خط آقای خمینی در پرتو اصل اخلاقی- دینی- حقوقی وفای به عهد و پیمان
این روزها در داخل بحث داغ است که چه کسی بر خط آقای خمینی است و چه کسی خارج از آن. هرچند این بحث برای نسل آگاه آینده بیشتر به یک طنز شبیه باشد ولی چه کنیم که در حال حاضر برای جامعه داخل کشور وجود دارد. و در این میان چه فلسفه بافی ها و نظریه سازی های عجیب و غریب نیز که از سوی دانشگاهیان و حوزوی های وابسته به رژیم در انواع ژورنالهای به ظاهر علمی ارائه نشده است. بدون اینکه بخواهم بیش از این وارد این بحث طنزآلود شوم به عنوان یک دین باور واقعا در تعجبم که چرا همه چیز در اینجا وارونه شده است. چرا بسیاری به جای اینکه به تاسی از پیشوایان حقیقی دین و اخلاق، اصل را بر سنجش رفتار و خط و رسم انسانها بر مبنای ضوابط روشن اخلاقی و دینی بگیرند، شیپور را وارونه کرده و اصول اخلاق و حقوق را در پرتو شخصیت و کلام و رفتار فرد خاصی می سنجند.
بگذریم، اجازه دهید ما بر مبنای سخن امام علی، شخص را با حق بسنجیم و بعد نتیجه را هر چه باشد بپذیریم. اصل الاصول همه نظامهای حقوقی و اخلاقی جهان و یکی از مهمترین ارزشهای هر دینی به خصوص دینی که مدعی مکارم اخلاق هم باشد اصل “وفای به عهد و پیمان” است. نیازی به توضیح اضافی در باره ارزش این اصل برای شکل گیری و دوام هر گونه زندگی اخلاقی سالم نیست. هیچیک از بنیادهای اخلاق فردی و اجتماعی که مردم و ملتهای گوناگون با وجود اندیشه ها و مرامهای مختلف در طول تاریخ آن را با اهمیت تلقی کرده باشند، و در حفظ و بزرگداشت آن یکدل و یک فکر باشند، به مانند وفای به عهد و پیمان نیست. برای اینکه نشان دهیم که برخورد دین اسلام به آن چگونه است به سه منبع اصلی اسلام در نزد شیعه توجه کنیم:
الف- قرآن
ب- نهج البلاغه
ج- تاریخ و سنت عملی پیشوایان دینی
پیشاپیش بگویم شاید نزد دین باوران اخلاق گرا و موحدان لزومی بر این کار نباشد و بلکه توضیح واضحات باشد و بر من خرده گیرند. اما همانگونه که در ادامه بحث و با ذکر مستندات نشان خواهم داد چه راحت مدعیان رهبری دینی مردم می توانند در جلو چشم مردم از این ارزشها عبور کنند و کمتر کسی نیز به ذهنش خطور کند که چه عملی رخ داده است. پس بر این اساس اجازه دهید برای دقت هر چه روشنتر در رفتار و کردار زعمای جمهوری اسلامی و به خصوص شخص ولی فقیه که قدرت خود را برخاسته از ارزشهای اسلامی و به ویژه امام علی معرفی می کنند، نظری کوتاه به این منابع که طبیعتا باید آنها را محترم شمرند افکنده و ببینیم تا کجا در این ادعای خود صادق هستند.
الف- قرآن و عهدو پیمان
قرآن وفای به عهد و پیمان را هم جزو حقوق الهی و هم از حقوق عام بشر دانسته و شکستن عهد و پیمان را تحت هر نوع بهانه و حیله ای ضد حقوق مردم و خداوند با هم معرفی می کند. در قرآن بیش از ۲۰ مرتبه در مورد وفای به عهد و نقض آن به مسلمانان هشدار داده شده است و گناه نقض عهد در ردیف فساد در روی زمین و تا این اندازه بزرگ شمرده شده است. در زیر به چند نمونه از آیات توجه کنید:
۱- خداوند کسانی را که “به پیمان خدا وفا می کنند و پیمان شکنی نمی کنند”(۱) صاحبان خرد «اولوا الالباب» می نامد. در تفسیر درالمنثور ذیل این آیه روایت شده گفته شده : “بر شما باد وفای به عهد و اینکه میثاق را نشکنید؛ زیرا خداوند آن را نهی کرده، و در باره آن به شدید ترین وجه اعلام خطر کرده ” است (۲) سپس چند آیه بعد از این می فرماید: ” کسانی که پیمان الهی را پس از بستنش می شکنند، ومی گسلند آنچه که خداوند به پیوند آن “فرمان داده است، و در زمین تبهکاری[فساد] می کنند، ایشان راست لعنت و سرای بدی برای آنان است.”(۳)
۲- در سوره مائده آمده است که «یا ایهالذین آمنوا اَوفوا بالعقودِ »، ای کسانی که ایمان آورده اید به قراردادها و تعهدات وفا کنید.”(۴) با وجودی که مفسرین مصادیق مختلفی را در رابطه با به جا آوردن عهد و پیمان ذکر کرده اند اما همگی در این معنا متفق القول هستند که منظور از وفا کردن به عهد و پیمان، تمامی عهد ها، عقد ها و پیمانهائی است که با خلق خدا و خدا بسته می شود. تا جائی که از قول امام علی نقل شده است که «لا ایمان لمن لا امانه له، و لا دین لمن لا عهد له» (۵) در تفسیر کشف الاسرار در مورد آیه فوق آمده است: “جمهور مفسران بر آنند که این خطاب بر عموم است، مؤمنان امت محمد را می فرماید- که عهد ها و عقدها که با خدا و با خلق خدا کنید وفا کنید و بسر برید. اما عهد که با خدا کنید نذر است و توبه و سوگند و امثال آن، و عهد با خلق عقد ها است و وعده ها و شرطها در مبایعات و معاملات و مناکحات.” (۶)
سید محمد حسین طباطبائی از برجسته ترین مفسران معاصر و صاحب تفسیر المیزان در همین مورد می گوید: “قرآن کریم همانطور که از ظاهر جملۀ : «اَوفوا بالعقودِ » ملاحظه می کنید، دلالت دارد بر اینکه دستور اکید داده بر وفا کردن به عقود، و ظاهر این دستور عمومی است، که شامل همه مصادیق می شود، و هر چیزی که در عرف عقد و پیمان شمرده شود و تناسبی با وفا داشته باشد را در بر می گیرد…قرآن کریم در وفا به عهد به همۀ معانی آن تأکید دارد، و رعایت عهد را و در همۀ معانی آن و همۀ مصادیقی که دارد تأکید شدید فرموده، تأکیدی که شدید تراز آن نمی شود، و کسانی که عهد و پیمان را می شکنند را به شدید ترین بیان مذمت فرموده.”(۷) در تأکید و تصریح این مطلب می افزاید: ” خدای سبحان اینقدر در بارۀ حفظ عهد و وفای به آن سفارش اکید نموده، از آن جمله فرموده: « و اوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولا» [ به پیمان وفا کنید که پیمان خود مسئولیت آور است. اسری/ آیه ۳۴] و این آیه شریفه مانند غالب آیاتی که وفای به عهد را مدح و نقض آن را مذمت کرده شامل عهدهای فردی و اجتماعی و بین قبیله ای و قومی و امتی است، بلکه از نظر اسلام وفای به عهدهای اجتماعی مهمتر از وفای به عهدهای فردی است، برای اینکه عدالت اجتماعی مهمتر و نقض آن بلائی عمومی است…و جان کلام این که اسلام حرمت عهد و پیمان و وجوب وفای به آن را بطور اطلاق رعایت کرده، چه اینکه رعایت آن به نفع صاحب عهد باشد، و چه به ضرر او.”(۸)
۳- آیه ۱۷۷ سوره بقره که با این جمله شروع می شود ” نیکی آن نیست که روی خود را به طرف مشرق و یا بطرف مغرب کنید” در دنباله آیه که بعضی از انواع نیک ها را فهرست می کند، می افزاید: « والموفون بعهدهم اِذا عاهدوا»، ” [ و نیکی آنست که…] به عهد خود وقتی که عهدی می بندند وفا می کنند.” در این آیه باز وفای به عهد یکی از بزرگترین نیکی ها یاد شده است. باز در همین آیه علامه سید محمد حسین طباطبائی می گوید : ” اطلاق عهد در آیه شریفه شامل تمامی وعد ه های انسان و قولهائی که اشخاص می دهد می شود.”(۹) وی می افزاید که چون بعد از «عاهدو» امر به صبر شده است: “پس در حقیقت ذکر این دو صفت[یعنی وفای به عهد و صبر کردن. ن.] از میان همه اوصاف مؤمنین به منزلۀ این است که فرموده باشد: مؤمنین وقتی حرفی می زنند، پای حرف خود ایستاده و از عمل به گفتۀ خود شانه خالی نمی کنند.”(۱۰)
۴- در جهت تأکید بر وفای به عهد، خداوند می فرماید: «و اوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولاً»؛ ” به عهد خود وفا کنید، که از عهدها نیز بازخواست خواهید شد.”(۱۱) در این آیه مسئول هستید یعنی اینکه از آن بازخواست می شوید و منظور این است که از خود «عهد» می پرسند که فلانی با تو چه معامله ای انجام داد، و آن دیگری با تو چه کرد و عهد را در روز قیامت مجسم می سازند تا بر له و علیه مردم گواهی دهد، همچنانکه از دست و گوش و دل بازخواست می شود که چرا به آنچه علم نداشتی عمل کردی. (۱۲)
با توجه به آیات فوق:
– عهد و پیمان از حقوق الهی و حقوق عام بشری است. و شامل تمامی ابناء بشر است.
– عهد و پیمان با مردم شامل همۀ عقد ها وعده ها و شرطها است.
– عهد و پیمان شامل همه نوع وعده های داده شده و ایستادگی و عمل به تمامی آن ها است.
– پیمان و عهد شکنان، از جمله مفسدین بر روی زمین محسوب می شوند.
– شکستن عهد و پیمان تحت هر نوع بهانه ای مردود شناخته شده است.
ب- نهج البلاغه
امام علی عهد و پیمان را با هر کس وبا هرنوع تفکر و اندیشه و یا دین و مذهبی که بسته شود، آن را حق خداوند و از حقوق عام بشر دانسته و شکستن عهد و پیمان را تحت هر نوع بهانه و حیله ای ضد حقوق مردم و خداوند معرفی می کند و بر آنست که مردم باید تا پای جان خود از آن مراقبت و محافظت نمایند.
“اگر با دشمن پیمان بستی، و به پیمان او را زنهار دادی به آن وفا کن، پیمان نگهدار و تا پای جان بر سر آن استوار باش، چه، هیچیک از فریضه های خدای پاک [حقوق الهی]، همچون وفای بعهد نیست که مردم همه، با داشتن اندیشه های گونگون و اختلاف عقید ه، در بزرگداشت آن یکدل باشند. همانا که مشرکین بین خود، در التزام به پیمان استوارند، چه، دریافته اند که حاصل پیمان شکنی، وبال است. پس چرا مسلمانان به آن پایبند نباشند؟
مباد که در پیمان استوار نباشی و عهد بشکنی. دشمن را مفریب، که با خدا جز نادان سنگدل دلیری نکند، چه خدای عهد و پیمان را به رحمت خود، وسیلۀ امنیت بندگان خویش و حریم سایه امان قرار داد تا بندگان او در ان حریم از زیان، در آرامش و ایمنی باشند، و همه در پناه جوار الهی بیاسایند. پس نباید که در عهد و پیمان، تباهی و نیرنگ روی داشته باشد. پیمانی مبند که که مقصود خود را به روشنی بیان نکند و رنگ و ریو داشته باشد. وقتی پیمان، استوار مؤکد کردی، به توجیه و تفسیر حیله روی میاور. اگر کاری که پیمان خدای ترا به انجام دادن آن ملزم ساخته است دشوار باشد، نباید ترا به جائی کشاند که بر خلاف حق، رشتۀ آن پیوند بگسلی، چه بردباری در برابر دشواری آن پیمان، و امید به گشایش آن فروبستگی و به خجستگی پایان آن، بهتر، تا دست زدن به پیمان شکنی و نیرنگی که از وبال آن بیمناک باشی، چه، خدای وفای بعهد را بر تو واجب [یعنی عمل به حق از واجبات الهی است] گردانیده است و اگر تو به آن عهد خیانت کنی از تو بازخواست کند و دنیا و آخرتت تباه گردد.”(۱۳)
کوتاه آنکه از نگاه امام علی؛
– هچیک از حقوق الهی [= فریضه های خداوند ] مانند وفای به عهد و پیمان نیست
– بر سر عهد و پیمان تا پای جان باید ایستادگی کرد.
– در نگهداری عهد و پیمان همۀ ابنای بشر متفق القول هستند
– نیرنگ، فریب، ریو و تباهی در عهد و پیمان راه ندارد
– توجیه و تفسیر حیله در عهد و پیمان راه ندارد
– گسستن رشته عهد و پیمان خلاف حق عمومی و خداوند است
– نقض وفای به عهد و پیمان نزد خداوند، خیانت و تباه کننده دنیا و آخرت است.
همه این موارد در برگیرنده قواعدی است که در قرآن در مورد عهد و پیمان بدان فرمان داده شده بود که مرا از آوردن شواهد دیگر بی نیاز می گرداند.
ج- تاریخ و سنت عملی پیشوایان
آنچه در دوقسمت الف و ج در مورد عهد و پیمان گفته شد، بیان نظری قرآن ونهج البلاغه است اما مهمتر این که باید دید پیامبر و امام علی در عمل با عهد و پیمان های خود چگونه برخورد کرده اند و تا کجا در عمل بر روی آنها ایستادگی کرده اند؟ پس ناگزیر باید به سراغ تاریخ رفت و پاسخ سئوال را در تاریخ جستجو کرد.
تا به امروز در هیچ تاریخی چه از جانب دوست و یا دشمن، نقض عهد و پیمان از طرف پیامبر و امام علی ثبت نشده است. و بر عکس از استواری و وفای به عهد و پیمان به شدت و تا حد افراط-به تعبیر برخی مورخان- گزارش شده است و اینکه آنان چه در میدان جنگ چه در زمان صلح بر ناقضان عهد و پیمان که در کنارشان و همراهشان بوده اند می شوریده اند.
۱- جناده پسر سهیل که مسلمان شده و پای بند آهنین بر پا داشت بعد از صلحنامه با قریش و در سال ششم هجری در حدیبیه از پیش قریش فرار می کند و پیش پیامبرمی آید. پدرش به پیامبر می گوید: “ای محمد چون پیش از آمدن این قضیه، بین من و تو صلح بر قرار شده است او را نپذیر. محمد گفت: حق با تو است و راست می گوئی. پیامبر به سهیل گفت: “ای ابو جندل پایمردی کن که خدا برای تو و دیگر مردم بی توان گشایش و مفری پدید آورد، ما با این قوم پیمانی بسته ایم و تعهدی کرده ایم و خیانت نمی کنیم.” (۱۴) و این عهدی است که با قریش بسته ایم و نمی توانم خلاف عهد کنم.
بعد از اینکه پیامبر به مدینه باز گشت، ابوبصیر بن اسد از مسلمانانی بود که در مکه او را جا گذاشتند، وی گریخته و به مدینه آمد. قریش نامه نوشتند و استرداد وی را از پیامبر خواستار شدند.
پیامبر به ابو بصیر گفت:” ای ابو بصیر، ما با این قوم پیمانی داریم که می دانی و در دین ما پیمان شکنی خیانت است. خدا برای تو و مردم کم توان که با تو اند گشایش و مفری پدید می آورد.” (۱۵)
و ابو بصیر را تحویل فرستاده ها داد. تا اینکه در سال هشتم قریش پیمان را شکستند و نقض عهد کردند. علت هم آن بود که قوم بنوبکر یک نفر از قوم خزاعه را که هم عهد پیامبر بود کشتند و بدیوسیله نقض عهد کردند (۱۶).
جای شک و شبه نمی ماند که پیامبر خلاف عهد و پیمان عمل کردن را خیانت می داند.
بعد از این نقض عهد، پیامبردر سال هشتم هجرت به مکه لشکر کشید و بدون کشتار و خونریزی، مکه را فتح کرد. پیامبر که مسئول اجرای اوامر و نواهی قرآن بوده و زندگی عملی و نظری خود را بر اساس قرآن تنظیم کرده است پیمان و عهد شکنی به خاطر مصلحت و این قبیل امور در زندگی عمومی و خصوصی او دیده نمی شود و بدین علت تاریخ نشان نداده است که پیامبر عهد و پیمانی را یکطرفه نقض و یا زیر آن زدن باشد و حتی اگر آن عهد و پیمان به ضررش بوده آن را رعایت کرده مگر اینکه از جانب طرف دیگر آن عهد و پیمان نقض شده باشد.
– پس از ورود اصحاب جمل به بصره ، اخنف بن قیس که یکی از سران قبایل آنجا بود، با طلحه و زبیرپیمان بست تا در صورتی که جنگ شعله ور شد، خود و افراد قبیله اش بی طرف بمانند و از جنگ کنار بکشند. وقتی اخنف سپاه عظیم امام را نزدیکی بصره دید، پیش آن حضرت آمد و گفت: “یا ابوالحسن گروهی در بصره گمان می کنند اگر فردا تو بر آنان پیروز شدی مردانشان را می کشی و زنانشان را اسیر می کنی…”(۱۷) امام با تعجب که این اباطیل را چه کسی به شما گفته است. فرمود:” گفتار خدای عزوجل نشنیده ای که می فرماید: تو بر آنها تسلط ندار، مگر بر کسیکه روی گردانید و کافر شد. اخنف! این گروه مسلمانند، و نباید از کسی مانند من در این باره ترسی داشته باشند.” (۱۸) هم طبری و هم عبد الفتاح عبد المقصود و هم ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، با مختصر تفاوتی در متن هر سه آورده اند که سپس اخنف به امام گفت: ” خدا کار ترا اصلاح کند! اگر دستور بفرمائی در اختیارت هستم”. (۱۹) اما امام نظر به اینکه وفای به عهد و پیمان و نشکستن آن را ، پیمان با خدا می داند، در معرکه جنگ هم حاضر نیست عهد و پیمانی شکسته شود. بدین علت به اخنف فرمود: با آن پیمان گوشه گیری که بسته ای به رفقایت چه پاسخی می دهی؟ اخنف گفت: جنگیدن با آنان را وفای به عهد خدای عزوجل می دانم! امام این پاسخ را نپذیرفت و به اخنف گفت: ” اخنف! می خواهی مرا با نیروی افراد طایفۀ خود بی نیاز گردانی؟ …بنابراین از گذاشتن نیرو در اختیار آنان خودداری کن. ” . (۲۰)
اخنف نیز با این عمل خود هم به پیمان خود عمل کرد و هم نیرو در اختیار دشمنان امام نگذاشت. پس از پیروزی امام و ختم جنگ اخنف و طایفه اش بیامدند و به جمع امام پیوستند.
در جنگ صفین بعد از اینکه امام را مجبور به پذیرفت حکمیت قرآن کردند و قرارداد حکمیت نوشته شد، گروهی از یاران مخلص امام که نمی توانستند تلخی آتش بس را تحمل کنند، اندوه و حسرت از یادشان برده بود که امام پیمان را نمی شکند و زیر تعهد به هیچ قیمتی نمی زند. سعیدبن قیس خدمت اما آمد و گفت: “امیر المؤمنین این خودم و افراد قبیله ام، از فرمانت سرنمی پیچیم هر دستوری می خواهی بفرمای…” (۲۱) در همین حال محرزبن جریش با تضرع و ناله به امام می گوید: ” امیر المؤمنین راهی برای انصراف از این نوشته نیست؟ به خدا قسم می ترسم نتیجۀ آن چیزی جز ذلت نباشد.”(۲۲) امام پاسخ صریح و اندوهگینی به آنها داد: ” پس از آنکه چیزی را نوشتیم آنرا نقض کنیم؟” (۲۳)
امام در راستی و وفاداری و آن هم در همه حال، عزت و حقیقت را مشاهده می کند، و دروغگیان و بی وفایان را حقیر و پست می شمارد و متذکر می شود: ” وفاداری با راستی همزاد است، و سپری نگهدارنده تر از آن نمی شناسم. آنکس که چگونگی بازگشت[به خدا] را دانست هرگز مرتکب خیانت نمی شود. در روزگاری قرار گرفته ایم که خیانت و عهد شکنی را هوشمندی دانند، و نادان و ساده اندیشان عملشان را حسن تدبیر خوانند!” (۲۴)
از بی وفایی آقای خمینی تا بی وفایی دیگران
نظر و عمل پیامبر و امام علی را در مورد عهد و پیمان مشاهده کردید که به صراحت می گوید و در عمل نشان می دهد شکستن و وفا نکردن به عهد و پیمان خیانت است. حال با این ضابطه به سراغ مدعیان حکومت ولایت فقیه و به ویژه گفتار و کردار آقای خمینی برویم. در این خصوص به چند فراز از گفته های آقای خمینی توجه کنید:
«من ممکن است دیروز حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرفی باقی بمانم.» (۲۵)
«حکومت میتواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد یک جانبه لغو کندو می تواند هر امری را چه عبادی و یا غیر عبادی که جریان آن مخالف مصاح اسلام است، از آن مادامی که چنین است جلوگیری کند.» (۲۶)
«حکومت که شعبهای از ولایت رسولالله صل الله علیه و آله و سلم است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه حج است… حاکم میتواند… هر امری را چه عبادی یا غیرعبادی که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنین است جلوگیری کنند» (۲۷)
«اگر یک در میلیون احتمال، یک احتمال بدهیم که حیثیت اسلام با بودن فلان آدم یا فلان قشر در خطر است، ما مأموریم که جلویش را بگیریم، تا آن قدری که میتوانیم هر چه میخواهند به ما بگویند » (۲۸) و…
آقای خمینی که در سلک شخصیتی روحانى، پیر و عارف، نایب امام زمان و مرجع تقلید به مردم معرفی شده است و در بسیار از اذهام مردم عادی جاى خدا و رسول ظاهراً تکیه زده است و مسئولیت هدایت مردم را به درستى و راستى و صداقت را بعهده گرفته، در پاریس و در برابر انظار جهانیان به ملت ایران چه عهدها نبست و چه قول و قرارهای دلربا که نگذاشت. در اینجا نیازی به برشمردن این قول و قرارها نیست زیرا همگی بر آن واقفند. به نظرم شکی هم در این نیست که او در پاریس در مقام بیان بوده است و بی هیچ اجباری و در سلامت عقلی این قول و قرارها را گذاشته بوده است. ولی در ایران چه شد؟ او بعد از رسیدن به قدرت و تثبیت رهبریش، عکس تمام آن عهدها را مرتکب شد و به ضرس قاطع می شود گفت که به یکی از وعده ها و قول و قرارش عمل نکرد و وقتی به قدرت رسید مصلحت گرایی قدرتمدارانه و انواع سیاست بازى را بنام اسلام و ارزشها بر جامعه تحمیل کرد. این به جای خود محفوظ که همه این گفتارها و کردارهای پس از پاریس آقای خمینی خود گناهى بس بزرگ در درگاه خداوند متعال و در نزد جامعه است-حسابش با کرام الکاتبین- اما اگر ما با خود و مردم یگانه باشیم و به دوران اول پیروزی انقلاب باز گردیم باید به این نتیجه هم رسیده باشیم که اگر گروهها و دسته ها به دنبال آزادی و حقوق مردم و عدالت بودند و نه دست یابی به قدرت و یا سهیم شدن در آن، آیا باز هم ممکن بود که آقای خمینی و روحانیت انحصار گر بتوانند استبداد سیاه فقیه را بر مردم تحمیل کنند؟ آیا این هم اخلاقی است که تقصیر همه بی وفایی ها به عهد های داده شده را بر گردن آقای خمینی انداخت؟
متاسفانه گروه ها و دسته ها، روشنفکران دینی و غیر دینی، به جای داد و بیداد راه اندختن و بار گناه را تنها به گردن زعمای ولایت فقیه انداختن، به خود آیند که در آن دورانی که می شد جلو فاجعه را گرفت، خود چگونه در پی کسب قدرت و سهیم شدن در آن بودند، غافل از اینکه این عجوزۀ رنگارنگ و دلفریب قدرت، هرخواهانی را به درون خود می کشد و او را از خود بیگانه کرده به بیرون پرتاب می کند. اینان به جای شکستن آینه باید خود را بشکنند که «خود شکنی آینه شکستن خطا است» یعنی اینکه باید در روش و منش خود تغییر حاصل کنند و بدانیم که کوشش برای دستیابی به قدرت و یا سهیم شدن در آن خطا است و باید به راه آزادی و حقوق ذاتی انسانها باز گشت و به آن گردن گذارد. قدرت چه به لحاظ اندیشه و فکر و چه به لحاظ عمل، عامل از خود بیگانگی انسان است.
توجیهاتی دین شناسانه و فلسفی برای ماکیاولیسم دینی
به عنوان تجربه و برای نشان دادن اینکه چگونه در مقام دین شناسی و حقوقمداری، حتی انسانهای آزاد اندیش و عدالت خواه نیز ممکن است مقهور اسطوره سازی از اقای خمینی شوند و لذا دست به توجیه قدرت بورزند، به یک نمونه اشاره می کنم؛
آقای محسن کدیور از اسلام شناس منتقد نظریه ولایت فقیه که در کتاب تحقیقی خود به زیبایی نشان می دهد که؛
اولا، ولایت فقیه فاقد مستند قرآنی (۲۹) است و نه ضروری عقل است و نه دین، و نه مذهب و فقه امامیه، و نه با اصول مذهب تشیع می سازد و نه از مسائل اعتقادی است (۳۰) و پیشنیه ای معتبر در روایات رسول اکرم(ص) و اهل بیت(ع)(۳۱) نداشته و خلاصه فاقد مستند معتبر عقلی و نقلی است(۳۲) و به قول وی “ولایت فقیه بر مردم در امور عامه قطعاً اجماعی نیست”(۳۳)؛
و باز همین فقیه منتقد معترف است که “ولایت فقیه نه تنها در بیانات امام در طول نهضت دیده نمی شود، بلکه در اعلامیه های مراجع تقلید و علمای بزرگ – که در هدایت و پیروزی انقلاب نقش بسزائی داشته اند – نیز به چشم نمی خورد. در قطعنامه های راهپیمائی های مردم نیز اگر چه از حضرت امام (ره) به عنوان مرجع، زعیم، رهبر نهضت و نایب الامام یاد شده است، اما حتی یکبار هم از ولایت فقیه ذکری به میان نیامده است. در میان شعارهای خود جوش مردم که ترجمان طبع هنرمند و نکته سنج ایرانیان مسلمان است علیرغم تصریح به ابعاد اسلامی انقلاب، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی و رهبری امام خمینی، حتی یک بار هم ولایت فقیه مطرح نشده است.”؛ (۳۴)
و یا در جایی دیگر تأکید دارد که: “به هر حال «ولایت فقیه» تا زمان تصویب در مجلس خبرگان قانون اساسی، نه از اهداف انقلاب اسلامی شمرده می شد و نه از اصول جمهوری اسلامی به حساب می آمد و نه حضرت امام خمینی قدس سره به صراحت تلازم آن را با جمهوری اسلامی بیان فرموده بودند.”(۳۵)؛
اما همین فقیه محترم وقتی نوبت به تبیین گفتار و کردارهای آقای خمینی می رسد، سخنانی شگرف به زبان می آورد. ایشان می نویسد: “چرا حضرت امام قدّس سرّه در طول نهضت اسلامی(۵۷-۵۶) حتی یک بار از ولایت فقیه سخنی به بیان نمی آوردند؟ در پاسخ به این سئوال مهم دو پاسخ احتمالی می توان داد: پاسخ اول. حضرت امام (ره) در آن شرایط مردم را مهیای پذیرش ولایت فقیه نمی دیدند. طرح بی موقع این اصل باعث گریز مردم از حکومت اسلامی و نهضت اسلامی می شد…امام خمینی قدّس سرّه نیز با اینکه به لحاظ تئوریک قائل به ولایت انتصابی عامه فقیه بود، در آن شرایط جمهوری اسلامی با نظارت فقیه را تجویز کرد چرا که با اعلام زود رس ولایت فقیه چه بسا صف متحد مردم درهم می شکست و انقلاب از طی مسیر طلایی خود باز می ماند. بنابر این در آن مقطع « نظر واقعی» امام خمینی قدّس سرّه با نظارت فقیه بوده است و در آن مرحله ولایت فقیه را عملی نمی دانسته اند…پاسخ دوم. حضرت امام خمینی (ره) در طول حیات سیاسی خود از آغاز قائل به ولایت فقیه بوده اند، چه در قم(۳۶) و کتاب کشف اسرار چه در نجف و کتاب البیع و چه در پاریس و مصاحبه های صحیفۀ نور. منتهی در شرایط مختلف زمانی- مکانی بخشهائی از نظریۀ خود را به مردم اعلام می کرده اند و آنچه را که آمادگی پذیرشش را در مردم نمی دیدند به وقت مناسب موکول می کردند. بر این اساس «نظر واقعی امام» در پاریس نیز ولایت فقیه بود، نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد. امام قصد داشتند وقتی به ایران آمدند به ولایت فقیه رسمیت ببخشند. مواردی که در بیانات حضرت امام (ره) به ظاهر خلاف ولایت فقیه به نظر می رسد، می باید حمل بر« تقیه» و یا «توریه» نمود، که شرعاً جایز و در شرایطی واجب است. تقیۀ حضرت امام (ره) را می توان به «تقیۀ خوفی» یا «تقیۀ مداراتی» تعبیر کرد. خوف امام از ادبار مردم از اعانت دین خدا و مدارا با مردم تا در آغوش اسلام تربیت شوند و آمادۀ پذیرش احکام نورانی اسلام به ویژه اصل مترقی ولایت فقیه شوند.” (۳۷)
واقعا جالب نیست؟ اقای کدیور بدون این که فکر کنند که در همین تحقیق خود ولایت فقیه را باطل شمرده اند و یا حد اقل فاقد مستند عقلی و نقلی شمرده اند، ولایت فقیه آقای خمینی را “اصل مترقی اسلام” می دانند و استدلال می کنند: “خوف امام از ادبار مردم از اعانت دین خدا و مدارا با مردم تا در آغوش اسلام تربیت شوند و آمادۀ پذیرش احکام نورانی اسلام بویژه اصل مترقی ولایت فقیه شوند.” (۳۸) آیا مطلب فوق داد نمی زند که چنین حکومتی، حکومت قدرتمدار زورگو در پوشش اسلام است؟ چرا محقق پرتلاشی مانند آقای کدیور باید تا این حد در بیان نتایج تحقیق خود مصلحت ورزی کند؟ تا نکند خاطر خط امام رنجیده شود؟
اسلام شناس منتقد ولایت فقیه با هر دو استدلالی که در مورد عدول آقای خمینی از بیان پاریس کرده است، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، آقای خمینی را ماکیاولیست معرفی کرده است که متناسب با قدرت و به مقتضای روز حرف می زند و نه مثل یک مسلمان متعهد به اصول و وفادار به عهود و وعده هایی که به مردم داده است. ماکیاول همین درس را به شاهزاده ایتالیائی می داد که : “روباه باید بود و دام ها را شناخت و شیر می باید بود و گرگ ها را رماند. آنان که تنها شیوۀ شیر را در پیش می گیرند، از این نکته بی خبرند. بنابراین، فرمانروای زیرک نمی باید پایبند پیمان خویش باشد هنگامی که به زیان اوست و دیگر دلیلی برای پایبندی به آن در میان نیست…و کدام شهریار است که عذری پسندیده برای عهد شکنی خویش در آستین نداشته باشد؟ از همین روزگار نمونه های بی شمار می توان آورد و نشان داد که چه بسیار پیمانها و عهد ها که بد عهدی شهریاران شکسته و بی پایه گشته است؛ و آنان که روباهی پیشه کرده اند از همه کامیاب تر بر آمده اند. اما می باید دانست که چگونه ظاهر آرائی باید کرد و با زیرکی دست به نیرنگ و فریب زد. و مردم چنان ساده دلند و بندۀ دم که هر فریفتاری همواره کسانی را تواند یافت که آمادۀ فریب خوردنند.”(۳۹) و بهانه های مغایر اخلاقی نظیر «تقیۀ خوفی» یا «تقیۀ مداراتی» یا «توریه»، که همگی زاییده فقه بی اخلاقند چیزی را عوض نمی کند و محتوی یکی است.
و البته این درد و مصیبت بزرگی است که بسیاری از ما زمانهایی ممکن است به آن مبتلا شویم و خیال کنیم قدرت را می توان در خدمت دین و اخلاق گرفت و با این تصور که اگر قدرت دست فلان عالم دین یا اخلاق باشد، با آن می توانیم آزادی، حقوقمدار و عدالت خواهی را گسترش دهیم. آقای خمینی هم بر اثر همچنین تفکری بود که استبداد ولایت مطلقۀ فقیه را بر مردم تحمیل کرد، ایران و ایرانی را به دوران قهقهرای سیاست و اخلاق کشاند و البته خود نیز در چمبرۀ زهرناک آن ناکام از دنیا رفت.
محمد جعفری ۱۶/ خرداد/۱۳۸۹
یادداشت و نمایه:
۱- قرآن، سوره رعد، آیه ۲۰.
۲- تفسیر المیزان، ترجمه، ج۱۱، ص ۴۷۶ به نقل از الدرالمنثور، ج۴، ص۵۶.
۳- قرآن، سوره رعد، آیه ۲۵.
۴- قران، سوره مائده، آیه ۱.
۵- کشف الااسرار و عده الابرار معروف به تفسیر خواجه عبدالله انصاری، ج ۳، چاپ ۱۳۶۱، ص۵.
۶- همان سند.
۷- تفسیر المیزان، ترجمه، ج ۵، ص ۲۵۸.
۸- همان سند ص۲۵۹ و ۲۶۱.
۹- همان سند، ج ۱، ص ۶۵۱.
۱۰- همان سند.
۱۱- قرآن، سوره اسری، آیه۳۴.
۱۲- قرآن، سوره اسری، آیه ۳۶.
۱۳- نهج البلاغه، ترجمه دکتر اسدالله مبشری، بخش دوم و سوم، ص۲۳۵، از فرمان امام به مالک اشتر.
۱۴- تاریخ طبری،محمدبن جریر طبری، جلد سوم، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص ۱۱۲۴.
۱۵- همان سند.
۱۶- همان سند، ۱۱۷۴-۱۱۷۳.
۱۷- امام علی بن ابیطالب، عبد الفتاح عبد المقصود، ترجمه محمد مهدی جعفری، ج ۳، ص ۲۶۱؛ تاریخ طبری ترجمه، ج ۶، ص۲۴۲۰.
۱۸- امام علی بن ابیطالب، عبد الفتاح عبد المقصود، ترجمه محمد مهدی جعفری، ج ۳، ص۲۶۲.
۱۹- امام علی بن ابیطالب، عبد الفتاح عبد المقصود، ترجمه محمد مهدی جعفری، ج ۳، ص۲۶۲؛ ” آری، یکی از دو چیز را برگزین: یا پیش تو آیم و خودم با تو باشم، یا ده هزار شمشیر را از تو باز دارم”. (تاریخ طبری ترجمه، ج ۶، ص۲۴۲۰).
۲۰- امام علی بن ابیطالب،ج ۳، ترجمه، ص۲۶۳؛ اما طبری نقل می کند که اما به اخنف پیغام داد: « این چگونه می شود که تو به یارانت قول کناره گیری داده ای؟ »، و اخنف جواب داد«اما جنگ با آنها حق خدا است.» و امام پیغام داد: هر که را می توانی از جنگ با من بازداری باز دار و همین کافی است. (تاریخ طبری ترجمه، ج ۶، ص ۲۴۲۶).
۲۱- امام علی بن ابیطالب، عبد الفتاح عبد المقصود، ترجمه محمد مهدی جعفری، ج۵، ص ۱۸۸.
۲۲- همان سند، ص ۱۸۹.
۲۳- همان سند .
۲۴- همان سند، جلد ۷ ، ص۷۸؛ و قسمتی از خطبه ۴۱ نهج البلاغه.
۲۵- صحیفه نور، ج ۱۸، ص ۱۸۷.
۲۶- همان سند، ج ۲۰، ص ۱۷۰.
۲۷- همان سند.
۲۸- همان سند، ج ۱۶ ص ۲۱۲.
۲۹- حکومت ولایی، ص، ۸۱ و ۳۳۵
۳۰- همان سند، ص۲۳۷
۳۱- همان سند، ص ۳۳۴
۳۲- همان سند، ص ۳۹۲
۳۳- همان سند، ص ۳۵۸
۳۴- همان سند ، ص ۱۷۸-۱۷۷.
۳۵- همان سند، ص ۱۸۹
۳۶- بنا به گفته مرحومآیت الله منتظری در خاطرات خود، آقای خمینی تا قبل ازرفتن به نجف به ولایت فقیه معتقد نبوده اند. گفته خود آقای خمینی در ” رساله اجتهاد و تقلید” که قبل از انقلاب نوشته شده، صریح است که به ولایت فقیه قائل نبوده است : ” لا اشکال فی ان الاصل هدم نفوذ حکم احد علی احد قضاً کان او عیوه، نبیا کان الحاکم اوصی نبی او غیرهما، و مجرد النبوه والوسایه والعلم بای درجه کان و سایر الدلائل لا یوجب صاحبها نافذا ” جای هیچ اشکالی نیست در این اصل و قاعده عدم نفوذ حکم هیچکسی بر کس دیگر است، فرقی نمی کند که حکم مذکور قضائی باشد یا غیر آن، حاکم پیامبر باشد، یا وصی پیامبر یا غیر آنها. زیرا صرف نبوت و رسالت و وصایت و یا علم و فضائل نفسانی، به هر درجه باشد، موجب نمی شود که دارندگان این گونه کمالات نافذ الحکم باشند، و قضا و داوری آنان، فاصل و قاطع خصومت و تنازع شود، بلکه آنچه را عقل در می یابد و به آن حکم می کند، همانا نفوذ حکم خداوند متعال در باره خلق است.” (حکومت و مذهب، دانشگاه لندن، بهمن ۱۳۷۵، مقاله دکتر مهدی حائری خورشیدی، ص ۲۲.، به نقل از رساله اجتهاد و تقلید آقای خمینی در هشتاد صفحه از صفحه ۹۳ تا ۱۷۳ در جلد دوم کتاب رسائل چاپ قم ۱۳۷۸ ه.ق. و همچنین در ۹۲ صفحه( از ص ۵۰۵ تا ۵۹۶) ضمیمه جلد دوم کتاب تهذیب الاصول شیخ جعفر سبحانی که تقریرات درس آیت الله خمینی می باشد و توسط جامعه مدرسین به چاپ رسیده است.) وی حتی در کتاب کشف الاسرار می نویسد: ” الو الامر و ولایت بر مسلمین را فقط ائمه(ع) دارند” و تصریح می کند که غیر از امامان دوازده گانه شیعیان کسی ولایت بر مسلمین را دارا نمی باشد.
۳۷ – همان سند، ص ۱۷۷-۱۷۵
۳۸- همان سند، ص ۱۷۷
۳۹- شهریار، نیکولو ماکیاولی، ترجمه: داریوش آشوری، چاپ اول ۱۳۶۶، ص ۸۶ و ۸۷