گروگانگیری، انقلاب فرهنگی و جنگ سه عامل مهم است که عصای دست آقای خمینی در استقرار دیکتاتوری ولایت فقیه
در مورد انقلاب ایران دیدگاه های مختلفی وجود دارد و هر کسی به فراخور اطلاعات و غالباً خواستگاه از پیش تعریف شده خود، بدون توجه به چرائی ماهیت و به وجود آمدن انقلاب، در کشوری و از جمله ایران آن را تعبیر و تفسیر می کند. این دسته ها که غالباً پیرو تئورى توطئه و اصالت قدرت هستند، معتقدند هر اتفاقى که در کشورى و بویژه در جهان به اصطلاح سوم رخ دهد، با صلاحدید و حمایت خارجىها بوده و غالباً هم مىگویند همه چیز زیر سرانگلیسىها است. دنیس رایت سفیر انگلیس در کنفرانسی که در مورد روابط ایران و انگلیس به زبان انگلیسی سخن می راند، این جمله را به فارسی سلیس گفت:« ایرانی ها چنین عادت کرده اند و می گویند هر اتفاقی که در ایران رخ بدهد زیر سر انگلیسی ها است» یا مثلاً انقلاب از پیش برنامه ریزی شده بوده و یا آقای خمینی را برای روز مبادا در آب نمک خوابانده بودند. اینان انحراف انقلاب از خواسته های به حق و اصلی خود و رژیم حکومتی دیکتاتوری، برآمده بعد از پیروزی انقلاب را مهمترین پشتوانه چنین تفسیر و یا تعبیر هایی می کنند. اینان بدون پژوهش و تحقیق جدی و با داشتن یکی دو ایما و اشاره و یا نقل قولی از این و یا آن شخص به چنین تعبیر و تفسیرهایی از انقلاب می پردازند. طرفه اینکه همین کسان، در موردانقلابهای دیگربا وجود اینکه به دیکتاتوری گرائیده است، چنین نظرهایی ابراز نمی دارند.
اینکه بعضی ها که بدون آگاهی از ساز و کار انقلاب، می گویند ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم، حرف ناپخته و ناسنجیده ایست زیرا انقلاب از خواست این و آن تبعیت نمی کند. انقلاب هم مانند هر پدیده اجتماعى دیگر، از قوانین مشخصى تبعیت مىکند و از مراحل و گذرگاههایى مىگذرد و به نتایجى ختم مىگردد. شرایط و وضعیتی باید دست به دست هم بدهد تا انقلابی رخ دهد. گرچه بعضی از شرایط جاری در انقلاب ها یکسان است ولی بنا به وضعیت و شرایط ویژه ای که هر کشوری دارد مثل شرایط اجتماعی، فکری، مذهبی، و اقتصادی، فرهنگی – سیاسی و غیره، برخی از آن شرایط متفاوت است. نکته مهم اینکه وقتی آن شرایط و وضعیت آماده و مهیا شد، وقوع انقلاب در آن کشور حتمی است و بستگی به خواست دل فلان و یا بهمان کس ندارد. در وقوع انقلاب و پیروزی هر انقلابى بدون شک سه عامل مهم: ا-رژیم حاکم ۲- مردم و ۳- عوامل خارجی نقش داشته و دارند و انقلاب اسلامی ایران هم مستثنی از این سه عامل نیست. چگونگى فعل و انفعالات و روابط متقابل اینها و تاثیرى که هر یک از آن عوامل با همدیگر دارند، باز از حوصله این مطلب خارج است اما مختصر اینکه:
۱-رژیم حاکم: وقتی شرایط انقلابی در کشوری دست به دست هم داد و مهیا شد، انقلاب در آن کشور رخ می دهد و رژیم حاکم بر آن کشور خود از مهمترین عوامل منجر به انقلاب محسوب می شود. به قول مصدق که می گفت«شاه باید سلطنت بکند و نه حکومت»، اداره امور کشور باید در دست دولت قانونی برخاسته از رأی مردم باشد. اگر در ایران چنین رژیمی حاکم بود و به حاکمیت و حقوق و آزادی مردم گردن می نهاد و مجری قانون و عدالت بود، مردم دیوانه نبودند که به خیابانها بریزند، و از جان و مال خود مایه بگذارند و متحمل انواع خسارت برای خود و کشور شوند.
جامعه شناسان و تاریخ دانان بی طرف، بر این نظر هستند که ریشه یابی وقوع انقلاب و حاکم شدن رژیم ولایت فقیه و خمینسم را باید در کودتای سیای ۲۸ مرداد ۳۲ جستجو کرد. بی نظیر بوتو هم بر این عقیده است که وقوع انقلاب و رژیم برآمده از آن و خمینیسم باید، در کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و به زیر کشیدن دولت قانونی و ملی دکتر مصدق ریشه یابی گردد. (۱)
اگر شاه در برانداختن حکومت ملی مصدق و در کودتای ۲۸ مرداد شرکت نمی کرد، کسی متعرض سلطنت او نبود. من به یاد دارم که در آن دوران و قبل از کودتای ۲۸ مرداد، وقتی از اینطرف به آن طرف می رفت، نیاز به اسکورت های آنچنانی نداشت و در بین مردم و سیاسیون، شاه جوان محبوب بود. اما بعدها که رویه دیکتاتوری و دخالت و فضولی در کار دولت پیشه کرد، از کودتا و به زندان و تبعید کردن دکتر مصدق تا لحظه ای که دار فانی را وداع گفت و با تکیه بر بیگانگان، فعال مایشاء شد آخرین میخ را به تابوت مشروطه زد، همۀ مشروعیت های خود و رژیمش را از دست داد، و کشور آماده انقلاب شد و این است که شاه و رژیم حاکمش خود در وقوع انقلاب نقش اساسی داشتند. حتی اگر سالی قبل از پیروزی انقلاب، آماده و حاضر به قبول حکومتی ملی بود، و آماده برای نخست وزیری یکی از سیاسیون ملی شده بود، و خود به سلطنت قناعت کرده بود، هنوز سلسله پهلوی در ایران بر قرار بود و فرزندش شاه ایران بود، اما او چنان از نام مصدق و ملیون وحشت داشت که وقتی نام جبهه ملی را می شنید، تحمل شندین آن را نداشت. با وجودیکه دکتر مصدق، یاران و طرفداران او، در صدد و در فکر براندازى نظام مشروطه سلطنتى نبودند و غالباً اعتقاد داشتند که شاه باید سلطنت کند و نه حکومت، ولى شاه که کینه مصدق و طرفداران او را به دل گرفته بود، حتى حاضر نبود که مطالعه کند و ببیند مصدق و طرفدارانش چه نظریاتى دارند. و او با این مرد که خود اذعان دارد بیانگر احساسات ملى ضد استعمارى و میهن دوستانه بود(۲) را در زندان و تبعید و ممنوع الملاقات در ده احمد آباد نگاهداشت تا که جان به جان آفرین تسلیم کرد. و زمانی که دیگر کار از کار گذشته بود و در آن دوران، اگر کسى با او همکارى مىکرد، نزد جامعه و ملت مطرود مىشد، گفت: که صدای انقلاب مردم را شنیده است که دیگر دیر بود و خود این عمل به نزدیکی پیروزی انقلاب سرعت بخشید. انقلابی تر از همه خود شاه بود و این حقیقتی است. اگر شاه می خواست سلطنت بکند و نه حکومت، جای شک نیست که با او مخلفت نمی شد و هنوز هم فرزندش شاه ایران بود. اما به مرور که شاه در طول دو دهه با دیکتاتورى، یک تنه کشور را اداره مىکرد و با زیر پاگذاشتن حقوق فردى و اجتماعى و ایجاد جو سانسور، همه آزادیها را از بین برده بود. این مسائل نیز از دید داخلی ها و خارجی و بویژه آمریکا و انگلیس در هیچ زمانى پنهان نبود، چرا که خود اینها امکان بوجود آمدن چنین دیکتاتورى را فراهم کرده و با کودتاى خود حکومت قانونى و ملى را ساقط و وى را سوار بر اریکه قدرت کرده بودند. از نظر غربىها غالبا” حقوق بشر، آزادىهاى مختلف (آزادى قلم، بیان و…) و دموکراسى اغلب زمانى مطرح مىگردد که بخواهند از آن بعنوان اهرمى براى به زانو درآوردن رژیمى از آن استفاده کنند. زمانى که منافع آنها در خطر باشد، حقوق بشر، دموکراسى و آزادى، معناى خود را از دست مىدهد ویا هر جا که منافعشان تضمین شده باشد، باز هم حقوق بشر و آزادی و این قبیل الفاظ بی معنی و یا از معنای واقعی خود تهی می گردد. بر آنها نمی شود ایراد گرفت که آشکارا و در علن نمی گویند، که «منافع ما بر همه چیز مقدم است» ولی در عمل چنین می کنند. در اینگونه موارد غربی ها و در رأس آن ها آمریکا با ترازوی دوگانه عمل می کند، رژیم آن کشورها هر چه باشد، چندان جای ایراد نیست. اینکه ملت ما و یا دیگران این را می فهمند و یا نمی فهمند و یا دست به توجیه می زنند، خود مطلب دیگری است.
۲- مردم: پدیده انقلاب، یک پدیده خلق الساعه نیست و آغاز آن که به آغاز ظلم و ستم و پایمال کردن حقوق، آزدی و استقلال و عدالت بر مىگردد. حرکتها و بارشهاى اجتماعى نظیر قطرههاى باران است که بر دشت و کوهسار فرو مىبارد، به اعماق زمین فرو مىرود و پس از جمع شدن این قطرات در درون زمین، گاه به صورت چشمه از جایى فوران مىکند و یا بصورت رودخانه و یا سیل به سوى درهها و یا دریا سرازیر مىگردد و یا در حفرههاى وسیعى در درون زمین ذخیره مىشود و بعدها، آن ذخایر مورد بهره بردارى قرار مىگیرد. در نتیجه همین آب که قطره قطره از ریزش برف و باران ذخیره مىشود، زمانى ما با برنامههاى قبلى در جهت خواست و میل خود از آن استفاده مىکنیم و گاه نیز بدون برنامه ریزى بصورت سیلهاى مهیب سرازیر مىشود و همه چیز را بدرون خود فرو مىکشد و به هر جا که رسید به تخریب و ویرانى آنجا مىپردازد تا سرانجام به ته جلگه و دشت پهناور برسد و یا به دریا متصل گردد. و چون انسان بطور طبیعى مخالف ظلم و ستم و درصدد بدست آوردن حقوق خویش است، حرکتها همیشه با شدت و ضعف بوقوع مىپیوندند و موجها بصورتهاى گوناگون بر مىخیزند
وقتی شرایط دست به دست هم داد و کشوری آمادگی برای انقلاب پیدا کرد، بدون شرکت نسبی عمومی مردم در نهضتی، انقلاب ممکن نخواهد شد و با وجود آنچه در فوق گفته شد اگر باز هم توده مردم در انقلاب شرکت نمی کرد، اتفاقی رخ نمی داد. پس لاجرم در انقلاب ها مردم نقش اصلی را بر عهده دارند. اما بعضی ها از روی ساده انگاری و یا سلب مسئولیت از خود و یا ساده کردن مسئله برای خود و یا از روی حب و بغض، عنوان می کنند که مردم وقتی دست به انقلاب زدند، نمی دانستند که چه می خواهند و برای چه خود را به آب و آتش می زنند. اگر به تمامی انقلاب های دوردست و بویژه انقلاب هایی که در دوران معاصر به وقوع پیوسته است، چه آنهائی که سرانجام به رژیم دیکتاتوری تمام عیار منجر شده نظیر، انقلاب اکتبر روسیه، چین، انقلاب اسلامی ایران و…و یا آن هائی که به دموکراسی نسبی منجر شده مانند، انقلاب ملت هند، نیکاراگوآ، آفریقای جنوبی و… اندکی توجه شود، چندان مشکل نخواهد بود که فهمید مردم برای چه خواسته هایی در انقلاب شرکت کرده اند.
آیا در انقلاب کلاسیک ایران که تقریباً همۀ اقشار مردم و احزاب و دسته ها در آن شرکت داشتند، بدین منظور شرکت کرده بودند، که آقای خمینی برایشان دیکتاتوری مطلقۀ فقیه بسازد؟ اگر چنین بوده که می شود گفت تمامی ملت از توده عامی گرفته تا احزاب و دسته ها، و سیاسیون همه مجنون و دیوانه بوده اند، آیا توهینی بدتر از این می شود که کسانی به خود و به تمامی ملت خود روا بدارند؟
کسانی که با هدف های خاصی خود را در پشت پرده، روشنفکر و دگراندیش پنهان می کنند و با معیارهای دوگانه و با پندارهای ساده انگارانه به عوام فریبی می پردازند، آیا به خود و همۀ اقشار ملت خود توهین نمی کنند؟ نباید از اینان پرسید اگر شما واقعاً و از روی حقیقت و نه عوام فریبی برای هدف های پنهانی خود، چنین نظری دارید؟ آیا هر گز در مورد انقلاب فرانسه که حداقل حدود بیش از یکصد و سی سال به کشت و کشتار پرداخت و امروز شما به آن افتخار می کنید، چنین حکمی برای آن مردم صادر کرده اید؟ و یا کسانی خود در طیف چپ از هر نحله و یا طیفی از آن بوده اند، آیا شده است که مردمی که در روسیه، چین، کوبا، و…در انقلاب شرکت کردند، را دیوانه و مجنون و یا جاهل قلمداد کنند؟ آیا این دوگانگی در قضاوت برای عوام فریبی نیست؟
ما بجای اینکه به تحقیق اساسی و جدی بپردازیم که چرا انقلابی با آن هدفهای مردمی به سلب آزادی و حقوق ذاتی مردم، فساد و چپاول و قتل و غارت مردم تبدیل و منجرشد و به دیکتاتوری مطلقۀ فقیه گرایید، به ساده کردن مسئله و عوام فریبی می پردازند. اگر ما خواسته های قریب به اتفاق تمامی سیاسیون، احزاب، دسته ها، گروه ها و اقشار مردمی که در انقلاب شرکت کردند و آن را به پیروزی رساندند را نا دیده بگیریم و آن را انکار کنیم و بگوییم و القا کنیم که نمی دانستند و یا نمی دانستیم برای چه انقلاب کردیم، از این به بعد هم در به همین پاشنه خواهد چرخید و در دایره تسلسل جهالت و نفهمی و ندانستن خواهیم ماند و هر نسلی، نسل خود و یا نسل گذشته را جاهل و نادان فرض می کند که این بسیار برای جامعه و ترقی و تعالی اش خطرناک است. اگر اینان چنین افکاری دارند و واقعاً آن را از روی عقیده و حقیقت می گویند، پس چرا به دنبال تغییر رژیم هستند؟ چون اگر رژیم با خواسته های مردمی تغییر کند، در نهایت بدون انقلاب و شرکت مردم در آن میسر نخواهد شد، مگر اینکه بیگانه پرست باشند، و از بیگانه ها بخواهند که با حمله نظامی و یا تحریم هایی که مردم را نشانه می رود، نظیر آنچه در عراق، افغانستان، لیبی اتفاق افتاد و جلو چشم ماست، رژیم را تغییر بدهند و سکان کشور را به دست آنها بسپارند. بنابراین بر ماست که خواسته ها و هدفهای مردمی را که در انقلاب شرکت کردند، از آنچه بعداً به دست نیروی جانشین انقلاب اتفاق افتاد، جدا کنیم و سعی کنیم که علل و عواملی که منجر به چنین دیکتاتوری خطرناکی شد را برای خود و مردم روشن کنیم.
۳– عوامل خارجی. تمامی انقلاب هائی که بوقوع پیوسته و پیروز شده است، کم و بیش خارجی ها هم بنا به موقعیت و روابط قبلی خود با آن کشور نقش ایفا کرده اند. هر انقلابی را که مثال بزنید، در آن نقش خارجی ها را می شود مشاهده کرد. از نقش روشنگری گرفته تا افشای جنایات و غارت و چپاول رژیم حاکم تا آوردن فشارهای سیاسی متناسب با روابط آشکار و پنهانی که بر رژیم دارند، قابل مشاهده است. وقتی کشوری موقعیت انقلابی پیدا می کند، و کشورهای دیگر احساس می کنند که رژیم قبل وضعیت را به جایی رسانده که دیگر قابل ماندن نیست و یا نمی شود از آن حمایت کرد، در چنین وضعیتی، بنا به موقعیت و امکانات و روابط آشکار و پنهانی که در درون آن کشور دارند، برای حفظ و حراست از منافعی که به زعم خود در آن کشور دارند، سعی می کنند، تا جائی که مقدور و میسر است به نحوی عمل کنند که در رژیم نوپای جدید که بر آمده از انقلاب است، منافع خود را حفظ کنند، آشکار و پنهان عمل می کنند. و حتی در بسیاری مواقع بنا به موقعیت امنیتی برای کشور خویش، و یا کوشش در همآهنگ و همراه کردن آن کشور، به بلوک خود، بوسیلۀ اهرم هایی که در دست دارند، سعی می کنند که در آن کشور نقش بازی کنند.
هرچه نفوذ کشوری در کشور دیگر قوی تر باشد، نقشی که بازی می کند نیز مهمتر است. به عنوان مثال وقتی الجزایر با بیش از یک ملیون کشته، از فرانسه استقلال خود را باز یافت، اما چون الجزایر سالیان دراز در زیر سلطه فرانسه بوده، و فرانسه برای حفظ موقعیت خود در آنجا همه گونه روابط پنهان آشکار بر قرار کرده و ریشه دوانده است، وقتی هم انقلاب پیروز می شود، هنوز مشاهده می شود که با آن روابط و دستها و اهرمهای که ایجاد کرده، در آن کشور نقش بازی می کند. چون روابطی که سالیان متمادی ایجاد شده و در تار و پود آن کشور ریشه دوانده، یکشبه قابل گسستن نیست. و این بستگی به نیروی جانشین انقلاب دارد که با چه سیاست و تمهید و درایتی، در طول زمان، ریشه ها و روابط استثماری را از بین ببرد، و با روابط برابر و دوستانه آن را جایگزین سازد. تازه چنین وضعیتی برای انقلابی است که رژیم برآمده از انقلاب، قبلاً با زد و بند با خارجی ها و یا داخلی حاکم نشده باشد. و اگر رژیم برآمده از انقلاب، قبلاً با زد و بند پنهانی چه توسط خارجی ها و چه توسط قلیلی از داخلی ها و پنهان از چشم مردم آن کشور، عجین شده باشد، وضعیت دیگری پیدا می کند. همچنانکه کشور ما پیدا کرده است. اما این بدان معنی نیست که اقشار مختلف مردم و احزاب و سیاسیون نمی دانستند که چه می خواهند و برای چه خواهان انقلاب هستند. هر روزه ما شاهد آن هستیم که در این و یا آن کشور، مردم با اعتماد به برنامه های حزبی و یا شخصی به آنها رأی می دهند، اما وقتی آن حزب و یا شخص بر مسند قدرت قرار گرفت، مخالف برنامه ارائه داده شده خود به ملت، عمل می کند و به سمت دیگری می روند. آیا چنین حالتی بدان معنی است که مردم نمی دانستند که چه می خواهند که به آن حزب و یا شخص رأی داده اند؟ قطعاً چنین نیست.
نکته دوم: جامعه رها شده ازسلطه استبداد داخلی وخارجی به ذهنش خطور نمی کرد که استبداد دیگری خارج از دسترس دید جامعه و بدست مرجع تقلید هشتاد و چند ساله که به او بعنوان سمبل معنویت می نگریست، در حال ساخته شدن است. در این هنگام دو نیرو و یا دو حرکت پا بپای هم در جریان بودند:
۱- ملت ایران یکپارچه مانند سیل خروشان در سراسر کشور برای بدست آوردن آزادی، استقلال و استیفای حقوق خویش در صحنه مبارزه آماده و حاضر به همه نوع فداکاری و از خود گذشتگی بود.
۲- نطفه دولت و یا نیروی جانشین انقلاب و رژیم شاه که در پاریس و بیرون از حضور نمایندگان واقعی قاطبه مردم ایران در حال بسته شدن و در شرف بدست گرفتن قدرت بود، شکل می گرفت.
دو نیرو و یا دو جریان فوق پابپای هم در حرکت بود و به میزانی که جریان دوم، ارکان قدرت را می ساخت و یا قبضه می کرد، نیروی اول ضعیف و ضعیفتر می شد تا سرانجام در این جدال و درگیری نیروی اول-که صاحب اصلی انقلاب و کشور بود- به کناری رانده شد و سرانجام بدست نیروی دوم حذف گردید. مردمی را که خود برای آزادی، استقلال، عدالت و در اختیار گرفتن سرنوشت زندگی خویش قیام کرده و رژیم دیکتاتوری شاهنشاهی را برانداخته اند، نمی شود یک شبه به کناری راند و زیر همه آن قول و قرارها زد. و صاف و عریان گفت که مردم صغیر هستند و باید تابع و مطیع امر ولی فقیه باشند. شما خیال می کنید که اگر آقای خمینی در پاریس و یا حتی وقتی پایش به ایران رسید، می گفت: « حکومت از آنِ ولی فقیه است» و یا « فقها باید حاکم باشند»، مردم دیوانه بودند که زیر فرمانش بروند و خود را صغیر به حساب آورند. بدون شک اگر چنین چیزهائی را بر زبان می آورد، خودش ساقط می شد.
برای بازسازی استبداد، اهرمهای مختلفی لازم بود که یک به یک ساخته و در اختیار رهبری قرار گرفت که مهمترین این اهرم ها سپاه پاسداران و دادگاههای انقلاب است. بنابر این قدرت دیگری به غیر از ارتش نیاز بود تا به مدد آن بشود مخالفین را درجه به درجه قلع و قمع کرد. درست است که ارتش در یکی دو روز آخر کاملاً به انقلاب پیوسته و رهبری انقلاب را پذیرفته بود. اما امکان نداشت که ارتش را به عنوان اهرمی در دست رهبری و روحانیت برای بازسازی استبداد در آن دوره، مورد بهره برداری قرار داد و یا به آن تکیه کرد. افزون بر اینکه دائماً نگرانی از ارتش وجود داشت که نکند، بار دیگر نظیر ۲۸ مرداد ۳۲ کودتا کند. و اتفاقاً، ادعای بنیان گذاران سپاه هم ترس خود را از کودتای ۲۸ مرداد دیگری ذکر کرده اند(۳). گروه هائی هم که خود را وارث و صاحب انقلاب می دانستند مرتب این نگرانی را عنوان کرده و به طبل انحلال ارتش و ایجاد ارتش خلقی دامن میزدند.
اهرمهای بازسازی قدرت که مهمترینشان سپاه پاسداران و دادگاه های انقلاب است بلافاصله پس از پیروزی انقلاب آگاه و یا نا آگاه ساخته شد و در اختیار روحانیت قرار گرفت. که این دو نهاد عصای دست رهبر در باز سازی استبداد فقیه گردید. با وجود همه اینها هنوز ملت در صحنه بود و باید راه ها طی می شد تا گام به گام ملت را از صحنه واقعی حذف کرد و با تحمیق کردن توده مردم از آن به عنوان آلتی در دست خود برای استقرار دیکتاتوری سود جست. فقدان نیروی آزادیخواه سازمان یافته و آگاه و توانا که ضمیر واقعی روحانیت را دریافت کند، ونانوشته ها و نا گفته ها را بخواند و سیر حوادثی که هر روز در گوشه و کنار مملکت و در تهران، در جهت استقرار استبداد روحانیت در حال شکل گیری بود، به پروسه استقرار استبداد کمک رساند. طبیعی است که وقتی هدف غالب گروه ها تصاحب قدرت است، چیزی که فدا خواهد شد، آزادی و حقوق مردم است. و آن کس و یا دسته ای که اهرمهای مختلف قدرت را در دست دارد، دسته های دیگر خواهان قدرت را حذف خواهد کرد. گفتمان غالب چه چپی ها و چه راستی ها و یا مذهبی ها، – به جز اقلی که صدای این اقل هم کمتر شنیده می شد – ، گفتمان قدرت بود.
نکته ای که از دید بسیاری مغفول مانده و موجب سردرگمی در مورد انقلاب گردیده و یا می گردد، این است که مشاهده می شود با وجودی که اهداف انقلاب مشخص و معین بود و از زبان رهبر انقلاب که به بیان پاریس مشهور شد، بیان شده بود، اما بعد از پیروزی جهتی را که انقلاب پیمود، انحراف از خواسته های به حق مردمی بود که در انقلاب شرکت کردند و آن را به ثمر رساندند. انقلاب را با نیروی جانشین انقلاب بعد از پیروزی یکی گرفتن موجب کلاف سردرگم خواهد شد که شده است. البته که انقلاب یک چیز است و ساختن( یا جانشین شدن) قدرت به جای مردم، یک چیز دیگر و حقیقت را بخواهید بر سر این دومی یعنی جانشین شدن قدرت بعد از پیروزی به جای مردم است که زد وبند معنی پیدا می کند. اما در خود انقلاب این زد و بند محلی ندارد و مضر هم هست. این بدان معنی نیست که حتی قبل از پیروزی انقلاب کس و یا کسانی با خارجی ها و بیگانگان برای به دست گرفتن قدرت بعد از پیروزی، زدو بند و قرار و مدار نگذاشته باشند. و یا حتی کسی که موقعیت برای رهبری را داشته، قبل از پیروزی انقلاب با خارجی ها و یا داخلی ها قرار و مدار نداشته است.
بنابر این در هر کشوری بنا به موقعیت و مبارزات مردم برای به دست آوردن آزادی و حقوق خود، دیر یا زود فضای نسبتاً بازی با کمک و یا بی کمک بعضی از کشورها ایجاد خواهد شد. مهم این است که از این فضای ایجاد شده، چگونه بهره برداری می شود. و نه اینکه چون مثلاً فلان کشور کمکی به ایجاد فضای باز کرده، پس او موجب شده است که آن رژیم سرنگون شود. می شود پرسید که اگر مبارزات ملت هند به رهبری گاندی نبود، چگونه فضای استقلال هند به دست انگلیسی ها باز می شد و یا اگر مبارزات طولانی ملت آفریقای جنوبی نبود، چگونه خارجی می توانستند، دست به ایجاد فضای سبز سیاسی بزنند و در نتیجه رژیم آپارتاید را ساقط و رژیم مردمی را به وجود آورند. و همچنین است سایر کشورهایی که در آن انقلاب رخ داده است.
شعار اصلی انقلاب که آزادی، استقلال و جمهوری مردمی بود، پس از پیروزی انقلاب به سرعت از مواضع بیان شده از زبان آقای خمینی در پاریس که به «بیان پاریس » معرف شد، عدول کرد و به دیکتاتوری ولایت مطلقه تبدیل گردید.
علل و زمینه های بازگشت به دیکتاتوری و استبداد عبارتند از:
۱-فقدان رهبری جمعی و دموکرات منش ونیروی جانشین انقلاب متناسب با بیان انقلاب
۲-ریشه داشتن استبداد پذیری و خلق و خوی استبداد در بطن جامعه، چه به لحاظ فکری و چه به لحاظ عملی
۳- اختلاف در بین نیروهای اسلامی و ملی و سران آن به هنگام اوج گیری و پیروزی انقلاب
۴-داشتن روحیه سلطه گری، انحصار طلبی و تفکرات کاملاً متضاد گروه ها و سردمداران از اسلام و منافع کشور
۵-نداشتن شناخت کافی از روحانیت و بویژه از آقای خمینی و توجه نداشتن به دیدگاه های آقای خمینی از حکومت و طرز تلقی وی از اسلام
۶- بنیاد ارگان های جدید التأسیس انقلاب که رهبر انقلاب از آن در نقش ستون پایه های استقرار و استمرار استبداد از آن ها سود جست بویژه سپاه پاسداران و دادگاه های انقلاب
این عوامل ششگانه ایکه به آن اشاره شد، در کتاب پاریس و تحول انقلاب، با اسناد و مدارک مشروح به آن ها پرداخته شده است.
اما با وجود این عوامل، هنوز باید حوادث و وقایعی دست بدست هم می داد و آنها تبدیل به حربه هایی در دست آقای خمینی و روحانیت برای قرار می گرفت، تا استقرار دیکتاتوری امکان پذیر می گردید.
توضیح استقرار دیکتاتوری و حذف آزادیخواهان، ملی ها و بدون تحلیل سه حادثه مهم:
۱-اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری به ظاهر بوسیلۀ دانشجویان پیرو خط امام.
۲- انقلاب فرهنگی
۳- جنگ
جامعه رها شده ازسلطه استبداد داخلی وخارجی به ذهنش خطور نمی کرد که استبداد دیگری خارج از دسترس دید جامعه و بدست مرجع تقلید هشتاد و چند ساله که به او بعنوان سمبل معنویت می نگریست، در همان پاریس و با طرحی که در اختیارش قرار گرفته درحال ساخته شدن است. بنا بر این عامل چهارمی باید به آن سه عامل فوق اضافه شود و آن برنامه سیاسی پنهانی که چیزی جز تصاحب انحصار قدرت نبود و به آقای خمینی تحویل داده شد. بدون وجود این عوامل استقرار دیکتاتوری امکان پذیر نبود.
۱-اشغال سفارت آمریکا
اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام و به گروگان گرفتن و نگهداری کارکنان آن به مدت ۴۴۴ روز که عواقب زیانباری برای ملت ایران دربرداشت. بر اساس داده های مسلم موجود گروگانگیری و اشغال سفارت آمریکا و حل نکردن به موقع آن موجب انسداد دارائی های کشور، انزوای کامل سیاسی، تجاوز نظامی عراق علیه ایران، امضای خفت بار قرار داد الجزایر (بیانیه الجزاریر) و مهمتر از همه از امهات رویدادهایی است که به عصای دست آقای خمینی و انحصارگران، برای استقرار استبداد و دیکتاتوری ولایت فقیه تبدیل گردید. و یک به یک آنها با اسناد و مدارک و اعترافات دست اندرکاران آن در کتاب «گروگانگیری و جانشینان انقلاب» توضیح داده شده است.
اما مایلم در اینجا به دو نکته آن: الف : گروگانگیری عامل اصلی جنگ تحمیلی و ب: دولت و سند افتخار اشاره کنم:
الف : گروگانگیری عامل اصلی جنگ تحمیلی
اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام علاوه بر زیانهای مصیت باری که هنوز کشور درگیر آن است، زمینه سازی برای تجاوز نظامی عراق به ایران را در پی داشت، از سهمگین ترین رویدادهای پس از انقلاب محسوب می شود.
رابطه مستقیم میان تحریک صدام به شروع جنگ علیه ایران و گروگانگیری بر کسی پوشیده نیست. الان که در دوران پس از صدام بسر می بریم در این باره تا بخواهی از خود آمریکایی ها سند منتشر شده است. بنابراین هر کسی که منصفانه تاریخ پس از انقلاب را مطالعه کند و منابع مختلف را ببیند به روشن خواهد دید که ریشه اصلی حمله عراق به ایران در اشغال سفارت آمریکا و بحران گروگان گیری نهفته است و خسارت جنگ، خسارتی است که در اثر بحران گروگان گیری به کشور وارد شده است. زمانی که عراق به ایران حمله کرد تمام شرایط جهانی علیه ایران آماده بود. در بین تمام کشورهای روی زمین تنها کشور آلبانی در سازمان ملل از عمل گروگان گیری ایران حمایت کرد. بنا بر این، آن دسته از کسانی که می گویند آمریکا دشمن انقلاب اسلامی و در صدد از بین بردن آن بود، در صورتی که حق را به آن ها بدهیم و بپذیریم که آمریکا چنین قصد و نیتی داشت آیا بر ما نبود که تمام بهانه های لازم را از او سلب کنیم و بهانه ای به دستش ندهیم و یا اینکه به دست خودمان بهانه لازم را در اختیارش بگذاریم و خالق اجماع جهانی علیه خود باشیم؟ طبیعی است که در چنین حالتی عقل سلیم روش خود را بر ندادن بهانه و گرفتن بهانه از دست دشمن استوار می کند. در چنین شرایطی لازم نبود که آمریکا خود طراح جنگ باشد، کافی بود که چراغ سبز به عراق داده شود و شوروی نیز جبهه مخالف نگیرد و این هر دو با بحران گروگان گیری حاصل شد و باعث خوشحالی در حمله به ایران صدام گردید.
در آن زمان نظر همۀ سران کشور در مورد ارزیابی پدیده جنگ این بود که همه بالاتفاق جنگ عراق علیه ایران را جنگ آمریکا علیه ایران می دانستند و من در کتاب گروگان گیری در ص ۲۹۲-۲۹۵، نظرات همه را آورده ام. برای اطاله کلام از ذکر مجدد آن در می گذرم و تنها به دو داده از آقای هشمی رفسنجانی که بعد از ۲۵ سال آن را آشکار کرده است، اکتفا می کنم: آقای هاشمی رفسنجانی در کتاب خود بنام “بسوی سرنوشت” که کارنامه سال ۱۳۶۳ است چنین می گوید: “ابو خالد فرستاده ویژه یاسر عرفات آمد و نامه ای از عرفات آورده بود و جنگ تحمیلی را جنگ آمریکا علیه ایران دانسته بود(ص۱۲۹ کتاب)
آقای هاشمی رفسنجانی در اینجا پاسخ خود به یاسر عرفات به تاریخ ۱۶/۳/۱۳۶۳، را می آورد:
“برادر گرامی جناب آفای یاسر عرفات ریاست سازمان آزادی بخش فلسطین
…اینکه فرموده اید برای شما روشن شده که حزب بعث و شخص صدام به نیابت از آمریکا جنگ را علیه انقلاب اسلامی ایران آغاز کرده است و ادامه می دهد، کشف و اظهار این مطلب مایه امید است ولی دیر فهمیدن یا دیر گفتن شما مایه تأسف. (همان سند، ص ۵۶۵)
مجدداً آقای هاشمی رفسنجانی در یادداشت جمعه ۱۱ آبان ۱۳۶۳، می نویسد: ” در منزل بودم …در این روز شبکه تلویزیونی ABC ایالات متحده، برنامه خود را موسوم به “نایت لاین” را به موضوع اشغال سفارت آمریکا در تهران به دست دانشجویان مسلمان پیرو خط امام اختصاص داده بود. در این برنامه آقای سعید رجائی خراسانی نماینده دائم ایران در سازمان ملل، حسین شیخ الاسلام معاون سیاسی وزارت امور خارجه، جودی پاول سخنگوی کاخ سفید در دوره کارتر، ابو الحسن بنی صدر رئیس جمهور مخلوع ایران و دو تن از گروگانها بنامهای مورهندکندی و باری روزن شرکت داشتند. مهمترین موضع حاصل از این برنامه، اظهارات سخنگوی کاخ سفید در دوره کارتر و اعتراف به نقش آمریکا در وقوع جنگ تحمیلی بود. جودی پاول در پاسخ به اظهارات شیخ الاسلام که خود از دانشجویان تسخیر کننده سفارت آمریکا بود، اعلام داشت:
” نتیجه مشهود و آشکار گروگان گیری، جنگ ایران و عراق می باشد و بدون گروگان گیری، این جنگ به وقوع نمی پیوست.” وی در باره سخنان شیخ الاسلام در باره اهمیت تسخیر لانه جاسوسی گفت: ” وقتی ایشان از افتخار آنچه انجام داده اند، به خود می بالند، بهتر است کمی مکث کنند و فهرست تلفات را مطالعه بفرمائید که دهها هزار از هموطنان ایشان کشته شده اند. بعد از ذکر نام هر یک از آنها، وی می تواند بگوید که آنها به خاطر حماقت من کشته شده اند.” (همان سند ص۳۶۳-۳۶۴) و راست این است که همۀ اینها جزئی از حقیقت غم انگیزی است که در کشور ما و بدست خودی ها به وقوع پیوسته است.
هر انسان شرافتمند و آزاد اندیشی وقتی به عمل گروگان گیری و نتایج اسف انگیز آن که برای ملت ایران به ارمغان آورد، می نگرد، نمی تواند بی تفاوت باقی بماند و اظهار تأسف نکند و به دنبال علل و جستجوی انگیزه پنهان این عمل بر نیاید. عملی که البته آقای خمینی آن را “انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول” نامید و با آلت دست قرار گرفتن تعدادی دانشجو و غیر دانشجو، از آن برای خود و کسانی که به دنبال انحصار قدرت و دیکتاتوری بودند، به عنوان آتویی علیه آزادی و حقوق ملت بهره گرفتند.
آقای بهزاد نبوی که مدعی است: “بیانیه الجزایر از نظر سیاسی یک مجموعه افتخار آفرین برای جمهوری اسلامی است”( کیهان، ۲۵ دیماه ۵۹،شماره۱۱۱۹۲، ص۱۰ مذاکرات مجلس) ویا ” ما پوزه آمریکا را در رابطه با گروگان گیری به خاک مالیدیم.”(همان سند)
و آقای رجائی نخست وزیر که می گوید: “ما موفق شدیم به یاری خدا و همت هموطنان بزرگترین مسئله تاریخی را حل نمائیم“ (انقلاب اسلامی، پنجشنبه ۲ بهمن ۵۹، شماره۴۵۶ ص ۲ ، بخشی از سخنان آقای رجائی با گروهی از اعضای انجمنهای اسلامی شهرستان آمل) و یا در جایی دیگر: “ما یک بار دیگر نشان دادیم که قادریم بزرگترین مسئله تاریخ را حل کنیم و به دنیا ثابت کنیم که یک کشور انقلابی و مکتبی به اتکاء به ایدئولوژی خود می تواند در مقبل ابر قدرتها باستد. ما با گروگان گیری به بزرگترین دست آوردهای سیاسی در تاریخ اجتماعی بشر دسترسی پیدا کردیم و موفق شدیم بزرگترین قدرتهای طاغوتی را به زانو در آوریم.”(همان سند)
آیا انسان ایرانی هم آنروز و هم امروز حق ندارد از آنها و از خودش بپرسد: بهتر نبوده و نیست که به جای رجز خوانی و ادعای قهرمان سازی، مجموعه عمل را در معرض افکار عمومی قرار می دادید و می گفتید: ای ملت این سند افتخاری است که برای شما به ارمغان آورده ایم. مگر نه این است که معمولاً قهرمانان نظامی، سیاسی، اقتصادی، و… وقتی برای ملت خود افتخار می آفرینند، آن افتخار را در معرض دید عموم قرار می دهند و با تشریح جزئیات عمل انجام شده، ملت را با خود به صحنه های مختلف نبرد برده تا ملت از مشاهده صحنه های قهرمانانه و افتخار آفرین به وجد و شادی در آید.
در حقیقت سند افتخار مورد بحث، مجموعه بیانیه الجزایر و ضمائم و اسناد و مدارک حکمیت و دیوان مرضی الطرفین لاهه است که میدان نبرد شما با آمریکائیان به حساب می آید. انتشار این مجموعه، نشان دهنده عمل قهرمانانه و افتخار آفرین و چگونگی حل پیچیده ترین، مشکل تاریخ است که نه تنها در ۲۸ سال قبل، به هنگام امضای قرارداد الجزایر و اجرای آن شهامت و جرأت پیدا نشد که آن را برای اطلاع عموم منتشر سازند، حتی امروز نیز از انشار درست و کامل آن ترس دارند و مردم را تا به امروز از این حق خدادادی خویش سانسور کرده اند. مجموعه بیانیه الجزایر و ضمائم آن که صحنه عمل قهرمانانه شماست، همچنان سری و جزء اسرار دولتی به شمار می آید. این هم نوع جدیدی از خلق قهرمانان سری و پنهانی ویژه جمهوری اسلامی است!
اگر این مجموعه انتشار پیدا کرده بود، دیگر لازم به رجز خوانی و ادعا نبود. متخصصان و پژوهشگران و حقوقدانان با در دست داشتن اسناد و مدارک، جزئیات آن را ترسیم کرده، و هنرمندانی پیدا می شدند که نظیر فیلمهای مستند تاریخی و… آن را به معرض تماشای عموم قرار دهند.
تا بحال دیده نشده است که اعمال افتخار آفرین و قهرمانانه را از دیدعموم مکتوم نگه دارند. اما در عوض همیشه این گونه بوده است که قریب به تمام اعمال خائنانه، سعی شده است از دیدها مخفی بماند، مگر اینکه به نحوی مطلعین در زمانهای دیگر آن را فاش کرده باشند.
انقلاب فرهنگی
بعد از تنفیذ حکم ریاست جمهوری و برای بیرون بردن تقریبی صدا و سیما از دست قدرتطلبان، آقای بنیصدر از طریق فشار افکار عمومی و فشار بر شورای انقلاب، موفق به تعویض شورای سرپرستی شد و آقایان دکتر احمد غضنفرپور، دکتر محمدعلی هادی و حداد عادل به شورای سرپرستی منصوب شدند. با محدود شدن قدرت آنان از صدا و سیما و کوتاه شدن دست دانشجویان پیرو خط امام از سازمان صدا و سیما و از دخالت در بعضی امور و افشاگریهایشان و به سنگ خوردن تیرشان در قبضه کردن دانشگاه و بستن آن، سرانجام آقای خمینی جهت حمایت آنان و برخلاف قانون اساسی که خود آن را امضاء کرده بود، و با شورای انقلاب فرهنگی و ستاد انقلاب فرهنگی که تشکیل داد ( در تاریخ ۲۲ خرداد ۵۹ با صادر کردن فرمان تشکیل شورای انقلاب فرهنگی) عملاً برنامه بستن دانشگاهها به اجراء درآمد و در این رابطه بسیاری از استادان، محققین، پژوهشگران و… تصفیه و از دانشگاه و محیطهای آموزشی اخراج شدند.
عواملی که در صدد قبضه کردن کامل قدرت بودند و پشت سنگر دانشجویان مخفی و از پشت آنها را هدایت میکردند، به بهانۀ تغییر نظام آموزشی کشور و انقلاب فرهنگی، برای اینکه تب و تاب گروگانگیری فرو نشسته بود و میبایستی برای سد کردن راه موفقیت آزادی و حقوق مردم طرح بستن دانشگاهها را به بهانۀ لزوم انقلاب فرهنگی قرار اجراء در آورند.
بهانه این بود که چون گروههای «ضد انقلاب» دانشگاهها را ستاد فعالیتهای مسلحانه در کشور کردهاند و نظر به اینکه ۱۰ درصد استادان «ضد انقلاب» و ۱۰ درصد هم موافق انقلاب و ۸۰ درصد استادان بیتفاوت هستند، با بستن دانشگاهها و تصفیه ۱۰ درصد «ضد انقلاب» و تغییر برنامههای تحصیلی، انقلاب اسلامی به پیروزی میرسد.
حقیقت آنست که انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاه به بهانۀ تغییر نظام آموزشی کشور، برای به انحصار در آوردن دانشگاهها، در جهت تحکیم پایههای قدرت حکومت استبدادی بود. بستن و تعطیل کردن دانشگاه جریان بدست گرفتن قدرت بود و نه تغییر سیستم آموزشی، زیرا تغییر سیستم آموزشی تعطیل کردن و بستن دانشگاه لازم نداشت و به همین علت در سرمقاله ۱ اردیبهشت ۵۹ تحت عنوان «نباید گذاشت که» آورده شد: «گرداننده جناحی از یک گروه سیاسی به دستیاران خود تعلیم داده است که نباید گذاشت بنیصدر موفق بشود، برای اینکار لازم است که:
ـ غیر مستقیم مانع انجام کارها بشویم و وانمود کنیم او رئیسجمهوری و مسئول امور کشور است و نارسائیها از اوست.
ـ مجلس را آماده کنیم تا در هر لحظه مناسب در برابر او بایستد.
ـ او را وادار به کنارهگیری کنیم.
همه می دانند و میدانیم که انقلاب فرهنگی موجب خسران مادی و معنوی به دانشگاهیان زیادی اعم از دانشجو و استاد و به کل کشورشده است. در فصل دوم کتاب تقابل دو خط یا کودتای خردا ۱۳۶۰ با اسناد و مدارک به چگونگی انقلاب فرهنگی پرداخته شده است.
جنگ
صدام به نقاط مختلف مرزی کشور تجاوز میکرد و مرتب رکن دوم ارتش و سران نظامی گزارش میدادند که صدام خود را آمادۀ حمله به کشور میکند. امّا متأسفانه آقای خمینی عکس آن را میگفت: « دولتهای بزرگ نمیگذارند که چنین جنگی پیش بیاید. جنگ پیش آمدن معنایش جنگ جهانی سوم است و همۀ قدرتها از این جنگ میترسند.» ریاست جمهوری هم چندین با به آقای خمینی نامه نوشت و و نظامیان گزارش می دادند و آقای خمینی می فرمود که اینها را ارتشی های می سازند برای اینکه دست روحانیت را از ارتش کوتاه کنند.
ارتش کشور که بایستی حافظ مرزهای کشور در هر زمان و مکانی باشد، چه به لحاظ اعدام و زندانی کردن غالب فرماندهان آن و چه به لحاظ خارج شدن نفراتش از آن که در اثر انقلاب حاصل شده بود، ته ماندهاش نیز بدلیل جو ترسی که از انقلاب بر آنها مستولی گشته بود، در یک وضعیت آشفتهای به سر میبرد. بدلیل بهم ریختگی سیستم فرماندهی ارتش که از رأس تا ذیل آن کسی، از کسی فرمان نمیبرد و تبعیت نمیکرد، روحیه نظامیگری و قدرت نظامی در ارتش از بین رفته و در ترس و هراس و وضع آشفتهای به سر میبرد و با وجودیکه تحریم نظامی و اقتصادی، ارتش را از دریافت ادوات نظامی و قطعات یدکی محروم ساخته بود و کشور بدلیل وجود مراکز متعدد قدرت آرامش را بهم ریخته بودند.
بنی صدر توانست با بیدار کردن انگیزه و روحیه دادن به فرماندهان ارتش و آگاه کردنشان به استعداد خود و دادن مسئولیت به خودشان، ارتش را بازسازی و فعال کند، محبوبیت وی در بین نیروهای مسلح روزافزون شد. حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نگران این محبوبیت، پیشنهاد انحلال ارتش را، مطرح کردند و در غیاب آقای بنی صدر طرح را برای بحث و تصویب به شورای انقلاب برده بودند که در شورای انقلاب، مهندس بازرگان به آنان گفته بود که با این طرح شما دارید کودتا می کنید و اگر می خواهید سر رئیس جمهور را ببرید اقلاً بگذارید خودش هم باشد.
طرح را آقای بهشتی به بهانه جلوگیری از تکرار کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ به شورای انقلاب برده بود که بموجب آن طرح هیئتی مرکب از نمایندگان” کمیته های انقلاب، سپاه پاسداران و دادگاههای انقلاب تشکیل می شد و این هیئت مسئولیت تصفیه کامل ارتش تا مرحله انحلال و ادغام آن در سپاه پاسداران را بطوریکه ارتش بطور کامل در اختیار سپاه در آید بعهده داشت. آقای بنی صدر رئیس جمهور و فرمانده کل قوا پس از بازگشت به تهران و اطلاع از طرح، در نامه ای بتاریخ ۲۵ خرداد ۱۳۵۹ همراه با اصل طرح آقای خمینی را در جریان می گذارد: « یک سر این حادثه سازیها، در گردانندگان سپاه انقلاب است. اینها چگونه خود فریب خورده اند و افراد سپاه را فریب داده اند؟ یک نظر وهم آمیز که در پیشنهادی که برای تصویب در شورای انقلاب ( در غیاب اینجانب) تهیه شده بود، آمده است و آنرا بحضور فرستادم …» و تا بنی صدر بود، مانع از طرح انحلال ارتش و ادغام آن در سپاه گردید.
۷۵ روز قبل از حمله عراق به ایران خنثی شده بود. در این فاصله روحانیت قدرت طلب که از ارتش نگران بودند، با در دست داشتن بهانه و دستگاه های بگیر و ببند و دادگاه های انقلاب و ارتش، تحت عنوان ارتشیان کودتاچی به جان ارتش افتادند. هر ارتشی را که خواستند و به نحوی از آن ها نگرانی داشتند، دستگیر کردند. در این مدت، روحیه ارتشیها به خاطر حملههای طاغوتی، شاه پرست، بیگانهپرست و… سخت تضعیف شده بود و بسیاری از آنان با بهانههای واهی راهی زندان شده و بسیاری نیز تحت عنوان کودتای نوژه، برای تصفیه و از کار انداختن ارتش با گناه و بیگناه اعدام و یا زندانی شده بودند. حدود ۵۰ ـ ۴۰ نفر از خلبانان کشور که در اهواز آقای جنتی آنها را زندانی ساخته بود، بنی صدرحدود ۶۰-۵۰ نفر از خلبانانی که در اهواز زندانی آیت الله جنتی حاکم شرع اهواز و در انتظار اعدام بودند، از زندان آزاد ساخت که این خلبانان آزاد شده در جبهه جنگ با فداکاری و رشادت و شهادت عده ای از آنها، حماسه ای کم نظیر ساختند.
در چنین اوضاع و احوال اشفته ای صدام حسین با موافقت شوروی و چراغ سبز آمریکا فکر می کرد، در عرض سه روز بخشهای از کشور را تصرف خواهد کرده و در اهواز جنش پیروزی بر پا خواهد کرد، در ۲۹ شهریور ۵۹ رسماً پس از پاره کردن قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر در مقابل رادیو و تلویزیون از هوا و زمین و دریا به ایران حمله کرد و همه را در بهت و نگرانی فرو برد.
شهید تیمسار فلاحی بعد از کنار گذاشتن بنی صدر از فرماندهی کل قوا، با وجودی که روحانیون و بویژه آقای خمینی را خوب می شناخت، اما در روز پنجشنبه ۲۱ خرداد با دیگر سران نظامی (۲۳) در محل ستاد مشترک ارتش در مصاحبه مطبوعاتی که در کیهان شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۶۰ منتشر گردید، شرکت کرد. تیمسار شهید فلاحی در این مصاحبه از زحمات بنی صدر در مقام فرماندهی کل قوا قدردانی واعلام کرد که تا ایشان فرمانده کل قوا بود، «حدود ۴۵ در صد» از خاک اشغالی به تصرف ما در آمده و ۱۵ در صد هم نه در اختیار صدام است و نه در اختیار ما و ۴۰ در صد از سرزمینهای اشغالی هنوز در دست نیروهای مهاجم است و از منطقه سومار در کرمانشاهان تا نزدیک مهران نیروهای ما روی مرز قراردادی ۱۹۷۵ هستند (۲۴) یعنی اینکه بیش از ۶۰ در صد سرزمینهای اشغالی از دست نیروهای صدام خارج شده است و اینها نتایجی بود که در این مدت، بدون استفاده از جوانان به عنوان خط شکن و گوشت دم توپ و مین شکن که با تدبیر فرمانده کل قوا بنی صدر و سران فرماندهان نظامی حاصل شده بود. به ضرس قاطع می شود گفت که اگر همین ارتش در موقع حمله عراق به ایران نبود و عمل نمی کرد، اکنون شاید کشوری بنام ایران برجای نمانده بود و نقشه صدام که در عرض چند روز کشور را خواهد گرفت و در اهواز جشن بپا خواهد کرد و یا حد اقل خوزستان و بخشی دیگر را از ایران جدا خواهد کرد تحقق پیدا کرده بود.
دو بار جهت استقرار استبداد و انحصار قدرت مانع صلحی که به نفع ایران بود یکی در خرداد ۶۰ و دیگری بعد از فتح خرمشهر در سال ۶۱ شدند.
وآقای محسن رضائی به کسانی که از ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر انتقاد می کردند گفت :هدف از ادامه جنگ را، ۱۲ سال بعد از جام زهر نوشاندن به آقای خمینی دقیقاً بیان کرده و به کسانی که بعد از فتح خرمشهر می گویند، باید در آن موقع صلح و جنگ را تمام می کردیم حمله کرده و در ضرورت ادامه جنگ می گوید:« اگر جنگ را ادامه نمیدادیم، حکومت و انقلاب تثبیت نمیشد. آنهایی که میگویند شش سال از ۸ سال جنگ بیهوده بود و سالهای جنگ را ۶ و۲ توصیف میکنند، باید بدانند که اگر به جنگ پایان میدادیم حکومت اسلامی و انقلاب از بین رفته بود » (۴) در حقیقت یعنی اینکه امکان استقرار و استمرار دیکتاتوری ولایت مطلقۀ فقیه از بین رفته بود و این حقیقتی است که جنگ را برای استقرار کامل دیکتاتوری طولانی کردند.
عامل چهارم برنامه سیاسی پنهانی تحویل داده شد به آقای خمینی .
این برنامه راه کار چگونگی قبضه کردن قدرت در دست آقای خمینی و روحانیت قرار گرفت.
بارها آقای دکتر یزدی اعلان کرده بود که برنامههاى سیاسى آقای خمینی توسط ایشان تدوین، پیشنهاد و بوسیلۀ آقای خمینی تأیید شده است. اما اینکه محتوای این برنامه چه بوده، مشخص نشده بود. تا اینکه در سال۱۳۹۲ که دکتر یزدی خاطرات خود را منتشر ساخت، در جلد سوم خاطرات، برنامه راهبردی سیاسی تدوین شدۀ خود را که آقای خمینی هم برای اجر آن را تأیید و تصویب کرده بود، انتشار پیدا کرد. بعد از مطالعه خاطرات و طرح راهبردی پیشنهادی، من آن را «طرح سرّی چگونگی قبضه کردن قدرت در انقلاب ۵۷» نامگذاری کردم زیرا به نظر من به شرحی که در زیر خواهد آمد، این طرح سرّی که ۳۷ سال بعد از پیروزی انقلاب از پرده بیرون می افتد، محتوای آن چیزی غیر از به انحصار در آوردن قدرت نیست. .
قبل از نقد خاطرات دکتر یزدی، دو نکته را یاددآوری میشود:
یکم. نقد خاطرات به معنای خواندن نیت اشخاص نیست که آن در انحصار احکم الحاکمین است. حاکم اصلی هم اوست. سعی ناقد، در این نقد، جستجوی واقعیت است همانگونه که واقع شده تا واقعیت، واقعیت دیگری را باز گوید که همگان در ایران شاهد آنند: انحصارگرى و تمامیت خواهى خارج از نیت و قصد انحصارگر جامعه را گرفتار ویرانگری ها میکند. اولین قربانیان آن نیز، بانیان و راهبران آن هستند. گرچه با نیت خوب نمیتوان استبداد تمامیت طلب برقرارکرد، اما اگر هم بدلیل آگاه نبودن از قواعدی که قدرت بخصوص وقتی تمامیت خواه است از آن پیروی میکند و با «نیت خیر» کس و کسانی در پی برقراری دولتی با این ویژگی بگردند، نیت خیر آنها مانع از عمل قواعد و افزوده شدن مرگ بر مرگ و ویرانی بر ویرانی نمیشود. جامعه خسارت عظیم انحصارگری را باید بپردازد و میپردازد. همچنانکه جامعه ما خسارات جبران ناپذیر آن را پرداخته و هنوز هم میپردازد. بنابراین، نقد کاری به نیت نویسنده خاطرات ندارد. به این راهکار ساخته و اجرا شدهاست که میپردازد. لذا،
دوم. در این نقد کوشش بر آن ست که نشان داده شود، که بذراستبداد و انحصارگری کی؟ در کجا؟ و بوسیلۀ چه اشخاصی پاشیده شدهاست. پس، فقط به بخشهایی از خاطرات آقای دکتر یزدی میپردازد که شرح راهکار تهیه شده توسط او و پذیرفته شده توسط آقای خمینی است.
کسانی که کتاب «پاریس و تحول انقلاب ایران به استبداد» مرا مطالعه کردهاند، میدانند که بنابر آن کتاب، بذر استبداد، نه در تهران که در نوفل لوشاتو پاشیده شدهاست. در آن کتاب با استناد به اسنادی که تا آن زمان در اختیار نگارنده بوده و یا به استناد رویدادها که خود شاهدشان بودهام، معلوم کردهام که بذر انحصارگری، قدرت طلبی و استبداد، در زمانی پاشیده شد که آقای خمینی در فرانسه بود. گرچه تلویحاً بذرپاشان معرفی شده بودند، اما کسی که راهکار قبضه کردن قدرت را در اختیار آقای خمینی گذاشته بود، معرفی نشده بود. راهکار پیشنهادی نیز آنسان که آقای دکتر یزدی در خاطرات خود، تبیین کردهاست، نیز، شناسائی نشده بود. آقای دکتر ابراهیم یزدی بارها گفته بود که برنامه سیاسى امام و چگونگى انتقال قدرت توسط اینجانب تهیه و در اختیار آقای خمینی قرار گرفته است:
«بعد از ورود امام به پاریس همه براى تقویت روحیه ملت و هم پاسخگویى به سئوالات بسیارى درباره برنامه سیاسى امام و چگونگى انتقال قدرت لازم بود که برنامه مطرح و اعلام شود این برنامه در همان هفته اول ورود امام به نفل لوشاتو تهیه شده بود و به شخصیتهایى که نامزد عضویت در شوراى انقلاب و یا دولت موقت بودند، به طور خصوصى ارائه مىشد. بدنبال اجراى همان برنامه بود که اقدامات اولیه براى تشکیل شوراى انقلاب و دولت موقت انجام گرفته بود.» (۵)
ولی او، هر گز، سخنی از محتوای این برنامه سیاسی بر زبان و قلم نیاورده بود. تا اینکه خوشبختانه آقای یزدی خاطرات خود را در چهار جلد حدود ۳۵ سال بعد از پیروزی انقلاب، هم چاپی و هم در سایت خود، در اختیار همگان قرار دادهاست.
در این خاطرات، اومی گوید: من با امام که گفتگو میکردم. گفتم ما برای بعد از رفتن شاه، برنامه لازم داریم و افزودم: « ما چه برنامهای برای بعد از رفتن او داریم؟ کلیات نظراتم و ضرورت داشتن برنامه ی راهبردی را، بیان کردم. ایشان آنها را منطقی و عملی دانستند و از من خواستند آنها را تنظیم کنم.» (۶)
متن برنامه راهبردی ارائه شده به آقای خمینی که توسط آقای دکتر یزدی آن را در سه مرحله تنظیم و تدوین کرده به شرح زیر است:
راهکار پیشنهادی آقای دکتر یزدی به آقای خمینی بنابر خاطرات دکتر یزدی:
« بسم الله الرحمن الرحیم
بخش اول – رئوس برنامه
در شرایط کنونی جنبش، با رشد سریع مبارزات مردم و تزلزل بیش از پیش(نظام سلطنتی) رژیم شاه، وصول به هدف اولیه حرکت اسلامی که خلع شاه استقرار حکومت (جمهوری) اسلامی مورد نظر مردم می باشد، طبق برنامه در مراحل زیر انجام پذیر میباشد.
مرحله اول – تشکیل یک گروه و یا شورای جمعی. جهت بررسی وضعیت کنونی جنبش، ایجاد روابط و بررسی و تهیه تدارکات به منظور اجرای مرحله دوم.
مرحله دوم – تأسیس و اعلام دولت موقت. تا در صورت خلع و فرار شاه و امکان در دست گرفتن قدرت سیاسی و جلوگیری از خلاء قدرت سیاسی، عمل نماید. وظیفه این دولت موقت انجام:
۱- رفراندم درباره تعیین تکلیف رژیم سلطنتی. ۲-اجرای انتخابات به منظور تشکیل مجلس مؤسسان برای تدوین و تصویب قانون اساسی جدید. ۳- انجام انتخابات بر اساس قانون اساسی جدید و انتقال قدرت به منتخبین جدید.
مرحله سوم – تاسیس حکومت (جمهوری) اسلامی بر اساس قانون اساسی جدید.
به طوری که در اصل نسخهِ خطی (در پیوستها) دیده میشود، در این برنامه، تنها یک تغییر داده شده است. در متن پیشنهادی آمده بود: تأسیس حکومت جمهوری اسلامی بر اساس قانون اساسی جدید. در متن اصلاح شده کلمه جمهوری خط خورده است. یک اصلاح هم در سطر اول شده است و آن حذف« نظام سلطنتی » بود که بعد از صحبت به همان صورت پیشنهادی باقی ماند. برخی از اصلاحات خط خود آقای خمینی است و برخی خط حاج سید احمدآقا. در مورد حکومت اسلامی بحث شد که مفهومی عامتر از جمهوری اسلامی است با «جمهوری اسلامی» در واقع ما نوع «حکومت اسلامی» مورد نظر و قبول را مشخص می کنیم، که خود یک گام به جلوست. اما این بحث به جایی نرسید و من هم تسلیم نظر حاج احمد آقا شدم. اجرای این برنامه را در سه مرحله پیشنهاد کردم. » (۷)
تأمل در این بخش از خاطرات او تأمل کننده را از دو واقعیت بسیار مهم و تعیین کننده آگاه میکند:
« بسم الله الرحمن الرحیم
بخش دوم تشکیل شورای موقت رهبری
به موجب حق شرعی و بر اساس رأی اعتماد اکثریت قاطع مردم ایران که نسبت به آقای خمینی ابراز شده است و در جهت تحقق اهداف مراحل کنونی مبارزه، شورایی به شرح زیر از طرف آقای خمینی تعیین میگردد:
ماده ۱- تعداد اعضای این شورا حداقل ۷ نفر میباشد.
تبصره ۱- ازدیاد تعداد اعضاء شورا با نظر و رأی آقای خمینی و یا با پیشنهاد شورا و تصویب آقای خمینی خواهد بود.
تبصره ۲- حذف فرد و یا افرادی از این شورا با رأی و نظر آقای خمینی میباشد.
ماده ۲- وظایف و اختیارات شورا به شرح زیر است:
الف – اجرای دستورات و تصمیمات آقای خمینی.
ب – هماهنگ کردن تمامی فعالیت های اسلامی و ایجاد مرکزیت سازمانی و تشکیلاتی
ج – ایجاد و تنظیم روابط خارجی
د – مطالعه، بررسی و شناسایی افراد واجد صلاحیت برای شرکت در دولت احتمالی آینده (مرحله ی دوم) و ایجاد تدارکات و آمادگیها برای اجرای مرحله ی دوم.
ماده ۳- شورا برای چگونگی انجام وظایف خود نظامنامهای را تنظیم و برای تصویب نهایی به آقای خمینی تقدیم می دارد.
ماده ۴- تشکیل این شورا و حدود وظایف و اختیاراتش توسط آقای خمینی به تمامی جناحها و دسته جات به تدریج و بر اساس مصلحت، به تشخیص آقای خمینی، معرفی میشود.
ماده ۵- هویت برخی از اعضای این شورا مخفی و برخی دیگر علنی اعلام میگردد.
ماده ۶- برخی از اعضای این شورا در داخل کشور و برخی دیگر در خارج از کشور خواهند بود.
ماده ۷- مرکز عملیات این شورا حتیالامکان در جایی خواهد بود که خود آقای خمینی حضور دارند و ساکن هستند در صورت عدم امکان منوط به رأی شورا با تصویب آقای خمینی است.
ماده ۸- در موارد اختلاف بین اعضای شورا و عدم امکان راه حل (به فلانی – آقای خمینی) رجوع میشود و در صورت عدم امکان اجرای امر منوط به اکثریت آراء با تصویب آقای خمینی است.» (۸)
این طرح، طرح مطلقالعنانی یک شخص، آقای خمینی است. اما آنچه در آن مشاهده نمیشود،
بنابراین، بخش دوم، توضیح دهنده بخش اول «حکومت اسلامی» است. بدینخاطر است که بنای بخش دوم، بر «حق شرعی» (ولایت فقیه که بنا براین بخش مطلقه است). رأی مردم، رأی اعتماد است. همان که در فقه، «رجوع» خوانده میشود. اختیار مطلقی که به آقای خمینی داده میشود و برای نخستین بار، شورائی تشکیل میشود که کارش اجرای امر و نهیهای آقای خمینی است، با صراحت تمام می گوید که در خفا، قرار بر حذف «ولایت جمهور مردم» بودهاست.
بدینترتیب، پایه برنامه ۸ مادهای «حق شرعی» آقای خمینی، یعنی ولایت است. دو ولایت، یکی ولایت او و دیگری ولایت جمهور مردم، ناقض یکدیگرند. براساس ولایت جمهور مردم، چنین برنامهای به عقل نیز نمیرسد. مواد هشتگانه میگویند مردم یکسره بینقش هستند. کار آنها با دادن رأی اعتماد پایان میپذیرد. موافق ماده ۱ و ۲ و بویژه ماده ۲ این برنامه، آقای خمینی همه کاره و دیگران مجری اوامر او هستند. حتی شورایی که طبق این برنامه تشکیل میشود، باید مجری دستورات آقای خمینی باشد: « الف – اجرای دستورات و تصمیمات آقای خمینی.» تصویب نهایی نظامنامه شورا هم با آقای خمینی است. (ماده۳). حدود وظایف و اختیارات شورا با آقای خمینی و توسط ایشان هم به تمامی جناحها و دستجات به تدریج و بر اساس مصلحت، به تشخیص آقای خمینی، معرفی میشود.(ماده ۴) تازه بر اساس ماده ۴ ، مصلحت سنج هم آقای خمینی است و بر اساس مصلحتی که وی میسنجد، شورا به دیگران معرفی میشود. حل اختلاف بین اعضای شورا هم با آقای خمینی است. (ماده ۸).
در مقام توضیح پیرامون برنامه راهبردی و گفتگو در باره آن آقای یزدی مینویسد:
«در جلسات گفتگو با آقای خمینی در باره این برنامه گاهی اوقات حاج احمدآقا و آیهلله اشراقی نیز حضور پیدا میکردند. بالاخره این متن به صورتی که در این گزارش آمده است، نهایی شد. قبل ازآنکه به بررسی چگونگی اجرای این برنامه راهبردی بپردازم لازم میدانم در باره دو طرح دیگر هم توضیح بدهم:
طرح اول چگونگی سازماندهی نیروهای انقلاب در شهرها و استانها؛ و طرح دوم اقدام ابتکاری آیتالله طالقانی است بعد از آزادی از زندان. هر دو طرح در ادامه آمده است. از طرح اول یک نسخه به آقای خمینی داده شد، برای رهبران داخل ایران نیز رونوشت فرستادم. این طرح که جهت سازماندهی کل نیروهای انقلاب تحت عنوان«شوراها » تهیه شده بود مقدمهای دارد، که ضمن آن ویژگی سازماندهی
در انقلاب ایران و ضرورت ایجاد سازماندهی واحد برای مرحله جدید انقلاب مطرح شده است. البته این طرح به تصویب نهایی نرسید. شتاب انقلاب، بیش ازسرعت حرکت ما بود.»(۹)
چند نکته مهم در این قسمت وجود دارد:
۱– حتی پیش از آنکه بدانیم قصد او از سازماندهی واحد چیست، جمله «ضرورت ایجاد سازماندهی واحد» میگوید که «حزب واحد» در سر دارد. اما «سازماندهی واحد» با «شوراها» در تناقض است، خواهیم دید دکتر یزدی این تناقض را چگونه حل میکند.
۲- در جلسات گفتگوی راهبردی فقط خود دکتر یزدی و آقای خمینی شرکت داشتهاند. حاج احمدآقا و آیهالله اشراقی (داماد آقای خمینی) نیز گاهی حضور مییافتهاند. متن نهائی به صورتی در آمده که در فوق ارائه شده است.
۳- در پوشش «نیروهای انقلاب تحت عنوان«شوراها »، بنابر ایجاد سازمانی واحد بودهاست. به شرحی که خواهیم دید، از دید تهیه کننده طرح، آن سازمان «نهضت آزادی» بودهاست. الا اینکه با تشکیل حزب جمهوری اسلامی و بدر آوردن «نهادهای انقلاب» از چنگ حکومت موقت، مأموریت ایجاد سازمان واحد را تشکیل دهندگان حزب جمهوری اسلامی برعهده گرفتند. اما ناتوان شدند و سرانجام، حزب به دستور آقای خمینی منحل شد
۴- آقای دکتر یزدی معاون نخست وزیر مأمور تهیه طرحهای انقلاب شد. و از طرحهای او، دو طرح به اجرا درآمدند که عامل استقرار ولایت مطلقه فقیه شدند و ستون فقرات آنند. این دو، باید نقش بازوان نظامی و قضائی «سازماندهی» واحد را برعهده میگرفتند. «سازماندهی واحد» نهضت آزادی نشد، حزب جمهوری اسلامی شد و برجا نماند. اما سپاه و دادگاه انقلاب ماندند و دو پایه از پایههای استبداد فقیه شدند.
این امر که آقای دکتر یزدی در خاطرات خود این طرح را انتشار میدهد و با توجه به این واقعیت منتشر میکند که طرح اجرا شده و حاصل آن وضعیت کنونی ایران است، معلوم میکند که او میدانسته است که با راهکار او، آقای خمینی و هرکسی جانشین او شود را مدار و محور قدرت میکند.
طبق طرح قدرت دست آقای خمینی بود و آن ها همه باید مجری نظرات آقای خمینی باشند، چیزی غیر از عمل به تبصره ۱و۲ ماده ۱، و بند الف و ب و د، ماده ۳ ، ۴ و ۸ برنامه ۸ مادهای نبود. همان راهکاری بود که آقای یزدی خود آن را آماده و در اختیار گذاشته بود. اما اگر او میپندارد هرگاه او متصدی اجرای طرح میشد، وضعیت دیگری پیش میآمد را حداقل میتوان به پای ناآگاهی او از روال کار قدرت گذاشت. مایه طرح قدرت است و در طول تاریخ بشر، هیچکس موفق نشدهاست میان انسان و قدرت رابطهای برقرارکند که، در آن، قدرت وسیله دست انسان بگردد. همواره انسان وسیله دست قدرت شدهاست. دلیل آن نیز ایناست که قدرت رابطه زور با زور است. در این رابطه، میان انسان و زور تضاد پدید میآید و این تضاد ممکن نیست بسود انسان حل شود. بسود زور حل میشود که مساوی با تخریب شدن انسان است.
و برای اینکه طرح او را ناقص نگذاشته باشیم، مقصود او را از «سازماندهی واحد» دو نمونه از « پیام مجاهد»، ارگان نهضت آزادی خارج از کشور میآورم و الّا هدف از انتشار « پیام مجاهد»، به شرحی که در کتاب «ده سال با اتحادیه درآلمان» آورده شده، قبضه کردن و به انحصار در آوردن قدرت در خارج از کشور بود (۱۰) :
«و تشکل تمامی نیروها تحت یک رهبری واحد – از عام ترین وجه اشتراک تمام انقلابات است. در ایران هم اکنون این وحدت نیروها در تحت سلطه ایدئولوژی اسلامی بوجود آمده است» (پیام مجاهد، ارگان نهضت آزادی خارج از کشور، شماره ۳۵، مهر ماه ۵۴،سر مقاله مارکسیست اسلامی.)
این” رهبری واحد” و” سلطه ایدئولوژی ” نهضت آزادی است:
« نهضت آزادی ایران برای اولین بار سازمان و حرکتی می شود که کلیه نیروها، از اسلامی و غیر اسلامی آنرا پذیرفته و از آن پشتیبانی می کنند…کلیه عناصر ملی را دربرمیگیرد. وآن ها راحول محور نهضت آزادی متشکل می سازد.» (از یادداشت شماره ۱۸ مرامنامه جریان تأسیس نهضت آزادی ایران ( خارج از کشور) دیماه ۱۳۵۴ )
آقای دکتر یزدی می نویسد:« در نیمه اول سال ۱۳۵۷، مرحوم دکتر بهشتی به آمریکا آمد و از ایالات مختلف از جمله تگزاس(هوستون)، نیویورک، واشنگتن دی سی، دیدار کرد. در هوستون ما با هم درباره وضعیت جنبش در ایران و ضرورت ایجاد تشکلهای سیاسی مذاکرات مفصلی داشتیم. آشنایی ما با هم و برخی همکاریها از زمان فعالیتهای دانشجویی (۱۳۲۸-۱۳۲۳) و جنبش ملی شدن صنعت نفت آغاز شده بود. » (۱۱) وی سپس می افزاید که «با توجه به این سوابق طولانی دوستی و همکاری، سفر ایشان به آمریکا و تگزاس در دیدار و گفتگوها برای هردوی ما بسیار مغتنم بود. به خصوص که سفر ایشان مقارن بود با سفر قریب الوقوع من به نجف و دیدار با آقای خمینی. هر دوی ما قبول داشتیم که نیروهای اسلامی نیاز به تشکل و سازماندهی دارند. با پراکندگی نیروها آینده جنبش در ابهام قرار خواهد داشت. در مورد چگونگی سازماندهی نیروها، با هم اختلاف نظر پیدا کردیم. نظر ایشان این بود که یک حزب واحد تشکیل شود و همه نیروهای اسلامی، از روحانیان و روشنفکران ملی – اسلامی در آن شرکت کنند ولی یک گروه ۳ تا ۵ نفری از روحانیان، بر تصمیمات حزب نظارت نهایی با حق وتو داشته باشند. از قانون اساسی مثال زدند که یک گروه ۵ نفری از مجتهدان، مصوبات مجلس مقننه را مورد بررسی قرار میدهد و آنها را تایید و یا رد میکند. من این نظر و قیاس را نادرست و غیرواقع بینانه می دانستم. در برابر نظرم این بود که نهضت آزادی ایران در داخل فعالیت خود را آغاز کند، و تجدید سازمان نماید. روحانیان نیز سازمان ویژه خود را داشته باشند و این دو باهم یک جبهه مشترک ایجاد نمایند. هر دو گروه در پاره ای از مسائل از استقلال برخوردارند. در حالی که در پاره ای از مسائل باهم مشترکند و همکاری می کنند. اما اگر قرار باشد نیروهای اسلامی، یک حزب و سازمان واحد داشته باشند، با آن هم مخالفتی ندارم ولی بر این باورم که رابطه روحانیان و روشنفکران در این حزب واحد همان الگوی شورای مرکزی نهضت آزادی ایران باشد. در نهضت آزادی مرحوم طالقانی عضو هیئت موسس و شورای مرکزی بود، اما حق ویژه ای برای خود قائل نبود. در تصمیمات شورا او هم یک رای داشت، برابر رای جوانترین عضو شورا. در یک سازمان سیاسی تصمیمات فقهی یا قانون گرفته نمی شود که به نظر اجتهادی روحانیان نیازی باشد. اما وقتی صحبت از مسائل فقهی و تخصصی به میان آید و نیاز به نظر کارشناسی باشد، منطق و خردورزی و احساس مسئولیت دینی حکم میکند که شورای تصمیم گیری، نظر کارشناسی روحانیان عضو شورا را خواستار شود و بر طبق آن عمل کند. این همان کاری بود که در شورای مرکزی نهضت آزادی صورت میگرفت. مرحوم بهشتی با این نظر به شدت مخالفت کرد و بر نظر خود اصرار ورزید. و نهایتاً هم حزب جمهوری اسلامی براساس همین دیدگاه تشکیل شد.» (۱۲)
بنابراین ملاحظه می شود که در اصل انحصارِ قدرت و تشکیل حزب واحد به منظور حذف دیگران اختلاف نظری وجود نداشته است. منتها آقای دکتر بهشتی برای روحانیون یعنی خودش حق وتو می خواسته و آقای دکتر یزدی حزب واحد را بر « الگوی شورای مرکزی نهضت آزادی ایران » طلب می کرده است.
در اینجا ما دو طرح و یا دو راهکار را مشاهده می کنیم یکی در علن و در انظار جامعه جهانی و ملت ایران که به «بیان پاریس» مشهور شد و دیگری طرح «سری چگونگی قبضه کردن قدرت »که توسط یزدی به آقای خمینی ارائه شده است.
بدینسان، طرح دکتر یزدی هم توضیح میدهد چرائی حذف شدن او و نهضت آزادی را توسط خمینی و هم توضیح میدهد رویاروئی طرفداران راهکار ولایت جمهور مردم و ارائه کنندگان بیان استقلال و آزادی را. اگر اولی مخفی بود، دومی علنی بود و هر روز، از زبان آقای خمینی خطاب به روزنامهنگاران اظهار میشد و آنان در جهان انتشار میدادند:
در خاطرات آقای دکتر یزدی، از بیان و سازماندهی گویای ولایت جمهور مردم که در علن و نزد افکار عمومی ملت ایران و جهان، از زبان آقای خمینی بیان می شد، نسبت به آن، سکوت کرده است و تنها به طرح شورای انقلابی پرداخته است که آیت الله طالقانی در کار تشکیل آن بود و او را از این کار باز میدارند.
خاطرات دکتر یزدی معلوم میکند مرحوم طالقانی نیز در حال تشکیل شورای انقلاب بودهاست. و برای جلوگیری از تشکیل آن، لازم بودهاست هرچه زودتر شورای انقلاب تشکیل شود.
حذف جبهه ملی از سازمانی که باید تشکیل میشد:
آقای یزدی گزارش می کند که وقتی در اوایل دیماه ۵۷ مهندس سحابی به پاریس آمد، آقای موسوی اردبیلی هم در پاریس بود، جلسه مشترک سه نفره ( یزدی، مهندس سحابی و موسوی اردبیلی ) با آقای خمینی در مورد اعضای شورای انقلاب داشته اند ( ۹ دیماه ۵۷ برابر با ۳۰/۱۲/۷۸) برگزار شد:
« بعد از ملاقات با آقای خمینی، جلسه سه نفری ادامه پیدا کرد. در بحث سه نفری، مسأله اصلی تشکل و سازماندهی جنبش، جهت گیری در جنبش، وحدت در جهت گیری به رهبری آقای خمینی و برخی از مسائل دیگر بحث شد… در این جلسه هم چنین عضویت سه نفر آقایان سیدعلی خامنهای، زنجانی و طالقانی برای شورای انقلاب مطرح شد. گفته شد که حاج سیدرضا زنجانی پیرمردی است که حرکت و فعالیتش مشکل است. اما خوب است از مسائل مطلع باشند تا خود را هماهنگ کنند. طالقانی هم مشکلاتی دارد اما قابل حل است. اما به هر حال باید باشد… در مورد جبهه ملی گفته شد که جناحهای مختلف دارد. برخی از آنها نهضت را از اصل و فرع رد می کنند. نمی توانیم به آنها کمترین مجالی بدهیم. جناحهای غیراسلامی را باید نفی کرد. اگر خواستند دنباله روی بکنند، بکنند اگرخواستند مخالفت بکنند، با نظر آقا مخالفت کرده اند» (۱۳)
بنابراین متن، قرار بر حذف میشود:
۱.۱. آقای حاج رضا زنجانی که نهضت مقاومت ملی را بعد از کودتای ۲۸ مرداد رهبری کرده بود، به این عنوان که پیر زمین گیر است، دو سال هم از آقای خمینی جوانتر بود. اما او آقای خمینی را مستبد شناخته بود و هم مشرب آقای خمینی نبود و باید حذف می شد.
۱.۲. آقای طالقانی حذف نمیشد اما ابتکار عمل از دست او خارج میشد و اجازه مییافت که «به هر حال باید باشد» . و
۱.۳. بین روحانیون و یزدی به نمایندگی و یا به اسم نهضت آزادی، توافق میشود که « نمیتوانیم به آنها [برخی از جناحهای جبهه ملی]کمترین مجالی بدهیم.» از جبهه ملی.« جناحهای غیراسلامی را باید نفی کرد.» و به آنها ارفاق میشود که « اگر خواستند دنباله روی بکنند، بکنند » ولی اگر « خواستند مخالفت بکنند، با نظر آقا مخالفت کردهاند.» یعنی اینکه با حربه آقای خمینی همه را حذف میکنند.
این تصمیم که در جلسه سه نفره( یزدی، مهندس سحابی و موسوی اردبیلی ) در مورد جبهه ملی گرفته میشود با آنچه دو نماینده نهضت آزادی بهرام بهرامیان و محمد توکلی (توسلی) در تاریخ ۳ مهرماه ۱۳۵۷ سپتامبر ۷۸، در ملاقات استمپل گفتگو کردهاند، همسان است. جان استمپل گزارش می کند: «اعضاى نهضت آزادى گفتند که جبهه ملى یک گروه ساختگى است که بر محور افراد دور مىزند. آنها گفتند که نهضت آزادى دیگر واقعاً با جبهه ملى همکارى نمىکند. (نظریه، این با چیزى که دو عضو دیگر جبهه ملى از دستهاى دیگر به ما مىگفتند، مطابقت دارد). » (۱۴)
بنا به نوشته آقای یزدی وقتی آقای خمینی در مورد عضویت آقایان قطب زاده و بنی صدر در شورای انقلاب با وی مشورت می کند ، ایشان نظر مخالف خود را با عضویت آن دو ابراز می دارد:
وی برای اینکه به خواننده القاء کند که متشرع است و از دایره شرع بیرون نمی رود. می گوید وقتی آقای خمینی به من گفتند که مشورت غیبت محسوب نمی شود، من نظرم را ابراز داشتم. اما دست خود را درجا رو می کند و می گوید: « در یک مورد هم که مسأله مهم بود» من نظرم را گفتم و برای صحت نظر خودش می افزاید: « حوادث بعد از انقلاب هم صحت داوری مرا تأیید کرد». یعنی اینکه بنی صدر را برکنار کردند و قطب زاده هم که دست به کودتا علیه انقلاب زد، اعدام شد. پس بنابر این نظر من در مورد این دو نفر صائب بوده است.
با وجودی که می نویسد، دلایل مخالفت خودم از این دو نفر را برای آقای خمینی بیان کردم ولی در کتاب از بیان دلایل خودداری کرده و به همان« حوادث بعد از انقلاب هم صحت داوری مرا تأیید کرد» اکتفا می کند.
من می توانم بفهمم که چرا با بنی صدر مخالفت کرده است، دورتر توضیح مختصری خواهد آمد، اما اینکه با دوست و همکار خود مرحوم قطب زاده چنین کرده بسیار تعجب برانگیز است. برای خواننده این سطور و یا نسلی که قطب زاد ه را درک نکرده، از زبان خود آقای یزدی خواهد آمد که قطب زاده کیست؟ و رابطه اش با یزدی چگونه بوده است؟ وی در مورد انتشار «پیام مجاهد» توضیح می دهد:
در خاطرات آقای دکتر یزدی به غیر از آقای خمینی و احمد آقا و اشراقی آمده که برنامه راهبردی سیاسی خود را به دو نفر آقایان مطهری و بازرگان ارائه کرده است:
در مورد مطهری مینویسد، یک کپی از برنامه خود را به مرحوم مطهری داده است:
« بعد از آنکه برنامه ی راهبردی تنظیم و نهایی شد، در مرحله ی اول لازم بود شورای انقلاب تشکیل شود. آقای خمینی گفتند که به جز چند نفری، از جمله آقایان دکتر سحابی و مهندس بازرگان و خود من از اشخاص سیاسی افراد زیادی را نمی شناسند. بنابراین سه نفر آقایان بهشتی، مطهری و هاشمی را معین کردند که افراد را شناسایی و معرفی کنند تا برای عضویت در شورای انقلاب و دولت موقت منصوب شوند. قرار شد به این افراد خبر داده شود که به پاریس بیایند.» (۱۵) و«یکی از اولین روحانیانی که به پاریس فرا خوانده شد، مرحوم آیت الله مطهری بود. آیت الله خمینی برای مرحوم مطهری احترام فراوانی قائل بود.» (۱۶) و« پس از ورود شهید مطهری به پاریس به تفصیل درباره ی برنامه ی سیاسی با ایشان صحبت کردم. یک کپی از متن تهیه شده را به ایشان دادم. اولین گام ضروری در اجرای این برنامه، تشکیل شورای انقلاب بود. مرحوم مطهری از تدوین این برنامه ابراز خوشحالی بسیار کرد و چندین بار از من تشکر کرد. » (۱۷)
با مهندس هم قبل و هم بعد از دیدار با آقای خمینی بحث و گفتگوها مفصلی داشتیم. مهندس بازرگان نظرات خود را به تفصیل شرح داد.» (۱۸)… و « من برنامه های سیاسی راهبردی تعیین شده آقای خمینی را برای ایشان شرح دادم. مهندس برنامه را پذیرفت و آن را تأیید کرد، اما احساس کردم هنوز قانع نشده است. » (۱۹)
بنا به گزارش مهندس بازرگان، وی دو پیشنهاد به آقای خمینی کرده اند: ۱- طرح ضرورت تعیین یک هیئت نمایندگی و ۲- هیئت مشاور منصوب آقای خمینی که سمت رابط و نمایندگی انقلاب در ایران را داشته باشند. که هر دو را آقای خمینی رد کرده است. در اولی مرحوم بازرگان مینویسد: که «تأییدی ندیدم» و دومی را « رد نکردند ولی استقبالی هم نکردند » و تنها آقای خمینی از ایشان خواسته که علاوه بر خودشان و دکتر یزدی کسانی را برای مشاور به ایشان معرفی کنند. در گزارش، نگرانی و نارضایتی مرحوم بازرگان از نتیجه مذاکرات با آقای خمینی بطور آشکار ابراز میشود. بنا بر گزارش، در ملاقات و گفتگوهای مهندس بازرگان با آقای خمینی اشارهای به دولت موقت و نخست وزیری آن مرحوم نشده است. و باز بنا به گزارش دکتر یزدی حتی مهندس بازرگان بعد از سفر دو روزه اش به لندن و باز گشت به پاریس، در پاریس دیداری باآقای خمینی نداشته و بدون خداحافظی به تهران بازگشتهاست .
مهندس بازرگان بعد از حذف شدن خودش و نهضت آزادی از قدرت، متوجه شد که از وی به عنوان نردبان قدرت استفاده شدهاست. و به این امر، به صراحت، در سخنرانی خود در تاریخ ۲/۱۱/۱۳۶۰ اعلام و اعتراف میکند:
«دوستان و من هم غافل از این بودیم که بعداً با ما چه معامله خواهند کرد و مرا به طورموقت برای جلب اعتماد مردم ایران و خارج و اعتبار انقلاب به عنوان نردبان قدرت درآنجامی گذارند وراه وبرنامه خودشان راگام به گام دنبال خواهند کرد. مرحوم طالقانی توصیه کرده بود و فرموده بود این آقایان وفا و صفا نخواهند داشت. ولی دوستان و خود من در چنان اوضاع و احوال وظیفه شرعی و ملی خودمان میدانستیم که شانه از زیر بار مسئولیت خالی نکنیم.»( ۲۰)
بسا او طرح را انحصارگرایانه میدیده و به همین علت ناراضی از پاریس بازگشتهاست. اما چون غافل از ساز و کار قدرت بوده، وارد کار شده و بگاه حذف شدن ازغفلت به درآمده ودرگفتارفوق، زبان حال خود گشته و گفتهاست: غافل بودهاست که از او « به عنوان نردبان قدرت» استفاده خواهد شد.
البته خالی نکردن شانه از مسئولیت یک چیز است و قبول طرح انحصاری قدرت که آقای یزدی تهیه کرده و آقای خمینی آن را پذیرفته مطلب دیگری است. و اگر بنا به نوشته آقای دکتر یزدی، مهندس بازرگان هم از طرح سرّی راهبردی مطلع بوده، و با اطلاع از طرح و پذیرفتن آن، نخست وزیری آن طرح را هم پذیرفته، آیا همان چیزی نیست که در دوران نخست وزیری خود، در پاسخ به اعتراضها، دولت خودش را به چاقوی بیتیغه تشبیه کرد (۲۱) زیرا طرح چنان بیین و آشکار است که هر کسی متوجه میشود که طرح، طرحِ به انحصار در آوردن و قبضه کردن قدرت است و در طرح قدرتمداری کسی که محور و مدار قدرت میشود، آن را به طراح آن نمیسپرد.
خود دکتر یزدی هم در خاطرات، هیچگونه انتقادی از طرح خود نمیکند. پس، یا آن را منتشر کردهاست برای اینکه ایرانیان بدانند تاریخ چگونه جریان یافتهاست و یا با علم به این که انتشار این طرح، سبب میشود او را بانی دولت ولایت مطلقه فقیه بدانند، آنرا منتشر کردهاست که بگوید هرگاه طرح را او اجرا میکرد وضعیت جز این میشد که شدهاست. گفتگوی آقای دکتر یزدی با آقای کاظمیان معلوم میکند، شق دوم منظور نظر او بودهاست. در سال ۱۳۸۳، در مصاحبه با آقای کاظمیان که در نشریهِ نامه، شماره ۳۰ مورخ خرداد و تیر ۱۳۸۳ منتشر شدهاست و بعد آقای یزدی آن را جلد سوم خاطرات خود آورده است، آقای کاظمیان از ایشان می پرسد :
٭ دکتر یزدی:« بله؛ تقابل دو جریان از همان روزهای اول بعد از پیروزی آغاز شد.» وی میافزاید که بله سرانجام « منجر به این شد که آرام آرام فهمیدیم نمیتوانیم با آنها کار کنیم و باید کنار برویم. ما کارهای نبودیم. قدرت دست آقای خمینی بود و آن ها هم مجری نظرات. این را باید بفهمیم.» (۲۲)
پاسخ به چند سئوال طرح شده
س ۱- جریان انجام مصاحبه ها در پاریس چگونگی و از چه قرار بود؟
ج-فرض محال محال نیست. من فرض را بر این می گذارم که «بیان پارس» هم از آقای دکتر یزدی است و بنی صدر در هیأتی که پاسخ پرسشهای خبرنگاران را تهیه می کرده، نبوده است، همچنان که خودش به آقای کاظمیان می گوید، همه در اختیار او بوده است. در این صورت آقای دکتر یزدی در خفا طرح سرّی قبضه کردن قدرت را تهیه و به دست آقای خمینی می دهد، آیا اصلاً می تواند آن «بیان پاریس» را که: «ولایت با جمهور مردم است»، «میزان رأی مردم است»، «جمهوری نظیر همین جمهوری فرانسه»، «باید اختیارات دست مردم باشد …مقدرات هر کس باید دست خودش باشد»، «من برای خودم نقشی جز هدایت ملت و حکومت بر نمی گیرم»، «علما خود حکومت نخواهند کرد. آنان ناظر و هادى مجریان امور مىباشند این حکومت در همه مراتب خود متکى به آراء مردم و تحت نظارت و ارزیابى و انتقاد عمومى خواهد بود.» و…که ملت ایران را به میدان انقلاب کشاند، می تواند اصلاً از او باشد؟! و اگر آری! در خفا طرح سرّی قبضه کردن قدرت را تهیه کردن و در آشکار و در علن «بیان پاریس» را ، آیا اینگونه عمل کردن خیانت به خود و ملت ایران نیست؟!
و باز هرگاه فرض کنیم، این اطلاع را نداشتیم، طرحی که آقای دکتر یزدی انتشار داده است، هم با ولایت جمهور مردم و هم با استقلال و آزادی هر شهروند ایرانی و هم با استقلال و آزادی ملت ایران و سازماندهی بر وفق این اصول تضاد آشتیناپذیر دارد. طرح خود میگوید «بیان پاریس» نه از آقای خمینی و نه از آقای دکتر یزدی است
س ۲- بنا بر اطلاعات نهضت آزادی خارج از کشور در پاریس طی اطلاعیه و یا اعلامی بر رهبران نهضت می تازد و انفصل خود را از نهضت اعلام می دارد، جریان از چه قرار بوده است؟
ج-آقای یزدی برای رفع نگرانی خود از آقای مهندس بازرگان، وقتی بازرگان دعوت میشود به پاریس بیاید برای ملاقات با آقای خمینی، تلفنی با او صحبت میکند که با کسی و خبرنگاری ملاقات و یا مصاحبهای نکند. مهندس بازرگان هم بنا به توصیه دکتر یزدی، در پاریس گفتگو و مصاحبه ای با کسی انجام نداد، اما پس از دیدار با آقای خمینی و مذاکره با ایشان در سفر دو روزه خود به لندن در آنجا با روزنامه ایران پست، بوسیله آقای فرامرز فرشاد، مصاحبه ای انجام داد که برای نهضت آزادی خارج از کشورگران تمام شد. در آن مصاحبه که جمعه ۱۲ آبان ۱۳۵۷ آن روزنامه انتشار پیدا کرد، مهندس بازرگان هم وضعیت خودشان در داخل را توضیح داد و هم ارتباط تشکیلاتی، نهضت آزادی خارج از کشور با داخل کشور را نفی کرد و هم از کمک خود به دکتر علی امینی در صورت نخست وزیری سخن به میان آورد.
ایران پست از آقای بازرگان سئوال می کند:
« اگر روزی نهضت شما حکومت را در دست بگیرد، چه برنامه ای برای اداره کشور دارید؟ آیا این آمادگی را دارید؟
مهندس بازرگان: این مسئله را ما هنوز برای خودمان طرح نکرده ایم چرا که حالا ملت و مردم کاره ای نیستند.، ما در مرحله نخست باید مالکیت را به ملت بر گردانیم و آنوقت اکثریت هر چه خواست همان کنیم. ما هنوز در مرحله ای نیستیم که اختیار کشور را در دست داشته باشیم. ما اکنون مرامنامه ای در دست تهیه داریم که البته برای خالی نبودن عریضه است.»
و باز ایران پست میپرسد: « آیا شما در خارج از کشور فعالیتی دارید؟
مهندس بازرگان پاسخ میدهد: خیر، اما مدتی که ما در زندان بودیم، نهضت آزادی ایران در خارج از کشور تشکیل شد که بعضی از افراد آنها، همان افراد گذشته هستند و برخی دیگر بعدها به آنها پیوسته اند. آنها بلحاظ علاقه به اصول و سنن گذشته نهضت، کم و بیش بدنبال نهضت هستند، اما بلحاظ عدم ارتباط تشکیلاتی، آنها مستقل هستند و نامشان نهضت آزادی خارج از کشور است.»
چون در آن روزها بر سر زبانها بود که به منظور حل بحران فعلی کشور، قرار است که شاه دکتر علی امینی را به نخست وزیری انتخاب کند، در این رابطه وقتی ایران پست از بازرگان در این باره که «فکر می کنید در شرایط حاضر دکتر امینی می تواند کاری از پیش ببرد؟» سئوال می کند، مرحوم بازرگان جواب می دهد: «گمان می کنم او بتواند موفق شود و تا جائی هم که در اختیار من هست کمک می کنم تا در جهت خواسته های ملت توفیق یابد، اما بیشتر از این نمی دانم و نمی توانم چیزی بگویم»
با مصاحبه فوق، آقای بازرگان رهبر نهضت آزادی با وضوح تمام و با صراحت گفت فعلاً قادر به حکومت کردن نیست و برنامه و تشکیلات ندارد . علاوه بر آن، بر نمایندگی نهضت خارج از کشور، از نهضت آزادی داخل کشور خط بطلان کشید. نهضت آزادی خارج از کشور در تاریخ ۴ آذر ماه ۱۳۵۷، نا گهان علیه رهبران خود قطعنامهای صادر کرد و در آن بر رهبران داخل تاخت که: فاقد قاطعیت و واجد ابهام گوئی، موضع گیری نارسا و توجیه گر و… هستند. قسمتی از قطعنامه چنین است:
“…و بدین ترتیب تمام روشنفکران وارداتی و یا ملی نما و تمام آنها که به ایدئولوژی های بیگانه به فرهنگ و شرایط اجتماعی ایران و ایرانی مجهز بوده و هم آنهائی که بینشی غیر منطقی با زمان داشته و تمام آنها که فقط گفته اند و هر گز عمل نکرده اند یعنی همان مفسران و پژوهشگران به اصطلاح انقلابی که منتظرند تا دیگران خون نثار کنند و ایشان توشه بردارند و خلاصه همه کسانی که علی وار عمل نکرده و نزیسته و مبارزه نکرده اند متحیر و سرگشته یا به توجیهاتی در جهت رسیدن به آمال و آرزوی خود و یا حفظ قالبهای خشک عقیدتی و کهنه خود پرداخته به دروغ چهره حقیقت را خدشه دار کرده اند.قد تبین الرشد و من الغی.”
دکتر یزدی هم جریان مصاحبه بازرگان با روزنامه ایران پست را چنین بیان کرده است:
« آقای مهندس بازرگان پس از دیدارهای پاریس، به اتفاق میناچی به لندن سفر کردند. در لندن با دوستان فعال سیاسی، دکتر تقی زاده، دکتر خرازی، دکتر سروش دیدار و گفتگو نمودند. با مسؤولان دفاتر صلیب سرخ و عفو بین الملل در لندن، دیدارکردند. هم چنین شنیدیم با روزنامه ایران پست هم مصاحبه ای کردند. این روزنامه را یک گروه ایرانی در لندن به فارسی منتشر میکردند و به گروه های سیاسی غیر اسلامی وابسته بود و ما با آنها رابطه ای نداشتیم. دوستان نهضت در اروپا مصاحبه ی آقای مهندس بازرگان با این روزنامه را به هیچ وجه درست ندانستند. مسلماً آقای مهندس با وابستگی سیاسی این نشریه آشنایی نداشتند. علاوه بر این برخی از صحبتهای آقای مهندس بازرگان به نظر من، بحث انگیز و مضر بود و نتوانستم بفهمم که چرا آقای مهندس بازرگان مثلاً درباره دکتر امینی می باید آنچنان موضعگیری کنند. متأسفانه یادداشتی از آن مصاحبه در دسترسم نیست و مطالب آن را به یاد ندارم. این مصاحبه و موضعگیری آقای مهندس برخی از دوستان را نسبت به درک ایشان از« وضعیت انقلابی » جامعه درآن مرحله دو دل کرد و موجب نگرانی شد. رقبای سیاسی و دوستان نادان و مغرضان نیز بیکار ننشستند و با تردستی و زیرکی از این مصاحبه سوء استفاده ها کردند و مرتب آن را بر سر ما می کوفتند در حالی که ما نه میتوانستیم تکذیب یا تأیید کنیم و نه قابل دفاع میدانستیم. آقای مهندس از لندن به پاریس برگشتند. یک یا دو روزی در پاریس ماندند و فرصت ملاقات دیگری با آقای خمینی دست نداد.
در این فرصت با آقای مهندس صحبت بیشتری شد که مواضع خود را قاطع و صریح کنند. مسألهِ مصاحبه با ایران پست را مطرح و اعتراض کردم. در مورد صدور اعلامیه و بیان مواضع با صراحت، آن را موکول به برگشت به تهران و مشورت با دوستان نهضتی کردند. من اگر چه قانع نشدم اما دیگر حرفی نزدم. چه طور است که آقای مهندس بازرگان در مصاحبه با ایران پست، بدون مشورت با دوستان نهضتی موضعگیری هایی می کنند که قابل قبول نیست و من کمترین تردیدی نداشتم که دوستان نهضتی در داخل نمی توانستند با آن موافق باشند. اما در مواردی که موضع نهضت در داخل و خارج روشن است، اعلام آن را به مشورت دوستان داخل موکول می سازند. علت این امر برای من روشن نبود. شاید به این دلیل بود که آقای مهندس نمی خواستند تحت فشار جو دست به این کار بزنند. به هر حال در آن زمان من شخصاً با آن موضعگیری ها موافق نبودم.» (۲۳)
این گفته آقای یزدی خالی از اتهام، اتهام و نادرستی نیست:
الف- آقای دکتر یزدی که خود را فردی متشرع معرفی می کند، گردانندکان روزنامه ایران پست را«به گروه های سیاسی غیراسلامی وابسته»متهم می کند وبر وابستگی آنها « مسلماً آقای مهندس با وابستگی سیاسی این نشریه آشنایی نداشتند.» تأکید هم دارد بدون اینکه اشاره ای بکند که به کجا وابستگی دارند؟! ولی در جا می آورد که « و ما با آنها رابطه ای نداشتیم » آیا منظور ضمنی این جمله این نیست اگر با آنها رابطه داشتند، غیر اسلامی بودن و وابسته بودن اشکال و ایرادی نداشت؟
ب- می افزاید که برخی از صحبتهای آقای مهندس بازرگان با این روزنامه « به نظر من، بحث انگیز و مضر بود» اما از عنوان کردن این نکات مضر صحبتی به میان نمی آورد و تنها می گوید: « مثلاً درباره دکتر امینی می باید آنچنان موضعگیری کنند. » باز در مورد صحبتهای مرحوم بازرگان تأکید دارد که « ما نه میتوانستیم تکذیب یا تأیید کنیم و نه قابل دفاع میدانستیم. » و در حالی که می آورد: « موضعگیری آقای مهندس برخی از دوستان را نسبت به درک ایشان از« وضعیت انقلابی » جامعه درآن مرحله دو دل کرد و موجب نگرانی شد. » ولی در جا همه را فراموش می کند و می نویسد:
« متأسفانه یادداشتی از آن مصاحبه در دسترسم نیست و مطالب آن را به یاد ندارم.»
دکتر یزدی مینویسد: « قرار بود که بعد از بازگشت از سفر لندن، برای بار سوم هم دیدار داشته باشند»، اما دلیلی که میآورد، نه تنها نارسا بلکه لودهنده است. دلیل او ایناست: « پر بودن برنامه های آقای خمینی » و « مطلب تازه ای هم برای بحث وجود نداشت ». اما نه برنامههای آقای خمینی چنان پر بود که نتواند با کسی که خود به فرانسه دعوت کرده بود، بنابر قرار، دیدار و گفتگو کند و نه باوجود موضعگیری مهندس، مطلبی تازهای برای بحث نبودهاست.
س ۳ – آیا ارتشی ها و بنی صدر در مورد آماده شدن صدام حسین برای حمله به ایران گزارشی به آقای خمینی نداده بودند؟
ج- چرا! ارتشی ها و بنی صدر بارها در مورد آماده شده عراق برای حمله به ایران به آقای خمینی گزارسش دا ه بودند، اما آقای خمینی به این حرفها بدهکار نبود و می گفت ارتشی ها برای کوتاه کردن دست روحانیت این حرفها را می زنند. نمونه ای را که آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود در این مورد آورده مرا از گفته های دیگر بی نیاز می کند. بعد از اینکه خاطرات سال ۱۳۶۱ آقای هاشمی رفسنجانی چاپ اولش در سال ۱۳۸۵ منتشر شد، معلوم می شود که حق با بنی صدر و ارتشی ها بوده است که مرتب گزارش می کرده اند، که صدام در صدد حمله به ایران است. آقای هاشمی، در خاطرات۲۰ شهریور ۶۱، خود می نویسد: « کتابی را که دفتر مشاورت امام [در ارتش] در مورد تجاوزهای مقدماتی قبل از شروع رسمی جنگ تهیه کرده خواندم که حدود سیصد تجاوز را با ذکر نامۀ اعتراضیه ایران به عراق در همان تاریخ آورده است. اسناد خوبی برای متجاوز معرفی شدن عراق دارد و نظرم این است که منتشر شود.» (۲۴) اینها همان گزارشهائی است که نظامی ها به آقای خمینی می دادند و ایشان اصلاً گوشش بدهکار این گزارشها نبوده است و می فرمود که اینها را ارتشی های می سازند برای اینکه دست روحانیت را از ارتش کوتاه کنند. و هنوز کتاب یاد شده در ایران منتشر نشده است و تا این رژیم حاکم است من گمان نمی کنم که این کتاب منتشر شود.
س ۴-چگونه آدمی گی در قدرت غرق می شود
ج- به نظر اینجانب کشورهای استبداد زده در هر زمینه ای وضع ویژه ی خود را دارد. در کشوری نظیر، کشور ما ایران عناصری که مشق روشنفکری، خط دهنده ی فکری و یا نیروی مخالف را بازی می کنند، در وجاهت خود، در جامعه و به خاطر ترس از تجربه تاریخی، بسیار حساس هستند و ثانیاً در اینکه حرف آنها، حرف آخر باشد، و بعنوان تنها ارائه دهندۀ راه حل شناخته شوند، بسیار کوشا میشوند.
این گونه افراد و شخصیت ها بدلیل زندگی کردن در جو سانسور، عموماً به زعم خودشان فکر میکنند، همیشه حرف آخر را میزنند و کلید حل مشکلات و گرفتاریها، و حتی راهکارهای دنیا و آخرت در دست و حرف آنها است. و برای اینکه بر این خصیصه نقصی وارد نشود، حاضر به قبول هیچ انتقادی از خود و اعمال خود نیستند و بویژه اگر یکی از آنان به دلایل گوناگونی امکان دسترسی به بلندگوهای
قدرت حاکم و غیر حاکم در برهه ای از زمان پیدا کرد که هر چه می خواهد، بگوید و یا بنویسد، گمان می کند که این امکان تنها به علت وجود، توانائی، استعداد، علم و دانش بی بدیلی است که در وی جمع شده است. در چنان شرایطی توسن خود بزرگ و برتر بینی اش به حرکت و جولان در می آید، که حتی وقتی قدرت او را بکنار میزند، متوجه نمی شود که چرا چنین شده است. و حتی بعد هم به خود نمی آید و لذا این خط مشی در او همچنان ادامه پیدا می کند. چرا چنین می شود؟ به نظر می رسد که ما از قانون قدرت غافل هستیم.
همۀ ما با فکرهای “تازه” خود قدم به راه می گذاریم و با فکر “بدیع”! خود به دنبال کسب اشکالی از قدرت می رویم، اما غافل از این قانون و روش هستیم که اول قدرت ما را در چنبره خود می گیرد و بعدش تمام می شود و به پیش میرود و یک آن نگاه می کنیم، می بینیم علاقه ما به خودِ قدرت است. و آنوقت دیگر راه بازگشتی وجود ندارد. تنها راه گرفتار نشدن به قدرت این است که انسان هر عملی را که انجام می دهد آن را باید با حق و عدالت بسنجد و ببیند که با آن سازگاری دارد و یا خیر؟ و اگر با حق و عدالت سازگار نبود، یعنی اینکه با نوعی از قدرت همانی دارد و از آنجا که آدمی مصون از خطا نیست، و از اعمال خود غافل شد و از چند خطای اولیه بازنگشت، به سمت قدرت گرایش پیدا می کند. و بویژه اگر قدرت را هم اصل بداند، صد البته کار مشکلتر و سنگین تر می شود و زمانی می رسد که بازگشتی برایش وجود ندارد یعنی اینکه خود عاشق قدرت خود گشته است. و هر کسی اعمال و یا نظراتش را مورد نقد قرار دهد، به او با انگ های مختلف زدن، سعی می کند، در ذهن مریدانش او را آدمِ عاطل و باطلی معرفی کند.
منظور از قدرت در اینجا تنها قدرت سیاسی نیست، بلکه همه نوع آن را شامل است: قدرت مادی در شکلهای مختلف سیاسی، نظامی، اقتصادی و…، قدرت معنوی شامل قدرت دینی و روحانی، عبادی، علمی فرهنگی، فلسفی. چه بسا که قدرت معنوی خطرناکتر است، زیرا قدرت معنوی در لباس قداست و معنویت پنهان است اما قدرتهای سیاسی، نظامی و اقتصادی آشکار عمل می کند.
جای بحث نیست که آدمی مصون از خطا نیست، و هر کسی در بعضی از مواقع و برخی شرایط ممکن است خطای کوچک و یا بزرگی آگاهانه و یا نا آگاه از او سر بزند. اما اگر بخواهد آن خطا را بپوشاند و یا بدتر آن را حسن جلوه دهد، یعنی اینکه چنین آدمی به سمت نوعی از قدرت درغلطیده است.
نمایه و یادداشت:
۱- Benazir Bhutto Reconciliation Simon&Schuster p. 97
۲- پاسخ به تاریخ محمد رضا پهلوی ص۶۷.
۳- گروگان گیری و جانشینان انقلاب محمد جعفری، ص۴۰-۳۹ و ۸۰.
۴-سخنرانی در کنگره بزرگداشت سرداران و ۱۶ هزار شهید خوزستان،۱۰ اسفند ۱۳۷۹.
۵- خاطرات دکتر یزدی، جلد ۳، ص ۱۲۹-۱۳۰.
۶-همان سند، ص ۱۳۰-۱۳۱
۷-همان سند، ص۶۷۰و۶۷۱.
۸- برای اطلاع بیشترنگاه کنید به کتاب،ده سال با اتحادیه درآلمان،محمد جعفری،فصل ۱۵،۱۴،۱۲،۱۱.
۹- پیام مجاهد، ارگان نهضت آزادی خارج از کشور، شماره ۳۵، مهر ماه ۵۴،سر مقاله مارکسیست اسلامی
۱۰- خاطرات دکتر یزدی، جلد ۳، ص ۶۴۸
۱۱- خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج ۳ ص ۴۰۳.
۱۲-همان سند، ص ۴۰۳و۴۰۴.
۱۳- همان سند، ص ۴۰۰.
۱۴-خاطرات دکتر یزدی،ج ۲ ص ۱۱۸
۱۵- خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج ۳ ، ص ۱۵۲.
۱۶-همان سند، ص ۱۵۲.
۱۷-همان سند، ص ۱۶۱و۱۶۲
۱۸- خاطرات دکتر یزدی، ج ۳، ص ۱۶۳.
۱۹- شصت سال خدمت و مقاومت، چاپ اول ۱۳۷۷، ج دوم ، ص ۲۵۶-۲۵۷.
۲۰-سقوط دولت بازرگان، به کوشش دکتر غلامعلی صفاریان ـ مهندس فرامرز معتمد دزفولی، چاپ ۱۳۸۲، پشت جلد به نقل از سخنرانی مهندس بازرگان مورخ ۲۲/۱۱/۱۳۶۰.
۲۱- مشکلات و مسائل اولین سال انقلاب از زبان مهندس بازرگان، گرد آورنده، مهندس عبدالعلی بازرگان، ، ص ۲۲۷.
۲۲- خاطرات دکتر یزدی، ج ۳، ص ۶۷۰ و ۶۷۱.
۲۳- همان سند، ص ۱۷۱و۱۷۲.
۲۴- پس از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص ۱۷۶.