیست – آن شرطى است که در چهارچوب احکام پذیرفته شده اسلامى است و نه فراتر از آن” کیهان، شنبه ۱۲ دیماه ۱۳۶۶، شماره ۱۴۰۸ ص ۱۸
آقاى خمینى در پاسخ به نامه رئیس جمهور پیرامون اختیارات حکومت اسلامى و بیانات وى در نماز جمعه مىگوید:
” از بیانات جنابعالى در نماز جمعه اینطور ظاهر مىشود که شما حکومت را که به معناى ولایت مطلقهاى که از جانب خدا به نبى اکرم صلىاللَّه علیه و آله وسلمه واگذار شده و اهم احکام الهى است و بر جمیع احکام فرعیه الهیه تقدم دارد، صحیح نمىدانید و تعبیر به آن که این جانب گفتهام حکومت در چهارچوب احکام الهى داراى اختیار است، بکلى برخلاف گفتههاى اینجانب است … . باید عرض کنم حکومت یکى از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتى نماز و روزه و حج است…، حکومت مىتواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته است در موقعى که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند و مىتواند هر امرى را چه عبادى و یا غیرعبادى است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است از آن مادامى که چنین است جلوگیرى کند. حکومت مىتواند از حج که از فرایض مهم الهى است، در مواقعى که مخالف صلاح کشور اسلامى دانست موقتاً جلوگیرى کند.”
آنچه گفته شده است تا کنون و یا گفته مىشود، ناشى از عدم شناخت ولایت مطلقه الهى است. …صریحاً عرض مىکنم که فرضاً چنین باشد، این از اختیارات حکومت است و بالاتر از آن هم مسایلى است که مزاحمت نمىکنم.” نامه آقاى خمینى، مورخ ۱۶/۱۰/۶۶، صحیفهنور، ج ۲۰، ص ۱۷۰
آقاى خامنهاى رئیس جمهور، بلافاصله بعد از دریافت پاسخ آقاى خمینى مجدداً نامهاى به وى مىنویسد و در آن از حرفهاى گذشته خود توبه کرده و به نظر آقاى خمینى در مورد اقتدار حکومت صحّه مىگذارد. متعاقب آن آقاى خمینى در تاریخ ۲۱/۱۰/۶۶، در پاسخ به نامه آقاى خامنهاى رئیس جمهور، خطاب به وى چنین مىگوید:
” جناب حجت الاسلام آقاى خامنهاى، رئیس محترم جمهورى اسلامى دامت افاضاته، مرقوم شریف جنابعالى واصل و موجب خرسندى گردید. اینجانب که از سالهاى قبل از انقلاب با جنابعالى ارتباط نزدیک داشتهام و همان ارتباط بحمداللَّه تعالى تاکنون باقى است، جنابعالى را که یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مىدانم و شما را چون برادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید و از مبانى فقهى مربوط به ولایت مطلقه فقیه جداً جانبدارى مىکنید، مىدانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانى اسلامى از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید روشنى مىدهید…” صحیفه نور ج ۲۰، ص ۱۷۳.
۹-علامه طباطبائی می گوید که قرآن یعنی هسته مرکزی اسلام به کناری گذاشته شده و احادیث و روایات اصل و قرآن فرع گردیده وعلوم اسلامی از قرآن بریده است:
«اگر در بارۀ این علوم دقت به خرج دهی خواهی دید که طوری تنظیم شده که پیدا است گوئی هیچ احتیاجی به قرآن ندارد، حتی ممکن است یک محصل همۀ آن علوم را فرابگیرد متخصص در صرف و نحو بیان و لغت و حدیث و رجال و درایه و فقه و اصول بشود، و همۀ این درسها را تا آخر بخواند و قهرمان این علوم نیز گردد، و حتی به پایۀ اجتهاد نیز برسد، ولی قرآن را آنطور که باید نتواند قرائت کند، و یا به عبارتی اصلاً دست به قرآن نزده باشد، پس معلوم می شود از این دیدگاه هیچ رابطه ای میان علوم و میان قرآن نیست». ترجمه تفسیر المیزان، ۲۰ جلدی، جلد ۵، ص ۴۵۰.
۸-علاقه مندان می توانند به کتاب حجاب شرعی در عصر پیامبر و یا از چه وقت حجاب وارد اسلام شد و چرا و سایر تحقیقات مراجعه کنند.
۱۰-علاقه مندان می توانند به کتاب های، حجاب در عصر پیامبر از ترکاشوند و از کی حجاب وارد اسلام شد و چرا از محمد جعفری و سایر تحقیقات مراجعه کنند.
۱۱-
ـ «وَ بَیْنهُمَا حِجَابٌ» (اعرف ۴۶)، و بین آن دو حایلی است
ـ «… مِن وَرَاءِ حِجَابٍ …» (احزاب ۵۳)، از پشت پرده…
ـ «حَتى تَوَارَت بِالحْجَابِ» (ص ۳۲)، تا اینکه [خورشید] در پس پرده پنهان شد
ـ «…وَ مِن بَیْنِنَا وَ بَیْنِک حِجَابٌ» (فصلت ۵)، و میان ما و تو پردهای است
ـ «…إِلا وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاى حِجَابٍ» (شوری ۵۱)، مگر از راه وحی یا از پشت پرده
ـ «…وَ مِن بَیْنِنَا وَ بَیْنِک حِجَابٌ» (فصلت ۵)، و میان ما و تو پردهای است
۱۲- … و اذا سالتموهن متاعا فسلوهن من وراء حجاب ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهن و ما کان لکم ان توذوا رسول الله و لا ان تنکحوا ازوجه من بعده ابدا ان ذلکم کان عندالله عظیما (احزاب/۵۳)
۱۳- احزاب ۳۰ و ۳۱،«وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضضنَ مِنْ أَبْصرِهِنَّ وَ یحْفَظنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلا مَا ظهَرَ مِنْهَا وَ لْیَضرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلی جُیُوبهِنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَائهِنَّ … ِوَ لا یَضرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یخْفِینَ مِن زِینَتِهِنَّ…»
۱۴- از چ وقت حجاب وارد اسلام شد و چرا، ص۴۹-۴۸.
۱۵- همان سند ص ۱۳۳؛ به نقل از: حجاب در عصر پیامبر ص ۷۰۰؛ به نقل از: معارف قرآنی ص ۴۸۶، ۵۲۲ و ۵۲۳.
۱۶-آقای دکتر بهشتی، رئیس دیوان عالی کشور و اولین قاضی القضات در جمهوری اسلامی، وقتی هنوز به قدرت نرسیده بود، در مقالهای نوشت:
«… در اسلام هیچ چیز طبقاتی نیست و مناصب و مشاغل و حدود و حقوق و اصناف گوناگون و مزایای هر صنف متناسب با وضع طبیعی یا شبه طبیعی افراد و امتیازاتی است که واقعاً دارا هستند و با کار و کوشش به کسب آنها نائل شدهاند. روحانیت و شئون گوناگون آن نیز مخصوص طبقه معین یا خانواده معین نیست و برای روحانی هیچ گونه امتیاز طبقاتی مقرر نشده است. از این بالاتر، در اسلام سمت خاصی بنام روحانیت، نظیر آنچه در میان پیروان بسیاری از ادیان هست و تقریباً شغل و حرفه خاص روحانیون شمرده میشود، سراغ نداریم. آنچه در اسلام هست؛ یک سلسله تکالیف واجب یا مستحب عمومی است که برخی عینی و اغلب کفائی است بیآنکه کمترین شغل و حرفهای برای یکدسته داشته باشد.» و نیز میافزود که علمای دین لباس خاص ندارند و این لباس مختص روحانیون نیست:
«… هر کس مختصر اطلاعی داشته باشد لا اقل از طرز لباس پوشیدن مردم نقاط مختلف میتواند به آسانی بفهمد که اولاً عبا و عمامه و قبا در هیچ دوره لباس منحصر علمای دین نبوده و حتی در عصر ما مردم عادی بسیاری از بلاد قبا میپوشند و عمامه بر سر میگذارند. ثانیاً در هیچ زمانی از طرف روحانیون تشکیلات و مقرراتی وجود نداشته که کسی را از پوشیدن این لباس محروم کنند. هر کس میتواند این لباس را بپوشد.»
اما آقای دکتر بهشتی وقت رئیس دیوان عالی کشور یعنی قاضی القضات کشور بود و لباس قدرت بر تنش پوشیده شد، تمام آن حرفها که «سمت خاصی بنام روحانیت… سراغ نداریم»، «هیچ گونه امتیاز طبقاتی» و یا لباس ویژه مخصوص به خود ندارند، به بوته فراموشی سپرده شد، ونه تنها لباس روحانیت لباس ویژهای شد بلکه در دادگاه ویژهای لباس برخی از روحانیون از تنشان کنده شده و تشکیلات روحانیت هم مسلط بر جان و مال و ناموس مردم گردید. ن. ک. به کتاب بحثی در بارۀ مرجعیت و روحانیت، شرکت انتشار ۱۳۴۱، ص ۱۵۴-۱۴۰)
۱۷-«به نقل از علی بن سوید گفت به امام کاظم عرض کردم: من گرفتار نگاه کردن به زن زیبایی [؟زنان زیبا] هستم که دوست دارم به او [؟آنها] نظر کنم، فرمود: ای علی مانعی ندارد هنگامی که خدا از نیت تو راستی را بداند و از زنا حذر کن که آن برکت را نابود میسازد و دین را هلاک میکند.» (حجاب شرعی در عصر پیامبر ص ۶۲۸ به نقل از آثار الصادقین ج ۲۳ ص ۲۸۰ ح ۲۳۵۷۸/ تفسیر نور الثقلین ج ۳ ص ۵۹۰/ کافی ج ۵ ص ۵۴۲ )
۱۸-«…خُذُوا زِینَتَکمْ عِندَ کلّ مسجد» (اعراف ۳۱) .
غارت و غارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه –۱۹
روسری در نقش درفش کاویانی
« شیطان در مغز و روح آقای خامنه ای لانه کرده و به صورت شیطان مجسم بنام خدا فرمان قتل و جنایت و غارتگری صادر می کند و حامیان روحانی و غیر روحانی او هم بچه شیطانی هستند که منویات شیطان را به اجرا می گذارند.»
مرگ دلخراش مهسا امینی دختر ایرانی کردستان در بازداشتگاه گشت ارشاد، موجب گشت،همچنانکه کاوه پیش بند چرمی خود را بر سر نیزه کرد و این شد نماد خیزش کاوه « درفش کاویانی». دختران و بانوان ایران زمین هم روسری خود را پس از مرگ مهسا امینی، به اهتزاز درآورده و از آن پرچم پیشرو آزادیخواهی و عدالت و حق و حاکمیت طلبی ساخته و مردم هم بر گرد آن ها جمع شده اند و فریب واژه های فریب کاری روحانیون عاشقان قدرت و جنایت – که وانمود می کنند که اینها به خاطر اسلام، حفظ و حراست از دین و قرآن و ائمه است – نخورده و همچنان به مبارزه خود استمرار بخشیده اند. این جماعت آخوند چنان عاشق قدرت هستند که آقای خمینی بانی ولایت مطلقه غارتگر ضحاکی، آموزش داد که حفظ حکومت اوجب واجبات است و برای حفظ آن دست به هر جنایتی می شود زد. وقتی حکومت در خطر باشد، تهمت زدن، جاسوسی کردن، دروغ گفتن و شراب خوردن هم واجب است و آقای خامنه ای با تجربه آموختن از آقای خمینی مو به مو آموزه های او را به اجرا گذاشته است. آیا می توانید نمونه ای بیاورید که آقای خامنه ای انجام داده که نمونه های آن در زمان آقای خمینی انجام نشده باشد؟ قطعاً خیر!
حکومت ولایت مطلقه غارتگر، آزادی، اختیار، حقوق و داشتن حق سرنوشت که ذاتی آدمیان است را با ارتکاب به جنایت و کشت و کشتار و داغ و درفش غصب کرده و کشور را به اقیانوس آتشى زیر خاکستر بدل کرده و هر زمان بر اثر حادثه ای بخشی هایی از این اقیانوس متلاطم برای احقاق حقوق، آزادی و استقلال از دست رفته خود به میدان مبارزه کشانده است. اما این بار مرگ دلخراش مهسا امینی دختر ایرانی کردستان به جرقه و نقطه عطفی در تاریخ مبارزات ملت ایران علیه حکومت خودکامه ولایت مطلقه ضحاکی بدل شد و اقشار مختلف مردم، دانشگاهیان، کارگران، دانشجویان و جوانان و بویژه دختران و بانوان کشور را خود جوش و مسالمت آمیز برای کسب حقوق اولیه خود که آزادی و انتخاب تعیین حق سرنوشت خویش است به صحنه مبارزه و تظاهرات کشانده است. اما تا به حال که از چهار هفته از خیزش مردم می گذرد، بنا بر آمار ها بیش از ۲۸۰ نفر قتل عام و خیل وسیعی که حتی دانش آموزان دبیرستانی و دبستانی را در بر می گیرد راهی سیاهچالها و زندان های نامعلوم شده اند. اما در این خیزش روش تازه و بدیعی برگزیده شده است و اگر گفته شود که مرگ مهسا امینی نقطه عطفی در تاریخ مبارزات ملت ایران و بویژه دختران، بانوان و زنان و مادران این کشور گشت اغراق نیست. البته این بدان معنا نیست که مبارزات از این زمان شروع شده، بلکه بدین معنی است که مرگ مهسا موجب گشت، جان و روحی که زندانی ترس و وحشت از مرگ است، در این زمان که دختران و بانوان کشور روش نو و بدیعی را شبیه آنچه که حکیم ابوالقاسم فردوسی در داستان ضحاک و برای رهائی از دست ضحاکیان که بر سر نیزه کردن پیش بند چرمی کاوه است، برای مبارزه تا رسیدن به حقوق حقه خود که حاکمیت بر سرنوشت خویش است برگزیده اند و این روش نو و بدیع نقطه عطف گشته است و در این زمان است که با بر سر نیزه کردن روسری، بیش از پیش لباس ترس از تن کاوه ها، فریدون ها و مردم و بویژه، غالب طبقه نسوان فرو ریخته و این رمز زندگی جاوید، حیاتبخش و شرافتمند است و بمثابه تیری است که بر قلب دشمنان آزادی و حقوق مردم فرود آمده است. وقتی لباس ترس در آورده شد، آدمیان چنان قدرتمند می شوند که هیچ سرنیزه و داغ و درفشی بر آن کارگر نیست، چون می دانند «آنها که می ترسند هر روز می میرند و هر کس که نترسد فقط یک بار می میرد.» و این است رمز قدرتمندی، پهلوانی، کاوه و فریدون شدن و به حمایت مردن ستمدیده برخاستن. این خیزش که ازجنمِ دیگر و روش نو و بدیع دیگری است، خود به انقلاب آزادبیخش ملت ایران تبدیل شده و می رود تا آن را به نتیجه برساند.
اکنون که تداوم و استمرار خیزش خود جوش مبارزات ملت ایران علیه حکومت خودکامه ولایت مطلقه ضحاکی هفته پنجم خود را می گذراند، اگر این شعله خاموش شود، حکومت خونخوار دمار از روزگار بسیاری در خواهد آورد. پس رمز پیروزی و دستیابی به حق حاکمیت و رها شدن از دست ولایت مطلقه غارتگر در گرو تداوم و استمرار آن است و پیوستن مردم به آن در سراسر کشور است. اما جهت تداوم و استمرار و پیروزی یادآوری نکاتی گرچه بدیهی ولی خالی از فایده نیست.
۱- بیش از چهار دهه است که ملت ایران دچار رژیم مطلقه غارتگر ضحاکی شده است و سرطان رأس تا ذیل این رژیم را فرا گرفته و هر گز قابل اصلاح نیست زیرا شیطان در مغز و روح آقای خامنه ای لانه کرده و به صورت شیطان مجسم بنام خدا فرمان قتل و جنایت و غارتگری صادر می کند و حامیان روحانی و غیر روحانی او هم بچه شیطانی هستند که منویات شیطان را به اجرا می گذارند. و اصلاح این سیستم شیطانی آن یعنی استحاله و یا منحل شدن آن. پس کاوه ها، فریدون ها و مردم که مظهر نیرو و قدرت ملی و قدرتمند و مجری عدالت و پیروزی کشور هستند، باید در سرتاسر ایران زمین به پا خیزند تا شرّ ضحاک و ضحاکیان از کشور کنده شود. اکنون که حرکت مردمی آغاز و شدت گرفته است، برای پیروزی و موفقیت خود برای رسیدن به حق سرنوشت زندگی خود باید ادامه و پیدا کند. بر همه کسانی که از استعداد و توان سازماندهی و متصل کردن نیروها به یکدیگر برخوردار هستند واجب است که وارد میدان شوند که فردا دیر است و هیچ بهانه و عذری در نزد ملت ایران پذیرفته نیست. سازماندهی و رهبری نقش اساسی در پیروزی رساندن انقلاب دارد.
بعضی از روشنفکران و یا نخبگان که گویا هنوز این سیستم ضحاکی را نشناخته و یا هنوز نتوانسته درک کنند که تمامی این جنایات ریشه در آموزشهای خمینی و دوران رهبری او دارد و می گویند که او چنین و چنان گفت. هر قداره بند و دیکتاتوری که نگاه کنید، حرفهای خوب و پسندیده هم دارد. عمل که نشان دهنده سبعیت، جبّاری و دیکتاتوری است و نه حرف. اینان یا خود را به تجاهل زده و یا به نوعی قلم به مزد و یا جیره خوار هستند ولی اگر کمترین شکی هم دارند باید بدانند که چنین رژیم و سیستمی هر گز فرصت، آزادی و امکان در اختیار آنان قرار نخواهد داد مگر اینکه در خدمت آن سیستم باشند. فرصت آزادی و امکان را باید خود روشنفکران، نخبگان، مدیران لایق و مدبّر و در یک کلام فریدونهای زمان خود به دست آورند و به کاوه های زمان و مردم بپیوندند و برای همۀ مردم فرصت ایجاد کنند و نه برای قشری خاص. پس دختران و بانوان کشور که در نقش کاوه که مظهر و یا راز و رمز لباس ترس از تن به در آوردن است و روسری های خود را بر سر نیزه کرده و به پرچم مبارزه تبدیل کرده اند و مردم هم بر گرد آنها جمع شده و به حمایت برخاسته اند. مردم نشان داده اند که آماده هر نوع فداکاری جهت رسیدن به حق حاکمیت خود هستند. اکنون زمان برآمدن فریدون و نقش خود را بازی کردن است. فریدون ها یعنی کاردانان، متخصصان، مدیران لایق، مدبّران، جامعه شناسان ملی و آزادیخواه و سازمان دهندگان و روشنفکرانی که دلشان برای وطن می تپبد و مظهر نیرو و قدرت ملی و قدرتمند کشور و مجری عدالت و پیروزی هستند، باید به هم و به مردم بپیوندند. و به سازماندهی دقیق تر و مورد نیاز زمان بپردازند.
۲- کمبود سازمان و با تشکیلات. اولین خیزش علیه ظلم و ستم، خیزش دانشجویان در سال ۷۸ و بعد جنبش سبز ۸۸ و سپس جنبش سالهای ۹۶ و ۹۸، که هر کدام از آنها در نگرش و جهت حرکت و شعارها مکمل یکدیگر بودند اما همه آنها با کشت و کشتار و گسیل مردم به سیاه چالها، این جنبش ها خوابیده شد. در همه این جنبش ها به نسبت، خود جوشی وجود داشته است. اگر چه در نتیجه این جنبشها جامعه جوان به ماهیت و سبعیت رژیم ضحاک خونریز و غارتگر پی برد و مهمتر اینکه اشعار پیدا کرد که این رژیم غیر قابل اصلاح است که این خود نتیجه بزرگی است. اما به نتیجه نهایی که حاکم بر سرنوشت خویش است نرسید. مهمترین علت این ناکامی از دید من کمبود و فقدان ابزار کار یعنی سازمان یا تشکیلات مناسب و یک فکر راهنمای منسجم و حق مدار و آزادیخواه بوده است. بعضی ها وقتی صحبت از سازمان و یا تشکیلات به میان می آید، چیزهای عجیب و غریب در ذهن خود می پرورند. منظور از سازمان و یا تشکیلات چیست؟ سازمان و یا تشکیلات عبارت است از: پیوستن عناصر مختلف براى برقرار کردن ارتباطات بمنظور تبادل اطلاعات، مشاوره و گرفتن پیام جهت رسیدن به هدف معین. هر سازمان و یا تشکیلاتى داراى یک دستگاه رهبرى است که حرکت عناصر مختلف را همسو و همآهنگ کرده و در جهت رساندن و یا نزدیک شدن به آن هدف معین آنرا رهبرى مىکند.
اما بعضی ها چنین وانمود می کنند که انقلاب ملت ایران در سال ۵۷ فاقد سازمان و تشکیلات بود، و حرکت خود جوش مردم آن را به نتیجه رساند، غافل از اینکه هیچ حرکتی بدون سازماندهی و دستگاه رهبری به نتیجه غائی نرسیده و جامعه را متضرر خسارتهای فراوانی کرده است. در انقلاب ۵۷ هم سازمان سنتى روحانیت و هم-سایرسازمانها وجود داشتند، اما غلبه و نقش اصلی با سازمان سنتی روحانیت بود. بله اگر منظور از آن، سازمان و یا احزابى نظیر احزاب و تشکیلات مارکسیستى یا احزاب غربى است. سازمان سنتى روحانیت داری چنین سازمانی و رهبری نبوده است. اما اگر منظور از سازمان را، داشتن وسیله ارتباط با مردم، گسترش شبکه نفوذ در مردم، رساندن و گرفتن پیام به مردم جهت هدفهاى خاصى باشد، چنین سازمانى با مختصات ویژه خود و با شرایط اجتماعى، مذهبى و فرهنگى کشور وجود داشته و به نظر صاحب این قلم اگر بگویم هیچ حزب و دستهاى نه تنها در کشور ما، بلکه در سایر نقاط جهان از یک چنین وسایل ارتباطى – اطلاعاتى و نفوذ بین مردم برخوردار نبوده است، اغراق نگفتهام. شبکههاى طبیعى سازمان روحانیت در سراسر کشور اعم از شهر و روستا در حسینیهها، تکایا و مساجد و… در هر کوى و برزنى بطور گسترده وجود داشت. مواد و مصالح موجود قابل بهره بردارى، رهبریت یا مرجعیت سازمان و منابع مالى که هر حزب و دسته ای برای حرکت و ادامه حیات نیاز دارد، در سازمان روحانیت وجود داشت. سازمان روحانیت چنان امکانات و منابع مالى مختلف طبیعى در اختیارش قرار گرفته بود که بدین لحاظ نیز هیچ حزب و سازمان دیگرى از یک چنین منابع مالى مستقلى بهرهمند نبوده است و هیچ حزب و دستهاى را با آن همسنگ نمىتوان گرفت. (چون اینجانب مشروح در مورد سازمان و سیستم رهبری انقلاب ۵۷ در کتاب پاریس در فصل نهم مشروح به آن پرداخته ام، در اینجا نمی خواهم آن مطالب را تکرار کنم، علاقه مندان می تواننند به آنجا مراجعه کنند. در خانه اگر کس است یک حرف بس است)
در هیچ جاى دنیا از خیزش اسپارتاکوس تا به امروز انقلابى را نمىتوان سراغ گرفت که بدون داشتن سازمان و تشکیلاتى که رهبرى حرکت مردم را بدست گرفته باشد، پیروز شده باشد. تمام انقلابهاى قرن اخیر نظیر چین، روسیه، الجزایر، هند، آفریقاى جنوبى، نیکاراگوئه، و… هرکدام سازمان رهبرى متناسب با خود را داشتهاند و آن سازمان و یا تشکیلات رهبرى، حرکت مردم را تا حصول نتیجه هدایت کرده است. غالب حرکتهاى شورشى مردمی که رهبرى منسجمى نداشته است، یا در بطن خود خفه شده و یا اگر هم به نتیجهاى رسیده باشد، دیرى نپائیده و از بین رفته است، ماند خیزش های ۷۸، ۸۸، ۹۶ و ۹۸. به نتیجه غائی نرسیدن به غیر از این است که در جامعه اثر خود را باقی نگذاشته است.
اگر این نکته که سازماندهی و داشتن دستگاه رهبری برای حصول نتیجه واجب و ضروری است، باید دست به خلق و ایجاد سازمان متناسب با هدف زد.
۳-بر من پوشیده است که آیا این خیزشی که به انقلاب منتهی شده، و اکنون وارد هفته پنجم خود شده است، درعین خودجوشی مردمی، در خود سازماندهی و دستگاه رهبری را ایجاد کرده است و یا خیر؟ اگر قبلاً آن ایجاد شده است که چه بهتر و اگر نه! باید هر چه سریعتر دست به خلق و ایجاد آن زد. اینکه چگونه؟ آن دیگر بستگی به شرایط میدان مبارزه دارد که ممکن است آشکار، نیمه مخفی و یا مخفی، و یا ملغمه ای از چند نوع باشد.
۴-رهبری و همه مردم باید بدانند که انقلاب خشونت نیست. در اکثر موارد خشونت را حکومتهای خودکامه به جامعه در حال جنبش و حرکت و انقلاب تحمیل می کند. حتماً می دانید که رژیم خود دست به تخریب بعضی از اموال عمومی و توهین به دین و آتش زدن قرآن و غیره می زند تا آن را به گردن کسانی که برای حقوق و آزادی خود مبارزه می کنند بیندازد و بدینوسیله آنها را قلع و قمع کند. رهبران جنبش باید مرتب به همه آگاهی برسانند که از دست زدن به خشونت بپرهیزند و مهمترین کارشان خشونت زدائی باشد. البته که این روش هم ضایعات و خسارات و هم نوید پیروزی نهائی را به همراه خود دارد. این روش در هند، آفریقای جنوبی و … عمل شده و به پیروزی منجر شده است.
۵-شعارها- هم دستگاه رهبری و هم خود مردم باید مواظب شعارها باشند. شعارها باید به نحوی انتخاب شود که در سرتاسر کشور، کردستان و بلوچستان، خوزستان و آذربایجان، خراسان و کرمان…مورد قبول همه و بیان خواست همگانی باشد و قادر باشد که همه را بهم پیوند دهد. مانع شعارهای، تجزیه انگیز، تفرقه انگیز و قدرت طلبی شیخ و شاه که مردم را از هم دور می کند، شوند. شعارهایی نظیر: «مرگ بر ستمگر// چه شاه باشد چه رهبر» بسیار کارساز خواهد بود.
۶-بیش از پیش مراقب وابستگان شیخ و شاه باشند، رژیم شعارهای تفرقه افکنانه را بسیار دوست دارد و در گذشته چه بسیار در جنبش مردم از دادن این شعارها بهره برده اند. نجات دهنده خود شمائید، نیرو و توانمندی در دست شماست. نیرو از شما است که ضحاک و ضحاکیان از شما می گیرند و علیه خود شما بکار می برند. نباید برای نجات خود از شرِ ضحاک و ضحاکیان به دنبال منجی و حلال مشکلات بگردید و یا از این و آن کشور بخواهید شما را نجات دهند. اینکه رسانه های مردمی و همگانی صدای آزادیخواهی شما را بگوش همکان برسانند و ملتهای خودشان را از ظلم و ستمی که بر شما روا داشته شده و از اهداف آزادیخواهانه و حقوقمدارنه شما آگاه و با خبر سازند، بسیار سازنده و موفقیت آمیز است. وآنوقت است که دولتها می فهمند که باید چگونه روابطی با حکومت مطلقه غارتکر داشته باشند. اما مراجعه به دولتهای بیگانه برای نجات بسیار خطرناک است. تا بحال کدام بیگانه در کشوری دیگر آزادی و دموکراسی بر قرار کرده است که ما دومی آن باشیم؟. از کسانی که از این و آن بیگانه – به عنوان اینکه دارند مبارزه می کنند- از دولتهای بیگانه دریوزگی می کنند و جیره و مواجب می گیرند، سخت بپرهیزید که موجب شادی و خوشحالی و دلگرمی ضحاکیان می شود و هم بهانه به دست ضحاکیان برای قلع و قمع بیشترملت می دهد و هم بخشی از جامعه را از شما جدا می سازد.
۷- باید تدابیری بکار برده شود تا هرچه بیشتر مردم در سراسر کشور به انقلاب بپیوندند. حکومت مطلقه غارتگر ضحاک منش هر چقدر نیروی سرکوبش زیاد باشد، هرگز قادر نخواهد بود در برابر نیروی لایزال مردمی که لباس ترس از تن فرو ریخته مقاومت کند. هر چه بیشتر، مردم در نقاط مختلف کشور به انقلاب بپیوندند، به زمان پیروزی نهایی شتاب می بخشد و هم نیروی سرکوب را ذله و ناتوان می ش سازد و حکومت قادر نخواهد بود که نیرو از این منطقه به آن منطقه گسیل کند. و برای حصول چنین نتایجی بر سازمان دهندگان و دستگاه رهبری است که بشدت مواظب شعارهای گروهی، دسته ای، تفرقه انگیز، تجزیه طلب و قدرت طلب این دسته و یا آن دسته باشند. که اینها خواست حکومت شیطانی مطلقه فقیه است. پیروزی از آن ملت است و نه حکومت مطلقه غارتگر و جبّار.
۸- و آخرین نکته اینکه دستگاه رهبری انقلاب، در مفهوم و در عمل کاملاً از رهبری موجود جدا است که همه قدرت در دست او است و پاسخگو به احدی – حتی به خدا هم- جدا است. این دو با هم اشتباه گرفته نشود که این دومی رهبری مارکسیستی است که متآسفانه به کشور ما هم رسوخ کرده است. در فردای پیروزی رهبر جدا و رئیس جمهور جدا وجود نخواهد داشت، بلکه رهبرهمان رئیس دولتی است که بر اساس قانون اساسی مدون برای مدتی معین از جانب مردم نظیر کشورهای پیشرفته و دموکرات منش دنیا زمام کشور را به دست خواهد گرفت.
محمد جعفری ۲۴ مهر ۱۴۰۱
غارت و غارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه – ۲۰
« در حالی که حکومت مطلقه غارتگر ضحاکی که به دبستان و دبیرستان ها هم رحم نکرده و به کشتار دانش آموزان پرداخته و بخشی از آنان را برای« اصلاح و تربیت» به مکانهای نامعلوم فرستاده که معلوم نیست ضحاکیان چه بر سر آنها می آورند، بعضی ها منتظر چه جنایت دیگری هستند تا به حرکت مردم بپیوندند؟»
۵-آیا مقاصد و شعارهای مختلف و متفاوت می تواند ما را به نتیجه برساند و یا رژیم از آن بهره می برد؟
« در حالی که حکومت مطلقه غارتگر ضحاکی که به دبستان و دبیرستان ها هم رحم نکرده و به کشتار دانش آموزان پرداخته و بخشی از آنان را برای« اصلاح و تربیت» به مکانهای نامعلوم فرستاده که معلوم نیست ضحاکیان چه بر سر آنها می آورند، بعضی ها منتظر چه جنایت دیگری هستند تا به حرکت مردم بپیوندند؟»
نوشتن و تحقیق و تحلیل پروژه غارت و غارتگری ولایت مطلقه دو سال قبل شروع شد و گهگاهی هم به دلایلی از نظر زمانی وقفه در آن افتاد. ولی همچنانکه خوانندگان محترم مطلعند، ۱۸ مقاله از آن سلسله مقاله ها تا به حال منتشر شده است. برای تکمیل این پروژه هنوز چند مطلب باقی مانده که باید به آن هم پرداخته شود. اگر هم عمری باقی بود تمامی آن با حک و اصلاح مجدد به صورت کتابی باز نشر خواهد شد. در این قسمت به این سئوال پاسخ داده می شوکه:
۵-آیا مقاصد و شعارهای مختلف و متفاوت می تواند ما را به نتیجه برساند و یا رژیم از آن بهره می برد؟
یکم: در مقاله «روسری در نقش درفش کاویانی» متذکر شدم که «هم دستگاه رهبری و هم خود مردم باید مواظب شعارها باشند. شعارها باید به نحوی انتخاب شود که در سرتاسر کشور، کردستان و بلوچستان، خوزستان و آذربایجان، خراسان و کرمان…مورد قبول همه و بیان خواست همگانی باشد و قادر باشد که همه را بهم پیوند دهد و مانع شعارهای تجزیه انگیز، تفرقه انگیز و قدرت طلبی شیخ و شاه که مردم را از هم دور می کند، شوند. شعارهایی نظیر: «مرگ بر ستمگر// چه شاه باشد چه رهبر» بسیار کارساز خواهد بود.» و یا «ولایت فقیه هر نوعش ضد حقوق بشر است» و «بیش از پیش مراقب وابستگان شیخ و شاه باشند، رژیم شعارهای تفرقه افکنانه را بسیار دوست دارد و در گذشته چه بسیار در جنبش مردم از دادن این شعارها بهره برده اند. نجات دهنده خود شمائید، نیرو و توانمندی در دست شما است.» (۱) در همان مقاله اشاره شده در بالا یادآور شدم که نه مسئله رژیم حجاب است و نه دین، بلکه مسئله رژیم، ساخت آدمهای بله قربانگو و کنترل نیمی از جامعه که پرورش دهنده مدیران آینده کشور است، می باشد (۲) و چون حکومت غارتگر در این زمینه خود را کاملاً شکست خورده دیده بسیارغصبانی وغضبناک است. وقتی اساس رژیم بر دروغ بنیاد گرفته خود واقفند که بی دین ترین و ضد دین ترین حاکمان اند، جز دین قدرت پرستی و غارتگری و جنایت.
دوم: شعارهای متفاوت بیان خواسته های متفاوت و خواسته های متفاوت هم نمایانگر گروه ها و دسته های متفاوت است. و دسته ها و گروه های متفاوت هم نمایانگر تفرقه و تشتت که بسیار برای رژیم مطلقه غارتگر دلچسب و مفید است. لاجرم پیروزی نیاز مبرم به شعارهای متحد، کاربردی، مؤثر و همگانی دارد. شعارهای متحد و همگانی هم بدین معنی نیست که فقط باید یک شعار داده شود. بلکه بدین معنی است که باید از شعارهای، تجزیه انگیز، تفرقه انگیز، دسته ای و قدرت طلبی سخت پرهیز شود.
سوم:شعارها باید با هدف های کوتاه و دراز مدت همآهنگ باشد و بر دستگاه رهبری است که نظارتی بر شعارها برای همآهنگی داشته باشد. اما در حال و هوائی که وضعیت رهبری و دستگاه رهبری روشن نیست، اما تا ایجاد و خلق آن، تشکلهای معلمان، کارگران، دانشگاهیان و… که وجود دارد، باید به نوعی در ارتباط تبادل اطلاعات با هم قرار بگیرند وهمچنین بر خود جوانان دختر و پسر است که خود به سازماندهی و مدیریت بپردازند و به نوعی با هم همآهنگی ایجاد کنند. گرچه این عمل در شرایطی که ما درگیر آن هستیم بسیار سخت اما غیر ممکن هم نیست. همآهنگی شعارها هم در گرو سازماندهی و همآهنگی و ابتکار نیروی جوان است و کاری است بسیار سخت و پیچیده ولی غیر ممکن نیست و باید راه حلی به سرعت برای این سختیها پیدا کرد. نیک می دانید که هر آدمی به نسبت استعداد و توانائی رهبری ذاتی را در خود دارد. اما برای رسیدن به هدف جمعی باید این استعداد رهبری به هم پیوسته گردد و یک دستگاه رهبری توانمند و در خور وضعیت به وجود آورد. درعمل هم نشان داده شده که امیدی چندانی به دیگران نیست و جوانان باید به نیروی و استعداد و توانائی خود تکیه کنند. چرا که از اصلاح طلبان و اصولگراها جز بعضی از نِق زدن ها و تغییرات جزئی در جهت حفظ رژیم، کار دیگری از دست آن ها بر نمی آید. و قادر به این فهم هم نیستند که در رأس رهبری چنین رژیمی مطلقه غارتگری هر کس دیگرهم به جز خامنه ای باشد، در به همان پاشنه خواهد چرخید. البته وقتی پای منافع از هر نوع آن در میان باشد، چشم آدمی را از حقایق دور و کور می کند، و منافع این دو دسته در وجود این رژیم نهفته است زیرا هر دو گروه دو روی یک سکه هستند. نباید به دیگرانی هم که به نوعی منافعی در این رژیم دارند دل بست و منتظر کمک آنان شد. این سیستم به احدی حتی به خودی های خودش هم وفا نکرده و نخواهد کرد، چه برسد به دیگران و در هر فرصتی بخشی از مردم را نابود می کند. از روز اول هم این سیستم زیرهر قول و قراری جز تصاحب انحصاری قدرت و گوش بفرمان ضحاک زمان، زده است. پس گوش به بعضی از حرفهای خوش و خط و خال ولایت مطلقه غارتگر نسپارید و اغفال نشوید. در حالی که حکومت مطلقه غارتگر ضحاکی که به دبستان و دبیرستان ها هم رحم نکرده و به کشتار دانش آموزان پرداخته و بخشی از آنان را برای« اصلاح و تربیت» به مکانهای نامعلوم فرستاده که معلوم نیست ضحاکیان چه بر سر آنها می آورند، بعضی ها منتظر چه جنایت دیگری هستند تا به حرکت مردم بپیوندند؟
چهارم:بله وقتی دستگاه رهبری به نوعی وجود ندارد و شعارها و هدفهای متفاوت مطرح می شود، این بهترین وسیله برای بهره برداری رژیم خواهد بود. حتی بدون دستگاه رهبری و هدفهای مشخص و معین مورد قبول اکثریت ملت ایران و جامعه جهانی اگر هم قادر باشیم که رژیم را به زانو در آوریم – که بسیار بعید است – دسته ها و گروههای چماقدار قدرت طلب تحت عناوین مختلف آزادی، حقوق، رشد، عدالت و غیره قدرت را به دست خواهند گرفت و تا چشم باز کنی در به همان پاشنه قدیم خواهد چرخید. پس ضرورت دارد که جوانان خود، با استعداد و توانائی رهبری که در خود دارند، به سازماندهی نیروها و ایجاد دستگاه رهبری بپردازند. و این در هر شرایط نیاز به ابتکار و خلاقیت دارد که در جوانان ما به وفور یافت می شود.
پنجم: در اجتماعات و تظاهرات مردمی از هر علامتی هم که موجب تفرقه شود باید پرهیز شود و مانع آورده شدن چنین علامتهایی باشند. علامتهای مختلف هم چه بخواهیم و چه نخواهیم و چه توجیه های مختلف برایش بسازیم، در نهایت موجب چند دستگی و تفرقه می شود.
ششم: حتی برای رسیدن به هدف و پیروزی نیازی به شعار براندازی ندارد. اهم شعارها باید در برگیرنده، حقوق و حق تعیین سرنوشت، آزادی و استقلال برای همه آحاد مردمی که در مرزهای سیاسی جغرافیائی ایران زندگی می کنند باشد. اگر خود رژیم خواسته های قریب به اتفاق اکثریت مردم را پذیرفت. این بهترین حالت است که رژیم خود به استحاله خود بپردازد، و اگر نپذیرفت – که فکر نمی کنم هرگز بپذیرد – آنوقت در جائی قرار خواهد گفت که خود متلاشی خواهد شد. اما این راهکار حربه براندازی از دست رژیم گرفته می شود. استقلال هم یعنی اینکه کشور مستقل از این و آن کشور باشد و نه اینکه کشورهای غربی و در رأس آن آمریکا اَه و تُف است و چپاولچی ولی روسی و چینی آن، بنده های خدا، آزادیخواه عدالت پرور و حامی مظلوم !! بدون داشتن آزادی و استقلال رشد مادی و معنوی و بهرهبرداری و توزیع عادلانه امکانات مادی و شکوفایی و باروری استعدادهای آحاد ملت امری غیرممکن است و استقلال به این معنی است که ما نباید با جهان و کشورهای دیگر رابطه خوب و حسنه ای داشته باشیم؟ هر گز چنین نبوده و نیست. چون به این مسئله در مقاله هفدهم« استقلال چیست و چرا نباید به بیگانگان مراجعه کرد؟ » مشروحتر به آن پرداخته شده است، به آنجا مراجعه کنید.(۳)
هفتم: آیا ما از خود پرسیده ایم که چرا باید همیشه بین بد و بدتر، بد را انتخاب کنیم. آیا از تجربه چهل سال نیاموخته ایم که انتخاب بد قطعاً به بدتر خواهد رسید و نباید بین خوب و خوبتر انتخاب کنیم؟ تا به امروز و در دنیای امروز رژیم تجربه و عمل شده، دموکراسی و مردم سالاری بر اساس برابری همه آحاد کشور وشرکت فعال در سرنوشت خویش و انتخاب آزاد نمایندگان و رئیس جمهور خویش است. بنابراین شعارها باید بر این مبنا انتخاب شود. رهبران جوان باید بدانند که از هم اکنون و در آینده کشور، اساس کار باید بر شایستگی و لیاقت و توانائی در هر زمینه ای استوار باشد، نه اینکه مثلاً از فلان خانواده می آید، و یا زندان و زجر دیده، کشته داده است و یا…. داخل و خارج و یا خارج نشین و داخل نشین کردن آن هم در این زمان، چه آگاهانه و چه ناآگاهنانه باشد، به نفع رژیم تمام خواهد شد.
مهمترین موفقیت ولایت مطلقه غارتگر که تا به امروز پابرجا مانده، فقدان نیروی جانشین سازمان یافته است. و این فقدان و کمبود دو علت عمده دارد: مهمترین علت رژیم ضحاک منش است که تمامی سعی و کوشش خود را به کار برده که در بین ملت ایران چه در داخل و چه در خارج و بویژه در داخل نیروی سازمان یافته ای به وجود نیاید. و با بودجه های سنگینی که خرج کرده در داخل و خارج در درون آزادیخواهان و حق طلبان نفوذ کرده و بسیاری در لباس مخالف و آزادیخواهی و حقوق طلبی در نوشته ها، تحلیل ها و تحلیل خبرها آب به آسیاب ولایت مطلقه غارتگر می ریزند. که باید آنها را شناسائی و فقط رسوا کرد و به دیگران شناسند. دلیل دیگرهم عمل مخالفین است که تا به امروز نتوانسته اند، متشکل شوند و نیروی در خوری برای جانشینی رژیم که جامعه بتواند به آن تکیه کند و آینده روشن خود را در آن ببیند را بوجود آورند. البته تا بخواهی و بویژه در خارج از کشور با نام های مختلف دهن پر کن و روی کاغذ سازمان و تشکیلات و کارشناس و متخصص درست شده است. که هر از گاهی این تلویزیون های وابسته بنا بر موقعیت سعی می کنند که یکی آز آنها و یا یک شخصیت کاذب را به عنوان نیروی جانشین جا بیندازند و به ملت ایران حُقنه کنند. که تا به حال همه اینها به علت اینکه واقعیت و حقیقتی را در بر نداشته، بی مصرف و عاطل و باطل شده و می شوند.
جامعه جهانی هم وقتی می تواند همه جانبه به حمایت جنبش و انقلاب ملت ایران بپردازد که در داخل کشور رژیم جانشین سازمان یافه و مورد اعتماد ملت به وجود آمده باشد وآنوقت است که جامعه جهانی هم با تکیه بر آن نیروی جاشین مورد قبول ملت ایران، هم با رژیم به نوع دیگری برخورد خواهد کرد و هم کمکهای بدون چشم داشت و بشر دوستانه و آزادیخواهانه به آنان خواهد کرد. البته تا بخواهی و بویژه در خارج از کشور با نام های مختلف دهن پر کن و روی کاغذ سازمان و تشکیلات و کارشناس و متخصص درست شده است. که هر از گاهی این تلویزیون های وابسته بنا بر موقعیت سعی می کنند که یکی آز آنها را به عنوان نیروی جانشین جا بیندازند و به ملت ایران حُقنه کنند. که هم اینها به علت واقعیت و حقیقتی را در بر نداشتن، بی مصرف و عاطل و باطل شده و می شوند و اخرین نکته
هشتم: دختران و پسران جوان کشور که جنبش و یا انقلاب (۴) را تدام بخشیده اند باید سخت مواظب کوتولوها باشند که وقتی سخن می گویند، سخن چند پهلو و شفاف نمی گویند و به نوعی حرف می زنند که هر زمان امکان بازی را داشته باشند مثل اینکه «من هیچ نوع نظامی را بر نظام دیگر ترجیح نمی دهم» یا «من دنبال هیچ پست و مقامی نیستم» اما چنان حرف می زنند که گوئی در نقش و جایگاه مافوق همه و رهبر مطلق مردم حرف می زنند. هر دسته، گروه و یا حزبی باید خواست نهائی خود را صاف و زلال و روشن بیان کند. آنها که می گویند اکنون وقت این حرفها نیست و باید فقط رژیم را ساقط کرد، در پی اغفال مردم هستند. درست هم اکنون وقت این است که خواسته ها صاف و زلال مشخص شود، تا مردم قادر باشند که تصمیم خود را نسبت به آنها بگیرند و نه وقتی که بر مردم فائق آمدند، حقیقت دل خود و آنچه را که در دل داشته اند بیان کنند.(۵)
محمد جعفری ۲/ آبان/ ۱۴۰۱
نمایه و یادداشت:
۱-https://news.gooya.com/2022/10/post-69375.php
۲-یکی از مهمترین علل فشار حجاب و پوشش سراسری و روسری، «نگهداری، استمرار و حفظ قدرت» است. طبیعی است که وقتی دین و دولت هر دو یکجا در دست فرد و یا افرادی متمرکز بشود و حکومت سخنگو و بیانکننده دین مردم هم بگردد، برای تحقق آن، نیاز به مهار جامعه دارد، و چون یکی از مهمترین وسیلههای مهار، مهار مردان و بویژه زنان از راه ایجاد ترس از جهنم و از دست دادن بهشت است، در اینجا است که لباس نقش پیدا میکند. وقتی بنام دین چگونگی لباس پوشیدن مردم و به ویژه زنان را در اختیار داشته باشند، بسادگی قادر خواهند بود بدون پرداخت هزینه و یا با هزینه کمتر بر نیمی از جمعیت سیطره داشته باشند و وقتی به مهار آنها فائق آمدند به تدریج از آنها آدمهای کلیشهای باب طبع حکومت و قدرت ساخته میشود. این نیمه جامعه یعنی بانوان نظر به اینکه مربی و پرورش دهنده نسلهای آینده در دامان خود هستند، وقتی آدمهای کلیشهای شدند، آنها در دامان خود و حتی بدون جیره و مواجب از نسلهای آینده آدمهای کلیشهای باب طبع حاکمیت میسازند. افزون بر اینکه در تمامی کشورها، مسؤولیت آموزش و پرورش کودکان و دانشآموزان، در کودکستان و دبستان، قریب به اتفاق، با بانوان است و تعلیم و تربیت این دوران نقش اساسی در طرز فکر و رفتار نوباوگان کشور در دورانهای بعد از آن دارد. این امر از مهمترین دلایلی است که میگوید چرا حکومت همه چیز را در حجاب و پوشش بانوان خلاصه کرده است و و با وجودی که در این مورد کاملاً شکست خورده، حاضر نیست که لباس پوشیدن مردم را به خود مردم واگذار کند. از استثناها که بگذریم که در هر جامعه ای وجود دارد، زنان قادرند که در هر موقع و هر جامعهای ارزشهای دینی و عرفی جامعه را رعایت کنند و لباس مناسبی انتخاب کنند که بنیاد خانواده را از فحشا حفظ کند و از آزار جنسی هم در امان بمانند و دیگران چشم طمع به آنها نداشته باشند و هم به عفت شناخته شوند.
۳- در این مقاله به مقوله استقلال به زبان ساده و و اینکه چرا باید مستقل بود پرداخت شده است:
https://news.gooya.com/2022/05/post-64163.php
لینک در انقلاب اسلامی:
۴-انقلاب خشونت نیست. تصاحب انحصاری قدرت و همه چیز را دید اختیارخود داشتن و نقش خدایگان را بازی کردن است که خشونت به همراه دارد و در ذاتش عجین است. برای اطلاع بیشتر به «مقاله انقلاب چیست و آیا انقلاب به خودی خود بد و یا خوب است و چرا مردم را از انقلاب می ترسانند؟»
https://news.gooya.com/2022/04/post-63495.php
لینک در انقلاب اسلامی:
۵- آن هائی که اکنون روش و منش خود را در روزهای آغازین به پیروزی انقلاب نقد می کنند و اکنون غبطه می خورند که چرا از خمینی و رژیم اسلامی که او پایه گذارد حمایت کردند. چرا امروز می گویند که اکنون وقت این حرفها نیست و باید فقط شعار سرنگونی رژیم داده شود؟ نه هدفها باید از پیش برای مردم مشخص و معین باشد.
غارت و غارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه – ۲۱
۶– آیا دین مساوی با طبقه روحانی است؟
« باید سخت به هوش و آگاه بود که امروز و یا فردا مردان و زنان لخت وعور را هم به میدان فرستد و حتی باید منتظر شنیع ترین فحشا و جنایت، برای اینکه آن را گردن مردم و کسانی که برای حقوق و آزادی ذاتی خود به انقلاب برخاسته اند، بود. »
رژیم مطلقه غارتگر تمامی سعی اش این است که حد اقل به طرفداران مسلمان و معتقد خود، و حتی به معتقدانی که خنثی هستند وهنوز تصمیم خود را نگرفته اند، به آنها بقبولاند که هدف این جنبش و یا انقلاب: لخت وعور گشتن دختران و بانوان کشور، در خیابان ها، کافه رستوران ها، کوچه و بازار و پارکها است. شیخکی بنام رسایی که نمایندگی محلس را هم داشته دارای چنین افکار آشفته ای است! و در نتیجه شیوع بی بند و باری، اخلاق زدائی، فحشا، بی عفتی و در یک کلام از بین بردن دین شما است. اگرچه تا به امروز، چنین حرکت هائی دیده نشده و دختران، بانوان مردان و همه جوانان سخت مواظب اند که دین و ارزشهای جهانشمول آن مورد هتک احترام قرار نگیرد و تا به نتیجه رسیدن این انقلاب و بعد از پیروزی هم چنان خواهد بود. اما باید سخت به هوش و آگاه بود که امروز و یا فردا مردان و زنان لخت وعور را هم به میدان فرستد و حتی باید منتظر شنیع ترین فحشا و جنایت، برای اینکه آن را گردن مردم و کسانی که برای حقوق و آزادی ذاتی خود به انقلاب برخاسته اند، بود.
بی جهت نیست که از ابتدا و حتی و حتی قبل از به دست گرفتن قدرت، سینما رکس آبادان را آتش زدند، و بیش از چهار صد نفر را به خاکستر تبدیل کرد. و بعد هم بمب در حرم حضرت رضا(ع) گذاشته شد (در سال ۷۳)، و برای اعتراف گرفتن از زن سعید امامی که شوهرش جاسوس اسرائیل بوده، به او گفته شد که قرآن را با فلان جای خود فلان و بهمان می کردی. و اکنون زندان اوین را آتش می زند، قرآن آتش می زند و … و وقتی رژیمی با اغفال و دسیسه سازی از دختران جوان و زیبا ها فاحشه خانه برای به تور انداختن مخالفین خود درست می کند و با اقسام وانواع دسیسه ها بعضی از مخالفین سست عنصر را به تور انداخته و خفه می سازد. همه کاری ساخته است. بنا بر بعضی اطلاعات خود رژیم و آمدنِ بویژه فرمانده سپاه آقای سلامی در حرم شاهچراغ جائی که مردم را به خاک و خون کشانده اند، برای مردم و جوانان سخنرانی و اتمام حجت می کند که «شرارت را ترک کنید و دیگر به خیابانها نیائید» و این فتنه «برای شما هیچ فایده ندارد و امروز پایان اغتشاشات است» (هفتم آبان ۱۴۰۱) و می افزاید که ما هنوز با شما مدارا کرده ایم و با زبان بی زبانی می خواهد به همه بفهماند که اگر صحنه را ترک نکردید، باید منتظر چنین سرنوشتی باشید. بنابراین بسیار محتمل است که خود رژیم مانند موارد گذشته، دست به این جنایت زده باشد. و بویژه که این آقای سلامی فرمانده سپاه، همان سلامی است که وقتی آقای سلیمانی توسط آمریکائی ها ترور شد، در تلویزیون ظاهر شد و گفت:«ما انتقام می گیریم، انتقامی سخت»، بعد هم انتقام از ملت ایران گرفته شد و با دو موشک هواپیمای اوکراینی را با ۱۷۶ سرنشین آن به خاک فرستاد و ملت ایران را داغدارعزیران خود کرد.
این رژیم مطلقه غارتگر به اندازه ای کودن و در خواب و خیال است که بعد از شش هفته ادامه جنبش هنوز نفهمیده که لباس ترس از مردم فرو افتاده و لذا مرگ رژیم آغاز شده است. از من و تجربه حد اقل پنجاه ساله ام بپذیرید که اینها جز نگهداری و حفظ قدرت خود، هیچ دین و ایمان دیگری ندارند. من نمی گویم اعمال چهل و اندی سال آنها همین را می گوید.
از باب تجربه و هشدار و آینده نگری نکاتی که شاید برای جامعه ای که در انقلاب شرکت کرده مفید فاید افتد در زیر خواهد:
۱- دین را مساوی آخوند و روحانیون حاکم و یا حتی روحانیونی که در حکومت به ظاهر شرکت ندارند یکی گرفتن، خطای بزرگی است.
آیا دین مساوی با طبقه روحانی است که بعضی ها تا فرصتی دست می دهد آن را غنیمت شمرده و به طبل ضدیت با دین و دین ستیزی زده می شود؟ آیا ضدیت با دین و دین ستیزی راه به جائی می برد؟ و آیا با این عمل چیزی به دست خواهند آورد و اگر اینان هدف شان آزادی، استقلال، و داشتن حق حاکمیت خویش و داشتن اختیار سر نوشت خویش و یا به عبارت دیگر دموکراسی و مردم سالاری بر اساس برابری همه آحاد کشور و شرکت فعال در سرنوشت خویش باشد با ضدیت با دین و دین ستیزی به آن خواهند و خواهیم رسید؟ دین چیست که حذف آن و یا ستیزه گری با آن ما را به هدفمان می رساند؟ دین واقعی پدیده و یا فنومن عشق و پرستش است.
عشق و پرستش که تنها مختص خداوند یگانه است، به صورت واقعی و خالص فقط از نهاد انسان آزاد و مستقل بر می آید. با بیگانه شدن انسان از فطرت آزاد و مستقل خویش، پرستش قدرت و نمادهای مختلف آن جایگزین پرستش خدای یگانه می شود و عدل و داد که از ویژگی انسان آزاد و مستقل است به نابرابری و ظلم و ستم تبدیل می گردد. وجود این پدیده اجتماعی، از مهم ترین نشانه ها ی به وجود آمدن شرک و پرستش قدرت و نمادهای مختلف آن در ابعاد و انواع گوناگون آن در جوامع بشری است.
حذف دینی که منطبق با فطرت آزاد عشق و پرستش خدای یگانه است، از جوامع بشری امری محال و تخیلی است. و کسانی که فکر می کنند با حذف دین از جوامع، آزادی انسانها محقق می گردد، به نظر من هم در شناخت دین و هم انسان به کجراهه رفته اند و با تجربه گرفتن از تاریخ، باید بدانند که حذف کردن دین از جوامع، امر تجربه شده غیر ممکن در طول تاریخ است و باز بنا به تجربه تاریخی، در هر زمان که کوشش برای حذف دین به عمل آمده است، جز این که ضایعه ای بر ضایعات بشر افزوده، نتیجه دیگری ببار نیاورده است. بنابراین باید کوشش شود که دین به جایگاه و رسالت اصلی خویش که بیان آزادی و ساختن جامعه ای آزاد و مستقل و منطبق بر فطرت انسان است، بازگردانده شود.
البته آنهائی که تاریخ را گذرا به یک دوره خاص محدود می کنند شاید حق داشته باشند که بگویند چرا از دین سخن به میان می آید ولی اگر در اشل تاریخ بشریت به آن نگاه کنند مشاهده می کنند که دین حذف شدنی نیست و تا دین به جایگاه اصلی خود که بیان آزادی استقلال عدالت بر پایه رشد و حفظ و نگهداری اخلاق حسنه در جامعه است باز نگردد، در به همین پاشنه خواهد چرخید. و هر دینی که حامی قدرت و یا با قدرت عجین شد آن دیگر دین قدرت و ایدئولوژی قدرت است مانند هر ایدئولوژی قدرت ساز دیگر که قدرت حاکم برای مشروعیت خود آن را وسیلۀ می کند، می سازد و یا در اختیارش قرار می گیرد.
متأسفانه آدمهای ساده اندیش و بی علم و اطلاع از به جای پرداختن به جنایتی که حاکمان برای حاکمیت خود تحت هر عنوانی مرتکب می شوند، را تجزیه و تحلیل کنند، و به قانون قدرت و انحصارگری بپردازند، فوراً آن را ساده کرده و به گردن دین می اندازند. و می گویند این دین است که جنایت می کند. پس باید آن را حذف کرد.
همۀ ادیان اسلام، یهودیت، مسیحیت و سایر اگر بیان آزادی، استقلال و اختیار حق حاکمیت نباشد حامی قدرت بگردد دیگر دین نیست بلکه وسیله ای است در دست حاکمان برای حمایت از قدرت و حفظ و نگهداری آن و پر واضح است که دیگر آن دین نیست و دین قدرت و خود قدرت است.
آدمیانی که غافل از روش و قانون قدرت و قدرت پرستی هستند و غافلند از اینکه اگر به دنبال قدرت حرکت کرد، قانون قدرت خودش را به او تحمیل می کند. چگونه؟ بدینسان که اول حق و آن هم تمامی آن را به خود می دهد و بعد به توجیه اعمال خود هر لحظه و هر ساعت و هر عملی که انجام می دهد می پردازد. بعضی از ساده اندیشان فکر می کنند که قدرت یعنی در دست داشتن قدرت سیاسی، اصلاً چنین نیست و قدرت همه نوع آن را شامل است: قدرت شامل قدرت های مادی و معنوی است. قدرت مادی در شکلهای مختلف سیاسی، نظامی، اقتصادی و در شکل مادی ظاهر می شود و آشکار عمل می کند. اما قدرت معنوی نظر به اینکه در لباس قداست و معنویت دینی، روحانی، عبادی، علمی فرهنگی، فلسفی، زهد و… به نوعی پنهان و یا نیمه پنهان است بسیار خطرناکتراز قدرت مادی است.
دینستیزی:
به طبل ضدیت با دین و دین ستیزی زدن به غیر از نقد دین است که بسیاری این دو را با هم اشتباه می گیرند و هر بد و بیرایی را نثار دین و دینداران می کنند. البته باید دین را هم مثل هر پدیده دیگر با نقد سازنده به روز کرد. بسیاری از اندیشمندان و اشخاص منتقد دین هستند و به نقد آن هم در هر زمان پرداخته و می پردازند. اما با علم و اطلاع و نه اینکه کسانی که حتی مثلاً قرآن خواندن از روی آن را هم قادر نیستند، با ترجمه های غلط و غلوط و باب طبع خود، آیه ای را می گیرند و بدون توجه به پس و پیش و سایر آیات در آن باب هر ناروائی را نثار آن می کنند. بسیاری هم دین را انکار و یا بی دین هستند که آن هم حق آنها است. چون کسی تا نسبت به امری بویژه امر قلبی و ایمانی، یقین حاصل نکند، حق اوست که آن را قبول نداشته باشد. عیبی هم نیست و شاید حسنی هم در آن باشد. اما دینستیزی شعبهای از بنیادگرایی و نفرت افکنی و ستیزهجویی است در دوران ما – و هردورانی – منشاء بنیادگرایی است. بنیادگرایی در هر شکل آن خواه دینی و خواه ضد دین، انگیزه ای قوی برای دروغگویی و جعلسازی دارد. مهمترین انگیزه آن دشمنستیزی و نفرتافکنی و اثبات حقانیت خود است. وقتی دستاویزی نه برای نفرت افکنی و نه برای اثبات حقانیت ندارد، دست به دروغ و جعل میزند تا حقانیت خود را ثابت کند. در بین مخالفین چه داخل و چه خارج از کشور برای از میدان به در کردن دیگران و خود را غالب کردن چه دروغهایی ساخته شده و می شود.
۲- ای ملت ایران هم اکنون همه چیز روشن است و هرگز این رژیم مطلقه غارتگر به حقوق و آزادی شما و به خواسته های به حق شما جز با کشت و کشتار پاسخ نمی دهد و حتی فرمانده سپاه در سخنرانی در شاهچراغ دیدید که حتی از این همه کشتار و جنایات دیگرکه توسط رژیم مطلقه غارتگر در این مدت انجام گرفته کوچکتری عذر خواهی و یا اظهار پشیمانی نکرد. پس برای رسیدن به حقوق خود یک راه بیشتر باقی نمانده است که آن هم اتحاد و یکپارچه به تظاهرات خود ادامه دهید که در غیر این صورت فرد فرد، گروه گروه و دسته دسته خون شما را خواهند مکید.
اما برای پیروزی این نکته حیاتی است وهمچنانکه بارها یادآورشده ام، باید به سرعت در بین خود پنهان، نیمه پنهان و یا آشکارا به سازماندهی و رهبری جمعی به هر نحو ممکن پرداخته شود. اینکه چگونه این نتیجه حاصل خواهد شد، به استعداد، توانائی و ابتکار شما بستگی دارد. و مهتر اینکه روشن و صاف زلال خواسته و نیروی جانشین را برای خود مشخص کنید که چه نوع سیستم و رژیمی را جانشین رژیم گذشته خواهید کرد. چون از دید من هدف تنها ساقط کردن رژیم نیست، رژیم جایگزین خیلی بیشتر از اهمیت برخوردار است. در داخل و خارج از کشور شنیده شده که بعضی ها بدون اینکه شفاف و مشخص بگویند هدفشان بعد از سقوط رژیم چیست، می گویند تجزیه طلب، غیر تجزیه طلب، چه و چه همه با هم باید متحد شد تا رژیم را ساقط شود. این نظر و فکر عمل نادرست و غلطی که به خاطر کینه وعداوت و جنابات رژیم هدف فقط باید سقوط رژیم باشد و برای سقوط آن به هر نحو و با هر گروه و دسته ای چه تجزیه طلب، چه مجاهد، چه با شرکت دولتهای خارجی و چه فلان و بهمان گروه. چنین نوع تفکر وعملی اولاً آب به آسیاب رژیم ریختن خواهد بود و ثانیاً با چنین تفکر و نحوه عملی می خواهید جامعه از شما حمایت و پشتیبانی کند؟ ثالثاً بفرض سقوط بعد از سقوط رژیم، جنگ داخلی و برادر کشی شروع خواهد شد. تجربه لبنان، سوریه، عراق ، افغانستان و لیبی و… جلو چشم ما است. فکر نکنید که ما در این جهان تافته جدابافته از دیگران هستیم و بدانید که خارجی ها سخت از تجزیه ایران شاد و حمایت خواهند کرد.
در بحث بعدی به این موضوع که دروغ خود دروغگو را به درون خود می غلطاند و در نهایت او را نابود می کند، همچنانکه رژیم مطلقه غارتگر را هم نابود کرده است، پرداخته می شود.
محمد جعفری ۸/آبان/ ۱۴۰۱
غارت و غارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه – ۲۲
۷-آیا با دروغ و تزویر می شود رژیمی را ساقط کرد و بفرض ساقط کردن، دموکراسی، آزادی، عدالت و حقوقمداری در پی می آورد؟
«چه رمزی در این شعار« زن، زندگی، آزادی» نهفته است که حتی مرز ملی را در نوردید و در سرتاسر جهان طنین انداز شد و به شعار خلاقیت و آفرینندگی تبدیل گشت؟»
بحث بر سر این است که آیا با دروغ و تزویر می شود رژیمی را ساقط کرد و بفرض ساقط کردن، دموکراسی، آزادی، عدالت و حقوقمداری در پی می آورد؟ پاسخ من به این سئوال منفی است. چرا و چگونه؟
اگر بخواهیم دست روی یکی از ریشههای اساسی نابسامانی ها و دردها و معضلات فراوان و روبه افزایش زندگی جمعی و فردی ما ایرانیان، در داخل و خارج هم فرقی نمی کند، بگذریم، آن ریشه که، در باره آن، امکان توافق همگان، وجود دارد، کدام است. پاسخی که برای این پرسش یافتم، ایناست: آن ریشه دروغ است.
نظر به اینکه دروغ و انواع و اقسام آن ام الخبائث و اثرات بسیار خطرناک فردی و اجتماعی در بر دارد و فقها و قدرتمداران عامل اصلی انتشار و نهادینه کردن آن هستند، در کتاب «تحقیق در باب دروغ مصلحت آمیز» (۱) مشروح به آن پرداخته شده است. نمی خواهم به تکرار آنها بپردازم. اما بطور خلاصه: بی تعارف عرض میکنم از قرار مشکل ما این است که دروغ می گوییم و زیاد هم. هم به خود و هم به دیگران دروغ میگوئیم. هم در سیاستمان و هم در آموزش پرورشمان، هم به دوستانمان و هم به دشمنانمان، در هر فرصت و هرجا، دروغ میگوئیم. تأمل در امر رواج دروغ در محیط به شدت استبداد زده ایران و نیز تأمل درخودکامگی، بسیار آموزنده است. با اندکی دقت در گفتارها و کردارهای سران و رهبران جمهوری اسلامی از بالا به پایین، به نسبت بهرهشان از خوان ولایت مطلقه غارتگر، میتوان مشاهده کرد که اگر دروغ را در جامعه نهادینه نمی کردند، حتی یکسال هم نمیتوانستند، با چنین استبداد و غارتگری، بر مردم حکومت کنند. فراموش میکنیم که همواره در این چهل و اندی سال از ترس بدتر به بد متوسل شده ایم و سرانجام به گرفتار آمدنِ به بدتر و بدترین ختم شدهایم. ما گرفتار این سه شدهایم زیرا جرأت نکردهایم، بدترین را که سازنده بد و بدتر و محکوم کننده ما به زندان بد و بدتر است، نفی کنیم. در برابر او، راست بگوئیم. بگوئیم صاحب حق هستیم و او متجاوز به این حق است. پس، اگر پرده فراموشی را بدریم، هر یک از ما به خود راست بگوئیم، این حقیقت را خواهیم شنید که، در طول عمر خود، به تجربه دیده و مشاهده کردهایم که پناه بردن به بد از ترس بدتر، نتیجهای جز، در زندان بد و بدتر، گرفتار بدترین ماندن، بدست نیاوردهایم و در میابیم که توجیه ما ریشۀ در «دروغ» ، «دروغ مصلحتآمیز» و انواع و اقسام آن دارد.
آیا میتوان به عنوان یک شهروند و یا یک مسلمان مدعی شد که در دین ما در شهروندی ما، تحت هیچ شرایطی، دروغ گفتن جایز نیست و دروغ همواره در شمار از بزرگترین گناهان است یا نه؟ چگونه این بلای عظیم در کشور ما نهادینه شد؟ اما خوشبختانه جامعه جوان ما پس از قتل مهسا امینی در بازداشتگاه ارشاد که به منزله سنگی بود که در اقیانوس جامعه ستمدیده و بویژه طبقه نسوان ملت ایران رها شد و از پی هم موج و موجها آفرید و شعار «زن، زندگی، آزادی» که از کردستان آغاز و در سرتا سر کشور، از کر دستان تا بلوچستان، از خوزستان تا آذربایجان و از خراسان تا کردستان به نماد همبستگی ملت ایران تبدیل گشت. چه رمزی در این شعار«زن، زندگی، آزادی» نهفته است که حتی مرز ملی را در نوردید و در سرتاسر جهان طنین انداز شد و به شعار خلاقیت و آفرینندگی تبدیل گشت؟ بطور خلاصه اینکه زن کوثر است، یعنی اینکه در وجود او خیر کثیر، و فزونی از حد وجود دارد. درحقیقت زن عشق و حیات آفرین است و این عشق آفرینی است که هنرها را خلق می کند. وآن فزونی حیات ما آدمیان است که در دامن او آفریده و ادامه پیدا می کند و این آن رمزی است که این شعار را جهانی کرد و همه از آن بهره خواهند گرفت. و این حیات دوباره که به یمن شعار « زن، زندگی، آزادی» ملت را در سرتا سر کشور یک پارچه به هم پیوست، دروغی را که حکومت مطلقه غارتگر نهادینه کرده بود، در داخل کشور در حال حاضر زدود. اما متآسفانه در خارج از کشور سیاسیون و گروه های مختلف برای مصادره کردن نهضت و انقلاب ملت ایران به زعم خود به دروغ متوسل می شوند که در حقیقت آب به آسیاب رژیم می ریزند.
حکایت نهادینه کردن دروغ در جامعه ما این است که آقای خمینی در کسوت روحانی و مرجع تقلید و عارف مسلمان، ظلم و جنایت و غارت و چپاول اموال مردم را تحت نام دین و اسلام و قرآن روا داشت. بدین رویه، حسنات اخلاقی دینداری را هم در معرض تطاول قرارداد. بدتر از همه امالفساد یعنی دروغ و دروغ مصلحت آمیز را برای حاکمیت استبداد بر مردم جایز و واجب گرداند. و امروز، دروغ زبان رسمی حاکمان بر ایران شدهاست. به جامعه نیز سرایت کرده و «نهادینه» گشتهاست. آقای خمینی از دروغ مصلحت آمیز استفاده کرده و آن را به تمامی زمینه های زندگی وقتی مصلحتشان باشد سرایت داد (۲) و به آن هم اکتفا نکرد، جاسوسی کردن، دروغ کفتن و شراب خوردن را هم برای حفظ حکومت غارتگر خود واجب شمرد(۳).
آقای خمینی، مطابق آنچه که پیشتر آورده ام، فقط قبل از انقلاب فتوای کشتن و کتک زدن و بدنام کردن و تهمت زدن را نمیداد. او در وصیتنامه سیاسی- الهی خود!! هم شدیدتر از این فتوا میدهد، و تازه رهنمود میدهد که مردم نباید منتظر باشند که مراجع رسمى از ظلم و فساد جلو گیرى کنند، هر جا این مراجع کوتاهى کردند مردم خود وارد عمل شوند(۴)طرفه اینکه این رهنمود را در زمانی میدهد که به قول خودشان همه نهادهاى قانونى در کشورمستقر شدهاند. و این دقیقاً همان «آتش به اختیار است» که آقای خامنه ای از او به ارث برده است. و اکنون مردم بپا خواسته ما برای احقاق حقوق و آزادی خویش مواجه با این آتش به اختیاران سازمان یافته ای هستند که فوق همه سازمانهای لشکری و کشوری دیگر قرار دارند. پس ملاحظه می شود که تمامی این جنایات ریشه در تعلیمات و گور آقای خمینی دارد.
چهار دسته در قران لعنت شده اند: اول شیطان و شیطان صفتان یا آن خوی مطلق ساز است که «و ان علیک لعنتی الی یومالدین» دوم کافران مردمی که حق را می پوشانند و عامل خنثی کننده رشد انسانها و دوری آنها از خط عدالت و غفلت از حقوق و استقلال و آزادیشان میشوند. «الا لعنت الله علی الکافرین»، دسته سوم دروغ زنان و دروغگویاناند که ناتوانترین ناتوانان هستند که بنای اعتماد جامعه را سست و ویران میکنند که«الا لعنت الله علیالکاذبین» و حاصل این دروغگوئی و ویران کردن اعتماد جامعه به کام ستمگران سرازیر خواهد شد. و آخرین دسته ستمگرانند که ستمگرانند که حاصل تلاش سه دسته نخستین هستند « الا لعنت الله علیالظالمین»
دروغ خود دروغگو را به درون خود می غلطاند و در نهایت او را هم از انسانیت نابود می کند، همچنانکه آقای خمینی روحانی، مرجع تقلید و عارف دیکتاتوری در ردیف ضحاک ساخت و رژیم مطلقه غارتگر را هم به درون خود برده و نابود کرده است ولی خود هنوز نفهمیده که نابود شده است. اما نابودی ولایت مطلقه غارتگربرای جامعه بوضوح عیان است.
باید به هوش بود و از دروغ و دروغگوئی به هر شکل و عنوان و تحت هر بهانهای دوری جست. عاشقان قدرت و ریاست برای حفظ و نگهداری قدرت خود به دروغ و انواع آن متوسل میشوند و سعی می کنند که دروغ را در جامعه نهادینه کنند. اما چرا مردم و آنهائی که دم از دفاع از حق و حقوق و حقوق بشر و آزادی انسان میزنند، به چنین حربۀ کثیفی متوسل میشوند؟ آیا نمیدانند که با این عمل خود آب به آسیاب قدرتمداران میریزند ؟ قطعاً چنین است. پس آنها هم که از اینگونه حربهها استفاده میکنند از جنس همان قدرت طلبان و عاشقان قدرت در اشکال مختلف آن هستند. بنابر این همه باید بدانند: دست به هر توجیهی که برای دروغگوئی بزنند، از قبیل پرونده سازی علیه ستمگر، دیکتاتور، از میدان به در کردن این و آن و… در نهایت آب به آسیاب ستمگران میریزند. و این ستمگری است که از جمله بخاطر دروغ، دوام و استمرار پیدا میکند. بیشترین کاربرد دروغ و انواع آن در تجاوز به حقوق است. از راه این تجاوز است که دروغ ها از اسبابِ استمرار و حفظ و نگهداری قدرت میشود.
رژیم دیکتاتوری ولایت مطلقه غارتگر که اساس و بنیان آن بر دروغ شکل گرفته و تداوم یافته است (۵) و از رأس تا ذیل صبح دروغ می گویند و بعد از ظهر تکذیب می کنند که اگر حتی یک هفته – چه می گویم حتی چند روز – دروغ نگویند فرو می ریزند جای حرف نیست. مصیبت آن است که حد اقل بخشی از مخالفین هم برای نابودی رژیم و حذف یکدیگر و یا سبقت جستن از دیگران دست به دامان دروغگویی می شوند. مثلاً من بار ها در فضای مجازی دیده و شنیده ام که خامنه ای مرده و جنازه اش را مثلاً برده اند به نجف و در فلان جا دفن کرده اند و یا امروز فلان شهر و یا فلان پادگان و یا پاسگاه نظامی و سپاهی در اختیار مردم قرار گرفت و به مردم پیوسته اند و از قبیل تا بخواهی. و تازه بعد از روشن و فاش شدن دروغشان خجالت نمی کشند که دست از این عمل خود دارند و به براستی و درستی بپیوندند. اینان فکر می کنند که با مرگ کسی، ولو خامنه ای چیزی عوض می شود. با مرگ چیزی عوض نمی شود، عوض شدن همه چیز در گرو تغییر بنیادی است و نه مرگ کسی. بویژه که طبق روایت مطلعین درونی، آقای خامنه ای مدتها است که مدیریت وهدایت نیروهای مسلح را به مجتبی واگذار کرده است. و واگذاری این و بسیاری از امور دیگر یعنی آماده کردن و شدنش برای رهبری قبل از اعلان رسمی که وقتی رسماً اعلان شود، همه چیز در ید اقتدار و قدرت او قرار گرفته باشد.
اما جنبش و انقلابی که تقریباً هشت هفته پیش آغاز شده و تداوم یافته تمامی بافته ها و تخیل آقای خامنه ای و اطاق فکرش که هر گز در آن نمی گنجید نقش بر آب کرده است. این است که از چند هفته پیش به اینطرف گفته می شد که اصلاح طلبان با هم و با اصولگراها به رایزنی نشسته اند، فرمایش آقای قالیباف رئیس مجلس مطلقه غارتگر که فرمایش فرموده اند: «امیدوارم هر چه زودتر امنیت تثبیت شود تا تغییرات مشروع و لازم آغاز شود» و همزمانی انتشار بیانیه اصلاح طلبان که «به قانون اساسی و دادرسی عادلانه» باز گردیم، راز ها را از پرده برون انداخت. به قول دوستی: «بالأخره کوه اصلاح طلبان موش زائید، طبق معمول در قالب پوسیده نظام در آب گل آلود به دنبال صید ماهى قدرت اند. و در تقارن یاد فیل “اصلاح طلبان” از هندوستان قدرت از طریق بازگشت به قانون اساسى ولایت مطلقه» افتاده اند. اصلاح طلبان و اصولگراها که دو روی یک سکه هستند و بویژه اصول گراها که خود ستون پایه این حکومت مطلقه غارتگر هستند. در هیچ جنبشی و زمانی، نه در جنبش دانشجویان سال ۷۶ و نه در سال ۹۷ و ۹۸ و نه ساقط کردن هواپیمای اوکراینی که موجب قتل ۱۷۶ نفر گردید و حتی اصلاح گران حامی ستمدیگان نبوده اند و همیشه طرف حاکمیت ستمگر و حفظ حاکمیت بوده اند. آقای قالیباف و اصلاح طلبان خود را به تجاهل زده، و به دنبال خاموشی مردم در صحنه و خیابان هستتد تا بعد از آن « تغییرات مشروع و لازم آغاز شود». تغییرات اساسی نیاز به هیچ زمانی ندارد و اگر شما دروغگویان در پی تغییرات هستید، از هم اکنون می توانید آن را آغاز کنید، تا مردم شما را باور کنند و آسوده شوید: اهم تغییرات اساسی که باید از هم اکنون ملغا شود تا مردمی که به پا خواسته شما را باور کنند عباتند از:
ولایت فقیه چه فردی، چه جمعی و چه… به هر شکل و فرم ملغی است،
رهبری فردی، سه نفره چند نفره ملغی است
قانون اساسی ولایت مطلقه غارتگر ملغی است
رهبری غیر انتخابی و غیر مردمی ملغی است
نظارت استصوابی در انتخابات ملغی است
هم رهبر و هم رئیس جمهور ملغی است هر فردی را که آحاد مردم در انتخاباتی آزاد برای مدتی معین انتخاب کنند، او رهبری کشور را درآن مدت در دست خواهد داشت.
شما رئیس قوه مقننه و مجریه که هر دو و بلکه هر سه(قوه قضائیه) آمر وقاتل مسلم هستید خجالت نمی کشید و از « تغییرات مشروع و لازم » آن هم بعد از اینکه « امنیت تثبیت شود» دم می زنید و شما اصلاح طلبان حیف است که هنوز در خواب خرگوشی فرو رفته وهنوز از قانون اساسی ولایت مطلقه که خود سامانه اجرای منویات رهبر است و هم اکنون هم در حال اجرا است، برای اینکه به قدرت باز گردید سخن به میان می آورید.
جامعه بپا خواسته، حتماً می داند که قدرت در کف خیابان است، خیابانها را به هر طریق ممکن باید حفظ کرد.
تا ممکن است باید راهکاری اندیشیده شود که انقلاب به جنبش وسیع اجتماعی تبدیل شود.
همه ، پدران و مادران و بستگان و همراهان کسانی که مورد خشونت و زخم و کشتن قرار می گیرند تا جائی که ممکن است و به هر طریقی آن را افشا کنند که خود این افشا کردن ها، تا حدی موجب مصونیت می شود.
پیام خیابان حتی باید برای نیروهای امنیتی ها، خشونت گراها و سپاهی هم پیام امید در بر داشته باشد و چه زیبا علی کریمی گفته: «تو که مرا می زنی من می جنگم که زندگی تو هم بهتر شود. » پس شعارها تا جای ممکن باید امید برای همه و برای آینده در بر داشته باشد.
سیاست هم استعداد و توانائی است و به گروه، دسته، و یا اشخاص خاصی تحت عنوان دهن پرکن سیاسی تعلق ندارد. هر کسی که استعداد و توانائی به هم پیوستن نیروها و همآهنگ کردن شعار را داشته باشد و دست رژیم را از پیش بخواند، او یک شخص و نیروی سیاسی است که امید است در آینده به هم بپیوندند و نیروی جانشین و امید برای آینده ای روشن را برای جامعه و خود در دل بپرورند. و اخرین نکته اینکه: صدای پای رهبر سازی و صدای پای کودتا شنیده می شود. باید بسیار مواظب بود که انقلاب مصادره نشود و در دام این و یا آن گرفتار نیاید.
محمد جعفری ۱۷ آبان ۱۴۰۱
نمایه و یاد داشت:
۱-
http://mohammadjafarim.com/wp-content/uploads/2018/02/Drough-170118-1.pdf
۲- همان سند چاپ دوم بویژه ص ۱۷-۱۳.
۳- صحیفه امام ، ۲۴ جلدی، جلد ۱۵ ، سخنرانی آقای خمینی ۲۷ مرداد ۱۳۶۰.
۴- از وصیتنامه سیاسی- الهی آقای خمینی « … آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسیر ملت و کشور اسلامى و مخالف با حیثیت جمهورى اسلامى است به طور قاطع اگر جلوگیرى نشود همه مسئول مىباشند و مردم و جوانان حزباللهى اگر برخورد به یکى از امور ماق ذکور نمودند به دستگاههاى مربوطه رجوع کنند، و اگر آنان کوتاهى نمودند خودشان مکلف به جلوگیرى هستند.»
۵- نگاه کنید به کتاب « ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت در لباس دین».
غارت و غارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه – ۲۳