«آنهائی که معتقد به چانه زنی هستند، آقای خامنه ای تکلیف آن ها را روشن کرده است: “همه سران و آنهائی که در بین مردم نفوذ دارند و گرایشهای درون نظام، بایستی روشن و شفاف موضع خود را روشن کنند”. پیام ولایت فقیه روشن است، یعنی اینکه آشکارا بیایند توبه کنند و بگویند که در بیان تقلب در انتخابات اشتباه کردیم. خطاب آقای خامنه ای به کسانی چون آقای خاتمی خیلی صریح است. او اعلام می کند امام حسین است و شما کسانی هستید که برای آخرت خود باید توبه کنید، زیرا “لحظه” و عاشورا را نشناخته اید. پیام از این آشکار تر نمی شود.»
و آقای خمینی:
«اگر یک در میلیون احتمال، یک احتمال بدهیم که حیثیت اسلام با بودن فلان آدم یا فلان قشر در خطر است، ما مأموریم که جلویش را بگیریم، تا آن قدری که میتوانیم هر چه میخواهند به ما بگویند که کشور ملایان حکومت آخوندیسم و از این حرفهایی که میزنند، و البته این هم یک حربهای است برای اینکه ما را از میدان به در کنند، ما نه، از میدان بیرون نمیرویم.»
این روزها در حالی که در یک روال طبیعی و کاملا وجدانی، بسیاری از مردم- در جنبش- به این شعار و درک “شفاف” رسیده اند که ولایت فقیه باید برود تا استقلال و آزادی ایران امکان پذیر شود، کسانی هم هستند که در سطح رهبری جنبش کارشان ایجاد ابهام در اهداف جنبش است. اینان مرتب به ظن خویش به مردم هشدار می دهند مبادا کارِ جنبش سبزتان با این شعارها به “افراطی گری” بکشد. این کسان، معمولاً از باب دلسوزی برای آینده کشور، خواهان حرکت در چارچوب کلی جمهوری اسلامی اند و به همین سبب ندا سر داده اند که باید “مراقب” جنبش عمومی مردم بود تا از چارچوبهای متعارف داخلی نظام فراتر نرود. در همین راستا ولی فقیه نیز خواستار شفافیت از سوی خواص شده است.[۱]مثل روز روشن است که منظور آقای خامنه ای اقرار و اعتراف کامل به ولایت فقیه است که روی دیگر آن انکار آرمان حاکمیت ملی است. در این میان وقتی به صحبتهای افراد مختلف در این طیف نگاه می کنیم می بینیم آقای خاتمی از همه بیشتر خواستار حفظ ساختار نظام است.
نیاز به توضیح ندارد که کسی با اصل کلی ای به نام پرهیز از تندروی و لزوم توجه به خطراتی که ممکن است در راه جنبش ضد استبدادی ملت در برابر نظام سیاسی ولایی پیش آید مخالف نیست. اما اگر مراد هشداردهنده گان از افراطی گری این باشد که با شعار ولایت فقیه باید برود کار به خشونت بیشتری می کشد و ایران بشود عراق و افغانستان، در همین جا پرسیدنی است که چه کسی و بر مبنای چه داده هایی تعیین کرده است که میان دو شعار، یکی اینکه رأی من در همین نظام موجود کجاست و دیگری اینکه ولایت فقیه باید برود، دومی به خشونت بیشتری می کشد؟ در عراق و افغانستان که برعکس بود و کسی شعاری نمی داد. و اگر خشونت را از سنخ واکنش بدانیم، به نظر می رسد خود این تحلیل که الان وقت شعار علیه ولایت فقیه نیست، واکنش شدن در برابر آقای خامنه ای است و در درون خود خشونتزا. جالب این است که این توصیه ها از وقتی به طور جدی طرفدار پیدا کرده است که شعار همگانی رای من کجاست در یک روند اعتراضات مسالمت آمیز و کاملا مبتنی بر مشاهده و تجربه، به شعار همگانی تر و شفاف تر “ولایت فقیه باید برود” تبدیل شده است.
حتی اگر از این بحث هم بگذریم که نفس وجود رژیم ولایت فقیه حتی اگر هیچ مخالفی را هم نکشد و به زندان نیندازد، ساختاری به شدت مخرب است که هر روز بر شدت خشونت در زندگی روزانه ما ایرانیان می افزاید (از کشته شدن در جاده های ناامن تا بیکاری و توسعه انواع بیماری های روحی و روانی، و فساد مالی و اداری و اعتیاد و خودسوزی و …)، باز گویی هنوز که هنوز است و با وجود سی سال تجربه حاکمیت فقهی و ۸ سال در قدرت بودن اصلاح طلبان، امثال آقای خاتمی دست از تصوری به نام اصلاحات در چارچوب نظام ولایی برنداشته است! اگر اسم این کار را فریبکاری نگذاریم، دست کم حاکی از نوعی ذهن گرایی منحط است.
برخلاف تصور آقای خاتمی، شعار ولایت فقیه باید برود دارای دو وجه به هم پیوسته است که در هر دو وجه نه تنها عامل افزایش خشونت نیست بلکه می تواند به عنوان کاهش دهنده عوامل سرکوب نقش بازی کند. از جهت تضعیف قوای سرکوب، همگانی شدن این شعار می تواند سرعت ریزش در درون رژیم را شدت بخشد زیرا تا وقتی برای قوای سرکوب وعمله خیابانی نظام که عامل اصلی کاربرد خشونت علیه مردمند روشن نشده باشد که مردم واقعا چه می خواهند و چه افقی را در نظر دارند، احتمال ریزش بخش عمده آنها که مثل هر انسان دیگری محاسبه می کنند نتیجه نهایی رفتارشان چه خواهد بود، کمتر خواهد شد و هر چقدر سرعت ریزش کمتر شود، میزان خشونت علیه مخالفان بالاتر است.
همچنین در پیوند با مردمی که در جبنش اند، پرسش مبنایی این است که آیا با توجه به عملکرد ۳۰ سالِ گذشتۀ رژیم ولایت فقیه و با در نظرگرفتن قواعد بقای این رژیم، می توان با این استراتژی، افق باز و روشنی از آینده را به مردم نشان داد؟ مردمی که وقتی پای سخن و تصویر این رژیم می نشینند می گویند بس است و می خواهند از تحقیرشدن روزانه تحت قیمومت ولایت فقیه که به آنها به مانند صغار و مجانین نگاه می کند، رها شوند آیا می توانند با این نوع توصیه ها به “راه سبز امید” رهنمون شوند؟ آیا شعار اصلاحات در چارچوب نظام و با مسکوت گذاشتن ولایت فقیه توان حفظ جنبش همگانی را دارد تا بتوان به قول شما آقایان در بالا چانه زنی کرد؟ آنهائی که معتقد به چانه زنی هستند، آقای خامنه ای تکلیف آن ها را روشن کرده است: “همه سران و آنهائی که در بین مردم نفوذ دارند و گرایشهای درون نظام، بایستی روشن و شفاف موضع خود را روشن کنند”. پیام ولایت فقیه روشن است، یعنی اینکه آشکارا بیایند توبه کنند و و بگویند که در بیان تقلب در انتخابات اشتباه کردیم.
خطاب آقای خامنه ای به کسانی چون آقای خاتمی خیلی صریح است. او اعلام می کند امام حسین است و شما کسانی هستید که برای آخرت خود باید توبه کنید، زیرا “لحظه” و عاشورا را نشناخته اید. پیام از این آشکار تر نمی شود. حال به بیانات واکنشی آقای خاتمی توجه کنیم: «به دو موضوع باید توجه کرد؛ نخست آنکه آیا قدرت با مسولیت همراه است؟ و دوم آنکه منشا قدرت چیست؟ آیا قدرت یک امر انسانی و مردمی است ؟ یا امری تحمیلی است و کاری به نظر و موقعیت مردم ندارد؟ … البته اسلام همیشه بر سیاست و حکومت تاکید دارد. ولی دست کم در غیبت معصوم (و حتی در زمان معصوم) برای استقرار حکومت مورد توجه اسلام و پیشوایان دینی بوده است و نباید در آن تردید کرد…ما سعی میکنیم تا از ساختار نظام دفاع کنیم و اگر نظر انتقادی و اصلاحی داریم بیان کنیم ؛اما عدهای هستند که سعی میکنند ساختارها را بشکنند… همچنانکه مغرضان ناآگاه که به دین و اسلام و مردم و ایران اهانت میکنند و در صدد منحرف نشان دادن حرکت اصلاحی ملت ایران که در چارچوب نظام و قانون حرکت می کند، هستند، ربطی به ایران و مردم ندارد.»
حال که آقای خاتمی به زعم خویش کوشیده است مردم را از انحراف نجات دهد و چارچوب نظام (=قدرت سلسله فقها) را حفظ کند، خوب است به دو نکته زیر نیز توجه کند زیرا بیانات او نه مطابق دینداری اخلاقمدارانه است و نه آنقدر به درد ولی فقیه حاضر می خورد که خواستار حرفهای رک و راست در تثبیت ولایت مطلق اواست و نه به سود مردمی است که از این وسط بازی ها و سفسطه گری های خاص کنفرانسهای مطبوعاتی و یا کلاسهای درس در دانشکده های سیاسی نظام ولایی بیزارند:
آقای خاتمی، کارنامه ولایت فقیه تا بخواهی سرشار از زورگویی و خشونت طلبی است. شما اگر با خود یگانه باشید، خوب درک می کنید که آقای خامنه ای که اتفاقا تا قبل از رسیدن به این مقام آدم خشک و خشنی هم نبوده است درست، پا جای پای ولی فقیه اول گذاشته است و همان روش را بکار می برد. پس نیک می دانید که در چهارچوب حفظ ولایت فقیه داشتن اختیار سرنوشت مردم بدست خود، آزادی، و حقوق مردم در درجه دوم اهمیت قرار می گیرد و لاجرم در نوعی از مصالحه و دست به سر این و یا آن کس کشیدن، داشتن حقوق و آزادی ذاتی فدای تقدم حفظ نظام ولایت فقیه می شود.
اگر بخواهید واقع بین و حقیقت جو باشید بی شک با نگاهی به آنچه در این سی سال بر ایران و اسلام به مثابه دینی رحمانی گذشته است بعید می دانم به این نتیجه نرسیده باشید که ایده ولایت فقیه دیکتاتور زا و خشونت گستر است؟ هر سیستمی که پاسخگو نباشد تحت هر نامی که باشد چنین سرنوشتی دارد. اگر غیر از این است، شما به ملت ایران بفرمائید نظام استالین، هیتلر، مائو و دیگر دیکتاتوران عالم با رژیم ولایت فقیه چه فرق دارد؟ به صرف گفتن اعلم، اتقی و اعدل که چیزی را تغییر نمی دهد. آقای خمینی به مقتضای ولایت خواهی اش نتوانست صلح اجتماعی را در ایران پدید آورد و با رفتارهای خشونت گرایانه اش مثل نمونه فتوای قتل جمعی مخالفان و یا فتوا علیه سلمان رشدی در سطح ایران و جهان، چنان ضربه ای به پیام صلح آمیز اسلام زد که بعید می دانم هیچ دشمنی می توانست این کار را کند. با این ساختار حتی تصویری که از ایرانیان در اذهان عمومی جهانیان مانده است هنوز چهره ای خشن و خطرناک است. کارنامه سی ساله ولایت فقیه جلو روی ملت ایران و جهان است. آیا وقت آن نرسیده است که با کمال صداقت و برای احیای حقوق خدادادی مردم آشکارا و یکبار برای همیشه بگویید: ولایت فقیه نه! حاکمیت مردم آری؟
از شما آقای خاتمی و تمامی سران اصلاح طلب می پرسم که چگونه با چنین ساخت و سازی به نام جمهوری اسلامی که ستون خیمه آن ولایت فقیه است، شعار آزادی و استیفای حقوق فردی و اجتماعی و داشتن اختیار سرنوشت به دست خود می دهید؟ شمائی که مردم را به تند روی متهم می کنید، آیا نمی دانید که وقتی پای ظلم آشکار به میان است این حق فرد است که فریاد بزند. حتماً شما عدالت و اعتدال را قبول دارید. اعتدال را می توان زندگی عادلانه تعریف کرد. اگر عدالت در ساده ترین و مقبولترین تعریف خود عبارت از ادای حقوق باشد، آنگاه اعتدال می شود پایبندی به شیوه ای که بیشترین حفاظت از زندگی در کرامت و حقوق انسان را در برداشته باشد. بر خط اعتدال ماندن یعنی اینکه به حقوق انسانی خود و جامعه آگاه بودن و به این حقوق عمل کردن و موانع عمل به این حقوق را از پیش پا برداشتن. وقتی این تعریف را اعتدال بخوانیم، بنابر این هر باور و عملی که ناقض این اصل شود، می شود افراط، یعنی ستمگری و تجاوز به حقوق دیگران و یا می شود تفریط، یعنی چشم پوشی از حقوق خود و پذیرش ستم. و چه ستمی بزرگتر از پذیرش ولایت فقیه! بنابر این تعریف، مردمی که در خیابانها با رشادت بی نظیری و با بکار گیری روشهای خشونت زدا، که از شعارهای غالب آنها بر می آید، برای احقاق حق خواهان حق تعیین سرنوشت خویش اند و بنابراین، غاصب اصلی این حقوق، یعنی ولایت فقیه را نشان گرفته اند، در اعتدال اند و این عمل آنها عین حقمداری است. پس از این منظر، کسانی که آنها را از این حرکت نهی می کنند، تشویقگر افراطی های واقعی می باشند.
محمد جعفری ۳ بهمن ۱۳۸۸
[۱] بخشی از سخنان اخیر آقای خامنه ای از این قرار است: «… در شرایط کنونی همه جریانها و گرایش های سیاسی داخل نظام باید خط و مرز خود را با دشمن به صورت شفاف مشخص کنند و در این میان وظیفه خواص بویژه خواصی که تأثیرگذاری بالایی دارند، بیش از دیگران است.» یا “در دوران فتنه و غبارآلود بودن فضا، وظیفه همه بویژه خواص، موضع گیری شفاف و پرهیز از سخنان و مواضع دو پهلو است.» یا «موضع گیری دو پهلوی خواص مطلوب نیست و خواص باید مواضع خود را در قبال سخنان و اقدامات دشمن، شفاف بیان کنند.» یا ” زیرا باید مشخص شود، افرادی که داخل نظام جمهوری اسلامی هستند، چه موضعی دارند و آیا حاضر هستند از دشمن تبری بجویند؟” یا “هنگامی که عده ای در فضای فتنه و غبارآلودگی، با زبان، اسلام را نفی و در عمل نیز جمهوریت نظام را نفی می کنند و انتخابات را زیر سؤال می برند، انتظار از خواص این است که مرز و موضع خود را شفاف مشخص کنند.” یا «برخی از اهالی کوفه که با عنوان “توابین ” چند ماه بعد از حادثه عاشورا قیام کردند و به شهادت رسیدند، به امام حسین (ع) ایمان داشتند و انشاءالله در نزد خداوند هم مأجور هستند اما آن وظیفه ای را که باید عمل می کردند، انجام ندادند زیرا “لحظه ” و عاشورا را نشناختند.»
[۲] . آقاى خمینى در اواخر عمرشان در پاسخ به همین ولی فقیه فعلی، رئیس جمهور وقت، در نماز جمعه، پیرامون اختیارات حکومت اسلامى و مىگوید: “از بیانات جنابعالى در نماز جمعه اینطور ظاهر مىشود که شما حکومت را که به معناى ولایت مطلقهاى که از جانب خدا به نبى اکرم صلىاللَّه علیه و آله وسلم واگذار شده و اهم احکام الهى است و بر جمیع احکام فرعیه الهیه تقدم دارد، صحیح نمىدانید و تعبیر به آن که این جانب گفتهام حکومت در چهارچوب احکام الهى داراى اختیار است، بکلى برخلاف گفتههاى اینجانب است … باید عرض کنم حکومت شعبهاى از ولایت مطلقه رسولاللَّه صلىاللَّه علیه و آله و سلّم است، یکى از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتى نماز و روزه و حج است…، حکومت مىتواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته است در موقعى که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند و مىتواند هر امرى را چه عبادى و یا غیرعبادى است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است از آن مادامى که چنین است جلوگیرى کند. حکومت مىتواند از حج که از فرایض مهم الهى است، در مواقعى که مخالف صلاح کشور اسلامى دانست موقتاً جلوگیرى کند.” نامه آقاى خمینى، مورخ ۱۶/۱۰/۶۶، صحیفهنور، ج ۲۰، ص ۱۷۰. آقاى خامنهاى رئیس جمهور، بلافاصله بعداز دریافت نامه آقاى خمینى مجدداً نامهاى به وى مىنویسد و در آن از حرفهاى گذشته خود توبه کرده و به نظر آقاى خمینى در مورد اقتدار حکومت صحّه مىگذارد. متعاقب آن آقاى خمینى در تاریخ ۲۱/۱۰/۶۶، در پاسخ به نامه آقاى خامنهاى رئیس جمهور، خطاب به وى چنین مىگوید:
” جناب حجت الاسلام آقاى خامنهاى، رئیس محترم جمهورى اسلامى دامت افاضاته، مرقوم شریف جنابعالى واصل و موجب خرسندى گردید. اینجانب که از سالهاى قبل از انقلاب با جنابعالى ارتباط نزدیک داشتهام و همان ارتباط بحمداللَّه تعالى تاکنون باقى است، جنابعالى را که یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مىدانم و شما را چون برادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید و از مبانى فقهى مربوط به ولایت مطلقه فقیه جداً جانبدارى مىکنید، مىدانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانى اسلامى از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید روشنى مىدهید…” همان سند.
[۳] رک: کتاب حکومت اسلامی، صص۲۷، ۶۵، ۸۷، ۱۲۲و ۱۲۷ نشر ۱۳۹۱ ه.ق