• زندگی نامه
  • عکس
    • عکس های کتاب سرگذشت
    • عکس های کتاب اتحادیه
    • عکس های کتاب روزنامه انقلاب اسلامی
    • عکس های کتاب تقابل دو خط
  • مقاله
  • کتاب
  • مصاحبه
    • صوتی
    • تصویری
  • تماس با ما
چرا کتاب «مبانی اقتصاد اسلامی» مطهری خمیر گردید و پخش نشد؟
بهمن ۲۰, ۱۳۹۵
وقایع خرداد ۶۰ و حذف اولین رئیس جمهور در آینه حق حاکمیت ملی ۱
بهمن ۲۰, ۱۳۹۵
طرح سرّی چگونگی قبضه کردن قدرت در انقلاب ۵۷
Published by محمد جعفری ماربینی at بهمن ۲۰, ۱۳۹۵

قسمت اول: طرح دولت جانشین از آقای دکتر ابراهیم یزدی بنابر خاطرات او:

قبل از نقد خاطرات دکتر یزدی، دو نکته را یاددآوری می‌شود:

یکم. نقد خاطرات به معنای خواندن نیت اشخاص نیست که آن  در انحصار احکم الحاکمین است. حاکم اصلی هم  اوست.  سعی ناقد، در این نقد،  جستجوی واقعیت است همان‌گونه که واقع شده‌ تا واقعیت، واقعیت دیگری را باز گوید که همگان در ایران شاهد آنند:  انحصارگرى و تمامیت خواهى خارج از نیت و قصد انحصارگر جامعه را گرفتار ویران‌گری ها می‌کند. اولین قربانیان آن نیز، بانیان و راهبران  آن هستند. گرچه با نیت خوب نمی‌توان استبداد تمامیت طلب برقرارکرد، اما اگر هم بدلیل آگاه نبودن از قواعدی که قدرت بخصوص وقتی تمامیت خواه است از آن پیروی می‌کند و با «نیت خیر» کس و کسانی در پی برقراری دولتی با این ویژگی بگردند، نیت خیر آنها مانع از عمل قواعد و افزوده شدن مرگ بر مرگ و ویرانی بر ویرانی نمی‌شود. جامعه خسارت عظیم انحصارگری را باید بپردازد و می‌پردازد. همچنانکه جامعه ما خسارات جبران ناپذیر آن را پرداخته  و هنوز هم می‌پردازد. بنابراین، نقد کاری به نیت نویسنده خاطرات ندارد. به  این راه‌کار ساخته و اجرا شده‌است که می‌پردازد. لذا،

دوم. در این نقد کوشش بر آن ست که نشان داده شود، که بذراستبداد و انحصارگری کی؟ در کجا؟ و بوسیلۀ چه اشخاصی پاشیده شده‌است. پس،  فقط به بخشهایی از خاطرات آقای دکتر یزدی می‌پردازد که شرح راه‌کار تهیه شده توسط او و پذیرفته شده توسط آقای خمینی است.

    شعار مردم ایران که به انقلاب  روی آورده بودند، آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی بود. درپاسخ روزنامه نگاران که جمهوری اسلامی چیست، آقای خمینی گفت: یعنی «ولایت با جمهور مردم است»، «میزان رأی مردم است»، جمهوری نظیر همین جمهوری فرانسه. اما چطور ولایت با جمهور مردم است جای خود را به ولایت، آن‌هم ولایت مطلقه با فقیه است داد، اهل قلم  و سخن به فراخور حال  و اطلاعات و یا ذهنیت خود، قلم فرسائی کرده‌اند. اما مطالعه بر پایه اسناد به مدارک موجود، برای درک چرائی و چگونگی بعمل درآمدن وارونه بیان انقلاب و اصول استقلال و آزادی و نیز حقوق انسان، بس کم شمار است. در این باره که بذر استبداد ازکی؟ و در کجا؟ و بوسیلۀ چه کس و یا کسانی پاشیده شد؟ مطالعه‌ای انجام نگرفته‌است و اگر انجام گرفته باشد، من آن‌را نخوانده و نشنیده‌ام.

    کسانی که کتاب «پاریس و تحول انقلاب ایران به استبداد» مرا مطالعه کرده‌اند، می‌دانند که بنابر آن کتاب، بذر استبداد، نه در تهران که  در نوفل لوشاتو پاشیده شده‌است. در آن کتاب با استناد به اسنادی که تا آن زمان در اختیار نگارنده بوده و یا به استناد رویدادها که خود شاهدشان بوده‌ام، معلوم کرده‌ام که بذر انحصارگری، قدرت طلبی و استبداد، در زمانی پاشیده شد که آقای خمینی در فرانسه بود. گرچه تلویحاً بذرپاشان معرفی شده‌ بودند، اما کسی که راهکار قبضه کردن قدرت را در اختیار آقای خمینی گذاشته بود، معرفی نشده بود. راه‌کار پیشنهادی نیز آن‌سان که آقای دکتر یزدی در خاطرات خود، تبیین کرده‌است، نیز، شناسائی نشده بود. آقای دکتر ابراهیم یزدی بارها گفته بود که برنامه سیاسى امام و چگونگى انتقال قدرت توسط اینجانب تهیه و در اختیار آقای خمینی قرار گرفته است:

  «بعد از ورود امام به پاریس همه براى تقویت روحیه ملت و هم پاسخگویى به سئوالات بسیارى درباره برنامه سیاسى امام و چگونگى انتقال قدرت لازم بود که برنامه مطرح و اعلام شود این برنامه در همان هفته اول ورود امام به نفل لوشاتو تهیه شده بود و به شخصیتهایى که نامزد عضویت در شوراى انقلاب و یا دولت موقت بودند، به طور خصوصى ارائه مى‏شد. بدنبال اجراى همان برنامه بود که اقدامات اولیه براى تشکیل شوراى انقلاب و دولت موقت انجام گرفته بود.» (۱)

    ولی او، هر گز، سخنی از محتوای این برنامه سیاسی  بر زبان و قلم نیاورده بود. تا اینکه خوشبختانه آقای یزدی خاطرات خود را در چهار جلد حدود ۳۵ سال  بعد از پیروزی انقلاب، هم چاپی و هم در سایت خود، در اختیار همگان قرار داده‌است. 

     در این خاطرات، اومی گوید: من با امام که گفتگو می‌کردم. گفتم ما برای بعد از رفتن شاه، برنامه لازم داریم و افزودم: « ما چه برنامه‌ای برای بعد از رفتن او داریم؟ کلیات نظراتم و ضرورت داشتن برنامه ی راهبردی را، بیان کردم. ایشان آنها را منطقی و عملی دانستند و از من خواستند آنها را تنظیم کنم.» (۲)

متن برنامه راهبردی ارائه شده به آقای خمینی که  توسط آقای دکتر یزدی آن را در سه مرحله  تنظیم  و تدوین  کرده  به شرح زیر است:

راه‌کار پیشنهادی آقای دکتر یزدی به آقای خمینی بنابر خاطرات دکتر یزدی:

« بسم الله الرحمن الرحیم

بخش اول – رئوس برنامه

   در شرایط کنونی جنبش، با رشد سریع مبارزات مردم و تزلزل بیش از پیش(نظام سلطنتی) رژیم شاه، وصول به هدف اولیه حرکت اسلامی که خلع شاه  استقرار حکومت (جمهوری) اسلامی مورد نظر مردم می باشد، طبق برنامه در مراحل زیر انجام پذیر می‌باشد.

مرحله اول – تشکیل یک گروه و یا شورای جمعی. جهت بررسی وضعیت کنونی جنبش، ایجاد روابط و بررسی و تهیه تدارکات به منظور اجرای مرحله دوم.

مرحله دوم – تأسیس و اعلام دولت موقت. تا در صورت خلع و فرار شاه و امکان در دست گرفتن قدرت سیاسی و جلوگیری از خلاء قدرت سیاسی، عمل نماید. وظیفه این دولت موقت انجام:

 ۱- رفراندم درباره تعیین تکلیف رژیم سلطنتی. ۲-اجرای انتخابات به منظور تشکیل مجلس مؤسسان برای تدوین و تصویب قانون اساسی جدید. ۳- انجام انتخابات بر اساس قانون اساسی جدید و انتقال قدرت به منتخبین جدید.

مرحله سوم – تاسیس حکومت (جمهوری) اسلامی بر اساس قانون اساسی جدید.

    به طوری که در اصل نسخهِ خطی (در پیوستها) دیده میشود، در این برنامه، تنها یک تغییر داده شده است. در متن پیشنهادی آمده بود: تأسیس حکومت جمهوری اسلامی بر اساس قانون اساسی جدید. در متن اصلاح شده کلمه جمهوری خط خورده است. یک اصلاح هم در سطر اول شده است و  آن حذف« نظام سلطنتی » بود که بعد از صحبت به همان صورت پیشنهادی باقی  ماند. برخی از اصلاحات خط خود آقای خمینی است و برخی خط حاج سید احمدآقا. در مورد حکومت اسلامی بحث شد که مفهومی عامتر از جمهوری اسلامی است با «جمهوری اسلامی» در واقع ما نوع «حکومت اسلامی» مورد نظر و قبول را مشخص می کنیم، که خود یک گام به جلوست. اما این بحث به جایی نرسید و من هم تسلیم نظر حاج احمد آقا شدم. اجرای این برنامه را در سه مرحله پیشنهاد کردم. » (۳)

   تأمل در این بخش از خاطرات او تأمل کننده را از دو واقعیت بسیار مهم و تعیین کننده آگاه می‌کند:

  • نکته اول: جمهوری اسلامی مرحله‌ای ازحکومت اسلامی است و آقای دکتر یزدی با آن موافق شده‌است. و
  • حکومت اسلامی که جمهوری اسلامی مرحه‌ای از آن بوده‌است، به قطع و یقین نمی‌توانسته است برپایه «ولایت با جمهور مردم‌است» ایجاد گردد. زیرا جمهوری یعنی ولایت جمهور مردم و مرحله بعدی نمی‌تواند داشته باشد. آقای دکتر یزدی می‌نویسد تسلیم نظر حاج احمد آقا شده‌است. اما بخش دوم طرحی که او تهیه کرده‌است، نیز گویای این واقعیت است که در راه‌ کار مخفی و سرّی، قرار بر استقرار ولایت جمهور مردم نبوده‌است. توجه کنید:

« بسم الله الرحمن الرحیم

بخش دوم تشکیل شورای موقت رهبری

به موجب حق شرعی و بر اساس رأی اعتماد اکثریت قاطع مردم ایران که نسبت به آقای خمینی ابراز شده است و در جهت تحقق اهداف مراحل کنونی مبارزه، شورایی به شرح زیر از طرف آقای خمینی تعیین میگردد:

ماده  ۱- تعداد اعضای این شورا حداقل ۷ نفر میباشد.

تبصره  ۱- ازدیاد تعداد اعضاء شورا با نظر و رأی آقای خمینی و یا با پیشنهاد شورا و تصویب آقای خمینی خواهد بود.

تبصره ۲- حذف فرد و یا افرادی از این شورا با رأی و نظر آقای خمینی می‌باشد.

ماده  ۲- وظایف و اختیارات شورا به شرح زیر است:

الف – اجرای دستورات و تصمیمات آقای خمینی.

ب – هماهنگ کردن تمامی فعالیت های اسلامی و ایجاد مرکزیت سازمانی و تشکیلاتی

ج – ایجاد و تنظیم روابط خارجی

د – مطالعه، بررسی و شناسایی افراد واجد صلاحیت برای شرکت در دولت احتمالی آینده (مرحله ی دوم) و ایجاد تدارکات و آمادگی‌ها برای اجرای مرحله ی دوم.

ماده  ۳- شورا برای چگونگی انجام وظایف خود نظامنامه‌ای را تنظیم و برای تصویب نهایی به آقای خمینی تقدیم می دارد.

ماده ۴- تشکیل این شورا و حدود وظایف و اختیاراتش توسط آقای خمینی به تمامی جناحها و دسته جات به تدریج و بر اساس مصلحت، به تشخیص آقای خمینی، معرفی میشود.

ماده ۵- هویت برخی از اعضای این شورا مخفی و برخی دیگر علنی اعلام میگردد.

ماده ۶- برخی از اعضای این شورا در داخل کشور و برخی دیگر در خارج از کشور خواهند بود.

ماده  ۷- مرکز عملیات این شورا حتی‌الامکان در جایی خواهد بود که خود آقای خمینی حضور دارند و ساکن هستند در صورت عدم امکان منوط به رأی شورا با تصویب آقای خمینی است.

ماده  ۸- در موارد اختلاف بین اعضای شورا و عدم امکان راه حل (به فلانی – آقای خمینی) رجوع میشود و در صورت عدم امکان اجرای امر منوط به اکثریت آراء با تصویب آقای خمینی است.» (۴)

   این طرح، طرح مطلق‌العنانی یک شخص، آقای خمینی است. اما آنچه در آن مشاهده نمی‌شود،

  1. مردم ایران هستند که بدون اطلاع و اذن آقای خمینی و تهیه کننده طرح به انقلاب روی آوردند. در این تشکیلات، مردم غایب مفقود‌الاثر هستند. و
  2. بدیهی است وقتی مردم بی‌نقش می‌شوند، «ولایت با جمهور مردم» است، نیز بلااثر و حذف می‌شود. و
  3. سازمان‌ها و شخصیتهای سیاسی که هرگاه مبارزه پی‌گیر آنها نبود، هرگاه آنها بمنزله بدیل وجود نداشتند، انقلاب میسر نمی‌شد، نیز غایب مفقود‌الاثر هستند.

     بنابراین، بخش دوم، توضیح دهنده بخش اول «حکومت اسلامی» است. بدین‌خاطر است که بنای بخش دوم، بر «حق شرعی» (ولایت فقیه که بنا براین بخش مطلقه است). رأی مردم، رأی اعتماد است. همان که در فقه، «رجوع» خوانده می‌شود. اختیار مطلقی که به آقای خمینی داده می‌شود و برای نخستین بار، شورائی تشکیل می‌شود که کارش اجرای امر و نهی‌های آقای خمینی است، با صراحت تمام می‌ گوید که در خفا، قرار بر حذف «ولایت جمهور مردم» بوده‌است.

    بدین‌ترتیب، پایه برنامه ۸ ماده‌ای «حق شرعی» آقای خمینی، یعنی ولایت است. دو ولایت، یکی ولایت او و دیگری ولایت جمهور مردم، ناقض یکدیگرند. براساس ولایت جمهور مردم، چنین برنامه‌ای به عقل نیز نمی‌رسد. مواد هشتگانه می‌گویند مردم یکسره بی‌نقش هستند. کار آنها با دادن رأی اعتماد پایان می‌پذیرد. موافق  ماده ۱ و ۲ و بویژه  ماده ۲ این برنامه، آقای خمینی همه کاره و دیگران مجری اوامر او هستند. حتی شورایی  که طبق این برنامه تشکیل می‌شود، باید  مجری دستورات آقای خمینی باشد: « الف – اجرای دستورات و تصمیمات آقای خمینی.» تصویب نهایی نظامنامه شورا هم  با آقای خمینی  است. (ماده۳). حدود وظایف و اختیارات شورا  با آقای خمینی و توسط ایشان هم به تمامی جناحها و دستجات به تدریج و بر اساس مصلحت، به تشخیص آقای خمینی، معرفی می‌شود.(ماده ۴) تازه بر اساس ماده ۴ ، مصلحت سنج هم آقای خمینی است و بر اساس مصلحتی که وی می‌سنجد، شورا به دیگران معرفی می‌شود.  حل اختلاف بین اعضای شورا هم با آقای خمینی  است. (ماده ۸).

    در مقام توضیح پیرامون برنامه راهبردی و گفتگو در باره آن آقای یزدی می‌نویسد:

  «در جلسات گفتگو با آقای خمینی در باره این برنامه گاهی اوقات حاج احمدآقا و آیهلله اشراقی نیز حضور پیدا می‌کردند. بالاخره این متن به صورتی که در این گزارش آمده است، نهایی شد. قبل ازآنکه به بررسی چگونگی اجرای این برنامه راهبردی بپردازم لازم می‌دانم در باره دو طرح دیگر هم توضیح بدهم:

طرح اول  چگونگی سازماندهی نیروهای انقلاب در شهرها و استانها؛ و طرح دوم  اقدام ابتکاری آیتالله طالقانی است بعد از آزادی از زندان. هر دو طرح در ادامه آمده است. از طرح اول یک نسخه به آقای خمینی داده شد، برای رهبران داخل ایران نیز رونوشت فرستادم. این طرح که جهت سازماندهی کل نیروهای انقلاب تحت عنوان«شوراها » تهیه شده بود مقدمه‌ای دارد، که ضمن آن ویژگی سازماندهی

در انقلاب ایران و ضرورت ایجاد سازماندهی واحد برای مرحله جدید انقلاب مطرح شده است. البته این طرح به تصویب نهایی نرسید. شتاب انقلاب، بیش ازسرعت حرکت ما بود.»(۵)

چند نکته مهم در این قسمت وجود دارد:

۱- حتی پیش از آنکه بدانیم قصد او از سازماندهی واحد چیست، جمله «ضرورت ایجاد سازماندهی واحد» می‌گوید که «حزب واحد» در سر دارد. اما «سازماندهی واحد» با «شوراها» در تناقض است، خواهیم دید دکتر یزدی این تناقض را چگونه حل می‌کند.

۲- در جلسات گفتگوی راهبردی فقط خود دکتر یزدی و آقای خمینی شرکت داشته‌اند. حاج احمدآقا و آیهالله اشراقی (داماد آقای خمینی) نیز گاهی حضور می‌یافته‌اند. متن نهائی به صورتی در آمده که در فوق ارائه شده است.

۳- در پوشش «نیروهای انقلاب تحت عنوان«شوراها »، بنابر ایجاد سازمانی واحد بوده‌است. به شرحی که خواهیم دید، از دید تهیه کننده طرح، آن سازمان «نهضت آزادی» بوده‌است. الا اینکه با تشکیل حزب جمهوری اسلامی و بدر آوردن «نهادهای انقلاب» از چنگ  حکومت موقت، مأموریت ایجاد سازمان واحد را تشکیل دهندگان حزب جمهوری اسلامی برعهده گرفتند. اما ناتوان شدند و سرانجام، حزب به دستور آقای خمینی منحل شد

۴- آقای دکتر یزدی معاون نخست وزیر مأمور تهیه طرحهای انقلاب شد. و از طرحهای او، دو طرح به اجرا درآمدند که عامل استقرار ولایت مطلقه فقیه شدند و ستون فقرات آنند. این دو، باید نقش بازوان نظامی و قضائی «سازماندهی» واحد را برعهده می‌گرفتند. «سازماندهی واحد» نهضت آزادی نشد، حزب جمهوری اسلامی شد و برجا نماند. اما سپاه و دادگاه انقلاب ماندند و دو پایه از پایه‌های استبداد فقیه شدند.

    این امر که آقای دکتر یزدی در خاطرات خود این طرح را انتشار می‌دهد و با توجه به این واقعیت منتشر می‌کند که طرح اجرا شده و حاصل آن وضعیت کنونی ایران است، معلوم می‌کند که او می‌دانسته ‌است که با راه‌کار او، آقای خمینی و هرکسی جانشین او شود را مدار و محور قدرت می‌کند. در خاطرات، هیچگونه انتقادی از طرح خود نمی‌کند. پس، یا آن ‌را منتشر کرده‌است برای اینکه ایرانیان بدانند تاریخ چگونه جریان یافته‌است و یا با علم به این که انتشار این طرح، سبب می‌شود او را بانی دولت ولایت مطلقه فقیه بدانند، آن‌را منتشر کرده‌است که بگوید هرگاه طرح را او اجرا می‌کرد وضعیت جز این می‌شد که شده‌است. گفتگوی آقای دکتر یزدی با آقای کاظمیان معلوم می‌کند، شق دوم منظور نظر او بوده‌است. در سال ۱۳۸۳، در مصاحبه با آقای کاظمیان که در نشریهِ نامه، شماره ۳۰ مورخ خرداد و تیر ۱۳۸۳ منتشر شده‌است و بعد آقای یزدی آن را جلد سوم خاطرات خود آورده است، آقای  کاظمیان از ایشان می پرسد :

  • کاظمیان: «یعنی شما از سال ۵۸ متوجه شدید که جریانی که دمکرات نیست دارد خودش را نمایان می کند؟»

٭ دکتر یزدی:« بله؛ تقابل دو جریان از همان روزهای اول بعد از پیروزی آغاز شد.» وی می‌افزاید که بله سرانجام « منجر به این شد که آرام آرام فهمیدیم نمی‌توانیم با آنها کار کنیم و باید کنار برویم. ما کاره‌ای نبودیم. قدرت دست آقای خمینی بود و آن ها هم مجری نظرات. این را باید بفهمیم.» (۶)

   و اینکه قدرت دست آقای خمینی بود و آن ها همه باید مجری نظرات آقای خمینی باشند، چیزی غیر از عمل به تبصره ۱و۲ ماده ۱، و بند الف و ب و د، ماده ۳ ، ۴ و ۸ برنامه ۸ ماده‌ای نبود. همان راه‌کاری بود که آقای یزدی خود آن را آماده و در اختیار گذاشته بود. اما اگر او می‌پندارد هرگاه او متصدی اجرای طرح می‌شد، وضعیت دیگری پیش می‌آمد را حداقل می‌توان به پای ناآگاهی او از روال کار قدرت گذاشت. مایه طرح قدرت است و در طول تاریخ بشر، هیچ‌کس موفق نشده‌است میان انسان و قدرت رابطه‌ای برقرارکند که، در آن، قدرت وسیله دست انسان بگردد. همواره انسان وسیله دست قدرت شده‌است. دلیل آن نیز این‌است که قدرت رابطه زور با زور است. در این رابطه، میان انسان و زور تضاد پدید می‌آید و این تضاد ممکن نیست بسود انسان حل شود. بسود زور حل می‌شود که مساوی   با تخریب شدن انسان است.

     و برای این‌که طرح او را ناقص نگذاشته باشیم، مقصود او را از «سازماندهی واحد» دو نمونه از « پیام مجاهد»، ارگان نهضت آزادی خارج از کشور می‌آورم  و الّا هدف از انتشار « پیام مجاهد»، به شرحی که در کتاب «ده سال با اتحادیه درآلمان» آورده شده، قبضه کردن  و به انحصار در آوردن  قدرت در خارج از کشور بود (۷) :

  «و تشکل تمامی نیروها تحت یک رهبری واحد – از عام ترین وجه اشتراک تمام انقلابات است.  در ایران هم اکنون این وحدت نیروها در تحت سلطه ایدئولوژی اسلامی بوجود آمده است»  (۸)

  این”  رهبری واحد” و” سلطه ایدئولوژی ”  نهضت آزادی است:

    « نهضت آزادی ایران برای اولین بار سازمان و حرکتی می شود که کلیه نیروها، از اسلامی و غیر اسلامی آنرا پذیرفته و از آن پشتیبانی می کنند…کلیه عناصر ملی را در بر میگیرد. و آن ها را حول محور نهضت آزادی متشکل می سازد.» (۹)

    بدین‌سان، طرح دکتر یزدی هم توضیح می‌دهد چرائی حذف شدن او و نهضت آزادی را توسط خمینی و هم توضیح می‌دهد رویاروئی طرفداران راه‌کار ولایت جمهور مردم و ارائه کنندگان بیان استقلال و آزادی را. اگر اولی مخفی بود، دومی علنی بود و هر روز، از زبان آقای خمینی خطاب به روزنامه‌نگاران اظهار می‌شد و آنان در جهان انتشار می‌دادند:

  1. طرح توضیح می‌دهد چرائی حذف دکتر یزدی و نهضت آزادی را زیرا طرح قدرتمداری را کسی که محور و مدار قدرت می‌شود، به طراح آن نمی‌سپرد. راست بخواهی، مقدمات بدست او و سازمانش انجام می‌ شود و سپس از آنها خلع ید می‌کند. زیرا می‌داند اجرای کامل طرح را به طراح و سازمان سیاسی او سپردن، دادن گوشت قدرت به دهان گربه است. اگر آقای دکتر یزدی در رژیم‌هائی که این طرح را اجرا کرده‌اند، تأمل می‌کرد، در می‌یافت که خود و سازمانش را در معرض حذف قرار می‌دهد. این کار را نکرد و او و سازمانش حذف شدند. و

  1. باتوجه به تضاد این طرح با ولایت جمهور مردم و میزان رأی مردم است و خمینی پیرو مردم است (مواضع آقای خمینی در نوفل لوشاتو)، آنچه به «بیان پاریس» معروف شد، نمی‌تواند حاصل فکر آقایان دکتر یزدی و خمینی باشد.

     در این باره، آقای بنی‌صدر گفته‌است در آنچه به تئوری و نظر و فکر راهنما مربوط می‌شد، آقای خمینی به او  مراجعه می‌کرده‌است. پاسخ آقای دکتر یزدی به پرسش آقای کاظیمان خواندنی است:

  • «کاظمیان: بگذارید در اینجا پرسشی را مطرح کنم. بنی صدر می گوید که آقای – خمینی در پاریس مشورت های نظری و تئوریک را با او انجام می دادند اما کارهای عملی را به شما سپرده بودند. این درست است؟»

ایشان چنین پاسخ می دهد:

٭ دکتر یزدی: «نه، چنین چیزی نیست! کارهای عملی یعنی چه؟ در نوفل لوشاتو مسؤولیت کارهای اجرایی یا عملی با مرحوم مهدی عراقی بود. اصلاً ما در آن کارها دخالت نمی‌‍کردیم. اما من با آیت الله پیش از انجام دیدارها و مصاحبه‌ها صحبت می‌کردم. مثلاً پیش از اولین مصاحبه آقای خمینی با تلویزیون آمریکا من برای ایشان توضیح دادم که این تلویزیون به چه گروهی تعلق دارد، رابطه اش با صیهونیست‌ها چیست و ما باید چه موضعی داشته باشیم، ۳۱ میلیون بیننده دارد و… علاوه بر این ما ۱۶-۱۵ نفر از جوانان و دانشجویان ایرانی را از آمریکا و اروپا به نوفل لوشاتو – آورده بودیم . آنها تمام روزنامه های مهم دنیا را هر روز مطالعه کرده و یک گزارش سیاسی از مهمترین وقایع ایران، منطقه و جهان تهیه می کردند. همه ی آنهایی که در آن جا بودند می دانند که صبح های زود که کوچه ها خلوت بود، باایشان می رفتم و در کوچه باغ های نوفل لوشاتو قدم می زدیم. بحث می کردیم.» (۱۰)

    در این پاسخ، او نگران است  و جرئت گفتن این حقیقت را ندارد که حتی بگوید: پرسشهای روزنامه نگاران از آنها گرفته می‌شد و درهیأتی که بنی‌صدر و دکتر یزدی عضو آن بودند، پاسخ تهیه می‌شد و آقای خمینی، آن پاسخها را در پاسخ به پرسشهای خبرنگاران بازگو می‌کرد. مطلع کردن آقای خمینی از هویت یک تلویزیون یا روزنامه، یک کار است و تهیه پاسخ برای پرسشها کاری دیگر. این کار دیگر است که آقای خمینی از آقای بنی‌صدرخواسته بود.

فرض محال محال نیست. من فرض را بر این می گذارم که «بیان پارس» هم از آقای دکتر یزدی است  و بنی صدر در هیأتی  که پاسخ پرسشهای خبرنگاران را تهیه می کرده، نبوده است،  همچنان که خودش به آقای کاظمیان می گوید، همه در اختیار او بوده است. در این صورت آقای دکتر یزدی در خفا طرح سرّی قبضه کردن قدرت را تهیه و به دست آقای خمینی می دهد، آیا اصلاً می تواند آن «بیان پاریس» را که: «ولایت با جمهور مردم است»، «میزان رأی مردم است»، «جمهوری نظیر همین جمهوری فرانسه»، «باید اختیارات دست مردم باشد …مقدرات هر کس باید دست خودش باشد»،  «من برای خودم نقشی جز هدایت ملت و حکومت بر نمی گیرم»، «علما خود حکومت نخواهند کرد. آنان ناظر و هادى مجریان امور مى‌باشند این حکومت در همه مراتب خود متکى به آراء مردم و تحت نظارت و ارزیابى و انتقاد عمومى خواهد بود.» و…که  ملت ایران را به میدان انقلاب کشاند، می تواند اصلاً از او باشد؟! و اگر آری! در  خفا  طرح سرّی  قبضه کردن قدرت را تهیه کردن و در آشکار و در علن «بیان پاریس» را ، آیا اینگونه عمل کردن خیانت به خود و ملت ایران نیست؟!

 و باز هرگاه فرض کنیم، این اطلاع را نداشتیم، طرحی که آقای دکتر یزدی انتشار داده‌ است، هم با ولایت جمهور مردم و هم با استقلال و آزادی هر شهروند ایرانی و هم با استقلال و آزادی ملت ایران و سازماندهی بر وفق این اصول تضاد آشتی‌ناپذیر دارد. طرح خود می‌گوید «بیان پاریس» نه از آقای خمینی و نه از آقای دکتر یزدی است .

در خاطرات آقای دکتر یزدی، از بیان و سازماندهی گویای ولایت جمهور مردم  که در علن و نزد افکار عمومی ملت ایران و جهان، از زبان آقای خمینی بیان می شد، نسبت به آن، سکوت کرده ‌است و تنها به طرح شورای انقلابی پرداخته است که آیت الله طالقانی در کار تشکیل آن بود و او را از این کار باز می‌دارند که در قسمت دوم به آن پرداخته خواهد شد.

 

 

۲- تصمیم حذف همه و خارج شدن ابتکار عمل از طالقانی در پاریس

 

      اما آقای خمینی در نوفل لوشاتو، روزانه با خبرنگاران روزنامه و رادیو – تلویزیونهای کشورهای جهان مصاحبه می‌کرد. در این مصاحبه‌ها، در موارد گوناگون، آنچه را انقلاب باید به ارمغان می‌آورد، باز می‌گفت. مجموع پاسخ‌ها «بیان انقلاب» عنوان یافت. این بیان که سانسور شد و همچنان در سانسور است، تعهد او در حضور جهانیان به مردم ایران و انقلابشان و اسلامی بود که بنا بر این بیان، ولایت را متعلق به جمهور مردم می‌شناخت. و مروج استقلال و آزادی و حقوق انسان و رشد بر پایه عدالت بود. چون نسلهای بعد از انقلاب از آن اطلاع ندارند، توجیه کنندگان استبداد فقیه می‌گویند: مردم می‌دانستند چه نمی‌خواهند اما نمی‌دانستند چه می‌خواهند. با این جمله، بار گناه را از دوش آقای خمینی و همکاران روحانی و غیر روحانی او بر می‌دارند و بر دوش مردم می‌گذارند. در کتاب آقای دکتر یزدی، از این بیان هیچ نیست. هرکس خاطرات او را بخواند نمی‌تواند بفهمد مردم ایران برای کدام هدفها انقلاب کردند.

البته «بیان انقلاب»  و یا «بیان پاریس» با برنامه و سازماندهی  سرّی آقای دکتری یزدی  – که در قسمت اول بررسی شد – ،  در تضاد است و اصلا خوانائی ندارد. از جمله، نمونه هایی از تعهدهای آقای خمینی، که راه را بر تجدید استبداد می‌بست. و البته مانع از اجرای سازماندهی می‌شد که آقای خمینی را یک مستبد همه کاره و مردم ایران به هیچ‌کاره می‌گرداند. بعنوان مشت نمونه خروار، سخنان او و نیز سازماندهی متناسب به آن ‌را که در نوفل لوشاتو به او پیشنهاد شد، می‌آورم:

الف. بیان پاریس:

 

  1. تمام مردم در رهبری شرکت می‌کنند:

 «نهضت ما قائم به شخص نیست همه ملت رهبرند و بیدار شده‌اند…» (۱۱) و «جامعه فردا، جامعه ارزیاب و منتقدى خواهد بود که در آن تمام مردم در رهبرى امور خویش شرکت خواهند جست». (۱۲)

    «ملت رهبرند و نهضت ما قائم به شخص نیست» و «مردم در رهبری امور خویش شرکت می‌کنند»، محلی برای صاحب اختیاری فقیه بر مردم نمی‌گذارد. از «ولایت با جمهور مردم است» قوی تر است.  چراکه ولایت با جمهور مردم مانع از آن نیست که مردم برای خود رهبران انتخاب کنند. اما بنابر این قول، مردم در رهبری امور خویش شرکت می‌کنند. کسی که با این صراحت مردم را رهبر می‌داند، بنا بر روایت آقای دکتر یزدی، در حفا، با سازماندهی موافقت کرده‌است که او را فعال مایشاء و مردم را مطیع می‌شناسد. مدعای آقای دکتر یزدی را آنچه به عمل درآمد، تصدیق می‌کند و گویای نقض عهد صریح آقای خمینی است.

  1. اصل بر استقلال و آزادی است:

     «در جمهورى اسلامى هر گونه ستم و زورگویى محکوم است و جاى آن‌را آزادى و استقلال مى‌گیرد»(۱۳)

  1. خمینی و روحانیان نقشی در دولت نخواهند داشت:

   «خبرنگار: در مورد رژیم، جمهورى که شما مىخواهید تشکیل دهید، اسلامی خواهد بود، بنابراین آیا خواهید پذیرفت که در رأس آن قرار گیرید؟

خمینی: «مردم هستند که باید افراد کاردان و قابل اعتماد خود را انتخاب کنند و مسئولیت امور را بدست آنان بسپارند ولیکن من شخصا” نمى‌توانم در این تشکیلات مسئولیت خاصى را بپذیرم و در عین حال همیشه درکنار مردم ناظر بر اوضاع هستم و وظیفه ارشادى خود را انجام مى‌دهم» (۱۴) و «علما خود حکومت نخواهند کرد. آنان ناظر و هادى مجریان امور مى‌باشند این حکومت در همه مراتب خود متکى به آراء مردم و تحت نظارت و ارزیابى و انتقاد عمومى خواهد بود». (۱۵).

    «باید اختیارات دست مردم باشد و هر آدم عاقلى این را قبول دارد که مقدرات هر کس باید در دست خودش باشد».(۱۶)

      هر آدم عاقلی قبول دارد که مقدرات هرکس باید دست خودش باشد کجا و ولایت مطلقه فقیه کجا! آقای خمینی در برابر دنیا، تعهد می‌کرد که اختیار باید دست مردم باشد و  او وارد دولت نمی‌شود و به نظارت بسنده می‌کند علماء نیز حکومت نخواهند کرد.

  1. دولت حق دخالت در رسانه‌ها را ندارد:

    «بنظر من رادیو و تلویزیون و مطبوعات باید در خدمت ملت باشد و دولتها حق نظارت ندارند. ملت را نمى‌شود تحمیق کرد. تحمیق ملت از کجا صادر مى شود که همین اسم را باید به خود او گذاشت. دولت حق نظارت ندارد و شما باید آزادانه کار کنید و حق خود را بگیرید.»  و «مطبوعات در نشر همه حقایق و واقعیات آزادند. » (۱۷)

  1. آزادی عقیده و احزاب:

    «جناحهاى سیاسى در حکومت اسلامى در اظهار عقاید خود آزادند».(۱۸) و  « خبرنگار: رابطه این جنبش با احزاب و گروههاى مختلف چگونه است؟ خمینی: همه گروهها در بیان عقاید خود آزادند ولکن خیانت را اجازه نمى‌دهیم.» (۱۹)

  1. آزادی مذهبی:

   « آزادى مذهبى: براى همه اقلیتهاى مذهبى آزادى بطور کامل هست و هرکس مىتواند اظهار عقیده خودش را بکند. و اسلام جواب همه عقاید را بعهده دارد و دولت اسلامى تمام منطقها را با منطق جواب خواهد داد.(۲۰).

  1. استقلال استقلال از سلطه داخلی و خارجی است:

    «ببینید مردم ایران چقدر براى آزادى و استقلال ارزش قائلند که اینگونه خون مى‌دهند.(۲۱) و برنامه سیاسى ما ابتدا آزادى، دمکراسى حقیقى و استقلال به تمام معنى و قطع ایادى دولتهائى که تصرفاتى در داخل مملکت کرده‎اند  . (۲۲) و «  در مرحله اول هدف مستقل نمودن کشور و قطع ایادى و سلطه خارجى و داخلى متکى به خارج است و بیرون راندن استعمارگران و استثمارگران هرکه باشد و اختصاص دادن مخازن و منابع کشور به مردم رنج کشیده و در فقر و بیمارى غوطه خورده که قرنها، خصوصاً قرن حاضر بواسطه کجرویهاى رژیمها با همه بدبختیها مواجه بوده‌اند و تمام مخازن و ثروت کشور را رژیمهاى فاسد از بین برده و به جیب خارجیها یا داخلى‌هایى که در خدمت آنان بودده‌اند، ریخته‌اند». (۲۳)

  1. دستگاه‌های فشار و اختناق از میان خواهند رفت:

    «جامعه آینده ما، جامعه آزادى خواهد بود و همه نهادهاى فشار و اختناق و همچنین استثمار از میان خواهد رفت». (۲۴) و « ما ساواک و تمامى سازمانهاى امنیتى ضد مردم را منحل خواهیم کرد، آگاهى مردم و مشارکت و نظارت همگانى آنها با حکومت منتخب خودشان، خود بزرگترین ضمانت حفظ امنیت در جامعه مىباشد». (۱۲۵)

  1. نظام اجتماعی بدون سلطه و استثمار:

   « خدا هرگز سلطه براى انسان مسلمان و غیر مسلمان قرار نداده است». (۲۶)

  1. زنان حقوق برابر با مردان دارند و زن می‌تواند رئیس جمهو بشود:

    « نابرابرى میان زن و مرد نیست و زنان آزادى در رأى دادن و انتخاب شدن دارند» (۲۷) و« زنان در انتخاب شغل و سرنوشت و پوشش آزادند. زنان در انتخاب فعالیت و سرنوشت و همچنین پوشش خود با رعایت موازین آزادند  و « آزادیهاى زنان همانند آزادیهاى مردان هستند: زنها آزاد هستند و در تحصیل هم آزاد هستند و درکارهاى دیگر هم آزاد هستند همانطور که مردها آزادند. حالا است که نه زن آزاد است و نه مرد» (۲۸)

  1. استقلال دستگاه قضائی و منزلت قضائی شهروندان:

   «قاضى باید در رئیس و فرد عادى یکسان بنگرد و حکمش درباره همه یکسان اجرا شود.(۲۹).اما براى اینکه این استقلال قوه قضائی واقعیت پیدا کند، باید: «اشخاص متعارف» به مجازات مجرمان نپردازند: … مجازات اشخاص جنایتکار و مجرم بعد از اثبات جنایت با محاکم صاحله است نه با اشخاص.(۳۰). و «در زندان نیز نباید با زندانى بدرفتارى شود: اسلام براى کسى که گناه ندارد یک ساعت حبس قائل نیست، آنها هم که گناهکارند یک فحش نباید بهشان بدهند، یک سیلى نباید بهشان بزنند.(۳۱).

     و بارها تکرار کرد قاضی مستقل است. باوجود این، در تابستان ۱۳۶۷، به سه «قاضی» مأموریت داد زندانیان محکوم شده و در حال گذرراندن دوران محکومیت خود، اگر بر سر موضع  خود بودند، اعدام کنند و آنها زندانیان را قتل عام کردند. و خود بزرگ‌ترین سازمان چماقداری را تأسیس کرد.

تعهد های فوق که آقای خمینی  در علن و آشکارا بیان و  وپذیرفته بود ، با سازماندهی سرّی که آقای دکتر یزدی تهیه کرده و او  در حفا، با سازماندهی موافقت کرده ‌است که  بنا بر آن طرح او را فعال مایشاء و مردم را مطیع می‌شناسد. در تناقض کامل و روشن است و آنچه به عمل درآمد، همان طرح سازماندهی سرّی آقای دکتر یزدی است.  که خود گویای نقض عهد صریح  و وفای به عهدی است که آقای خمینی آشکارا و در برابر جهانیان آن را پذیرفت.  روشن است که با راه کار سرّی آقای دکتر یزدی  نمی‌توانست ولایت از آنِ جمهور مردم باشد.  من بعید می دانم که در آن زمان آقای دکتر یزدی متوجه این امر بدیهی و روشن نبوده است.

 

     برنامه و سازماندهی که آقای یزدی در خاطرات خود آورده‌است، تنها برنامه پیشنهادی نبود.  از جمله «بیان پاریس»  نوع دیگری از سازمان دهی بود که آقای خمینی آشکارا و در علن در برابر جهانیان اعلان داشته است.

   خاطرات دکتر یزدی معلوم می‌کند مرحوم طالقانی نیز در حال تشکیل شورای انقلاب بوده‌است. و برای جلوگیری از تشکیل آن، لازم بوده‌است هرچه زودتر شورای انقلاب تشکیل شود.

   اما اگر از بیان  پاریس  و طرحهای دیگری که لابد به آقای خمینی ارائه شدند، در خاطرات آقای دکتر یزدی، هیچ نیست. در عوض، طرح سازماندهی دیگری که آقای طالقانی در کار اجرای آن بود و چگونگی جلوگیری از اجرا شدنش در خاطرات او هست:

ب–  طرحی که آقای طالقانی می‌خواست اجرا کند و مانع از اجرایش شدند:

 

  1. گرفتن ابتکار عمل از دست آقای طالقانی:

 

 

   در بدو تشکیل شورای انقلاب، مرحوم طالقانی هم به این بهانه که وی عوض جبهه ملی است، از عضویت در شورای انقلاب معاف بوده‌است. بنابر خاطرات آقای دکتر یزدی، آقای خمینی گفته بوده‌است:

«ایشان توجه کنند که حسابشان را از جبهه ملی جدا کند – گویا به آقا گفته بودند که آقای طالقانی عضو جبهه ملی است!! من برای ایشان توضیح دادم که آیتالله طالقانی هیچ وقت عضو جبهه ملی نبوده‌است» (۳۲)

   نخست بدانیم که آقای طالقانی  هم در تشکیل جبهه ملی دوم، به عضویت آن پذیرفته شد و هم عضو کنگره جبهه ملی بود و هم او یکی از منتخبان کنگره برای عضویت در شورای جبهه ملی بود. اما جبهه دوم از میان رفت. در دوران انقلاب، از نو جبهه‌ای تشکیل شد که مرحوم طالقانی عضو آن نبود. و سپس این سئوال: آیا وقتی آقای خمینی در روز ۲۵ خرداد ۶۰ اعلام کرد «جبهه ملی از امروز مرتد است» زمینه آن در پاریس فراهم نشده بود؟ وقتی می‌دانیم قرار بر حذف جبهه ملی و سکان داری دولت و قدرت توسط روحانیون و نهضتی‌ها بوده‌است.

      اما  به چه علت آیت‌الله طالقانی که ابتدا از شورای انقلاب حذف  بوده، به شورای انقلاب فراخواند شده است؟

۱.۲.حذف آیت الله طالقانی از شورای انقلاب:

    آقای دکتر یزدی می‌نویسد:

     «همزمان با این فعالیتها و قبل از وصول گزارش آقای طالقانی، آقای دکتر فریدون سحابی  در ۲۷آذر  ۵۷ (۲۲/۱۲/۷۸) از تهران تلفن زد و گفت که « آقای  مهندس بازرگان از طرف آقا پیغامی آورده‌است و لیست اسامی که در آنجا، آقای مهندس بازرگان به آقا داده‌است متوجه شده‌اند که نام آقای طالقانی در آن نیست، چرا چنین شده است؟ این مسأله موجب سوء تعبیرات و ناراحتیها شده‌است. وی گفت که وزن سیاسی آقای طالقانی در اینجا، از مجموع روحانیت سنگین تر است. به هر حال گفت که اگر فکری نشود ممکن است ایجاد اختلاف شود. به علاوه چون آقای طالقانی از برنامه سیاسی آقای خمینی و فعالیتهای شورای انقلاب در حال تأسیس بی‌خبر است، اگر به سرعت فکری برای این کار نشود ممکن است بعداً ضایعاتی به بار آورد.»

   « اما اینکه در لیست تهیه و پیشنهاد شده آقای مهندس بازرگان، نام آقای طالقانی نیامده بود علت داشت. در زمانی که مهندس بازرگان به پاریس آمد مرحوم طالقانی هنوز در زندان بود. ایشان در هشتم آبان ماه از زندان آزاد شدند، تا آنجا که من می‌دانم و به یاد دارم دلیل دیگری نداشت» (۳۳)

  • توجه: آقای دکتر یزدی می‌گوید حذف آقای طالقانی از لیست شورای انقلاب « دلیل دیگری نداشت». اما قول او با آنچه که وی و مهندس سحابی در مصاحبه با ایران فردا در بهمن ۱۳۷۷، گفته اند کاملاً متفاوت است. در آنجا، دو دلیل گفته‌اند: یکی شقاقی که در زندان در سال ۵۴ و ۵۵ اتفاق افتاده بود و موضع آقای طالقانی در بارۀ مجاهدین و دیگری سعایت از طالقانی نزد خمینی که او عضو جبهه ملی است. دلایل حذف آیت الله طالقانی را در کتاب «پاریس و تحول انقلاب ، ص ۳۸۵-۳۸۷ » به شرح زیر مطالعه خواهید کرد:

    « بنا به روایت آقاى مهندس عزت‏الله سحابى و هم آقاى دکتر یزدى از آیت‏الله طالقانى نزد آقاى خمینى سعایت شده بود. به روایت مهندس سحابى وقتى از وى پرسیده مى‏شود که چرا در انتخاب اولیه شوراى انقلاب نام آقاى طالقانى نبوده است؟ پاسخ مى‏دهد:

 “علت آن‌را اول تحقیق نکردم. علت آن ریشه در زندان داشت. در زندان اوین از سال ۵۴ و ۵۵ آن داستان مجاهدین اتفاق افتاد. در میان زندانیهاى مذهبى – سیاسى یک بگو و مگو و شقاقى بود و از اینجا سرچمشه مى‏گرفت که یک عده مى‏گفتند که ما از ناحیه این روشنفکران مذهبى یا گروههاى مسلح ضربه خورده‏ایم به اینها اعتماد نداریم. بنابراین باید رهبرى مبارزه دست روحانیان باشد. آقاى طالقانى این نظر را قبول نداشت. مى‏گفت رهبرى انقلاب به طور طبیعى دست آنهایى باید باشد که پیشتاز بودند، جلو افتادند، هرچند یک عده روحانى هم در میان آنها بود. ما نمى‏توانیم به دلیل اینکه عده‏اى اشتباه کاریهایى کرده‏اند، اینها را از انقلاب جدا کنیم. در این زمینه یک اختلاف و کدورتى بین آنها بود… این کدورت از آن زمان بین آنها وجود داشت. بنابراین وقتى شوراى انقلاب را تشکیل دادند، پیش امام رفته بودند و اسم آقاى طالقانى را نیاورده بودند”(۴۹۰)

     روایت آقاى دکتر یزدى وجهه دیگر از سعایت از آقاى طالقانى نزد آقاى خمینى حکایت دارد. آقاى مهندس سحابى و دکتر یزدى معلوم نکرده‏اند که چه کسانى سعایت کرده‏اند.سرانجام به خاطر اقدام آقاى طالقانى براى تشکیل شوراى انقلاب و ترس از این مسئله که موجب نگرانى شده بود، به عضویت شوراى انقلاب درآمدند:

     «آقاى فریدون سحابى به من زنگ زد و نگرانى دوستان را اطلاع داد و اینکه ممکن است حادثه بدى اتفاق افتد. چرا که مرحوم طالقانى که تازه از زندان آزاد شده است در صدد تشکیل یک شوراى انقلاب مى‏باشد. مرحوم طالقانى بعد از آزادى از زندان به دلیل موقعیتى که داشتند نمایندگان همه گروهها را دعوت کرده بودند به یک گردهمایى براى تشکیل یک شوراى انقلاب

  س: شاید اطلاع نداشتند که چنین حرکتى موازى شوراى انقلاب است؟

 دکتر یزدى: بله. اطلاع نداشتند و به ابتکار خودشان تشکیل یک چنین شورایى را شروع کرده بودند و از نمایندگان همه احزاب، حزب مردم ایران، جاما، جمعیت خداپرستان سوسیالیست، حزب ایران، جبهه ملى، نهضت آزادى و… جمع شده بودند که یک هسته مرکزى به وجود بیاورند. مرحوم دکتر سامى هم دبیر این جلسه بود و صورت جلسات را شامل موضوعات و اسامى اشخاص و احزاب همه را نوشته است.

   مرحوم طالقانى چون از تشکیل شوراى انقلاب بى‌اطلاع بوده به دکتر یدالله سحابى و مهندس بازرگان هم پیشنهاد مشارکت در آن جلسه را مى‏دهد و در نتیجه دکتر سحابى و مهندس بازرگان در معذوریتى قرار مى‏گیرند. زیرا از یک سو قرار بوده که تشکیل شوراى انقلاب به صورت مخفى باشد و ناگزیر این آقایان بنا به تعهد اخلاقى که داشتند به مرحوم طالقانى چیزى نگفته بودند. من مطلب را عیناً با آقاى خمینى مطرح کردم. جالب است که اولین واکنش ایشان این بود که: ” مى‏گویند آقاى طالقانى عضو شوراى جبهه ملى است” این اظهار نظر نشان مى‏داد که اولاً مسئله دعوت از ایشان به شوراى انقلاب مطرح شده است و کسانى که چنین جوابى را داده‏اند. من براى ایشان توضیح دادم که مرحوم طالقانى در جبهه ملى دوم در سال ۴۰ به عنوان عضو شوراى جبهه ملى بوده‏اند ولى عضو مؤسس نهضت آزادى مى‏باشند. تصور نمى‏کنم الآن دیگر ایشان عضو جبهه ملى باشند. در جواب گفتند: در هر صورت به من این جورى گفته شده است. حالا شما بپرسید. من به مرحوم طالقانى تلفن کردم و از ایشان این موضع را پرسیدم. در پاسخ گفتند که بعد از آزادى اخیر از زندان نه عضو شوراى نهضت آزادى هستم و نه جبهه ملى. براى اینکه بتوانم همه نیروها را جمع کنم فکر کردم به هیچ حزب و گروهى وابسته نباشم بهتر مى‏توانم وظیفه‏ام را انجام بدهم. من این مکالمه تلفنى را ضبط کرده بودم. به آقاى خمینى انتقال دادم. ایشان گفتند: پس حالا که این جورى است شما یک تلفن به مطهرى بزن که از طالقانى دعوت کند و یک تلفن هم به طالقانى بزن که دعوت مطهرى را بپذیرد. این تلفنها انجام شد و به این ترتیب آقاى طالقانى هم به عضویت شوراى انقلاب درآمدند”.(۴۹۱)…

 

    در آذر ماه سال ۵۷ که مصادف با محرم بود مرحوم طالقانى با مشورت دفتر خود تصمیم به برگزارى تظاهرات و راهپیمایى در روز تاسوعا و عاشورا گرفتند و پس از اینکه از این تصمیم آقاى طالقانى روحانیون شوراى انقلاب با خبر شدند، با وى تماس گرفتند و از دفتر آقاى طالقانى و کمیته حقوق بشر و شوراى انقلاب یک کمیته همآهنگى تشکیل شد که تظاهرات و راهپیمایى تاسوعا و عاشورا را سازماندهى کند. طرفه اینکه هنوز آقاى طالقانى از وجود شوراى انقلاب اطلاعى ندارد و آقایان روحانى عضو شوراى انقلاب بعنوان روحانى‏هاى تهران با وى تماس مى‏گیرند.(۴۹۲)….

   آقاى طالقانى از نمایندگان همه احزاب، حزب مردم ایران، جاما، جمعیت خداپرستان سوسیالیست، حزب ایران، جبهه ملى، نهضت آزادى و… براى گردهمآیى جهت تشکیل شوراى انقلاب دعوت کرده بود که مرحوم دکتر کاظم سامى نیز دبیر آن بوده و صورت جلسات شامل موضوعات و اسامى اشخاص و احزاب همه را نوشته است.(۴۹۳)

   مرحوم طالقانى چون در محاق سانسور بوده است، از تشکیل شوراى انقلاب بى‏خبر بود. لذا به آقاى دکتر سحابى و مهندس بازرگان نیز پیشنهاد مشارکت در جلسه شوراى انقلاب را مى‏دهد.(۴۹۴) بعد از اینکه از این اقدام وى مطلع مى‏شوند همانطوریکه در صفحات قبل ملاحظه کردید، از ترس ایجاد شوراى انقلاب دیگرى وسیله آقاى طالقانى به آقاى خمینى اطلاع مى‏دهند که وى را وارد شوراى انقلاب کند و آقاى خمینى در اولین واکنش مى‏گوید:

 “مى‏گویند آقاى طالقانى عضو شوراى جبهه ملى است”(۴۹۵)  که پس از رد و بدل تلفنها و معلوم شدن اینکه آقاى طالقانى بعد از آزادى از زندان اخیر، نه عضو شوراى نهضت آزادى است و نه جبهه ملى، بدستور آقاى خمینى وارد شوراى انقلاب مى‏شوند.» (۳۴)

     سئوال مهم در این رابطه این است که چه کس و یا کسانی، دسته و یا گروهی از آقای طالقانی نزد آقای خمینی سعایت کرده بودند؟ آیا به غیر از روحانیون حلقه آقای خمینی و یا نهضت آزادی کسان دیگری هستند؟ چون این دو گروه هستند که در پاریس و طبق برنامه راهبردی یزدی قرار می‌گذارند که قدرت را در دست خود نگه‌دارند.

     البته آقای یزدی علاوه بر آنچه در بالا آمد، غیر مستقیم و با زبان بی زبانی  تایید می‌کند، که فکر می شده که طالقانی بعد از آزاد ی از زندان به استراحت می‌پردازند. ولی ایشان فعال می‌شود و بدون اطلاع از شورای انقلاب آقای خمینی، دست به ابتکار تشکیل شورای انقلاب موازی با شورای انقلاب امری آقای خمینی   می‌زند  که در آن از همه گروه ها و دسته‌ها و افراد منفرد دعوت شده‌است و این عمل موجب نگرانی ایشان و آقای خمینی را فراهم می آورد. توجه کنید:

   «آیت الله طالقانی بعد از آزادی از زندان قرار بود کمی استراحت کنند. فشار زندان و تبعید سالهای دراز و متمادی از کودتای ۲۸ مرداد به بعد به سلامتی طالقانی لطمات شدیدی زده بود. بعد از آزادی از زندان، خود مرحوم طالقانی در صحبتها گفته بود که شاید مدتی استراحت کند. اما از همان روزی که از زندان آزاد شد مردم به سراغش رفتند» (۳۵)

   «اما تنوع و وسعت و پیچیدگی کارها آن قدر بود که دیگر یک فرد به تنهایی نمی توانست به تمامی نیازهای انقلاب در آن وضعیت جواب بدهد. یاران قدیم جدید طالقانی به دورش حلقه زدند و«دفتر طالقانی «  را درست کردند تا او را  یاری دهند. اما این کافی نبود. از رسیدگی به مراجعات روزمره مهم تر، مسأله ی ایجاد یک رهبری واحد جمعی برای رسیدگی به تمامی مشکلات و مسائل انقلاب بود. درست است که رهبری کلی و نهایی سیاسی حرکت از جانب آقای خمینی اعمال میشد»  (۳۶)

   «به هر حال در ۲۷ آذر۵۷ (برابر با ۲۲  دسامبر ۷۸)  طالقانی از تهران تلفن زد و در مورد ضرورت ایجاد یک مرکزیت واحد برای رهبری عملیات در داخل کشور، تحت نظر آقای خمینی، نظر و پیشنهاد داد. سخنان آن روز طالقانی، اهمیت زیادی دارد. رسم ما در نوفل لوشاتو آن بود که برخی از مطالب و پیغامها و نظرات را عیناً از روی تلفن در نوار کاست ضبط میکردیم و عین نوار را برای آقا میگذاشتیم. از جمله، مکالمه ی تلفنی آن روز آیت لله طالقانی، که روی نوار ضبط شده بود عیناً به اطلاع آقای خمینی رسید. متن مکالمه، که از روی نوار پیاده شده چنین است  (واخر آبانماه  ۵۷) (۳۷)

 (توجه:  اشتباهی در این تاریخ‌ها رخ داده:  تلفن در ۲۷ آذر است و اطلاع به آقای خمینی اواخرآبان ۵۷ است  ک این دو با هم نمی خواند؟ )

 

    «…ما اجمالاً صورتجلسه را (حالا) داریم تنظیم می‌کنیم. و  مختصرش م‌کنیم تا به وسیله‌ای بتوان به آنجا فرستاد، و بعد هم اشخاصی که من آنها را تائید (تحقیق) می‌کنم، یک طرح مشترک در مسائل روز، روی همان اصول کلی نظریات ایشان، ارائه دادم که همه پذیرفتند. اصول کلی، در مرحله اجرا به شور و تصمیم‌گیری (خود) اینها باشد با شرکت خود من توجه کردید؟

 …چون زمینه الآن فراهم شده، مسأله گروههای سیاسی، جبهه (ملی)، نهضت آزادی و غیره، و فلان نیست، از اینها هم ممکن است افرادی را اگر مورد اعتماد خود من باشند، و چهره‌هایی باشند که قطع نظر از وابستگیهایشان در این مسأله، شرکت کنند… شاید بتوانیم این جریان را به تدریج به صورت یک هسته، یک سلولی برای مسائل آینده قرار دهیم. ولی حالا در همین حدود است…

یزدی: بفرمایید این تقریباً چیزی میشود مثل تشکیلات نهضت مقاومت؟

طالقانی: نه آن جور هم نیست… من دلم می خواهد که آقا با شور با آقایان و در نظر گرفتن شرایطی که در اینجا هست، لزوم یک چنین مسئله ای را بررسی کنند، یعنی که یک عده باشند، اگر خواستند، ما بعداً خصوصیات و اسمهای ایشان را هم ممکن است بفرستیم، ولی به نظر من صحیح تر است که اول اصلش تصویب بشود.

یزدی: بفرمایید این مطالب را کی فرستاده اید؟

طالقانی: این مطالب را هنوز نفرستاده‌ایم، صورتجلسه و خطابیهای که من در جلسه داشتم، هنوز تنظیم نشده، فضلای قوم همه بودند، از علمای قم بودند، از جبهه، از نهضت بودند، از منفردین هم بودند، از تمام کسانی که درکارند و مشغول فعالیت هستند، از میان آنها من ده، دوازده نفر را انتخاب کردم  

مرحله دومش این است که با آقایان علما، جبهه، غیرجبهه، نهضت و منفردین گفتم که اسمهایی را بنویسند و بعد من روی اشخاص حساب کنم از بین اینها، ۵ یا ۱۰ نفر را خود من تعیین بکنم. و بعد هم ممکن است خود من و خود شما هم که وارد هستید، نظر بدهید که فلانی باشد یا نباشد. » (۳۸) «همانطور که ملاحظه میشود در مکالمه ی تلفنی برخی از مطالب نا مفهوم هستند، به ناچار کمی ویرایش شد.

آقای خمینی بعد از اطلاع از پیشنهادات آقای طالقانی جواب دادند که:

  1. اصل وجود یک مرکزیت را تصویب می نمایند.
  2. انتخاب اشخاص با مشورت آقایان بهشتی، مطهری، هاشمی رفسنجانی صورت گیرد.
  3. اشخاص حزبی و گروهی، آنها که دارای عنوان نیستند و صحیح العمل هستند با شرط غمض عین از جبهه بیایند. اگر بشود مستعفی بشوند. اگر مشکل است استعفایشان، خود آقایان مطمئن بشوند که اهل استفاده نیستند. ولی ناگوار است جدا شدن از حزبش» (۳۹)

«آقای طالقانی هم چنین خبر دادند که چون آقای مهندس عزت الله سحابی فردا به پاریس میآیند، گزارش کامل کارها را توسط ایشان خواهند فرستاد.» (۴۰). « در اوایل دیماه مهندس سحابی به پاریس آمد» (۴۱) توجه گفته شده بود که طالقانی در ۲۷ آذر گفت که فردا یعنی ۲۸ آذر سحابی به پاریس می رود.

«توضیح آنکه همان طور که گفتیم برنامه ی سیاسی آقای خمینی در دست اجرا بود. برای تشکیل یک شورای رهبری برای انقلاب و انتخاب افراد و معرفی آنها جهت تصویب. سه نفر آقایان بهشتی  رفسنجانی  مطهری از جانب آقا مأمور این کار شده بودند و به همین دلیل آقا انتخاب اشخاص را موکول به مشورت با این آقایان کردند.

بلافاصله با تهران تماس گرفتم و نظرات و پاسخ آقای خمینی را خدمت آقای طالقانی عرض کردم. آقای طالقانی گزارش داد که:

«جلسات مقدماتی به همین منظور داشته اند و از روحانیان آقایان  حاج سید ابوالفضل زنجانی و دکتر سید محمدحسین بهشتی، به عنوان نمایندگان روحانیت در آن جمع حضور پیدا کرده اند. از هر گروه و دسته ای هم افرادی را دعوت کرده اند» (۴۲) «آیت الله طالقانی توضیح دادند که: « موضع گیریهای متفاوت افراد به تدریج از بین میرود و افکار به هم نزدیک میشود. اما به هر حال این. مشکلات متأسفانه هست و دشمن از آن استفاده می برد.

 طالقانی گفت که ایشان هم با آقای خمینی درباره افراد حزبی و جبهه هم عقیده هستند. اما چگونه میتوانیم آن را علاج کنیم؟ چگونه به آنها بگوییم که با حزب و گروه و جمعیت خودت هر طور و هر جور که  میخواهی کار بکنی، بکن اما در این جمع فقط خودت باش.

 طالقانی هم چنین به اشکالات علما در این مجموعه اشاره کرد و گفت: «علمای امامیه هم عنوان دارند. عناوین و غرورها هنوز وجود دارد. به هر حال با آقایان، از همه گروهها تفهیم میکنیم که مسأله خیلی سطحش بالاتر از وابستگی سیاسی گروهی و قشری است. همین آقایان علمایی که  در اطراف هستند، همه جور هستند. مردم مخلص و قابل اعتماد و چهره‌هایی هستند که تا دیروز بد و بیراه میگفتند. اما حالا آمده  که «حاجی انا شریک » چهره‎هایی هم هستند شناخته شده، با همه شناختی  که از ضعف و قدرت آنها داریم. به هر حال سعی میکنیم که مسائل مبهم نماند  یک مقداری به همین ترتیب از وابستگیها و جبهه‌گیریها جلوگیری خواهد شد. سعی خواهد شد که خلوص داشته باشند. عجله نمیکنیم. اسامی آنهایی را که به مرحله نهایی برای عضویت در مرکزیت پیشنهاد میشود میفرستم تا هر چه آقا خواستند کم و زیاد کنند.» (۴۳)  

    « آقای طالقانی هم چنین خبر دادند که چون آقای مهندس عزت الله سحابی فردا به پاریس میآیند، گزارش کامل کارها را توسط ایشان خواهند فرستاد.» (۴۴)

    بدین‌ترتیب، از تشکیل شورای انقلاب  طالقانی جلوگیری شد.  هرگاه طرح طالقانی  اجرا می‌شد، شورائی مستقل پدید می‌آمد که متکی به مردم بود و یک دست به اختیار آقای خمینی در نمی آمد. اما  طرح « شورای انقلاب» که منبعث از طرح راهکار سرِّی آقای دکتر یزدی است،  به اجرا در آمد که قربانی‌ها داشت و نهضت آزادی و سران آن نیز در شمار قربانیان آن بودند.

آیا  شما فکر می کنید که آقای یزدی متوجه نبوده است که  این برنامه راهی به آزادی، دموکراسی و حقوق گرایی ندارد؟ و چیزی جز یک برنامه انحصارگرایانه و قبضه کردن قدرت نیست؟  با توجه به طرح سرّی انحصارگریانه دکتر یزدی  و حذف افرادی که خارج از نهضت آزادی و روحانیت حلقه اسرار خمینی  بوده اند، نشان از این دارد که وی  متوجه این مسئله بوده است. و شاید فکر می کرده که با یک کاسه  کردن قدرت  تحت هژمونی آقای خمینی ، قادر خواهد بود که  آن را در انحصار نهضت آزادی یعنی خودش قرار دهد، اگر غیر از این می بود، لازم نمی آمد که  دست به حذف گروه و دیگرانی که در بالا آورده شد بزند. و حتی مانع از عضویت  آقای قطب زاده -که خود از پایه گذاران نهضت آزادی در خارج از کشور است- از شورای انقلاب  در پاریس  بشود:

 

  ج- حذف جبهه ملی از سازمانی که باید تشکیل می‌شد:

    آقای یزدی گزارش می کند که وقتی  در اوایل دیماه  ۵۷ مهندس سحابی به پاریس آمد، آقای موسوی اردبیلی هم در پاریس بود، جلسه مشترک سه نفره ( یزدی، مهندس سحابی و موسوی اردبیلی )  با آقای خمینی در مورد اعضای شورای انقلاب داشته اند ( ۹ دیماه ۵۷ برابر با  ۳۰/۱۲/۷۸) برگزار شد:

    « بعد از ملاقات با آقای خمینی، جلسه سه نفری ادامه پیدا کرد. در بحث سه نفری، مسأله اصلی تشکل و سازماندهی جنبش، جهت گیری در جنبش، وحدت در جهت گیری به رهبری آقای خمینی و برخی از مسائل دیگر بحث شد… در این جلسه هم چنین عضویت سه نفر آقایان سیدعلی خامنه‌ای، زنجانی و طالقانی برای شورای انقلاب مطرح شد. گفته شد که حاج سیدرضا زنجانی پیرمردی است که حرکت و فعالیتش مشکل است. اما خوب است از مسائل مطلع باشند تا خود را هماهنگ کنند. طالقانی هم مشکلاتی دارد اما قابل حل است. اما به هر حال باید باشد… در مورد جبهه ملی گفته شد که جناحهای مختلف دارد. برخی از آنها نهضت را از اصل و فرع رد می کنند. نمی توانیم به آنها کمترین مجالی بدهیم. جناحهای غیراسلامی را باید نفی کرد. اگر خواستند دنباله روی بکنند، بکنند اگرخواستند مخالفت بکنند، با نظر آقا مخالفت کرده اند» (۴۵)

    بنابراین متن، قرار بر حذف می‌شود:

۱.۱. آقای حاج رضا زنجانی که نهضت مقاومت ملی را بعد از کودتای ۲۸ مرداد رهبری کرده بود، به این عنوان که پیر زمین گیر است، دو سال هم از آقای خمینی جوان‌تر بود. اما او آقای خمینی را مستبد شناخته بود و هم مشرب آقای خمینی نبود و باید حذف می شد.

۱.۲. آقای طالقانی حذف نمی‌شد اما ابتکار عمل از دست او خارج می‌شد و اجازه می‌یافت که «به هر حال باید باشد» . و

۱.۳. بین روحانیون و یزدی به نمایندگی و یا به اسم نهضت آزادی، توافق می‌شود که « نمی‌توانیم به آنها [برخی از جناحهای جبهه ملی]کمترین مجالی بدهیم.» از جبهه ملی.« جناحهای غیراسلامی را باید نفی کرد.» و به آنها ارفاق می‌شود که « اگر خواستند دنباله روی بکنند، بکنند » ولی اگر « خواستند مخالفت بکنند، با نظر آقا مخالفت کرده‌اند.» یعنی اینکه با حربه آقای خمینی همه را حذف می‌کنند.

    این تصمیم که در جلسه سه نفره( یزدی، مهندس سحابی و موسوی اردبیلی )  در مورد جبهه ملی گرفته می‌شود با آنچه دو نماینده نهضت آزادی بهرام بهرامیان و محمد توکلی (توسلی) در تاریخ ۳  مهرماه  ۱۳۵۷ سپتامبر ۷۸، در ملاقات استمپل گفتگو کرده‌اند، همسان است. جان استمپل گزارش می کند: «اعضاى نهضت آزادى گفتند که جبهه ملى یک گروه ساختگى است که بر محور افراد دور مى‏زند. آنها گفتند که نهضت آزادى دیگر واقعاً با جبهه ملى همکارى نمى‏کند. (نظریه، این با چیزى که دو عضو دیگر جبهه ملى از دسته‏اى دیگر به ما مى‏گفتند، مطابقت دارد). » (۴۶)

 د- حذف قطب زاده از شورای انقلاب در پاریس

 

بنا به نوشته آقای یزدی وقتی آقای خمینی در مورد عضویت آقایان قطب زاده و بنی صدر در شورای انقلاب  با وی مشورت  می کند ، ایشان نظر مخالف خود را با عضویت آن دو ابراز می دارد:

«در حضور آقای موسوی اردبیلی راجع به عضویت دو نفر آقایان قطب زاده و بنی صدر برای عضویت در شورای انقلاب از من نظر خواستند. من مایل نبودم اظهار نظری بکنم. اما آقای خمینی دو  باره سؤال خود را تکرار کردند و گفتند در مشورت هر نظری بدهی، غیبت محسوب نمیشود من بالاخره جواب دادم که مخالفم و دلایل مخالفت خود را نیز بیان کردم. این دو نفر برای عضویت در شورای انقلاب دعوت نشدند تا وقتی که دولت موقت تشکیل شد و ما بر طبق اساسنامه شورای انقلاب، با قبول عضویت در کابینه، از عضویت در شورای انقلاب استعفا دادیم. در آن موقع بود که آن دو را هم برای عضویت در شورا دعوت کردند!» (۴۷)

باز در جای دیگر بدون اینکه نام آن دو یعنی بنی صدر و قطب زاده را ببرد، همان نظر را تکرار می کند:

«در برخی از موارد که خود آقای خمینی درباره اشخاص از من می پرسیدند من از پاسخ دادن طفره میرفتم. در یک مورد هم که مسأله مهم بود، در حضور آیت الله موسوی اردبیلی از من درباره ی افرادی پرسیدند و من اکراه خود را در پاسخ نشان دادم، آقای خمینی گفتند که چون با شما مشورت میکنم، اگر حرفی داری و بزنی غیبت محسوب نمیشود. من هم نظرم را در مورد آن افراد دادم. حوادث بعد از انقلاب هم صحت داوری مرا تأیید کرد». (۴۸)

وی برای اینکه به خواننده القاء کند که متشرع است و از دایره شرع بیرون نمی رود. می گوید وقتی آقای خمینی به من گفتند که مشورت غیبت محسوب نمی شود، من نظرم را ابراز داشتم. اما دست خود را درجا رو می کند و می گوید: « در یک مورد هم که مسأله مهم بود» من نظرم را گفتم  و برای  صحت نظر خودش می افزاید: « حوادث بعد از انقلاب هم صحت داوری مرا تأیید کرد». یعنی اینکه بنی صدر را برکنار کردند و قطب زاده هم که دست به کودتا علیه انقلاب زد، اعدام شد. پس بنابر این نظر من در مورد این دو نفر صائب بوده است.

 با وجودی که می نویسد، دلایل مخالفت خودم از این دو نفر را  برای آقای خمینی بیان کردم ولی در کتاب از بیان دلایل خودداری کرده  و به همان« حوادث بعد از انقلاب هم صحت داوری مرا تأیید کرد» اکتفا می کند.

من می توانم بفهمم که چرا با بنی صدر مخالفت کرده است، دورتر توضیح مختصری خواهد آمد، اما اینکه با دوست و همکار خود مرحوم قطب زاده چنین کرده بسیار تعجب برانگیز است. برای خواننده این سطور و یا نسلی که قطب زاد ه را درک نکرده، از زبان خود آقای یزدی خواهد آمد که قطب زاده کیست؟ و رابطه اش با یزدی چگونه بوده است؟  وی در مورد انتشار «پیام مجاهد» توضیح می دهد:

«با علنى شدن فعالیت سازمان مجاهدین خلق، هیئت سه نفره رهبرى نهضت آزادى ایران- خارج ازکشور – دکتر چمران، صادق قطب زاده و من، تصمیم گرفت که براى انعکاس فعالیت و مبارزات داخل کشور، نشریه «پیام مجاهد » را منتشر سازد.» (۴۹)  در جای دیگر می نویسد:

«در رأس هرم تشکیلات نهضت آزادى در خارج از کشور سه نفر، دکتر چمران از خاورمیان، صادق قطب زاده، مسئول اروپا، من مسئول آمریکا. ما سه نفر علاوه بر ارتباط با تلفن و نامه، حداقل سالى یک بار یکدیگر را مى دیدیم و فعالیتها را هماهنگ مى کردیم.» (۵۰)

باز وقتی در مورد امور داخلی ستاد نوفل لوشاتو صحبت می کند که چه کسانی چه اموری را بر عهده داشتند، می نویسد: «صادق قطب زاده به طور عمده عهده دار امور بین المللی بود.» (۵۱)

آقای یزدی توضیح می دهد که وقتی آقای خمینی به پاریس آمد، برای اینکه منع مصاحبه آقای خمینی را با رسانه های فرانسوی لغو کنیم، آقای قطب زاده وارد عمل شد:

 « در گام اول ما باید دستور دولت فرانسه را مبنی بر منع مصاحبه با رسانه ها فرانسوی علیه دولت ایران لغو کنیم. برای این منظور صادق قطب زاده که مسؤول روابط بین المللی نهضت آزادی ایران  خارج از کشور بود و آشنایی گستردهای با محافل مطبوعاتی فرانسه داشت، نظرش را با من مطرح و مشورت کرد. او توضیح داد که سردبیر روزنامه ی فیگارو، که یک روزنامه محافظه کار و دست راستی است روابط نزدیک با رئیس جمهور فرانسه دارد. مرحوم قطب زاده با سردبیر آن آشنایی داشت. او اگر بتواند فیگارو را به مصاحبه با آقای خمینی

راضی کند، این سد شکسته خواهد شد. روابط ویژه سردبیر فیگارو با رئیس جمهور به او امکان میدهد مصاحبه را چاپ کند. چاپ مصاحبه فیگارو با آقای خمینی یعنی شکستن این دو دستور و باز شدن راه برای مراجعه و مصاحبه سایر روزنامه ها و مجلات. با انتشار مصاحبه آقای خمینی در روزنامه ی فیگارو ما عملاً جلوی اعتراضهای احتمالی بعدی دولت فرانسه در مورد انتشار مصاحبه های دیگر روزنامه ها و رسانه های گروهی را می گرفتیم. وقتی صادق قطب زاده درخواست سردبیر برای مصاحبه را مطرح کرد ما از آن استقبال کردیم.» (۵۲)

دکتر یزدی  می نویسد، که آقای خمینی  از موضع  رئیس جمهور فرانسه در کنفرانس گوادلوپ تشکر کرده  آن هم به علت اینکه صادق قطب زاده برای آن ها روشن کرده است که  در صورت پیروزی آیت الله خمینی، چه نوع سیاست هایی از جانب  ایشان اتخاذ خواهد شد.

«رئیس جمهور فرانسه نه تنها با سیاست کارتر مخالفت کرده بود، بلکه به وی مؤکداً توصیه نموده بود که:

با مخالفان تماس بگیرد، به علت آنکه در این مورد، خود دولت فرانسه بر اساس اطلاعات خصوصی، تصمیم گرفته است دور شاه را قلم بگیرد»

«اما نکته قابل توجه در پاسخ آقای خمینی این بود که آقای خمینی از موضع گیری دولت فرانسه، در کنفرانس گوآدلوپ اطلاع داشتند و در ملاقات نماینده رئیس جمهور فرانسه از این موضع گیری تشکر کردند.

اطلاع آقای خمینی ظاهراً از طریق صادق قطب زاده بود. همان طور که اشاره کردم، یک هفته قبل از کنفرانس گوآدلوپ، وزارت امورخارجه ی فرانسه با صادق قطب زاده تماس می گیرد. علت تماس آنها با صادق قطب زاده چنین بیان شده است که:

 “…او بسیار به آیت الله خمینی نزدیک بود در واقع به آن حد نزدیک بود که به نام  «داماد پیامبر» شناخته شده بود. فرانسوی  ها مشغول تهیه تدارکات کنفرانس گوآدلوپ بودند و مطمئن بودند که مسأله ایران در کنفرانس مطرح خواهد شد، لذا از قطب زاده خواستند که برای آنها رو شن کند که در صورت پیروزی آیت الله خمینی، چه نوع سیاست هایی از جانب  ایشان اتخاذ خواهد شد”

قطب زاده موضوع را پیگیری کرد:

 “کمی بعد از سفر رئیس جمهور فرانسه به گوآدلوپ آیت الله از قطب زاده  می خواهد که تحقیق کند آیا رئیس جمهور فرانسه مسأله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و آیا تحلیل قطب زاده به رئیس جمهور داده شده است.در ظرف چند ساعت قطب زاده تماس گرفت و به او پاسخ داده شد که بله رئیس جمهور مسأله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و او تحلیل قطب زاده را دیده است.علاوه بر این، نماینده وزارت امور خارجه گفت که تحلیل قطب زاده به قدری رئیس جمهور را تحت تأثیر قرار داده است که ژیسکاردستن به کارتر توصیه خواهد کرد که با دولت احتمالی جدید تهران که ریاست معنوی آن با آیت الله خمینی خواهد بود، وارد مذاکره شود.” » (۵۳)

کسی که با قطب زاده که  یکی از «هیئت سه نفره رهبرى نهضت آزادى ایران- خارج ازکشور – دکتر چمران، صادق قطب زاده و من» که تصمیم می گیرند که  نشریه «پیام مجاهد » را منتشر سازند و وی در رأس هرم تشکیلات نهضت آزادى در خارج از کشور  و مسئول اروپا، مسؤول روابط بین المللی نهضت آزادی ایران  خارج از کشور است اینگونه برای حذفش عمل می کند، دیگران که جای خود  دارد.

نظر دکتر یزدی در مورد بنی صدر، در دو نقل قول بالا آمد، اما از خلال مطالبی که در مورد بنی صدر نوشته، حکایت از این دارد که وی کوشش کرده تا جائی که ممکن است بنی صدر را حذف و  در جائی که ممکن نشد، حد اقل فعالیت ها و کارهایش را کم ارزش و بی بها جلوه دهد.  مطالعه جلد  دوم و سوم خاطرات آقای دکتر یزدی نکته فوق را بر خواننده آشکار می کند و مرا از توضیح بیشتر بی نیاز.

در اخرین قسمت این نقد،  به  این سئوال پاسخ داده می شود که آیا مهندس بازرگان از طرح راهبردی سرّی آقای دکتر یزدی اطلاع داشته است ؟ و یا خیر!

 

۳- آیا مهندس بازرگان از طرح سرّی اطلاع داشته است؟

 

در قسمت نخست این مقاله مشاهده شد که در طرح سرّی راهبردی آقای دکتر یزدی  به جز روحانیون و نهضت آزادی دیگران در آن حذف هستند با وجودی که ریش و قیچی در دست آقای خمینی است، ولی در عین حال اجرای  طرح  با  ائتلافی از روحانیون و آقای دکتر یزدی به عنوان نماینده نهضت آزادی همراه است. اما نظرات مهندس بازرگان در مورد انقلاب و آقای خمینی موجب نگرانی و تردید آقای دکتر یزدی در برنامه  سیاسی طراحی شده اش شده که «آیا مهندس بازرگان می تواند نقش عمده و اساسی را بر عهده بگیرد؟» (۵۴)  دکتر یزدی همچنان نگران انجام کار است.

جهت اجرای طرح سرّی دکتر یزدی که در سه مرحله تدوین شده بود، مرحله دوم آن «  تأسیس و اعلام دولت موقت  تا در صورت خلع و فرار شاه و امکان در دست گرفتن قدرت سیاسی و جلوگیری از خلاء قدرت سیاسی، عمل نماید.» (۵۵) خوب طبیعی است که برای این مرحله یعنی  «  تأسیس و اعلام دولت موقت» نیاز به شخصی وجیه‌المله است که اولاً مسئولیت نخست وزیری دولت موقت را بپذیرد و ثانیاً مورد قبول آقای خمینی و روحانیون داخل و سایر سیاسیون و مردم داخل کشور و شورای انقلاب امری در آن طرح باشد، چون می داند که خود وی در این مرحله دارای مشخصه های فوق نیست، پس باید کسی باشد که دارای مشخصه فوق بوده و کسی  هم نباشد که شیرازۀ امور از دست بیرون برود.  به نظر وی تنها شخصیت مقبول مهندس بازرگان است که هم دارای خصوصیات فوق است و هم در داخل کشور فرد سیاسی متدینی است و هم رهبر نهضت آزادی است و هم در نظر خارجی ها  شخصی شناخته شده مورد قبول است. با این وجود به شرحی که در زیر خواهد آمد از مهندس بازرگان هم نگرانی هایی دارد ولی چاره ای جز مهندس بازرگان نیست.  اما قبل پرداختن به نگرانی دکتر یزدی از مهندس بازرگان، بد نیست بدانید که مرحوم بازرگان انقلاب را نمی پسندیده و به آن اعتقاد نداشته است.  مرحوم بازرگان  در کتاب انقلاب در دو حرکت  که در سال ۶۳ در ایران منتشر شده است می نویسد: «ایران تجربه را انقلاب نداشت و اصلاً انقلاب یک ارمغان غرب و یک فرهنگ و یا سنت بیگانه برای ایران و مسلمانان است» (۵۶) دکتر یزدی هم ضمنی اذعان دارد که مهندس بازرگان انقلاب را نمی پسندیده است و بیانیه های نهضت آزادی داخل و شیوۀ سنگر به سنگر موجب جدا کردن خط داخل و خارج از کشور و اختلاف در رهبری گردید.

« بیانیه های نهضت آزادی داخل که از اوائل سال ۵۷ شروع شده بود و نامهِ مهندس به آقای خمینی در شهریور  ۱۳۵۷ نگرش سیاسی او را نشان می‌داد، که حاکی از اعتقاد به شیوهِ پیشرفت تدریجی و سنگر به سنگر بود. این اعلامیه‌های نهضت با واکنشهای منفی به خصوص از جانب برخی از جوانها رو به رو شده بود. حتی نهضت آزادی خارج از کشور مجبور به موضعگیری و تا حدی جدا کردن خط سیاسی و حساب خود از نهضت آزادی داخل کشورگردید.» (۵۷)

نگرانی از مهندس بازرگان

آقای دکتر یزدی نگرانی خود را از بازرگان با طرح سئوالی چنین مطرح می کند« آیا مهندس بازرگان می تواند در این مجموعه و در این مرحله نقش عمده و اساسی را بر عهده بگیرد؟ » ولی می گوید که معرفی بازرگان به عنوان نخست وزیر اجتناب ناپذیر بود:

« مسأله ی دیگر که نگران کننده بود برخورد مهندس با آقای خمینی بود. در مورد رهبر انقلاب ما با هم اختلاف نظر داشتیم. نهضت آزادی داخل، رهبری آقای خمینی را در حد یک مرجع عالیقدر و بزرگ قبول داشت و از به کار گرفتن عنوان « امام » برای ایشان، خودداری می کرد . در حالی که برخورد شاخه ی نهضت در اروپا، با آقای خمینی غلو آمیز و افراطی بود. شاخه نهضت در آمریکا، یک برخورد بینابینی و متعادل داشت. عنوان امام را برای آقا با مفهوم خاص سیاسی ایدئولوژیک آن  به کار می برد. شاید در ادبیات معاصر اسلامی اولین بار عنوان « امام » برای رهبر انقلاب توسط پیام مجاهد و نشریات نهضت آزادی خارج کشور به کار برده شد.

این مسائل موجب نگرانی و نتیجتاً تردید من شده بود که آیا مهندس بازرگان می تواند در این مجموعه و در این مرحله نقش عمده و اساسی را بر عهده بگیرد؟ از طرف دیگر برای اجرای برنامه ی سیاسی آقای خمینی معرفی نخست وزیر اجتناب ناپذیر بود و آقای خمینی چه کسی را میتوانست معرفی کند که مورد قبول عموم باشد؟ آقای خمینی چندین بار به صداقت و دیانت بازرگان اشاره کرده بود. حاج احمدآقا با نوعی از هیجان و ذوق زدگی و ارادت مخصوص از بازرگان صحبت میکرد. » (۵۸)

٭ مصاحبه نکردن با مطبوعات  و خبرگزاریها: 

آقای یزدی برای رفع نگرانی خود از آقای مهندس بازرگان، وقتی بازرگان دعوت می‌شود به پاریس بیاید برای ملاقات با آقای خمینی، تلفنی با او صحبت می‌کند که با کسی و خبرنگاری ملاقات و یا مصاحبه‌ای نکند

« … بعد از این مقدمات بود که با مهندس تماس گرفتم. شاید این اولین تماس تلفنی من با مهندس بعد از سالهای دراز بود. بعد از کمی گفتگو و احوال پرسی، مطلب را عنوان کردم که باید به دعوت آقای خمینی به پاریس بیایید. مهندس گفت که با توجه به ایرادی که از جانب برخی از روحانیان طرفدار آقای خمینی در مورد صلوات فرستادن به ایشان شده است، آیا باز هم میخواهند من بیایم. نظر آقای خمینی چیست؟ من که با آقای خمینی قبلاً صبحت کرده بودم جواب دادم تصور نمیکنم مسأله ای باشد. با وجود این سؤال مهندس را با آقای خمینی مطرح کردم و گفتم بعضی ها سخن مهندس بازرگان را حمل بر موضعگیری علیه شخص شما تعبیر کرده اند. آیا اگر ایشان بیایند مشکلی پیش نخواهد آمد؟ ایشان گفتند خیر مسأله ای نیست، کارهای ما مهمتر از این حرفهاست، ما با کسی برخورد شخصی نداریم. یک یا دو روز بعد مجدداً تلفنی با ایشان صحبت کردم و توضیحات لازم را دارم. ایشان قانع شد و قبول کرد که بیاید و گفت می‌رود دنبال تهیهِ مقدمات سفر. به ایشان توصیه کردم که از فرودگاه یکسره به نوفل لوشاتو بیایند و از ایشان خواهش کردم که تا دیدار و ملاقات با هم با مطبوعات و خبرگزاریها مصاحبه ای نکنند. این درخواست من به چند دلیل بود:

اولاً– ایشان از نظرات و برنامه‌های آقای خمینی مطلع نبودند و برای شخصیتی در سطح ایشان مناسب نبود که بدون چنین اطلاعاتی اظهار نظر بکنند.

ثانیاً – اظهارنظرهای احتمالاً متضاد ایشان با سخنان و برنامه‌های آقا می‌توانست مضر باشد. ثالثاً  صداقت و صراحت مهندس در طرح مسائل سیاسی از یک طرف و شیطنت و موذی گریهای مغرضانه خبرگزاریها و مطبوعات می‌توانست زیرکانه مورد بهره برداری‌های دشمنان قرار گیرد. رابعاً  بر اساس برنامه‌هایی که گفته شد نظر من این بود که هر قدر آقای مهندس بازرگان بی سروصدا می آمدند و می رفتند بهتر و مفیدتر بود.» (۵۹) وی در مورد نظرات مرحوم بازرگان می نویسد:

« با مهندس هم قبل و هم بعد از دیدار با آقای خمینی بحث و گفتگوهای مفصلی داشتیم. مهندس بازرگان نظرات خود را به تفصیل شرح داد. ایشان معتقد بودند که رژیم به بن بست رسیده است، خزانه خالی است، اقتصاد ورشکسته است، اداره چنین مملکتی واقعاً مشکل است و نیاز به یک معجزه دارد. مخالفان رژیم اگر دولت را در دست بگیرند و مسؤولیت مستقیم اداره ی مملکت را بپذیرند، مفتضح خواهند شد، به خصوص که دشمنان خارجی، آمریکایی ها و غربی ها هرگز حاضر نخواهند شد امکاناتی را که در اختیار رژیم شاه هست در اختیار چنین دولتی بگذارند. رژیم فعلی که تمامی امکانات و حمایت داخلی و خارجی را دارد نتوانسته است مشکلات را مهار کند. و اگر ما قبول مسؤولیت کنیم، نمی توانیم وضع اقتصادی را جمع و جور کنیم و تمامی کاسه کوزه ها را بر سر انقلاب خواهند شکست و انقلاب را در افکار عمومی داخل و خارج بدنام می کنند. به همین دلیل مهندس عمیقاً اعتقاد داشت که باید یک برنامه درازمدت داشت و سنگر به سنگر جلو رفت و به تدریج خود را آماده ساخت. بازرگان رفتن شاه را در این مرحله از مبارزه قطعی می دانست اما آیا سلطنت هم از بین خواهد رفت یا نه. مردد بود و شک داشت. باور نداشت که ادامه ی مبارزه در آن اوضاع ممکن است منجر به سقوط سلطنت شود و تمامی برنامه های زودرس خود را در چهارچوب این احتمال قرار داده بود. با بخش اول سخن ایشان در مورد پایان کار شاه موافق بودم. در تحلیل هایی که مدتها قبل از آن تهیه و در نشریه ی پیام مجاهد منتشر کرده بودم، نشان داده بودم که « شاه رفتنی است » تمام شواهد و علائم سیاسی از رفتن شاه حکایت میکرد.»  (۶۰)

مصاحبه‌ای که برای نهضت خارج از کشور گران تمام شد:

  مهندس بازرگان بنا به توصیه دکتر یزدی،  در پاریس گفتگو و مصاحبه ای با کسی انجام نداد، اما پس از دیدار با آقای خمینی و مذاکره با ایشان در سفر دو روزه خود به لندن در آنجا با روزنامه ایران پست، بوسیله آقای فرامرز فرشاد، مصاحبه ای انجام داد که برای نهضت آزادی خارج از کشورگران تمام شد. در آن مصاحبه که جمعه ۱۲ آبان ۱۳۵۷ آن روزنامه انتشار پیدا کرد، مهندس بازرگان هم وضعیت خودشان در داخل را توضیح داد و هم ارتباط تشکیلاتی، نهضت آزادی خارج از کشور  با داخل کشور را نفی کرد و هم از کمک خود به دکتر علی امینی در صورت نخست وزیری سخن به میان آورد.

 ایران پست از آقای بازرگان سئوال می کند:

 « اگر روزی نهضت شما حکومت را در دست بگیرد، چه برنامه ای برای اداره کشور دارید؟ آیا این آمادگی را دارید؟

مهندس بازرگان: این مسئله را ما هنوز برای خودمان طرح نکرده ایم چرا که حالا ملت و مردم کاره ای نیستند.، ما در مرحله نخست باید مالکیت را به ملت بر گردانیم و آنوقت اکثریت هر چه خواست همان کنیم. ما هنوز در مرحله ای نیستیم که اختیار کشور را در دست داشته باشیم. ما اکنون مرامنامه ای در دست تهیه داریم که البته برای خالی نبودن عریضه است.»

و باز ایران پست می‌پرسد: « آیا شما در خارج از کشور فعالیتی دارید؟

مهندس بازرگان پاسخ می‌دهد: خیر، اما مدتی که ما در زندان بودیم، نهضت آزادی ایران در خارج از کشور تشکیل شد که بعضی از افراد آنها، همان افراد گذشته هستند و برخی دیگر بعدها به آنها پیوسته اند. آنها بلحاظ علاقه به اصول و سنن گذشته نهضت، کم و بیش بدنبال نهضت هستند، اما بلحاظ عدم ارتباط تشکیلاتی، آنها مستقل هستند و نامشان نهضت آزادی خارج از کشور است.»

چون در آن روزها  بر سر زبانها بود که به منظور حل بحران فعلی کشور، قرار است که شاه  دکتر علی امینی را به  نخست وزیری انتخاب کند، در این رابطه وقتی  ایران پست از بازرگان در این باره که  «فکر می کنید در شرایط حاضر دکتر امینی می تواند کاری از پیش ببرد؟»  سئوال می کند، مرحوم بازرگان جواب می دهد: «گمان می کنم او بتواند موفق شود و تا جائی هم که در اختیار من هست کمک می کنم تا در جهت خواسته های ملت توفیق یابد، اما بیشتر از این نمی دانم و نمی توانم چیزی بگویم»

با مصاحبه فوق، آقای بازرگان رهبر نهضت آزادی با وضوح تمام و با صراحت گفت فعلاً قادر به حکومت کردن نیست و برنامه و تشکیلات ندارد . علاوه بر آن، بر نمایندگی نهضت خارج از کشور، از نهضت آزادی داخل کشور خط بطلان کشید. نهضت آزادی خارج از کشور در تاریخ ۴ آذر ماه ۱۳۵۷، نا گهان علیه رهبران خود قطعنامه‌ای صادر کرد و در آن بر رهبران داخل تاخت که: فاقد قاطعیت و واجد ابهام گوئی، موضع گیری نارسا و توجیه گر و… هستند. قسمتی از قطعنامه چنین است:

“…و بدین ترتیب تمام روشنفکران وارداتی و یا ملی نما و تمام آنها که به ایدئولوژی های بیگانه به فرهنگ و شرایط اجتماعی ایران و ایرانی مجهز بوده و هم آنهائی که بینشی غیر منطقی با زمان داشته و تمام آنها که فقط گفته اند و هر گز عمل نکرده اند یعنی همان مفسران و پژوهشگران به اصطلاح انقلابی که منتظرند تا دیگران خون نثار کنند و ایشان توشه بردارند و خلاصه همه کسانی که علی وار عمل نکرده و نزیسته و مبارزه نکرده اند متحیر و سرگشته یا به توجیهاتی در جهت رسیدن به آمال و آرزوی خود و یا حفظ قالبهای خشک عقیدتی و کهنه خود پرداخته به دروغ چهره حقیقت را خدشه دار کرده اند.قد تبین الرشد و من الغی.”

دکتر یزدی هم جریان  مصاحبه بازرگان با روزنامه ایران پست را چنین بیان کرده است:

« آقای مهندس بازرگان پس از دیدارهای پاریس، به اتفاق میناچی به لندن سفر کردند. در لندن با دوستان فعال سیاسی، دکتر تقی زاده، دکتر خرازی، دکتر سروش دیدار و گفتگو نمودند. با مسؤولان دفاتر صلیب سرخ و عفو بین الملل در لندن، دیدارکردند. هم چنین شنیدیم با روزنامه ایران پست هم مصاحبه ای کردند. این روزنامه را یک گروه ایرانی در لندن به فارسی منتشر میکردند و به گروه های سیاسی غیر اسلامی وابسته بود و ما با آنها رابطه ای نداشتیم. دوستان نهضت در اروپا مصاحبه ی آقای مهندس بازرگان با این روزنامه را به هیچ وجه درست ندانستند. مسلماً آقای مهندس با وابستگی سیاسی این نشریه آشنایی نداشتند. علاوه بر این برخی از صحبتهای آقای مهندس بازرگان به نظر من، بحث انگیز و مضر بود و نتوانستم بفهمم که چرا آقای مهندس بازرگان مثلاً درباره دکتر امینی می باید آنچنان موضعگیری کنند. متأسفانه یادداشتی از آن مصاحبه در دسترسم نیست و مطالب آن را به یاد ندارم. این مصاحبه و موضعگیری آقای مهندس برخی از دوستان را نسبت به درک ایشان از« وضعیت انقلابی » جامعه درآن مرحله دو دل کرد و موجب نگرانی شد. رقبای  سیاسی و دوستان نادان و مغرضان نیز بیکار ننشستند و با تردستی و زیرکی از این مصاحبه سوء استفاده ها کردند و مرتب آن را بر سر ما می کوفتند در حالی که ما نه میتوانستیم تکذیب یا تأیید کنیم و نه قابل دفاع میدانستیم. آقای مهندس از لندن به پاریس برگشتند. یک یا دو روزی در پاریس ماندند و فرصت ملاقات دیگری با آقای خمینی دست نداد.

در این فرصت با آقای مهندس صحبت بیشتری شد که مواضع خود را قاطع و صریح کنند. مسألهِ مصاحبه با ایران پست را مطرح و اعتراض کردم. در مورد صدور اعلامیه و بیان مواضع با صراحت، آن را موکول به برگشت به تهران و مشورت با دوستان نهضتی کردند. من اگر چه قانع نشدم اما دیگر حرفی نزدم. چه طور است که آقای مهندس بازرگان در مصاحبه با ایران پست، بدون مشورت با دوستان نهضتی موضعگیری هایی می کنند که قابل قبول نیست و من کمترین تردیدی نداشتم که دوستان نهضتی در داخل نمی توانستند با آن موافق باشند. اما در مواردی که موضع نهضت در داخل و خارج روشن است، اعلام آن را به مشورت دوستان داخل موکول می سازند. علت این امر برای من روشن نبود. شاید به این دلیل بود که آقای مهندس نمی خواستند تحت فشار جو دست به این کار بزنند. به هر حال در آن زمان من شخصاً با آن موضعگیری ها موافق نبودم.» (۶۱)

 این گفته آقای یزدی خالی از اتهام، ابهام و نادرستی  نیست:

الف- آقای دکتر یزدی که خود را فردی متشرع معرفی می کند، گردانندکان روزنامه ایران پست  را « به گروه های سیاسی غیر اسلامی وابسته » متهم می کند و بر وابستگی آنها « مسلماً آقای مهندس با وابستگی سیاسی این نشریه آشنایی نداشتند.» تأکید هم دارد بدون اینکه اشاره ای بکند که به کجا وابستگی دارند؟! ولی در جا می آورد که « و ما با آنها رابطه ای نداشتیم »  آیا منظور ضمنی این جمله این نیست اگر با آنها رابطه داشتند، غیر اسلامی بودن و وابسته بودن اشکال و ایرادی نداشت؟

ب- می افزاید که برخی از صحبتهای آقای مهندس بازرگان  با این روزنامه « به نظر من، بحث انگیز و مضر بود» اما از عنوان کردن این نکات مضر صحبتی به میان نمی آورد و تنها می گوید: « مثلاً درباره دکتر امینی می باید آنچنان موضعگیری کنند. »  باز  در مورد صحبتهای مرحوم بازرگان تأکید  دارد که « ما نه میتوانستیم تکذیب یا تأیید کنیم و نه قابل دفاع میدانستیم. » و در حالی که می آورد: « موضعگیری آقای مهندس برخی از دوستان را نسبت به درک ایشان از« وضعیت انقلابی » جامعه درآن مرحله دو دل کرد و موجب نگرانی شد. »  ولی در جا همه را فراموش می کند و می نویسد:

  « متأسفانه یادداشتی از آن مصاحبه در دسترسم نیست و مطالب آن را به یاد ندارم.»

سرانجام مرحوم بازرگان در مورد گفتگوهای شان با آقای خمینی و دکتر یزدی می‌نویسد: «آقای دکتر یزدی عقیده و تا حدودی اصرار داشت که قبل از ترک پاریس و دیدار و خدا حافظی، اعلامیه‌ای در تعیین موضع خودم و تأیید رهبری امام خمینی بدهم. من این عمل را غیر فوری دیدم و ترجیح دادم پس از گزارش ملاقات به دوستان نهضت در تهران و با تصویب آن‌ها انجام شود» (۶۲)

در خاطرات آقای دکتر یزدی  آمده که  برنامه راهبردی سیاسی خود را به دو نفر آقایان مطهری و بازرگان ارائه کرده است:

۱-مطهری:

در مورد مطهری می‌نویسد، یک کپی از برنامه خود را به مرحوم مطهری  داده است:

« بعد از آنکه برنامه ی راهبردی تنظیم و نهایی شد، در مرحله ی اول لازم بود شورای انقلاب تشکیل شود. آقای خمینی گفتند که به جز چند نفری، از جمله آقایان دکتر سحابی و مهندس بازرگان و خود من از اشخاص سیاسی افراد زیادی را نمی شناسند. بنابراین سه نفر آقایان بهشتی، مطهری و هاشمی را معین کردند که افراد را شناسایی و معرفی کنند تا برای عضویت در شورای انقلاب و دولت موقت منصوب شوند. قرار شد به این افراد خبر داده شود که به پاریس بیایند.» (۶۳) و

«یکی از اولین روحانیانی که به پاریس فرا خوانده شد، مرحوم آیت الله مطهری بود. آیت الله خمینی برای مرحوم مطهری احترام فراوانی قائل بود.» (۶۴)  و« پس از ورود شهید مطهری به پاریس به تفصیل درباره ی برنامه ی سیاسی با ایشان صحبت کردم. یک کپی از متن تهیه شده را به ایشان دادم. اولین گام ضروری در اجرای این برنامه، تشکیل شورای انقلاب بود. مرحوم مطهری از تدوین این برنامه ابراز خوشحالی بسیار کرد و چندین بار از من تشکر کرد. » (۶۵)

در مورد  دولت موقت هم می‌نویسد: « در مورد دولت موقت هم مرحوم مطهری ضمن تأیید اصل برنامه اظهار داشت که مهندس بازرگان شایسته ترین فرد برای این پست است.» (۶۶). وی سپس  می افزاید که « در زمانی که مطهری در پاریس بود، آقای خمینی هر روز، بعد از نماز مغرب و عشاء برای حاضران صحبت میکرد. این صحبتها در نوار ضبط و سپس تکثیر و توزیع میشد. آقای خمینی در این صحبتها، از هر دری سخن میگفتند، که بعضاً ارتباطی با هم نداشتند. در فضای پاریس، به عنوان رهبر یک انقلاب بعضاً مطالب جالبی هم نبودند. مرحوم مطهری، بعد از چند روز و شنیدن این سخنان ناراحت شد و به من گفت آقای خمینی نباید اولاً این قدر زیاد حرف بزنند و ثانیاً این حرفها را بزنند. از من پرسید که آیا من به ایشان تذکر داده ام. جواب دادم، خیر، اما آقای اشراقی و سایران به ایشان تذکر داده اند، اما ظاهراً اثر نداشته است. پرسید که چرا من حرفی نزده ام. گفتم اگر قرار بود اثر بکند، تذکر آقای اشراقی باید کافی می بود. از او خواستم که ایشان هم این مطلب را با آقا مطرح سازند. مطهری گفت حاضر است به شرطی که من هم او را همراهی و سخنش را تأیید کنم. قبول کردم. این جلسه برگزار شد. بعد از سخنان مطهری، آقای خمینی به من نگاه کردند، یعنی نظر مرا جویا شدند. من سخنان مطهری را تأیید و پیشنهاد کردم که ایشان فقط روزهای شنبه، بعد از نماز ظهر و عصر، صحبت کنند. زیرا در اروپا روزهای شنبه و یکشنبه تعطیلی آخر هفته است و شنبه ها شلوغ ترین روز در نوفل لوشاتو است. از تمام اروپا ایرانیان  به نوفل لوشاتو می آیند. من مهمترین مسائل روز ایران و جهان را برای ایشان یادداشت میکنم و ایشان در سخنان روز شنبه دربارهِ همان مسائل صحبت کنند. گروه سیاسی مستقر در نوفل لوشاتو هم خلاصه‍ای از صحبت ها را تدوین، ترجمه و منتشر میکند. از آن پس به همین ترتیب عمل شد.» (۶۷)

 

۲-مهندس بازرگان

در مورد سفر مهندس بازرگان به پاریس چنین گزارش می‌کند:

 « مهندس برنامهِ سفر خود را در چند بند برای من توضیح داد: گفتگو با هم و تبادل نظر و مشورت در مسائل کلان کشور، به خصوص با توجه به نامه ای که من در سال ۵۶ از آمریکا برای ایشان فرستاده بودم. علاوه بر این قرار شد دیداری با اعضای فعال نهضت آزادی در خارج از کشور نیز دیدارکنند. بخش اصلی برنامه ایشان دیدار با آقای خمینی و تحلیل اوضاع داخلی ایران و ارائه نظرات و پیشنهادات به ایشان و بالاخره اطلاع از نظرات و برنامه آقای خمینی بود.

با مهندس هم قبل و هم بعد از دیدار با آقای خمینی بحث و گفتگوها مفصلی داشتیم. مهندس بازرگان نظرات خود را به تفصیل شرح داد.» (۶۸)… و « من برنامه های سیاسی راهبردی تعیین شده آقای خمینی را برای ایشان شرح دادم. مهندس برنامه را پذیرفت و آن را تأیید کرد، اما احساس کردم هنوز قانع نشده است. » (۶۹)

حال به سراغ یادداشت های روزانه مرحوم بازرگان برویم و ببینیم آن مرحوم، در باره دو جلسه ملاقات خود با آقای خمینی در پاریس، چه می‌گوید:

«روز ۳۰/۷/۵۷ به اتفاق آقای دکتر ابراهیم یزدی در خانه اندرونی، که آن طرفِ کوچه و قدری به طرف مشرق بود، ملاقات و مذاکره به عمل آمد. آقای اشراقی، داماد ایشان در ابتدای جلسه و برای پذیرائی و تعارفات اولیه حضور داشتند. جلسه سه نفری قریب یکساعت و نیم طول کشید و همانطوری که قبلاً از آقای بهشتی شنیده بودم، ایشان ابتدا به کلام و استفسار از حال و نظریات طرف و ابراز انبساط چندان نداشت؛ وقتی ضرورت تعیین یک هیئت نمایندگی را مطرح کردم، تأییدی ندیدم. مختصری از وضع ایران، عقب نشینی های شاه و امکان توسعه فعالیت و پیشروی و پیروزی صحبت کرده گفتم: انتخابات مجلس که وعدۀ آزادی آن را داده اند فرصت خوبی برای نفوذ و موفقیت خواهد بود وشاه را می‌شود بتدریج بیرون انداخته، از راه‌های قانونی و مجلس مؤسسان تغییر نظام. ایشان بلافاصله اشکال کردند و گفتند: « شور و هیجان مردم خواهد خوابید ». گفتم برعکس است، فعالیتهای انتخاباتی همیشه بهترین فرصت و وسیله برای بحث و تبلیغات و تجمع و تحرکات است. ایشان اظهار ناامیدی کرده و گفتند:« تضمین می کنند؟»

   از مشکلات و مخالفت‌ها و مسائلی رو در رو خواهیم بود صحبت کردیم؛ از جمله کارشکنی‌های حتمی دولت‌های بزرگ و لزوم دقت و تدبیر در پیشروی. فوق‌العاده متعجب شدم که دیدم ایشان مسائل را ساده می‌گیرند و نمی‌خواهند وجود یا اثر آمریکا را قبول کنند. گفتم: بالاخره آمریکا را با قدرت و موقعیتی که دارد باید به حساب بیاوریم.

جواب دادند:” چون ما حرف حق می‌زنیم ، آمریکا مخالفت نخواهد داشت، ما نمی‌گوییم نفتمان را به آنها نمی‌فروشیم، می‌فروشیم ولی به قیمت عادلانه‌ای که خودمان در بازار آزاد مشتری‌ها تعیین نماییم و بعد هم از آنها بجای اسلحه، ماشین‌های کشاورزی خواهیم خرید.” گفتم: دنیای سیاست و محیط بین المللی، حوزه علمیه نجف و قم نیست که حرفمان حق باشد تا آنها تسلیم شوند. از خونسردی و بی اعتنایی ایشان به مسائل بدیهی سیاست و مدیریت، ماتم برد و دنبال کردن بحث را در این زمینه بی فایده دیدم.

پرسیدم: جنابعالی چگونه اوضاع و تکلیف  را می‌بینید؟ باز هم ساده نگری و سکینه و اطمینان ایشان به موفقیت نزدیک، مرا به تعجب و تحسین انداخت. مثل اینکه قضایا را انجام شده و حل شده دانسته، گفتند: ” شاه که رفت و به ایران آمدم، مردم نمایندگان مجلس و بعد دولت را انتخاب خواهم کرد، منتهی چون کسی را نمی شناسم از شما می‌خواهم افرادی را که مسلمان و مطلع و مورد اعتماد باشند، علاوه بر خودتان و دکتر یزدی معرفی کنید که مشاورین من باشند و آن‌ها بگویند چه کسی برای نمایندگی مجلس خوب است، تا من به عنوان نامزد به مردم پیشنهاد نمایم. البته مردم آزاد خواهند بود رأیی را که مایل باشند بدهند. وزراء هم، آن هیئت در نظر بگیرند که من پیشنهاد نمایم. کافی است این وزراء مسلمان و درستکار باشند. اصرار ندارم، حتی ممکن است از وزرای سابق که خیانت نکرده اند باشند»

احساس من ( و شاید دکتر یزدی) این بود که ایشان از ما فقط برای مرحلۀ بعد از انقلاب که تشکیل دولت و مجلسین  و اداره مملکت است می‌خواهند استفاده نمایند و نسبت به مرحلۀ ماقبل، خیالشان راحت  و برنامه معین است. گفتم: چشم؛ با آقای دکتر یزدی می‌نشینیم و صورتی تهیه کرده خدمتتان می‌دهیم. سفارش کردند تنها از خودتان نباشد، نمی‌خواهم بگویند که من طرفدار دسته خاصّی هستم. گفتم : البته نظر و رویه ما همیشه همینطور بوده، اهل همکاری و وحدت هستیم. در آخرین جلسه، چون فکر می‌کردم قبل از رفتن شاه و آمدن ایشان به ایران، مسائل و مراحلی در اداره و پیروزی انقلاب داریم ، گفتم: اجازه بدهید هیئت مشورتی که منصوب خواهید کرد، فعلاً وظیفه رابط و نمایندگی را برای انقلاب در ایران داشته باشد. این نظر را رد نکردند ولی استقبالی هم نکردند.» (۷۰)

بنا به گزارش مهندس بازرگان، وی دو پیشنهاد به آقای خمینی کرده اند: ۱- طرح ضرورت تعیین یک هیئت نمایندگی  و ۲- هیئت مشاور منصوب آقای خمینی که سمت رابط و نمایندگی انقلاب در ایران را داشته باشند. که هر دو را آقای خمینی رد کرده است. در اولی مرحوم بازرگان می‌نویسد: که «تأییدی ندیدم» و دومی را « رد نکردند ولی استقبالی هم نکردند » و تنها  آقای خمینی از ایشان خواسته که علاوه بر خودشان و دکتر یزدی کسانی را برای مشاور به ایشان معرفی کنند. در گزارش، نگرانی و نارضایتی مرحوم بازرگان از نتیجه مذاکرات  با آقای خمینی بطور آشکار ابراز می‌شود. بنا بر گزارش، در ملاقات و گفتگو‌های مهندس بازرگان با آقای خمینی اشاره‌ای به دولت موقت و نخست وزیری آن مرحوم نشده است. و باز بنا به گزارش دکتر یزدی حتی مهندس بازرگان بعد از سفر دو روزه اش به لندن و باز گشت به پاریس، در پاریس دیداری با آقای خمینی نداشته‌ و بدون خداحافظی به تهران بازگشته‌است . « در این سفر مهندس بازرگان دو بار با آقای خمینی ملاقات کرد. دیدار اول در۳۰/۷/۱۳۵۹ و دیدار دوم در ۲/۸/۱۳۵۹ انجام شد. قرار بود که بعد از بازگشت از سفر لندن، برای بار سوم هم دیدار داشته باشند که به دلیل عجله مهندس به بازگشت به ایران و پر بودن برنامه‌های آقای خمینی این دیدار صورت نگرفت. مطلب تازه‌ای هم برای بحث وجود نداشت» (۷۱)

دکتر یزدی می‌نویسد: « قرار بود که بعد از بازگشت از سفر لندن، برای بار سوم هم دیدار داشته باشند»، اما دلیلی که می‌آورد، نه تنها نارسا بلکه لودهنده است. دلیل او این‌است: «  پر بودن برنامه های آقای خمینی » و « مطلب تازه ای هم برای بحث وجود نداشت ». اما نه برنامه‌های آقای خمینی چنان پر بود که نتواند با کسی که خود به فرانسه دعوت کرده بود، بنابر قرار، دیدار و گفتگو کند و نه باوجود موضع‌گیری مهندس، مطلبی تازه‌ای برای بحث نبوده‌است.

   چه بسا برگزار نشدن دیدار سوم، حتی برای خدا حافظی،  در ‌رابطه   با مصاحبه مرحوم بازرگان در لندن با ایران پست و اظهار نظراو نسبت به  زمامداری علی امینی و نهضت آزادی خارج از کشور و سلطنت نخواهد رفت و امریکا را باید به حساب آورد، بوده‌ است. افزون بر این، هم گزارش دکتر یزدی از دیدارمهندس بازرگان با خودش وبا آقای خمینی و مصاحبه مهندس  با ایران پست در لندن و هم گزارش مهندس بازرگان از دیدارش با آقای خمینی  می‌گویند که دو طرف از هم ناراضی شده‌اند.

  مهندس بازرگان می‌نویسد در پاریس، «ضمناً آقای دکتر سنجابی و همراهان ایشان علاقه داشتند یک ملاقات  اضافی و تعیین موضع مشترک با آیت الله خمینی داشته باشیم و اعلامیه‌ سه جانبه‌ای داده شود، ولی دکتر یزدی و من ضرورتی در این کار ندیدیم. تنها به دعوت آقای دکتر بهشتی ، یک جلسه سه نفره در محل اقامت ایشان داشتیم. » (۷۲)

 مهندس بازرگان بعد از  حذف شدن خودش و نهضت آزادی از قدرت، متوجه شد که از وی به عنوان نردبان قدرت استفاده شده‌است. و به این امر، به صراحت،  در سخنرانی خود در تاریخ  ۲/۱۱/۱۳۶۰‏ اعلام و  اعتراف می‌کند:

«دوستان و من هم غافل از این بودیم که بعداً با ما چه معامله خواهند کرد و ‏مرا به طور موقت برای ‏جلب اعتماد مردم ایران و خارج و اعتبار انقلاب به عنوان نردبان قدرت در آنجا می ‏گذارند و راه و برنامه خودشان را گام به گام دنبال ‏خواهند کرد. مرحوم طالقانی توصیه کرده بود و فرموده ‏بود این آقایان وفا و صفا نخواهند داشت. ولی دوستان و خود من در چنان اوضاع و احوال وظیفه شرعی و ملی خودمان می‌دانستیم که شانه از زیر بار ‏مسئولیت خالی نکنیم.» (۷۳)  

     بسا او طرح را انحصارگرایانه می‌دیده و به همین علت ناراضی از پاریس بازگشته‌است. اما چون غافل از ساز و کار قدرت بوده، وارد کار شده و بگاه حذف شدن از غفلت به در آمده و در گفتار فوق، زبان حال خود گشته و گفته‌است: غافل بوده‌است که از او « به عنوان نردبان قدرت» استفاده خواهد شد.

   خالی نکردن شانه از مسئولیت یک چیز است و قبول طرح انحصاری قدرت که آقای یزدی تهیه کرده و آقای خمینی آن را پذیرفته مطلب دیگری است. و اگر بنا به نوشته آقای دکتر یزدی، مهندس بازرگان هم از طرح سرّی راهبردی مطلع بوده، و با اطلاع از طرح و پذیرفتن آن، نخست وزیری آن طرح را هم پذیرفته، آیا همان چیزی نیست که در دوران نخست وزیری خود، در پاسخ به اعتراض‌ها، دولت خودش را به چاقوی  بی‌تیغه تشبیه  کرد (۷۴)؟  زیرا طرح چنان بیین و آشکار است که هر کسی متوجه می‌شود که طرح، طرحِ به انحصار در آوردن و قبضه کردن قدرت است و در طرح قدرتمداری  کسی که محور و مدار قدرت می‌شود،  آن را به طراح آن نمی‌سپرد. و این همان واقعیت است که در سال ۵۸، دکتر یزدی در پاسخ به آقای کاظمیان می‌گوید: « آرام آرام فهمیدیم نمی‌توانیم با آنها کار کنیم و باید کنار برویم. ما کاره‌ای نبودیم. قدرت دست آقای خمینی بود و آن‌ها هم مجری نظرات. این را باید بفهمیم.» (۷۵) و اما قدرتی که در دست آقای خمینی بود، جز با به عمل در آوردن طرح راهبردی خود آقای یزدی، پدید نمی‌آمد. این تنها امری است که به احتمال زیاد مهندس بازرگان از آن غافل بوده و آن را به حساب نیاورده‌است. او تنها به حرف‌های آقای خمینی اعتماد کرده است. غافل از اینکه قدرت  فارغ از حرف‌های خوب،  ساز و کار خود را دارد و غفلت و یا نادیده گرفتن این ساز و کار نتایج خود را به بار می‌آورد. خدا داناتر است.

   نظر به اینکه هدف اصلی  این مقاله که در سه قسمت تقدیم خواننده گان گردید، نشان دادن طرح سرّی چگونگی قبضه کردن قدرت و پاشیده شدن بذر انحصاگری در پاریس  بود، نقد خاطرات به همین جا خاتمه می‌یابد. و کسانی که مایل به اطلاعات بیشتری هستند، می توانند به خاطرات آقای دکتری یزدی مراجعه کنند.

۴-خشونت، خشونت زاست و بر خود می افزاید

سه مقاله تحت عنوان « طرح سرّی چگونگی قبضه کردن قدرت در انقلاب ۵۷» در نقد خاطرات آقای دکتر ابراهیم یزدی، به قلم اینجانب در اردیبهشت ۱۳۹۵ منتشر شد. مطالب آن مقاله ها چیزی به غیر از آنچه آقای دکتر یزدی در خاطراتشان آورده بودند، نبود. تنها کاری که اینجانب کرده بودم، این بود که هر جا ضروری تشخیص داده شد به منظور بهتر روشن شدن آن گفته ها توضیحاتی به آنها افزودم و نهایت سعی خود را بکار بردم که هیچ دخل و تصرفی در آن وارد نشود. هدف از نوشتن و انتشار آن مقاله ها و سایر نوشته ها هم روشن کردن و شدن نکات مبهم و تاریک تاریخ مهمترین انقلاب کلاسیک سال ۵۷  که هدفش آزادی استقلال و جمهوری اسلامی برای همه(ملی و مردمی) بود ولی  استبداد تمام عیار برای ملت ایران به ارمغان آورد، بوده و هست. و چون اینجانب به دلیل اینکه خود در بخشی از آنچه رخ داد، چه قبل و چه بعد از پیروزی انقلاب در آن شرکت داشته ام، وظیفۀ ملی میهنی و دینی خود دانسته و می دانم که تا جائی که برایم میسر است، به علل و عواملی که سرانجام انقلاب آزادی بخش ما به دیکتاتوری گرائید، را برای صاحبان اصلی آن که ملت ایران است به عنوان تجربه در اختیارشان قرار داده شود.

چند هفته ای بعد از انتشار مقاله ها، از تهران اطلاع رسید که مقاله ها در دست دوستان نهضتی دست به دست می گشته و قرار است که جوابیه ای بر آن انتشار داده شود. من هم به سهم خود خوشحال از این خبر که چه بهتر که آنها هم نظر خود را در اختیار عموم قرار دهند. چون چیزی که اینجانب انتشار داده بودم تماماً بر گرفته از خاطرات آقای دکتری یزدی بود. بنابراین امکان تکذیب و یا رد در آن منتفی است مگر برای جدل. در هر حال بعد از گذشت ۲ ماهی از انتشار مقاله ها، در پاسخ به آن، مقاله ای از آقای جواد سلیمانی که گویا  از دوستان جوان و یا هوا دار نهضت آزادی است، منتشر شد.

چون به نظر اینجانب مقاله به غیر از بازی با کلمات چیز دیگری در بر نداشت، و برای خوانندگان هم بگمانم قضاوت در درستی و نادرست آن مشکل به نظر نمی رسید، آن مقاله نادیده گرفته شد ولی اخیراً آقای حسین دهباشی در برنامه تلویزیونی «تاریخ آن لاین» مصاحبه ای که با آقای دکتر یزدی به عمل آورده و هم اکنون کل آن در یوتیوب موجود است. (۷۶) نکته ای از آن مصاحبه مرا واداشت که در مورد انقلاب و زمانی که آقای خمینی در پاریس بود چند نکته دیگر که در مقاله های سه گانه که قبلاً منتشر شده،  نیامده بود، بدان ها افزوده گردد.

در برنامه «تاریخ آن لاین»، مجری برنامه از آقای دکتر یزدی می پرسد:

«اعضای مجاهدین که در سالهای قبل، یعنی قبل از تشکیل سازمان، کسانی بودند که ارادت زیادی داشتند به بزرگان نهضت آزادی مثل مهندس بازرگان، چطور در دل یک تشکیلات اهل مسالمت اهل گفتگو، یک جریان انشعابی خشونت طلب آن هم به این حد که بعداً تو سالهای بعد حتی حاضر می شود که با صدام همکاری کند، زائیده می شود؟ شما که آنها را می شناختید ریشه ماجرا را در چه می بینید؟»

آقای دکتر یزدی چنین پاسخ می دهد: «ببینید خط مشی یا سیاستی را که مجاهدین اتخاذ کرده بودند، لاجرم به این خشونت کشیده می شد»

مجری می پرسد: « نه سرخوردگی بی عملی که آنها فکر می کردند بزرگانشان مهندس بازرگان تو سالهای قبل از انقلاب رفتارشان انقلابی نیست؟»

ج یزدی: «ببینید شما باید بروید تو آن ظرف زمان که اکثریت گروه ها خشونت طلب شده بودند و از همین موضع بازرگان را نقد می کردند و اعتراض می کردند، راهی که ما مخالف بودیم. چه خشونتی، با خشونت. اعمال خشونت به نفع دولت موقت نبود»

در اینجا مجری باز می پرسد: «عرضم بیشتر سالهای قبل از انقلاب هست. در یک دوره ای مجاهدین محبوب بودند، قهرمانان در واقع کشور بودند، شما به عنوان مبارز در خارج از ایران خط مشی مسلحانه گروه های چریکی را علیه حکومت شاه تأیید نمی کردید؟»

ج یزدی: «چرا! چرا! ما آن را در هر حال یک ضرورت اجتناب ناپذیر می دانستیم».

مجری: «اما بازرگان خودش تأیید نمی کرد؟»

 ج: «نه خیلی! البته من یادم نمی آید که مهندس بازرگان با جنگ مسلحانه مخالفت صریح و آشکار کرده باشد ولی موافق نبود. اما به نظر من راه دیگری نبود. دولت همه راه ها را بسته بود. جواب “های”، “هوی” است دیگه»

خشونت، خشونت زاست و بر خود می افزاید، در هر دوره ای که می خواهد باشد. وقتی که به زعم آقای دکتر یزدی «جواب “های”، “هوی” است دیگه» این طرز فکر زمان نمی شناسد. در آن سه مقاله از خاطرات آقای یزدی، نشان داده شد که چگونه آقای دکتر یزدی طرح حذف دیگران از جبهه ملی گرفته تا بعضی از روحانیون و حتی قطب زاده و…، به غیر از روحانیون حلقه آقای خمینی و خودشان را به آقای خمینی داده است. دکتر یزدی غافل بوده که در طرح قدرت مداری، کسی که محور و مدار قدرت می‌شود، طرح را به طراح آن نمی‌سپرد. راست بخواهی، مقدمات بدست او و سازمانش انجام می‌ شود و سپس از آنها خلع ید می‌کند. زیرا می‌داند اجرای کامل طرح را به طراح و سازمان سیاسی او سپردن، دادن گوشت قدرت به دهان گربه است.

بعد از این مقدمه، ۴ نکته دیگر که نشان دهنده، تفکر قدرتمداری و روش اجرای آن است برای تکمیل آن سه مقاله از خاطرات دکتر یزدی در اینجا آورده می شود.

۱- حزب واحد و یا  جبهه مشترک بر اساس الگوی نهضت آزادی،

۲- ترور افسران عالیرتبه ارتش با مجوزخمینی و موافقت یزدی،

۳- ارتباط با آمریکائی ها،

۴- رُبودنِ گذرنامه دانشجویان برای انقلاب.

۱- حزب واحد و یا جبهه مشترک بر اساس الگوی نهضت آزادی.

آقای دکتر یزدی می نویسد:« در نیمه اول سال ۱۳۵۷، مرحوم دکتر بهشتی به آمریکا آمد و از ایالات مختلف از جمله تگزاس(هوستون)، نیویورک، واشنگتن دی سی، دیدار کرد. در هوستون ما با هم درباره وضعیت جنبش در ایران و ضرورت ایجاد تشکلهای سیاسی مذاکرات مفصلی داشتیم. آشنایی ما با هم و برخی همکاریها از زمان فعالیتهای دانشجویی (۱۳۲۸-۱۳۲۳)  و جنبش ملی شدن صنعت نفت آغاز شده بود. »(۷۷) وی سپس می افزاید که «با توجه به این سوابق طولانی دوستی و همکاری، سفر ایشان به آمریکا و تگزاس در دیدار و گفتگوها برای هردوی ما بسیار مغتنم بود. به خصوص که سفر ایشان مقارن بود با سفر قریب الوقوع من به نجف و دیدار با آقای خمینی. هر دوی ما قبول داشتیم که نیروهای اسلامی نیاز به تشکل و سازماندهی دارند. با پراکندگی نیروها آینده جنبش در ابهام قرار خواهد داشت. در مورد چگونگی سازماندهی نیروها، با هم اختلاف نظر پیدا کردیم. نظر ایشان این بود که یک حزب واحد تشکیل شود و همه نیروهای اسلامی، از روحانیان و روشنفکران ملی – اسلامی در آن شرکت کنند ولی یک گروه ۳ تا ۵ نفری از روحانیان، بر تصمیمات حزب نظارت نهایی با حق وتو داشته باشند. از قانون اساسی مثال زدند که یک گروه ۵ نفری از مجتهدان، مصوبات مجلس مقننه را مورد بررسی قرار میدهد و آنها را تایید و یا رد میکند. من این نظر و قیاس را نادرست و غیرواقع بینانه می دانستم. در برابر نظرم این بود که نهضت آزادی ایران در داخل فعالیت خود را آغاز کند، و تجدید سازمان نماید. روحانیان نیز سازمان ویژه خود را داشته باشند و این دو باهم یک جبهه مشترک ایجاد نمایند. هر دو گروه در پاره ای از مسائل از استقلال برخوردارند. در حالی که در پاره ای از مسائل باهم مشترکند و همکاری می کنند. اما اگر قرار باشد نیروهای اسلامی، یک حزب و سازمان واحد داشته باشند، با آن هم مخالفتی ندارم ولی بر این باورم که رابطه روحانیان و روشنفکران در این حزب واحد همان الگوی شورای مرکزی نهضت آزادی ایران باشد. در نهضت آزادی مرحوم طالقانی عضو هیئت موسس و شورای مرکزی بود، اما حق ویژه ای برای خود قائل نبود. در تصمیمات شورا او هم یک رای داشت، برابر رای جوانترین عضو شورا. در یک سازمان سیاسی تصمیمات فقهی یا قانون گرفته نمی شود که به نظر اجتهادی روحانیان نیازی باشد. اما وقتی صحبت از مسائل فقهی و تخصصی به میان آید و نیاز به نظر کارشناسی باشد، منطق و خردورزی و احساس مسئولیت دینی حکم میکند که شورای تصمیم گیری، نظر کارشناسی روحانیان عضو شورا را خواستار شود و بر طبق آن عمل کند. این همان کاری بود که در شورای مرکزی نهضت آزادی صورت میگرفت. مرحوم بهشتی با این نظر به شدت مخالفت کرد و بر نظر خود اصرار ورزید. و نهایتاً هم حزب جمهوری اسلامی براساس همین دیدگاه تشکیل شد.» (۷۸)

بنابراین ملاحظه می شود که در اصل انحصارِ قدرت و تشکیل حزب واحد به منظور حذف دیگران اختلاف نظری وجود نداشته است. منتها آقای دکتر بهشتی برای روحانیون یعنی خودش حق وتو می خواسته و آقای دکتر یزدی حزب واحد را بر « الگوی شورای مرکزی نهضت آزادی ایران » طلب می کرده است.

دکتر یزدی در پی آن ادامه می دهد:

«موضوع دومی که مرحوم بهشتی در این گفتگوهای دوجانبه مطرح کرد تشکیل شورای اجتهاد یا مرجعیت بود و معتقد بود که با توجه به تنوع و پیچیدگی مسائل جامعه جدید، یک فرد نمی تواند در باره همه این مسائل نظر بدهد. مرجعیت باید شورایی باشد و خودشان در آن حضور داشته باشند و آن را مدیریت کنند. طرح شورای مرجعیت و استقلالی که هر یک از مراجع برای خود قائل هستند، تا چه اندازه می توانست عملی باشد قابل تامل بود. همانطور که اشاره کردم، سفر ایشان به هوستون و این گفتگوها، همزمان بود با برنامه سفر من به خاورمیانه و نجف. ایشان مطالب و نکاتی را هم درباره آقای خمینی، روحیات ایشان و نیز برخی از مواضع مطرح کردند. مرحوم بهشتی بعد از این گفتگوها هوستون را به مقصد نیویورک ترک کرد. خبر سفر ایشان را به دوستان نیویورک و ضرورت تماس و گفتگو را با ایشان مطرح کردم. اما دوستان ما در نیویورک نتوانستند با ایشان تماس بگیرند و ظاهرا به جای نیویورک به واشنگتن دی سی رفته بودند و با دوستان مقیم واشنگتن دی سی نیز تماس نگرفته بودند. صراحت من در گفتگو با مرحوم بهشتی در مورد چگونگی همکاری میان نیروهای روشنفکر ملی – اسلامی و روحانیان ظاهرا به مزاق ایشان خوش نیامده بود و موجب کدورت و تیرگی روابط شد و بعد از انقلاب هم، مسائل دیگری پیش آمد و مزید برعلت شد» (۷۹)

 

۲-ترور افسران عالیرتبه ارتش با مجوزخمینی و موافقت یزدی  

آقای یزدی می نویسد: « در شهریور ۱۳۵۴ که رهبری سازمان مجاهدین خلق بیانیه ی تغییر ایدئولوژیک سازمان و مارکسیست شدنشان را اعلام کرد. علاوه بر این، رهبری سازمان اعضای مسلمان درون سازمان را که حاضر به قبول این ایدئولوژی و تمکین از رهبری منحرف، نشده بودند، یا اخراج و یا سر به نیست می کرد. اعضای مسلمان سازمان که به تدریج  از سازمان بیرون آمده بودند، دست به تشکیل گروه های کوچک مستقل زدنده بودند، ده ها گروه کوچک مسلح به وجود آمد.» (۸۰)  و « «در پاریس افرادی از این گروهها به دیدن آقای خمینی آمدند تا در باره ی برخی از شیوه های عملی، نظر ایشان را بدانند. آقای خمینی، از من خواستند در مذاکرات این افراد حتماً حضور پیدا کنم. یکی از راه های مقابله با کودتای احتمالی، ترور برخی از فرماندهان ارشد ارتش بود. آنها فهرستی از این فرماندهان تهیه کرده بودند. با برخی از رهبران داخل ایران نیز مشورت کرده و نظر موافق آنها را جلب کرده بودند. اما به آنها توصیه شده بود که اجرای آن را به تصویب آقای خمینی موکول کنند. فهرستی از اسامی فرماندهان ارشد ارتش را، که احتمال کودتا از جانب آنها میرفت. به شرح زیر ارائه دادند: سران نظامی: فردوست و هاشمی نژاد؛ گارد شاهی – نشاط -؛ وزیر جنگ – شفقت؛ رئیس ستاد قره باغی-؛ فرمانده نیروی هوایی – ربیعی؛ فرمانده نیروی زمینی  بدره ای – جهانبانی؛ فرمانده نیروی دریایی – حبیب اللهی؛ فرمانده هوا نیروز-  خسرو داد؛ فرماندار نظامی – رحیمی – اویسی؛ دفتر ویژه – افشار.

 به موجب ارزیابی آنان، مثلث قره باغی – فردوست – شفقت همه کاره بودند و با رئیس وقت سیا (ترنر) و ام.آی. ۶ انگلیس ارتباط مستقیم داشتند. حسین فردوست افسرعالی مقام ام.آی. ۶ بود. او و شفقت و شیلاتی همکلاس های شاه بودند وشاه به آن ها اعتماد داشت. بدره ای و خسروداد از اویسی هم خطرناک تر و بی رحم تر بودند. اویسی در زمان اعلام حکومت نظامی و کشتار میدان ژاله، فرمان دار نظامی تهران بود. این ها حتی به شاه ایراد می گرفتند که چرا تسلیم شده و از ایران خارج می شود.

کسانی که از جانب گروههای مسلح به پاریس آمده بودند، این مطالب را با آقای خمینی مطرح ساختند. آقای خمینی به آنها اجازه داد که به هر کدام که دسترسی پیدا کردند، برنامه را اجرا کنند. به خصوص در مورد چند نفر تاکید کردند.» (۸۱)

در اینجا ذکر یک نکته مهم است که در میان افرادی که باید ترور می شدند، از دفتر ویژه اطلاعات ، افشار آمده که باید ترور می شد، اما ارتشبد حسین فردوست که مغز متفکر اطلاعاتی و سازمان دهنده آن است، باید برای همکاری زنده می ماند، که ماند  و بعد از حدود ۵ سال همکاری و بعد از اینکه سر زبان ها افتاد که فردوست مغز متفکر سازمان نوبنیاد اطلاعات جمهوری اسلامی ایران است، اطلاعاتی ها در تاریخ ۱۲/۸/۱۳۶۲، اعلان کردند که او را بازداشت کرده اند و بعد هم مسئله به خاموشی گرائید. (۸۲)

 وی می افزاید که: «این نمایندگان پرسش دیگری را نیز عنوان کردند. آنها برای شناسایی هدفهای مورد نظر باید به برخی از مراکز رفت و آمد این فرماندهان، نظیر کافه های شبانه و باشگاه وارد شوند. برای ورود به این مراکز، لازم بود از نظر قیافه ظاهری و پوشش و غیره شبیه مشتریان این محافل باشند. از جمله این که جوانانی که برای انجام تحقیقات و شناسایی بخواهند به این محافل وارد شوند باید با یک زن همراه باشند و پوشش این زن هم باید به تناسب فضای این محافل باشد. پرسش اینها از آقای خمینی این بود که آیا این خواهران مجاز هستند که پوشش اسلامی را کنار بگذارند و از پوششی متناسب با جو این محافل، استفاده کنند. جواب آقای خمینی مثبت بود. آن ها سپس نیاز به اسلحه را مطرح کردند . آقای خمینی به آن ها توصیه کردند که با من صحبت کنند»(۸۳)

 بنابراین گفته ها آقای خمینی با همراهی و موافقت آقای یزدی، هم  فتوای ترور فرماندهان ارتش را و هم  کنار گذاشتن حجاب را برای ترور صادر می کند.  و بخشی از ترورهای ارتشیان و یا تیربارانشان را در رابطه با این فتوا باید جستجو کرد.

۳- ارتباط با آمریکائی ها

آقای دکتر یزدی می نویسد: «از نیمه ی دوم سال ۱۳۵۷ آمریکائی ها از سه کانال با این گروه از رهبران ارتباط بر قرار کردند: اول تماس مستقیم با نمایندگان شورای انقلاب، آقایان مهندس بازرگان، آیت الله موسوی اردبیلی و دکتر سحابی. دوم تماس مستقیم با دکتر بهشتی، و سوم تماس در پاریس. آنچه در زیر آمده است شرح تماسهای پاریس است.» (۸۴)

آقای دکتر یزدی در اینجا بخشی از حقیقت را می گوید، و از بخشی دیگر طفره می رود، و آن را به طاق نسیان می سپارد: حقیقت آن است که نهضت آزادی در داخل و خارج از کشور مستقیم و غیر مستقیم از چند طریق با آمریکائی ها از نیمه دوم سال ۵۵  به بعد مذاکره داشته است. که چون این روابط در کتاب پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، از ص۲۲۴-۲۱۰شرح داده شده اند، نیاز به تکرار مجدد آنها در اینجا نیست. اما یادآوری یک نکته شاید بجا باشد. که موافق گزارش اسناد لانه جاسوسی آمریکا، تماسهاى فعال و مداوم نهضت آزادى با سفارت آمریکا از تاریخ ۸ اردیبهشت سال ۵۷ شروع مى‏شود و تا ۲۷ آذر ۵۷ ادامه داشته است. در جلسات با سفارت، محمد توسلی (توکلی)، بازرگان، دکتر یدالله سحابی، بهرام بهرامیان حضور داشته اند ولی نه اینکه همه در هر جلسه  شرکت داشته اند. بخشى از این روابط در کتاب احزاب سیاسى بخش دوم، مجموعه اسناد لانه جاسوسى آمریکا، جلد سوم از صفحه ۱۹۴ – ۲۴۴ آمده است  و خلاصه ای از آن  را می توانید در کتاب پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، ص ۲۱۸-۲۲۴ مطالعه کنید.

 ۴- رُبودنِ گذرنامه دانشجویان برای انقلاب

آقای یزدی در این رابطه می نویسد: « از سال ۱۳۵۰ تا سال ۱۳۵۷ جنبش اسلامى خارج از کشور در سه محور شکل گرفته و یک ارتباط ارگانیک بسیار خوبى میان این سه قلمرو فعالیت به وجود آمده بود که عبارت بودند از: محور انجمنهاى اسلامى دانشجویان درآمریکا و اروپا با اولویت کار عقیدتى؛ محور نهضت آزادى ایران با اولویت کار سیاسى و محور سوم با اولویت کارنظامى زیر نظر دکتر چمران در جنوب لبنان. تا زمانى که تعدادی ازاعضای کادررهبرى سازمان مجاهدین خلق اولیه، اعلامیه تغییر مواضع به مارکسیسم را نداده بودند، افرادى که داوطلب براى همکارى با سازمان بودند، پس از تأیید صلاحیت آنان، امکانات سفرشان به لبنان فراهم مى شد. قبل از سفر آنها، باید براى خود یک گذرنامه تهیه می کردند. دانشجویانى که بورسیه دولت ایران بودند و با سفارت رابطه داشتند، زیر نظر گرفته مى شدند و در یک فرصت مناسب گذرنامه آنها را برمى داشتند، عکس صاحب اصلى گذرنامه با عکس داوطلب سفر به لبنان عوض مى شد. فرد داوطلب با این گذرنامه به لبنان مىرفت و پس از دیدن آموزشهاى رزمى و شرکت در عملیات ضد اسرائیل در جنوب لبنان، توسط دکتر چمران به سازمان مجاهدین معرفى مى شد. در فصل مربوط به همکارى با سازمان مجاهدین خلق اولیه سرگذشت و سرنوشت برخى از این افراد آمده است.» (۸۵)

به چه مجوز اخلاقی، دینی و شرعی گذرنامه دانشجویان بورسیه دار رُبوده  و یا «بر می داشتند» و در حقیقت دزدیده می شد؟ این را حتماً آقای یزدی می داند؟ شما نیک می دانید که بسیاری از دوستان خود شما در آمریکا، و اروپا بورسیه دولتی داشتند، چرا گذرنامه آنها برداشته و یا نمی ربوده نمی شد که به انقلابیون داده شود؟

در مورد انجمنهاى اسلامى دانشجویان در اروپا و آمریکا، در کتاب «ده سال با اتحادیه در آلمان» گفتی ها، با اسناد ومدارک گفته شده است، کسانی که مایل به اطلاعات آن دوران هستند، می توانند به آنجا مراجعه کنند.

 از آن سه مقاله هم که بگذریم چند نکته فوق جای کوچکتری شک و شبهه ای باقی نمی گذارد که چه کسانی در پی قبضه کردن قدرت و یکدست کردن آن بوده اند، حال آقای جواد سلیمانی هر چه می خواهد، بگوید، بگوید(۸۶) ولی نمی تواند وقایع تاریخی را که خود آقای دکتر یزدی اعتراف و اقرار کرده است، تغییر و یا مورد انکار قرار دهد.

اگر آقای جواد سلیمانی و یا هر کس دیگری با چشمان باز و به دور از نظر گروهی و دسته ای آن مقاله ها را مورد مداقه قرار دهد، گمان نمی کنم متوجه نشود که نه بحث بر سرِ « تخریب وجهه آقای دکتر یزدی است.» و نه « اتهام زنی به کسی » (۸۷) بلکه بحث بر سرِ بیان امور واقعی است که اتفاق افتاده و تماماً در خاطرات  آقای یزدی آمده است. هر کسی خود، خود را هدایت و یا تخریب می کند و کسی نمی تواند دیگری را تخریب کند، چونکه خودِ تخریب کننده، تخریب می شود. و نیک گفته اند که چاه کن، خود ته چاه است.  شاید از دید گروهی، تنها خلافی که من کرده ام این باشد، که از لابلای کتابهای قطور خاطرات ایشان، آن طرح و سایر نکات را بیرون آورده  و به آنها روشنائی انداخته ام. اگر به نظر آقای جواد سلیمانی چنین عملی تخریب و یا اتهام زنی است، آن حرف دیگری است. باز هم گمان نمی کنم که پژوهشگران وتاریخ پژوهانی که به خاطرات آقای دکتر یزدی برای تحقیق و یافتن سرِه از ناسرِ ه مراجعه کنند، به روشنی در نیابند که صرف نظر از بعضی تعاریف و جملات،  این مجموعه تحلیل چگونگی بیان  انحصار قدرت اما با نیت خیر است، نظیر دیکتاتوری صالحه و یا صلحای آقای دکتر بهشتی.(  ۸۸) که دیکتاتوری، دیکتاتوری است و صالح و غیر صالح بر نمی تاید، نظیر دزدی و یا جنایت که صالح و غیر صالح ندارد.

 این که چرا آقای دکتر یزدی  با وجودی که این مطالب حاوی انحصار گری است و تنها خودش از آن مطلع بوده، بعد از حدود چهل سال که از زمانش گذشته، آن را منتشر کرده است؟ در این عمل دو احتمال می رود: یکم- به زعمای جمهوری اسلامی یادآور شود که این من بودم که طراح چنین برنامه راهبردی در جهت انحصار قدرت  بودم. پس چرا ما را حذف کردید، ما و شما که همکار و یکی بودیم. ودوم– مهمتر از آن قدرت و به انحصار در آوردنش را اصل دانستن است.

این سئوال هم برایم مطرح شده است که کسی که خود طراح چنین طرح راهبردی بوده، و آن طرح هم در عمل پیاده شده است، و اکنون بعد از چهل سال هنوز به آنها افتخار می کند، چگونه خود را ملی- مذهبی  مصدقی معرفی می کند و باز هم دم از آزادی و دموکراسی می زند؟ چگونه این دو با هم جور می آید، من که در آن ماده ام.

محمد جعفری   ۱/آذرماه/۱۳۹۵

mbarzavand@yahoo.com

 

نمایه و یا دداشت :

۱-پاریس و تحول انقلاب، محمد جعفری، ص ۲۴۱، به نفل از: آخرین تلاشها در آخرین روزها، دکتر یزدى، چاپ سوم، ص ۱۱۴-۱۱۶.

۲-خاطرات دکتر یزدی، جلد ۳، ص ۱۲۸.

۳-همان سند، ص ۱۲۸-۱۲۹.

۴-همان سند، ص ۱۲۹-۱۳۰.

۵-همان سند، ص ۱۳۰-۱۳۱.

۶-همان سند، ص۶۷۰و۶۷۱.

۷- برای اطلاع بیشترنگاه کنید به کتاب،ده سال با اتحادیه درآلمان،محمد جعفری،فصل ۱۵،۱۴،۱۲،۱۱.

۸- پیام مجاهد، ارگان نهضت آزادی خارج از کشور، شماره ۳۵، مهر ماه ۵۴،سر مقاله مارکسیست اسلامی.

۹- از یادداشت شماره ۱۸ مرامنامه جریان تأسیس نهضت آزادی ایران ( خارج از کشور) دیماه ۱۳۵۴

۱۰- خاطرات دکتر یزدی، جلد ۳، ص ۶۸۴.

۱۱ـ امام و…، از  منصور دوستکام و هایده جلالی، ص ۱۱۱.

۱۲-امام و…، ص ۱۴۶

۱۳ـ امام و… ص ۱۴۸ (اطلاعات ۲۶ فروردین ماه ۱۳۵۸)

۱۴ـ امام و… مصاحبه با ژورنال منطقه دون آلپ فرانسه ۷ آذر ۱۳۵۷ –

پاریس ص ۱۲۴

۱۵ـ  امام و… ص ۲۰۲ مصاحبه با رویتر ۴ آبانماه ۱۳۵۷ پاریس

۱۶- امام و…، ص ۱۲۳،  ۲۲ آبان۵۷

۱۷- امام و.. سخنان آقاى خمینى صبح شنبه ۱۴بهمن ۱۳۵۷ ص ۱۵۴ و مصاحبه با پائزه سرا ایتالیایى ۱۱آبان ۵۷ ص ۱۶۸

۱۸- امام و… مصاحبه با روزنامه هلندى دى ولکرانت ۷ نوامبر ۷۸ ص ۱۶۸ و امام و…. مصاحبه با روزنامه صداى لوکزامبورگ با اشتراک رادیولوکزامبورگ دسامبر ۷۸ ص ۱۶۱

۱۹-  امام و… مصاحبه با خبرگزارى رویتر به تاریخ ۱۴ آبان ۱۳۵۷

۲۰-  امام و… مصاحبه با روزنامه آلمانى دنیاى سوم ۱۵ نوامبر ۸۷ -ص ۲۱۵

۲۱- امام و… سخنرانى ۱۴آذرماه ۲ – ۱۳۵۷ نوامبر ۷۸ ص ۱۱۴

۲۲- امام و… مصاحبه خبرنگاران آلمانى، فرانسوى، ایتالیائى، اسپانیایى و غیره ۱۱ آبان ۱۳۵۷« ص ۱۳۵

۲۳- امام و… مصاحبه با خبرنگاران رادیو و تلویزیون فرانسه ۲۳ شهریور ۵۷، ص  ۱۲۱.

۲۴- امام و… مصاحبه با اشپیگل ۷ نوامبر ۱۱۷۸ ص ۱۴۶

۲۵- امام و… مصاحبه با گاردین ۱ نوامبر ۷۸

۲۶- امام و…. سخنان ۳۱ مهر ماه ۱۳۵۷ پاریس ص ۲۶

۲۷- امام و… سخنرانى ظهر عاشورا ۲۱ آذر ماه ۱۱ – ۱۳۵۷ دسامبر ۱۱۷۸ در پاریس خطاب به دانشجویان سازمان انرژى اتمى ایران در آلمان ص  ۲۱۳

۲۸- امام و… ص ۲۱۱ مصاحبه با خبرنگار آلمانى ۲۳ آبانماه ۱۳۵۷

۲۹- نداى حق مجموعهاى از پیامها، مصاحبه‌ها، و سخنرانیهاى آقاى خمینى در پاریس صص ۳۱۵ و ۳۱۶

۳۰- امام خمینى و… پیام به ملت در مورد حمله ساواکیها به مردم ۱۱ دیماه۱۳۵۷ پاریس.

۳۱- امام خمینى و… به نقل از اطالعات ۳۱ اردیبهشت ۵۸ ص ۴۲

۳۲–  خاطرات دکتری یزدی، ج ۳ ، ص ۱۴۷.

۳۳-همان سند، ص ۱۴۷.

۳۴-  پاریس و تحول انقلاب ، از محمد جعفری ص ۳۸۵-۳۸۷،   و نمایه ۴۹۰-۴۹۵ همه  نقل از: مجله ایران فردا، بخش ویژه انقلاب، شماره ۵۱، بهمن و اسفند ۱۳۷۷، در گفتگو با مهندس سحابى و یزدی که در کتاب پاریس… آمده است.

۳۵- خاطرات دکتری یزدی، ج ۳ ، ص ۱۳۹.

۳۶-همان سند،  ص ۱۳۹.

۳۷-همان سند، ص۱۴۱.

۳۸-همان سند، ص ۱۴۱-۱۴۳.

۳۹–همان سند،  ص ۱۴۳-۱۴۴.

۴۰–همان سند، ص  ۱۴۶.

۴۱-همان سند، ص ۱۷۸.

۴۲-همان سند،  ص ۱۴۴.

۴۳–همان سند، ص ۱۴۴-۱۴۵.

۴۴–همان سند، ص ۱۴۶.

۴۵-خاطرات دکتری یزدی،ج ۳ ، ص   ۱۷۸و۱۷۹.

۴۶- پاریس و تحول انقلاب از: محمد جعفری،۲۲۲ به نقل از: احزاب سیاسى در ایران، مجموعه اسناد لانه جاسوسى در ایران، شماره ۳، ص ۲۳۰-۲۳۱.

۴۷- خاطرات دکتری یزدی،ج ۳ ، ص ۱۸۰.

۴۸- همان سند، ص ۴۰۰.

۴۹-خاطرات دکتر یزدی،ج ۲ ص ۱۱۸.

۵۰- همان سند، ج ۲ص۲۴۲.

۵۱- همان سند، ج ۳ ص ۱۰۵.

۵۲- همان سند، ص ۲۱۵.

۵۳- همان سند،  ص ۲۶۸و۲۶۹.

۵۴-خاطرات دکتر یزدی، ج ۳ ، ص ۱۵۷ .

۵۵-همان سند، ص ۱۲۸؛ طرح سرّی کامل در قسمت اول توضیح داده شده است.

۵۶-انقلاب در دو حرکت، م هندس بازرگان،  ص ۸۴ .

۵۷- خاطرات دکتر یزدی، ج ۳ ، ص ۱۵۷ .

۵۸- خاطرات دکتر یزدی، ج ۳، ص ۱۵۸.

۵۹-همان سند، ص ۱۵۸و ۱۵۹.

 ۶۰-همان سند، ص ۱۶۲.

۶۱-همان سند، ص ۱۷۱و۱۷۲.

۶۲- شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس بازرگان در گفتگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی، ‏چاپ اول ۱۳۷۷، ج دوم ، ‏ص ۲۵۸.

۶۳- خاطرات دکتر یزدی، ج۳، ص ۱۳۶.

۶۴-همان سند، ص ۱۴۹.

۶۵-همان سند، ص ۱۵۰.

۶۶-همان سند، ص ۱۵۲.

۶۷-همان سند، ص ۱۵۲.

۶۸-همان سند، ص ۱۶۱و۱۶۲.

۶۹-همان سند، ص ۱۶۳ .

۷۰- شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس بازرگان در گفتگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی، ‏چاپ اول ۱۳۷۷، ج دوم ، ‏ص ۲۵۶-۲۵۷.

۷۱- خاطرات دکتر یزدی، ج ۳، ص ۱۶۳.

۷۲- شصت سال خدمت و مقاومت،  ‏چاپ اول ۱۳۷۷، ج دوم ، ‏ص ۲۵۶-۲۵۷.

۷۳- سقوط دولت بازرگان، به کوشش دکتر غلامعلی صفاریان ـ مهندس فرامرز معتمد دزفولی، چاپ ‏‏۱۳۸۲، پشت جلد به نقل از ‏سخنرانی مهندس بازرگان مورخ ۲۲/۱۱/۱۳۶۰‏.

۷۴- مشکلات و مسائل اولین سال انقلاب از زبان مهندس بازرگان، گرد آورنده، مهندس عبدالعلی بازرگان، چاپ اول ۱۳۶۱، ص ۲۲۷.

۷۵- خاطرات دکتر یزدی، جلد ۳، ص۶۷۰و۶۷۱.

۷۶-لینک مصاحبه دکتر یزدی با حسین دهباشی، https://youtu.be/kmarRGvOkzI

 ۷۷-خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج۲ ص ۱۴۳.

 ۷۸-همان سند، ص ۱۴۴و۱۴۵. 

 ۷۹-همان سند، ص ۱۴۵.

 ۸۰- خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج ۳ ص ۴۰۳.

 ۸۱-همان سند، ص ۴۰۳و۴۰۴.

۸۲- در مورد فردوست و دفتر ویژه اطلاعات، روابطش با زعمای جمهوری اسلامی، و دستگیری ظاهریش، در کتاب «پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، ص۱۶۹-۱۹۳، بخشی از گفتنی ها گفته شده است، علاقه مندان به آنجا مراجعه کنند»

  ۸۳-  خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج ۳ ، ص ۴۰۴.

 ۸۴- همان سند، ص ۲۵۶.

 ۸۵- خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج ۲ ص ۲۴۲.

۸۶ – لینک مقاله آقای جواد سلیمانی تحت عنوان «طرح سری یا برنامه راهبردی؟ در نقد یادداشت سه گانه محمد جعفری» به شرح زیر است:

http://news.gooya.com/politics/archives/2016/06/213231.php

کسانی که مایل به مطالعه آن مقاله هستند به آنجا مراجعه کنند.

 ۸۷-همان سند.

۸۸ – روزنامه انقلاب اسلامی ۲۵ اسفند  ۵۹، شماره ۴۹۹، ص۲ و سرمقاله  روش حل اختلاف شماره ۵۰۵، ۱۶ فروردین ۶۰ ؛ سقوط دولت بازرگان، به کوشش دکتر غلامعلی صفاریان – مهندس فرامرز معتمد دزفولی، چاپ دوم ۱۳۸۲، ص ۳۲۹ و ۱۴۳.

Share
0

Related posts

غارت و غارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه – ۲۷
بهمن ۱۴, ۱۴۰۱

Read more
” ضحاک” خون آشامی در لباس قدّیس
بهمن ۷, ۱۴۰۱

Read more
غارت و غارتگری در رژیم ولایت مطلقه فقیه – ۲۶
بهمن ۲, ۱۴۰۱

Read more
محمد جعفری ماربینی ۲۰۲۰