روزی در اواخر بهار سال ۵۸ اینجانب به اتفاق چند نفر از دوستان برای گفتگو و دیداری با آیت الله سید رضا زنجانی به منزل آن مرحوم در تهران خیابان فرهنگ، خدمت ایشان رسیدیم و مسائل مختلف مملکتی را با ایشان در میان گذاشتیم. در حین گفتگو بحثی از آقای خمینی به میان آمد و گفته شد که ایشان کشور را به سمت آزادی و عدالت و خارج کردن از بحران هدایت خواهد کرد. ناگهان آن مرحوم برافروخته شد و به این مضمون گفت: اگر دهی ۸ خانوار داشته باشد و ایشان را کدخدای آن ده کنند، ظلم به آن ها است زیرا خمینی آخوند تنگ نظر روستائی و بسیار حسود و کینه جو است. ما که در آن موقع شنیدن چنین حرفی نسبت به آقای خمینی برایمان ثقیل بود، گفتیم نه آقا چنین نیست! آن مرحوم با عصانیت گفت: شما جوان پر شور و احساسی هستید و او را نمی شناسید؟ من او را می شناسم که او چقدر حسود و کینه جو است و خواهید دید.
این مسئله و نکات دیگری که در ذهن داشتم – و بویژه بعد از گروکان گیری در آبان سال ۵۸ که مانع حل به موقع آن شد و آن جنایت و خسارت عظیم را برای کشورببار آورد- در دلم کم کم زنده شد و با مرورمسائل مختلف و وعده و قول قرارهائی که آقای خمینی در پاریس به ملت ایران داد وتمام آنها را زیر پا نهاده بود، در ذهن خود مرور می کردم . تا اینکه چند باری که آقای به بنی صدر وعده داد و من به دلیل نزدیکی با بنی صدر در جریان آن قرار گرفتم که زیر قول خودش زده بود۱، برایم مسئله شده بود که چرا مرجع تقلیدی که گفته می شد عارف پیری است، دست به چنین اعمالی می زند؟! بعد که در جستجوی حل مسئله پدید آمده در ذهنم برآمدم، به عیان مشاهده کردم که این پیر عارف!! باهر کسی که در گذشته کم و زیادی و یا با او حسابی داشته، حال که قدرت را در دست دارد به تسویه حساب با او پرداخته است. افزون بر این بعینه مشاهده کردم هر کسی را هم که در دوران قدرتش احساس کند که در جامعه مطرح و جا و موقعیتی دارد و یا با نظرش موافقت ندارد و یا از خودش نظری دارد، تا او را از بین نبرد، آرام و قرار ندارد. با توجه به نکات فوق و برای مسجل شدن بهتر مسئله برای خودم، وقتی نظرش را نسبت به مصدق، کارتر، آیت الله شریعتمداری، امید نجف آبادی و بنی صدر و… در ذهن خود مرور کردم ، به نتیجه گفتار مرحوم آیت الله زنجانی رسیدم که می گفت: حسادت و کینه، وتنگ نظری آقای خمینی حد و مرز ندارد. حسد و کینه دو همزادی هستند که دو وجود هر کسی که باشد برای دیگران خطرناک است بویژه اگر آن شخص رهبری ادره امور مردم را در دست داشته باشد. به علت وجود این دو خصیصه (حسادت و کینه جوئی) که آقای خمینی با خود همراه داشت، باید او تنها و تنها او در جامعه مطرح باشد و اسمی از کس دیگری نباشد. تا او آرام و قرار داشته و خاطر جمع باشد که یکدانه و فرید است.
بعد از اینکه این مطلب برای خودم خوانائی لازم را پیدا کرد و بسیاری از مسائل برایم روشن شد و گذشته را مرتب مرور کرده، در کتاب«پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد » نظر آقای خمینی را نسبت به مصدق به ترتیب آورده و نوشتم:
آقاى خمینى و دکتر مصدق
” آقاى خمینى از طرفداران آقاى کاشانى و از مخالفین سرسخت دکتر مصدق بود و تا هنوز آب کاملاً به آسیابش نیفتاده بود سعى مىکرد که از مطرح کردن نام مصدق و حکومت ملى خوددارى کند. با وجود این حرکات و اعمال او غیر مستقیم نشان مىداد که علاقهاى به مصدق و حکومت ملى ندارد، این عقیده خود را که حتى در زمان حکومت مصدق، ملیون، مذهبیون را مورد سوء استفاده قرار دادهاند را انکار نمىکرد. با مراجعه به دو کتاب “کشف اسرار” و “ولایت فقیه” (حکومت اسلامى) کاملاً آشکار مىشود که حرف آقاى خمینى در مورد اداره جامعه و مردم و شرکت مردم در اداره کشور خود و حدود و ثغور آزادىها، از مقولهاى دیگر است و با حکومت ملى و دموکراسى در تقابل است.” ۲ وی حتی در پاریس وقتی رهبریش را همه پذیرفته و جا افتاده بود، برای اولین بار در تلویحى مخالفت خودش را با مصدق ابراز داشت. وی در مصاحه ای با خبرنگار روزنامه یونانى (۱۳۵۷/۸/۱۵) ) قوزیها که پرسید: مقام و موضع مرحله جدید مبارزات خلق ایران نسبت به زمان دکتر مصدق چگونه مىبینید؟ در جواب چنین بدون بردن نام مصدق، پاسخ داد:
” مبارزات کنونى ایران یک حرکت کاملاً اسلامى است و در جهت تغییر کامل نظام شاهنشاهى و استقرار حکومت اسلامى مىباشد”. ۳
سپس وقتی دکتر جیم کوکلر استاد دانشگاه روتکرز آمریکا در تاریخ ۵۷/۱۰/۷ که از آقاى خمینى سئوال کرد که: ” نظر حضرتعالى نسبت به جبهه ملى چیست” آقاى خمینى در پاسخ گفت:
” من نظر مثبتى ندارم و نفىاش هم نکردهام” ۴
و به مرور که به قدرت مطلق نزدیک مىشد، نظر واقعى خودش را بهتر آشکار مىکرد. آقاى خمینى مرحله به مرحله به نظر واقعى خودش به مصدق نزدیک مىشد.
در مرحله بعد در تاریخ ۵۷/۱۱/۸ طى یک سخنرانى که در مورد نقش اجانب در ایجاد وابستگى و رهایى از سلطه ابرقدرتها ایراد کرد، در مورد دکتر مصدق چنین گفت:” تا حالا ما گرفتار لاف و گزافهاى محمدرضا خان بودیم به صورت شاهنشاهى اعلیحضرت آریامهرى، حالا گرفتار ملیت و آزادى و این حرفها هستیم، سر قبر دکتر مصدق برویم و… عرض کنم… از این حرفها….. ما نه آن را باور کردیم، نه اینها را باور مىکنیم. ما خوش باور نیستیم، چه کنیم. ما مىبینیم همان بساطى که در زمان محمدرضاخان شاه سابق بود، حالا هم دارد اجراء مىشود، همانها آنوقت آدم مىکشتند، حالا هم آدم مىکشند، آنوقت غارت مىکردند، حالا هم غارت مىکنند”. ۵
وی در سخنرانى خود در تاریخ ۵۸/۳/۳ در جمع فرهنگیان و دانشجویان عضو انجمن اسلامى دانشکده ادبیات اهواز یک مرحله پا را فراتر گذاشت و چنین گفت:
“اسلام نباشد هرچه مىخواهد باشد، اینها سرپوش مىخواهند بگذارند روى مقاصد خودشان، آن مقاصدى که بر خلاف مسیر ماست، با اسم یک نفرى که ملى است، مسیر ما مسیر نفت نیست، نفت پیش ما مطرح نیست، ملى کردن نفت پیش ما مطرح نیست، این اشتباه است ما اسلام را مىخواهیم، اسلام که آمد نفت هم مال خودتان مىشود. مقصد ما اسلام است، مقصد ما نفت نیست، اگر یک نفر نفت را ملى کرد اسلام را کنار بگذاریم، براى او سینه بزنیم.” ۶
و بالاخره آخرین حرف خود در مورد دکتر مصدق درتاریخ ۵۹/۴/۲۹ در یک سخنرانى که در جمع شوراى عالى قضایى ایراد کرد، ابراز داشت:
“… و آقاى بنىصدر باید امثال اینها را معرفى به مجلس نکند و اگر کرد، مجلس رد بکند و هیچ اعتنا نکند الا اینکه وزیرى باشد که کار آمد باشد، اسلامى باشد، مسالحه کار نباشد، انقلابى باشد تا یک مملکتى دستمان باشد. اگر بنا باشد اینطورى باشد باید عزاى جمهورى را بگیریم، عزاى اصل همه مسائل را بگیریم. آقایان سر یک ملى شدن چیز، امروز دیدید که التماس مىکنند که بگذارید یک قدرى بگذرد ببینیم ملى چطورى است. ما چقدر سیلى از این ملیت خوردیم. من نمىخواهم بگویم که در زمان ملیت، در زمان آن کسى که اینهمه از آن تعریف مىکنند، چه سیلى به ما زد آن آدم، من نمىخواهم بگویم که طلبههاى مدرسه فیضیه را به مسلسل بستند در آن زمان، همان طورى که در زمان پهلوى بستند که من و آقاى حائرى بالاى سر این جوانهایى که از مدرسه فیضیه به تیر بسته شده بودند و اطباء جرأت نمىکردند که بنویسند این زخمى شده است بروند کنار اینها، بروند گم بشوند، اینها، اینها منحل باید باشند. ما نمىتوانیم تحمل کنیم به اینکه هر کس هر جورى دلش مىخواهد خیر من دلم مىخواهد که حالا دموکرات باشد، من دلم مىخواهد که حالا ملى باشد، من دلم مىخواهد که ملى و اسلامى باشد” ما از اینها ضربه خوردهایم، ما اسلام را مىخواهیم، غیر اسلام را نمىخواهیم، مجلس باید اسلامى باشد،… ۷
به وضوح دیده مىشود که آقاى خمینى در مراحل مختلف که هر کدام تکمیل کننده یکدیگر هستند نظر نهایى و حسد و کینه خودش را آشکارا نسبت به مصدق و حکومت ملى اعلام داشته است و آخرین مرحله که مکمل همه آنهاست، مصدق را هم شأن و هم مرتبه پهلوى قرار داده، بلکه بدتر از او مصدق را کسى مىداند که جو سانسور و خفقان برقرار کرده و آدم مىکشته است.
در پی این سخنرانی “آقای موسی خان امیر حسینی، مستشار دیوانعالی کشور که یکی از طرفداران پروپا قرص آقای خمینی بود، برایمان تعریف کرد، هنگامی که آقای خمینی به ایراد سخنرانی فوق پرداخت، من تازه متوجه شدم که وی از دروغ گفتن ابایی ندارد، زیرا وقتی آقای خمینی گفت، در آن زمان: «طلبههای فیضیه را به مسلسل بستند»، من خودم بازپرس و قاضی پرونده بودم، اصلاً یک چنین چیزی نبود و اتفاقی یک نفر دستفروش بنام سیدمحمد حسینی در مقابل فرمانداری قم کشته شد که او هم طلبه نبود. وی نقل کرد که پرونده در اختیار من بود و مشغول رسیدگی بودم که دادستان که از طرفداران کاشانی بود به من دستور داد تا پرونده را بوی تحویل دهم. منهم به دادستان گفتم کتباً درخواست پرونده بکنید. وی نامه را نوشت و پس از ثبت نامه در دفتر اندیکس از دادن پرونده سرپیچی کردم که در نتیجه آقای مصطفوی، مدیرکل اداری وزارت دادگستری مرا منتظر خدمت کرد. و من از آن روز نظرم به کلّی نسبت به آقای خمینی تغییر کرد. “۸
این عارف پیر!! نه تنها از دروغ گفتن بلکه برای از بین بردن نام کسی که نسبت به او کیه و حسد می ورزد، از تهمت زدن به او هم نگرانی به خود راه نمی دهد. وی در سخنرانی ۲۵ خرداد ۶۰، در مورد مصدق گفت: «اینها که فخر میکنند به وجود او، او هم مسلم نبود. » ۹ اکبر گنجی در این رابطه مینویسد: «چند سال بعد از این سخنان، در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی با حضرت امام، آقای جلالالدین فارسی و دکترعلی شریعتمداری از مشاهدات و اطلاعات خود در مورد پرداخت وجوه شرعیه توسط مصدق سخن گفتند و صراحتاً حکم امام را به نامسلمانی مصدق نقد کردند و امام، در مقابل، توصیه کردند که این بحث ادامه پیدا نکند. » ۱۰
میدانید این بحث ادامه پیدا نکند یعنی چه؟ این به اصطلاح نایب امام و فقیه و عارف پیر که میداند به استناد همین گفتههای ایشان بنابه قول آقای اکبر گنجی دادگاه ویژه روحانیت به استناد این جمله حضرت امام، هر گونه دفاع از مصدق را مخالفت با حضرت امام تلقی میکند کسی جرأت دفاع از وی را نداشته باشد. ۱۱ یعنی اینکه آن را فاش نکنید که معلوم شود آقای خمینی دروغ و اتهام بزرگی را به مردی که دستش از دار دنیا کوتاه شده و هیچگونه امکان دفاعی از خود ندارد زده است، آشکار گردد.
بطوریکه نقل شده آقای کاشانی اظهار داشته «تنها کسی که بعد از من امید است بدرد ملت ایران بخورد آقای خمینی است. » ۱۲. روزی در اواخر سال ۵۹، چند نفر از دوستان و همکاران آقای بنیصدر برای کمک و مساعدت در حل مشکلی از آیتالله پسندیده، در منزل پسرش آقا رضا در نیاوران خدمت ایشان رسیدند و بعد از بحث و طرح مسئله، آیتالله پسندیده به عکسی از دکترمصدق که در پیشخوان اطاق بود نگاه کرد و گفت: من چه بگویم، من همان زمان هم پیرو این مرد مصدق بودم و برادرم پیرو سید کاشی (منظور آیتالله کاشانی. ن) بود . وی قریب به این مضمون ادامه داد گویا قرار بر این است و یا بنابراین است که هر عزتمندی هست خوار و خفیف بشود، هر ریشهای هست کنده شود، هر عمران و آبادی هست خراب شود، هر مال و ثروتی هست غارت شود و هر زبانی هست بریده شود. بله مثل اینکه چنین است. ۱۳
آقای خمینی که در خط بقائی و کاشانی که زمینه ساز شکست داخلی جبهه ملی و مصدق و پیروزی کودتا شدند، بود. بعد از اینکه بر اریکه قدرت سوار شد، به هر کسی که موافق خط مصدق بود و یا از وی حمایت می کرد، با وی مسئله داشت. در این رابطه آقای دکتر مهدی حائری فرزند بنیان گذار حوزه علمیه قم » می گوید: « اختلاف آقای خمینی با ما هم بر سر مسئله آقای دکترمصدق بود. وی در مورد این سؤال که آقای خمینی از طرفداران نهضت ملّی بود و یا نبودند؟ میگویند: «نخیر، نخیر. از اول آقای خمینی به طوریکه یادم است ـ اتفاقاً اختلافش هم با ما سر همین مسئله آقای دکترمصدق بود ـ با آقای دکترمصدق زیاد رابطهای نداشت، یعنی معتقد نبود به روش وی. » ۱۴
این عارف پیر!! چنان ضد مصدق و کینهای از وی بدل داشت که هیچ چیزی جز خاموش کردن نام و یاد این راد مرد بزرگ ایران، آتش حسد و کینه اش را خاموش نمی ساخت. به همین علت حتی با آقای کاشانی اصلاً قابل مقایسه نبوده است. زیرا من تا به امروز در جائی ندیده و یا نشنیدهام که از آقای کاشانی نقل کنند که گفته باشد که دکترمصدق مسلمان نبود و یا مصدق آدمکش بود و یا در دوران مصدق طلبههای مدرسه فیضیه را به مسلسل بستند و کشتند. چون مصدق بیانش و خطش بیان آزادی و استقلال کشور بود و ملیون خط او را به عنوان میزان و معیار آزادی و استقلال بکار می بردند و خط آقای خمینی بیانگر قدرت و انحصار آن بود، خط خود را را با خط وی در تقابل می دید. بنابراین تاب تحمل بردن نام مصدق را به نیکی نداشت. وقتی ملیون نام مصدق را بر زبان می آوردند، فوراً از خود عکس العمل نشان می داد و دیدید که وقتی رهبریتش تثبیت گشت، هر چه در توان داشت علیه مصدق و تخریب وی بکار برد.
روش آقای خمینی از جمله این بود کسی که در گذشته شاخص بود و یا در کشور شاخص میشد و یا جامعه به او اقبال میکرد، از روی حسادت و تنگ نظری نمیتوانست تحمل کند و کوشش میکرد، وی را مطیع گرداند و یا از حیّز انتفاع بیندازد. آیتالله پسندیده در سال ۵۹ ” با دیدن فیلمی از استقبال مردم از آقای بنیصدر در تلویزیون، پیغام فرستاده بود که آقای بنیصدر باید مواظب باشد که اینگونه ظاهر شدنها و استقبال عظیم مردم از وی که در تلویزیون نشان داده میشود، حسادت آقای خمینی را تحریک میکند و باید آقای بنیصدر تا میتواند از آن بپرهیزد. و با این پیغام، آقای پسندیده هم از این خصیصه آقای خمینی پرده برداشت. “ ۱۵
زهرا مصطفوی دختر آقای خمینی هم “در مصاحبه ای با اطلاعات در سال ۶۵ و یا ۶۶ در مورد خصایص پدرش از جمله قریب به این مضمون گفت: پدرم اگر با یکی از افراد خانواده قهر می کرد، دیگر حاضر به آشتی با وی نبود. ۱۶ البته وی به عنوان یکی از خصایص ارزنده پدرش آن مطلب را عنوان کرد ولی در عین حال از حقیقتی که پدرش کینه بدل می گیرد پرده برداشت.
قدرتمداران و انحصارگران که غالباً کینه جو و حسود هستند وقتی قدرت را قبضه کردند، به سراغ تمام کسانی که در به قدرت رساندنشان سهمی داشته و یا خدمتی به آنها کرده اند، در صحنه بودن آنها را ضعف خود می شمارند و تا آنها را از صحنه خارج نکنند آرام و قرار ندارند، زیرا می خواهند بگویند، یا وانمود شود که هر چه بوده است محض کاکل وجود آنها بوده و دیگران طفیلیشان بوده اند. این است که وجود را آنها دلیل بر ضعف و ناتوانی خود تلقی می کنند، بویژه همیشه این ترس در وجودشان شعله می کشد که مبادا این افراد اسرار گذشته و چگونگی حمایت خودشان را از آنها فاش کنند و در نتیجه ضعفشان عیان شود و یا جامعه به آنها اقبال کند . با توجه به نکته فوق و توضیح کینه آقای خمینی از کارتر و آیت الله شریعتمداری این دو خصیصه آقای خمینی روشنائی بیشتری پیدا خواهد کرد.
کینه نسبت به کارتر
سئوال مهم این است: در زمانی که ایران در گیر جنگ با عراق بود و اسلحه و لوازم یدکی برایش از نان شب واجب تر بود و با وجودی که کارتر و دولت آمریکا به آقای خمینی و دولت ایران اطلاع داد که در ازاء آزادی گروگان ها، حاضر به پذیرش چهار شرط آقای خمینی است ۱۷ و حتی حاضر است به محض آزادی گروگان ها، اسلحه و لوازم یدکی نظامی که ایران قبلا ً خریده و پولش را پرداخت کرده است به ایران ارسال دارد. ۱۸ چرا آقای خمینی به جرگه حزب جمهوری اسلامی و دولت پیوسته و در نتیجه زیر بار قرارداد خفت بار الجزایر رفت ؟
بر کسانی که از نزدیک با َآقای خمینی حشر و نشر داشته و او را می شناختند، پوشیده نبود که وی انسانی است بسیار کینه جو و یکدنده که حاضر است قیصریه را به خاطر دستمالی به آتش بکشد و بعد هم بگوید: این برای اسلام نعمت است یا تحریم اقتصادی و انزوای بین المللی نعمت است «چند وقت است که الان ما را حصر اقتصادی کردند مثلا ً ما کجایمان گیر کرده است که حصر اقتصادی داده شود تا گروگان ها به دولت تسلیم شوند … اینهایی که وقتی اطرافشان ۱۰ تا ۱۵ تا نوکر هست می افتند تنبل می شوند و هیچ کاری از آنها برنمی آمد. وقتی می برندشان حبس خودش تو حبس کارهای خودش را می کند. برای این که منزوی شده، ملتی که منزوی بشود می تواند ترقی کند، مترقی می شود ملتی که منزوی نیست نمی تواند بترقی راه خودش را برود ملت غیرمنزوی یعنی ملتی که اتکایش به دیگران هست خوراکش را از دیگران می گیرد، برقش هم از دیگران می گیرد، اتومبیلش همه از دیگران می گیرد. این ملت تا آخرباید اسیر باشد. تا منزوی نشوید، نمی توانید مستقل بشوید از انزوا ما چه ترسی داریم .»۱۹
آقای خمینی نسبت به کارتر کینه پیدا کرده بود و بارها به عناوین مختلف کینه خود را نسبت به وی به زبان ظاهراً مبارزه ابراز می کرد. زیرا وجود کارتر برایش نقطه ضعفی تلقی می شد. چون کارتر با حربه حقوق بشر و فشار بر شاه موجب باز شدن فضای باز سیاسی در کشور گردید و« حداقل زمینه ای شد که انقلاب با سرعت و با خون ریزی کمتر به نتیجه برسد.» ۲۰
افزون بر این، مذاکرات مستقیم و غیر مستقیم آقای خمینی و نمایندگانش در پاریس و تهران و آمریکا با دولت ۲۱ آمریکا که حداقل در اثر آن به توافق و قرارمدارهایی با هم دست یافتند، ۲۲ آقای خمینی از این بیم داشت که این روابط و قرارمدارها و مذاکرات با دولت کارتر در جامعه افشاء شود. چرا که اگر نه جزئیات بلکه کلیات آن را به عرض وی می رساندند و با مجوز وی و یا نمایندگانش در شورای انقلاب مذاکرات انجام می شد و در این میان احتمالا ً خط و خطوط خود را نیز دنبال می کردند، اجازه گرفتن از این جهت از آقای خمینی ضرورت داشت که اولا ً به نام رهبری مسائل دنبال می شد و ثانیا ًدر صورت افشاء شدن برای مذاکره و یا توافق کننده محملی به حساب می آمد که در غیر این صورت آنها از حیز انتقاع می افتادند.
به همین علت وقتی دانشجویان پیرو خط امام با کپکپه و دبدبه و در بوق و کرنا گذاشتن مصاحبه های رادیو تلویزیونی علیه نهضت آزادی، مهندس بازرگان، دکتر میناچی و به اصطلاح افشاگری کردند، آنها از طریق روزنامه ها اعلام کردند که روابط با آمریکایی ها با اجازه شورای انقلاب و آقای خمینی بوده است و به هر دلیل واهمه داشتند که مسائل و روابط را به تمامه و آشکارا برای جامعه عنوان کنند اما عنوان کردند «که اگر امام و رهبر عالیقدر انقلاب اسلامی مجازمان بدارند بزودی به جریانات قبل از انقلاب و تفسیر و تحلیل آنچه که در این سرزمین می گذرد و خطوطی که دنبال می شود پرداخته و نتیجه را به عرض امت اسلامی وهمه پویندگان حقیقت خواهیم رساند و در آنجا مسائل مربوط به عضویت افراد در ارتباط و نحوه آن را روشن خواهیم کرد.» ۲۳
با مطرح کردن همین اندازه ایماء و اشاره، مسئله تا حدودی خاتمه پیدا کرد. به هر حال در صورتی که کارتر مجددا ً به ریاست جمهوری آمریکا تکیه می زد، بیم آقای خمینی از افشاء شدن آنها به وسیله دستگاه کارتر، افزون می گشت. چون افشاء شدن آن برای قدرت فائقه وی نقطه ضعفی به حساب می آمد و از این که همه چیز به ید قدرت آقای خمینی انجام پذیرفته بود خلل وارد می ساخت. لذا آقای خمینی حاضر بود که همه چیز را فدا کند تا کارتر به ریاست جمهوری نرسد. ثانیا ً برای آقای خمینی مهم بود، همچنانکه گفته بود شاه برود و رفت، حال که گفته بود کارتر به کار ریاست جمهوری نمی خورد و باید برود، اگر وی انتخاب نشود، صیت آوازه ی وی در عالم به صدا در خواهد آمد و همه جهان را در خواهد نوردید. با چنین تصورات ذهنی برایش مهم نبود که کشور چه چیزی از دست خواهد داد و با چه گروه و دسته ای زد و بند خواهد شد.
ثالثا ً از طریق گزارشات و تحلیل های کارشناسان داخلی و بین المللی مسجل شده بود که انتخاب مجدد کارتر به آزادی به موقع گروگان های آمریکایی بستگی تام دارد .در آمریکا عنوان شده بود که نتیجه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا این بار در تهران تعیین می شود. تمام این شرایط آقای خمینی را آماده کرد که معامله با دسته ریگان و حزب جمهوری خواه را حداقل با دیده اغماض بنگرد و به جرگه حزب جمهوری اسلامی و دولت بپیوندد که با این عمل هم به کارتر ناز شصتی نشان داده و وی را زمین زده و هم خلاء ضعف قدرت خود را در رابطه با کارتر پر کرده و هم میزان محبوبیتش دربین توده ی ساده بالا رفته است که بله! هرچه آقا بگویند همان می شود و هم در صورت لزوم می تواند ازهرکدام ازکسانیکه با دسته ریگان به معامله دست زده اند در صورتی که ضرورت ایجاد کرد به سادگی تسویه حساب کند. کینه و حسادت و تنگ نظری آخوند ده (آقای خمینی)مانع از آن بود که درک کند که کشور در اثر این کار چه خسا رتی عظیمی خواهد دید
کینه و حسد نسبت به شریعتمداری
بعد از جریان ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و زندانی شدن آقای خمینی، نظر به این که می خواستند وی را محاکمه کنند ۲۴ و طبق قانون اساسی آن زمان مراجع تقلید را نمی توانستند محاکمه کنند، حضرات آیات آقایان شریعتمداری، میلانی، مرعشی نجفی و حاج شیخ محمد تقی آملی ۲۵ طی اطلاعیه ای مرجعیت آقای خمینی را تأیید کردند تا از محاکمه و اعدام ایشان جلوگیری کنند. ۲۶
آقای شریعتمداری در آن زمان از قدرتمند ترین مراجع بود و قبل از این که مرجعیت آقای خمینی وسیله آقای شریعتمداری و دیگران تأیید شود حداقل جامعه و دولت وقت او را به مرجعیت نمی شناخت. در صورتی که آقای شریعتمداری قبل ازآن آیت الله العظمی بود. و از این نگاه وجود آقای شریعتمداری برای آقای خمینی نقطه ضعفی محسوب می شد، بطوری که زیر بار خط و ربط سیاسی وی هم نمی رفت و وی را به لحاظ سیاسی قبول نداشت. به این علت بعد از اینکه قدرت به دست آقای خمینی افتاد در حذف وی لحظه ای از پای نایستاد و حتی نگذاشت که طبق وصیت آن مرحوم، وصی اش بروی نماز بخواند و در جای خود به خاک سپرده شود.
آقای منتظری جریان را این طور توضیح می دهد «که یک روز آقای ری شهری وزیر اطلاعات آمده بود انیجا گفت: من الان منزل آقای گلپایگانی بودم و این مطلب را به آقای گلپایگانی گفته ام به شما هم می گویم، آقای شریعتمداری همین دو سه روزه رفتنی است، مبادا عکس العملی از خودتان نشان بدهید، در حقیقت آمده بود تهدید کند، من به او گفتم : بالاخره آقای شریعتمداری یک مرجع است که تعداد زیادی از ترکها به ایشان علاقه دارند، من اگر جای امام می بودم در صورتی که آقای شریعتمداری فوت می شد در مسجد اعظم یک فاتحه برای او می گذاشتم با این کار مردم خوشحال می شدند و احساس می کردند مسئله شخصی در کار نیست، به نظر من فاتحه گرفتن برای ایشان یک کار عقلانی است. گفت این نظر شما را به بالا بگویم ؟ گفتم : بگو، این قضیه تمام شد، آقای ری شهری رفت، بعد هم آقای شریعتمداری از دنیا رفت جنازه او را شبانه آورده بودند آقای حاج رضا صدر خواسته بود بر او نماز بخواند نگذاشته بودند، بعد از چند روزی من رفتم به جماران دیدم آقای شیخ حسن صانعی و احمد آقا این مطلب را دست گرفته اند که بله آقای منتظری می گوید امام برای شریعتمداری فاتحه بگذارد، و این کار را مسخره می کردند، تا این که یک شب که ما با امام جلسه داشتیم در آن جلسه همه مسئولین، آقای هاشمی، آقای خامنه ای، آقای موسوی اردبیلی، آقای موسوی نخست وزیر و احمد آقا هم بودند. در ضمن صحبت ها، من این مطلب را به امام گفتم که چه اشکال داشت طبق وصیت آقای شریعتمداری که به آقای صدر گفته بودند تو بر من نماز بخوان در آن نیمه شب اجازه می دادند آقای صدر بر آقای شریعتمداری نماز بخواند، این به کجای انقلاب لطمه می زد ؟ ولی حالا که نگذاشته اند آقای صدر همه این جریانات و جریان بازداشتش را در یک جزوه هفتاد هشتاد صفحه ای نوشته است، خیلی هم محترمانه نوشته به کسی هم توهین نکرده است، اما این نوشته در تاریخ می ماند و بعد در آینده حضرتعالی را محکوم می کنند، می گویند آقای خمینی نگذاشت به یک نفر مرجعی که رقیبش بود نماز بخوانند من این حرف را زدم، امام ناراحت شدند و جمله تندی راجع به آقای شریعتمداری گفتند که من خیلی تعجب کردم .»۲۷
مرحوم آیت الله گلپایگانی نیز راجع به جلوگیری از تشییع و احترامات لازم نسبت به جنازه آن مرحوم اعتراض کردند. ۲۸ نظر به اینکه آقای شریعتمداری وصیت کرده بود که آقای صدر بروی نماز بخواند و به کفن و دفن وی بپردازد و اطلاعات آقای خمینی و ری شهری شبانه او را با بی احترامی، در محل نامناسبی دفن کردند و اجازه ندادند که جنازه وی تشییع شود. آقای صدر ۲۹ نیز که یکی از اکابر علمای قم و از خانواده بسیار معروف و مشهور بود، شدیدا ً به این عمل اعتراض کرد، متعاقب آن چند روز بعد اطلاعات قم وی را بازداشت و مورد بازجویی قرار داد، وی نیز پس از آزادی، تمام جریان بازداشت و بازجویی هایش را که بسیار افشاء کننده بود ، در جزوه ای که آقای منتظری از آن نام برده منتشر کرد. جزوه به دست اینجانب نیز رسید و آن را مطالعه کردم و نکاتی از آن را در حافظه دارم که در جای مناسب ذکر خواهم کرد.
کینه و عداوت آقای خمینی نسبت به آقای شریعتمداری سابقه بس طولانی دارد و به سالی که آقای شریعتمداری هتل ارم قم را خرید و آن را مرکز دارالتبلیغ قرار داد و برای حوزه علمیه قم مدیریت برقرارساخت برمی گردد. وی از آن روز کینه آقای شریعتمداری را بدل گرفته بود و به طوری که آقای شیخ عبدالله مبلغی که یکی از مدرسین قم و از نزدیکان آیت الله نجفی مرعشی بود در گفتگویی با اینجانب در قم اظهار داشت، ۳۰ در آن زمان بنا شد من در رابطه با مسئله دارالتبلیغ و مدیریت حوزه، و برقراری امتحان با آقای خمینی صحبت کنم . خدمت ایشان رسیدم و مسئله را با وی مطرح کردم و اطلاعیه ای را که در مخالفت با مدیریت حوزه، امتحان و دارالتبلیغ نوشته بودیم به ایشان دادم و پس از مطالعه آن اطلاعیه، وی در مورد آقای شریعتمداری گفت: فلانی، اگر روزی من قدرت پیدا کردم تک تک آجرهای دارالتبلیغ را بر سر آقای شریعتمداری خواهم زد به طوری که پوست و استخوان و گوشت بدن وی در زیر آنها ذره ذره از بین برود .
حقیقتا ً هم آنچه را گفته بو د پس از رسیدن به قدرت بر سر وی آورد. ابتدا وی را خانه نشین و در محاصره دار و دسته ری شهری و خلخالی قرارداد. پس از آن رفت و آمد به منزل وی تحت کنترل شدید قرار گرفت و با درست کردن طوماری به وسیله مدرسین و مراجع یک شبه تحت فرمان، وی را به حساب خود از مرجعیت خلع کرد. به این حد هم قناعت نکرد منقول است که دارو دسته ری شهری، صفیه اش را پیش چشم وی آورده و وی را تهدید کرده اند که اگر توبه نکنی با آنها فلان عمل انجام می شود. پیرمرد مریض ۹۰ ساله از ترس در مقابل تلویزیون توبه کرد. بعد از آن نیز نسبت به جنازه اش هتک حرمت کرده شبانه وی را در محل نامناسبی دفن کردند و حتی اجازه ندادند که وصی وی بر جنازه اش نماز بخواند و به کفن و دفن وی بپردازد .
اعدام امید نجف آبادی
سیدمهدی میراشرافی – صاحب روزنامه آتش که یکی از سردمداران داخلی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است که با به راه انداختن چماقبدستان و تصرف رادیو اعلام کرد که حکومت مصدق سقوط کرد ۳۱ و «سر دکتر فاطمی وزیر خارجه دولت مصدق را من بریدم و گوش او در دست من است » ۳۲– که دوست کاشانی و بقائی و خمینی بود، وقتی تمید نجف آبادی او را در دادگاه انقلاب اصفهان محکوم به اعدام کرد و حکم را به اجرا گذاشت، کینه و خشم آقای خمینی را نسبت به خود بر انگیخت.
بعد از پیروزی انقلاب میراشرافی را دستگیر و او را زندانی کردند، امّا بلافاصله با سفارش دفتر آقای خمینی و قدوسی دادستان کل انقلاب و آقای بهشتی، آزاد گردید و چون میراشرافی میدانست که در تعقیبش هستند برای حفظ امنیت و جان خود، در قم سکنا گزید.
امید نجفآبادی می گوید، وقتی به اصفهان آمدم (رئیس دادگاه انقلاب اسلامی اصفهان) و کار را در دادگاه شروع کردم « گفتم پروندهها را بیاورید. ببینم از جمله پروندههایی که آوردند دیدم، پرونده آقای میراشرافی است. گفتم آقا این شخص را چرا آزاد کردید؟ چرا او را دادگاهی نکردید که دادگاه روی این شخص تصمیم بگیرد؟ گفتند آقا یکی از افرادی که در رأس انقلابیترین ارگانهای مملکتی است تلفن کرده به دادسرا و گفتند اگر آقای میراشرافی را آزاد نکنید به اندازه روزهائی که ایشان در زندان بوده است من دادستان را زندانی خواهم کرد » ۳۳
امید می گوید: “این شخص یک پرونده چند هزار برگی داشت. چه جنایتهایی که نکرده بود. او تعداد زیادی شاکی خصوصی داشت، بعضی از شاکیان این شخص از سال ۱۳۲۷ دنبال شکایت خود بودند و دستشان بجایی نمیرسید وقتی سؤال کردم که این شخص چرا دستگیر نمیشود، در پاسخ گفته میشد به توصیه آقای قدوسی دادستان کل ایشان آزاد شدهاند. من مجموعاً مدت ۸۰ روز اصفهان بودم که ۴۰ روز وقتم صرف دستگیری میراشرافی شد. تا اینکه او را در قم دستگیر و به اصفهان منتقل گردید… ایشان چنان به آزادی خود اطمینان داشت که روز اول در مقابل اینهمه تماشاچی، دادگاه را به مسخره گرفت. جلسه دوم که تشکیل شد، متوجه شد که مسئله جدی است. او کمی احساس خطر کرده در بین جلسه دوم و سوم بود که آقای رسولی محلاتی از دفتر امام تلفن کرد و گفت هر چه زودتر به قم بیا. من به ایشان گفتم کجای دنیا رسم است که یک قاضی را وسط محاکمه خلع کنند آنهم بدون دلیل ایشان دو ساعت پس از مکالمه مجدداً زنگ زد پس از اتمام این جلسه دادگاه به قم بیا در پاسخ گفتم، مگر من مسخره هستم. اسلام استقلال قضایی را تضمین کرده همه کشورها هم که از آزادی دموکراسی بهرهای دارند قضات آن کشورها هم استقلال کامل دارند. مگر اینکه یک دادگاه ویژهای تشکیل شود و به کار آن قاضی رسیدگی کند.
حالا شما با در اختیار داشتن رادیو تلویزیون بردارید و اعلام کنید که مرا اخراج کردهاید. جلسه سوم را تشکیل دادیم و حکم چند صفحهای صادر کردم که به موجب حکم وی به اعدام محکوم شد. ۳۴ موقعی که حکم ماشین میشد، میراشرافی از زندان به من پیغام داد قصد دارد با من ملاقات کند. وی پس از تماس با من گفت قصد دارد با تهران تماس بگیرد من این اجازه را به او دادم. ایشان ساعت ۱۱ صبح مرا دید، و قرار بود ساعت ۱ بعد از ظهر حکم اجرا شود.
“ظهر من به منزل یکی از آشنایانم رفتم، که تلفنی به من اطلاع دادند که امام خمینی با خط خودش نوشته به قدوسی بگوئید بقرار مذکور میراشرافی بر حسب حکم عفو مشمول است. آقای امید او را بیجهت احضار کرده است. ولی حکم اجراء شده بود.
در هر حال، بعد از دستگیری مجدد آقای میراشرافی از دفتر امام و قدوسی و بهشتی تلفن شده بود و بالاخره آقای رسولی محلاتی مسئول دفتر آقای خمینی در حین دادگاه تلفن کرده و گفت فوری برود قم و حتی آقای خمینی با خط خودش نوشته بود که میراشرافی بر حسب حکم عفو، مشمول عفو قرار گرفته است و آقای میراشرافی، خود در دادگاه به آقای امید گفت: «اساساً امام مرا مورد عفو قرار دادند چطور حالا بایستی محاکمه شوم. ۳۵
هنگامی که در روز ۲۱ آذر حکم اعدام میراشرافی به اجراء درآمد، «حاکم شرع دادگاه انقلاب (یعنی امید نجفآبادی. ن) نیز در پی آن همراه صدها نفر از مردم اصفهان به قم رفت.۳۶
وی می گوید: «ولی چه بگویم که چه دستهایی در این مملکت هنوز هست. ما را تهدید کردند. تهدید به تعطیل دادرسی کردند. ما را تهدید کردند که اگر میراشرافی آزاد نشود، خود شما را ترور میکنیم. توبیخ میکنیم ولی باز هم مقاومت کردیم. » ۳۷
آقای نجفآبادی در مجلس خبرگان و در دفتر آیتالله منتظری و با حضور آشیخ حسن ابراهیمی و آقای علی امیرحسینی و اینجانب محمد جعفری و چند نفر دیگر در همان سال ۵۸ جریان اعدام میراشرافی را برای ما چنین نقل کرد:
” هنگامیکه میراشرافى را دستگیر و او را بازجوئى کردم بمن گفت: تو هیچ کارى نمىتوانى بکنى. به او گفتم که ترا اعدام مىکنم. در جواب گفت: یقین بدان اگر مرا اعدام کنى، خودت بدتر از آن خواهى دید. آقاى امید چنین ادامه داد: بعد از دستگیرى وى، سیل تلفنها و سفارشها و توصیه ها نسبت به وى شروع شد و من به هیچکدام از آنها توجهى نکردم. تا اینکه امام خمینى وارد کار شد و من اطلاع حاصل کردم که پیکى از طرف آقاى خمینى بهمراه نامه آقا که امر کردهاند فورى میراشرافى را رها کنم به اصفهان آمده است. من قبل از اینکه پیک برسد و نامه آقاى خمینى را بدست من بدهد، فورا او را احضار کردم و دستور اعدام را صادر و وى را اعدام کردم. یکى دو ساعت از اعدام وى گذشته بود که پیک رسید و نامه را بدستم داد. نامه را روى چشم گذاشتم و باز کردم. مضمون نامه این بود که میراشرافى را رها کن و هرکارى دارى زمین بگذار و فورى بیا پیش من. سپس به پیک گفتم متأسفانه کمى شما دیر رسیدهاید و قبلا وى اعدام شده است و من خبر نداشتم که امام از اعدام وى ناراضى است و بلافاصله در تهران خدمت آقا رسیدم. وقتى آقا را ملاقات کردم با یک نگاه خیره کنندهاى گفت: میراشرافى را اعدام کردى؟!
مدتى بعد همانطوریکه میر اشرافی به امید نجف آبای گفته بود که اگر مرا اعدام کنی، اعدام می شوی! در وقایع سیدمهدى هاشمی وى را دستگیر و به اتهام لواط رو را اعدام کردند. در کتاب خاطرات سیاسى رى شهرى۳۸ چنین آمده است: فتح اللَّه امید نجف آبادى، همکارى با مهدى هاشمى، مسائل شدید خلاف اخلاق ۳۹ ، اعدام تاریخ ۶۷/۸/۱۶. یکى از طرفداران سید مهدى و امید، بعداز اعدام وى و مطلع شدن از عنوان لواط براى او بسیار ناراحت بود و مىگفت: من از اینان متحیرم که چطور از نظر فقهى احراز کردهاند که او لواط کرده است. مگر نه اینکه چهار شاهد عادل باید شهادت بدهند که این عمل واقع شده و وقوع آنرا با تعبیر معروف ردکردن نخ ثابت کرده باشند و یا خود مشاهده کردهاند. معلوم مىشود که اینان عادل نبودهاند، چون اگر عادل بودند چگونه مىتوانستند به درون خانه ها بروند و وقوع این عمل شنیع را مشاهده کنند.” ۴۰
اما چون امید نجف آبادی، میر اشرافی را اعدام کرد و حتی به نامه و سفارشهای آقای خمینی مبنی بر آزادی و عفو وی توجه نکرد، همانطور که خودش گفت:« وقتى آقا را ملاقات کردم با یک نگاه خیره کنندهاى گفت: میراشرافى را اعدام کردى؟!» آقای خمینی کینه وی را به دل گرفت و چون ممکن نبود که آشکارا بگویند، به خاطر اعدام میر اشرافی او را اعدام کردند، ویرا در جریان سید مهدی هاشمی به اتهام لواط و مسئله همکاری با سید مهدی اعدام کردند. اما حقیقت این است که به خاطرکینه ای که آقای خمینی از اعدام میراشرافى از وی بدل داشت و افشاى مسئله مک فارلین او را اعدام کردند. هنوز هم افرادی زیادی هستند که طعمه کینه و حسد آقای خمینی قرار گرفته اند که برای طولانی نشدن مقاله، آن را به وقت دیگری موکول می کنم.
کینه و حسادتِ قدرتمدار و انحصارگر، نسبت به کسی که در جامعه جا و موقعیتی دارد به خاطر ترسی که از وی دارد که نکند خدای ناکرده وی جایش را بگیرد هر لحظه در جان و روانش شعله می کشد و برای اطفای شعله ای که او را آزار می دهد،کمر به نابودیش می بندد.
به همین علت آقای خامنه ای که تا پیروزی انقلاب روضه خوانی بود که دروس پایه ای حوزه را هم به پایان نرسانده و به درس خارج نرسیده بود، فاقد صلاحیت رهبری کشور بود زیرا طبق همین نظریه ولایت فقیه، رهبری به فقیه مرجع تقلید تعلق می گیرد و چون وی فاقد چنان رتبه و علمی بود وبا توطئه آقایان احمد خمینی و هاشمی رفسنجانی او را بر کرسی رهبری سوار کردند، کینه و حسادتش نسبت به آیت الالله منتظری شعله کشید. چون او علیرغم کنار گذاشتنش با توطئه، آقای خمینی در موردش گفته بود: « شمابرج اسلام هستید» یا «فقیه عالیقدر» و حتی آقای خامنه ای در زمان ریاست جمهوریش قبل از اینکه با توطئه سوار کرسی رهبری شود، در تاریخ ۲۳/۱۱/۶۷، در لوح تقدیری به مناسبت انتشار «دراسات فی ولایه الفقیه »،آقای منتظری را آیت الله العظمی خطاب کرده است. اما وقتی رهبر شد، امر بر خودش هم مشتبه شده ولذا کوشش کرد که کرسی مرجعیت را هم قبضه. مرحوم منتظری می گوید: « وقتی دیدم که آقایان دارند مرجعیت آقای خامنه ای را مطرح می کنند و به یک شکلی با حثیت مرجعیت و مراجع بازی می کنند؛ آقای هاشمی هم در سخنرانی خود گفت: تمام مراجع باید مطیع رهبری باشند و چون می دانستند که آقای خامنه ای در عِداد مراجع نیست می خواستند با استفاده از قدرت سیاسی ایشان را به عنوان مرجع اعلا و منحصر به فرد معرفی کنند» ۴۱ وی در پیامی در تاریخ ۲۱/۴/۷۳، به آقای خامنه ای گفت: «هر چند ایادی شما تلاش کنند جنابعالی اثباتاً موقعیت علمی مرحوم امام را پیدا نمی کنید،…مصلحت حوزه ها و جنابعالی است که دفتر شما رسماً اعلام کند: چون ایشان کارشان زیاد است و وظیفۀ ادارۀ کشور را به دوش دارند از جواب دادن به مسائل شرعی معذورند» ۴۲ در آن وضعیت آقای خامنه ای وآقای هاشمی رفسنجانی و سایرایادی آن روزیشان صلاح ندیدند و در نتیجه رسماً اعلام شد که آقای خامنه ای « رهبر شیعیان خارج از کشور» است. ۴۳ کینه و حسد وی نسبت به مرحوم منتظری شدت پیدا کرد. مرحوم منتظری در تاریخ ۲۳ آبان۱۳۷۶، در سخنان خود به شدت به ولایت خود کامه حمله کرد و گفت«در رأس کشور باید فقیه جامع الشرایط باشد و نظارت کند…آقایان تا چیزی می شود به ما می گویند ضد ولایت فقیه، ضد ولایت فقیه! خدا پدرت را بیامرزد، اصلاً ولایت فقیه را ما گفتیم، ما علم کردیم، ما کتاب در باره اش نوشتیم، حلا ما شدیم ضد ولایت فقیه!..خجالت بکشید اینه چه کارهائی است ؟!!» ۴۴. بعد ار این واقعه برای بار دوم به منزل و حسنیه منتظری به قصد کشت آن مرحوم حمله کردند ولی وقتی موفق بردن و یا کشتنش نشدند، یک هفته بعد یعنی ۲۸/۸/۷۷، شورای امنیت ملی به ریاستِ رئیس جمهورر خاتمی ۴۵ در پی این مصوبه ای، آقای منتظری بیش از ۵ سال در خانه خود حبس گردید.آقای خامنه ای که وجود منتظری را نفی خود تلقی می کرد، کینه و حسدی را که از ولی فقیه اول به ارث برده بود و عارضه هر دیکتاتور و انحصارگری است، در همه عرصه ها و حتی نسبت به تشییع جنازه و مانع مجلس ختم و چهلم وی شدن از خود ظاهر ساخت.
نتیجه
کینه و حسد دو همزادی هستند که در دامن هر قدرت طلب و انحصار گری وجود دارد و شعله های آتش آن اگر بتواند هر کسی را که در مقابل و یا خطر برای قدرت خود احساس کند، خواهد سوزاند. این منش و کنش آقای خمینی را به آقای خامنه ای هم منتقل شده است. چرا مأموران اطلاعاتیش احمد خمینی کسی که در به کرسی رهبری ایران نشاندنش نقش مهمی بازی کرد را کشت؟ وی و هاشمی رفسنجانی روضه خوانی که خوب صحبت می کرد و خطابه می خواند را با دروغ و تقلب، – احتمالاً اولی به خاطر اینکه آینده رهبری مال خودش بشود و دومی به این منظور که چرخ اداره کشور بنام ولایت فقیه نظیر دوران خمینی در دست خود داشته باشد باشد – بر کرسی رهبری نشاندند. آقای خامنه ای هم برای اینکه خدای ناکرده «راز مگو» را فاش نشود، مأموران اطلاعاتیش اولی را از فیزیکی از بین بردند، و هاشمی را هم چنان به ذلت کشاند که جز مجیز گوئی از وی راه دیگری به خیال خودش برایش باقی نمانده است. وی علاوه بر کشتن و ترور کردن آزادی خواهان بنام نظیر فروهر ها، و دیگران، حتی در ربطه با مردگان نیز همان روش آقای خمینی را بکار می برد. و تا این تاریخ تقریباً همان عملی را که خمینی نسبت به جنازه مرحوم شریعتمداری انجام داد، وی نسبت به مرحوم عزت الله سحابی کرد و بدتر از آن مآموران گوش بفرمانش به مثابه ولایت مطلقۀ فقیه و به نیابت از ایشان هاله دختر سحابی را در تشییع جنازه پدر به هیچ جرمی به قتل رساندند و جنازه اش را هم با قدرت مأموران ولایت فقیه شبانه غریبانه و مظلومانمه به خاک سپرده شد «بای ذنبٍ قتلت» و صدای رهبر هم در نیامد و با این عمل رضایت خودش را از این جایت ابراز داشت.
محمد جعفری mbarzavand@yahoo.com
یادداشتها و نمایه:
۱- ن. گ .ب. کتاب:گروگان گیری و جانشینان انقلاب، از محمد جعفری، صص۱۰۱،۱۱۴، ۱۳۹-۱۳۸.
۲- پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استداد،محمد جعفری، انتشارات برزاوند ۱۳۸۳، ص ۳۱۳.
۳- پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استداد،محمد جعفری، ص ۳۱۳ ؛ به نقل از صحیفه نور، جلد سوم، ص ۲۵.
۴- همان مدرک، ص ۳۱۳؛ به نقل از صحیفه نور، جلد چهارم، ص ۱۰۸.
۵- همان مدرک، ص ۳۱۴؛ به نقل از صحیفه نور، ص ۲۷۲.
۶- همان مدرک ؛ به نقل صحیفه نور، ج ۶، ص ۲۵۸.
۷- همان مدرک، ص ۳۱۴؛ به نقل صحیفه نور، جلد ۱۲، ص ۲۵۶.
۸- تقابل دو خط یا کودتای خرداد ۱۳۶۰، ص ۱۳۶. کسانیکه مایل به تحقیق کامل وقائعی که موجب کشته شدن، دستفروش سیدمحمد حسینی و عکسالعمل مردم قم و آیتالله بروجردی گردید، میتوانند به کتاب وزین «نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملّی» تألیف علی راهنما، چاپ اوّل ۱۳۸۴، فصل بیست و هشتم، قم در تب و تاب ماجرای روحانی سرخ، ص ۷۶۷ ـ ۷۳۱ مراجعه کنند.
۹- تقابل دو خط یا کودتای خرداد ۱۳۶۰، ص ۳۹۰، به نقل صحیفه نور، جلد ۱۵، ص۱۵.
۱۰- همان سند، به نقل از تلقی فاشیستی از دین و حکومت، اکبر گنجی، چاپ اول پنجم ۱۳۷۹، ص ۱۴۸.
۱۱- تلقی فاشیستی از دین و حکومت، اکبر گنجی، چاپ اول پنجم ۱۳۷۹، ص ۱۴۷و ۱۴۸.
۱۲- تقابل دو خط یا کودتای خرداد ۱۳۶۰، ص ۱۳۰؛ به نقل از بررسی و تحلیل نهضت امام خمینی، حمید روحانی (زیارتی)، جلد اوّل، ص ۹۶.
۱۳- همان مدرک، ص ۱۳۰.
۱۴- خاطرات دکتر مهدی حائری، طرح تاریخ شفاهی ایران مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد، ص ۵۲.
۱۵- تقابل دو خط یا کودتای خرداد ۱۳۶۰، ص ۳۱۹.
۱۶- اینجانب شخصا ً آن مصاحبه را در اطلاعات مطالعه کرده ام و نکات مختلف و مهم آن را به خاطر سپرده ام، اما نظر به این که فعلا ً دستم از آن سند کوتاه است، نمی توانم آدرس دقیق آن را به خواننده ارائه دهم.
۱۷- گروگان گیری و جانشینان انقلاب، از محمد جعفری، ص۲۱۴و۲۱۵؛ به نقل از کیهان ۱و۱۱آبان ۵۹.
۱۸- همان مدرک، ص ۲۲۰و۲۲۴؛ به نقل از کیهان ۱۹آذر و ۱و۸ آبان ۵۹.
۱۹- همان مدرک، ص ۲۴۱؛ به نقل از کیهان، سه شنبه ۱۳ آبان ۵۹، شماره۱۱۱۳۴، ص ۱۵.
۲۰- همان مدرک،ص ۲۱۵، به نقل از خاطرات آیت الله منتظری، چاپ انتشارات انقلاب اسلامی، ص۲۲۳.
۲۱- همان مدرک، بخش فهرست مذاکرات و دیدارها، ص ۱۷۱و تاریخ بیست و پنج ساله ایران از سرهنگ غلامرضا نجاتی، جلد دوم ،ص ۲۷۹-۲۸۳ و پاریس و تحول انقلاب ایران از آزادی به استبداد، از محمد جعفری، ص ۲۵۴- ۲۵۸و ۲۴۲-۲۴۴و ….
۲۲- همان مدرک، فصل نیروی جانشین انقلاب، ص ۲-۳ و…
۲۳- همان مدرک، ص۲۲۴؛ به نقل از اطلاعات، پنجشنبه ۶ دیماه ۱۳۵۸، شماره ۱۶۰۳۷، ص ۱۲ .
۲۴- خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی ، فوریه ۲۰۰۱، ص ۱۰
۲۵- همان سند
۲۶- همان سند
۲۷-همان سند ، ص ۲۳۲
۲۸- همان سند ، نامه اعتراض آقای گلپایگانی به آقای خمینی بدین شرح است:
«طهران – جماران، حضرت مستطاب آیت الله آقای خمینی دامت برکاته
با ابلاغ سلام مزید توفیقات را مسئلت دارم .
آنچه بین حضرتعالی و آیت الله شریعتمداری طاب ثراه واقع شده، حکومت واقعی با خداوند متعال و ظاهر هم با تاریخ می باشد. امید است مصداق آیه کریمه «و نزعناما فی صدورهم من غل اخوانا علی سرور متقابلین» بشوید فعلا ً که خبر تاسف انگیز رحلت ایشان منتشر شده است لازم دانستم ضمن ابراز نگرانی و تسلیت از جریان تجهیز که بدون تشیع و احترامات لازمه و تدفین مخفیانه در محل غیر مناسب واقع شده ابراز تأسف شدید نمایم. انتظار دارم اکنون هم در حد ممکن اهانت هایی را که به ایشان و مقام مرجعیت شده است شخصا ً تدارک فرمائید .اعلا کلمه اسلام و مسلمین را از خداوند مسئلت دارم . و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
۲۴ رجب ۱۴۰۶ گلپایگانی» همان سند
۲۹- آقای رضا صدر، امام مسجد امام حسین واقع در میدان امام حسین (فوزیه) تهران و برادر امام موسی صدر است
۳۰- گفتگوی اینجانب با آقای حجت الاسلام عبدالله مبلغی در قم و در منزل ایشان در سال ۱۳۶۷، بعد از اینکه از زندان ولایت فقیه آزاد شده بودم، انجام پذیرفت.
۳۱-تقابل دو خط یا کودتای خرداد ۱۳۶۰، محمد جعفری، ص ۱۳۷؛ به نقل از کیهان، چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۵۸، شماره ۱۰۸۷۸، ص ۹ میراشرافی به شرکت در کودتای ۲۸ مرداد اعتراف کرد.
۳۲- همان مدرک؛ به نقل از کیهان، یکشنبه ۱۸ آذر ۵۸، شماره ۱۰۸۷۵، ص اول.
۳۳- همان مدرک،ص ۱۳۷و۱۳۸؛ به نقل ازکیهان، پنجشنبه ۲۲ اذر ۵۸، شماره ۱۰۸۷۹، ص ۱۱.
۳۴- همان مدرک،ص ۱۳۹؛ به نقل کیهان، پنجشنبه ۲۲ آذر ۵۸، شماره ۱۰۸۷۹، ص ۱۱.
۳۵- همان مدرک،ص ۱۴۰؛ کسانی که مایلند جریان کامل دادگاه میراشرافی را تا جائیکه در جراید آمده است مطالعه کنند، آنها را به کیهان یکشنبه ۱۸، ۱۹، ۲۰، ۲۱و ۲۲ آذر ۱۳۵۸ ارجاع میدهم.
۳۶- همان مدرک،ص ۱۳۸؛ به نقل کیهان، پنجشنبه ۲۲ آذر ۵۸، شماره ۱۰۸۷۹، ص ۱۱.
۳۷-همان مدرک.
۳۸- خاطرات سیاسی ری شهری، باب سوم، ص او۲.
۳۹- و منظور از مسائل شدید اخلاقی، بر اساس محتویات پرونده، لواط است.
۴۰- اوین، جلد دوم، جامعهشناس زندانی و زندانبان، محمد جعفری، ص ۱۱۵ـ ۱۱۴.
۴۱- خاطرات آیت الله منتظری، چاپ انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه۲۰۰۱، ص ۳۶۲.
۴۲- همان مدرک، ص ۳۶۳.
۴۳- این مطلب از روی حافظه آمده است و برای جمله دقیق باید به اسناد آن دوران مراجعه شود.
۴۴- خاطرات آیت الله منتظری، چاپ انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه۲۰۰۱، ص۶۶۶.
۴۵- بنا به گفته آقای اکبر اعلمی که در آن زمان وکیل مجلس بود، در تاریخ ۳۰/۲/۱۳۹۰ ، ترکیب شورای عالی امنیت ملی به ریاست سیدمحمد خاتمی(رئیس جمهور وقت) است و با ترکیب اعضای دارای حق رای این شورا به اسامی آقایان: علی اکبر ناطق نوری(رئیس وقت مجلس)، محمد یزدی(رئیس وقت قوه قضائیه)، کمال خرازی(وزیر امور خارجه وقت)، دری نجف آبادی(وزیر وقت اطلاعات)، عبدالله نوری(وزیر وقت کشور)، محمد علی نجفی(رئیس وقت سازمان امور برنامه و بودجه)، حسن فیروز آبادی(رییس ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح) و همچنین حسن روحانی(دبیر وقت شورا) و علی لاریجانی(رئیس کنونی مجلس که پس از فوت سیداحمد خمینی جانشین او شده بود) به عنوان دو نماینده منتخب رهبری .