• زندگی نامه
  • عکس
    • عکس های کتاب سرگذشت
    • عکس های کتاب اتحادیه
    • عکس های کتاب روزنامه انقلاب اسلامی
    • عکس های کتاب تقابل دو خط
  • مقاله
  • کتاب
  • مصاحبه
    • صوتی
    • تصویری
  • تماس با ما
درسی و تجربه ای از سوره الرحمان
اسفند ۴, ۱۳۹۶
دخالت دادن بیگانگان در امور داخلی کشور از مهمترین عوامل ماندگاری رژیم است
اسفند ۴, ۱۳۹۶
چرا در مجلس خبرگان رهبری، رهبر موقت معین شد؟
Published by محمد جعفری ماربینی at اسفند ۴, ۱۳۹۶

نوار بسیار گویایی که به تازگی، در باره بخشی از جریان انتخاب رهبر پخش شده است، معلوم می‌کند که در آن مجلس، رهبر بطورموقت انتخاب شده است. چرا موقت؟ قبل از اینکه به تشریح نوار بپردازیم و پاسخ این چرا را بیابیم، بطور اجمال، نکاتی را یاد آوری می‌شویم:

یکم: خیزش مردم، حدود بیش از۸۰ شهر ایران را در بر گرفت. دانشجویان و زنان و قشرهای کارگر، بیکاران تحصیل کرده و نکرده، حاشیه نشینها، خلاصه قشر فقیر تهیدست و فراموش شده، شعار سر دادند که: « دین را پله کردند، مردم را ذله کردند»، « اصول گرا اصلاح طلب! دیگر تمامه ماجرا »،« رهبر خدایی می کند، ملت گدایی می کند»، «مرگ بر دیکتاتور» و «آزادی، استقلال، جمهوری ایرانی». عده‌ای هم ساخته و پرداخته سازمان اطلاعات رژیم و قلیلی البته شاه اللهی‌های فرصت طلب در بعضی از شهرها و از جمله قم شعارهای بنفع سلطنت پهلوی سردادند! باید گفت حاکمان هم دین را پله برای رفتن به قله قدرت کردند و هم ایران را گرفتار فقر کرده و به سمت  تجزیه و نابودی سوق داده اند.  دیده شده که هم اصول گرایان و هم اصلاح طلبان، چه در داخل و چه خارج از کشور، جز انگشت شماری، تمام قد پشت نظام دیکتاتوری ولایت مطلقه فقیه ایستادند و مردم را «آشوبگر و آشوب طلب، عده‌ای فریب خورده، خرابکار، از خارج تحریک شده» و… قلمداد کردند. آقای محمد خاتمی که تا دیروز از سخنرانی محروم وحتی ممنوع التصویرو محصور بود، به یکباره آزاد شد و در مقام ریاست مجمع روحانیون مبارز اطلاعیه بر ضد مردمی صادر کرد که برای آزادی، حقوق فردی و اجتماعی و طلب نان و کار خود بپا خاسته بودند. مردم ستم دیده و زجر کشیده هم درست فهمیده بودند که اصول گرایان و اصلاح طلبان دو روی یک سکه هستند که شعار سر دادند: « اصول گرا، اصلاح طلب! دیگر تمامه ماجرا». با کشتار بیش از ۲۳ نفر چه در جریان تظاهرات مسالمت آمیز، چه پس از دستگیری معترضین در داخل زندان، و گسیل بیش از سه هزار نفر به زندان‌ها، مردم را این بار هم موقتاً به خاموشی کشاندند.

دوم: اکنون ای ملت بزرگ ایران و ای دموکراتها و آزادی خواها ن! از خود بپرسید نظامی که از ریشه و از سر تا پا فاسد و غاصب و در تعارض با  تمامی حقوق وآزادی ملت است، چگونه می‌تواند برای مردم عمل کند؟ اگر می‌توانست می‌بایست در این چند دهه عمل میکرد‌. تجربه چهار دهه ثابت کرده‌است نظام، در کلیت خود، اصلاح ناپذیراست. مهم نیست که چه کسی رئیس جمهور باشد، اگر امام زمان هم رئیس جمهور چنین نظامی بشود، نظام غیر قابل اصلاح می‌ماند و جریان سقوط را طی می‌کند. زیرا ولایت مطلقۀ فقیه محصول و ساختۀ ذهنیت قدرت پرستان و زورمداران و کودتاچیان روحانی وغیرروحانی برضد حقوق و کرامت انسانی است. نافی و ناقض حقوق ملی، آزادی و استقلال ایران است. با توجه به تجربه‌ام در طول سالها بر این باورم که ولو خامنه‌ای برود و کسی دیگر جانشین شود، وضع تغییر نخواهد کرد و روز بروز بدتر و بدتر خواهد شد. بیاد شما می‌آورم که گمان بر این بود که اگر آقای خمینی زحمت زندگی را کم کند، اوضاع ایران از آن جهنمی که بوجود آورده بود، بهتر خواهد شد و حتی رژیم سقوط خواهد کرد. اکنون حتی اگر شما هم و یا ازاین بالاتر امام زمان هم رهبر و یا رئیس جمهور شود، تا این رژیم مطلقه و با این قانون اساسی برجاست، تغییر اساسی ممکن نیست. حرف هویدا هم درست بود که گفت: من مقصر نیستم و سیستم است که چنین عمل می کند. ایراد وارد بر او این بود که او می‌توانست در آن نظام کارگزار نشود و شد. او که  می‌دانست سسیستم مقصراست پس چرا خود سیزده سال، نخست وزیرچنین سیستم فاسدی بود؟. حال با وضعی که پیش آمده و شما بیش از من اطلاع دارید، می‌دنید که اگر امروز فکری برای برون رفت از دیکتاتوری و استبداد مطلق‌العنان رژیم ولایت فقیه فاسد  نشود فردا خیلی دیر است.

این نکته را همین جا خاطر نشان کنم: چهار ماه پیش در دو مقاله تحت عنوان «راه حل برون رفت از دیکتاتوری و استبداد» نوشتم و در سایتها منتشر شد. این نکته را از آن نوشته یادآور می‌شوم که هر حرکت، نهضت و یا جنبشی که به راه می‌افتد،  رژیم سعی می کند آن را، از راه های مختلف، به انحراف بکشاند تا زمینه سرکوب آن را فراهم آورد.  مهمترین روشی که بکار می‌برد و همان را دست‌آویز سرکوب می‌کند، اینست که، با نفوذ دادن افراد خود به درون جنبش و یا نهضت، توسط آنها خشونت در کار می‌آورد و جمعیت برافروخته و زجر کشیده را به دست زدن به خشونت بر می‌انگیزد و راه و روش  مسالمت آمیز و خشونت زدای جنبش را به روش بکارگیری خشونت، بر می‌گرداند.

 جامعه و زعمای قوم باید بدانند که وقایع در حال اتفاق افتادن است و یا اتفاق خواهد افتاد و جنبش‌ها و نهضت‌ها در راه است. با وجودی که به تجربه می‌دانیم رژیم های دیکتاتوری سعی می کنند که جنبش ها را  به خشونت بکشانند، و با عوامل خود دست به تخریب و آشوب می زنند تا به گردن جنبش بگذارند و سرکوب آن را توجیه کنند، نباید نسبت به درکارآمدن خشونت لاقید باشیم. زعمای قوم و رهبران نباید بگذارند جنبش به خشونت کشیده شود. مردم باید بدانند که اگر روش ضد خشونت بکار برند، ولو عوامل رژیم، در صفوف مردم در جنبش رخنه کنند و دست به خشونت بزند، دستشان رو می‌شود و رسوا می‌شوند. باید گوش به زنگ  و آماده عمل بود. چرا که علائم  انحطاط رژیم  بیش از پیش براهل بصیرت آشکار و عیان گشته است.

 سوم: محتوای گفتگوهای این نوار روشن می‌کند که کسانی که در آن مجلس خبرگان بوده‌اند، نه تنها همان قانون اساسی خود ساخته را دور زده‌اند، بلکه به هیچ قانونی اعتقاد ندارند و عمل نمی‌کنند. هر زمان که دم از قانون می‌زنند، زمانی است که تحت فشار جامعه ملی قرار گرفته و خود را در خطر می‌بینند. آنها خود را فوق قانون و فوق احکام دین تعریف کرده‌اند و حفظ قدرت را «حفظ نظام» می‌خوانند وآن را اوجب واجبات می‌دانند.

چهارم: شاید کم شمار باشند کسانی که از خود می‌پرسند: اینان این درس را از چه کسی یاد گرفته‌اند. قانونی که قدرتمدارها از آن پیروی می‌کنند، عمل نکردن به هیچ قانون و وسیله کردن قانون و دورزدن قانون است هر وقت قدرت طلبی ایجاب کند. در ایران، بعد از انقلاب، آقای خمینی از قانون قدرتمداری پیروی کرد و مدرس اینان شد:

صرفنظر از اینکه روحانیت، به جز انگشت شماری، دین را بیان قدرت می‌دانند و مردم را صغیر قلمداد می کنند و آنها را صاحب حق اداره زندگی خود نمی شناسند، روحانیان حاکم، شاگرد آقای خمینی در آموختن این درس بودند. آقای خمینی، خود، به هیچ قانونی عملاً پایبند نبود. در دوران حیات خود حداقل به بیش از  ۲۰۰ مورد قانون اساسی (محاسبه نقض‌ها بعد از شکایت مجلس از نقض مداوم قانون اساسی توسط آقای خمینی) را که خود آن را تصویب مردم رسانده و توشیح کرده بود، نقض کرد.  چند مورد از مهمترین موارد: ابقای دادگاه‌های انقلاب و ایجاد دادگاه ویژه روحانیت، نصب رئیس دیوان کشور (بهشتی که دبیر کل حزب جمهوری اسلامی بود) و دادستان کل (موسوی اردبیلی عضو شورای عالی آن حزب)، بنابراین، تبدیل قوه قضائی به آلت فعل قدرتمداری که خود و دستیارانش بودند. عزل از و نصب به فرماندهی کل قوا، صدور احکام حکومتی، دخالت در نصب و عزل نخست وزیر و وزیران، ایجاد کمیته انقلاب فرهنگی، تحمیل مجلسی که اکثر انتخاباتش تقلبی بود، دستور به مجلس برای این که کار بنی‌صدر را زودتر تمام کند و… و تشکیل کمیته بازنگری در قانون اساسی.

بدین ترتیب، اعضای مجلس خبرگان و آقای خامنه‌ای و بویژه آقای هاشمی رفسنجانی که  با بی‌اعتنایی به قانون اساسی و دور زدن آن، کسی را که هیچ شایستگی و لیاقت رهبری را نداشته، به مردم تحمیل کرد، آنها با جعل یک نامه و یک قول از زبان آقای خمینی، این درس را جز از استاد اعظم خود آقای خمینی که به هیچ قانونی و اساسی پای بند نبود، از چه کسی می‌آموختند؟ مگر ما ایرانیان این قاعده را از یاد برده ایم که دردو بیت زیر بازگو شده‌است:

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی        برآورند غلامانش آن درخت از بیخ

و یا:

اگر به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد     زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ

اینها هم که به قول خودشان استاد اعظم و رهبرشان آقای خمینی بوده و مقلد او بوده‌اند، ادامه دهنده راه مراد خود، آقای خمینی هستند. چون او نه به قانون عمل می کنند و نه به آن اعتقاد دارند.

 پنجم: و به فرض اینکه نامه آقای خمینی به مشکینی را جعلی نشماریم، آقای خمینی اولاً چه حقی داشت قانون اساسی را دور بزند ؟ ثانیاً آن نامه مگر ناقض قانون اساسی نبود؟. آیا دین می‌آموزد هر بار قانون اساسی با دلخواه شما موافق نبود، باید آن را زیر پا بگذارید؟ نه، قدرتمداری می‌آموزد. ثالثاً او چه حقی داشت که برای مردم، بعد از فوتش، رهبری را که بنا به قول صریح خودش هیچ شایستگی ندارد، بر  خبرگان و مردم تحمیل کند؟. بازهم به فرض جعلی نبودن نامه، بنابر آن، رهبر باید مجتهد عادل باشد و آقای خامنه‌ای در آن مجلس گفته است: « مسلمانان باید خون گریه کنند اگر چون او کسی رهبر آنها شود و او فاقد شرائط قانون اساسی و صدور حکم شرعی است ». اگر راست نگفته، عادل نبوده وفاقد ملازم بوده است و اگر راست گفته، فاقد صلاحیت بوده‌است. سخن او مصداق تواضع و فروتنی نیست. زیرا در مقام اظهار، عالمی که علم و عدل خود را اظهار نکند، فاسد است. او حقیقت را گفته‌است ولو مرادش واداشتن به تمکین اعضای آن مجلس بوده‌است که باز گویای نداشتن ملکه عدالت و عمل او در پذیرفتن مقام، جرم بوده است. رابعاً مگر این آقای خمینی نبود که خطاب به محمد رضا شاه گفت: بفرض اینکه شما آدم خوبی هم هستی و پدران ما هم درست عمل کرده اند، پدران ما چه حقی داشتند که برای سرنوشت ما تعیین تکلیف کنند. بر اساس این گفته آقای خمینی، او چه حقی داشت که برای چگونگی انتخاب رهبری بعد ازخودش تکلیف معین کند؟.

 گرچه، متأسفانه، جیره خواران روحانی و غیر روحانی آقای خامنه‌ای، به توجیه آن می‌پردازند، اما رهبری نزدیک به سه دهه او خود نشان دهنده ناتوانی و ناشایستگی او، در زمینه نظری و هم عملی است. اعمالش داد می‌زند که او شایستگی رهبری نداشته و ندارد. کشوری نظیر ایران،  با داشتن امکانات عظیم مادی و معنوی، را او به ورشکستگی و سقوط کامل کشانده‌است.

 ششم: اگرچه برای مطلعین و صاحب نظران آشکار بود که صحنه گردان تحمیل این رهبری بر خلاف قانون اساسی، آقای هاشمی رفسنجانی است. اما این نوار نقش او را بر همگان آشکار کرد. رهبرکردن آقای خامنه‌ای را او پیش از مرگ آقای خمینی، زمینه سازی کرده و مجلس خبرگان را او در تحت منگنه، به رأی دادن به آقای خامنه‌ای مجبور کرده‌است.  لذا آقای رفسنجانی در تمامی جنایات و فسادها که این چند دهه به دست آقای خامنه‌ای و ایادی او واقع شده‌است، شریک است. چه ما دوست داشته و چه نداشته باشیم و ولو بخواهیم از او حرّ بسازیم، او شریک و سهیم است. حقیقت را بخواهید جرم آقای رفسنجانی از دید من، بسیار سنگین‌تر از جرم آقای خامنه‌ای است. زیرا این اوست که با وجودی که می دانسته که او شایستگی لازم را ندارد، یک چنان آدم فاقد صلاحیت و ضعیفی را بر مردم تحمیل کرده‌است. البته به خیال اینکه چون آقای خامنه‌ای ضعیف است، امورکشور در دست او باقی خواهد ماند. او از تجربه تاریخ درس نگرفته بود و نمی‌دانست که وقتی اهرم‌های قدرت در دست کسی جمع شد، اولین کسی که فدا می‌شود، آن کسی است که نردبان قدرت شده‌است. افزون بر این، نوار بیش از پیش بی دینی، بی اخلاقی و قدرت پرستی فقهای شورای  خبرگان رهبری  را در انظار ملت ایران آشکار و بر ملا می کند.

 هفتم: این نوار یکی دیگراز اسناد و نوارهایی است که چهره این رژیم را بیش از پیش آشکار می‌کند. یکی دیگر از جنایات این رژیم را که تحمیل رهبری نادان و نالایق و فاقد صلاحیتهای قید شده در قانون اساسی است، بر مردم ایران عیان می‌کند. می شود آن را با نواری که از آیت الله منتظری خطاب به هیئت مرگ منتشر شد، مقایسه کرد. حقیقت این است که اینها در جستجوی یافتن ” ولایت بر فقیه” بوده‌اند و نه «ولایت فقیه». مرحوم منتظری به درستی گفت که « اینها برای بعد از امام به دنبال  « ولایت بر فقیه بودند». نوار واضح می‌گوید چگونه در آن مجلس راه‌کار «ولایت بر فقیه » صورت عمل یافته است.

 هشتم: صرفنظر از اینکه ولایت فقیه، چه مطلق و چه غیر مطلق آن، باطل و جعلی است در اسلام و فقیه را نشاید که بر جان و مال مردم مسلط باشد و بنام دین، دین دولتی را در پوشش دولت دینی که ناشدنی است، بر مردم مسلط سازد. گفته اند که چون رهبر واجد شرایط ذکر شده در قانون اساسی وجود نداشت، آقای خامنه‌ای را به رهبری انتخاب کرده‌اند. «دلیل» آنها عذر بدتر از گناه است. آنها همچون استاد اعظمشان آقای خمینی، سقوط انسانی خود را بطور آشکار به نمایش گذاشتند چه دروغ بزرگی است که این بی‌دینان بنام فقیه گفته اند. در همان زمان، آیت الله شیرازی، سید صادق روحانی، سید حسن قمی که در تمامی دوران شاه مبارزه می‌کردند، و… دیگرانی در ایران بودند که قبلاً هم آیت الله العظمی بودند. درهمان خبرگان هم از آیت الله گلپایگانی نام برده‌اند.  می‌گویند ۱۴ رأی هم آورده است. در همین جا بگویم که قبل از تشکیل مجلس به سراغ مرحوم گلپایگانی رفته بودند و او درمورد رهبری جواب سختی به آن‌ها داده بود، توضیح آن بعداً خواهد آمد.

نهم: کلید فهم این معما که چرا در آن مجلس خبرگان، آقای خامنه‌ای را به رهبری موقت، «برگزیدند»،  بدون توضیح درباره خط سوم و حریص کردن آقای احمد خمینی به رهبری جستن در آینده، به درستی معلوم نخواهد شد. به طوری که در قسمت بعد خواهد آمد، باز، این آقای رفسنجانی است که چون روحیه قدرت طلبی احمد آقا رامی‌شناخت، او را آلت دست خود کرد. در نتیجه، بعد از آن‌ که این دو، با همراهی وی، به مشروطه خود رسیدند، به حیات احمد آقا، خاتمه دادند. آقای هاشمی رفسنجانی می‌دانست که بدون همراه کردن احمد آقا نه ممکن بود که در سال ۶۰ برضد منتخب ملت ایران دست به کودتا بزنند و نه قبل از اعلام فوت آقای خمینی، آقای خامنه‌ای  و فاقد شایستگی رهبری را با  دور زدن قانون اساسی،  بر کرسی رهبری بنشانند.

در قسمت بعد توضیح این مهم خواهد آمد.

 

محمد جعفری  ۲۲ دیماه ۱۳۹۶

 

  mbarzavand@yahoo.com

۲-چرا در مجلس خبرگان رهبری، رهبر موقت معین شد؟  

 خط سوم و خامنه‌ای در نقش محلل: 

 

در ابتدا، این نکته را لازم میدانم خاطر نشان کنم: بسیاری در تحلیلهای خود از خلاف قانون اساسی و یا  قانون‌های مصوب مجلس شورای اسلامی، عمل کردن هاشمی رفسنجانی و خامنه‌ای و دور زدن این قوانین سخن می‌گویند و می‌نویسند که به جای خود، درست و بجاست است و وجاهت دارد. اما مهمتر از همه، هم در نظر و هم در عمل، عقیده نداشتن آقای خمینی به هیچ قاعده و قانونی بود. او جز قانون قدرت و آنچه که خود بمثابه تجسم قدرت می‌خواست را قانون می‌کرد و همان را نیز مرتب تغییر می‌داد. نمونه ها به اندازه ای زیاد است که امروز هر آدم بی طرف و با انصافی بخواهد در آن تشکیک کند، آب در هاون می کوبد. بنا براین کسانی که در پی رسیدن به آزادی، دموکراسی، حقوق مداری، عدالت و رشد هستند، یکی از مهمترین کارشان باید نقد روش و منش آقای خمینی و حاصل آن‌است که رهبری خامنه‌ای و وضعیت امروز کشوراست. البته در این نقد به نکات مثبت وی هم باید پرداخته شود. مگر نشنیدیم وقتی آقای خمینی قدرت را قبضه کرد، گفت: «اگر سی و پنج ملیون بگویند آری، من می گویم نه! ؟» و یا «اگر ملت موافقت کند، من مخالفت می‌کنم»؟. مگر مجلس به او ننوشت که نقض قانون اساسی از سوی شما از حد گذشت و مگر پاسخ نداد بعلت جنگ بود و از این پس به قانون اساسی عمل می‌شود و مگر پس از آن، به نقض قانون ادامه نداد و دم از ولایت مطلقه فقیه نزد؟ هنوز متوجه نشده‌ایم که آقای خمینی به هیچ قانونی پایبند نبود؟ یا باز وقتی گفت: «حفظ حکومت اوجب واجبات است» و یا برای  حفظ دین باید، « جاسوسی کرد، مشروب خورد و دروغ گفت» بازهم متوجه نشدیم که آقای خمینی به احکام دین نیز پیابند نیست؟ و یا در خرداد ۶۰ که برضد منتخب ملت ایران کودتا کرد یعنی مرحله نهایی کودتا را به انجام رساند، باز هم متوجه نشدیم آقای خمینی قدرتمداری خویش را قانون می‌داند؟ در آن تاریخ فقط و فقط یک آزادی خواه از اقلیت نمایندگان آزاده و پای بند قانون در مجلس، از طرف مردم درسخنرانی روشنگرایانه‌اش از جمله فریاد زد: بعد از این کودتا “انا لله و انا الیه راجعون” یعنی فاتحه قانون و دموکراسی و آزادی خوانده شد. آن شخصیت ایراندوست، جز زنده یاد مهندس علی اکبر معین فر، اولین وزیر نفت در حکومت موقت مهندس بازرگان و نماینده بعدی درمجلس که اخیراً چهره در نقاب خاک کشید، نبود.

 این ها همه یکطرف قضیه است. طرف دیگر قضیه این است: کسانی که امروز خود دم از قانون اساسی و دور زدن آن و اجرا نشدن قانون و آزادی می زنند، نباید بگویند وقتی رهبر انقلاب خود و حواریونش به قانون اعتناء و حتی عقیده نداشتند، چه توقعی می توان داشت که قانون اساسی به اجرا در آید؟ در پاریس، در همان زمان که زمان اوج انقلاب بود و آقای خمینی در نقش رهبر و سخنگوی انقلاب در انظار ملت ایران و جهان به مردم ایران وعده استقلال و همه نوع آزادی، برابری، عدالت و رشد می داد، که آن به «بیان انقلاب»  و یا «بیان پاریس» مشهور شد، آقای دکتر یزدی (موافق جلد سوم خاطراتش) برنامه قبضه کردن قدرت، تحت نام « برنامه سیاسی راهبردی»  را به آقای خمینی می‌داد و او با اجرای آن موافقت می‌کرد. یادآور میشود که این طرح تا حدود ۳۵ سال  بعد از پیروزی انقلاب از دید عمومی پنهان مانده بود، و به قلم اینجانب در نقد خاطرات آقای دکتر ابراهیم یزدی، سه مقاله  در اردیبهشت ۱۳۹۵ و مقاله چهارمی در آذر ۱۳۹۵،  با  نام «خشونت، خشونت زاست و بر خود می افزاید» انتشار یافت.  نقد من، بدون کم و کاست، روشنائی انداختن به آن طرح بود و من از خودم چیزی در نیاورده بودم و هم اکنون هم کتاب خاطرات آقای یزدی در اختیارهمه است و می‌توانند خود به قول معروف راستی آزمایی کنند. بنا برآن خاطرات ۵ نفر دیگر به جز خود دکتر یزدی، آقایان: مطهری، بهشتی، بازرگان، اشراقی (داماد آقای خمینی) و احمد آقا از آن طرح اطلاع داشته اند.

 حتی اگر این برنامه هنوز و تا زمانی که آقای خمینی از مردم کمی واهمه داشت و به جایی نرسیده بود که دم از ولایت مطلقه (= دیکتاتوری مطلق) بزند، بطور کامل اجرا نشده بود، بهنگام دم زدن از ولایت مطلقه فقیه اجرا شده بود. او در اعتراض و پرخاش به رهبر فعلى که آن زمان مقام ریاست جمهورى را داشت و همچنان امام جمعه موقت تهران بود، خود را صاحب ولایت مطلقه خواند. در واقع، دریکی از نمازهای جمعه، در ۱۱ دیماه ۶۶ خامنه‌ای دراعتراض پوشیده به آقاى خمینى، گفت: «قدرت ولایت فقیه هم نامحدود نیست» (۱) آقاى خمینى برافروخت و در جواب وی در یک سخنرانی علنی بلافاصله گفت: «شما ولایت فقیه را نشناخته‏اى» (۲)  و هنگامى که خامنه‌ای چنین عتابی را از آقای خمینی شنید، رسماً از بیان خود توبه کرد و گفت: بله! حق با شماست! آقاى خمینى در جواب و برای به اصطلاح دلجویی بخاطر سیلی که به وی زده و به وی هشدار داده بود، گفت: « جنابعالى را که یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مى‏دانم و شما را چون برادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید و از مبانى فقهى مربوط به ولایت مطلقه فقیه جداً جانبدارى مى‏کنید، مى‏دانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانى اسلامى از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید روشنى مى‏دهید »(۳). اگر آن روز، آنها که مسئول بودند، حقیقت  را می گفتند و یا اسناد را مخفی نمی کردند و آن را منتشر می کردند، و مردم از حقایق مطلع می شدند، شاید وضع به این جا ها نمی رسید؟ همین نوارهایی که اخیرا از مجلس خبرگان رهبری که مملو از حیله و جعل و دروغ است قبلاً و یا حتی ۷-۸ سالی بعد از آن منتشر می شد (۴)، بعید می دانم جامعه اجازه می داد که چنان دیکتاتوری بنام دین و ولایت مطلقه فقیه که از مصادیق شرک است، و شخص خامنه ای که بنا به قول صریح خودش و دیگران حاضر در آن مجلس فاقد صلاحیت لازم بود و گفته شد که جمعی در حل مسائل به او کمک کنند، به حاکمیت خود ادامه دهد و کشور به سمتی که  رفت می رفت؟

متأسفانه در کشور ما، کسانی که در رده‌های بالای قدرت قرار دارند و از اطلاعات دست اول برخوردارند، به موقع و در زمانی که  از آن اطلاعات می‌شود در بهبود وضع موجود استفاده کرد، آن را در اختیار همگان قرار نمی‌دهند. زمانی که خود در تله گیر افتاده و یا از صحنه قدرت تا حدودی پرت شده و دور می‌افتند، بخشی از اطلاعات را، آن هم نه کامل آن را و یا تمامی اطلاعاتی که در اختیار دارند را، به خیال اینکه حاکمیت آن‌ها را دوباره به قدرت باز می‌گرداند، منتشر می‌کنند.  از تاریخ تجربه نگرفته اند که در دیکتاتوری و حاکمیت قدرت، هر کس از صندلی خود حذف شد، دیگر راهی برای بازگشت وجود ندارد، زیرا برای هر صندلی که خالی می‌شود، چند نفر از قبل آماده اشغال آن هستند.

بطور مسلم هر وقت آقای خمینی زیر فشار جامعه قرار می‌گرفت، و یا کسی را می‌خواست بزند، از قانون یاد می‌کرد، آن هم قانون خودش. وی این تجربه را به حلقه محارم خود و روحانیت منتقل کرده است. وقتی آقایان رفسنجانی، خامنه‌ای و سایر روحانی‌های نشسته بر کرسی قدرت، به تجربه می دیدند که استاد اعظمشان به هیچ قاعده و قانونی وفادار نیست، آن‌ها هم  از او درس می‌گرفتند. برهمین سیاق تا به امروز عمل کرده  و می‌کنند. هر زمان دم از قانون و یا قانون اساسی می‌زنند، زمانی است که در زیرفشار جامعه قرار گرفته اند، برای خلاصی از تنگنایی که در آن در افتاده اند، صحبت قانون اساسی را پیش می کشند. و الا در حقیقت قانون اساسی فعلی مرامنامۀ اجرائی منویات ولایت مطلقۀ فقیه است. تمامی اصولی که در قانون اساسی از آن به عنوان ظرفیت‌های اجراء نشده و یا حقوق مردم یاد می شود عبارتند از: اصول ۲۰، ۲۱،  ۲۲، ۲۳، ۲۴، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۳۲، ۳۳ و ۱۶۸ که بدون استثنا، آن اصول با اما و اگرِ «مگر آن که مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشد» یا «مگر در مواردی که قانون تجویز کند.» یا «با رعایت موازین اسلام» یا «مگر به حکم قانون.» یا «مگر در مواردی که قانون مقرر می‌دارد. » و چون اسلام و قانون هم خودشان هستند و ریش و قیچی دست خودشان است می‌توانند، مانع اجرای این اصول بشوند. آیا تا به حال بر طبق این اصول مجوزی داده شده که مردم برای خواسته‌های به حق خود، تظاهراتی، اجتماعی و از این قبیل تشکیل بدهند؟ نه.  تا به حال دیده شده است که جمعی اجازه تظاهرات بخواهند و اینها مجوز داده باشند؟ جز اجتماعاتی که به خواست خودشان و برای حمایت از خودشان تشکیل می‌دهند، آیا، یک بار، اجتماع آزادی تشکیل شده‌ است؟ پس با این حکومت و این رژیم صحبت کردن از قانون و دور زدن و یا مخالفت با قانون، دردی را دوا نمی‌کند. چون از ابتدا تا به امروز به هیچ قانونی حتی فقه خود وفادار نبوده‌اند و نخواهند بود. به ضرس قاطع می شود گفت: مگر در مواردی که در تنگنا و فشار جامعه قرار بگیرند. حقیقت این است که هرگاه جامعه به حقیقت این رژیم و حق و حقوق و آزادی خود اشعار پیدا بکند و دست به جنبش، نهضت، تشکیل اجتماعات ، و…   برای رسیدن به حقوق، آزادی، عدالت و رشد خود به هر طریق ممکن بزند، و ازخود ایستادگی و مقاومت نشان بدهد، حکومت قدم به قدم در برابر خواست ملت چاره‌ای جزعقب نشینی ندارد. به اصل موضوع باز گردم.

   در قسمت اول این نوشته خاطر نشان شد که نواری که به تازگی در مورد انتخاب رهبری منتشر شده‌است، گفته مرحوم آیت الله منتظری را، در مورد حذف خودشان از قائم مقامی رهبری، به اثبات رساند. او گفته بود: اینها که در حذف من کوشیدند، هدفشان” ولایت بر فقیه” بود و نه «ولایت فقیه». و نیز یاد آور شد که کلید فهم این معما که چرا در آن مجلس خبرگان، آقای خامنه‌ای را به رهبری موقت، «برگزیدند»، بدون توضیح درباره خط سوم و حریص کردن آقای احمد خمینی به رهبری جستن در آینده، به درستی معلوم نخواهد شد. آقای رفسنجانی که روحیه قدرت طلبی احمد آقا را می‌شناخت، که «الجنس مع الجنس یمیل»، او را آلت دست خود کرد. در نتیجه، بعد از آن‌ که این دو، با همراهی وی، به مشروطه خود رسیدند، به حیات احمد آقا، خاتمه دادند.

آقای رفسنجانی با وجودی که به عنوان نزدیکترین فرد به آقای خمینی مشهور بود و گاه به عنوان «ملیجک آقای خمینی » از او یاد می شد، و نفوذ زیادی بر آقای خمینی داشت، بدون همیاری احمد آقا، قادر به انجام بسیاری از امور نبود. آقای هاشمی رفسنجانی، در یادداشتهای خود، از اینکه در سال ۶۰ احمد آقا به جرگه باند بهشتى – هاشمى –  خامنه‏اى پیوسته و یا ناگزیراو را بدان باند کشانده و پیوند داده‌اند، آشکارا، اظهار شادی می‌کند:

  • ۸فروردین۱۳۶۰، «… سپس با احمد آقا صحبت‌هایى داشتیم. احمد آقا مى‏خواست بفهمد که بالاخره ما با آقاى بنى صدر چه خواهیم کرد. گفتم ایشان اگر قانع باشد که رئیس جمهور در حد قانون اساسى باشد و از مقام ریاست جمهورى علیه ارگانهاى قانونى سوء استفاده نکند، مى‏توانیم ایشان را تحمل کنیم » ( عبور از بحران، ص ۴۲)
  • ۲۳ فروردین ۱۳۶۰، «اطلاع یافتم که حاج احمد آقا خمینى مصاحبه مطبوعاتى انجام داده و برخلاف مصاحبه‌هاى گذشته، ایشان با خط امام نسبتاً هماهنگى نشان داده و موضعگیرى حسین آقا، اخوى زاده‏اش را محکوم کرده و توضیحی از معنای خط سوم داده است» (عبور از بحران،ص ۶۶.)
  • جمعه ۱ خرداد، « شب احمد آقا خمینی بدون اطلاع قبلی به منزل آمد. ضمن حرفهای زیاد، صحبت از استعفای رئیس جمهوری داشت.» (عبور از بحران، ص۱۲۳.)
  • چهار شنبه ۲۰ خرداد، « احمد آقا هم حضور داشت. امام از ما خواسته بودند که در باره فرماندهی کل قوا، نظر بدهیم. امام تصمیم به عزل بنی صدر از این سمت را گرفته اند… گویا ایشان این اعلان را غیر قانونی اعلام داشته اند؛ لابد عزل بنی صدر را هم امام قانونی نمی‌دانند!»
  • پنجشنبه ۱۴ خرداد، « اول شب، در نخست وزیری با احمد آقا خمینی و آقای رجائی جلسه داشتیم. حسابی همراهی می‌کنند. درمسئله گروه مستقل چمران و مسئله بنی صدر راه حل هایی داشت.» (عبور از بحران،ص ۱۳۷.)

موافق خاطرات آقای رفسنجانی در عبور از بحران و سایر خاطرات تا قبل از بر کرسی رهبری نشاندن آقای خامنه‌ای، در سال ۶۸، آقاى هاشمى رفسنجانى خود اعتراف مى‏کند که در قلع و قمع همه جریانهایى که در جهت مخالف نظر ایشان بوده، از آمران و عاملان اصلى بوده است. اوهدفى جز دستیابى به قدرت مطلقه و تملک قهرى و انحصارى حکومت و حاکمیت نداشته و با استناد به اعترافات زیر، ولى فقیه واقعى ایشان بوده است:

  • براساس مندرجات کتاب “عبور از بحران”، و سایر خاطرات وی، قوه مجریه، مقننه، قضائیه و سازمانهاى مختلف لشکرى و کشورى، در زیر سلطه آقاى هاشمى رفسنجانى بوده و رتق و فتق همه امور بدست وى صورت مى‏گرفته است. هیچ امرى از امور کشور نبوده است که بدون صلاحدید و خواست ایشان انجام پذیرفته باشد. مسایل کشور را بسته به اهمیت آن، در یکى از مراحل سه گانه زیر به اجرا در می‌آورده است:

 ۱- مهمترین امور را با احمدآقا در میان میگذارده و سپس عمل مى‏کرده است(شوراى دو نفره)

 ۲- امور و مسایل مهمتر را با احمد آقا و خامنه‏اى شور مى‏کرده و به اجرا در می‌آورده‌ است (شوراى سه نفره)

 ۳- امور مهم را با مشورت احمدآقا، خامنه‏اى، نخست وزیر، موسوى اردبیلى و مسئول مربوطه حل و فصل مى‏کرده است (شوراى ۶ نفره یا…)

مشخص است که آقای رفسنجانی در این سه شوراى مختلف، احمد آقا را براى همراه کردن نظر آقاى خمینى با خود شرکت مى‏داده است. زیرا رفسنجانی می‌دانست که بدون همراهی و همیاری آحمد آقا، قادر به انجام بسیاری از امور، از جمله عزل منتظری از قائم مقامی رهبری و بر کرسی رهبری نشاندن خامنه‌ای نبود. از سال ۶۰ تا زمان بر کرسی رهبری نشاندن خامنه‌ای، احمد آقا را در تمامی امور به شرحی که در بالا آمد شرکت می‌داد. تا بیش از پیش احساس قدرت و توانائی‌اش را تحریک کند و بدین طریق بتواند او را در جرگه خود نگه دارد. خاطرات سال ۶۸ رفسنجانی «سازندگی و بازسازی» نشان می‌دهد که بعد از رهبر شدن خامنه‌ای، احمد آقا از شرکت در امور اساسی محروم می‌شود. بطوری که بارها احمد آقا از حذف خود و دوستانش، نخست از رأس و سپس از رده دوم از سلسله مراتب قدرت گله می‌کند. چگونگی دست به سر کردن احمد آقا را می‌توانید در کتاب «آیا می‌دانید چرا چنین رژیمی بر پاست؟» ص ۴۰۱-۳۹۳ مطالعه کنید. حال به توضیح خط سوم و نقش احمد آقا بازمی‌گردم.

خط سوم و  احمد آقا

همچنانکه در بالا آمد، احمد آقا هم سودای نخست وزیری و هم سودای رئیس جمهوری و هم رهبری را در سر داشت. اما شرایط برایش آماده نبود. فکر نکنید که قدرت طلبی احمد آقا را من در ذهن خود بافته ام. خانم زهرا مصطفوى خواهرش، هم در مصاحبه‌ای آشکار کرده است که احمد آقا در پى دستیابى به مقام ریاست جمهورى ایران بوده است. ‏بنا به گزارش واشنگتن پست، خانم مصطفوى طى مصاحبه اى که درتاریخ ۲۲/۳/۱۳۶۸، از‏ ‏رادیو آمریکا نیز پخش شد، گفت: « برادرش حاج احمد آقا ازهشت سال پیش مایل به کسب‏ ‏مقام ریاست جمهورى بود ولى امام خمینى گفته بود تا هنگامى که زنده است به‏ ‏فرزندان خویش اجازه نخواهد داد وظایف سیاسى به عهده بگیرند. وى مى‎گوید که‏ ‏یک هفته قبل از جراحى امام نیز موضوع ریاست جمهورى احمد آقا را با امام در میان‏ ‏گذاشته و گفته است که برادرش از شرایط لازم براى تصدى ریاست جمهورى برخوردار‏ ‏است، اما امام این بار هم با این پیشنهاد مخالفت کرده و گفته است « بعد از مرگ‏ ‏من مى‎توانید خودتان در این باره تصمیم بگیرید.». سوداى رهبرى داشتن فى نفسه گناه‏ ‏نیست و هر کس مى‎تواند چنین سودایى در سر داشته باشد و از این بابت اشکال و ایرادی بر احمد آقا وارد نیست. ایراد و اشکال در اینجاست که احمد آقا جهت رسیدن‏ ‏به این هدف در یک رشته توطئه و دسیسه‌ها وارد شده و دیگران را برای رسیدن به قدرت، بازی داده و کارهائی را که نباید، مرتکب شود انجام داده است.

از ویژگی نظامهای دیکتاتوری و بویژه نظام دیکتاتوری خائن به انقلاب، این است که در اطراف کسی که رهبر انقلاب است و حلقه قدرت را در دست دارد، به عناوین و شکلهای مختلف، توطئه و دسیسه های مختلف برای ربودن و تصاحب قدرت از چنگ یکدیگر شکل می‌گیرد. در دستگاه رهبری کسی که قابل اعتمادتر و نزدیکتر به رهبر است، طبعاً امکان بازی بیشتری دارد و هم ممکن است بیشتر آلت دست این و آن شود، اظهرمن الشمس است و نیازی به استدلال و آوردن سند و مدرک ندارد که احمد آقا قابل اعتمادترین و نزدیکترین فرد به آقای خمینی بود. از نظر من، احمد آقا بعد از اینکه حلقه انحصاری قدرت در دست پدرش قرار گرفت، خودش هم در عطش دست یافتن به مقامهای کلیدی قدرت، می سوخت. اما نه شرایط مناسبی داشت و نه شرایط آن زمان مناسب بود. بنابراین او در لباس خدمت به پدرش و حفظ قدرت او، دست به کارِ مرکز حلقه قدرت گشتن شد. اولین بازی آشکار او، بازی خط سوم است. احمد آقا در زمانهای مختلف و بنا به وضعیت جدید و توازن قدرت – به حساب خودش- از خط سوم تعبیرهای گوناگونی کرده است. از زبان دیگران نیز. اما در حقیقت احمد آقا را می شود مبتکر خط سوم دانست. بعد از تشکیل حزب جمهوری اسلامی که از همه قماشی عضو حزب و کادر مرکزی آن شدند و در جامعه نتوانست محبوبیت دلخواهی را که مؤسسین آن انتظارداشتند، کسب کند و حتی در بین بخش مهمی از روحانیت اگر نگویم منفور، مورد قبول واقع نشد و زمانی که مجاهدین خلق به ظاهر – و با تبلیغات دروغین و بزرگ و قدرتمند کردن بی حد خود که خودشان را هم به بیراهه کشاند- به «امام» گرویدند، خط سوم تلفیقی شد از خط آقای خمینی و خط مجاهدین و یاران احمد آقا که در دفتر خمینی و در بیرون از دفتر جمع بودند. نا گفته نماند که ریشه این خط و طرز تلقی آن از آقای دکتر بهشتی است وبه مرداد ماه سال ۵۷ بر می‌گردد. در آن سال تزی که من آن را تز «سه بعدی» نام نهادم در اتحادیه انجمنهای اسلامی در اروپا مطرح شد. آن تز می‌گفت:

 ۱- آقای خمینی رهبر ملت ایران توده ها را بسیج می‌کند.

۲-  دکتر شریعتی نهضت فکری و ایدئولوژیک را راهنماست.

۳-  سازمان مجاهدین خلق، رهبری مبارزات مسلحانه ملت ایران را راهبر است.

بنابراین تلفیقی از این سه خط باید رهبری و انقلاب ایران را هدایت و کشور را اداره کند. بعدها معلوم شد خط سوم احمد آقا، اجرای تز آقای بهشتی است. (۵)

در آذر ماه سال ۱۳۵۹، جلسه‌ای در منزل مرحوم شریعتی با شرکت احمد آقا، آیت الله لاهوتی، شیخ علی تهرانی، احمدعلی بابائی، خانم متحدین و رضائی، خانم شریعتی و … بر پا شد. در آن جلسه، احمد آقا نظریه خط سوم را به میان گذاشت. بعد هم نوار آن جلسه به بیرون درز کرد. احمد آقا در باره درزکردن آن نوار گفته بود:« بعد شنیدم این نوار را پخش کرده اند».

 احمد آقا پیشنهاد کرد جریان مستقلى از جریانات حاکم، که تلفیقی از خط خمینی و مجاهدین و دوستان دکترعلی شریعتی است تشکیل شود. در همان زمان، این مجموعه “خط سوم “‏ ‏نام گرفت. شرح کامل این ماجرا، در کتاب «واقعیتها و قضاوتها» نیز آمده است.

بعد که احمد آقا مدار قدرت آینده را مرحوم منتظری و دوستان منسجم و فعال او و چند نفر از نزدیکان آقای خمینی و دفتر او که بر دورش حلقه زده بودند، دید، خط سوم را که خط درست و نجات دهنده و آینده از آنِ او است می‌خواند، خط آقایان خمینی و منتظری و یاران دفترش عنوان می کرد.

بعد که بنی صدر با اقبال عامه روبرو شد، در جلسه‌ای که احمد آقا با دوستان و همکاران بنی صدر داشت، خط سوم متشکل از خط آقای خمینی و یاران دوستان دفتر وی و بنی صدر را خواند و تشکیل این مجموعه را پیشنهاد کرد. در روزهای حذف بنی صدر، خط سوم شد: خط خمینی، بهشتی- هاشمی – خامنه‌ای. به این علت است که – همچنانکه در بالا ذکر شد – وقتی احمد آقا در مصاحبه  ۲۳ خرداد ۶۰،  گفت: « خط سومی که امام راهبر آن است.» آقای هاشمی رفسنجانی از آن اظهار شادی کرد و نوشت: «  برخلاف مصاحبه هاى گذشته، ایشان با خط امام نسبتاً هماهنگى نشان داده» یعنی اینکه با خط بهشتی- هاشمی – خامنه‌ای همراه شده است.

چهارمین تغییر خط سوم، درست بعد از به کرسی رهبری نشاندن آقای خامنه‌ای است، شروع می شود: این بار، خط سوم احمد آقا و دوستانش از دفتر امام و غیر آن و مجمع روحانیون مبارز را در بر می گیرد و خط سوم یعنی کسانی که غالب آنها امروز به اصلاح طلبی مشهورند.

احمد آقا نظر به اینکه مشتاق به دست آوردن قدرت بود ومی دید که در این نظام حساب و کتاب، استعداد وشایستگی، علم و کارآئی در کار نیست و تصدی بیشترِمقامات در گرو رابطه داشتن با رهبر و در خدمتِ رهبر و مرکز قدرت بودن است، با خود زمزمه می کرد که خودش از اینهائی که وزیر، نخست وزیر، رئیس جمهور می‌شوند، چه کم دارد؟. چند باری هم برای نخست وزیر شدن و حسب گزارش خواهرش رئیس جمهور شدن خیزبرداشت. اما آقای خمینی در این یک مورد سدی جلو راه احمد آقا بود. و باز حسب این گزارش، آقای خمینی گفته است: تا من هستم خیر! و « بعد از مرگ‏ ‏من مى‎توانید خودتان در این باره تصمیم بگیرید». بنابراین و با این شرایطی که احمد آقا در پی تصاحب قدرت بود، با امکاناتی که در رابطه با رهبر داشت و مورد اعتماد او و تنها کانال ارتباطی آقای خمینی با دیگران بود، انحصار گران اصلی هم که از این قدرت طلبی او آگاه بودند، برای حفظ و نگهداری انحصار خود، او را به بازی گرفته و اغفال می‌کردند. وی نیز برای فراهم کردن زمینهِ به دست آوردن رهبری بعد از آقای خمینی وارد توطئه ها و دسیسه سازیها می‌شد. این است که مشاهده می‌کنیم از فروردین سال ۶۰ همیشه حداقل تا مدتی کمی بعد از اینکه آقای خامنه‌ای را رهبر کردند، به امید رهبر شدن، در کنار آقای هاشمی رفسنجانی و در واقع آلتِ  فعلِ  باندِ او بوده است.

آقای خمینی بر اثر کهولت سن و بیماری مزمنی که داشت و از آن رنج می برد، خود کمتر با مردم و حتی مسئولین درجه اول جز در مواقع بسیار ضروری رابطه داشت. بنابراین، همه امور از کانال دفتر آقای خمینی رتق و فتق می شد و امر و نهی ها و دستورات درست و نادرست آقای خمینی و یا بنام او، از طریق این دفتر صادر می‌شد. اگر شما به یادداشتهای آقای هاشمی رفسنجانی توجه کرده باشید، دریافته اید که ایشان به طور مداوم می‌نویسد: احمد آقا آمد. فرمان و یا نظر و یا پیام امام را در مورد فلان و یا بهمان مورد آورد. وی نیز چون احمد آقا را در اختیارِ خود دارد، پیامهای شفاهی و یا غیر شفاهی آقای خمینی و یا بنام خمینی را به وکلای مجلس، نخست وزیر، قوه قضائیه، سپاه و ارتش و سایر ارگانها فرمان میداد و صدایشان را می‌بُرید. بدین ترتیب دفتر رهبرى انقلاب به تنها کانون‏ ‏قدرتمند در کشور تبدیل شده بود و قدرت آن مافوق قواى سه گانه به حساب‏ ‏مى‎آمد و متأسفانه همه هم آنرا پذیرفته و سر خود را مانند بچه خوب پائین انداخته و جرأت نُطُق کشیدن نداشتند. طبیعی است که احمد آقا که متولی دفتر و تنها شخص مورد اعتماد آقای خمینی بود، عملا‏ نقش تعیین کننده‌اى دراداره امور داشت. بویژه که بنا بر قول فلاحیان قائم مقام وزیر اطلاعات « این یک دو سال آخر ما هر کاری با امام داشتیم با احمد آقا حل می کردیم و به اسم امام منعکس می کردیم.» (۶) بر اساس خاطرات و کتابهای آقای هاشمی رفسنجانی جای شک نمی ماند که  در آن دوران احمد آقا بنا به خواست و فرمان آقای هاشمی رفسنجانی برای رسیدن به مشروطه خودعمل می‌کرده است.

همچنانکه در بالا آمد، احمد آقا هم سودای نخست وزیری (۷) و هم رئیس جمهوری شدن را در سر داشت. اما چون آقای خمینی موافق نبود، ممکن نشد که آن مقامها را تصاحب کند. پروای رسیدن به قله رهبری کشور در ذهنش پرورانده شد. در این اندیشه با آقایان هاشمی رفسنجانی و خامنه‌ای که در صدد به دست گرفتن انحصاری دولت، بعد از خمینی بودند، همدست شد. این است که موافق رویدادها و خاطرات آقای رفسنجانی، اینها با هم تا رهبر شدن خامنه‌ای همآهنگ و یکصدا عمل کرده اند.

آقای هاشمی رفسنجانی که از سال ۶۰  تا  فوت آقای خمینی و انتخاب آقای خامنه‌ای به رهبری، مهمترین امور را با احمد آقا در میان می‌گذاشت و سپس عمل می‌کرد (شورای دو نفره) و مسائل مهمتر را با احمد آقا و خامنه‌ای شور می‌کرد و به اجرا در می آورد (شورای سه نفره)، حال هم به تصور اینکه آقای خامنه‌ای بعد از رهبری، مثل خمینی با او عمل می‌کند. در حذف احمد آقا از باند هاشمی- خامنه‌ای- احمد آقا و دست به سر کردنش با او همداستان شد.

احمد آقا که در انتظار فرصت برای اشغال کرسی رهبری بود،  اینک می‌دید که دو «رفیق راه»، وظیفه او را خاتمه یافته تلقی می‌کنند. او متوجه می‌شد که او را چنان دست به سر کرده‌اند که گمان آنرا به خاطر قدرتمدار خود خطور نیز نمی‌داد. بعد از گذشت مدتی کوتاه، بارها، صدایش را به گله و شکایت بلند کرد.  در تاریخ ۱۹ آبان که احمد آقا گله کرد، آقای هاشمی گزارش کرد: « حاج احمد آقا از اینکه در جلسه هفتگی من و رهبری حضور ندارند، گله کرد. » که چرا او را  در جلسات دو نفره خود شرکت نداده‌ایم. قرار بر شرکت دادن صوری او می‌گذارند. بدین ترتیب که قبل و یا بعد از جلسه سه نفره بلافاصله جلسه دو نفره طبق روال گذشته بر قرار می‌شود. مقایسه مختصری ازموضوعات و مسائل مطرح شده در شوراهای سه نفره و دو نفره، خود مشخص کننده دست به سرکردن احمد آقا است. او هم خود متوجه این مسئله شده و در رابطه با عزل و نصبها و بویژه حذف یاران نزدیکش و خط سه‌ایها ازمقامهای درجه اول، زبان به گله گشود. چون کار دیگری از او بر نمی‌آمد – و شاید هم خودش فهمیده بود که وظیفه اش خاتمه یافته است – به گله و گله گذاری بسنده کرد. بعضی از این نقد و گله گذاری را با هم بخوانیم:

  • ۲۰آبان ۶۸، « تلفنی با رهبر در مورد شرکت احمد آقا در جلسه خصوصی مان صحبت کردیم.» (سازندگی و بازسازی، ص ۴۰۸.)

 همچنانکه در فوق آمد از این تاریخ به بعد قرار بر شرکت دادن صوری احمد آقا در جلسه های خود می‌گذارند. بدین ترتیب که بعد از هر جلسه سه نفره، قبل و یا روز بعد جلسه دو نفره طبق روال گذشته بر قرار می‌شود. به گله‌های احمدآقا، از قلم هاشمی رفسنجانی، توجه کنیم:

  • ۲۳دی ۶۸، « شب با احمد آقا مهمان رهبری بودیم. .. احمد آقا از لزوم توجه بیشتر رهبری به نیروهای خط ۳ گفت که فعلاً مورد توجه کمتری هستند.» (سازندگی و بازسازی، ص ۵۰۲.)
  • ۱۴بهمن ۶۸، « عصر شورای امنیت ملی جلسه داشت…بعد از جلسه با احمد آقا جلسه خصوصی داشتیم از بعضی از عزل و نصبهای رهبر گلایه داشت.» (سازندگی و بازسازی، ص ۵۳۵.)

در آن دوران شایع بود که آقای هاشمی رفسنجانی چراغ راهنما را به چپ می زند ولی به راست می پیچد. کنایه از اینکه در حرف چپگرا و حرفهای تند و تیز می زند و در عمل راستگر است و به  راستی‌ها گرایش دارد. علت شایعه آن هم این بود که آقای خامنه‌ای بعد از نشستن بر کرسی رهبری برای یک کاسه کردن قدرت در دست خودش، با دستیاری آقای هاشمی مجمع روحانیون مبارز و دوستان آحمد آقا و خط سومی‌ها، یعنی کسانی که غالب آنها امروز به اصلاح طلبان مشهورند را از مدیریتهای مهم دستگاه دولت به مرور کنار گذاشت:

  • ۸ شهریور ۶۸، « با احمد آقا به دفترم آمدیم….و تأکید داشت که نگذاریم امثال آقای خوئینی و محتشمی بیکار و منزوی باشند.» (سازندگی و بازسازی، ص ۲۹۵.)
  • ۱۲ مهر ۶۸، « آشیخ قدرت عالیخانی آمد. وضع روحی خط سه و نگرانی‌ها و ناراحتی آنها از رهبری و انزوا را گفت. دلداری دادم و گفتم آقای خامنه‌ای مایلند آنها نرنجند.» (سازندگی و بازسازی، ص ۳۴۵و۳۴۶.)
  • ۱۸ دی ۶۸، « آقای احمد جنتی [ رئیس سازمان تبلیغات اسلامی] آمد… از وضع پیش آمده در خصوص ملامت رهبری از خط ۳ اظهار رضایت کرد. » (سازندگی و بازسازی، ص ۴۹۶.)
  • ۹ دی ۶۸، :« آقای قدرت الله علیخانی آمد. مراتب ناراحتی خط ۳ را از اظهارات رهبری اطلاع داد و تحلیلهای آن ها را گفت… آقای عبد الله نوری وزیر کشور برای امور جاری کشور آمد و همان مضامین آقای علیخانی را گفت»
  • ۳۰دی ۶۸، « عصر شورای امنیت ملی جلسه داشت…بعد از جلسه، احمد آقا در باره کم مهری رهبری به نیروهای خط ۳ گله کرد.» (سازندگی و بازسازی، ص ۵۱۳.)
  • ۱۴بهمن ۶۸، « عصر شورای امنیت ملی جلسه داشت…بعد از جلسه با احمد آقا جلسه خصوصی داشتیم؛ از بعضی از عزل و نصبهای رهبر گلایه داشت.» (سازندگی و بازسازی، ص ۵۳۵.)

حال که روشن شد با حمایت وهمیاری احمد آقا، آقای خامنه‌ای بر کرسی رهبری نشانده شد و موافق نوار منتشره، رهبری موقت بود، اولاً چرا موقت و ثانیاً موقت بودن چه ربطی به احمد آقا و رهبر شدن وی دارد؟

 با توجه به اینکه با کمک احمد آقا، منتظری رقیب قدرتمند و سرسخت حذف  شده بود. آقای رفسنجانی، در ۱۱ فروردین ۶۸، گزارش می‌کند:« اخبار را گرفتم. مسأله آقای منتظری در صدر گزارشها است. رسانه‌های غربی چهره ایشان را معتدل، آزادیخواه و ترقی خواه و چهره امام را خشن ترسیم می‌کنند و عزل ایشان را غلبه خشونت و رادیکالیسم بر اعتدال تفسیر می‌نمایند.» (۸) شاید آقای رفسنجانی هم بعد از طرد شدن خود توسط دوست و رفیق و هم باند و به قول خامنه‌ای «رفیق پنجاه ساله»، به همان نتیجه رسیده باشد و شاید هم در همان موقع  حرف واقعی خود را در لباس خبر آورده باشد.  و باز هم با حمایت وی قانون اساسی باب ذائقه آنها فراهم شده است. پای او را در پوست گردو گذاشته شد. اما بعد از حذف منتظری از رهبری، از جانب دوستان احمد آقا که سر دسته آن هم کرباسچی کسی که بعداً شهردار تهران شد، کوشش به عمل آمد تا اینکه مستقیماً بعد از فوت آقای خمینی وی سکان رهبری را در دست بگیرد. و بنا به قول مرحوم منتظری به آقای خمینی می گویند که خوب است، شما حاج احمد آقا را برای رهبری به مردم معرفی کنید: «در این روزهای آخر معلوم شد که کسانی به فکر بودند که مرحوم امام را وادار کنند آقای حاج احمد آقا را برای بعد از خود تعیین کنند، از جمله استاندار وقت اصفهان طوماری خطاب به امام تهیه کرده بود بدین مضمون که در مسئله رهبری شایستگی ملاک است و همان گونه که امام محمد تقی(ع) در نه سالگی با وجود سن کم به امامت رسید و شایستگی آن را داشت آقای حاج احمد آقا هم شایستگی آن را دارند و خوب است شما ایشان را برای رهبری به مردم کعرفی کنید» (۹) هم  وقتی هم بعضی ها عنوان کردند که ایشان جوان است، دلیل آورده شد که امام جواد هم ۹ ساله بود که به امامت رسید و حتی برای تبلیغاتش هم پوستر آماده شده بود. باندی که قصد انحصاری قدرت را در سر داشت، فوری دست بکار شد و جلو بیشتر آفتابی شدن آن گرفته شد. و احمد آقا را هم قانع کردند که در حال حاضر وضعیت از چند جهت بسیارخطرناک است: یکی اینکه شما هنوز درجه اجتهاد ندارید، دوم اینکه گرفتار فقهایی می شوید که حتی مخالف پدرت بودند و در کمین نشسته اند. سوم اینکه جامعه ناگهان متوجه می شود، که مسئله، مسئله وراثت است و نه قانون تا زمینه فراهم نشود، زیر بار رهبری شما نمی روند.

و بنا به نقل قولها به او می گویند شما که خود می دانید و مصاحبه هم که کرده اید که « ما منسوبین حضرت‏ ‏امام باید توجه داشته باشیم که فقط به علت نزدیکى با ایشان است که با ما مصاحبه‏ ‏مى‎شود و یا به ما احترام مى‎شود و الا خود ما که چیزى نیستیم و ویژگی هایى‏ ‏نداریم. نه زندان رفته ایم و نه شکنجه شده ایم، نه در فلسفه غرب و شرق اهل‏ ‏نظریم ونه در فقه و اصول مجتهد، نه ادیبیم، نه منطقى، فقط و فقط منسوب امامیم. پس باید دقیقا توجه کنیم که اگر امام نبودند هرگز کسى ما را بدان صورت نمى‏ ‏شناخت تا با ما مصاحبه کند. پس من من نکنیم که هیچیم. من چون فرزند امام‏ ‏هستم مى‎آیند و با من مصاحبه‌اى مى‎کنند، چاپ مى‎کنند و آن را تیتر مى‎کنند‏ ‏و الّا از قبیل من زیادند و از من بهتر بسیار بیشتر، در حوزه هاى علمیه سراسر‏ ‏ایران از قبیل ما فراوان است که کسى با آنان مصاحبه‌اى نمى‌کند، لذا باید‏ ‏توجه کنیم که از انتساب سوءاستفاده نکنیم که خلاف شرع مبین است. »(۱۰)

   پس فعلاً شما مدتی صبر کنید تا ما از بحران و از دست این غُول‌های فقیه خلاص شویم و وقتی همه چیز آرام و سر جایش قرار گرفت و زمینه برای شما مهیا شد، آنوقت شما را رهبر می کنیم.  برای دلگرم کردن وی جهت شرکت و همیاری در توطئه تا تثبیت آقای خامنه ای به عنوان رهبر، رهبری موقت و  یا به تعبیر من «رهبری محلل» اعلام  شد.

و چون  احمد آقا به دنبال دستیابی به قدرت است باز هم توسط آقایان هاشمی و خامنه‌ای واقمارشان اغفال می‌شود. لاجرم به منظور به چنگ آوردن قدرت در آینده چاره‌ای جز حمایت از رهبری خامنه‌ای نمی‌بیند. به خود می قبولاند که اینها دوستان من هستند و بی‌وفائی نخواهند کرد. غافل از این که از خصیصه قدرت طلبی او، در فریب او استفاده می‌کنند. در واقع، باند هاشمی- احمد آقا- خامنه‌ای راه حل محلل را برای پیشبرد هدف که تصاحب کردن رهبری است انتخاب می‌کنند. بدین معنی که آقای خامنه‌ای برای «رهبربعدی»، نقش محلل را بازی می‌کند. بنا می‌شود بعد از آن که زمینه مساعدتر شد و از یک و یا دو مجتهد جیره خوار، درجه اجتهادی برای احمد آقا گرفته شد، آن وقت محلل کنار رفته و به اصطلاح «حق به حقدار برسد ». غافل از اینکه بسیاری از محلل ها بعد از تصاحب خانم خوش اندام و زیبا هرگز حاضر به طلاق نشده اند. و چه خانم خوش خط و خالی زیباتر و جذّاب تر از رهبری کشور؟

  و بویژه  محللی که اسباب قدرت را در اختیار بگیرد، دیگر آن را به «دارنده حق» بازپس نمی‌دهد.

به همین علت، شنیده شد بعضی از مخالفین خامنه‌ای گفته‌اند: «حق را به حقدار» بدهد یعنی رهبری را به حسن خمینی واگذار کند. چون که وی قبلاً موقت و به عنوان محلل انتخاب شده است. پس از آنکه بدست احمدآقا رهبری و دولت را از آن خود کردند، او را حذف کردند و بعد از چندی بنا به افشاگریهای سعید امامی وی را بقتل رساندند که از شرش برای همیشه آسوده گردند. در آخرین قسمت این بحث، شما را به محتوای نوار منتشره و دروغ هایی که در آن گفته شد و تا به امروز از صاحبان حق که ملت ایران باشد مکتوم مانده بود، جلب میکنم.

محمد جعفری  ۳۰ دی ۱۳۹۶

 mbarzavand@yahoo.com

۳-چرا در مجلس خبرگان رهبری، رهبر موقت معین شد؟ 

نوارهای منتشره از مجلس خبرگان رهبری، چه چیزهایی را افشا می‌کند؟

   در قسمت اول این بحث خاطر نشان شد که نواری که به تازگی در مورد انتخاب رهبری منتشر شده‌ است، گفته مرحوم آیت الله منتظری را، در مورد حذف خودشان از قائم مقامی رهبر(اینها که در حذف من کوشیدند، هدفشان” ولایت بر فقیه” بود و نه «ولایت فقیه») را به اثبات رساند. و نیز یاد آور شد که کلید فهم این معمائی که چرائی گزینش آقای خامنه‌ای را به رهبری موقت، در آن مجلس خبرگان، بدون اطلاع از خط سوم و  نقش آقای احمد خمینی و وعده رهبری جستن او در آینده، به درستی معلوم نخواهد شد. در قسمت دوم، به توضیح خط سوم و نقش احمد آقا پرداخته و نشان داده شد که او در لباس خدمت به پدرش و حفظ قدرت او، دست به کار شد تا حلقه قدرت، یعنی رهبری را به دست آورد. باند رفسنجانی – خامنه‌ای هم که در تصاحب انحصاری قدرت بعد از خمینی بودند، احمد آقا را به بازی گرفتند و او را در رهبر کردن خامنه‌ای، شرکت دادند و با یکدیگر همآهنگ و یکصدا عمل کردند. برای همراه کردن احمد آقا با خود، راه حل محلل برگزیدند و او را بدان اغفال کردند. بدین معنی که آقای خامنه‌ای برای «رهبر بعدی»، نقش محلل را بازی می‌کند و بعد که زمینه مساعد شد، آن وقت محلل قدرت را طلاق داده و کنار رفته و به اصطلاح «حق به حقدار می‌رسد». در آخرین قسمت این نوشته، شما را به محتوای نوار منتشره و دروغ هایی که در آن گفته شد و تا به امروز از صاحبان حق که ملت ایران باشد مکتوم مانده بود، جلب میکنم. قبل از آن، به این نکته که عصاره ویدئوی منتشره است،  توجه کنیم:

    طبق خاطرات روزانه آقای رفسنجانی و گفته آقای خامنه‌ای، در ویدئوی منتشره، از ماه ها قبل، اجرای برنامه برکناری آیت الله منتظری در دستور کار باند سه نفره رفسنجانی، خامنه‌ای و احمد خمینی بوده است. در جلسات این سه، بحث راجع به آینده رهبری انجام می‌شده ‌است. در حقیقت در همان جلسه‌ها، تصمیم در باره رهبری موقت آقای خامنه‌ای گرفته شده ‌است. زیرا برای جلب حمایت و همیاری احمد آقا در این پروسه که در نهایت آینده رهبری از آنِ او است، اعلان رهبری موقت آقای خامنه‌ای ضرورت داشته است. آقای رفسنجانی در کارنامه و خاطرات خود به صراحت اذعان می‌کند که اسرار نظام هرگز نوشته نمی‌شود. « در موارد بسیار نادری، اگر چیزی هنوز از اسرار نظام باشد، چاپ نمی‌شود. اما چون هنگام نوشتن، توجه داشته‌ام که موارد سری را ننویسم، بنابر این موارد حذف، نزدیک به صفر است. معمولاً قبل از چاپ، نسخه‌ای به آیهالله خامنه‌ای می‌دهم و نظر ایشان را ‌می خواهم. ایشان در موارد کمی اظهار نظر می‌کنند.» (۱۱) مشاهده می‌کنید که هم ایشان و هم آقای احمد خمینی بسیاری از اسرار که از حقوق ملت ایران بود را با خود به گور بردند.

    بنا بر این کار اصلی فرایند رهبری خامنه‌ای در بیرون و دور از چشم مجلس خبرگان انجام گرفته ‌است. در جلسه سه نفری بحث رهبری انجام و طرح آماده شده و در مجلس خبرگان، قبل از کفن و دفن آقای خمینی و با ایجاد جوّ ترس و وحشت از شرائط کشور و اعلان حالت فوق‌العاده، به این رهبری صورت ظاهر قانونی می‌دهند. چون می‌دانند آقای خامنه ای واجد صلاحیت ذکر شده در قانون اساسی نیست و چون، هم بعضی از اعضای خبرگان و نیز خود خامنه‌ای به این حقیقت اذعان دارند که او واجد شرایط رهبری نیست، در حقیقت، از اعضای مجلس خبرگان برای آقای خامنه‌ای بیعت گرفته می‌شود.

    در نوارهای منتشره (۱۲)، آقای مشکینی به عنوان رئیس مجلس خبرگان، جلسه خبرگان را افتتاح و فوت آقای خمینی را اعلان می‌کند و سپس سخن را چنین ادامه می‌دهد:

«برای ما سنگین است که چنین جلسه‌ای را تشکیل بدهیم برای اینکه ما اماممان را از دست داده‌ایم. این مرد بزرگ الهی از میان ما رفته است، کسی که در مقام ناراحتی و تمام اوقات گرفتاری و بن بست و معضلات امور مرجعی بود برای ما که حل مشکلات به انامل فکر مقدس او انجام می گرفت. ما این مصیبت را برای حضرت بقیه الله (ع) است تسلیت عرض می‌کنیم و برای همه مسلمین….»

  وی سپس موضوع جلسه را که تعیین جانشین رهبری است عنوان می‌کند و می‌گوید: «دو مرحله در اینجا هست، یکی راجع به فردی که به عنوان نیمه اول اصل یکصدو هفتم تعیّین پیدا کرده بود و ما هم این معنا را تصدیق کردیم در جلسه‌های گذشته. این مطلب را باید حل بکنیم اگر بخواهیم فردی را انتخاب کنیم و به مردم معرفی کنیم» بعد قسمت اول نیمه اول یکصدو هفت را توضیح می‌دهد که «ما در جلسه گذشته خودمان تأیید کردیم که قائم مقام رهبری که قضیه به عزل او و سلب او کشیده شده، ما خودمان تأیید کردیم که این فردی است که از طرف اکثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبریت شناخته شده. تصدیق کردیم که این فرد از طرف مردم شناخته شده، رهبر تعیینی نیست، رهبر تعّینی شده، مردم هم شناخته اند و هم مرجعیتش را هم رهبریتش را. و این یک چنین فرد است. بعد حالا ما بخواهیم رهبر تعیین کنیم، باید جواب آن تصدیق خودمان را در خارج بدهیم که ما تصدیق کردیم یک چنین فردی را. گرچه ما نصب نکردیم. اما ما تصدیق کردیم که این فرد از مصادیق نیمه اول قانون است. باید در اینجا دوستان چاره این مطلب را و جواب این مطلب را بگویند که ایشان جزء خارج از این موضوع هست. این یک حرفی است که مثلاً به این عنوان که داخل در اصل یکصد و یازدهم شده است و از مصادیق اصل یکصد و یازدهم یا ایشان استعفا داده است و رهبر انقلاب استعفای ایشان را پذیرفته است و آن وقت اشکالی که رهبر انقلاب استعفای ایشان را پذیرفته ممکنه گفته شود که باید استعفای ایشان علاوه بر پذیرش رهبر انقلاب به پذیرش خبرگان هم برسد. این مسئله باید ابتداً حل بشود تا ما بتوانیم در مسئله بعدی وارد شویم » بعد وی مسئله بعدی را که نیمه دوم اصل یکصد و هفت است را مطرح می‌کند و توضیح می‌دهد« که وقتی رهبری پذیرفته شده نداریم، در اینجا دارد که در غیر این صورت خبرگان منتخب مردم در باره همه کسانی که صلاحیت مرجعیت و رهبری دارند بررسی و مشورت می‌کند. هرگاه یک مرجع را دارای برجستگی خاص برای رهبری بیابند او را به عنوان رهبر به مردم معرفی می‌نمایند و گرنه سه یا پنج مرجع واجد شرایط را بعنوان اعضای شورای رهبری تعیین می‌کند.» وی ادامه می‌دهد که «فرض کنیم که از آن اشکال قبلی منصرف شدیم راحت شدیم و بعد می‌خواهیم این کار را بکنیم در چنین حالتی هم می‌گوید یک اشکال قانونی هست: «اشکالی که از نظر قانونی کرده‌اند این‌است که اگر چنانچه رهبری نباشد، یک فرد و یا چند فرد را از میان مراجع انتخاب می‌کنند و به مردم معرف می‌کنند… کلمه مرجع. یک مرجع را دارای برجستگی است انتخاب می‌کنند و به مردم معرفی می‌کنند یا نه سه مرجع را یا پنج مرجع را انتخاب می‌کنند …باید عنوان مرجعیت داشته باشد… پس بنابراین موضوع بحث و موضوع انتخاب از میان مراجع است، چه فرد چه سه نفر چه گروه سه نفری چه گروه ۵ نفری هم از میان مراجع باید انتخاب بشوند. این اشکال این جهت است. اشکال قانونی است که اگر این اشکال را رفع کردیم و این ظاهراً این اشکال قابل رفع است. خود عبارت اینجا مسئله را اگر دقت کنیم حل می‌کند برای اینکه در این عبارت دارد که خبرگان منتخب مردم در باره همه کسانی که صلاحیت مرجعیت و رهبری را دارند، نه فعلیت مرجعیت دارند. از ۱۰ نفر، خبرگان مثلاً دیدند که این ۱۰ نفر صلاحیت مرجعیت دارند یا  این۵ نفر، این ۲۰ نفر صلاحیت مرجعیت دارند. از میان آن۱۰ نفری که صلاحیت دارند، یک مرجع یا سه مرجع یا پنج مرجع. پس اینکه اول تصریح کرده که از میان کسانی که صلاحیت دارند. پس این یک مرجع یا ۳ مرجع یا ۵ مرجع هم یعنی مرجع بالقوه، یعنی مرجعی که صلاحیت مرجعیت را دارد نه مرجع بالفعل. این معنا درست می‌شود یعنی این جمله آخر این جمله را روشن می‌کند. از میان۱۰ نفر که صلاحیت دارند، یک صلاحیتدار را انتخاب می‌کنند. بنابر این مرجعیت فعلی در این عبارت نیست تا اشکال مرجعیت فعلی باشد».

    او خود می‌داند و این توضیح مخالف اصل ۱۰۵ و ۱۰۹ قانون اساسی است. اما چون خود داوطلب رهبری بوده و برای خود «صلاحیت مرجع شدن» قائل بوده، برای حل مسئله به زعم خود، متوسل به شورای نگهبان می‌شود و می‌گوید: « وانگهی اگر کسی هم قانع نشه این موضوع. این را  آقایان شورای نگهبان خودشان ملتزم اند که معنا کنند. می‌گویند این کلمه مرجع در اینجا، مرجع ذی صلاح است نه مرجع بالفعل. از این جهت اشکالی در مسئله به نظر نمی‌رسد.»

   غافل از این‌که از میل او به رهبر شدن و دلیل تراشیدنش، طراحان طرح رهبر کردن خامنه‌ای سود می‌برند. او که می‌دانسته ‌است اصل شفاف قانون اساسی را مبهم می‌کند، محض محکم کاری، به قانون بازنگری شده که حتی هنوز انجام نشده، نه شورای بازنگری آن را تصویب کرده و نه به رفراندوم کذائی گذاشته شده ‌است، استناد می‌کند و می‌گوید:

 «علاوه بر اینکه از این جهت هم ما مطلب قانع کننده نداشته باشیم، مسئله این است که امام امت رضوان الله این شورای بازنگری قانون اساسی را دستور دادند و تشکیل شد و اینها مطالبی را مطرح کردند، انشاءالله دنبال این جلسه، آن شورا به وظایف خودشان عمل خواهند کرد و مشغولند و امر امام امت در این موضوع به اصالت خود به کمال خود باقی است و در آنجا شورای باز نگری اصل را تنظیم کرده و در آنجا به این عبارت آورده که این اشکال در آنجا وارد نیست. آن اصل عبارت از اینکه: اصل یکصد و هفتم را شورای بازنگری به این شکل در آورده است که اشکالی از نظر مرجعیت فعلی و اینها مترتب نمی‌شود. اصل این است: اصل یکصد و هفتم که شورای بازنگری در اینجا این اصل را تنظیم کرده و تقریباً در آستانه تصویب است. به جز در مورد رهبری مرجع عالیقدر انقلاب اسلامی حضرت ایت الله العظمی امام خمینی چنین شده است، جز در باره ایشان یعنی رهبر شرط دیگر نیست به عهده خبرگان منتخب مردم است. خبرگان در باره همه فقهای واجد شرایط بررسی و مشورت می‌کند. هرگاه یکی را خواستند، یکفرد را و الا ترجیحی داشته باشند، مرجح را یکی اش را انتخاب می‌کند. بنابر این ما می‌توانیم به ظاهر نیمه دوم این قانون عمل کنیم. زیرا در نیمه دوم این قانون مرجعیت فعل قید نکرده بلکه خبرگان می‌توانند از میان کسانی که واجد صلاحیت رهبری هستند یک نفر و یا چند نفر را انتخاب کنند.»

    وی ادامه می‌دهد: «وظیفه این است که از میان کسانی که چند نفر واجد شرایط اند باید یک نفر انتخاب کنیم، به مردم معرفی کنیم یا سه نفر یا پنج نفر. اینک موضوع بحث ان است. اگر آقایون تا اینجا را تصدیق دارند، در این موضوع باید بحث بشود. آیا آن یک نفر اگر بخواهیم انتخاب کنیم مصداق آن یک نفر را باید در این جلسه و این اجلاسیه ما پیدا کنیم. اینجا دیگر کلی گویی نیست. این اجلاسیه بیان مصداق است و مردم هم در انتظار این اند. با این حالتی که دارند و این جلسه را هم ما با عجله منعقد کردیم که قانوناً هم همین بود. خواستیم که آقایون آنچه می‌توانند، مصداق فرد یا سه فرد و یا گروه به هر حال تعیین کنند و برای مردم معرفی کنیم در عرض این هفته و چهل روزی که مراسم تعزیه امام امت رضوان الله علیه است این مسئله در میان مردم از زبان گویندگان و رسانه های گروهی به مردم کاملاً معرفی بشود. تقریباً جا بیفتد مطلب روشن بشود که انشاء الله نگرانی برای کسی باقی نماند والسلام علیکم»

     توجه به گفته‌های آقای مشکینی در مورد انتخاب مرجع، این نکته را باز هم بر ما روشن می‌کند، که  اینها نه نظری و نه عملی به قانون عقیده و التزام ندارند. اگر دم از قانون می‌زنند، فقط به خاطر ترس از مردم و تحمیق مردم است. این روش را هم از استاد اعظم خود آقای خمینی فرا گرفته‌اند. او به هیچ قانونی پای بند نبود، جز آنچه قدرتمداری اقتضاء می‌کرد بر زبان نمی‌آورد و نمی‌کرد. چون قول‌ها و فعل‌هایش متناقض می‌شدند، می‌گفت: اگر لازم باشد حرفی را می‌زنم و اگر صلاح دیدم مخالف آن را می‌گویم.

    اما آقای مشکینی که واقف بوده که عمل خبرگان غیر قانونی است، می‌گوید: .« اگر چنانچه رهبری نباشد، یک فرد و یا چند فرد را از میان مراجع انتخاب می‌کنند و به مردم معرف می‌کنند… کلمه مرجع …باید عنوان مرجعیت داشته باشد… پس بنابراین موضوع بحث و موضوع انتخاب از میان مراجع است، چه فرد چه سه نفر چه گروه سه نفری چه گروه ۵ نفری هم از میان مراجع باید انتخاب بشوند.» و می افزاید: « اشکال قانونی است که اگر این اشکال را رفع کردیم و این ظاهراً این اشکال قابل رفع است.» وی برای رفع و حل این اشکال به نیمه دوم اصل ۱۰۷ قانون اساسی استناد می‌کند و می‌گوید: « خبرگان منتخب مردم در باره همه کسانی که صلاحیت مرجعیت و رهبری را دارند، نه فعلیت مرجعیت دارند… یعنی مرجعی که صلاحیت مرجعیت را دارد نه مرجع بالفعل.» آیا این فقیهی که بر کرسی ریاست خبرگان تکیه زده، قانون را نخوانده و نمی‌داند؟ حتما! خوانده و می‌داند که اصل ۱۰۵ می‌گوید:« در زمان غیبت حضرت ولی عصر (عجل‏الله تعالی فرجه)، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است، که اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند و در صورتی که هیچ فقیهی دارای چنین اکثریتی نباشد رهبر یا شورای رهبری مرکب از فقهای واجد شرایط بالا طبق اصل یکصد و هفتم عهده‏دار آن می‌گردد.» و باز در اصل ۱۰۹تأکید دارد بر صلاحیت علمی برای افتاء و مرجعیت: « شرایط و صفات رهبر یا اعضای شورای رهبری: ۱. صلاحیت علمی و تقوایی لازم برای افتاء و مرجعیت. ۲. بینش سیاسی و اجتماعی و شجاعت و قدرت و مدیریت کافی برای رهبری.» وقتی با این صراحت در قانون ذکر شده‌ است که « صلاحیت علمی و تقوایی لازم برای افتاء و مرجعیت.»، یعنی صلاحیت بالفعل و نه بالقوه. پس ممکن است این خصوصیات در مرجع بالقوه جمع باشد؟ مرجع، مرجع بالفعل است و نه مرجع بالقوه زیرا هر مجتهدی مرجع بالقوه است.

    بازهم چون می‌داند استدلال‌هایش ناقض قانون اساسی هستند، می‌داند توضیح او مخالف دو اصل ۱۰۵ و ۱۰۹ قانون اساسی است، برای حل مسئله به زعم خود، به شورای نگهبان متوسل می‌شود و می‌گوید: « وانگهی اگر کسی هم قانع نشد، این موضوع، این را آقایان شورای نگهبان خودشان ملتزم اند که معنا کنند. می‌گویند این کلمه مرجع در اینجا، مرجع ذی صلاح است نه مرجع بالفعل. از این جهت اشکالی در مسئله به نظر نمی‌رسد.» ولی چون آگاه است که این هم قانع کننده و قانونی نیست. به قانون بازنگری که حتی هنوز انجام و کامل نشده و به تصویب خود شورا و ملت هم نرسیده است، استناد می‌کند و می‌گوید:

 «علاوه بر اینکه از این جهت هم ما مطلب قانع کننده نداشته باشیم، مسئله این است که امام امت رضوان الله این شورای بازنگری قانون اساسی را دستور دادند و تشکیل شد و اینها مطالبی را مطرح کردند، انشاءالله دنبال این جلسه، آن شورا به وظایف خودشان عمل خواهند کرد و مشغولند و امر امام امت در این موضوع به اصالت خود به کمال خود باقی است و در آنجا شورای باز نگری اصل را تنظیم کرده و در آنجا به این عبارت آورده که این اشکال در آنجا وارد نیست. آن اصل عبارت از اینکه: اصل یکصد و هفتم را شورای بازنگری به این شکل در آورده است که اشکالی از نظر مرجعیت فعلی و اینها مترتب نمی‌شود.  اصل این است: اصل یکصد و هفتم که شورای بازنگری در اینجا این اصل را تنظیم کرده و تقریباً در آستانه تصویب است.»

    دقیقاً این عمل مشکینی کاری است که همه قدرت پرستان و انحصارگران قدرت، بعد از تصاحب قدرت، برای مشروع و قانونی جلوه دادن تصاحب قدرت در نظر مردم، قانون را از خود بیگانه می‌کنند. همان کار را که با اسلام کردند، با قانون اساسی خود نوشته نیز کردند. یادآوری باید کرد که مشکینی خود عضو مجلس خبرگان تصویب کننده قانون اساسی بود و نیز می‌داند که اگر نمی‌دانست دارد اصول قانون اساسی را از خود بیگانه می‌کند، نه متوسل به شورای نگهبان می‌شد که باید بعد از تعیین رهبر، قانون اساسی را تفسیر کند و نه به شورائی که آقای خمینی، بر خلاف قانون اساسی، تشکیل داده‌ بود. او نیک می‌دانست بنابر قانون اساسی، تشکیل شورای بازنگری از اختیارات آقای خمینی نبود. بنابراین، بعنوان رئیس مجلس خبرگان، می‌باید عمل او را نقض قانون اساسی و فاقد اعتبار می‌شمرد.

    جالبتر از همه این است: با وجودی که آقای مشکینی رئیس مجلس خبرگان رهبری است، موافق نوارهای منتشره ۴ بار صحبت می‌کند، باوجود این‌که موضوع چند و چون رهبری را که خبرگان باید برگزیند، او مطرح می‌کند و می‌گوید امری که پیشاروی مجلس خبرگان قرار دارد، دو وجه دارد و مشروح به آن دو وجه می پردازد( یکی حل مسئله استعفای قائم مقام رهبری که از طرف اکثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبریت شناخته شده و مردم هم مرجعیتش و هم رهبریتش را شناخته اند و خبرگان هم تصدیق کرده این فرد از طرف مردم شناخته شده و رهبر تعیینی نیست، رهبر تعیّنی شده است، و دوم تعیین فرد رهبر و یا شورای رهبری است)، با وجودی که چندین بار صحبت می‌کند، ابداً صحبتی از اینکه آقای خمینی به او نامه نوشته است و، در آن نامه، قید کرده است در رهبر شرط مرجعیت لازم نیست و باید در شورای بازنگری قانون اساسی، این شرط را از قانون اساسی بردارد، به میان نمی آورد. اگر آقای خمینی به او چنین نامه‌ای نوشته بود، قطعاً او ذکری از نامه می‌کرد، چرا که برای او حرف آقای خمینی بی‌قید و شرط مطاع بود. وقتی او معتقد است و می‌گوید که سران سه قوه خود هیچ نبودند و امام با نوک انگشتانش حلال مشکلتشان بود و حل مشکلات «به انامل فکر مقدس او انجام می گرفت» (انامل جمع انمله است یعنی سر انگشتان) حتماً اگر چنین امامی، چنین نامه‌ای به او نوشته بود، وقتی برای آن امام حق تشکیل شورای بازنگری را قائل بود، بطریق اولی، حق حذف شرط مرجعیت را هم قائل بود و او دیگر نیاز به کبری و صغری چیدن نداشت و یک راست به جای دلیل و استدلال، نامه را می‌خواند. اما او خبر از وجود نامه نیز نداد. این خود بهترین دلیل است بر اینکه نامه‌ای در کار نبوده‌ است. باند رفسنجانی و خامنه‌ای و احمد خمینی، چون می‌دانسته‌اند با تمامی این اعمال، گفته اشان خریدار ندارد، محض محکم کاری نامه‌ای هم از قول آقای خمینی جعل می‌کنند. ولو استناد به آن تصریح است بر خلاف قانون اساسی بودن گزینش اقای خامنه‌ای.

    اما در نوارها مشاهده می‌شود که چند نفر نَسَق گیر و یا پاچه‌گیر هم برای گرفتن پاچه افرادی که ممکن بوده‌است بر خلاف برنامه از پیش تعیین شده، عمل کنند، از قبل آماده کرده بوده‌اند. از بین آن ها، ناگاه، آقای (ابراهیم) امینی از نامه‌ای خبر می‌دهد که آقای خمینی به آقای مشکینی نوشته بوده‌ است.

حال فرض را بر این می گذاریم که نامه جعلی نیست و صحیح است:

۱- در آن نامه آمده است که «شرط مرجعیت لازم نیست»( ۱۳) اما آمده که «مجتهد عادل مورد تأیید محترم سراسر کشور کفایت می‌کند.» (۱۴)  پس اگر حسب نامه از شرط مرجعیت بگذریم، باید که رهبر منتخب خبرگان «مجتهد عادل مورد تأیید سراسر کشور» باشد. آیا در آن زمان آقای خامنه‌ای مجتهد بود؟ نه! بنا به تشخیص همان مجلس وی در آن زمان مجتهد نبود. گفته می‌شود بعنوان مجتهد متجزی عضویتش در مجلس خبرگان قبول شده‌ است. آیا تا آن زمان او از مجتهدی درجه اجتهاد گرفته بود؟ خیر! خودش هم که اعتراف داشت که مجتهد نیست. آیا مردم سراسر کشور او را مجتهد عادل شناخته بودند؟ نه. بنابر این، عمل خبرگان، چیزی جز تقلب، حتی بنابر نامه جعلی نیز نبوده است.

۲- در نامه منتسب به آقای خمینی آمده ‌است: « هرگونه آقایان صلاح دانستند عمل کنند. من دخالتی نمی‌کنم». پس باز هم اگر نامه صحیح و از آقای خمینی بوده باشد، نامه حد اکثر در حد یک سفارش و توصیه است. آیا در اینگونه موارد، باید از سفارش پیروی کرد و یا از قانون؟ طبعاً از قانون. پس اگر مجلس خبرگان رهبری و فقهای آن شورا، فقیه عادل دین بودند و نه فقیه قدرت پرست، می بایستی به قانون عمل می‌کردند. زیرا اگر هیچ تقلبی هم در انتخابات خبرگان نشده باشد، موکلینی که به آن ها رأی داده اند، رأی داده اند که حافظ قانون اساسی باشند و بر طبق قانون اساسی عمل کنند نه بر خلاف آن.

۳-  تازه اگر اینها در پی قانون بودند، آیا نمی‌دانستند قانون اساسی چنین حقی را به رهبری نداده است؟ در قانون اساسی هم شرایط رهبری و هم حدود اختیارت او مشخص شده است. باز هم به این نتیجه می‌رسیم که روحانیون حاکم قانونی جز قانون قدرت نمی‌شناسند. آنهائی که از روحانیون حاکم عمل به قانون را طلب می‌کنند، بخود بیایند و ببینند، واقعیت مکرر در مکرر ثابت شده را نمی‌بینند و مشت به سندان  می‌کوبند.

    گفته‌های در دور اول و دوم آقای مشکینی معلوم می‌کند، او که مخالف منتظری بود، کسی را مد نظر دارد. دوندگی‌های ری‌شهری، داماد او، برای رهبری او، معلوم می‌کند آن کس خود او بوده ‌است. گفته‌های او در دور اول در بالا آمد و نیاز به تکرار آن نیست. اما در دفعه دوم در سخنان کوتاهی علیه شورای رهبری، می‌گوید: «من خیلی برایم روشن است که شورائی نمی‌تواند در این مسئله مقام رهبری تصمیم گیر باشد. این که مقایسه می‌کنند با این سران سه قوه، این سران سه قوه این که بود مشکلاتشان را امام حل می کردند. اگر امام نبودند برای حلالیت مشکلات اینها، این ها توی این مشکلات مانده بودند. این تشخیص من است. ممکنه خود آقایون اگر بگویند این خلافه، می‌توانند این نظر را رد بکنند. و آن ها این جوری بود که یک مقدار البته رعب امام اثر می‌گذاشت در اینکه اینها نتوانند زیاد جدل بکنند و بعد هم اگر یک جایی گیر می‌کردند، امام حلّش می‌کردند. بنابر این به نظر نمی‌آید که شورا موفق باشد، مگر این که می‌گویم ضرورت احساس بشود که الضروره توبیح المحظورات است».

بار سوم: درست زمانی که بحث رهبری فرد و یا جمعی مطرح بود. ناگاه آقای مشکینی لب به سخن باز می‌کند و می‌گوید: «آقایانی که می‌خواهند رأی به فردی بدهند، این را هم در نظر بگیرند که اگر تصویب شد، آن فرد را پیدا می‌کنند یا نه! این را هم در نظر بگیرند.». از گفته وی آشکار است که وی به خامنه‌ای نظر نداشته است. در این لحظه در پاسخ به وی آقای رفسنجانی می‌گوید: «خیلی خوب آن هائی که رأی می‌دهند قاعدتاً این جوری‌اند دیگه.» یعنی این که آن فرد را هم در نظر دارند. بدین‌ ترتیب، این باند از قبل تدارک همه چیز را دیده اند. و چون قرار شد که برای رهبری فردی رأی گیری شود و قبل از اینکه رأی گیری انجام شود، موافق نوار آقای مشکینی می‌خواهد صحبت بکند. آقای رفسنجانی به او اجازه نمی‌دهد و می‌گوید: «آقای مشکینی اجازه بدهند» بعد هم آقای مشکینی از جایگاه ریاست جلسه که چند نفر هستند بلند می‌شود و می‌رود. در آن موقع، مسموع این بود که در هین رفتن به او گفته می‌شود: «اگر رفتید دیگر باز نخواهید گشت». او هم که خوب به ساز و کار این نظام آگاهی داشت و می‌دانست چگونه افراد حذف می‌شوند، بازمی‌گردد و می‌نشیند و سکوت اختیار می‌کند.

    هنگامی که آقای رفسنجانی سعی می‌کند بگوید آقای خامنه‌ای همه صلاحیت‌ها را برای رهبری دارد و از جمله مرجع بودن را، می‌گوید: «و ایشان بخواهند نظر فقهی پیدا بکنند، با همان روش سنتی نه مشکل با یک مقدار کار کردن با یک مقدار کمک گرفتن از کسانی که منابع را چون وقت ممکنه نداشته باشند، کمک کنند برای پیدا کردن مصادیق. ایشان می‌توانند به نظر برسند» در اینجا در حین صحبت رفسنجانی، یکی بلافاصله می‌گوید: «خود آقای خامنه‌ای گفتند که صلاحیت ندارند.» رفسنجانی مانند له له‌ای که حرف در دهان بچه می‌گذارد، فوراً پاسخ می‌دهد: «نه! نباید بگویند دیگر. آقای خامنه‌ای نه دیگه نمی‌تونه. حالا ما رأی می‌گیریم و بحث هم نمی‌کنیم. آقایانی که با رهبری آقای خامنه‌ای تا رفراندوم و البته این موقت است و دائمی نیست تا آن موقع موافق هستند قیام بفرمایند. »

     بعد از رأی گیری هم آقای مشکینی می‌گوید:« ایشان حتماً باید با مراجعی همچون گلپایگانی تفاهم کنند و نظر آن‌ ها را جلب کنند. ایشان همچنین شورایی از فضلا و مجتهدین دارای نظر برای خودشان درست کنند تا در مورد مسائلی که رأی حاکم شرع لازم است، نظر آن‌ ها را استفاده کنند تا آنچه خودشان وحشت دارد (نداشتن سواد فقهی)، به این شکل جبران شود.»

    چون دروغگو همیشه فراموش کار است و فراموش می‌کند با آگاهی و یا با نا آگاهی که قبلاً در این مورد خود چه گفته است آقای رفسنجانی بدین منظور که در بین اعضای مجلس خبرگان رهبری، رهبری فردی را جا بیندازد، باز از امام مایه می گذارد و می‌گوید که «امام هم مخالف با رهبری شورایی بودند» توضیح این مطلب و نکات ضروری دیگر نوبت دیگر و در آخرین قسمت این بحث خواهد آمد.

محمد جعفری     ۱۲/بهمن/۱۳۹۶

mbarzavand@yahoo.com

۴- چرا در مجلس خبرگان رهبری، رهبر موقت معین شد؟

آیا آقای خمینی مخالف با رهبری شورایی بود؟

  در قسمت پیشین، خاطرنشان شد که آقای رفسنجانی «بدین منظور که در بین اعضای مجلس خبرگان رهبری، رهبری فردی را جا بیندازد، باز از امامش مایه می گذارد و می‌گوید که «امام هم مخالف با رهبری شورایی بودند». آیا این سخن او حقیقت دارد و یا آقای رفسنجانی به راه استاد اعظم خود، آقای خمینی که می‌گفت: «حفظ نظام اوجب واجبات است» و قدرت را باید، به هر حقه، جنایت، دروغگویی، جاسوسی و شراب‌خواری و… حفظ کرد، می‌رود و ایرادی نمی‌بیند از قول امام و استاد اعظم خود، برای متحقق‌کردن هدفش، دروغ جعل کند و بر زبان آورد؟ و چون تمامی دروغگویان بر این نظرند که آن زمان که دروغشان بر مّلا شود، آن‌ها به هدف خود رسیده‌اند و مردم که فراموش کارند و اهل تحقیق هم نیستند، پس وقتی هم دروغشان آشکار شد، اتفاقی نخواهد افتاد. شاید هر دو از چرچیل درس آموخته باشند: چرچیل می‌گفت: من با سران هر کشوری که ملاقات و گفتگو می‌کردم، به آن‌ها دروغ می‌گفتم و مطمئن بودم، پیش ازاینکه روزی آن‌ها دروغ مرا بفهمند، من به هدف خود رسیده‌ام. حال ببینیم آقای رفسنجانی قبلاً در باره نظر آقای خمینی در باره رهبری شورائی، چه گفته است؟

    هاشمی رفسنجانی که تا فوت خمینی بر کرسی ریاست مجلس تکیه زده بود، و بنا به اقرار خودش در خاطرات روزانه از سال ۶۰ تا ۶۸ و تا فوت آقای خمینی، تمام قوای کشور را با همکاری احمد آقا در تحت اختیار داشته ‌است، مانع بوجود آمدن رهبری جمعی، (رهبری جمعی با شرکاء خودشان حتا)، نیز، شده ‌است. توضیح اینکه:

    روحانیون در سال ۶۳ آقای ربّانی املشی را مأمور دادن  پیشنهادی به آقای خمینی می‌کنند. آن پیشنهاد، پیشنهاد رهبری جمعی و یا «شورای عالی مشاورین امام، برای اداره کشور» بوده‌ است. آقای خمینی هم پیشنهاد روحانیون را رد نمی‌کند. حسب گزارش آقای هاشمی از دیدار ۱۷ دی ۱۳۶۳، خود با آقای خمینی، او موافق کناره گیری کامل از رهبری بوده ‌است.

دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۶۳

« سپس به زیارت امام رفتم. مدت زیادی، در اندرون خدمتشان نشستم. تمایل به انزوا در امام پیدا شده‌است. تأکید کردم که لازم است، بیشتر با مردم حرف بزنند؛ احتمال کناره گیری کامل را مطرح کردند. درخواست کردم که دیگر نفرمایند.» (۱۵)  

آقای ربّانی املشی چون واقف به امور بوده و می‌دانسته است که بدون حمایت آقای هاشمی، طرح روحانیان عملی نخواهد شد و وضعیت چنان است که حتی برای به مکه رفتنش باید از رفسنجانی اجازه بگیرد (۱۶) و چون او می‌دانسته ‌است سرنخ دسته هوچیان و اهانت کننده‌ها در دست رفسنجانی است، از وی می‌خواهد: اهانت‌هایی را که آقای صادق خلخالی به او و آقای محمد مؤمن و بعضی دیگر از اعضای جامعه مدرسین می‌کند را علاج کند (۱۷). وی درسه شنبه ۱۸ دی ۱۳۶۳ به ملاقات رفسنجانی می‌رود:

«آقای ربّانی املشی آمد. مطالب زیادی گفت؛ اعصابش ناراحت است و کسالت دارد. تأکید کردم که به مسافرت بروند. از من، برای تقویت پیشنهادی که جمعی از روحانیون به امام داده‌اند و امام آن را رد کرده اند، کمک خواست. نظرشان این است که امام، گروهی را معین کند که هدایت کشور را به عنوان مشاور امام یا شورای عالی تصمیم گیری در امور کلی و سیاست‌های عمومی به عهده بگیرند.» (۱۸)

آقای هاشمی به مانند هر دروغگوی دیگری که همیشه فراموش می‌کند و بر اثر همان فراموشکاری همه چیز را لُو می‌دهد، فراموش می‌کند که در روز قبل آقای خمینی خود «احتمال کناره گیری کامل را »  با وی مطرح کرده ‌است. پس لابد، با کناره‌ گیری او، خلاء رهبری باید پر می‌شده ‌است. در این باره که چگونه این خلاء باید پر می‌شده، کلمه‌ای نمی‌نویسد. تنها می‌نویسد: برای خنثی کردن «کناره گیری»،:

« خدمتشان در اندرون نشستم. تمایل به انزوا در امام پیدا شده است. تأکید کردم لازم است، بیشتر با مردم حرف بزنند». باوجود این، وقتی موضوع دیدار ربانی املشی را با خود یادداشت می‌کند، لو می‌دهد که رهبری شورائی به آقای خمینی پیشنهاد و موضوع گفتگو شده ‌است. زیرا می‌نویسد «امام آنرا رد کرده‌اند». اما اگر آقای خمینی پیشنهاد را رد کرده بود، استمداد از او، محل پیدا نمی‌کرد. مگر اینکه خود او موافق رهبری شورائی بوده‌ باشد. اما اگر آقای هاشمی رفسنجانی خود موافق شورای رهبری بوده و آقای خمینی مخالف، استمداد از آقای هاشمی بی‌محل بوده ‌است. او از گفتگویش با آقای خمینی، در این باره، کلمه‌ای نمی‌نویسد. از گفتگوی خود با آقای ربّانی املشی نیز نمی‌نویسد. حال این‌که هم در زمان حیات آقای خمینی و هم در پی مرگ او، نوع رهبری مهمترین مسئله بوده‌ است. بجای پرداختن به موضوع دیدار آقای ربانی املشی با خود، به این امر می‌پردازد که او کسالت و ناراحتی روحی داشته ‌است:« آقای ربّانی املشی آمد. مطالب زیادی گفت؛ اعصابش ناراحت است و کسالت دارد. تأکید کردم که به مسافرت بروند.»

بنا بر یادداشت، در حیات آقای خمینی و از قول او، آقای هاشمی رفسنجانی، رهبری شورائی را رد می‌کند و راه دسته‌ای از روحانیون و بسا خود خمینی را برای بوجود آمدن رهبری جمعی سد می‌کند.  آقای خمینی می‌خواسته ‌است کناره گیری کند، پیشنهادی نیز به او شده بوده ‌است. اگر آقای هاشمی رفسنجانی راست می‌گوید آقای خمینی این پیشنهاد را رد کرده ‌است، لاجرم باید بگوید او می‌خواسته مسئله جانشینی او چگونه حل شود؟ می‌نویسد مانع از کناره گیری آقای خمینی شده ‌است. بنابراین، آقای خمینی با آن نوع جانشینی موافق بوده که موافق طبع آقای هاشمی رفسنجانی نبوده ‌است. حال مشکل چه بوده و یا آقای خمینی چه رابطه‌ای با آقای رفسنجانی داشته که وقتی او به آقای خمینی می‌گوید:«کناره گیری دیگر نفرمائید»، ایشان هم دیگر نمی‌فرمایند. پس اینکه آقای رفسنجانی در جلسه خبرگان برای جا انداختن رهبری فردی خامنه‌ای گفت:« شورائی را، امام هم خیلی تمایل نداشتن هیچ وقت» موافق گزارش خودش، دست کم می‌تواند راست نباشد.

    البته این آدم فراموش کار و دروغگو همه قدرت را در دست خود داشت و به هنگام فوت خمینی و، با خبرگان تحت امر، کارگردانیِ سقیفه برای تعیین رهبری را برعهده گرفت. با این تفاوت که بهنگام رحلت پیامبر، همه می‌دانستند که پیامبر رحلت کرده ‌است و دست به تشکیل سقیفه زدند ولی بهنگام تشکیل این سقیفه در جمهوری مطلقه فقیه، کسی از فوت خمینی اطلاعی نداشت. وی در خاطرات ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ می‌نویسد:« بعضی ها طرفدار رهبری شورائی و بعضی رهبری فردی بودند. بعضی آیت الله خامنه‌ای و بعضی‌ها آیت الله سید محمد رضا گلپایگانی را مطرح کردند و برای شورائی هم اسم‌هائی برده شد. قبلاً در مشورت‌های سران قوا و جمعی دیگر از بزرگان به این نتیجه رسیده بودیم که شورائی مرکب از آیات خامنه‌ای، موسوی اردبیلی و مشکینی رهبری را به عهده بگیرند ولی در مذاکرات، رهبری فردی رأی بیشتر آورد.» (۱۹) 

   قبل از اینکه به بخشهای دیگر نوار که حکایت از خیمه شب بازی قدرتمداران می‌کند که برآن نام قانون گذاشتند، ماجرای «مطرح کردن آیهالله گلپایگانی» را می‌آورم:

     آیهالله گلپایگانی ازهمه اینها ارشد تر، مرجع تقلید و آیهالله العظمی بود. اما همچنان‌که آیهالله منتظری قائم مقام رهبری که در جریان امور آن دوران بوده صریح می‌گوید:« عملاً آقای هاشمی و احمد آقا هر چه تصمیم می گرفتند عملی می شد،»(۲۰). آقای منتظری، در نامه مورخ ۱۷/۷/۶۵ خود، به آقای خمینی به ایشان گوشزد می‌کند: «چند سالی است که عملاً اداره کشور و انقلاب را حضرتعالی به رؤسای سه قوه و شخص حاج احمد آقا سپرده‌اید و همه کارها از ریز و درشت و تخصصی و غیر تخصصی را باید آقایان صلاح بدانند و تشخیص دهند»(۲۱). آیهالله گلپایگانی هم واقف بود چگونه انحصارگران، بنام خمینی، حکومت می‌کنند. از این‌رو، بعد از حذف آیهالله منتظری، وقتی به او برای خالی نبودن عریضه و بستن بعضی از دهان‌ها، مراجعه می‌شود رهبری را بپذیرد، از او جواب منفی می‌شنوند و بنا به قول یکی از افراد نزدیک و مورد وثوق آن مرحوم که به دلایل امنیتی مجاز به بردن نام ایشان فعلاً نیستم، او به من گفت: می‌دانید چگونه آقای خامنه‌ای را رهبر کردند؟ گفتم بفرمائید. گفت: بعد از اینکه آیهالله منتظری را کنار گذاشتند، به سراغ مرحوم آیهالله گلپایگانی آمدند و گفتند  که  ما می‌خواهیم شما را رهبر کنیم. آقا جواب دادند می‌خواهید مرا مثل آقای خمینی کنید که اسماً ایشان رهبر است ولی امور دست دیگران رتق و فتق می‌شود. نه! من چنین رهبری را نمی‌خواهم و نیاز به آن ندارم. سپس گفتند حال که رهبری را نمی‌پذیرید آیا اگر آقای خامنه‌ای رهبر شد، او را قبول می‌کنید و تلگراف تبریک برایش می‌فرستید؟ ایشان فرمودند که این کار را هم نخواهم کرد. گفتند، پس اگر او به شما تلگرافی بزند، به او پاسخ خواهید داد؟ آقا جواب دادند، بله پاسخ خواهم داد. بعد که آقای خامنه‌ای را رهبر کردند، ایشان تلگرافی به عنوان رهبر انقلاب به آقا زدند و آقا هم در پاسخ به تلگراف ایشان نکاتی که حکمِ حاکم مأذون و یا به اصطلاح همان مجلس خبرگان رهبری « ولایت عدول مؤمنین» را داشت به ایشان یادآور شد. متن حکم گلپایگانی به خامنه‌ای چنین است:

« جناب مستطاب حجهالاسلام و المسلمین آقای حاج سید علی خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی ایران، دامت برکاته، با سلام و تسلیت متقابل آن جناب، دوام تأییدات جنابعالی را در مقام خطیر رهبری جمهوری اسلامی ایران از خداوند متعال خواهانم. قطعاً جلب رضایت حضرت بقیه‌الله ارواح العالمین له الفدا و رعایت کامل موازین شرعیه، ملاک اقدامات و تصمیمات آن جناب می‌باشد. توفیق همگان را در خدمت به اسلام و مسلمین از حضرت باری جل وعلا مسئلت دارم، محمد رضا گلپایگانی »(۲۲) 

   آیهالله گلپایگانی در پاسخ به تلگراف خامنه‌ای (۲۳)، رهبری و «ملاک اقدامات و تصمیمات» ایشان را منوط به« رعایت کامل موازین شرعیه » کرده‌ است. درعرف فقهی به این می‌گویند: «پادشاه مأذون» یا «ولایت عدول مؤمنین». آیهالله گلپایگانی در پاسخ به خامنه‌ای، کاملاً آشکار است که او حتی تصمیمِ مجلس خبرگان رهبری را به رسمیت نشناخته وخود مستقیم بعنوان حاکم اعلی وی را نصب کرده ‌است.

(البته حکومت برای خالی نبودن عریضه، باصطلاح “مرجع” بی نام و نشانی که از شدت کهولت سن دچار آلزهایمر و مشگل شدید شنوایی و ناتوانی تشخیص هم بود، بنام “آیت الله العظمی محمد علی اراکی” برای مومنین وفادار بخود معرفی کردند تا برای مصوبات خود هم در حکومت از وی فتوا و تاییدیه بگیرند، وی در ۱۰۳ سالگی درگذشت.)

    نکته جالب دیگر در این خیمه شب بازی اینکه آقای مشکینی که غافل بوده که رهبری خامنه‌ای از قبل طراحی شده‌ است و مجلس خبرگان رهبری فقط می‌باید به آن جنبه قانونی بدهد. در آن زمان چون آقای مشکینی رئیس مجلس خبرگان و موسوی اردبیلی رئیس قوه قضائیه بود، برای که این دو را به طمع بیندازند  و تا لحظه آخر همکاری کنند، در ظاهر و پیش اینان چنان وانمود می‌کنند که بعد از خمینی رهبری شورائی، از آقایان خامنه‌ای، مشکینی و موسوی اردبیلی تشکیل می‌شود. ولی باند سه نفره تصمیم دیگرو تبانی که قبلا برنامه ریزی کرده بودند، سر بزنگاه تصمیم خود را به اجرا می‌گذارند. هاشمی رفسنجانی می‌نویسد:

   « قبلاً در مشورت‌های سران قوا و جمعی دیگر از بزرگان به این نتیجه رسیده بودیم که شورائی مرکب از آیات خامنه‌ای، موسوی اردبیلی و مشکینی، رهبری را به عهده بگیرند ولی در مذاکرات، رهبری فردی رأی بیشتر آورد.»(۲۴) سران سه قوا یعنی: آقایان هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی و خامنه ای.

«آن شب در همان بیمارستان با حضور آیات خامنه‌ای، مشکینی، موسوی اردبیلی و حاج احمد آقا، پس از مشورت‌ها به این نتیجه رسیدیم که در صورت پذیرفتن مجلس خبرگان، سه نفر آیات خامنه‌ای، مشکینی، موسوی اردبیلی به عنوان شورای موقت رهبری انتخاب شوند.» (۲۵)

   اما او یادداشت کرده بود که آقای خمینی با رهبری شورائی موافق نبوده ‌است. کسانی که برای نقض قانون اساسی، چاره‌ای جز توسل به قول و نامه جعلی او نداشته‌اند و حتی برای قبولاندن شورائی از غیر مرجع‌ها باز نیازمند استناد به قول او بوده‌اند، با وجود مخالفتش، چگونه «به این نتیجه» رسیدند که سه نفر فوق، «شواری موقت رهبری» را تشکیل دهند؟ حقیقت این ‌است که او یادداشتهای خود را بعد از مرگ آقای خمینی و «رهبر» شدن آقای خامنه‌ای انتشار داده ‌است. باوجود مراقبت، تناقض‌های بسیار در یادداشتهای او وجود دارند که این یکی از آنها است.

   به این ترتیب، باند انحصارگر، در چند نوبت، چنین وانمود می‌کنند موافق رهبری شورائی هستند و آقای مشکینی را به طمع می‌اندازند که او بعد از فوت آقای خمینی، یکی از اعضای شورای رهبری سه نفری، مرکب از خامنه ای، موسوی اردبیلی و مشکینی، است.

   در قسمت پیشین هم آمد، چون مشکینی خودش شرایط مرجعیت را نداشت و گفته‌هایش معلوم می‌کند خود شخصی را در نظر داشته ‌است. با دوندگی‌های ری‌شهری، داماد او، برای رهبری او، معلوم می‌شود آن کس خود او بوده ‌است. بنابراین با توجه به نقش اساسی او بعنوان رئیس مجلس خبرگان رهبری، با وجودی که می‌داند عمل خبرگان خلاف قانون اساسی است،  دست بکار می‌شود تا « شرط مرجعیت» را از قانون اساسی بردارد. مشکینی در انتخاب رهبر روی کلمه «مرجع » تأکید می‌کند و می‌گوید که انتخاب رهبر« چه فرد چه سه نفر، چه گروه سه نفری چه گروه ۵ نفری هم از میان مراجع باید انتخاب بشوند.» بعد سعی می‌کند، استدلال کند که منظور از مرجعیت کسانی است که «صلاحیت مرجعیت و رهبری را دارند، نه فعلیت مرجعیت » یا به عبارت دیگر صلاحیت مرجعیت بالقوه و نه مرجعیت بالفعل.

    اما چون خود داوطلب رهبری بوده و برای خود «صلاحیت مرجع شدن» قائل بوده، برای حل مسئله به زعم خود، به شورای نگهبان متوسل می‌شود که تفسیر آنها از قانون «مرجع ذیصلاح است نه مرجع بالفعل.» چون در اصل ۱۰۹ تصریح شده که رهبر باید« صلاحیت علمی و تقوایی لازم برای افتاء و مرجعیت.» یعنی صلاحیت بالفعل و نه بالقوه، را داشته باشد.

    اما این فقیه قدرت طلب، چون می‌داند توجیه او عمل خلاف قانون را قانونی نمی‌کند، مصوبه نیمه تمام شورای بازنگری را که هنوز به تصویب شورا و ملت هم نرسیده ‌بود ولی در آن، « شرط مرجعیت» از قانون اساسی حذف شده ‌‌بود، دست مایه می‌کند و چنانکه پنداری قول او آنرا قانون اساسی می‌کند، بدان توسل می‌جوید. حتی سخت به رهبری شورایی می‌تازد و با این عمل، رئیس خبرگان رهبری زمینه را برای رهبری غیر مرجع فردی باز و راه را صاف و هموار می‌کند. در اینجا است که باند انحصارگر برگ خود را رو می‌کنند. هنگامی که آقای رفسنجانی می‌خواهد رهبری فردی را به رأی بگذارد، آقای مشکینی مثل کسی که تازه از خواب بیدار شده ‌باشد، تذکر می‌دهد که «آقایانی که می‌خواهند رأی به فردی بدهند، این را هم در نظر بگیرند که اگر تصویب شد، آن فرد را پیدا می‌کنند یا نه! این را هم در نظر بگیرند.». از گفته وی آشکار است که وی به خامنه‌ای نظر نداشته است. در این لحظه است که آقای رفسنجانی در پاسخ به وی صریح می‌گوید: «خیلی خوب آن هائی که رأی می‌دهند قاعدتاً این جوری‌اند دیگه.». در اینجاست که مشکینی، دقیقاً می‌فهمد که کار از کار گذشته و دیگر از او کاری بر نخواهد آمد.

    زمانی که آقای رفسنجانی می‌گوید: «آقای طاهری خرم آبادی پیشنهاد کفایت مذاکرات را دادند در این بحث شورا و فرد. حال کدام را اول بگذاریم شورا و یا فرد را» آقای امینی که در مجلس در نقش نَسَق‌گیر و یا پاچه‌گیرعمل می‌کند، می‌گوید: اول فرد را به رأی بگذارید. و می‌افزاید «که من عرض کوتاهی دارم در مخالفت با شورایی و آن این که ما در این کمیسیون مان موضوع شورایی را رد کردیم. این خلاف مصوبه ما است. الان مشکل پیدا می‌کند.» آقای رفسنجانی هم برای اینکه تذکر آقای امینی را شیرفهم کند، می‌گوید:

« آقای امینی می‌فرمایند: چون کمیسیون مصوبه‌اش فرد است و اگر شورایی تصویب شد، بعد مشکل پیدا می‌کند، طبعاً ما هر چه انتخاب بکنیم، حتماً این محدود به آن است بعداً که قانون اساسی تصویب می‌شود، اگر معارض با قانون اساسی در آمد، آن طبعاً باید اصلاح بشه، منطبق بشه با قانون اساسی».

در اینجا آقای رفسنجانی در مقام رئیس جلسه می‌گوید:« ما هر چه تصویب بکنیم، حتماً این محدود می‌شود به آن قانون اساسی که بعداً تصویب می‌شود» و نه این قانون اساسی که فعلاً موجود است. یعنی این که آن قانون اساسی که بر طبق آن باید رهبر انتخاب شود، کشک است. سخن او این‌ است: ما اول تکلیف کشور و رهبر را معین می‌کنیم و بعد قانون اساسی می‌سازیم که منطبق با این تصمیم ما باشد! اولاً تا به حال در کجا و حتی در ایران قاعده بر این بوده ‌است که اگر کمیسیونی به امری رأی مثبت داد، در جلسه عمومی شورا هم، نمایندگان باید به آن رأی مثبت بدهند؟ رأی جلسه عمومی تصمیم قانونی بشمار است و نه رأی کمیسیون. ثانیاً اگر جلسه عمومی شورا با نظر کمیسیون مخالفت می‌کرد و آن را رد می‌کرد، چه اشکالی پیش می‌آمد؟ وظیفه کمیسیون‌ها این ‌است که کار جلسه عمومی را آسان کنند وگرنه بر مجلس که ولایت ندارند. ثالثاً آیا آقای رفسنجانی نمی‌دانست که رأی کمیسیون به منزلۀ پیشنهاد است و نه رأی نهایی؟ چرا او می‌دانست، ولی چون قبلاً قرار و مدار گذاشته بودند خامنه‌ای رهبر بگردد، باز تذکر امینی را بمنزلۀ رأی نهایی برای خبرگان رهبری مورد تأیید قرار داد. و گفت: «خیلی خوب آقایانی که با فردی بودن رهبر تو این مقطع. همین مقطع تا رفراندوم قیام بفرمایند. ظاهراً تصویب شد، بشمارید ۴۵-۴۴ نفر. حالا باید روی فردی رأی بگیرم. ما پیشنهادمان آقای خامنه ای است». بعد از آن، آقای رفسنجانی می‌گوید: « ما پیشنهادمان آقای خامنه ای است !»

    آقای رفسنجانی برای ماساندن و محکم کردن رهبری خامنه‌ای، می‌گوید:« اجازه بفرمائید این حرف آقای شبستری (هادی) را می‌خواهید آقایون، آقای شبستری، آقای شبستری چیزی از آقای طاهری شنیده که امام جمله‌ای در باره آقای خامنه‌ای گفته اند، سندش من هستم، اگر آقایون مایلند نقل کنم و الّا نه نکنم.» و امینی داد می‌زند« سندش جناب آقای هاشمی». هاشمی ادامه می‌دهد: « آن که ما از حضرت امام، البته امام تو این سندشان که امروز خواندیم گفتند چیزهایی را قبول کنید از من که یا نوشته باشم یا تو رادیو گفته باشم. این آن نیست که تو رادیو گفته باشد. ایشان نگفتند، اولاً منتها ما ۵-۴ شاهد داریم اینجا، می‌توانیم. ما شاهد هم داریم. شاهدید؟. بله! بله ما یک جلسه با حضورسران سه قوه، آقای نخست وزیر(موسوی) و حاج احمد آقا خدمت امام بودیم. همان موقع که مسئله آقای منتظری داغ شده بود، ما با امام مباحثه داشتیم. ما یکی از احتجاجاتمان با امام این بود که اگر شما منتظری را کنار بگذارید، ما در رهبری دچار مشکل می‌شویم. امام شورائی را خیلی تمایل نداشتن هیچ وقت، فرد را هم ما می‌گفتیم که ما فرد را نداریم الآن مطرح بکنیم تو جامعه چون ما فرضمان بر مرجعیت بود و با همان مسائل بود. امام فرمودند: چرا ندارید، آقای خامنه‌ای. البته ما می‌توانستیم آن روز حمل کنیم این را امام خوب برای اینکه ما را قانع بکنند، بگویند تو بن بست نیستید. ما این مقدار البته قرار هم گذاشتیم که به کسی نگوئیم، ما هم نگفتیم. واقعاً بعداً شنیدیم که درز کرده، ما نفهمیدیم که کجا درز کرده، اما ما نگفتیم. خود آقای خامنه‌ای هم اصرار داشتند که این را مطرح نکنید. ایشان به من فرمودند، نبادا این را بگوئید. من هم نگفتم.

    یک بار دیگر خصوصی خدمت امام رفتم، باز رو همان مسئله. من چون در جلسه عمومی شرمم می‌آمد که خیلی بحث مثلاً یکدندگی با امام بکنم. تنها که می‌رفتم خیلی آزادتر حرف می‌زدم. خیلی با ایشان ور رفتم رو مسئله، باز ایشان با من تو همان جلسه فرمودند که شما وقتی آقای خامنه‌ای را دارید، چرا تردید دارید؟ چرا مشکل دارید؟

    بار سوم احمد آقا، این را احمد آقا دیروز به ما گفت: تو جمع چند نفریمان گفت: وقتی آقای خامنه‌ای کره بودند و فیلمشان با آقای “کی میل سونگ” داشت نمایش داده می‌شد، منظره خوبی بود آنجا. من گفتم که احمد آقا گفتند: آقای خامنه‌ای خوب جا افتاده‌اند. این واقعاً خوب آبروئی هستند برای نظام. ایشان فرمودند که واقعاً ایشان شایسته رهبری هستند. این هم حرف سومی است که البته این را من از احمد آقا نقل می‌کنم با واسطه. آن را که عرض می‌کنم، آقای اردبیلی و من و آقای احمد آقا و آقای نخست وزیر تو جلسه بودیم با هم شنیدیم. این مسموعات ما است.»

    در اینجا آقای خامنه‌ای وقت برای چند کلمه صحبت کردن می گیرد و می‌آید پشت تریبون و می‌گوید:

 « اولاً واقعاً باید خون گریست بحال جامعه اسلامی که احتمالاً کسی مثل بنده در آن مطرح بشه. من حالا اینکه نمی‌خواهم در باره این صحبت کنم. مسئله اشکال فنی دارد. اشکال اساسی دارد. من حالا قبلاً هم خدمت آقای هاشمی ‌گفتم. یکی دو هفته قبل از این که قضیه مطرح بوده و ایشان، من به ایشان گفتم، قاطعاً چنین چیزی را قبول نخواهم کرد. حالا غیر از اینکه خود من حقیقتاً لایق این مقام نیستم و این را بنده می‌دانم. شاید آقایان هم می‌دانید. اصلاً از این لحاظ اشکال پیدا می‌کند این قضیه رهبری، رهبری صوری خواهد بود. نه رهبری واقعی. خوب من نه از لحاظ قانون اساسی و نه از لحاظ شرعی برای بسیاری از آقایان حرفم حجت نیست. حرف رهبر را ندارد. این چه رهبری خواهد بود؟ قانون اساسی خوب می‌گوید مرجع. حالا شأنی یا مرجع فعلی. آن حالا هیچی. از لحاظ شرعی هم حجیّت قول رهبر در صورتی است که آن کسی که می‌خواهد به حرف او عمل کند، باید او را فقیه و صاحب نظر در امور دین بداند. خوب الآن تو همین جلسه چند نفر آمدند، صحبت کردند، تصریح کردند که بنده صاحب نظر نیستم. این چطور همین آقای آذری که اسم بنده را اول بار آوردن ۹ نفر تو این جلسه. بنده اگر حکم بکنم، ایشان قبول خواهند کرد؟ قطعاً قبول نمی‌کنند.»

    بعد از سخنان او، چند نفری داد می‌زنند: «بعد از رهبر شدن قبول می‌کنند». باز خامنه‌ای می‌گوید: بعد از رهبر شدن، نه آقا! باز چند نفری بدون اجازه گرفتن با یکی دو جمله می‌گویند می‌شه. « و ما که نمی‌خواهیم از شما تقلید بکنیم». آقای خامنه‌ای: «می‌گوید بحث تقلید نیست، بحث حکم است». او ادامه می‌دهد: « پس ولایت فقیه نیست، ولایت عدول مؤمنین است» باز امینی و یکی دو نفر دیگر می‌گویند: «این موقت است و اشکال ندارد» سرانجام باز خامنه‌ای می‌گوید: «من به هر حال مخالفم» و ادامه می‌دهد: « بنده در بحث شورائی و فردی، می خواستم بیایم اینجا صحبت کنم و فکر نمی‌کردم که بحث فردی رأی بیاورد»

در اینجا آقای رفسنجانی می‌گوید: « من هم می‌خواستم صحبت کنم، من هم نظرم به شورا بود ولی وقتی اکثریت گفتند فرد، دیگر جای صحبت نیست. حالا ما رأی می‌گیریم. چون آقای خامنه‌ای صحبت کردند، دو جمله هم من صحبت کنم: اولاً ما با آقای خامنه‌ای از جوانی توی مدرسه خدمتشان بودیم تو بحثها بودیم. حالا همیشه مسائل مطرح می‌شه، مسائل عمده مطرح می‌شه. ما واقعاً آقای خامنه‌ای را صاحب نظر می‌دونیم، صاحب نظر جدی در مسائل فقهی. اما نه اینکه ایشان رفته اند و مسائل را استنباط کرده یعنی اگر الآن یک مسئله اجتماعی برای کشور مطرح بشه و ایشان بخواهند نظر فقهی پیدا بکنند، با همان روش سنتی نه، مشکل با یک مقدار کار کردن با یک مقدار کمک گرفتن از کسانی که منابع را چون دقت ممکنه نداشته باشند، کمک کنند برای پیدا کردن مصادیق. ایشان می‌توانند به نظر برسند.» در اینجا یکی در حین صحبت رفسنجانی داد می‌زند و می‌گوید: «خود آقای خامنه‌ای گفتند صلاحیت ندارند.» رفسنجانی پاسخ می‌دهد: «نه! نباید بگویند دیگه. آقای خامنه‌ای نه! دیگه نمی‌تونند. ما حالا ر أی می‌گیریم و بحث هم نمی‌کنیم. کسانی که با رهبری آقای خامنه‌ای تا رفراندوم، البته این موقت است دائمی نیست، تا آن موقع موافق هستند، قیام بفرمایند. بشمارید!. موقت گفتم ولی اعلام نمی‌شه. ۵۶ نفر ایستاده اند (موافق)، ۱۴ نفر نشسته اند(مخالف)»

    سخنان هاشمی رفسنجانی نیز صریح است بر این‌که آقای خامنه‌ای مجتهد نبوده ‌است و «با کمک گرفتن» می‌توانسته ‌است به نظر برسد!!

  خیمه شب بازی از پیش طراحی شده، رهبرکردن آقای خامنه‌ای توسط شورای خبرگان رهبری، انسان را مات و مبهوت می‌کند.  انسان مبهوت می‌شود از این همه حقه بازی ودوز و کلکِ که باند رفسنجانی، خامنه‌ای و احمد آقا برای قبضه‌ کردن قدرت، در کارآورده‌اند. این باند سه نفره بکنار، این ۵۶ نفر فقهایی که رأی به خامنه‌ای داده‌اند، آیا جز فقیه قدرت پرست نام دیگری می‌شود، به آنها داد؟ و آن ۱۴ فقیهی هم که رأی منفی دادند، موافق نوار منتشره، (سخنان آقای رفسنجانی، موحدی کرمانی و بعضی دیگر از حاضران در جلسه) بر مخفی کردن محتوای جلسه و مذاکرات از رسانه‌ ها و مردم تأکید داشته‌اند. شما فقهایی که رأی منفی دادید چرا نگفتید در مجلس خبرگان رهبری چه گذشته است؟  چرا، نه آن زمان و نه بعدها، حقایق را به مردم نگفتید؟ آیا شما شریک در جرم بزرگ باند سه نفره نیستید؟ قطعاً هستید. بر شما است که توبه کنید و عمل نادرست خود را جبران کنید. آیا تمامی این فقهایی که شاهد این همه دروغ و تزویر و حقه و قلب حقیقت بوده‌اند، و حتی تحت عنوان «ولایت عدول مؤمنین» به آقای خامنه‌ای رأی داده‌اند، اینها فقهای عادل هستند؟  قطعاً نیستند و فقهای بنده قدرت وعمله ظلم و ستم اند.

    اگر اندکی در صبحت آقای خامنه‌ای، وقتی دما سنج‌ معلوم کرده بود قرار بررهبری او است و برای خود وی هم مسّجل شده بود طرح باند سه نفره متحقق شده‌ است و وی بر کرسی رهبری خواهد نشست، دقت کنیم، نکات بسیار گویا و رازهای ناگفته از طرح باند سه نفره بر ما آشکار خواهد شد. گزینش خلاف قانون اساسی کسی که مشروعیت شرعی و قانونی نداشته ‌است و سایر امور ناگفته، چگونه ممکن شده‌است؟ بدین‌گونه:

۱-حتی اگر احتمال هم داده شود که او رهبر شود، «واقعاً باید خون گریست بحال جامعه اسلامی که احتمال رهبری کسی مثل بنده در آن مطرح بشود»

۲- انتخاب آقای خامنه‌ای به رهبری «اشکال فنی. اشکال اساسی دارد.»

۳- خود اعتراف می‌کند « لایق این مقام نیست.» و آقایان عضو شورای رهبری می‌دانند که او لایق این مقام نیست.

۴- وی به درستی  اشاره می‌کند که انتخاب من برای رهبری « رهبری صوری خواهد بود. نه رهبری واقعی. خوب من نه از لحاظ قانون اساسی و نه از لحاظ شرعی برای بسیاری از آقایان حرفم حجت نیست. {حکم}حرف رهبر را ندارد.»

۵- این انتخاب مخالف قانون اساسی است « قانون اساسی خوب می‌گوید مرجع. حالا انشائی یا مرجع فعلی. آن حالا هیچی.» او و همه دیگر اعضای آن مجلس می‌دانند که او هیچ یک از صلاحیت‌ها را ندارد. اشکال اساسی تر اینکه:

۶- خود واقف است که از لحاظ شرعی هم اشکال اساسی دارد. زیرا خود می‌گوید « حجیّت قول رهبر در صورتی است که آن کسی که می‌خواهد به حرف او عمل کند، باید او را فقیه و صاحب نظر در امور دین بداند. خوب الآن تو همین جلسه چند نفر آمدند، صحبت کردند، تصریح کردند که بنده صاحب نظر نیستم. » و این عین حقیقت است.

۷- از همه مهمتر: او لو می‌دهد که رهبر کردن او قبلاً طراحی شده ‌است. می‌گوید: « من قبلاً هم خدمت آقای هاشمی‌ گفتم. یکی دو هفته قبل از این که قضیه مطرح بوده و ایشان، من به ایشان گفتم، قاطعاً چنین چیزی را قبول نخواهم کرد.»

۸- نباید از او پرسید شما که خود چنین آگاه هستید که صلاحیت رهبری ندارید، و خود هم به آقای رفسنجانی گفته‌اید که «قطعاً چنین چیزی را قبول نخواهم کرد.»، در این فاصله چه چیز تغییر کرده ‌است که با وجود صلاحیت نداشتن، رهبری را قبول کردید؟ دلیلی جز اجرای طرح به انحصار در آوردن قدرت دارد؟

    دراینجا، این سئوال اساسی مطرح می‌شود: با وجود آن‌که از قبل رهبر شدن آقای خامنه‌ای طراحی شده بوده ‌است، چرا بر زبان اواعترافاتی جاری می‌شود؟ دو علت را می‌توان در گفته‌های آقای خامنه‌ای، جست:

یکم: اینکه وقتی او بر کرسی رهبری تکیه زد، رأی دهندگان خود را ملزم به اطاعت ببینند. هر اقدام او را تصدیق کنند و حق مخالفت با موضعی که او می‌گیرد را از خود سلب کنند. چون می‌دانند بکسی رأی می‌دهند که هیچ‌ یک از صلاحیت‌ها را ندارد، در علن، او را صاحب همه صلاحیتها بشناسند تا کسی نگوید با وجود عدم صلاحیت و اعتراف خود او به نداشتن صلاحیت، چرا به او رأی دادید. این رأی از قماش بیعت نیست. چرا که بیعت عالمان با جاهل، روا نیست. از قماش سرسپردگی است. او و هاشمی رفسنجانی رأی دهندگان را در موضع سرسپرده قرار داده و با جو ارعابی که ایجاد کرده‌ بودند، ناگزیر از تن دادن به سرسپردگی کرده‌اند. به این دلیل، از آن روز تا امروز، مجلس خبرگان، خود را تحت و نه فوق رهبر تعریف می‌کند و در تابعیت محض از آقای خامنه‌ای است.

دوم: نظر به اینکه آقای رفسنجانی فکر می‌کرد که چون آقای خامنه‌ای ضعیف است و در مجلس خبرگان هم بنابراین می‌شود که او به «کمک» نیاز دارد، پس، او برای همیشه در اختیار هاشمی رفسنجانی خواهد ماند. در حقیقت به نیابت از او حکم خواهد راند و او بیشتر از موقعیتی که دوران آقای خمینی داشت را پیدا خواهد کرد. آقای هاشمی رفسنجانی خود را نمی‌توانست بعنوان رهبر بقبولاند بخاطر آلودگی‌های بسیار بیشتر از آلودگی‌ها ی آقای خامنه‌ای.

     اما آقای خامنه‌ای هم این حقیقت را می‌دانست که در دو دوران ریاست جمهوریش، آقای خمینی نگذاشت که او از اختیارات ریاست جمهوری  مقرر در قانون اساسی، برخوردار شود. نگذاشت نخست وزیر را خود انتخاب کند. هر دو بار نخست وزیر به او تحمیل شد. حال در جمع شورای خبرگان رهبری، خود او بعنوان رهبر تحمیل می‌شد. از اینرو، باید دو پهلو سخن می‌گفت: هم خود را کسی جلوه می‌داد که اهل همکاری است و هم می‌گفت باید مطمئن شود که حکم او را همگان خواهند پذیرفت. عجب این‌که هوش آقای هاشمی رفسنجانی بخواب می‌رود و او معنی اتمام حجت آقای خامنه‌ای در نمی‌یابد. وگرنه می‌توانست بفهمد که خامنه‌ای می‌گوید قدرت قابل تقسیم نیست و اگر او رهبر شود، آن‌را با کسی تقسیم نمی‌کند. احمد آقا نیز این رو دست را می‌خورد.

   پشت هم اندازی که آقای رفسنجانی بود، دانست آقای خامنه‌ای نه مرجعیت دارد و نه مرجع است و نه حتی به قول خودش« حالا شأنی یا مرجع فعلی. آن حالا هیچی. ». او یک روز بعد از رهبرشدن خامنه‌ای نوشت خامنه‌ای، آیت الله هم نیست، چه رسد به مرجع. وی دوشنبه ۱۵ خرداد ۶۸، یک روز بعد از رهبر کردن وی، نوشت: «  با بعضی از اعضای هیأت رئیسه [خبرگان .ن.]در باره به کار بردن عنوان آیهالله به جای حجهالاسلام والمسلمین مشورت کردم؛ موافقت داشتند.» (۲۶)

   اگر بشود مقایسه کرد، رهبرکردن آقای خامنه‌ای، به بیعت کردن با خلفای اموی و یا عباسی و عثمانی می‌ماند. کار بیعت کنندگان، بعد از بیعت،  تمام بود. الا این‌که شیعه، براین اساس گرفت که آن‌گونه بیعت را سرسپردگی و خلاف اصل می‌دانست.

    با ذکر این نکته بحث را به پایان می‌برم: آقای رفسنجانی از آقای خامنه‌ای بمراتب مقصرتر و مسبب وضعیت امروز ایران است. زیرا غیر تصدی عملی دوران سیاه ده ساله، کاری کرد که جریان جبری بدتر شدن بد ادامه پیدا کند. با آن‌که آقای خامنه‌ای پشت تریبون رفت و آن حقایق را در باره خود گفت و اگر جو ارعاب نبود، آن مجلس هم به او رأی نمی‌داد، کارگردانی آقای هاشمی رفسنجانی، سبب شد که او رهبر شود. بنابراین وقتی می‌گویم مسئول اول تمامی جنایات و فسادها انجام گرفته و خسارات وارده به کشور، در طول دوران رهبری آقای خامنه‌ای، آقای هاشمی رفسنجانی است، بنا بر اسناد منتشره، خلاف حقیقت نگفته‌ام. او نه تنها با جعل و تزویر و دروغ و دغل آقای خامنه‌ای را بر کرسی رهبری نشانده است، بلکه تا مرگ، نیز حقیقت را از مردم ایران پنهان نگاه ‌داشته است. و نیز فقهایی که به رهبری آقای خامنه‌ای رأی دادند و گفتند: «ولایت عدول مؤمنین» است، نه تنها مؤمن عادل نبوده‌اند بلکه کذّابانی بوده‌اند که، با تن دادن به زبونی، او را بر کرسی رهبری نشانده‌اند. حق این‌ است که به جای «ولایت عدول مؤمنین»، «ولایت عدول  کذّابان» واقعیت جسته‌ است.

 محمد جعفری  ۲۰ بهمن ۱۳۵۹

mbarzavand@yahoo.com

یادداشت و نمایه:

۱- نمازجمعه آقاى خامنه‏اى، کیهان، شنبه ۱۲ دیماه ۱۳۶۶، شماره ۱۴۰۸

۲ – نامه آقاى خمینى، مورخ ۱۶/۱۰/۶۶، صحیفه نور، جلد ۲۰.

 ۳- نامه آقاى خمینى به خامنه‏اى، مورخ ۲۱/۱۰/۶۶، صحیفه نور، جلد ۲۰.

۴-  https://youtu.be/11Hlmq6pv3w

 ۵- ده سال با اتحادیه در آلمان، از: محمد جعفری، ص ۲۵۹؛ برای اطلاع از کم و کیف آن به همین سند، ص ۲۶۷-۲۵۹ مراجعه کنید.

 ۶-  خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه ۲۰۰۱، ص ۳۱۷.

۷- ر.ک. آیا می دانید چرا چنین رژیمی بر پاست؟ ص  ۲۶۳-۲۶۱.

۸- سازندگی و بازسازی، هاشمی رفسنجانی، خاطرات سال ۶۸،چاپ اول ۱۳۹۱، ص ۵۹.

۹- خاطرات آیت الله منتظری،انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه ۲۰۰۱، ص ۳۳۳.

۱۰-روزنامه جمهورى اسلامى ۲۴/فروردین/۶۰، شماره ۵۳۴، ص ۵؛ این همان مصاحبه ای است که آقای هاشمی گفت: «اطلاع یافتم که حاج احمد آقا خمینى مصاحبه مطبوعاتى انجام داده و برخلاف مصاحبه هاى گذشته، ایشان با خط امام نسبتاً هماهنگى نشان داده»

 ۱۱-اوج دفاع، کارنامه و خاطرات سال ۱۳۶۵، مقدمه، ص۲۶. آقای رفسنجانی این مقدمه را جهت انتشار کتاب اوج دفاع، در تاریخ۲۷/۱۱/۱۳۸۷ نوشته است.

۱۲-  بخشی از ویدئو

 https://youtu.be/Q-nvpCU-v7U

فیلم کاملتری از مجلس خبرگان رهبری

https://youtu.be/11Hlmq6pv3w

   بخش آخری ویدئو و تآکید بر مخفی نگه داشتن موقتی بودن رهبر

https://youtu.be/G_QsEHFmKGw

۱۳-بازسازی و سازندگی، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، سال ۱۳۶۸، ص ۱۰۵.

۱۴- همان سند.

۱۵- به سوی سرنوشت، خاطرات سال ۱۳۶۳، هاشمی رفسنجانی، ص ۴۶۳.

۱۶- همان سند، ۲۷ مرداد ۶۳، ص ۲۴۸؛ «ربانی املشی هم، تلفنی اجازه رفتن به مکه را می‌خواست که موافقت نکردم.»      ۱۷- همان سند، ۶ آبان، ۶۳، ص ۳۵۶؛« را حع به اهانت‌هایی که آقای صادق خلخالی در خاطرات سیاسی خود در روزنامه صبح آزادگان به ایشان و آقای محمد مؤمن و بعضی دیگر از اعضای جامعه مدرسین دارد، شاکی بود. توقع داشت که ما علاج کنیم. آقای محمد یزدی هم قبلاً شاکی بود.»

۱۸- همان سند، ص ۴۶۴.

 ۱۹- بازسازی و سازندگی،  هاشمی رفسنجانی، چاپ ۱۳۹۱، ص۱۴۹و۱۵۰.

۲۰- خاطرات آیت‌الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه ۲۰۰۱، ص ۲۸۲.

۲۱- همان سند، ص ۵۰۴.

۲۲-سازندگی و بازسازی، هاشمی رفسنجانی، ص ۱۶۷.

۲۳- متن تلگراف خامنه ای به گلپایگانی:« حضرت آیت الله العظمی آقای گلپایگانی، مرجع عالیقدر، دامت برکاته، با سلام و تحیت…اینجانب ضمن عرض تسلیت این مصیبت بزرگ به پیشگاه حضرت ولی عصر( ارواحنا فداه و عجل الله فرجه)  و به آن جناب و به همه حوزه‌های علمیه و علمای اعلام، توفیقات الهی را برای همگان مسئلت می‌کنم و ملتمس دعا هستم. سید علی خامنه‌ای» (سازندگی و بازسازی، هاشمی رفسنجانی ص ۱۶۷.)

۲۴-  سازندگی و بازسازی،هاشمی رفسنجانی، چاپ ۱۳۹۱، ص ۱۵۰.

۲۵-  همان سند، ص ۱۶.

۲۶- همان سند، ص ۱۵۳.

Share
8

Related posts

غارت و غارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه – ۲۷
بهمن ۱۴, ۱۴۰۱

Read more
” ضحاک” خون آشامی در لباس قدّیس
بهمن ۷, ۱۴۰۱

Read more
غارت و غارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه – ۲۶
بهمن ۲, ۱۴۰۱

Read more
محمد جعفری ماربینی ۲۰۲۰