نکاتی در باره تاریخنویسی انقلاب به مثابه یک پروژه اطلاعاتی-امنیتی*
مقدمه ضروری
نظام ولایت مطلقه فقیه مثل هر امر باطل دیگری برای تداوم زور و ستم، از انواع حیلهها و فریبکاریهای قدیمی و جدید استفاده می کند. در دوران قدیم اشخاص فراوانی بودند که بی هیچ شرمی، به صورت حرفه ای، بفرموده و اغلب به طمع مال و منال دنیا ذهن و قلم و فرصت خود را تقدیم قدرتمداران و تاج و تخت داران کرده و برای آنها مطابق فرمودههای عالیجنابان تاریخ مینگاشتند. اما با ورود به عصر انفجار اطلاعات و بازشدن فضاهای تحقیق بر همگان، در ابتدا به نظر میرسید این وسوسه قدرت و ثروت تقلیل خواهد یافت زیرا در جهانی که حالت آیینه وار پیدا کرده، امکان سرپوش نهادن بر حقایق سختتر شده است. ولی تازگی ها با تشکیل ارتش سایبری در قلب یکی از تبهکارترین سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی خاورمیانه که برای به ثمررساندن پروژههایش دلارهای نفتی کافی از خزینه ولایت مطلقه فقیه در اختیار دارد، این پدیده تاریخی (تاریخنویسی به فرموده) در حال دگرگونی است. برای همه آنهایی که در راه آزادی ایران فعالیت می کنند، به خصوص کسانی که قربانی این سیستم امنیتی تبهکار بوده یا هم اکنون با تشکیل ارتش سایبری در معرض خطرات لحظهای آن هستند، توجه به این پدیده در حال دگردیسی بسیار حیاتی است.
نکته اول
در همین راستا، کاری که در رادیو-سایت زمانه نزدیک یکسال است به شکلی “غیرعادی” در باره تاریخ انقلاب در حال تدوین و نشر است در نوع خود بی اندازه واجد اهمیت و از این رو قابل مطالعه است. این وبگاه-رادیو که به منظور تقویت دمکراسی و حقوق بشر از بودجه دولت هلند بهرهمند است در این مدت به تریبونی اختصاصی برای “تاریخنگاریهای” گاه ملال آور و بیش از حد قصه نویسانه شخصی “مجازی” به نام “سحاب سپهری” در باره تاریخ انقلاب تبدیل شده است. بخش بزرگی از وقت و فرصت این سایت زمانه که دارای فضای محدودی است به قصه های دائرهالمعارفی و البته بدون رفرنسدهیهای معمول و البته ناشیانه تر از خود نوشته ها، کامنتهای گروهی و تیمی به سبک ارتش سایبری، در باره ابوالحسن بنی صدر اختصاص داده شده است. بی اغراق هسته مرکزی همه مقالات وی مقصر دانستن بنیصدر است، بدین معنا که وی، بیش از هر شخصیت دیگر انقلابی، نه تنها در تمام مصیبتهای سالهای اول انقلاب و دوران حضورش در ایران بلکه بعد از آن و در دوران تبعید نیز عامل بدبختیهای ملت ایران است. البته در برابر، وی در این مقالات با احترام و دقت خاصی از شآن قدسی و دینی آیت الله خمینی و یاران روحانی اش مانند آقای بهشتی و رفسنجانی یاد می کند، تا نکند خواننده متوجه شود که خود آقای خمینی و یاران اسلام فقاهتی مقصر اصلی بوده اند.
نکته دوم
شخص موسوم به سحاب سپهری در تاریخ ۲۱ مرداد علاوه بر انتشار سلسله رسالات داستان پردازانه چند ماههاشان تحت عنوان “ویژه نامه” در باره سالهای نخستین انقلاب که بر اثر لطف استثنایی تحریریه زمانه، بخش قابل ملاحظهای از صفحه اول سایت را توام با عکس و اسکنهای مخصوص برای هفتهها اشغال میکند، از فرصت سالگرد قتل وحشیانه مرحوم شاپور بختیار نیز استفاده میکند و مقاله دیگری نیز از او در همان صفحه اول در باره جریان دیدار مرحوم بختیار با آقای خمینی تحت عنوان “ملاقاتی که در پاریس صورت نگرفت” نشر یافته است. نشر دو مقاله مطول از یک نویسنده در یک روز کار جالبی بود.
من هدفم نقد شخصی سپهری نیست زیرا آنچه که در آن تردیدی نیست این است که نام نویسنده واقعی نیست. بنابراین ما در اینجا با “شخص معینی” سروکار نداریم و حقیقتاً گفتگو با کسی که پشت پرده نهان است و حاضر نیست خود را به مخاطبش نشان دهد نه آسان است و نه اخلاقی، اما از آنجا که من خودم در متن بسیاری از وقایع آن دوران بوده ام و به شهود می بینم این رشته از مقالات نه تنها به لحاظ روشی به شدت مخدوش بوده و گاه نشاندهنده کمترین میزان از اخلاق تحقیق در آنها دیده می شود، بلکه به عنوان یک باورمند به دین حق، عدم شهادت بر آنچه را که حق می دانم گناه و کاری غیراخلاقی می دانم و لازم می دانم در پیوند با آخرین مقاله وی نکاتی چند را یادآور شوم.
به هر حال وی علیرغم درازنویسی و قصه پردازیهایی که مرا به یاد آثار نویسندگان برنامههای هویت و نیمه پنهان در کیهان تهران می اندازد، یک تز بیشتر ندارد و آن این است که جای پای اندیشه دینی توحیدگرایانه و عمل انقلابی بنیصدر، بیش از هرکس دیگر، در یکایک تحولات بعد از انقلاب دیده می شود. وی به زعم خویش می خواهد از بنیصدر شالوده زدایی اخلاقی کند به گونه ای که هم اندیشه و هم عمل بنی صدر در سالهای منتهی به انقلاب و دوران ریاست جمهوریاشان چنان مشوش جلوه کند تا کسی باور نکند که منازعه میان آقای خمینی و بنی صدر، همانگونه که هاشمی رفسنجانی در پاسخ به محمد مجتهد شبستری در سال ۶۰ اعتراف کرده است (رک به مقدمه کتاب نقدی بر قرائت رسمی از دین)، منازعه بر سر دو اسلام بوده است؛ یکی اسلام فقاهتی خشونت زا و تک صدایی و دیگری اسلام آزادی پلورال.
نکته سوم
اینکه چرا شخص موسوم به سپهری که فقط تا این اندازه معلوم است که، به قول خودش در پاسخ یکی از کامنتگزاران، در خیابان پاسداران در تهران اقامت دارد، با وجودی که در تمام این مقالات به شدت مواظب است به شان مقام ولایت آقای خمینی و روحانیانی چون آقای بهشتی کوچکترین خدشهای وارد نیاید، حاضر نیست خود را کامل معرفی کند، حقیقتاً جای تعجب دارد. اما واقعاً ترس از آشکارشدن کدام حقیقت است که با اینگونه پنهانکاری مواجه هستیم؟ تا آنجا که من می بینم نوشتههای وی هیچ تعارضی با قرائت نظام ولایی ندارد و کمترین نقدی نیز بر مقام عظمای ولی فقیه اول و بعدی در آنها نیست، پس با این وجود چرا باید با عنوان مجازی نوشته شوند؟
از دید من، نوع ادبیات و شیوههای استدلال و استناد به کار رفته در این سلسله نوشتارها بسیار شبیه رسالات منتشر شده از ارگانهای امنیتی جمهوری اسلامی است. بنا بر تجربه شخصیام از سالهای زندان در نظام ولایت فقیه که در دو جلد منتشر شده اند، و بر اثر مطالعه و بازخوانی پیوسته آثار گروههایی از بازجویانِ اهل مطالعه رژیم که به عنوان پژوهشگر در مراکزی مثل مرکز اسناد انقلاب اسلامی مشغول خدمتند، به خصوص کسانی مثل آقای عباس سلیمی نوین که برخی آثار خود مرا با سبکی فوق العاده شبیه سبک نوشتارهای سحاب سپهری نقد و منتشر کرده اند، تا حد زیادی احتمال می دهم که خاستگاه این داستانهای “ویژه شده” نه آزادی و رهایی ایران از بند خودگامگی و فریب و سلطه فقیهان است بلکه در قلب دستگاه ضد اطلاعات رژیم ولایت مطلقه قرار دارد.
نکته چهارم
هر متنی بر اساس اهدافی تنظیم و نشر می یابد. متن هرقدر طویل و ادامه دار و پروژه وار باشد، راه برای کشف این اهداف آسانتر می شود، همچنانکه می توان به سادگی متنهای مشابه را هم با همدیگر مقایسه کرد و به نقاط مشترک محتوایی و شکلی آنها پی برد. متنهای ایدئولوژیک چون دغدغه قدرت دارند، از همه متنهای دیگر ضدونقیض بیشتری دارند. با مقایسه ادبی و روش شناختی ویژهنامههای آقای سپهری که به قول خودشان از تهران ارسال می شوند و آثاری که از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی تحت ریاست روح الله حسینیان و جمعی از دانشجویان دانشگاه امام صادق تحت عنوان تاریخ انقلاب و به خصوص در چند سال اخیر در هر مناسبتی در باره آقای بنی صدر منتشر میکنند، میتوان شباهتهای زیر را کشف کرد:
الف- مخدوش کردن وقایع تاریخی به روش ممزوج کردن راست و دروغ به گونه ای که حقانیت نظام ولایت فقیه و حکومت مبتنی بر میراث فقهی و کلامی و فلسفی آقای خمینی، یا به قول هرگز تغییر نیافته آقای سپهری “آیت الله” خمینی، از آن نتیجه گیری شود؛
ب- متعارض و دشمن یکدیگر نشان دادن نیروهای ملی و مصدقی؛
ج- جنایات آقای خمینی و دستیارانش در لباس تاریخنگاری به سبک بسیار جدید و ابداعی غسل تعمید داده شده، و سپس به گردن دیگران انداخته شده و بدین گونه راه برای این استدلال گمراه کننده که مستبدان فقیه حداکثر عامل جزیی و فرعی از مصیبتهای مردم ایران در سی ساله اخیر بوده اند باز شود؛
د- محو یا در صورت عدم امکان، تضعیف تجربه تاریخی ملیون و نیروهای سکولار ایرانی به عنوان سرمایه فکری برای ساختن فردای آزادی و حقوقمداری؛
ه- قدرت دوست و قدرت طلب نشان دادن همه نیروهای دخیل در عرصه عمومی به طور یکسان، به این هدف که جامعه باور کند که راهی جز تمکین به قدرت موجود نیست زیرا که روحانیون هنوز خیرالموجودین اند؛
و- از بین بردن هر نوع امکان آلترناتیو و نیروی جانشین در برابر ولایت فقیه
در ادامه این مقاله و به استناد آخرین نوشتار شخصِ موسوم به سپهری می کوشم این نظرم را تبیین کنم.
نکته پنجم
برگردیم به مقاله اخیر آقای سپهری. وی در این مقاله با اقتباس از سبک معهود نقدنویسانِ به فرموده، به خواننده تلقین میکند که سخنش جامع، بیطرفانه و بی حب و بغض نگاشته شده است. وی نخست به سبک ناشیانه ای از پیشینه من تعریف کرده است. اما در این تعریف کردن چند نکته نادرست را هم در میان نوشته آورده است. وی می نویسد؛
“محمد جعفری برای مدتی سردبیر و مسئول روزنامه «انقلاب اسلامی» بود که ابوالحسن بنیصدر صاحب امتیاز آن بود. رابطه دوستانه بین جعفری و بنیصدر به بیشتر از یک دهه قبل از انقلاب میرسد و هنوز ادامه یافته است. در ضمن آقای بنیصدر کتاب «پاریس و تحول انقلاب» را قبل از چاپ مطالعه کرده و خود بر آن مقدمهای نوشته است.”
در همین فراز، وی به شیوه معهودِ آمیزش آگاهانه درست و نادرست، سه مطلب را به صورت غلط ارائه داده است. بدین قرار که اولا؛ همه کسانی که حتی یک شماره روزنامه انقلاب اسلامی و شناسنامه اش را که بنابر قانون در هر شماره روزنامه طبع میشد دیده باشند می دانند که در دوران ریاست جمهوری بنی صدر، سردبیر روزنامه آقای سید جمال الدین موسوی بود و اینجانب مدیر مسئول روزنامه بودم. ثانیاً؛ هم نسخه الکترونیکی و هم طبع شده کتاب “پاریس و تحول انقلاب” موجود و برای همه قابل دسترسی است و این هم درست است که آقای بنی صدر کتاب را قبل از چاپ مطالعه کرده است. اما بنی صدر هرگز مقدمه ای بر کتاب ننوشته است، که البته اگر نوشته بودند افتخاری برای اینجانب بود. نیازی به توضیح نیست که یکی از کارکردهای اینگونه تحریفات این است که مخاطبین آقای سپهری باور کنند که هر چه در کتاب جعفری آمده مورد قبول بنیصدر هم بوده است. غافل از اینکه بنی صدر هرچند اهل بحث و گفتگوی باز و همه جانبه با هر مخالفی است ولی شیوه او هرگز این نبوده است که دیگران در برابرش حتی بتوانند حس کنند او قصد دارد نظر خودش را تحمیل کند. او حق دوستی و حق اختلاف را همزمان و با هم پاس میدارد و این دو را از حقوق انسان می داند و کسانی که از نزدیک با او کار کرده اند تصدیق خواهند کرد که با وی تا سرحد منازعه می توان اختلاف نظر داشت بدون اینکه کمترین خدشه ای بر روابط دوستانه وارد آید. رابطه من و آثارم با آقای بنی صدر اینگونه بوده و همچنان هست. ما ضمن دوستی و همکاری در موارد بسیاری بر باورها و نظرات متفاوت خویش پافشاری کردهایم.
ثالثا؛ آقای سپهری-نام با این خیال که مردم کمتر به اسناد و مدارک مختلف برای دستیابی به حقیقت مراجعه می کنند و بنابراین به مجرد اینکه کسی به سبک فوق، نقل قولی را از کتاب دوست بنی صدر آورد، از او میپذیرند آورده است:“بنیصدر، در رقابت با یزدی (؟)، عضو دیگر گروه سه نفره که به خط سیاسی بازرگان نزدیک بود، زمینهای شد که ملاقات برنامهریزی شده بین آیتالله خمینی و شاپور بختیار در پاریس به هم بخورد و در نهایت برنامه این ملاقات مهم در پاریس لغو شود.”
سپهری-نام در اینجا مرتکب چند تحریف می شود که اگر ادعای مکرر خود او را مبنی بر مرور حداکثر منابع و مآخذ راجع به بنیصدر و سالهای اول انقلاب بپذیریم، باید بگوییم وی آگاهانه و با غرض دست به تحریف زده است. زیرا، اولاً در دید کلی من و بنابر کل متن کتاب اینجانب، در این موضوع بحث برسر رقابت به این و آن کس نبود، بلکه بحث بر سر پیروزی و یا شکست انقلاب بود. و من در این کتاب و دیگر آثارم بارها توجه داده ام که آقای بنی صدر، به عنوان یکی از نمونههای نادر اخلاق عالیه سیاسی، و با شفافیتی باورنکردنی در رفتارهای سیاسی اش که گاه از سوی برخی دوستانش به عنوان سادگی بیش از حد نقد می شد، هرگز در فکر زدوبند به سبک سیاسیون نبود. او در آن زمان بدون اطلاع از طراحی دیگران کوشش میکرد که نگذارد انقلاب شکست بخورد زیرا به زعم وی در صورتی که اگر آقای خمینی به عنوان رهبر انقلاب آقای بختیار را در سمت نخست وزیری میپذیرفت، انقلاب شکست خورده و نظام شاهننشاهی پابرجا مانده بود. اتفاقا با دادههائی که امروز موجود است، حق با بنی صدر بوده است. آقای سپهری چون اراده کرده است تقلب خود را در این مورد هر طور شده جا بیندازد، حتی این موضوع را از نظر دور داشته است که بنا به گفته دکتر یزدی و چند نفر از اطرافیان آقای خمینی، کسانی از قبل و در خود تهران طراحی کرده بودند که بختیار قبل از آنکه به پاریس آید، استعفا بدهد تا آقای خمینی او را بپذیرد، نظیر کاری که سید جلال تهرانی رئیس شورای سلطنت کرد.
آقاى یزدى، هم در نامه ارسالى به روزنامه انقلاب اسلامى در سال ۵۸ و هم در کتاب “آخرین تلاشها در آخرین روزها” که در سال ۱۳۶۲ انتشار داده است این روایت را توضیح داده است. وی مینویسد:
“تا آنجا که اینجانب در جریان بوده و مىدانم آن بود که بختیار قبل از آنکه به حضور امام پذیرفته شود قرار بود استعفاى خود را کتباً خدمت امام بفرستد و بعد در صورتی که استعفا پذیرفته مىشد، مىتوانست خدمت امام برسد، عیناً نظیر آنچه که در مورد آقاى تهرانى رئیس شوراى سلطنت عمل شد.” (۱) و “… در حالیکه بختیار به پاریس مىآمد، ممکن نبود آقا را قبل از استعفا ملاقات نماید. این مسئله براى امام و تنى چند از اطرافیان ایشان در پاریس که در جریان کامل مسئله و مکالمات مکرر بین تهران و پاریس قرار داشتند روشن بود.” (۲)
و سرانجام آقاى دکتر یزدى در سال ۱۳۷۸ با مجله ایران فردا مصاحبهاى کرده است و در آن بطور صریح و آشکار گفته است که قصدش از این حرکت چه بوده است:
“مهم این بود که او بعنوان نخست وزیر با هواپیماى اختصاصى ارتشى به پاریس بیاید و در آنجا بگوییم تا استعفا ندهى نمىپذیرند، آن وقت در واقع ما توپ را زدهایم تو زمین بختیار. بختیار با هواپیما آمده پاریس حالا اگر آقاى خمینى را نبیند و دست خالى برگردد خیلى بد مىشود. یا باید استعفا مىداد و مىآمد پیش آقاى خمینى “. (۳)
من در فصل هفتم کتاب پاریس و تحول انقلاب (صص۳۴۰ تا ۳۵۳) به طور مشروح این نقشه آقای دکتر یزدی را با احتمالات عقلی آن توضیح دادهام و بنابراین جای سئوال است که چرا نویسنده پرکار ویژه نامه زمانه اینها را ندیده است؟
اینجا خوب است به گواهی پروفسور ریچارد کاتم که استاد حکومتداری در دانشگاه هاروارد بوده و در آن سالها با سیا کار میکرده است توجه کنیم. وی که بنابر نوع کارش یکى از افراد مطلع در باره انقلاب ایران است در باره تماسهاى خود با مخالفین در تهران و پاریس و پس از تماس با آقاى خمینى صریح و روشن در تاریخ ۱۱ دیماه ۵۷ به استمپل کارمند سیاسى سفارت که خلاصه آن به شرح زیر است، مىنویسد: ۱. ابراهیم یزدى در گروه خمینى مدبر و متخصص تاکتیک است و از گردانندگان گروه خمینى است و رئیس ستاد اوست. ۲. رهبر سازمان خمینى در ایران سید محمد بهشتى و رابط اصلى با پاریس اوست. آیت الله طالقانى، آیت الله رفسنجانى و آیت الله منتظرى رهبران اصلى افتخارى هستند ولى کار دست گروه بهشتى است. ۳. بازرگان رهبر افتخارى مهمى است ولى یک سازماندهنده واقعى نیست. ۴ جنبش خمینى در نظر دارد در آینده بر اساس قدرت معنوى خمینى وزیر سپر او حزب سیاسى تشکیل دهد و این حزب در آینده تمام کرسىهاى مجلس را بدست خواهد آورد. ۵. فشار وارد کردن بر نهضت آزادى براى چاره اندیشیدن به توافقى با بختیار نباید به اندازهاى باشد که بر خط سازشناپذیر خمینى غلبه کند(۴) و آیا این به تنهایى نمىرساند که آقاى خمینى و روحانیت با آمریکا، خارج از نهضت آزادى، روابط و قرارومدارى داشتهاند؟
جای سئوال است که ریچارد کاتم که با صراحت این مطلب را بیان مىکند، از کجا در قبل از پیروزی انقلاب و در تاریخ هفتم دیماه ۱۳۵۷ مىدانست که با قدرت گرفتن خمینى حزب جمهورى اسلامى تشکیل خواهد شد و این حزب تمام کرسىهاى مجلس را قبضه خواهدکرد؟ آیا جز این است که بایستى وى با سران و بویژه دکتر بهشتى در ارتباط بوده باشد؟
از خلال نظرات کاتم چنین مستفاد مىشود که آمریکایىها، افراد و سازمانها فعال در انقلاب را این گونه شناسایی کرده بودند؛ قطبزاده را جدی نگرفته و آیتالله طالقانى و منتظرى را بصورت یک سمبل مذهبی نگاه مىکردند و با نهضت آزادى بصورت پلى براى انتقال قدرت از سلسله پهلوى به دستگاه روحانیت حساب باز کرده بودند. اما روى بهشتى و حزب جمهورى اسلامى که بعداً بوجود خواهد آمد و تا آن روز کسى از وجود چنین حزبى اطلاع نداشت حساب ویژهاى باز کرده بودند. مرحوم بازرگان به نحو تاثرانگیزی وسیله شدن خود و نهضت آزادی توسط روحانیت قدرتمدار را این گونه بیان کرده است: “دوستان و من غافل از این بودیم که بعداً با ما چه معامله ای خواهند کرد و مرا به طور موقت برای جلب اعتماد مردم ایران و خارج و اعتبار انقلاب به عنوان نردبان قدرت در آنجا می گذارند و راه و برنامه های خودشان را گام به گام دنبال خواهند کرد. مرحوم طالقانی توصیه کرده بود نپذیرم و فرموده بود این آقایان وفا و صفا نخواهند داشت ولی دوستان و خود من در چنان اوضاع و احوال وظیفه شرعی و ملی خودمان می دانستیم که شانه از زیر بار مسئولیت خالی نکنیم.” (۵)
نکته ششم
از همه ادعاها و ناراستهای جناب سپهری-نام در باره کارنامه آقای بنیصدر که بگذریم، این ادعای وی از همه جالبتر است که از عوامل توفان انقلاب و متلاشی شدن ارتش پس از پیروزی انقلاب و زمینه سازی برای حمله صدام نیز همین کاری است که به زعم وی آقای بنی صدر در پاریس در خصوص بختیار مرتکب شده است. این ادعا که متلاشی شدن و یا نشدن ارتش هم به بنیصدر و آمدن بختیار به پاریس مربوط است از عجیبترین نیتجهگیریهای تاریخی است که من تاکنون دیده ام. این افاضات ظاهرا تنها از قلم و زبان تاریخنگاران بفرموده خیابان پاسداران برمی آید. خوب است یکبار دیگر این ادعای فوق العاده ویژه وی را مرور کنیم. وی مینویسد:
“در نیمه شب قبل از ۲۲ بهمن ۵۷ با کودتای واحدهای زرهی لشکر گارد آغاز شد. ولی این ستون زرهی با درگیری شدید و خونین در امتداد خیابان تهران نو و زیر گذر میدان فوزیه روبهرو شد. قبل از ظهر روز ۲۲ بهمن طوفان در ادامه گسترش خود سراسر شهر تهران را فرا گرفت. تمامی واحدهای نظامی مستقر در شهر تهران در طول روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ طی یک قیام خونین خلع سلاح شدند. در روز ۲۲ بهمن تعداد زیادی کشته و زخمی شدند. به این ترتیب تغییر در نظام سیاسی ایران نه از طریق انتخابات یا رفراندم، بلکه از طریق یک قیام خونین صورت گرفت. خلع سلاح ارتش در روز ۲۲ بهمن و تبعات آن سبب از هم پاشیدگی ارتش شد که این موضوع خود یکی از عاملهایی شد که زمینه حمله عراق به ایران در روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ را فراهم آورد.”
نویسنده با شگرد ویژه ای که خاص این قبیل نوشتههای بفرموده است با الصاق صفحه اول روزنامه کیهان ۱۹ بهمن ۵۷ که حاوی تیتر بزرگ مذاکره سه جانبه است آورده است: “کیهان روز ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ در بالای صحفه اول خبر مذاکرات سهجانبه بین بازرگان، بختیار و ارتش در آینده نزدیک را چاپ کرد. مذاکرهای که قرار بود در هفته بعد از ۱۹ بهمن صورت گیرد، ولی هیچگاه انجام نشد”. نویسنده نیک میداند که مذاکرات با ارتش و جلب توافق ارتش با انقلاب و مهندس بارزگان نخست وزیر دولت انقلاب منصوب از طرف رهبر انقلاب قبلاً صورت گرفته بود و موافق اسناد موجود، بحث بازرگان و ارتش با بختیار، جلب توافق بختیار به استعفای بدون قید و شرط بود ونه چیز دیگر که عملاً با روشی که بختیار در پیش گرفته بود حاصل نشد. و الا بازرگان که جای خود دارد، وقتی بختیار بدون توافق سران جبهه ملی نخست وزیری شاه را پذیرفت و به اتفاق آراء، منهای یک رأی، حکم به اخراج وی از جبهه ملی دادند و طردش را بوسیله اعلامیه اعلام کردند،(۶) حتی حتی یک نفر ازافراد سرشناس ملیون حاضر به همکاری با او نشد. زیرا جبهه ملی عمل بختیار را لطمه جبران ناپذیری به نیروهای سیاسی غیر مذهبی و ملی و غیر روحانی تلقی کرد.(۷)
اگر نویسنده تاریخدان است و نه پروژه دار، اسناد و مدارک فراوان است که نشان میدهد مرحوم بازرگان و شورای انقلاب مدتها قبل از ۲۲ بهمن با سران نظامی و ژنرال هایزر بدون اطلاع شاه و بختیار در تماس بوده و قرارومدارهائی گذاشته شده بود که شورای عالی نظامی اعلامیه مبنی بر عدم دخالت نظامیان و درگیر نشدن با مردم را در ۲۰ بهمن اعلان کند و این مورد موافقت طرفین قرار گرفته بود ولی کسانی مانع اعلان آن شده بودند.
مرحوم بازرگان در نامه ای به روزنامه اطلاعات که در شماره یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۵۸ منتشر شده است، نکات فوق را متذکر شده و البته آنچه را که اتفاق افتاد به فال نیک گرفته است. قسمتی از آن نامه به شرح زیر است:
” …در اوایل بهمن ۵۷ جلسه سری سه نفری با شرکت یکی از آقایان روحانیون شورای انقلاب، مهندس بازرگان و سفیر آمریکا تشکیل گردید. موضوع برگزاری رفراندم جهت تبدیل مشروطه سلطنتی به جمهوری اسلامی مورد بحث قرار گرفت، نظر سفیر این بود که رفراندم را وزارت کشور یعنی دولت بختیار انجام دهد تا محظوری از نظر اصول دیپلماسی و حقوق بین المللی برای آنها پیش نیاید در حالیکه دو نفر دیگر عقیده داشتند که رفراندومی که دولت اعلام نماید ملت در آن شرکت نخواهند کرد بنابر این بهتر است اینکار در مساجد و مدارس انجام شود و دولت نظارت نماید مگر آنکه وزیر کشور و دولت مورد انتخاب و اعتماد رهبری باشد. به موازات ارتباط سفیر آمریکا با ارتباطی که اینجانب از طریق یکی از کارمندان فارسی دان امور بازرگانی با سفیر شوروی بر قرار کرده بودم جواب مثبت شناسایی دولت شوروی را از دولت احتمالی جمهوری اسلامی در روز ۱۴ بهمن دریافت کرده و نیز یکی از سفرای اروپای غربی یک ماه قبل از ورود امام به ایران به ملاقات اینجانب آمده دست دوستی و وعده همکاری می داد. همچنین بعد از ظهر ۱۵ بهمن ملاقات و مذاکرات یکساعته ای در زمینه روابط آاینده با سفیر کبیر دولت دیگری از اروپای غربی داشتم. بدون آنکه او بداند قراراست بعد از ظهر از طرف امام بعنوان نخست وزیر مأمور تشکیل اولین دولت جمهوری اسلامی به مردم ایران و دنیا معرفی گردم. شورای عالی دفاع در تاریخ ۲۰ بهمن (یعنی دو روز مانده به سقوط رژیم) اعلامیه ای منتشر ساخت که از آن پس ارتش ایران با ملت درگیری و رویارویی نخواهد داشت. این تصمیم که بدنبال جریانها و مذاکرات اتخاذ شده بود موفقیت بزرگی برای ملت و راهگشای امیدی برای آینده نزدیک محسوب می شد. البته جز خدا کسی خبر از غیب ندارد، آنچه پیش آمد شاید مصداق «الخیرفی ما وقع» بوده باشد. المرء یدبر و الله یقدر. ولی چه کسی می داند اگر کار به آن ترتیب و تدریج نیز پیش می رفت و ارتش و نیروهای انتظامی متلاشی نشده به تسخیرملت در می آمد عواقب امر محکمتر سالمتر از آب در نمی آید. بعنوان شاهد که از غیب برسد بد نیست نقل روایت از سند زنده که بقلم حریف اصلی داستان یعنی محمد رضا شاه مخلوع آمده و خاطرات خود را اخیرا در کتابی در آمریکا منتشر ساخته بنماییم. مجله اکسپرس قسمتی از این خاطرات را تحت عنوان آمریکایی ها مرا مثل موش مرده از ایران بیرون انداختند ترجمه کرده است … به شرح خبری که تیمسار قره باغی رئیس ستاد ارتش از مسافرت ژنرال هایزر رئیس مستشاری آمریکا و قصد ملاقات بی اجازه وی با مهندس بازرگان نقل کرده می پردازد که شاه را بسیار ناراحت کرده است این می رساند که مبارزین تا چه اندازه نظر خود را به آمریکا قبولانده بودند که آنها ناچار شاه را کنار گذاشته و مجبور به مذاکره با رهبران و افراد مورد اعتماد امام و امت شدند.” ( ۸)
البته این نکته قابل توجه است که ارتش آن طوری که نویسنده ویژهنامه معترض شده است متلاشی نشد، که اگر شده بود، بختیار و صدام در همان آغاز حمله همه جانبه ۳۱ شهریور ۵۹ در عرض چند روز کشور را گرفته بودند. اتفاقا این همان ارتش بود که با فرماندهی آقای بنیصدر مانع سقوط کشور گردید. چقدر مایه تاسف است که سپهری-نام برای رسیدن به هدف ویژه نامه اش به خاطرات خلبانان و ناخدایان و ارتشیان سلحشوری که در آن روزهای آتش و خون در کنار بنیصدرِ شاهنامه خوان به دفاع قهرمانانه از وطن برخاستند نیز اندک توجهی نمی کند تا بیابد که این آقای بنیصدر بود که ارتش را احیا کرد یا “آیت الله” خمینی؟
ناگفته نماند که حزب جمهوری اسلامی به رهبری آقای بهشتی که به قول خودش در صدد ایجاد دیکتاتوری صلحا بود، طرحی برای انحلال ارتش را در شورای انقلاب در زمانی که رئیس جمهور بنی صدر در خوزستان به سر می برد، مطرح می کند که مرحوم مهندس بازرگان مانع شده و می گوید: اگر می خواهید سر رئیس جمهور را ببرید، اقلاً صبر کنید تا خودش هم باشد. و بعد هم همین روحانیان قدرتمدار با جسارت تمام گفتند که اگر نصف ایران برود بهتر است که بنی صدردر جنگ پیروز بشود. این اواخر آقای شمخانی در مصاحبه ای، ابراز این سخن بس ناجوانمردانه قدرتمداران روحانی در حق ملت ایران را تایید کرد. آنانی به تضعیف همه جانیه ارتش بر آمدند که سرانش را اعدام کردند، فلاحی و فکوری را کشتند و سرانجام ارتش را به زائده ای از سپاه پاسداران که هم اکنون مانند مار غاشیه بر کل کشور تنیده شده است و ستون فقرات تداوم استبداد نظام فرعونیت فقیه است، تبدیل کردند.
نتیجه گیری
موضوعی مانند معاملات ارتش و شورای انقلاب که به نقل از شادروان بازرگان در جریان آن قرار گرفتیم و نیز مساله ای به نام ضربه به ارتش را که سپهری-نام به طرز ناشیانه ای به کارنامه بنی صدر مربوط می داند نشانگر ماهیت ویژه نامه زمانه است. موضوع نقش بنی صدر در ضربه به ارتش و زمینه سازی برای حمله صدام از همه ادعاهای دیگر مضحکتر است؛ ارتش که ستون امید بنیصدر در برابر سلطه فقیهان بود و فراوان اسناد و مدارک در باره ارتباط معنوی سران ارتش با رئیس جمهور برای مبارزه با حکومت قرون وسطایی روحانیت وجود دارد را جناب سپهری با یک جهش تاریخی از وقایع سال سال ۵۷ به پاییز ۵۹ و شروع جنگ زیرکانه کوشش می کند وارونه جلوه بدهد. حال خود باید حدیث مفصل از این ویژهنامه نویسی خواند.
۱۴ شهریور ۱۳۹۰ محمد جعفری
* دانستن همه جزئیات آن چیزهایی که به نوعی متعلق به عرصه عمومی اند از جمله تاریخ انقلاب و شخصیتهای آن، حقی همگانی است. مقاله حاضر نیز با همین تلقی از حقوق انسان و مطابق رسم و عرف رسانه های آزاد، در پاسخ به نوشتهای از مجموعه آثار داستانی سحاب سپهری که روایتش از انقلاب همان روایت مطلوب نظام ولایی است برای اولین بار به رادیو-سایت زمانه ارسال شد. از آنجا که نویسنده با تحریف نوشتههای خود اینجانب، یک رشته اطلاعات ناراست را با راست در آمیخته بود، از مدیران مسئول سایت-رادیوی زمانه خواهش کردم جوابیه مرا نیز در همان ستون نشر دهند. قصدم دفاع از شخص بنیصدر نبود زیرا به گواه آثارم هرجا نقدی بوده است بی هیچ ملاحظه ای نسبت به دوستی و همکاری بیان کردهام. اما جالب اینجاست که گردانندگان سایت زمانه که با گشادهدستی ویژه ای نزدیک یکسال است بخش عمده ای از صفحه اول سایت خود را به نشر رسالات ویژهشده شخص موسوم به سحاب سپهری اختصاص داده اند، ضمن اعتراف به اینکه سحاب سپهری نام مستعار است، در ابتدا خواهان حذف بخشهای انتقادی پاسخ من شدند. به احترام آنها من دو بار دیگر نوشته را اصلاح کردم ولی هرگز اجازه نشر در زمانه را نیافت. جالب اینجاست که برای فراز از نشر جوابیه، زمانه در آخرین پاسخ خود مرا دعوت میکند مقالاتی در نقد ادبیات زندان بنویسم تا در بخش فرهنگ منتشر کنند. هرچند حدس قوی میزنم آن دسته از همکاران زمانه که واقعا از این نوع “ویژهنامههای ارسالی از تهران به قلم افرادی مجازی” بی اطلاعند، خود در باره وضعیت زمانه به شک و تردید جدی خواهند افتاد، ولیپرسشی که ذهن مرا عمیقا به خود مشغول کرده است این است که چطور شده است که “برخی” از گردانندگان و مدیران رادیو-سایت زمانه که علیالاصول باید در مسیر روشنگری برای دمکراسی و احیای حقوق بشر و کرامت انسانی باشند، در خدمت پروژه سحاب سپهری قرار گرفته اند؟ کدام منبع پرقدرت پشت این نامههای ویژه است که رادیو زمانهی سکولارِ آمستردامنشین را هم تسلیم اراده خود کرده است آنچنان که چندین ماه است بدون وفقه بخش بزرگی از وقت و فرصت سایت خود را به قصه های دائرهالمعارفی و البته بدون رفرنسدهی های معمول شخص موسوم به سحاب سپهری و ناشیانه تر از خود نوشته ها، کامنتهای گروهی و تیمی ارتش سایبریدر باره ابوالحسن بنیصدر اختصاص داده است؟ پاسخ این پرسش را هنوز نمیدانم. و البته هرگز قصد متهم کردن زمانه را هم ندارم زیرا می دانم نهادهای اطلاعاتی با امکانات مالی بیشماری که دارند تا چه میزان میتوانند انسانهای صادق دست اندرکار رسانه های آزاد و چندصدایی را که اهل مدارا نیز هستند دور بزنند.
منابع
۱- پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، محمد جعفری،ص ۳۴۴؛ به نقل از آخرین تلاشها در آخرین روزها، دکتر یزدى، ص ۲۴۰
۲- پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، محمد جعفری،ص ۳۴۴؛ به نقل ازآخرین تلاشها در آخرین روزها، دکتر یزدى، ص ۱۵۵.
۳- پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، محمد جعفری،ص ۳۵۲؛ به نقل ازمجله ایران فردا، سال هفتم، شماره ۵۲، فروردین ۱۳۷۸، پشت صحنه انقلاب در پاریس، قسمت آخر، گفتگو با دکتر ابراهیم یزدى، ص ۱۵ .
۴- پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، ص۲۲۷ برای مشروح آن به همین سند، صص ۲۲۵ -۲۲۷ مراجعه شود؛ به نقل از احزاب سیاسی در ایران، مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا، شماره ۳، صص ۲۴۴-۲۴۱.
۵- سقوط دولت بازرگان، به کوشش: دکتر غلامعلی صاریان مهندس فرامرز معتمد دزفولی،چاپ دوم ۱۳۸۳،پشت جلد ازسخنرانی مهندس بازرگان مورخ ۲۲/۱۱/۶۰ .
۶- امید ها و ناامیدی ها، خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، ص ۳۱۲.
۷- همان سند، ۳۱۳.
۸- گروگانگیری و جانشینان انقلاب، محمد جعفری، ص۱۹۲و۱۹۳، به نقل اطلاعات، پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۵۸، شماره۱۶۰۶۹، ص۱و۲.