« به ضرس قاطع، ولایت فقیه فاقد مبنای قرآنی است. بنابراین «امرِ» مردم به دست خود مردم است و وقتی امری و از جمله اداره امور زندگی مردم به وجود آمد، این مردم هستند که مستقیم آن را اجراء می کنند و یا از بین خود کسانی را برای اجرای تصمیمی که گرفته اند برمی گزینند تا آن را از جانب آنان اجراء کنند.»
« ادعای فقیه بر ولایت بر مردم، نه تنها ربطی به قرآن ندارد بلکه ضد قرآن و روش پیامبر و امامان معصوم است و بدعتی است در دین. و بعدعت گزاری در دین یکی از بزرگترین گناهان است. حتی بعد از اینکه درکمتر از دو قرن پیش ملا احمد نراقی به لحاظ نظری ولایت فقیه را مطرح کرد، باز اکثریت و حتی می شود گفت، نظر اجماع علمای بزرگ نظیر: شیخ الطائفه، شیخ مرتضی انصاری،آخوند ملا محمد کاظم خراسانی (که به اتفاق دو مرجع دیگر، به محمد علی شاه تلگراف کرد در غیبت امام زمان (عج) ولایت با جمهور مردم است)، آیت الله حکیم، آیت الله سید احمد خوانساری، آیت الله خوئی و…، بر نفی ولایت فقیه بوده است.»
در هیچ جای قرآن نیامده و یا در گفته پیامبر نیست و یا او مدعی نشده است که چون از جانب خداوند به پیامبری و رسالت مبعوث شده است، اداره امور زندگی مردم و یا حکومت بر مردم و یا وکالت داشتن از مردم نیز جزئی از نبوت و رسالت اوست است و یا چون پیامبر است، پس حاکم بر مردم نیز هست. بلکه آیات بینات متعددی حاکی از آنند که به دلیل پیامبری، مأمور گشته است از این امور دوری جوید. خداوند او را مأمور کرده است که دقیق و بدون کم و کاست وظیفه اش را که ابلاغ پیام به مردم است، انجام دهد و او هم انجام داده است. به نظر شما اگر کسی به قرآن مراجعه کند و جواب سئوال خود را در این مورد از قرآن بپرسد، جواب روشن و دقیق دریافت نخواهد کرد؟ به نظر من اگر کس و یا کسانی بدون غرض و مرض به قرآن مراجعه کنند، نظر قرآن وآورندۀ آن را دقیق و روشن خواهند یافت.
باوجود این، پس چرا بانیان دیکتاتوری فقیه و استبداد دینی گاه دو آیه «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسولَ وَ أُولی الأَمْرِ مِنکمْ » و یا « النَّبی أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ » را مستند قائل شدن به اختیار مطلق خود بر مردم و سلب اختیار مردم از امور جمعی و امور فردی خود (امور فردی بنا بر ولایت مطلقه)، قرار داده اند؟ جا دارد در اینجا به این دو آیه پرداخته و دو آیه ی شفاف و سرراست را از بند ابهام و جعل معنائی که دست آویز قدرت سازان ساخته اند، بدر آوریم. دو آیه ای که ذکر شد، هیچ ربطی به دولت و حکومت ندارند. سخن از دولت و حکومتی نرفته است که در این دو آیه به پیامبر و یا امام واگذار شده باشد. صحبت از اختیاری نشده است که از مردم سلب و به پیامبر و «اولی الامر» واگذار شده باشد. از «امر» سخن به میان آمده است. تا مردم امری را پدیدنیاورند، امری نیز وجود ندارد که تا «اولی الامر» وجود پیدا کند. پس ممکن نبوده است پیامبر و امام و فقیه و یا هر شخص دیگری به نیابت از پیامبر و امام، بر مردم ولایت بجویند و ولایت فقیه و ولایت مطلقه فقیه را بر مردم تحمیل کنند و حق داشتن اختیارِ درگرفتن تصمیم و اجرای آن را از مردم سلب کند.
ابتداء توضیح آیه: یَأاَیهَا الَّذِینَ امَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسولَ وَ أُولی الأَمْرِ مِنکمْ فَإِن تَنَزَعْتُمْ فی شیءٍ فَرُدُّوهُ إِلی اللَّهِ وَ الرَّسولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَخِرِذَلِک خَیرٌ وَ أَحْسنُ تَأْوِیلاً (۱) می پردازم و در پی آن توضیح آیه: النَّبی أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ…(۲)خواهد آمد.
الف – آیه اول:
«أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسولَ وَ أُولی الأَمْرِ مِنکمْ …» ” ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را (نیز) اطاعت کنید. و اگر در چیزی با هم ستیزه کردید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به خدا و رسولش باز گردانید،[که] این بهتر و نیک فرجام تر است.”
آیه می فرماید: خدا و رسولش را اطاعت کنید و صاحبان امر «از خود» را نیز اطاعت کنید. امر چیست و چگونه به وجود می آید؟ هرگاه مراد از امر را همان بدانیم که در قسمت دوم آیه معین گشته است و «تنازعتم» است، ( « …فَإِن تَنَزَعْتُمْ فی شیءٍ فَرُدُّوهُ إِلی اللَّهِ وَ الرَّسولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَخِرِذَلِک خَیرٌ وَ أَحْسنُ تَأْوِیلاً »”… و اگر در چیزی با هم ستیزه کردید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به خدا و رسولش باز گردانید،[که] این بهتر و نیک فرجام تر است.”) (۳) آن را دو و یا چند تن و یا دو گروه و بیشتر پدید می آورند. پیش از آن امری وجود ندارد و مراجعه به قاضی نیز مورد پیدا نمی کند. چون امر تنازع ایجاد شد، برای آنکه بر طبق حق، قضاوت شود، بهتر است به نماد حق رجوع شود. بدیهی است طرفین نزاع می توانند پیش از رجوع به قاضی، خود به نزاع پایان بدهند. اما اگر به قاضی رجوع کردند، قاضی باید به میزان عدل قضاوت کند:
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدُّوا الأَمَنَتِ إِلی أَهْلِهَا وَ إِذَا حَکَمْتُم بَینَ النَّاسِ أَن تحْکُمُوا بِالْعَدْلِإِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظکم بِهِإِنَّ اللَّهَ کانَ سمِیعَا بَصِیراً *إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدُّوا الأَمَنَتِ إِلی أَهْلِهَا وَ إِذَا حَکَمْتُم بَینَ النَّاسِ أَن تحْکُمُوا بِالْعَدْلِإِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظکم بِهِإِنَّ اللَّهَ کانَ سمِیعَا بَصِیراً (۴) توجه به آیه قبل از این یعنی آیه (۵۸/نساء ) که در قضاوت «حکم به عدل» می کند، ظهور در قضاوت دارد. و چنانچه مخاصمه ای که در آیه بعدی آمده نیز متناسب با داوری و قضاوت است. بدین ترتیب، هرگاه دو طرف دعوا، خود مشکل را حل کنند و به قاضی مراجعه نکنند، امری برای قضاوت هم باقی نمی ماند. مراجعه به قاضی هم حق طرفین است که آزادانه به هر کسی که می خواهند مراجعه کنند. بنابراین در جامعه، مردم هستند که با تصمیم و عمل خود «امرها» را بوجود می آورند.
اما اگر مراد از قسمت اول آیه را هر امری بدانیم، باتوجه به این که از خداوند جز حق صادر نمی شود و پیامبر او مأمور ابلاغ حق است، اطاعت از خداوند و رسول او، عمل به حق می شود. مردم می باید امرها که ایجاد می کنند، حق باشند. بدین ترتیب، نه تنها محلی برای صاحب اختیار مردم شدن نمی ماند، بلکه به مردم در شفافیت کامل خاطر نشان می شود که برای اینکه پای قدرت بمیان نیاید، به حق عمل کنید. قسمت دوم آیه، شفافیت آن را کامل تر می کند: تنازع وقتی پدید می آید که یکی از دو طرف و یا هر دو طرف، زور بکار برده و امری را پدید آورده باشد و یا باشند که خلاف حق باشد. در این صورت، برای این که به حق بازگردند، بر آنها است که به قاضی رجوع کنند که نماد حق باشد (پیامبر و اولی الامر). باوجود این، مردم می توانند با تصمیم خود امری را بوجود بیاورند که حق، اما وجودش ذهنی است و برای فعلیت یافتن نیاز به اجرا گذاشتن تصمیم است. در این صورت، مجری می خواهد. مجری را صاحبان تصمیم بر می گزینند (اولی امر منکم) و یا خود، آن را اجرا می کنند و اولی الامر یا مجریان تصمیم خویش می شوند. باز، محلی برای پدید آمدن قدرت نمی ماند چه رسد به اعمال قدرت تا که فقیه و غیر آن، صاحب آن شود و خود را « دارای بسط ید بر جان و مال و ناموس مردم» بشمارد.
بدین ترتیب، جامعه و اعضای آن برای ادارۀ زندگی، تصمیم می گیرند و مجری معین می کنند. منشاء حاکمیت، استقلال در گرفتن تصمیم و آزادی در گزینش نوع آنست. ولایت و حاکمیت جمهور مردم از این استقلال و آزادی نشأت می گیرد. در قرآن امر به تشکیل دولت نمی شود. چون اصل بر اینست که رابطه ها برحق برقرار شوند و مدیریت ها را شورا ها تصدی کنند. برفرض که روابط قوا در یک جامعه و میان جامعه ها، دولت را ناگزیر کرد، می باید بر مدار حقوق تشکیل داد و دولت امری می شود سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی که مردم یک جامعه پدید می آورند. بدون این که از فقه سررشته پیدا کنیم نیز می توانیم بدانیم و می دانیم که خداوند ستم نمی کند. بنابراین، اختیار ساخته مردم را از آنها سلب و به شخص و یا اشخاص معینی باز نمی گذارد. بخصوص که آن ساخته، حتی وقتی هم بر وفق حق پدید می آید، به اندازه ای که اعمال قدرت می کند، با حق ناسازگار می شود. پس برای این که حتی المقدور نتواند زور بگوید، می باید تحت حاکمیت جمهور مردم باشد.
خداوند در آیات دیگر در مورد خصومت و نزاع بین مردم، به پیامبر فرمان می دهد: « أَن تحْکُمُوا بِالْعَدْلِ » به عدالت داوری کند یا « فَاحْکُم بَینَ النَّاسِ بِالحْقِّ » (۵) به حق بین مردم داوری کنید. به مؤمنین نیز می فرماید که « لِیَحْکمَ بَیْنَهُمْ أَن یَقُولُوا سمِعْنَا وَ أَطعْنَا» داوری پیامبر را بین خود به سمع و اطاعت قبول کنند.(۶) به غیر از داوری پیامبر بین مردم در صورتی که به او مراجعه کنند در هیچ جای قرآن نیامده و پیامبر هم مدعی نشده است که چون از جانب خداوند به پیامبری و رسالت مبعوث شده است، اداره امور زندگی مردم و یا حکومت بر مردم ویا وکالت تسخیری مردم جزئی از نبوت و رسالت اوست و یا چون پیامبر است پس حاکم بر مردم نیز هست. بلکه آیات بینات متعددی پیامبررا فرا می خوانند از این امور دوری جوید. خداوند او را مأمور می کند دقیق و بدون کم و کاست، وظیفه رسالت را انجام دهد و پیام الهی را به مردم ابلاغ کند. او هم ابلاغ کرده است.
از قضا مرحوم طباطبائی در تفسیر خود به این مسئله توجه کرده و در ذیل آیه ۸۳ سوره نساء،(۷) قول به اینکه «اولی الامر» عالمان دین هستند، را بشدت رد می کند و می فرماید این قول: ” هیچ تناسبی با آیه شریفه ندارد: زیرا علماء که در صدر اسلام عبارت بودند از محدثین و فقها و دانشمندانی که تخصصشان بحث پیرامون اصول دین بود، چه آگاهی از درستی و یا نادرستی شایعات داشتند؟ آگاهی آنان در همان فقه و اصول دین بود و آیۀ شریفه سخن از شایعه شایعه سازان دارد، می فرماید: « وَ إِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ … » و این شایعه ها ریشۀ سیاسی دارد که هر شایعه مربوط به یک غرض است و ای بسا که علمای مذکور در قبول آنها و یا رد و مسکوت گذاشتن و بی اعتنائی کردنشان به آن، مفاسد و مضاری اجتماعی برای مسلمانان به بار آورند،مفاسدی که با هیچ چیز نمی توان آن را جبران نمود و یا مساعی امتی را که در راه سعادت خود تحمل کرده اند، به باد دهد و یا سیادت و سروری امت را به ذلت و مسکنت مبدل سازند و یا خون افراد امت را هدر دهند و یا افرادی را اسیر دشمن سازند. علمای دین به آن جهت که محدثین، یا فقیه و یا قاری و یا امثال آن هستند، چه اطلاعی از اینگونه مسائل دارند؟ تا خدای عزوجل امت اسلام را مأمور سازد به اینکه در اینگونه مسائل به علما مراجعه کنند؟ در مراجعه به علما چه امیدی به حل مشکل سیاسی هست؟ » (۸)
با اینکه مسئله کاملاً روشن است، به سراغ تاریخ و علما و مفسران قرآن هم می رویم تا ببینیم علمای اسلام از این آیه چه برداشتی در طول تاریخ داشته اند. برداشت غالب علمای اهل تسنن به لحاظ دولت و حکومت از« أُولی الأَمْرِ مِنکمْ »، هر کسی کهامرحکومت را به دست گرفت، صاحب امر معرفی می کنند و نه فلان گروه ودسته و یا عالم دینی را. و بدین لحاظ است که غالباً بنی امیه و بنی عباس و یا هر پادشاه و یا حاکمی را واجب الاطاعه می دانستند. البته این برداشت را هم دارند که اهل حل و عقد با شور و مشورت کسی را به عنوان «صاحب امر» بر می گزینند و سپس مردم به او بیعت می کنند که باز در این حالت هم فلان گروه ودسته و یا عالم دینی را به صرف فقیه بودن از این نمد کلاهی نمی رسد.
اما همه می دانند که تمامی علمای شیعه حتی بدون یک استثناء، اولوالامر را در این آیه فقط معصومین می دانند و تنها ولایت امام معصوم را مصداق صاحب امر در قرآن می شمرند. چرا که، در غیر این صورت، نه تنها تمام حکومتهای جبّار و ستمگر، از معاویه گرفته تا تمام خلفای بنی امیه و بنی عباس را مشروعیت بخشیده اند بلکه از این مرحله ببعد بحث شیعه و سنی بکلی منتفی است و چه دعوائی می توانند با خلفای راشدین ابوبکر، عمر و عثمان داشته باشند؟ زیرا علمای اهل تسنن بر اساس آیۀ فوق خلفای راشدین، معاویه و یزید وسایر خلفای بنی امیه و بنی عباس را امیرالمؤمنین خوانده اند.
تا پیش از پیروزی انقلاب و استقرار ولایت فقیه، اجماع مفسران شیعه، در باره آیه ۵۹ سوره نساء – که در آن از «اولی الامر» سخن رفته است، براینست که مصداق «اولی الامر» دراین آیه از قرآن، معصومین علیهم السلام هستند. آنها تنها پیامبر و امام معصوم را مصداق «صاحب امر» در قرآن می شمردند. صاحب تفسیر المیزان ذیل این آیه، پس از بررسی جوانب مختلف آن، می نویسد:«خلاصه کلام منظور از اولی الامر، آن افراد معینی هستند که مانند رسول خدا(ص) دارای عصمتند»(۹) سپس وی به نقل از تفسیر برهان، تفسیر عیاشی و تفسیر قمی روایات متعددی را نقل می کند که در همۀ آنها منظور از اولی الامر در آیه فوق را فقط معصومین ذکر می کنند. (۱۰) شیخ طوسی در «التبیان فی تفسیر القرآن»،امین الاسلام طبرسی در «مجمع البیان فی تفسیرالقرآن »(۱۱) نیز اولی الامر را در آیه فوق معصومین ذکر کرده اند. جز این نیز نمی توانستند کرد. زیرا اگر اولی الامر را شامل غیر معصوم نیز می دانستند، لاجرم، تمام حکومتهای جبّار وستمگر، از معاویه و خلفای بنی امیه گرفته تا خلفای عباسی و را… مشروعیت می بخشیدند. و اگر چنین می کردند، بر بطلان شیعه و خود حکم کرده بودند.
حال فرض می کنیم که مصداق «اولی الامر» در آیه ۵۹ سوره نساء، غیر معصوم نیز باشند. چون در آیه آمده است که «اولی الامر منکم»، یعنی صاحبان امر از میان خود شما، کسانی می شوند که پس از پدید آمدن امر توسط صاحبان تصمیم، بهنگام اجرا،از سوی تصمیم گیرندگان، مأمور اجرا می شوند. باز فقیه را از این نمد کلاهی حاصل نمی شود. جز آقای خمینی(۱۲) و منتظری(۱۳) که فقیه را هم شأن پیامبر گرفته و فقیه را مصداق آیه دانسته اند، کس دیگری از علمای بنام شیعه- جز علمای حاکم و حقوق بگیر حکومت- جرأت چنین جسارت و تحریفی نداشته است.
آیت الله منتظری در خاطرات خود، تصریح کرده اند که حتی آقای خمینی تا قبل ازرفتن به نجف به ولایت فقیه معتقد نبوده است. او می نویسد: دربحث با ایشان من گفتم: ” سنت می گوید خلافت به انتخاب است، شیعه می گوید به نصب است”، ایشان گفتند:” مذهب تشیع این است که امام باید معصوم و منصوب باشد. در زمان غیبت تقصیر خود مردم است که امام غایب است، خواجه هم می گوید: وجوده لطف و تصرفه لطف و عدمه منا. حالا هم ما لایق نبوده ایم که امام غایب است، ما باید شرایطی فراهم کنیم که تا امام زمان (عج) بیاید. ما گفتیم پس در زمان غیبت باید هرج و مرج باشد؟ فرمود: این تقصیر خود مردم است، خداوند نعمت را تمام کرده ما باید لیاقت آمدن امام زمان (عج) را در خود فراهم کنیم. نظر شیعه این است که امام فقط باید منصوب و معصوم باشد. این بود اظهارات ایشان وهیچ اشاره ای هم به ولایت فقیه نکردند”(۱۴) آقای خمینی در ” رساله اجتهاد و تقلید” که قبل از انقلاب نوشته شده، تصریح می کند: اشکال در اصل «عدم ولایت» وجود ندارد: ” جای هیچ اشکالی نیست در این اصل و قاعده عدم نفوذ حکمهیچکسی بر کس دیگر است، فرقی نمی کند که حکم مذکور قضائی باشد یا غیر آن، حاکم پیامبر باشد، یا وصی پیامبر یا غیر آنها. زیرا صرف نبوت و رسالت و وصایت و یا علم و فضائل نفسانی، به هر درجه باشد، موجب نمی شود که دارندگان این گونه کمالات نافذ الحکم باشند، و قضا و داوری آنان، فاصل و قاطع خصومت و تنازع شود، بلکه آنچه را عقل در می یابد و به آن حکم می کند، همانا نفوذ حکم خداوند متعال در باره خلق است.”(۱۵) وی حتی در کتاب کشف اسرار می نویسد: ” أُولی الأَمْر و ولایت بر مسلمین را فقط ائمه(ع) دارند”(۱۶) افزون بر اینها وی باز هم تصریح می کند که غیر از امامان دوازده گانه شیعیان کسی ولایت بر مسلمین را دارا نمی باشد(۱۷) ملاحظه می شود که آقای خمینی نیز مانند قریب به تمامی علما تا قبل از نهضت ۱۵ خرداد ۴۲ که در آن آب به آسیابش افتاد، و نقش رهبری را بازی کرد، به ولایت فقیه معتقد نبوده است و برای اولین بار با اقتباس از کتاب ملا احمد نراقی(۱۸) با همان سبک و سیاق منتها مفصلتر و قابل فهم تر برای مردم، در سال ۴۸ در نجف در درسهای خود به اثبات ولایت فقیه پرداخت. پس با توجه به نکات ذکر شده در فوق، به ضرس قاطع، ولایت فقیه فاقد مبنای قرآنی است. بنابراین «امرِ» مردم به دست خود مردم است و وقتی امری و از جمله اداره امور زندگی مردم به وجود آمد، این مردم هستند که مستقیم آن را اجراء می کنند و یا از بین خود کسانی را برای اجرای تصمیمی که گرفته اند برمی گزینند تا آن را از جانب آنان اجراء کنند.
ب- آیه دوم:
بعضی از شیعیان به حسب اینکه پیامبر: النَّبی أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ ” پیامبر از نفس مؤمنین به خود آنها نزدیکتر است”(۱۹)، آن را دلیل بر رهبری سیاسی پیامبر شمرده اند، بویژه بعد از استقرار دیکتاتوری ولایت مطلقۀ فقیه – و به منظور ساختن مبنایی برای دیکتاتوری دینی – . اینان دچار اشتباه فاحش شده اند زیرا اولاً اگر «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم » را دلیل بر ولایت به معنای زعامت و رهبری سیاسی بگیریم، با بیش از صد آیه، از آیات بینات قرآن کریم و از جمله:« مَا عَلی الرَّسولِ إِلا الْبَلَغُ »، « إِنَّمَا أَنت مُذَکرٌ »، و «لَّست عَلَیْهِم بِمُصیْطِرٍ »، و «ما انت علیهم بجبّار»، و « وَ مَا جَعَلْنَک عَلَیْهِمْ حَفِیظاًوَ مَا أَنت عَلَیهِمْ بِوَکِیلٍ »، و« لَّست عَلَیْکُم بِوَکِیلٍ ؛ مَا أَنت عَلَیهِم بِوَکیلٍ».(۲۰) در تضاد قرار می گیرد و ثانیاً پر واضح است که « النَّبی أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ » معادل با « الوالی اولی بالمؤمنین من انفسهم» نیست. زیرا هیچ والی از خود مردم به آن ها نمی تواند نزدیکتر باشد. پس سئوال این است که پیامبر در چه چیزی از نفس مردم به خودشان نزدیکتر است؟ پاسخ را قرآن روشن می دهد: خداوند حق است و از حق جز حق صادر نمی شود. پیامبر او مأمور هشدار به انسان است در حقوق او، پس بمثابه نماد حق و بدین خاطر که مبلغ و مبشر و منذر است، از مؤمن به او نزدیک تر است. بدین ترتیب، پیامبر به مؤمن نزدیک تر از والدین بر فرزندان در ارشاد و راهنمائی آنها به حقوق و عمل به حقوق است. به والدین اجازه تجاوز به حقوق انسان (= فرزندان) داده نشده است. نه تنها به والدین حاکمیت بمعنای اعمال قدرت داده نشده، بلکه در مورد پذیرش عقیده، فرزند از پیروی از والدین رها گشته است. پیامبر در نشان دادن راه مستقیم حق و هشدار و انذار، یعنی راه هدایت از ضلالت، از نفس خودشان به آنها، نزدیکتر است . طرفه اینکه، باوجود اینکه خطاب به پیامبر می فرماید: «…محَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ » پدر مردم نیست(۲۱)، در دنباله این آیه سفارش زنان پیامبر می شود و آنها را در حکم مادران امت می شمارد: « …وَ أَزْوَجُهُ أُمَّهَتهُمْ وَ أُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ … » ” و زنان او[پیامبر] مادران ایشانند و خویشاوندان برخی بر برخی سزاوارترند…” (۲۲) به این ترتیب این آیه نیز هیچ ربطی و یا نسبتی با امر حکومت و دولت ندارد.
نه از متن رسالت و نبوت حضرت رسول و نه از متن امامت حضرت علی ولایت به معنای حکومت و زعامت سیاسی برنمی آید. بلکه ولایت به معنای حکومت و اینکه آن را خداوند به کسانی واگذار کرده، دقیقاً ضد رسالت الهی مقام نبوت و امامت است. حضرت رسول(ص) و امام علی(ع) نیز مدعی چنین امری نبوده اند، زیرا در جامعه، مردم هستند که با تصمیم خود «امرها» را بوجود می آورند. تصمیم نیز فرآورده استقلال انسان است. پس، چون مردم تصمیم را گرفتند و امری وجود ذهنی پیدا کرد، آزادی اجرای آن را نیز دارند. چگونه ممکن است انسان استقلال در گرفتن تصمیم داشته باشد، اما آزادی در تصدی اجرای آن نداشته باشد و اگر مجری انتخاب کرد، مجری، در اجرا، تابع تصمیم گیرنده نباشد؟ اگر گفته شود مردم تحت اطاعت ولی امر هستند، ادعائی محال خواهد شد. زیرا پیش از تصمیم، امری وجود ندارد که ولی امری وجود پیدا کند. و هرگاه ادعا شود تصمیم را نه مردم که ولی امر می گیرد و امر را او بوجود می آورد و مجریان مأموران او هستند، باز ادعائی محال بر زبان آمده است زیرا یک تن نمیتواند جانشین یک جامعه شود و هم به جای تک تک اعضای آن تصمیم بگیرد و هم به جای جمهور مردم عمل کند.
پس جامعه و اعضای آن برای ادارۀ زندگی، تصمیم می گیرند و مجری معین می کند. منشاء حاکمیت، استقلال در گرفتن تصمیم و آزادی در گزینش نوع آنست. ولایت و حاکمیت جمهور مردم از این استقلال و آزادی نشأت می گیرد. بدین ترتیب، تشکیل دولتیک مسئلۀ سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی است که اساسی جز انتخاب مردم دربرندارد. با انتخاب مردم است که کسی حکومت می کند. باوجود بدیهی بودن ولایت جمهور مردم، ولایت فقیه و منشاء آن چیست؟ از چه رو، کسی و با صفت فقیه، بنام دین و «برای دین»، برمردم ولایت دارد؟ آیا چنین ولایتی را دین تجویز می کند و یا یک نظریه فلسفی است؟ (۲۳) در طول تاریخ، علمای شیعه غالباً و با این اعتقاد حرکت خود را شروع کردند که امامت و ولایت به معنای زمامداری سیاسی، مختص امام معصوم است و در غیبت امام کسی را نشاید که بنام دین و امام برمردم حکومت براند و کسانی که بعد از رحلت رسول خدا، امام معصوم را کنار زدند و بنام خلیفه رسول اکرم(ص)، بر مردم حکومت راندند، غاصب و ناحق بوده اند. شیعه از این منظر و نگاه، حرکت خود را از دیگر مسلمانان جدا کرد. این طریقه را ۱۲ قرن ادامه داد. حال سئوال این است که آیا آن ها مسلمان و عالم دین نبودند و از این مسائل اطلاعی نداشتند؟ چرا آنهاعالم دین بودند و علمشان از امورد دینی اگر بیشتر از شما نبوده باشد قطعاً کمتر از شما نبوده است. پس چرا در طول ۱۲ قرن این روش را ادامه داده وچنین ادعائی هم نداشتند؟ زیرا می دانستند که ادعای فقیه بر ولایت بر مردم، نه تنها ربطی به قرآن ندارد بلکه ضد قرآن و روش پیامبر و امامان معصوم است و بدعتی است در دین. و بعدعتگزاری در دین یکی از بزرگترین گناهان است. حتی بعد از اینکه درکمتر از دو قرن پیش ملا احمد نراقی به لحاظ نظری ولایت فقیه را مطرح کرد، باز اکثریت و حتی می شود گفت، نظر اجماع علمای بزرگ نظیر: شیخ الطائفه، شیخ مرتضی انصاری،آخوند ملا محمد کاظم خراسانی (که به اتفاق دو مرجع دیگر، به محمد علی شاه تلگراف کرد در غیبت امام زمان (عج) ولایت با جمهور مردم است)، آیت الله حکیم، آیت الله سید احمد خوانساری، آیت الله خوئی و…، بر نفی ولایت فقیه بوده است.
محمد جعفری ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
نمایه و یادداشت:
۱- قرآن، سورۀ نساء، آیۀ ۵۹.
۲- قرآن، سوره احزاب، آیه ۶.
۳- – قرآن، سوره نساء ، آیه ۵۹ .
۴- – قرآن، سوره نساء، آیه ۵۸و۵۹.
۵- قرآن، سوره ص، آیه ۲۶.
۶- قرآن، سوره نور ، آیه ۵۱ .
۷- وَ إِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلی الرَّسولِ وَ إِلی أُولی الأَمْرِ مِنهُمْ
۸- ترجمه المیزان، ۲۰ جلدی، جلد ۵، ص ۳۱و۳۲.
۹- ترجمه تفسیر المیزان، سید محمد حسین طباطبائی، ۲۰ جلدی، ج۴، ص۶۲۳.
۱۰- همان سند،صص ۶۵۹-۶۵۳.
۱۱- حکومت ولائی، محسن کدیورچاپ اول ۱۳۷۷، ص۳۴۰و۳۴۱.
۱۲- حکومت اسلامی، آقای خمینی، چاپ ۱۳۹۱ یا ۱۹۷۱،ص ۵۵. آقای خمینی می گوید: ” پیروی از متصدیان حکومت یا «اولی الامر»نیز به حکم الهی است آنجا که می فرماید: « أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسولَ وَ أُولی الأَمْرِ ». رأی اشخاص حتی رأی رسول اکرم(ص) در حکومت و قانون الهی هچگونه دخالتی ندارد. همه تابع ارادۀ الهی هستند.”
۱۳ – مبانی فقهی حکومت اسلامی، منتظری، جلد دوم ترجمه،ص ۲۲۷. ” و بی تردید امر (در اولی الامر)مقید به این است که معصیت خدا نباشد، زیرا ولی امر حق امر به معصیت را دارا نیست. پس بر طبق آنچه گفته شد، فقیه جامع الشرایط بر فرض دارا بودن ولایت شرعی قهراً مصداق آیۀ شریفه می گردد.”
۱۴- خاطرات آیت الله منتظری، چاپ انقلاب اسلامی،فوریه ۲۰۰۱، ص ۸۶.
۱۵- حکومت و مذهب، دانشگاه لندن، مقاله دکتر مهدی حائری خورشیدی، ص ۲۲.، به نقل از رساله اجتهاد و تقلید آقای خمینی در هشتاد صفحه از صفحه ۹۳ تا ۱۷۳ در جلد دوم کتاب رسائل چاپ قم ۱۳۷۸ ه.ق. و همچنین در ۹۲ صفحه( از ص ۵۰۵ تا ۵۹۶) ضمیمه جلد دوم کتاب تهذیب الاصول شیخ جعفر سبحانی که تقریرات درس آیت الله خمینی می باشد و توسط جامعه مدرسین به چاپ رسیده است.
۱۶- همان سند، به نقل از کتاب کشف اسرار ایت الله خمینی از ص ۱۰۷ تا ص ۱۱۵، چاپ ۱۳۲۳ شمسی انتشارات کتاب فروشی علمیه اسلامیه تهران.
۱۷- همان سند.
۱۸- مرحوم نراقی معروف به فاضل کاشانی در سال ۱۲۴۴ ه.ق.درگذشت و کتابش عوائد الایام نام دارد.
۱۹- قرآن، سوره احزاب، آیه ۶.
۲۰- قرآن به ترتیب:عنکبوت/۱۸؛غاشیه/۲۱و۲۲؛ ق/۱۰۰؛ انعام/۱۰۷، انعام/۶۶وزمر/۴۱ و آیات متعدد دیگر.
۲۱- قرآن، سوره احزاب، آیه ۴۰؛ مَّا کانَ محَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَ لَکِن رَّسولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکلِّ شیءٍ عَلِیماً ۲۲- قرآن، سوره احزاب، آیه ۶.
۲۳- در کتاب « ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت بنام دین» ، از محمد جعفری، فصل ۱۲، ۱۳و ۱۴ مشروح به این مسئله پرداخته شده است.